اشاره:
چشم ها را باید شست؛ کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ؛ آری، تا شقایق هست زندگی باید کرد؛ گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟ بهترین چیز رسیدن به نگاهی ست که از حادثه عشق تر است؛ زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است… این خطوط و بسیاری دیگر مثال اینها، از جمله سروده های سهراب سپهری اند که در سالهای اخیر، از پس تکرار فراوان در میان اهل ادب و مردمان معمول هم، به هیات مثل در آمده اند و بارها و بارها در بزنگاه های زندگی مرهم دردها و یا چاره ی مشکلات شده اند. در مجموعه مطالبی که با همت اعضای هیات تحریریه ی بخش فرهنگی خبرنامه ی خلیج فارس و به بهانه ی سالروز درگذشت شاعر مهیا شده اند، یکی هم گزیده ای از سروده های نام آشنای اوست که به همت همکارمان “مینا استرابادی” انتخاب و گردآوری شده اند. با هم بخوانیم و یادش را دیگر بار زنده کنیم…
زندگی خالی نیست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
روزی خواهم آمد
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد…
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ …
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد …
خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت
لحظه ها می گذرد
دنگ..،دنگ..
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من…
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز…
حرفی از جنس زمان
باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت …
لادن اتفاقی نیست…
چرا مردم نمی دانند
که لادن اتفاقی نیست
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است ؟
چرا مردم نمی دانند
که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟
قارچ های غربت
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست …
زیر باران باید با زن خوابید
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است …
باید امشب بروم
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یه نفر باز صدا زد سهراب!
کفش هایم کو؟
حادثه عشق…
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است
که از حادثه عشق تر است …
اتنخاب عناوین از خلیج فارس