حافظ؛ آینه آمال ما
غلامرضا امامی
اشاره: شمس الدین محمد شیرازی که در اشعارش ” حافظ ” تخلص اختیار کرده و با همین نام هم به شهرت رسیده، بی هیچ تردیدی شهره ترین شاعر ادب کلاسیک ایران در میان مردم کوچه و بازار است و دیوان اشعارش قداستی در میان خلق دارد چونان چون کتاب مقدس.
اشعار او در درازای تاریخ ایران، همواره وسیله ای بوده اند برای عبور از بزنگاه های زندگی و مرهمی بر دردهای لاجرم گردش چرخ؛ گاه وسیله ای برای گمان نیک نسبت به آینده شده اند، گاه دلخوشی حالا و دیگر گاه هم شیرینی خوب به یاد آوردن روزگار شده.
بیستم مهرماه، در تقویم ایران با عنوان روز حافظ نام گذاری شده، روزی گه به گمان قوی سالروز تولد محمد شمس الدین هم بوده؛ بخش فرهنگی خبرنامه ی خلیج فارس به همین بهانه، یادداشتی جذاب و خواندنی از ” غلام رضا امامی ” نویسنده و مترجم ساکن رم را تجدید چاپ کرده تا هم یاد حافظ را زنده کرده باشد و هم قلم این یار بی ادعای ادب امروز را؛ با هم بخوانیم…
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب…
«در غزلهای سبکخیز و تند آهنگ تو
خنکای سیال دریاست
و فوران کوهوار آتش نیز». نیچه
امروز، روز حافظ است. رند عالمسوزی که چونان سرو سرسبز ستبر شیراز، استوار و پایدار رو به آسمان آبی آگاهی و آزادی با جام جهانبینی در دست ره میسپرد. حجاب ابرهای سیاه تعصب و تحجر را میدرد با سرود خوشش بر سر زلف سخن شانه میزند، زهره و فلک را به رقص میآورد و بانگ میزند:
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست / عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
عطر کلامش همچون بوی بهارنارنج کوچهباغهای قصرالدشت شیراز به بهاران جان را به پرواز میآورد. حافظ، حافظه تاریخی ماست از پس صدها سال، سد زمان و مکان را میشکند و آینهای از احوال و آمال ما را روبهرویمان به نمایش میگذارد و حتی خود به زایران مزارش ندا میدهد:
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد شد
حافظ نمونه و نمودار و تجسم پررازورمز ماست؛ پایی در زمین و دستی در آسمان، نگاهی به گذشته و چشمی به آینده. سر در جیب اندیشه فرو برده و دل به زیبایی از کف داده و در این نبرد میان دل و دماغ، میان عشق و عقل، مهر را برگزیده:
فدای پیرهن چاک مهرویان باد
هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز
شعر حافظ به کاشیهای اصفهان میماند و به قالی کرمان؛ ساده در اوج پیچیدگی، زیبا در نهایت و عمق، هماهنگی در کمال استقلال و… . بیهوده نیست که عارف عالم میرزا جواد ملکی تبریزی در قنوت نماز شبش به فارسی به ترنم میخواند:
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
سرودههای او سالها و قرنهاست که در هر مسجد و مدرسه و مسندی خوانده میشود و هرکس از آن باغ گلی میچیند، از دیوانش فالی میگیرد و در آن رویاگونه و آرزویی چشم میدوزد:
حافظم در مجلسی دُردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم
حافظ راز دوام پیوستگی فرهنگی ماست، در شبهای سرد، در روزهای گرم، در فراق و وصال، در امید و نومیدی، در شادی و غم، در عزا و عروسی، همهجا در کنار ماست؛ چونان رنگینکمانی زمین را به آسمان پیوند میدهد، جسم را به جان، گذشته را به حال و حال را بهآینده، قال را به حال، ایهام و ابهام را به روشنی و خود میداند که بر چه قلهای ایستاده است که چنین خوش میخواند:
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینهداری
شگفتا که او چون همشهریاش، سعدی، سیر آفاق نکرد. حافظ در مدت عمر خود، سفری کوتاه به یزد کرد و گفت دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت، گذری به هرمز کرد، دریا را دید و به شیراز بازگشت و گفت:
شیراز و آب رکنی و این باغ خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
اما شاعر شیدای شوریده شیرازی ما سیر انفس کرد، دل آدمی را دید، به سرای ابدی و اسم اعظم هستی دست یافت و ماندگار شد و جاودان ماند. گوته برای آنکه به گلشن شعر او سر زند و معنی «رند» را دریابد، فارسی فراگرفت. من نمونه خط فارسی او را در سندی دیدهام. تاگور که نزدیک مزارش رسید، به زانو به دیدارش رفت و سلامش گفت؛ همان حافظیه زیبا که روزها و شبها عاشقان گردش میآیند و سخنش را میشنوند که:
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد شد
گویی هنوز شاعر ما در کار آفریدن نقشهاست. درحال خواندن نغمههاست و همه عاشقان و دلدادگان جهان را به میهمانی خویش میخواند و مائدهای آسمانی بر سفره گسترده عشق مینهد. همان میهمانی که گوته خطاب به حافظ ما گفت:
میخانهای که تو برای خویش پی افکندهای
فراختر از هر خانهای است
پرندهای که روزگاری ققنوس بود در ضیافت توست…
در خود فرو میروی ابدی
از خود پرواز میکنی ابدی
رخشندگی همه عمقها
و مستی همه مستانی.