نگاهی به: فرجام نا فرجامی ها
اثر: محمود کویر
چاپ اول: اچ انداس مدیا ، لندن ۱۳۹۳
این کتاب ۴۲۲ برگی مجموعه ایست ازسه کتاب با عناوین گوناگون، با این پیام استوار و امید آفرین: «روایت، بازبینی، بازیابی، بازنمایی وحضور درآئینه ی پریشان گذشته است. زیرا که تاریخ، کتابی است که برای همیشه گشوده است.» و بعد، در درآمدی سنجیده اشاره ای دارد به انگیزه های تدوین این اثر که با این بیتِ خردمندانۀ مولوی به پیشوازش رفته است: «سرّ هزار ساله را، مستم وفاش میکنم/ خواه ببند دیده را، خواه گشا و خوش ببین.»، و درک روایت هایش را به مخاطبین وا می گذارد .
نویسنده، معلم است. معلمی متعهد و مومن به حرفه ای که برگزیده است. باچنین پیشینه، آموزش و آموختنِ تاریخ به ویژه در وادی فرهنگ و اجتماع برای او یک وظیفۀ الزامی ست. واگر می بینید برخی آثارش را از«الفبای موضوع» شروع کرده و تکیه برزمینه های پایه ای دارد، میخواهد فهم ودرک سخن را برای خوانندگان گوناگون هموار سازد . برهمین روال است که خوانندۀ کتاب متوجه «دانش اساتیری» می شود. توضیحِ نخستین شکل گیری یاخته های یادواره های فکری و اندیشگیِ انسان از تاریک و روشنای سرآغاز هستیِ خود. «اساتیر، دنیای رنگین . پر از راز و رمز کودکی های انسان است» آمیختگی خواب وخیال وآرزوهاست. درهمریختن زشت وزیبائی های طبیعت و انسان زیر نوازش گرم ومهربان مادر، غرش هولناک آسمانِ سیاه ازباد و طوفان است و ویرانی چادرسیاه ها ، وریزش باران تند و برق آسا، به ناگهان نقش رنگین کمان زیبا در کرانه های بی پایان و آسمان صاف و زیبا. طراوت صحرا با بوی باران زیرخورشید؛ وکشتزارهای سیراب انگار زیر ذرات خورشید لبخند میزند. و چه بجاست که کویر می گوید: «اساتیر گره کاه زمین وآسمان است» در کشت و گذاری خیره و شگفت زده دردنیای خواب وخیال، ازکهکشان ها و کوه ها و رودها ودریاها وحیوانات و ادمیان میگذرد، ازگذشتۀ هفت هزارساله مردم این سرزمین می گوید. ازنیاکان ما. تا میرسد به نظام اندیشگی .«آنچه امروز می اندیشیم وهستیم ریشه درژرفای جان این اندیشه های دارد.»
به روایت نویسنده، اساتیر ایرانی از سابقۀ چهارده هزارساله برخورداراست: «سه هزاره مینوی. آفرینش مینوی است . . . مخلوقات ویژگی مادی نداشتند و در جهان حرکتی وجود نداشت. سه هزارۀ دوم پس از ییهوشی اهریمن، اورمزد آفرینش گیتی را آغاز می کند. او دریک سال و درشش نوبت، آسمان، زمین، گیاه، جانور و انسان را خلق می کند. سه هزارسال سوم شاهد درگیری اهریمن و دیوهایش با اورمزد و ایزدانش هستیم. گاو آفریده شده ، توسط اهریمن کشته می شود. سه هزارسال چهارم: به ترتیب اوشیدرماه و سوشیانت بر می خیزند. . . . همه دیوان ازنسل دوپایان وچهارپایان نابود می شوند. سوشیانت، وظیفۀ برانگیختن مردگان و دادگستری درجهان را دارد».
