نگاهی به آثار و احوال شیمبورسکا
آغاز فوریهی هر سال، یادآور خاطرهی در گذشت زنی شاعر است که حتی نگاهش به مرگ نیز طنازانه و نوازشگر بود، شاعری که ۱۶ سال پیش و به هنگام دریافت جایزه ی نوبل ادبی درباره ی خود چنین گفته بود:
“علی رغم میل باطنی ام خودم را شاعر معرفی میکنم، طوری که انگارکمی از شاعربودنم شرمنده ام. در این روزگار وانفسا اقرار به خطا و لغزش اندکی آسانتر شده است، البته اگر لغزشها بزرگ باشند. اما مشکل باورکردنِ شایستگی و لیاقتهائی است که در عمق نشستهاند واز چشم پنهاناند…”
“ویسواوا شیمبورسکا” در دوم جولای سال ۱۹۲۳ در روستایی موسوم به بنین واقع در غرب لهستان زاده شد. وی از هشت سالگی ساکن شهر کراکوف شد و در حالی که بیش از ۱۶ سال نداشت، شاهد وقوع جنگ جهانی دوم و متعاقب آن تصرف کشورش توسط آلمان ها بود. شیمبورسکا دوره ی اشغال را درهمین شهر زندگی کرد. شهری که از سوی فرماندار نازی اش به عنوان مرکز حکومت برگزیده شده بود و درسال ۱۹۴۰ اردوگاهی موسوم به “آشویتس ” در حومه ی آن بنا شد، اردوگاهی که در ابتدا بازداشت گاه روشنفکران و اندیشمندان لهستانی بود و بعد از آن به مقری برای حل مشکل یهودیان تبدیل شد.
در این دوران بود که شیمبورسکا پس از اخذ دیپلم و به دلیل شرایط سخت زندگی آن روزگار، به عنوان کارمند ساده ی اداره ی راه آهن استخدام شد، اما پس از جنگ و در فاصله ی سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۸ به طور همزمان به تحصیل در دو رشته ی ادبیات لهستانی و جامعه شناسی پرداخت. او نخستین مجموعه شعرش با عنوان “در پی واژه می گردم” را در بدو ورود به دانشگاه منتشر کرد. این مجموعه با آن که بلافاصله پس از اتمام جنگ به چاپ می رسید ولی در آن هیچ گونه تلخی و سیاه بینی به چشم نمی خورد. وی در سال ۱۹۵۳ به عضویت هیئت تحریریه ی فصل نامه ی ادبی – فرهنگی “زندگی ادبی” درآمد، که این همکاری تا سال ۱۹۸۱ ادامه یافت. او از سال ۱۹۶۸ در همین نشریه در ستون خواندنی های اصافی مقالاتی را می نوشت، مقالاتی که سال ها بعد گردآوردی شدند و به صورت کتابی دوجلدی منتشر شدند؛ و در حقیقت تنها اثر منثور شیمبورسکا به شمار می رود. او هم چنین از سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۳ سر دبیر مجله ی ” مجله ” بود. اشعار او به ۳۶ زبان در ۱۸ کشور ترجمه شده است. مجموعه شعری از این شاعر با عنوان “آدمها روی پل” توسط دکتر مارک اسموژینسکی ( مترجم لهستانی و استاد زبان فارسی ) و با همکاری زنده یاد شهرام شیدایی و چوکا چکاد،( شاعران فارسی زبان) به فارسی برگردانده شده است. هم چنین مجموعه ی دیگری با برگردان فارسی از این شاعر به چاپ رسیده است، مجموعه ای با نام ” عکسی از یازده سپتامبر” به ترجمه ایوانا نویتسکا و علیرضا دولتشاهی .
