شـمع طـربم ولی چـو بنـشستم هیچ
رهیار شریف
آلبرکامو در نوامبر سال ۱۹۱۳ در دهکده ای کوچک در الجزایر متولد شد. او در یک سالگی پدر فرانسوی فقیرش را – که برای گرفتن زمین و کشاورزی به الجزایر مهاجرت کرده بود – از دست داد و پس از آن با مادر اسپانیایی تبارش به خانه ی پدربزرگ مادری اش رفت تا دوران کودکی و نوجوانی اش را با فقر و تنگدستی سپری کند، او پس از آن با تشویق یکی از آموزگارانش در آزمون بورسیه ی دبیرستان شرکت کرد و با ورود به دبیرستان که آن زمان در الجزیره مختص طبقه ی مرفه بود، با دنیای ثروتمندان آشنا شد. همین زندگی دو گانه و درهم غلتیدن فقر و غنا بود که اندیشه ی کامو را به کاوش در فلسفه ی زندگی وا داشت. او به دانشگاه الجزایر رفت و به تحصیل فلسفه پرداخت، دانشی که با شیفتگی او به ادبیات آمیخته شد و ما حصل آن نگارش داستان ها و نمایشنامه هایی شد لبریز از دیدگاه های فلسفی و کند و کاوهایی پرسشگرانه.
در تمامی آثار کامو دغدغه های پرداختن به معنای زندگی و بحث پیرامون رنج تنهایی و سرگشتگی آدمی به خوبی مشهود است. دل مشغولی هایی که موجب شده است برخی او را نویسنده ای بدبین و پوچ گرا بخوانند و نام وی را در کنار “ژان پل سارتر” از پیشگامان مکتب اگزیستانسیالیسم ادبی قرار دهند. برچسبی که کامو همواره با جدیت آن را رد می کرد چرا که اعتقاد داشت ادبیات بدون امید برای او بی معناست. او این اعتقاد را به لابه لای همه ی آثار خود نیز کشاند و با قلم لطیف و نگاه نکته بینش توصیف هایی دلنشین و در عین حال واقع بین را از طبیعت و عشق به تصویر کشید. کامو بر خلاف اگزیستانسیالیستهایی چون کافکا که عشق و شادی را بیهوده و پوچ می انگاشتند، معتقد بود که عشق یگانه منجی بشر در وادی لا یتناهی سرگشتگی های اوست. نقد جنجالی او بر کتاب “تهوع” سارتر نیز سند دیگری بر مخالفت او با دنیای سراسر پوچی اگزیستانسیالیستهاست، او قهرمان مخلوق “سارتر” را قهرمانی خام و ناآگاه می خواند که به جای تکیه بر عظمت دلایل یأسش بر نفرت از زمین و زمان تاکید می کند.
کامو همزمان با فارغ التحصیلی به جنبش ضد فاشیستی آمستردام پیوست و وارد حزب کمونیست شد اما پس از چندی با نگارش نامه ای تحلیلی پیوستنش به این حزب را از سر احساس و همراهی با دوستانش خواند و از تردید خود نسبت به مارکسیسم سخن گفت، نامه ای که موجب اخراج او از این حزب شد.کامو که دل بسته ی حرفه ی روزنامه نگاری بود و به مسوولیت روزنامه نگار در قبال مردم عمیقا اعتقاد داشت ،می گفت برایش مهم نیست که ” مورد پسند خواننده” باشد بلکه می خواهد “روشنگر” او باشد. او در سال ۱۹۳۸ در روزنامه ی جبهه ی خلق الجزایر مشغول به کار شد و یک سال بعد مجموعه مقالاتی در زمینه ی فقر قبایل بومی عرب الجزایر و بیداد گری استعمارگران منتشر کرد. این روزنامه که همواره در معرض تیغ سانسور بود، با آغاز جنگ جهانی دوم تعطیل شد و پس از آن کامو که می کوشید با ورود به ارتش به عنوان سرباز داوطلب عازم جنگ شود، به دلیل بیماری سل برای حضور در جنگ پذیرفته نشد، در همین زمان روزنامه ی عصر جمهوری که کامو سردبیری آن را بر عهده داشت تعطیل شد و خود وی با عنوان تهدید کننده ی امنیت ملی ناچار به ترک الجزیره و عزیمت به پاریس گشت. او در آنجا ضمن کار در روزنامه ی “عصر پاریس” به نوشتن آثار ادبی و مقالات فلسفی روی آورد.
سال ۱۹۴۲ مصادف بود با انتشار رمان “بیگانه” و مجموعه مقالاتی با نام “افسانه ی سیزیف”، آثاری که به خوبی نمایانگر روحیه ی پرسشگر و در عین حال امیدوار و شعف مند کامو بودند.