درجهان امروزی اساتیر هرملت در شکل های گوناگون و متفاوت ازهم روایت شده است، که با روش ها وباورهای فرهنگی و اجتماعی خود شاید همخوانی ها دارد که مورد بحث نیست و ورود به آن بخش ازعهدۀ ما خارج است. اما این را نباید فراموش کرد که پویندگان اساتیر هر ملت باسود بردن از میراث هایِ ریشه دار فرهنگ و رسوم خودی، با تکیه به آن میراث ها، درتکمیل روایت ها ی گذشتگان کوشیده اند که قابل تأمل است. تآ انجا که رد پای استوره ها در کتب آسمانی ادیان هم دیده میشود که مورد ستایش اکثریت مردمان جهان است. کویر، با توجه به یادوارهای درازدامن زمینی بشر خاکی ازمیراث ها و باورهای کهنِ مشترک مردم ایران و هند بحث می کند. در«میترا » که از شناخته ترین ایزدها واولین خدای آسمانی است «به عنوان ایزدی که نظم کیهانی را کنترل می کند – یعنی شب و روز و تغییرفصول – به اتش وخورشید مرتبط است ، سرانجام به عنوان خدای خورشید درایران و هند شناخته شد.» همچنین در«وداها» نشانه ای از جنوب افغانستان، در دیواری سنگی می دهد که« ده ها هزارآشیانه ساخته اند وشب ها آتـش افروخته و پیروان بودا وعارفان درآن به نیایش یرمی خاسته اند»
در«اهورامزدا وانگره مینیو»، درستایش خِرد توضیح می دهد که : «اهورا مزدا به معنای خرد تابناک است» وباور قدیمی ایرانیان، یعنی پرستش خرد و اندیشه :« اما سپس تراین خرد تابناک زمینی بآسمان برده شد برای خدا» در «گاتاها»، گات ها که ازسروده های زرتشت است می گوید که بخشی ازتاریخ اندیشه ایرانی است. کویربر این عقیده پا میفشارد که : «هرگاه بخواهند تاریخ اندیشه را درایران بنویسند نخستین کتاب گات های زرتشت خواهد بود» . یادآوری حیرت آوری دارد دربارۀ مفاد یکی از سروده های زرتشت درگات ها و سفارش پندآمیز آن پیامبر دانای ایرانی ودر« نخستین بیانیه ی انسان پنج هزارسال پیش» در «نکوهش دروغ، تزویر و ریاکاری است و نیز دربزرگداشت راستی ودرستی و پاکی». و پنداموز است که بگویم انگار زرتشت از تمام پیامبران آسمانی آگاهتر و هشیارتر بوده و ذات مردم خودش را بهترمی شناخته است. اگر باور ندارید بنگیرید به رفتارهای امروزی حکومتگران دینی، درسیمای نمایندۀ خداوند متعال قرآن به دست، زیر پرچم اسلام درکشور؛ اگر یک رفتاردرست دیدید یا یک کلمه راست ازآنها شنیدید، بدانید که حتما خردجال ظهور کرده است و همه مان بی خبر وغافل مانده ایم!
دراین نیایش ها ازبهشت و جهنم ونکیر ومنکر خبری نیست. نیایش ها برای پاکی و پاکیزکی «نفس» انسانی و تزکیۀ انهاست. نویسنده؛ بیهودگی این مدعای پوچ وِتحمیلی خشکه مقدسان وساخته پرداختۀ دکانداران دین را در «اوپانیشادها» نشان داده است . «نه خدائی هست و نه بهشتی، نه جهنمی وجود دارد و نه تناسخی. آدمی باید نفس خود را دراین جهان خوشبخت کند.»
در «داستان دیو» اشاره ای دارد بجا وبرازندۀ پیشوایان مذهبی که نقل آن خالی ازلطف نیست: «دراوستا دیوها با پیشوایان مذهبی که کرپان ها وکوی ها باشند، یکجا آورده شده اند». داوری دراین باره بدون توجه به روایت ها ی درگذشتگان و قلم به دستان مزدور حکومتگران، تجربۀ مردم ایران بهترین گواه است دراین سی و پنج سالی که شاهد وناظرعملکرد حکومت مذهبی وماهیت پیشوایان مذهبی درکشوربوده اند باتجربه های بسیارتلخ و ناگوار. مردمی که قرن ها مسلمان بودند وپایبند مناسک اسلام. اگرامروزه روزعمامه وعبا ونعلین ملایان را ازتنشان درآورده به جایش رخت ولباس بالشویک های استالینی بپوشانید، ماهیتشان همان بالشویک های زمان استالین هستند بی کمترین حرف وحدیث. با این تفاوت که استالین باهمۀ کشتارهایش حداقل نه فساد مالی داشت و نه آلودگی های گستردۀ امروزی پیشوایان مذهبی ایران را! بنگرید به قیافۀ شرارت باروهولناک احمد خاتمی امام جمعه تهران! وبه یادآورید آیۀ قرآنی را : یُعرف المُجرمون بسیماهُم – گنهکاران از رخسارشان پیداست»
فصل نخست کتاب با« مهمان کشی» به پایان میرسد. نویسنده این بخش رابا سروده هایی ازنیما – اخوان ثالث و ناصرخسرو. اکتفا به سرودۀ نیما: «من دلم سخت گرفته است ازاین/ میهمانخانه ی مهمانکُش روزش تاریک» نویسنده، با بازنگریِ گذشته ها، با اشاره به «قهوه قجر»، میهمان کشی های تاریخی را یادآورشده است.
