تاریخ ایرانی: آخرین بازماندگان نسل ۲۸ مرداد هستند، اما در دو جبهه مخالف. یکی حامی محمد مصدق و دیگر مخالف سفت و سخت. اختلافها اما تنها بر سر مشی مصدق نیست، آنها هنوز حتی بر سر عنوان رخدادی که به سقوط دولتش انجامید هم اختلاف دارند. یاران مظفر بقایی به رغم اذعان طراحان و آمرانش، همچنان معتقدند که واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، «کودتا» نبود، بلکه طراحی این سقوط توسط خود مصدق انجام شد!! حسین شاهحسینی از اعضای شورای مرکزی جبهه ملی ایران و حمید سیفزاده از حزب زحمتکشان، به بهانه سالروز ۲۸ مرداد ۳۲ در میزگردی در دفتر سایت «تاریخ ایرانی»، علیرغم پافشاری بر ادله و دیدگاههای خود با هم گفتوگو کردند.
حمید سیفزاده: در اینکه کشورهای خارجی به ویژه انگلیس و آمریکا در جریانات ۲۸ مرداد دخالت داشتهاند، تردیدی نیست، اما نمیتوان نام آن را کودتا گذاشت. عبارت کودتا از روزی گفته شد که دکتر مصدق فرمان عزلش را گرفت و صبح روز بعد اعلام کرد که کودتایی شد ولی دولت مسلط بر اوضاع است. بعدها معلوم شد که کودتا نبوده و نصیری فرمان عزل او را آورده بود و یک ساعت و نیم هم منتظر مانده بود تا رسید فرمان را بگیرد. آن وقت حزب توده میگوید سرهنگ شجاعیان آنجا نصیری را دستگیر کرد که دروغ است. ابلاغ فرمان شاه که کودتا نیست. به علاوه اینکه تا دو روز بعد هم مصدق نخستوزیر بود. اگر لفظ کودتا درست باشد فقط درباره ۲۸ مرداد است نه ۲۵ مرداد که آن هم خیلی با قواعد کودتا منطبق نیست چون یک گردان نظامی نیامد که با زور حکومت را از حکومتگران بگیرد و تمام قواعد قبلی را برهم بزند. شاه به خاطر عدم امنیت رفت به عراق و بعد ایتالیا و بازگشت. مصدق در رفتارهایش بارها قانون را زیر پا گذاشت. در رفراندوم انحلال مجلس قواعد دموکراسی را رعایت نکرد. یک صندوق برای مخالفین گذاشت و دیگری برای موافقین. اصل مخفی بودن رای رعایت نشده بود. مصدق میتوانست اعلام کند که شاه با انحلال مجلس موافقت نکرده بنابراین مجلس برقرار است و نمایندگان درباره اوضاع مملکت تصمیمگیری کنند. نهضت هم منکوب نمیشد. او چه حق قانونیای برای انحلال مجلس داشت؟
حسین شاهحسینی: مساله ۲۸ مرداد را چه بخواهند چه نخواهند، خارجیهایی که منافعشان در این کودتا بود به صراحت اعلام کردند که کار ما بود و قیام مردمی نبود. یک خاطرهای به همین مناسبت به نقل از اللهیار صالح نقل میکنم. ایشان خودش برای من اینطور تعریف کرد زمانی که میخواستم بعد از پایان ماموریتم در سفارت ایران در آمریکا به تهران بازگردم بنا به رسم دیپلماتیک نزد آیزنهاور، رئیسجمهور آمریکا رفتم و گفتم برای خداحافظی آمدهام. آیزنهاور صریح به او اعلام میکند که «شما میتوانید به عنوان سفیر کبیر بمانید.» اما او میگوید: «من تا الان نماینده ملت ایران بودم که منتخبشان دولت مصدق بوده است ولی از این تاریخ چون در ایران کودتا شده است، من نماینده کودتاگران میشوم و حاضر به قبول این مساله نیستم.» آیزنهاور هم به او میگوید: «آقای صالح ما طبق تعهدی که به انگلستان دادیم نمیتوانستیم به این کشور خیانت کنیم و مجبور بودیم به دنبال آنها کودتا کنیم و از این جهت من متاسفم که میروید.» جامعه، جهان و تاریخ دیگر قبول نمیکند که این کودتا نبوده است. وقتی عدهای که با شخص اصلی مملکت در ارتباطند با تانک به در خانه رئیس دولت میروند نامش چیزی غیر از کودتاست؟ عوامل شاه در ارتش شاهنشاهی ایران که مصدق به دنبال در اختیار گرفتن آن بود، عامل انگلستان برای کودتا شدند. هیچ کدام از شخصیتهای مملکت که در حد نخستوزیری بودند، حاضر به اجرای مفاد ملی شدن صنعت نفت نبودند. این ریسک جمال امامی بود که به مصدق پیشنهاد کرد حاضر به قبول نخستوزیری هستی؟ او هم گفت بله. شرط پذیرش هم عمل به مواد ملی شدن صنعت نفت بود. آنها در برابر عمل انجام شده قرار گرفتند نه اینکه از قبل مذاکرهای شده باشد. جمال امامی پیشبینی کرده بود که اگر مصدق نه بگوید، سید ضیاءالدین طباطبایی که در دفتر شاه برای گرفتن پست نخستوزیری نشسته بود را معرفی کند. پس اصل نخستوزیری بر مبنای توافق واقعی محمدرضا شاه نبوده است. خانواده پهلوی با تائید سیاست انگلستان در ایران حکومت میکرد. با قبول کردن قره نوکری انگلستان به حکومت رسید. قره نوکر که برخلاف سیاست ارباب نمیتوانست حرف بزند. اگر ما فرضیه را بر این بگیریم که شاه با نخستوزیری مصدق موافق بوده است، اشتباه است. از روز نخست مخالف او بود و به اشکال مختلف با آن مخالفت میکرد، چون ملی شدن صنعت نفت با منافع انگلستان منافات داشت. همه این مخالفتها تا رسیدن به کودتا ریشه در دربار داشت.