“افسانه ی سیزیف” رساله ای ست فلسفی وبرگرفته از اساطیر یونانی. کامو در این کتاب به توصیف قهرمانی به نام سیزیف می پردازد که خدایان وی را به غلتاندن سنگی به بالای کوه محکوم کرده اند :
“خدایان سیزیف را بر آن داشتند تا مدام تخته سنگی را به فراز کوهی رساند و هر بار تخته سنگ به سبب وزنی که داشت باز به پای کوه در می غلتید. خدایان چنین می پنداشتند که کیفری دهشتبار تر از کار بیهوده و نومیدانه نیست.”
با آن که بسیاری سیزیف را قهرمان پوچ دانسته اند، اما حس رضایتمندی و خشنودی او در حین انجام این حکم بی انتها و بی هدف پاسخی زیرکانه است به پوچ انگاری های توخالی. کامو در این اثربه روشنی مساله ی گنگی رابطه ی جهان و آدمی را مطرح می کند و از زیستنی می گوید که گرچه میرا و بی حاصل است، اما سرنوشت محتوم آدمی ست که باید آن را شورمندانه پذیرا شود.
سیزیف با هشیاری تمام با پوچی زندگی مواجه می شود، او شور و عشق و درد و رنج را در هم می تند و بدینسان بهای عشقش به زندگی و نفرتش از نیستی را می پردازد، سیزیف با سرنوشت خویش از در آشتی در می آید و با رضایت محض به تماشای پوچی و رنج های زندگی خویش می نشیند، او گرچه در ظاهر تسلیم و مقهور به نظر می آید اما در حقیقت دست به نبردی خاموش می زند نبردی که در نهایت با گسستن او از تمام تعلقاتش همراه می شود و پیروزی حقیقی او را رقم می زند.
کامو نظیر این پوچی هشیارانه را بار دیگر در رمان کوتاه “بیگانه” و با تصویر استیصال و بی خویشتنی “مورسو” قهرمان داستانش بیان می کند. این درماندگی و بیگانگی که در تک تک کلمات مورسو هویداست، از او انسانی سرگشته ، بی آرزو و عاری از هر هدفی ساخته است. این رمان روایت زندگی این قهرمان جوان فرانسوی ست که در شهر الجزایر دریک اداره به کار دفتری اشتغال دارد، داستان این گونه آغاز می شود: ” امروز مادرم مرد، شاید هم دیروز. نمی دانم …” مورسو در مراسم تدفین مادر شرکت میکند، بر سر نعش او زاری نمی کند، شب احیا را می خوابد. سیگار دود می کند و قهوه می نوشد. علاقه ای به دیدن چهره ی مادر پیش از خاک سپاری ندارد. به هنگام بازگشت خوشحال است که به زندگی عادی اش باز می گردد ، فردای آن روز به همراه معشوقهاش برای شنا به دریا می رود و با او همبستر می شود و شب نیز برای تماشای یک فیلم کمیک به سینما میروند. در محل کار در پاسخ به پرسش رییس که علت مرگ مادرش را می پرسد، می گوید: ” تقصیر من نیست “.
ارتقای شغلی و رفتن به پاریس را به دلیل آنکه دلیلی برای تغییر زندگی ” نمی بیند و برایش بی اهمیت است از دست می دهد. او حتی عشق ماریا را که می گوید عاشق خوی عجیب و بی احساسش شده پس می زند و آن را بی معنی و پوچ می خواند. مورسو سپس با همسایه ی خود “ریمون” به خاطر یک نهار ساده ارتباطی برقرار می کند. در نزاعی که بین ریمون و برادر معشوقه ی سابقش شکل می گیرد وارد می شود و بی دلیل چند گلوله به طرف مرد عرب، برادر معشوقه ریمون شلیک می کند. مرد کشته می شود و از اینجا به بعد داستان رنگ دیگری می گیرد و مورسو از خواب آرام و ساکت خود بر می خیزد. گرچه بی عمل و ساکن است اما تفکرش به حرکت وا داشته شده و در سکوت محض سلول تنگ و تارش فکر می کند. در دادگاه هئیت منصفه او را به مرگ با گیوتین محکوم میکند.اگرچه خط سیر داستان در”بیگانه” بر پایه ی حوادث متعددی می گذرد،اما آنچه در این داستان مهم است نه خود حوادث، بلکه نوع رفتار و حالت روحی قهرمان آن با خود و دنیای اطرافش است. او با همه چیز و همه کس و حتی خودش بیگانه است.
