روزهای انجامین بهمن ماه، مصادف است با زادروز “غزاله علی زاده” یکی از نویسندگان مطرح ایرانی در دوران معاصر.
غزاله علی زاده در سال ۱۳۲۵ در “عمارت سبز” درمشهد به دنیا آمد، پدر او از جمله متدینین و ثروتمندان این شهر محسوب می شد و مادرش “منیر علی زاده” شاعر، نویسنده و گردانندهی انجن ادبی “نقد آشنا” بود. غزاله پس از اتمام دوره ی دبیرستان و اخذ مدرک لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران برای تحصیل در رشته ی فلسفه و سینما، به دانشگاه سوربن پاریس عزیمت کرد . او که از نوجوانی و در اوایل دهه ی ۱۳۴۰ با چاپ داستان هایش در روزنامه ای محلی خراسان، وارد حیطه ی ادبیات و داستان نویسی شده بود، در زمره ی نسل اول زنان داستان نویس ایرانی قرار می گیرد. وی به همراه چهره های دیگری چون، ” سیمین دانشور”، “مهشید امیر شاهی”، “گلی ترقی” و “شهرنوش پارسی پور” در سیر تحول داستان نویسی در سالهای بعد از دهه ی چهل نقش عمده ای را به خود اختصاص است.
مرگ ناگهانی پدر و بازگشتش به ایران، موجب نیمه تمام ماندن پایان نامه و تحصیلاتش در پاریس شد، اما زندگی در فرانسه و آگاهی و آشنایی اش نسبت به مضامینی چون، آزادی بیان، برابری، دموکراسی و … موجب شد تا سالهای جوانی اش که مصادف با حکومت رژیم پهلوی بود، به تقابل با ساواک همراه شود، تقابلی که بعدها و در سالهای پس از انقلاب هم به گونه ای دیگر و این بار با رژیمی اسلامی ادامه یافت.غزاله علی زاده ، نخستین کتاب خود با نام ” بعد از تابستان” را در سال ۱۳۵۵ منتشر کرد. این داستان که روایتی از شیفتگی دو دختر عمو به معلم سرخانه شان است، دنیای خیالی و رویا پرور زنان را توصیف می کند. زنانی که پس از به هوش آمدن با ضربه ی سیلی واقعیت چنان می شکنند که در انزوا و تنهایی خود فرو می روند. علی زاده در این داستان رویارویی خواسته های نسل زنان آرمان خواه و تجدد گرای پیش از انقلاب را با زندگی سنتی و تحمیلی گذشته به تصویر می کشد و از دشواری چیره شدن بر قوانین دست و پاگیر سنت پرده بر می دارد.
دومین اثر او مجموعه داستان ” سفر ناگذشتنی” بود که در سال ۱۳۵۶ به چاپ رسید. اما برجستهترین اثر علی زاده، رمان دو جلدی ”خانه ی ادریسی ها” ست. کتابی که چون دیگر آثار ادبی زبده ی ایرانی در طول حیات نویسنده قدر ندید و سه سال پس از مرگ او جایزهی “بیست سال داستاننویسی” را به خود اختصاص داد. این کتاب که در سال ۱۳۷۰ منتشر شد، روایتی رئالیست از داستانی جذاب و دلنشین ارائه می دهد. علی زاده در خانه ی ادریسی ها، به کند و کاو در عواطف، رویاهای و خیالات قهرمانان داستانش می پردازد و از نقش نامرئی زوایای مستتر شخصیتی انسانها در زندگی اجتماعی و سیاسی شان سخن می گوید. داستان با آن که با سیاست و وقایع سیاسی گره خورده ، اما پخته و متعادل است.
در حقیقت غزاله در کسوت یک نویسنده ی حرفه ای، در عین نگارش وقایع سیاسی به تاریخ نگاری نیز می پردازد اشارات ظریف او به اسامی سیاستمداران، مجلات، اشعار و هنرمندان مربوط به هر دوره از جمله ی این اشارات تاریخی ست ، با این وجود آنچه علیزاده را از سایر نویسنده های اینچنینی منفک می کند، تعهد همیشگی او به ادبیات است.
علی زاده در خانه ی ادریسی ها نیزنگاهی ویژه به زنان دارد. او در حالی که هم از زنان قربانی مرد سالاری و هم از زنان مقتدر و جسور سخن می گوید، نوید ظهور نسلی را می دهد که در برابر تحکم تعصبات مرد سالارانه و زن ستیز قد علم می کند و از پرده ی انفعال و سکون بیرون می آید.
آخرین کتاب غزاله، مجموعه داستان “چهارراه” است، این کتاب که در برگیرنده ی چهار رمان کوتاه است، در زمستان ۱۳۷۳ منتشر شد و به شیوه ای داستانی به بررسی چهار مقطع تاریخی مهم از دوران معاصر می پردازد. این کتاب به عنوان بهترین مجموعهی داستان سال ۱۳۷۳ برگزیده شد و داستان “جزیره” ی آن نیز از طرف مجله گردون، قلم زرین جایزه بهترین قصه کوتاه را از آن خود ساخت.