انحلال مجلس و درخواست افزایش اختیارات به این علت بود که شاه اصلا به خود مصدق و نظریاتش اعتقادی نداشت. مصدق مجبور بود برای برخورد با توطئهها دست به کارهایی بزند. شاه اگر از ابتدا با مصدق مخالفت علنی نمیکرد برای این بود که شرایط را مهیا نمیدید. پنهانی دسیسه میکرد تا وقتی که موعد مناسب فرا رسد. شاه میخواست کسی که مورد تائید مردم است در مقام نخستوزیری نماند تا بتواند موقعیت فردیاش را ارتقا دهد. دکتر مصدق با مجلس موسسان به کل مخالف بود ولی شاه به دنبال تثبیت قدرت خود بود. اصلا برای خانواده پهلوی منافع ملی مطرح نبود. شاه همچنان میخواست خودش لیدرشیپ بماند و این را به همه نامزدهایی که برای سمت نخستوزیری معرفی میشدند هم میگفت که با پذیرش این شرط با نخستوزیری شما موافقت میشود. کسی که چنین اندیشهای دارد آیا با نهضت ملی شدن صنعت نفت در راستای منافع ملی همراهی میکند؟ وگرنه همه حرفهای دیگر حاشیه است. مصدق وقتی میبیند که شاه با همه امکانات ارتش و ژاندارمری در انتخابات دخالت میکند چارهای جز این ندارد. نمونههایی از دخالت شاه در انتخابات اینطور بود که برای مردم سنینشین مهاباد، امام جمعه شیعه تهران نامزد شد و از صندوق درآمد. یا مصطفی کاشانی اهل تهران را که اصلا نمیدانست حدود طالش کجاست را از طالش وکیل کرده بودند. یا عبدالرحمان فرامرزی که سالهای سال از لار انتخاب میشد این بار از ورامین نامزد شد و نماینده سابق لار در ورامین انتخاب شد. شاه با این شکل اعمال قدرت میکرد تا افراد مورد وثوق خود را از صندوق بیرون بیاورد. آیا این انتخابات آزاد است؟ مصدق میخواست جلوی این کار را بگیرد. شاه هر روز یک غائله برپا میکرد یک روز با غائله نهم اسفند، یک روز با قتل افشارطوس. سرلشکر منزه رئیس بهداری ارتش که به اتهام قتل رئیس شهربانی مصدق بازداشت شده بود، روز ۲۸ مرداد از زندان آزاد میشود. تمام این توطئهها ریشه در درباری داشت که عامل خارجی بود.