کامو یکی از بدیع ترین این بیگانگی ها را در تقابل مورسو با دادگاه به نمایش کشیده است، دادگاهی متشکل از شخصیتهایی ازلی، ابدی: قاضی، دادستان، وکیل مدافع، هیات منصفه و … شخصیتهایی که از نظر مورسو هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند و تنها وجه شباهتشان بیگانگی آنها با مورسو ست:
” همه چیز راست است و هیچ چیز راست نیست”
او با جرم و گناهش هم بیگانه است و در حالی که با تمام وجود آماده و پذیرنده ی مرگ است در پس زمینه ی ذهن خود به مرور سوالهایی بنیادین درباره ی هستی و سرشت بشری می پردازد او می گوید: “من حق داشتم، باز هم حق داشتم، همیشه حق داشتم، من این طوری زندگی کرده بودم و می توانستم جور دیگری هم زندگی کنم. این کار را کرده ام و آن کار را نکرده ام. فلان کار را نکرده ام، اما این یکی را حساب نکرده ام. خب بعدش؟”
“بیگانه” اثری فلسفی سیاسی ست که در آن کامو از سویی داستان فلسفه ی حیرانی ابدی و ازلی بشر را بیان میکند و در همان حال مورسو را قربانی حقیقت جویی و راست گویی می داند، حقیقتی که به عقیده ی کامو در پی دو جنگ جهانی و ظهور فاشیسم رنگ باخته و کشته شده است. مورسو قهرمانی بی باک و در عین حال شکست خورده است ، او نمادی ست از زوال بشر، تندیسی که حاضر نیست سایه ی سهمگین و راستین مرگ را در پشت اعمال حقیر و تصنعی پنهان کند. او از هر خوب و بدی رهاست، او نه حاضر است از کرده ی خود ابراز ندامت کند، نه می پذیرد که از اعتقاد نداشته اش به خدا و ما بعد الطبیعه سخن بگوید و نه به صحبت کردن با کشیش زندان تن می دهد. او تنها حقیقت را می گوید و این که علت قتل فقط و فقط شدت گرما و آفتاب یکریز بوده است، آفتابی که در نهایت با صحنه ی مرگ خود او نیز عجین می شود. مورسو به مانند هر انسان ندانم گرای دیگری هم غرق در لذت زندگی ست و هم مرگ و نیستی را می پذیرد. چنان که در پایان داستان آرزو می کند که روز اعدامش تماشاگران بسیاری با فریادهای نفرت بار به پیشواز او بیایند.
“طاعون” نام اثر دیگر این نویسنده است، اثری که برخی آن را شاهکارآلبر کامو خوانده اند. داستان این رمان توصیف شهر طاعون زده ی “اوران” است. شهری سیاه که سایه ی مرگ بر آن چیره شده و همه چیز حول نیستی و پوچی می چرخد. این کتاب روایتی ادیبانه است از اندیشه های فلسفی کامو در زمینهی ارتباط انسان و کائنات و میل سیری ناپذیرآدمی به زیستن، ماندن و دانستن. ساختار چند لایه و پیچیدهی داستان و گره خوردن سرنوشت و زندگی انسانهایی که تا پیش از شیوع طاعون هر یک تنها به منفعت شخصی خود می اندیشدند، وجه تمایز طاعون با آثار پیشین کامو به ویژه “بیگانه” است، در حقیقت طاعون شکل اجتماعی شده ی بیگانه است، کامو در طاعون از کشمکش فردی و ذهنی عبور کرده و به مرحله ی سرکشی اجتماعی رسیده است، اجتماعی که در آن طاعون دیگر درد و رنجی همگانی ست و مقاومت و همبستگی بشریت تنها راه مبارزه با این درد مشترک است.
کامو خالق آثار فراوان دیگری در زمینه داستان کوتاه ،رمان، نمایشنامه ،نمایشنامههای اقتباس شده و مقالات فلسفی بود، “سقوط “(۱۹۵۶)، “کالیگولا” ( ۱۹۴۴)، “مرثیهای برای راهبه”(۱۹۵۶ ) ، سوء تفاهم (۱۹۴۴)، “حکومت نظامی” (۱۹۴۸)، “تسخیر شدگان” (۱۹۵۹)، “پشت و رو” (۱۹۳۷)، “عیش” (۱۹۳۸) و “انسان طاغی” (۱۹۵۱) از جمله آثار این نویسنده هستند.
کامو در سن ۴۴ سالگی “برای خلق آثار مهم ادبی که معضلات درونی بشر عصر حاضر را به روشنی بیان کرده است”، موفق به دریافت جایزه ادبی نوبل ۱۹۵۷شد و سه سال بعد در حالی که چهل و هفت سال بیشتر نداشت بر اثر سانحه ی تصادف در گذشت.