خانه » هنر و ادبیات » یادی از محمد تقی بهار در گفت و گوی پرویز خانلری و صدرالدین الهی

یادی از محمد تقی بهار در گفت و گوی پرویز خانلری و صدرالدین الهی

شام تاریک ما را سحر کن…
رهیار شریف

” مرغ سحر ” شاید که مردمی ترین ترانه ی تمام تاریخ موسیقی ایران و همگام ترین و همراه ترین سروده ایرنیان در هنگامه های سخت وطن بوده باشد. ترانه ای که بیش از صد سال از تاریخ سروده شدنش می گذرد و در این عمر دراز بارها و بارها توسط بسیاری از خوانندگان ایران آواز شده و در تمامی لحظات سخت ایران به خیابان ها آمده و در قالبی خودجوش و هیاتی دسته جمعی به گوش مام میهن خوانده شده.

sdfdd55ty-0po0-

دوم اردیبهشت ماه، در تقویم ایرانیان به عنوان روز کوچ همیشگی شاعر مرغ سحر شناخته می شود. هم او که از جانب دکتر پرویز خانلری، ” آخرین ادیب بزرگ ” ایران نامیده شده…

پرویز خانلری

پرویز خانلری

” ….؛ به نظر من بهار آخرین «ادیب بزرگ» ایران بود. «ادیب» تعریف جامع‌الاطرافی است که در نزد قدما متداول بوده برای معرفی کسانی که در کلیه «علوم ادبی» به مرحله کمال می‌رسیده‌اند در مقابل فقیه و حکیم که به علمای علوم نقلی و عقلی گفته می‌شده. این‌که می‌گویم بهار آخرین ادیب بزرگ ایران بود از آن جهت است که او تمام دانش‌های ادبی قدیم را در خدمت ذوق و استعداد شاعری خود گرفته بود و به اصطلاح به علم خود عمل می‌کرد و نشان می‌داد که خوانده‌هایش را در میدان آزمایش به کار گرفته و با نهایت استادی موفق شده است. در میان استادان خود، ما ادبایی مانند آقایان همایی و فروزانفر داشتیم، اما من به جرأت در مورد مرحوم بهار کلمه «ادیب بزرگ» را به کار می‌برم.”
بهار در دوران بسیار بلند فعالیت حرفه ای اش، چه در جامه ی یک مرد ادب و چه در مقام یک سیاستمدار و وزیرمملکتی، همواره کوشید تا اندیشه های وطن پرستانه را از قالب سنتی به شکل امروزین و به اصطلاح مدرن در آورد و همزمان با عصر ناسیونالیستی در غرب، به حب وطن در ایران هم، سر و شکل و وجاهت عاقلانه دهد.

خانلری در گفت‌وگویی با صدرالدین الهی که در کتاب «نقد بی‌غش» منتشر شده، خاطره‌ای قابل تأمل از دوران وزارت محمدتقی بهار بیان می‌کند که مرور این خاطره می تواند هم بسان یادآوری دوباره از مرگی بزرگ باشد و هم مهر تاییدی بر اندیشه های والا و درک از مفاهیم عمیق و کهن سال ادبیات. ادبیاتی که سالها و سالها توسط مردم کوچه و خیابان ( که صاحبان واقعی کلام هستند ) پاس داشته شده و از پس این همه جنگ و نزاع و کشورگشایی، همواره زنده مانده و حالا قبایی از دوستی و اتحاد دوخته بر تن یک یک مردم آن دیار…
دمتر خانلری در شرح آن خاطره و در همان منبع، این طور می گوید:

صدرالدین الهی

صدرالدین الهی

” در نخستین کنگره‌ نویسندگان ایران که در خانه «وُکس» به همت انجمن فرهنگی ایران و شوروی تشکیل شد، کنگره در دوره دوم نخست‌وزیری قوام‌السلطنه بعد از شهریور ۲۰ و در جریان داد و ستدهای قضیه آذربایجان بود و قدرت کامل حزب توده و صف‌بندی به قول شما امروزی‌ها کهنه و نو در مقابل هم. بهار وزیر فرهنگ بود و در روز افتتاح کنگره صحبت بسیار کوتاه اما جالبی کرد. در کنگره دو سخنرانی سر و صدای زیادی راه انداخت. یکی من که درباره نثر معاصر فارسی صحبت کردم، و دیگری احسان طبری که در حقیقت به عنوان نقد بر صحبت من، مسأله نقد ادبی را مطرح ساخت. خانم دکتر فاطمه سیاح هم، که یک زن نمونه در شناخت مسائل ادبی و یک سخنور برجسته بود، حرف‌هایی داشت و گفت. در فاصله صحبت‌ها، در وقت صرف چای، طبری که در حقیقت بیان‌کننده اعتقادات ادبی حزب توده و طراح راه ادبیات به حساب می‌آمد، ناگهان به چنگ خانم سیاح افتاد. مرحوم بهار ایستاده بود و گروه معدودی دورش بودند. خانم سیاح به طبری که می‌خواست یک تأییدیه از بهار در مورد حرف‌هایش بگیرد، پرید، خیلی هم سخت و اشاره کرد که تمام موضوع صحبت طبری و مفاهیم آن چکیده تزهای اخیر شوروی است در مورد ادبیات و این‌که چطور باید ادبیات را هدایت کرد. من دقیقا این صحبت را به یاد ندارم، فقط به خاطرم هست که طبری کم‌کم کوتاه آمد و خاموش شد و خانم سیاح هم که با وجود گرفتاری خاص و عصبیت شدید بلند بلند حرف می‌زد و تقریبا می‌خواست بگوید که این سروصداها هدایت‌شده است، او را ول نمی‌کرد. طبری بسیار مؤدب و سنجیده بود، اما در مقابل استدلال‌های خانم سیاح و نام مأخذی که او پشت سر هم به روسی ذکر می‌کرد، کاملا عاجز مانده بود. وضعیت بسیار سختی پیش آمده بود. بهار، هم رییس کنگره بود و هم وزیر فرهنگ و هم دوست قوام‌السلطنه و هم مهمان انجمن فرهنگی ایران و شوروی.
بالأخره خوب یادم است که وقتی خانم سیاح به او گفت: جناب آقای ملک‌الشعرا، آخر شما هم یک چیزی بگویید همین‌طور که نمی‌شود این آقایان ادبیات فارسی را خراب کنند. بهار به عصایش تکیه داد و گفت:‌ خانم، اگر قرار بود ادبیات فارسی با کنگره‌ای که من رییس آن هستم و آقایان مدعوینش خراب یا آباد شود، ما حالا یا مستعمره روس بودیم یا تحت‌الحمایه انگلیس. دلواپس نباشید این آقای جوان هم وقتی به سن ما رسیدند آرام‌تر و پخته‌تر درباره لزوم تجدد ادبی سخنرانی خواهند کرد.”

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*