شعر “ویسواوا شیمبورسکا”، واقع بین و هوشمند است، شعری توصیف گر که به دور از پیچیدگی های ظاهری و با زبانی ساده نگاه فلسفی و پرسشگرانه اش را به سوی مسائلی چون احوال آدمی، ارتباط بشر با طبیعت و وقایع پیرامونش، تاریخ و جبر روزگار معطوف می کند، او درعین بیان اندیشه و تفکر خود، به تصویر سازی بی قضاوت و به دور از نصیحت دست می زند و با کند و کاو در لایه های ذهن آدمی او را به تفکر و ژرف اندیشی می خواند. شیمبورسکا با شاعرانه ساختن زندگی روزمره ی بشر امروز در صدد است تا آدمی را با همه ی جوانب زندگی آشتی دهد، او آنقدر دربه کار گیری زبان ساده و قابل فهم برای مردم مصر است که حتی در اشعارش از واژه های مصطلح در اخبار هواشناسی، ورزشی و مطبوعات نیز استفاده می کند. در حقیقت او در عین عامیانه سخن گفتن دقیق و ریز بین است، زبان شعر او در توصیف لحظات گاه چنان ظریف و نکته سنج است که به داستان شبیه می شود:
قطار به سکوی سه وارد شدآدمهای زیادی پیاده شدند
فقدان شخص من با انبوه مردم
به سوی خروجی می گریخت
در این شتابزدگی چند زن، جایگزین من شدند… ( از مجموعه ی ” آدمها روی پل ” )
استفاده ی شیمبورسکا از آرایه ی ادبی تشخیص یا حس آمیزی از دیگر ویژگی های بارز و پرجلوه ی اشعار اوست. او به طبیعت و اشیا نه تنها جان که شخصیت می بخشد و این امر برای خواننده ی فارسی زبان تداعی گر سبک هندی در شعر فارسی ست.
اسمش را دانه شن می گذاریم.
اما او خود را نه دانه می داند و نه شن
بدون اسم زنده است
چه اسم عام چه اسم خاص
چه گذرا چه ثابت
چه به اشتباه چه درست. ( از مجموعه ی ” آدمها روی پل ” )
شیمبورسکا، به دلیل نگاه فلسفی اش، شکاک و ندانم گراست، او جست و جو می کند، می پرسد و یک روند در اما و اگر غوطه می خورد:
هردو بر این باورند
که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده.
چنین اطمینانی زیباست،
اما تردید زیبا تر است . (از مجموعه ی ” آدمها روی پل “)
پس، آیا جهانی هست
که سرنوشتِ خودمختارش در اختیارِ من باشد؟
که من اسیر کنم یک لحظه را با غل و زنجیرِ علامتهای نوشتاری؟
حضوری به فرمان من به کمال؟ (برگردان: رباب محب)
این شاعر لهستانی به دور از شعار زدگی های فمینیستی و افتادن به ورطه ی افراط و ابتذال شعر را از تسلط مردانه و انتزاعی مستولی بر ادبیات غرب می رهاند و دست به تصویر سازی های زنانه می زند:
«زن، اسمت چیست؟» «نمیدانم.»
«چند سال داری؟ اهل کجایی؟» «نمیدانم.»
«چرا این گودال را کندهای؟» «نمیدانم.»
«چند وقت است که پنهان شدهای؟» «نمیدانم.»
«چرا انگشتم را گاز گرفتی؟» «نمیدانم.»
«نمیدانی که ما آزارت نخواهیم داد؟» «نمیدانم.»
«کدام طرفی هستی؟» «نمیدانم.»
«زمان جنگ است، باید انتخاب کنی.» «نمیدانم.»
«هنوز دهکدهات پابرجاست؟» «نمیدانم»
«اینها بچههای تو اَند؟» «آری.»
شیمبورسکا که به گفته ی خودش تلاش کرده بود تا در شعرهایش ترس و نگرانی اش را از جنگ، خشونت، ترور و تنفر بیان کند، در این امر نیز شیوه ی منحصر به فردی را پیموده است. او با به تمسخر گرفتن هر آنچه زاییده ی خشونت است، طنزی تلخ را لا به لای کلامش می گنجاند تا ازسیاهی واژگانی چون جنایت و جنگ بکاهد.
بعد از هر جنگی
کسی باید ریخت و پاش ها را جمع کند.
نظم و نظام
خود به خود بر قرار نمی شود.
کسی باید آوارها را از جاده ها کنار بکشد
تا ماشین های پر از جسد
عبور کنند.
این نگاه طنز آمیز که جنگ و جنگ افروزان را به ریشخند گرفته است بدان سبب است که شیمبورسکا، همواره از بیان شیون گونه ی مصایب و سختی ها اجتناب می کرد، چنان که در گفت و گویی با “گاردین” چنین گفته بود:
“شعر گفتن یک مبارزه است. چون در اعماق وجود هر شاعری احساسات وجود دارد. اما شاعر باید با این احساساش مبارزه کند. اگر قرار باشد که از احساساتمان استفاده کنیم که آن وقت تنها کافی است بگوییم: “دوستت دارم! تو را خدا نرو! مرا ترک نکن! بدون تو چه کار میتوانم بکنم؟ اه، چه کشور بدی دارم! اه چه آدم بدبختی هستم!””