کتاب دوم که با جمشید شاه شروع شده است، نگاهی ست به تاریخ گذشتۀ ایران و بازنگری حوادث تاریخی که با استفاده از اشعارشاهنامه تدوین شده است. کویر، باوابستگی عاطفی به تاریخ کشور، تاریخ این سرزمین را بازآفرینی کرده است. این مدعا در کتاب دوم بیشتر چشمگیراست. شرح جزئیات هرماجرا، خواننده را پای درس تاریخ اساتید درکلاس های تاریخ می کشد. جمشید، دراساتیر ایران نماد دانش وفرزانگی ست. نماد آفرینشِ هستی ست « جمشید که جام جم داشت وبا جام خویش اساتیر و ادبیات ایران جهان را درنوردید» گوید کبر وغرور بر جمشید مستولی شد و «دعوی خدائی کرد» وبه این گناه کشته شد. نویسنده، با شرح زندگی پرماجرای جمشید، پایان غم انگیزش را درسرودۀ زیبا و حسرتبار فردوسی روایت می کند «کشته شدن جمشید جم و نا مردمی های مردمان دل فردوسی را به درد می آورد که درپایان تلخ داستان فریاد میآورد: دلم سیرشد زین سرای سه پنج / خدایا مرا زود برهان ز رنج» و کویر، انگار درپس قرون متمادی، و درزمانۀ خود با تکرار همان حادثه رو به رو شده است، شگفتزده، به خود می پیچد : «شاید اگر امروزهم فردوسی درمیان بود و می دید که چگونه بار دیگر و بار دیگر داستان جمشید را تکرار وتکرار می کنیم، هزار بار تلخ تر فریاد برمی داشت: دلم سیرشد زین سرای سپنج . . . »
سرگذشت داریوش سوم (گلی درسموم خزان). نویسنده با اشاره به یورش های بیگانگان به سرزمین باستانی، یورش تازیان را مطرح می کند و به تلخی از مقولاتی سخن می گوید که پنداری از سال های پیش و طولانی زمینه های اجتماعی آمادۀ پذیرش چنین یورش های ویرانگر بوده اند. ازعوض کردن نام ونشان و دین ولباس ونوشتن که بگذریم، «با دستان خود به سرکوب هم میهنانی پرداختیم که به آئین وفرهنگ کهن خویش پایبند مانده بودند. شگفتا که بیش از هزار سال در ایران از هم میهنان زرتشتی خویش جزیه می گرفتیم و به تازیان می دادیم» و سپس ازسلطان محمود غزنوی، و روش های تازیانۀ او با حیرت و تعجب سخن می گوید و ازنامه نگاری به خلیفه ی عرب : « ازبهرقدر ایشان انگشت در جهان کرده است و قرمطی می جوید تا بردار کند و قرمطی همان ایرانی ناراضی بود. ایرانی آزادی خواه» همو به خلیفه گزارش داده که «سیصد خروار کتاب های ایرانیان را در ری سوزانیده است»
کویر، اتش زدن تخت جمشید به دست اسکندر مقدونی را رد کرده وبا توجه به مستندات ذبیح بهروز، اتش زدن و ویرانی تخت جمشید را به درگیری های داخلی سلسۀ هخامنشیان نسبت می دهد. همو ورود اسکنندربه منطقه را درمراحل گوناگون شرح داده، پیروزی و شکست های موضعی دوطرف را توضیح می دهد. با این حال، نویسنده، با نقل روایت های گوناگون مورخان وآمدن اسکندر با توجه به : خدای نامه ها، روایات پهلوی، اسکندرنامه نظامی وشاهنامه فردوسی و دیگران، با رعایت امانت داری اشاره می کند که پس ازکشته شدن «بوتاب همراه برادرش (آریو بزرن) چنان جنگید تا هر دو کشته شدند» و پس از پیروزی اسکندر و تاراج کردن گنجینه های شاهی وغارت شهر پارسه به دست سپاهیان، وخودکشی اهالی شهر . . . اسکندر درحال مستی بود که به دست «یکی اززنان بدکاره آتنی به نام تائیس اسکندررا وادار کرد که تخت جمشید را به آتـش بکشد».