شاه سعی میکرد که افراد مختلف را علیه مصدق تحریک کند، عدهای که ابتدا با مصدق بودند و بعد علیه او شدند. بد نیست نگاهی کنیم به سرانجام برخی از این افراد. فردی مثل حائریزاده که اصلا جزو اقلیت دوره پانزدهم مجلس بود و در ملی شدن صنعت نفت نقش بسیار موثری داشت. بعد از رای دادگاه لاهه، به تدریج موضعش را در مجلس تغییر داد و در کنار منتقدین دولت قرار گرفت. او دیپلماتی زیرک و از عوامل و دستیاران سیدضیاء بود. تا جایی که در اواخر مجلس دوره هفدهم مشخصا مواضعی بسیار قوی علیه دولت دکتر مصدق گرفت، آن هم درحالی که سید ضیاءالدین نشسته بود منتظر که حکومت ساقط شود و او جانشین شود. چه قبل از نحستوزیری مصدق، چه بعد کودتا او کاندیدای نخستوزیری بود. حائریزاده عامل سید ضیاء در مجلس بود که مقدمات ارتباط حسین مکی و یوسف مشار را با شاه فراهم میکند. در کنار مظفر بقایی زیرکانه عمل میکند و او را در اختیار میگیرد. او در جوانی طلبه بود و گرایشات مذهبیاش بسیار قوی بود برای همین در کنار آیتالله کاشانی قرار میگیرد. طرفداریاش از مدرس هم به جنبههای مذهبیاش باز میگشت. او با همه مرتبط میشود. از عبدالقدیر آزاد که شخصی ساده بود تا پسران کاشانی. حدود ۶۰ تا ۷۰ درصد هم توفیق پیدا میکند تا دوستان مصدق را به تدریج به سمت شاه جذب کند، حتی به ابراهیم کریمآبادی، مدیر روزنامه اصناف که در تهران فرد شاخصی بود متوسل میشود. من یادم هست هنوز ۳۰ تیر پیش نیامده بود و دادگاه لاهه رای قطعی نداده بود. من در منزل ابراهیم کریمآبادی نشسته بودم، حائریزاده آمد نشست روی صندلی و گفت: «آقای شاهحسینی این آقا (مصدق) پیر شده نمیتواند کار کند. فرد درست و سالمی است. اما نرمش ندارد و میخواهد انتقام قاجاریه را از خانواده پهلوی بگیرد. لجباز است و با لجبازی مملکت را به خطر میاندازد. باید یک شخصیت قوی روی کار بیاید. ملی شدن صنعت نفت تحقق یافته اما برای ادامه کار باید یک فرد دیگر روی کار بیاید. آسید ضیاءالدین که متدین و مسلمان است، باید بیایید گرد او جمع شوید.» من به حائریزاده گفتم: «آقا درحالی که دادگاه لاهه در جریان است و ما انگلستان را به خاک نشاندیم و به اصطلاح دکتر بقایی به شیر بییال و دم بدلش کردهایم اصلا طرح این حرف صحیح نیست.» اما تاثیر حرفهای او روی مرحوم کریمآبادی تا جایی بود که حتی در سه چهار شماره روزنامه اصناف به دکتر مصدق و اللهیار صالح حمله کردند. بعد شمشیری و دوستانش که روی کریمآبادی اثر داشتند، با او صحبت و او را منصرف کردند. او هم تا آخر عمر کنار ملیون ماند. حائریزاده با آن سابقه مذهبی، با روحانیت ارتباط مستقیم داشت. به همین دلیل و اینکه سابقا عضو اقلیت مجلس بود، دیگران برایش احترام قائل بودند. اما او زیرکانه دنبال این بود که زیر پای دولت دکتر مصدق را خالی کند. عاملی بود که توانست نظریات شاه را پیاده کند و میبینیم بعد از کودتای ۲۸ مرداد، حائریزاده بطور سمبلیک نامزد انتخابات دور بعد مجلس میشود اما انتخاب نمیشود ولی نخستین سمتی که شاه به او میدهد عنوان سفیر سیار دولت ایران در تمام کشورهای جهان است. اردشیر زاهدی هم در خاطراتش اعتراف میکند که حائریزاده یکی از نمایندگانی بود که پدرش فضلالله زاهدی در برنامهریزیهای روزهای منتهی به کودتا، مرتب با او در تماس بوده است… بعد از ۲۸ مرداد هم من و ابراهیم کریمآبادی افتادیم زندان. دکتر مصدق با این توطئهها سر و کار داشت. یکسری خانوادههای قدیمی بودند که از زمان مشروطه همواره در مجلس سنا و شورای ملی نماینده داشتند. منافع اینها با منافع خانواده پهلوی همراستا بود.