شیمبورسکا در اواسط ماه سپتامبر سال ۱۹۹۶، برای فرار از همهمه گوشه ی انزوا را برگزید و به استراحت گاهی در نواحی کوهستانی لهستان نقل مکان کرد، او می گفت: ” بدون انزوا نمی توانم بنویسم. نمی توانم تصور کنم که نویسنده ای برای دست یابی به سکوت و آرامش نجنگد. متاسفانه شعر در همهمه و شلوغی متولد نمی شود. حبس شدن در چهاردیواری، بی آن که تلفن زنگ بزند. این چیزی است که برای نوشتن نیاز است.”
تا اینکه در سوم اکتبر ۱۹۹۶به گفته ی خودش ” جهان با او برخورد کرد. ” و آکادمی سوئد، ویسلاوا شیمبورسکا، شاعر ناشناخته ی لهستانی را برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات اعلام کرد. شاعری که تا آن زمان تنها نزدیک به دویست قطعه شعر سروده بود و اشعارش بر خلاف دیگر شاعران اروپای شرقی سیاست زده و ضد کمونیستی نبودند. آکادمی سوئد، هنگام اعلام نام شیمبورسکا به عنوان برندهی جایزهی نوبل از او به عنوان “موتسارت شعر معاصر جهان” یاد کرد که زبان شعری اش در کمال شیوایی”خشم بتهوونواری” را بیان شعری میبخشد و شعر او را اینچنین توصیف کرد : ” … به خاطرِ شعری که با طنزی ظریف تاریخ و بیولوژی را به صورت ذراتی از واقعیتهایِ بشری به نمایش میآورد.”
از آثار ویسواوا شیمبورسکا می توان به این موارد اشاره کرد:
برای این است که زنده ایم (۱۹۵۲)، پرسشگری از خود (۱۹۵۴)، فراخواندن یتی )۱۹۵۷)، نمک) ۱۹۶۲) ، یکصد و یک شعر( ۱۹۶۶) کُلی حال (۱۹۶۷)، اشعار منتخب (۱۹۶۷)، می شُد (۱۹۷۲)، به هر حال (۱۹۷۲)، یک عدد بزرگ (۱۹۷۶)، مردمِ روی پل (آدمهای روی پل) (۱۹۸۶)، خواندنِ بیخودی (۱۹۹۲)، پایان و آغاز (۱۹۹۳)، از نگاه یک دانه شن (۱۹۹۶)، صد شعر، صد شادی (۱۹۹۷)، لحظه (۲۰۰۲)، نغمههایی برای بچههای گنده (۲۰۰۳)، دونقطه (۲۰۰۵)، اینجا (۲۰۰۹)
شیمبورسکا در طول زندگی اش از حضور در مجامع عمومی و خواندن شعرهایش اجتناب می کرد، تعداد مصاحبه هایی که با او انجام شده نیز بسیار کم شمار و محدود است، او دراین باره در یکی از این معدود مصاحبه ها درسال ۲۰۰۰ در گفت و گو با روزنامه ی ” گاردین” چنین گفته بود:
“واقعیت این است که من اصلا نمیفهمم مردم چه علاقهای دارند که با من مصاحبه کنند. در این چند سال اخیر بیشترین عبارتی که من گفتهام این بوده که «نمیدانم.» به سنی رسیدهام که باید از نظر آگاهی آدم جا افتادهای باشم اما واقعیت این است که هیچ چیز نمیدانم. به نظر من بیشتر خرابکاریها و افتضاحات بشری را آدمهایی به بار آوردهاند که فکر میکردهاند میدانند”
و در نهایت “موتسارت شعر معاصر جهان” ، در اول فوریه ی سال ۲۰۱۲ بر اثر ابتلا به سرطان ریه در منزل خود در کراکف ، در حالی که درخواب بود چشم از جهان فرو بست.
هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
و اتفاق نخواهد افتاد. به همین دلیل
ناشی به دنیا آمده ایم
و خام خواهیم رفت.
پانویس:
ویدئوی شعر خوانی شاعر، به همت اعضای تحریریه ی مجله ی فرهنگی چهارسو آماده و زیرنویس شده است.
اگر از جمله اهالی کنجکاو تر ادبیات و فرهنگ هستید، تماشای مجله ی فرهنگی چهارسو که شنبه ها عصر به روی آنتن تلویزیون جهانی ایران فردا می رود، فرصت مغتنمی ست برای مرور شعر و داستان و هنر در چهارسوی این کره ی خاکی.