کویر، که داستان پیروزی اسکندر برداریوش و آتش زدن تخت جمشید به دست او شک و تردیدش را کتمان نمی کند، درپایان به ضعف ها وآسیبهای اجتماعی – روانیِ تاریخی ایرانیان اشارۀ سنجیده، و گزنده ای دارد ومی پرسد که آیا تخت جمشید در درازای زمان به دست و با فرهنگ تازیان ویران نگردید ؟ «گویا تخت جمشید را ما ایرانیان تا مدت کوتاهی پیش از این چهل منار می خواندیم و درزیرخروارها خاک نهان بود، در زمان رضاشاه باستانشناسان شیکاگو به سرپرستی [ارنست امیل هرتسفلد- آلمانی تبار] آن را اززیرخاک به درآوردند. . . . استخری و ابن حوقل اشاره کرده اند که با سنگ های تخت جمشید درهزار سال پیش درآن حوالی مسجد میساخته اند». این واقعیت را نیاید منکر شد که در تاریخ سراسر اسلامی ما، کسی از تخت جمشید و اسکندروعظمت باستانی ومنزلت فرهنگی این بنای کهن تاریخی اصلا و ابدا اطلاع درستی نداشت. حتا قوالان وشاهنامه خوان ها هم که در قهوه خانه های برخی شهرها به مناسبت هایی برپا می شد، حملۀ اسکندررا میگفتند و ویرانی استخررا. این که کویربا دل پرخون ازجهل .بیخبری هزارساله مینالد درد همگانی را فریاد می کشد. من و شما و بیشمار من و شمایان تا برسی به یک ملتِ پرمدعای همیشه گریان وسوگوار کُشته مردۀ بیگانگان! و در رهگذر سیطرۀ چنین فرهنگ بیگانه پرستی ست که در شهریور ۱۳۲۰ و فردای هجوم قوای متفقین به کشور، دکانداران دین، بالای منبرها رضاشاه را مورد لعن ونفرین قراردادند که با همۀ استبداد و بی اعتنائی به قانون، مردم مسخ وغرقه درجهل و اوهامِ مسجد و قمه زن را ازگورستان های عفنِ هزارساله پوسیده بیرون کشید و با مدارس نو و دانشگاه ها و دانشسراها وکتابخانه و فرهنگ جهانی آشنا کرد؛ و درمدت شانزده سال پادشاهی خود، کاری کرد که نه تنها درتاریخ پس ازاسلام ما بیسابقه بود بلکه با تآسیس نهادهای علمی وافتصادی زمینه هائی فراهم ساخت که غفلت های ریشه دار جبران شود. ظلمت و فراموشی در اثردگرگونی ها و تکان مردم افق های تازه گشود. روشن وامید آفرین؛ و جهل هزارساله رنگ باخت. محمد رضاشاه در کمال بخشیدن به میراث های سازندۀ پدر با همان شیوۀ استبدادی گام های بزرگی برداشت، افسوس که خلاف پدر، سنتگرایانِ متحجر را میدان داد تا آنجا که تواتستند تاختند و تازیدند تا به حکومتِ مُدل اسلامی ازنوع دلخواهِ خود رسیدند.
نویسنده در بخش شاه سلطان حسین یاخچیدیر، دست خواننده را می گیرد و باخود به دوران صفویه می برد.صفویه بدعتگذار که بزرگترین آسب را به جامعه های اسلامی وارد کردند. و به تفرقه و نفاق دامن زدند. شدت گرفتن اوهام وقمه زنی و رواج مراسم تعزیه دراین دوران ازیادگارهای حکومت صفوی است. نویسنده مفاسد رایج ازمسکرات گرفته تا مصرف مواد مخدر، زنبارگی وغلام بچگی درآن خاندان را شرح داده است. «صفویان با استفاده ازشیوه های گوناگون در طی دویست سال توانستند تشیع را در کشور چیرگی بخشند. شمشیر اسماعیل یکم در راه گسترش این آئین دربین مردم ایران بسیار کارا بود.» ضعف وتسلیم خفتبار سلطان حسین درحمله محمود افغان وسلطنت سه ساله او در اصفهان وازدواجش با دخترشاه سلطان حسیبن، و کشته شدنش به دست اشرف افغان وشکست او توسط نادرقلی افشار از مسائلی است که نویسنده با مخاطبین درمیان گذاشته است. دراین توضیحات ۲۸ برگی، از«اقدامات شاه عباس و شور مردمی که تازه به آرامشی دست یافته بودند، درشکوفائی وآبادانی هرچه بیشتر کشورتأثیر داشت» ازعمران و آابدانی واحداث کاروانسراها و ایجاد ارتش منظم وسیر سازمان ها یاد شده است. با این حال گمان کنم که دراین رهگذرجا داشت از رواج مکاتب هنری وآفرینشهای بی نظیر وماندنی دوران صفوی، به ویژه ازمینیاتوریست های مکتب مغولی و صورت نگاریهای بدیع آن هنرآفرینانِ درگذشته یادی می شد!