آقای سیفزاده به موضوعی اشاره کردند و آن هم اینکه فرمان ابلاغ شاه در ۲۵ مرداد کودتا نبود و گردانهای نظامی هم دخالتی در کودتای ۲۸ مرداد نداشتند. با توجه به اسنادی که در یکسال اخیر منتشر شده و آمریکاییها از دو عنوانcoup (کودتا) و overthrow (سرنگونی) برای توصیف اقدامات خود علیه مصدق استفاده میکنند، آیا باز هم میشود در اصل وقوع کودتا در ۲۸ مرداد تردید کرد؟
سیفزاده: من ابتدا پاسخی به گفتههای آقای شاهحسینی بدهم و آن اینکه دکتر مصدق از متمکنین کشور بود. ایشان به چه مناسبت وقتی نخستوزیر مردم شدند و قرار هم بر این است که علیه انگلستان مبارزه شود و حقوق ملی ایران از کمپانی غاصب نفت جنوب مسترد شود، بخشی از خانهاش را که مقر نخستوزیری است به اصل ۴ ترومن اجاره داد؟ خواست اعتماد آنها را جلب کند. از طرفی دیگر با انگلستان قطع رابطه کرد ولی بیسیم انگلستان در سفارت همچنان کار میکرد و همه چیز گزارش میشد. غیر از آن دکتر مصدق مدام با ارنست پرون، دوست شاه که در کاخ سعدآباد بود، از طریق بیسیم در رابطه بود. سرهنگ اشرفی میگوید من در ۲۸ مرداد به کاخ شاه رفتم تا گارد شاهنشاهی را خلع سلاح کنم و بعد ارنست پرون را در ساختمانی که بیسیم بلندی داشت دیدم، دستگیرش کردم و پروندههایی که آنجا بود را هم در چمدانهایی گذاشتم تا بیاورم. سرهنگ نادری هم که از طریق سرتیپ ریاحی به دستور دکتر مصدق برای بازداشت وزیر دربار به کاخ رفته بود، همین قضیه را تائید میکند. اسنادی که در چمدانها گذاشته شده بود به مصدق تحویل داده میشود. اما سؤال اینجاست که چرا مصدق آنها را به دادگاه تحویل نداد و بعد در دادگاه هم حرفی درباره آنها نزد. چرا نگفت که ما ارنست پرون را که مشغول جاسوسی بود دستگیر کردیم. نه رئیس دادگاه و نه دادستان و نه دکتر مصدق و نه دیگران سؤال نمیکنند که آن اسناد چه شد. از سال ۱۹۲۰ دکتر مصدق با انگلستان روابط مخفی داشت. بر اساس سندی که منتشر شده سفیر انگلستان خطاب به لرد کرزن وزیر خارجه انگلستان نوشته است: «آقای مصدقالسلطنه اکنون از اروپا به شیراز مراجعت کرده است. قرار بود به تهران بیاید تا در کابینه سابق مقام وزارت عدلیه را عهدهدار شود. ولی به او دستور دادند در شیراز بماند و حکومت ایالتی را بر عهده بگیرد. به من اطمینان دادند که اگر برای این کار مناسب تشخیص داده نشود از کار برکنارش سازند.» با این اطمینان با انتصاب او موافقت شد. انتصاب او برای این شغل گویا مورد تائید رهبران محلی است و ظاهرا با کنسول انگلستان در شیراز همکاری میکند. مشیرالدوله از او تعریف کرده میگوید مردی است درستکار، باهوش، تحصیلکرده و لایق و نسبت به ما نظر مساعد دارد. نورمن سفیر انگلیس در تلگرافی درباره مصدق چنین گفته بود: «آقای مصدقالسلطنه از قرار معلوم با نصرتالدوله و وثوقالدوله هم مخالف است… او فاقد نفوذ سیاسی و محبوبیت است.»
شاهحسینی: عیب این مواردی که شما گفتید کجا بود؟
سیفزاده: ایشان در شیراز مانده بود تا تنگستانیها را از بین ببرد.
شاهحسینی: از قرار اتفاق تنگستانیها و عشایر به دکتر مصدق نهایت اعتماد را داشتند.
سیفزاده: دکتر مصدق در خاطراتش تاکید کرده است که کنسول انگلیس آمد با من صحبت کرد که ما میخواهیم برویم تنگستانیها را تنبیه کنیم. من اوقاتم تلخ شد. پرسید چرا؟ گفتم شما از آنها شکایت کنید، من باید آنها را تنبیه کنیم. شما حق چنین کاری ندارید. دولت انگلستان کنسول دیگری به نام «مید» را جایگزین کنسول قبلی میکند. دکتر مصدق مینویسد که من و «مید» مثل دو برادر در آن زمان به ایران خدمت کردیم. در آن موقعیت انگلستان جز تجاوز به حقوق ایران و حمله به خاک ایران و ایجاد ناامنی کار دیگری کرد؟ چرا دکتر مصدق یا طرفدارانش نمیگویند چه خدمتی کرد؟ به علاوه در نامهای که از دکتر صدیقی در مجله بخارا درباره ۲۸ مرداد منتشر شده است او میگوید که ما اشتباه کردیم. به نظر من اشتباه یک سیاستمدار از خیانت بدتر است. بعد از اینکه نهضت ملی به شکست رسید همه نهضتهای ملی مشابه مثل مصر، الجزایر و … هم نابود شدند.