شاید “نگاه نافذ”، اولین توصیفی باشد که در کنار نام “پرویز فنی زاده” به ذهنها تداعی می شود. نگاهی که چون آن روحی بود که بر نقشهای گونه گونه ی او دمیده می شد و تا عمق جان بیننده رخنه می کرد. نقشهایی که گرچه همگی از یکدیگر متفاوت بودند، اما آن نگاه نافذ و آن انعطاف هنرمندانه را در همه حال با خود به همراه داشتند.
پرویز فنی زاده متولد هفتم بهمن سال ۱۳۱۶ در تهران بود و اولین پیشه ی خود را به عنوان مصحح و حروف چین در روزنامه ی اطلاعات تجربه کرد. همان روزها در کنار کار در روزنامه، در کلاس های هنرهای دراماتیک – در سال ۱۳۳۷ – نیز شر کت می کرد. او همراه تعدادی از دوستانش گروه تئاتر “گل سرخ ” را تشکیل داد، اما پس از پیوستن به گروه تئاتر ” پاسارگاد” از کار در روزنامه دست کشید و به بازیگری حرفه ای تئاتر روی آورد. فنی زاده در سال ۱۳۴۵ به استخدام اداره ی هنرهای دراماتیک در آمد و استعداد خود را در ایفای نقشهای طنز به نمایش گذاشت. در همین سال بود که با “هایده غیوری” ازدواج کرد و تا پایان عمر با او زندگی کرد. حاصل ازدواج آنها دو دختر به نام های “دنیا” و “هستی” ست.
پرویز فنی زاده در نمایش های بسیاری به نقش آفرینی پرداخت که از جمله ی معروف ترین آنها می توان به “خوشا به حال بردباران”، “فرانسوا”، “مستاجر”، “باغ وحش شیشه ای”، “خسیس”، “ای بی کلاه آی با کلاه”، “پرواربندان”، “وای بر مغلوب”، “یک نوکر و دو ارباب”، “حسن کچل” و “چوب بهدستهای ورزیل” اشاره کرد.
در ادامه راه نمایش، استعداد بی بدیل فنی زاده در بازیگری مانع از محدود شدن او به عرصه ی تئاتر شد، تا جایی که بعدها در دو دستاورد مهم تاریخ سینما و تلویزیون ایران، “رگبار” و “دایی جان ناپلئون” نقش هایی پررنگ و ماندگار ایفا کرد.
مش قاسم به یادماندنی تلویزیون، اما زمانی پا به عرصه سینما گذاشت که “بهروز وثوقی” در اوج شکوفایی بود و “عزت الله انتظامی” آینده ی سینمای ایران به حساب می آمد. او در سال ۱۳۴۴ در فیلم ” خشت و آیینه” ی “ابراهیم گلستان” در نقش یک روشنفکر پر مدعا و ساز مخالف زن ظاهر شد و بعد از آن در سال ۱۳۴۸ در فیلم “گاو” “داریوش مهرجویی” نقشی کوتاه را بر عهده گرفت، فیلمی که برای سایر بازیگرانش بستر قدرت نمایی و جاده ی هموار شهرت شد، اما به فنی زاده مجالی برای عیان ساختن استعدادش نداد. او در سال ۱۳۵۱ در فیلم سینمایی “رگبار” که اولین فیلم بلند “بهرام بیضایی” بود در نقش “آقای حکمتی” ظاهر شد. فنی زاده در این فیلم بازیگر رلی شد که در سینمای ایران بدیع و بی سابقه بود. معلمی خجول و گوشه گیر که در عین خجلت دل به عشق زنی سپرده، معلمی فرهیخته که بار رنج و افسوس های دانسته هایش را به دوش می کشد … ؛ فنی زاده این حس عزلت طلبی و سرگشتگی وآن عشق عمیق را به شکلی قوی و هنرمندانه تلفیق کرد، تا آنجا که “آقای حکمتی” در خاطره ی قومی نسل ما نماد انسانهایی شد که به سبب دانش و انسانیتشان از جامعه طرد می شوند. هم آنهایی که انگار از جهانی دیگر به این عرصه ی ظالم و بیرحم آمده اند و در قبال نادانی، زورگویی و تمسخر دیگران، جز کنج عزلت چاره ای نجسته اند. او عاشق می شود، شکست می خورد، کتک می خورد، مبارزه می کند، برمی خیزد، مایوس می شود و در نهایت مغلوب دستهای ننگین پشت پرده می گردد. بازی چشم گیر او به خاطر بازی در این فیلم در پنجمین دوره ی جشنواره سپاس ( ۱۳۵۲) جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد را از آن خود کرد.