کویر با نگاهی به زندگی نادرقلی افشار(نادرشاه ) خدمات برجسته و محاسن ویژه او را توضیح می دهد. انگیزۀ لشگرکشی های او به هندوستان و دستبرد به غنائم را یادآورمی شود. و سرانجام با شرح حادثۀ کشته شدن او به دست نزدیکانش مینویسد: «نادر نخستین شاه ایران بود که با مشورت مردمان و رآی آنان و بانیروی ارادۀ و شمشیرخویش به قدرت رسید . اما قدرت وبنیان های آن درسرزمینی که فرهنگی قبیله ای دارد از وی خودکامه ای خونریز وسرکوبگرساخت.
در کتاب سوم ماجرای گریبایدوف سفیر دولت تزاری روس که درتهران به دست عده ای ازاهالی در دوران عباس میرزا قاجار به قتل رسیده، نویسنده اطلاعات جالبی ازماجرای توطئۀ قتل او آورده است. و سپس از حاج میرزا آقاسی، صدر اعظم محمد شاه قاجار سخن رفته است. کویربه روایت از مهرداد بهار: «راستی چرا و چگونه فرهنگ سیاسی ما اجازه می داده، صدراعظم هائی چون قانم مقام و امیرکبیر را به عرش برسانیم ولی جاچ میرزا آقاسی را چنین خوار و خفیف داریم وهمه گناهان و خرابی های این سرزمین را به گردن او بیندازیم». واین که وقتی قانم مقام درتلاش ترمیم خرابی های اوضاع بود، حاج میرزآقاسی دراندرون بساط رمالی گسترده یود. وسپس ماجرای قتل قانم مقام را شرح می دهد. از مشرب صوفیگری و پیوند مرید و مرادی بین حاج میرزا اقاسی و محمد میرزا واین که نفس مرشد محمد میرزا را گرفته تا گاو میش حاجی که دربازارها آزادانه می گشت و بساط بازاری ها را بهم میریخت، قول قوالان گذشته را یادآور می شود. اما، به ناگهان: به روی دیگر تاریخ می نگرد: «این وزیر، نسبت به بسیاری ازروحانیون آن روزگار انسانی بامداراتر، باسوادتر وآگاه تربود. خود درویشانه می زیست و به آبادانی این سرزمین نیزدلبستگی داشت. به گمان من به همین سبب است که درباریان وملایان چنین او را بدنام ساخته اند.» و انگاه با نگاهی به مشروطه ایرانی اثر دکتر ماشاءالله آجودانی از«دخالت عموم روحانیون درسیاست مملکت» سخن می گوید. «پادشاهی که سلطنت خود را ازروحانیون به اجاره می گرفت. گرچه درعصرمحمدشاه، درسایۀ سیاست های میرزاآقاسی، قدرت نفوذ روحانیون محدود شد» بعد، اشاره ای دارد به ماجرای بلوای سیدمحمدباقر شفتی دراصفهان که «وی با سفیرانگلیس علیه حکومت متحد شد» کار این روحانی به آنجا کشید که هوس رهبری ودرفکرتاج و تخت افتاد «با کمک انبوه لوطی ها وآدم کشان ادعای استقلال کرد و حتا به نام او سکه زدند» در لشگر کشی با حضور محمدشاه وحاج میرزآقاسی به کمک توپخانه دروازه های شهر گشوده شد و لشگراوباشان و لات های شهر پا به فرار گذاشتند «مجتهد به کنجی خزید»۱ نویسنده می پرسد : سرکوبی این مجتهد ها آیا یکی از دلیل دشمنی ملایان با او نیست؟ همکاری بیشرمانۀ روحانیون با مکنیل، سفیرانگلیس درتجزیۀ ولایات ایران واعزام میزرا حسین خان آجودانباشی به لندن ازطرف محمدشاه برای رساندن شکایت به سمع آن دولت از مسائلی ست که نویسنده شرح داده است. سپس خدمات حاج میرزآآقاسی وتلاش اورا دربهبود اوضاع آن روز ایران روایت می کند. حاجی بعد ازمرگ محمدشاه به عتبات رفته همان جا ازهستی می رهد.