“چهار راه ” تابلویی ست چهار فصل از نمودهای گوناگون قشر روشنفکر ایرانی پس از ملی شدن صنعت نفت . داستانهای این کتاب به شیوه ی رمان های کلاسیک با روندی خطی و روایت از زاویه ی دانای کل نگاشته شده اند. و رد پای تاثیر از نویسندگان کلاسیک فرانسوی و روسی چون ” گوستاوفلوبر” و “آنتوان چخوف” در آنها مشهود است. قهرمان های داستان های این اثر همچون دیگر قهرمان های مخلوق علی زاده در جوانی رویا پرور و خیال باف اند و در مواجهه با زندگی حقیقی محافظه کار و حسابگر می شوند. اما آنچه این دوگانگی را جذاب و باور پذیر می سازد، هنر و قدرت نویسنده در شخصیت پردازی این آدم های خیال پرداز است، به نحوی که گاهی در متن داستان تفاوت میان وهم و حقیقت قابل تشخیص نیست.
از دیگر آثار علی زاده می توان رمان های “شبهای تهران” و “دو منظره” (۱۳۶۳) و هم چنین “تالارها” و “رویای خانه و کابوس زوال” اشاره کرد.
نثر علی زاده نثری ست شاعرانه و آهنگین، که با وجود بهره گیری از استعارات و تشبیهات قوی و فاخر، و هم چنین دایره ی واژگانی گسترده، ساده و قابل درک است و به نوعی تلفیقی از ادبیات مردن و ادبیات کلاسیک را به دست می دهد. او با آن که با عواطف و لایه های تو در تو و پیچیده ی آدمها دست به گریبان می شود، اما بیانش موجز، سلیس و بی پرده است:
“جزیره بوی زندگی داشت: بربر خانهها رخت های گسترده بر شاخههای خشک موج می خورد، بر چمن خواب و بیدار بچهها می دویدند، زنهای چهارشانه خوش آب و رنگ کنار درها با هم گفتگو می کردند، از اجاق های دور و نزدیک، دودی آبی رنگ میرفت رو به آسمان. کنار تخته سنگی، سگی لاغر و گوش بریده لمیده بود و با چشمهای میشی مغرور آنها را نگاه می کرد” ( داستان جزیره، فصل پنجم)
غزاله علی زاده دوبار زندگی مشترک را تجربه کرد، او نخست با “بیژن الهی”، شاعر، مترجم و نقاش ایرانی ازدواج کرد و پس از مدتی و در حالی که از وی صاحب دختری به نام “سلما” بود، از وی جدا شد، او سپس با “محمدرضا نظام شهیدی” ازدواج کرد، که آن هم به طلاق منجر شد.
با شروع دهه ی هفتاد و همزمان با شدت گرفتن فشار بر روشنفکران و حذف فیزیکی آنان توسط دستگاه های امنیتی، علی زاده به بیماری سرطان مبتلا شد. او یکی از ۱۳۴ نفری بود که بیانیه ی “ما نویسنده ایم” ( ۱۳۷۳) را امضا کرده و در آن خواستار آزادی اندیشه، بیان و نشر آثار خود شده و به سانسور اعتراض نموده بودند .
سرانجام در اردیبهشت سال ۱۳۷۵، مشهد را به آهنگ رامسر ترک کرد و دو روز پس ازآن پیکر حلق آویز شده اش بر درختی در روستای “جواهر ده” یافت شد. اما مرگ او هم بی حاشیه و حرف و حدیث باقی نماند. او که چون همیشه سیاه پوش بود، در میان زمین و آسمان معلق مانده بود و در نامه ای نوشته بود :”هیچ کس در مرگ او مقصر نیست” اما سابقه ی فعالیتها، نوشته ها و دیدگاه هایش سبب شد تا سازمان مجاهدین خلق در نامه ی خود به کمیسر عالی حقوق بشر مرگ وی را حلقه ای از قتلهای زنجیره ای دهه ی ۷۰ بداند و عوامل وزارت اطلاعات را مسوول مرگ علی زاده معرفی کند.
نگاه علی زاده به زن، گرچه گاه حالتی فمینیستی و مدافع به خود می گیرد، اما او همان قدر که مظلومیت و دردمندی زن را نشان می دهد، به اندوه و دغدغه های مردان هم توجه دارد، او از مردانی حکایت می کند که در تقلای یافتن زنی هستند تا در کنار او خاطر سرگشته ی خود را تسلی دهند.
“بهزاد پرهیب زنهای افسونگر کشیدهچشم و خرامان را، با کلاههای دورهدار، آویزههای تور و برق گوشوارهها در عرشه میدید؛ سودا و بیقراری آنها را در تنگنای جسم احساس میکرد. به یاد آسیه افتاد: چشمهای غربتزده، نگاه تیره، که در باد و مه میشکست. سر را تکیه داد به دیرک زنگخورده، پلکهای خسته را بست. پرههای بینیاش با نفسهایی گسسته میلرزید و رگهای شقیقه میتپید. میله را چسبید.
نسترن به او خیره شد، التهاب و رنگباختگی مرد همیشه حاصل گشت و واگشت یاد دوردست آسیه بود. دختر این بازتابها را میشناخت؛ بیدرنگ پریشان میشد و پشت خود را خالی میدید. برگشت و زل زد به کشتی: هیولایی مه گرفته، دور از دست و تهدیدکننده، که با نزدیکی دور میشد و با دوری نزدیک. برای بهزاد شاید جلوهگر آسیه بود که در فضای خوابزده با جوهری غیرواقعی قد برمیافراشت. پشت به کشتی و بهزاد کرد؛ هردو دور و ترسناک بودند. نیاز به ارتباط با آدمی استوار و ساده داشت، رهایی از ورطهی پیچاپیچ وهم، صدای پنبهیی خواب.” ( داستان جزیره فصل سوم)