پس از آن در سال ۱۳۵۲، فنی زاده بازهم در نقشی فرعی ظاهر شد و آن ” اسماعیل” فیلم ” تنگسیر” بود، “امیر نادری” در این فیلم، نقش شاگرد مشروب فروشی را برعهده ی فنی زاده گذارده بود، نقشی که گرچه حاشیه ای محسوب می گشت، اما فنی زاده با آن نگاه یگانه اش در سکانسی که “زار محمد ” را پیش روی خود می بیند، صحنه ای آفرید که تاثیر آن بر ذهن بیننده محو شدنی نیست، او مشابه همین نگاه را در فیلم “گوزن ها” ( ۱۳۵۴) ی ” مسعود کیمیایی” به نمایش گذارد. هم اویی که با چشمانی مملو از هراس و وحشت از دست ماموران به اتاق “قدرت” پناه می برد و با چشمان هراسان و ازحدقه در آمده اش به خوبی حس تعلیق و ترس را به تماشاگر القا می کند.
او در فیلم “شام آخر”(۱۳۵۵) اثر “شهیار قنبری” در نقش “مرتضی” مرد سرخورده ای ظاهر شد، مردی سست اراده که درپی طلاق همسرش به شیدایی وجنون رسیده است، فنی زاده در این نقش آشفتگی های روحی یک فرد روان پریش را به تصویر کشید، پریشانی هایی که گاه به مازوخیسم و گاه به فتیشیسم نزدیک اند و بیننده را برجای خود میخکوب می کنند. فنی زاده در سال ۱۳۵۷ در فیلم “سرخ پوست ها” ساخته ی ” غلامحسین لطفی” شرکت کرد فیلم که نگاهی به موضوع سیاه لشگرها در سینمای ایران دارد، از جوانان عشق فیلمی روایت می کند که همگی آرزوی ستاره شدن در سر می پرورانند، در این بین فنی زاده، نقش فردی را بازی می کند که عاشق “بیک ایمان وردی” است وبه امید دیدن او از شهرستان به تهران آمده و برای او هیچ چیز جز”بیک ایمان وردی” ارزش فکر کردن ندارد .