یادآوری کنم که درسال ۱۹۸۸ کتابی با نام «ایران درراه یابی فرهنگی – ۱۸۴۸ – ۱۸۳۴» به قلم خانم هما ناطق در لندن توسط انتشارات پیام منتشر شد. این کتاب ۳۳۲ برگی به زودی نایاب و به چاپ دوم نیز رسید. نویسنده دراین کتاب مستند سیمای واقعی محمد شاه قاجار وخدمات حاج میرزآآقاسی را با توجه به اسناد معتبرتوضیح داده و خدماتش را ارج نهاده است. تکیه برخدمات فرهنگی و آزادی های فردی مردم ایران، فارغ از رنگ و جنسیت و مذهب برای نخستین بار در همان دوران بذرش پاشیده شده است. اینکه چرا مدفون مانده وبه فراموشی رفته، جزدشمنی ملایانِ متحجر؛ که منادی بنده پروری و سوگواران همیشه گریانند چه دلیلی می توان پیدا کرد؟
درپایان کتاب، با عنوان: «اشتباهات تاریخی درتاریخ ما»، کویر، نادرستی ها و ناراستی های موروثی را عریان می کند. ازجهل مسلط و تاریخی بزرگان پرده برمی دارد . پنداری دریک دادگاهِ وجدان بشری، خود و خودمان را پای میز محاکمه کشیده برای بازخواست؛ تا خطاهای ریشه دار موروثی را وارسی کند. از« سبک» شاعران و نویسندگان شروع می کند.«سبک هندی، سبک خراسانی، . . . بزرگانی چون ذبیح الله صفا و براون، چنان نوشته اند که گویی، ایران یعنی فارس. . . . نشانی از ادبیات ترک و بلوچ و گیل و ترکمن و عرب و و و نیست . . . آن همه زنان شاعر وعارف ( به کتاب جنبش درویشان درایران ازهمین نگارنده نگاه کنید) گویی اصلن نبوده اند. . . . تاریخ ما هزاره ها پیش ازآمدن آریاها آغاز شده است . . . و شگفتا که در بزرگترین موزه ی بریتانیای کبیر، بخش های ایلام وشوش و اکد و کلده را ازبخش ایران باستان جدا کرده و درطبقۀ عرب ها جا داده اند. ما تنها متولی مزارها هستیم . . . ما آرامگاه و مزار و بقعه وامامزاده، ودیگران دانشمند و هنرمند و سیاستمدار و پزشک و مهندس تربیت می کنند . . . رستاخیز فرهنگی از توجه به انسان می آغازد و انسان ازخواب هزاره ها بر می خیزد. برخیزیم و غبار از چهره ی نورانی وخردمندانه انسان بزداییم و فریاد برآوریم : هان ! این منم ! انسان ! من ! »
وکتاب پربار تاریخ که ازماندنی های آثار ادبیات تبعید است را می بندم .
۱ – زیرنویس
از دارائی این مجتهد شیعه مذهب، شفتی :« دوهزار باب دکان داشت و«چهارصد کاروانسرا» تا ازیک روستای کروند «نهصد خرواربرنج» مقرری می گرفت. دامنۀ املاکش تا بروجرد ویزد کشیده و«مجملا ۱۷هزارتومان مالیات دیوانی آن جناب» در اصفهان بود. . . . ازاین رو، افزون بر«قصاص العلما»، جملۀ نوشته های اسلامی از او به بزرگی یاد کرده اند» اما درباره سلوک با خلق خدا: « متهمین را ابتدا به اصرار و ملایمت وبه تشویق این که، خودم درروز قیامت پیش جدم شفیع گناهان شما خواهم شد، به اقرار واعتراف واداشته، سپس غالبا به گریه ایشان را گردن می زده و خود برکشتۀ آنان نمازگزارده و گاهی هم درحین نمازش غش می کرده است.» ص۵۳ ایران درراه یابی فرهنگی.