فنی زاده هم چنین در دو مجموعه ی تلویزیونی “دایی جان ناپلئون” در نقش ” مش قاسم” (ناصر تقوایی، ۱۳۵۴) و “سلطان صاحبقران” (علی حاتمی،۱۳۵۵) در نقش “ملیجک” استعداد خارق العاده ی خود را عیان ساخت. وی در سلطان صاحب قران با بازی جسورانه و شگفت آورش زاویه ی دیگری از هنرخود را به جلوه در آورد. اما آنچه نام فنی زاده را برای همیشه حتی در ذهن مردم کوچه و بازار زنده نگاه داشته است، فرو رفتن او در کاراکتر “مش قاسم” است. “مش قاسم” یکی از اساسی ترین شخصیت های داستان “دایی جان ناپلئون” است ، او نوکری ست که به تعبیر “هوشنگ گلمکانی” اصیل ترین آدم این باغ وحش انسانی است. او دایی جان ناپلئون را ولی نعمت خود می داند و همیشه و در هر حال حامی اوست. آدمی ست که در عین سادگی، زیرک است، هر از گاهی برای خود شیرینی نزد ارباب با گفتن دروغی با این سرآغاز” ای بابام جان آن موقع که حضرت آقا …” هم وظیفه ی نوکری را انجام می دهد و هم با زیرکی خود را شریک جنگ های ضد استعماری اربابش علیه “انگلیسای بی ناموس” می کند. او در صدد است تا با حقیقی نشان دادن رویاهای دایی جان جایگاه خود را نزد ولی نعمتش حفظ کند و خود را به عنوان تنها شاهد زنده ی جان فشانی های این سردار خیال پرداز جلوه دهد. فنی زاده بی آنکه از مرز اعتدال عبور کند، نقش این کاراکتر را با طنزی دیدنی بازی می کند. او گاه کمدی را تبدیل به ملو درام می سازد و گاه برعکس. او گاه بی شیله پیله و مهربان جلوه می کند و گاه آب زیرکاه و موذی:
“آقا ما این بی ناموسی را گردن بگیریم که اهالی غیاث آباد آب داشته باشند میخواهیم صد سال دیگر هم آب نخورند”
” هی … تو ولایت ما یه یارو بود که یه وقتی عاشق یه دختر شد … دختره رو که شوهر دادن ، او هم همچی دود شد و رفت هوا”
او جملات “خودمان یک همشهری داشتیم” یا “در غیاث اباد…” را بارها بر زبان می آورد اما هر بار به نحوی متفاوت. برای همین است که طنز مش قاسم هرگز رنگ ابتذال به خود نگرفته و هنوز بعد از گذشت بیش از سی سال تکیه کلام های مش قاسم ورد زبان مردم کوچه و بازار است. کلام هایی چون “دروغ چرا تا قبر آآآ…” و یا ” پنداری دود شد رفت هوا…” عباراتی هستند که تنها فنی زاده می توانست آنها را جاودان کند.
فنی زاده هم چنین در فیلمهای “غریبه” (شاپورغریب ۱۳۵۱)، “قربون هرچی خوشگله” (نظام فاطمی ۱۳۵۲) ، ” بوف کور” ( کیومرث درمبخش ۱۳۵۴)، “جمعه “( کامران قدکچیان ۱۳۵۶) ، “باغ بلور” ( ناصر محمدی ۱۳۵۷)، “قدغن”( علیرضا داود نژاد ۱۳۵۷) نیز ایفای نقش کرد.
فنی زاده از جمله هنرمندانی بود که همواره با کمبودهای مادی و تنگناهای معیشتی برای گذران زندگیش دست به گریبان بود. شاید هم این نیاز ها و رانده شدن ها هم سبب شد تا او به بازی در آثار کم مایه هم تن دهد. سینمای فرودستی که جایگاه فنی زاده را خواهی نخواهی پایین آورد. خود او گفته بود: “وقتی جایزه بهترین بازیگر را از دست “جوزف لوزی” می گرفتم. داشتم فکر می کردم اگر دوستم لباس به من قرض نمی داد، چگونه باید در این مراسم شرکت می کردم.”
او در مدت ۲۰ سال فعالیت خود در تئاتر در هفتاد نمایشنامه بازی کرد و در نهایت در پنجم اسفند ماه سال ۱۳۵۸ ، در ۴۲ سالگی و زمانی که در فیلم سینمایی اعدامی (محمد باقر خسروی) مشغول بازی بود، سینمای ایران را دریغا گوی خود کرد. پیرامون مرگ فنی زاده شایعات بسیاری در میان مردم رواج دارد. باور رایج علت مرگ او را تزریق افیون میداند؛ اما دوستان و نزدیکانش مرگ وی را به زخمی نسبت می دهند که بر سر صحنه ی اعدامی برای او پیش آمده بود، زخمی که منجر به کزاز شد و سرآخر او را از پای در آورد.