یکی از خدمات ارزنده رضاشاه ایجاد دولت مدرن بود. دولت مدرن بدین معنا که وظائف دولت بطور مدون تعریف و برآن اساس پیاده شد. با ایجاد پست نخست وزیری مسئولیت اداره کشور به نخست وزیر واگذار شد، در ابتدا ۱۰ وزارتخانه تاسیس گردید. نظام مالیاتی، سیستم بانکداری، نظام بودجه نویسی ، نظام تولیدی و مقررات بازرگانی تدوین شد و براین اساس سیستم اقتصاد آزاد بر کشور حاکم گردیده، کشور دارای پایه و ریشه گردد و برنامه ریزی برای اصلاحات و پیشرفت میسر گردد و از حالت ملوک الطوائفی گذشته بیرون آید.
در دولت مدرن هرچند که بخش خصوصی گرداننده اقتصاد به شمار میرود ولی بزرگترین و مهمترین وظیفه و مسئولیت دولت نظارت و کنترل نظم اقتصادی کشور است، دولت مسئول توسعه و پیشرفت و همچنین گسترش رفاه عمومی است . دولت است که با اهرم مالیات زندگی روزمره مردم را سازمان میدهد و کیفیت زندگی را بالا میبرد. از اینرو در تیم دولت کسیکه بار مسئولیت اقتصاد کشور را بر دوش میکشد بیش از سایر مسئولین طرف توجه جامعه بوده ودرواقع هدف اصلی به شمار میرود. در شرائطی که اقتصاد کشور بر روال عادی جریان دارد معمولا چند وزیریکه مستقیما در اقتصاد کشور ذی مدخل هستند مانند وزیر دارایی ، وزیر صنعت، وزیر نفت، رئیس بانک مرکزی بار مسئولیت را بردوش میکشند. ولی گاه شرائط استثنایی پیش میاید که رئیس دولت مستقیما مسئولیتهای اقتصادی کشور را بر عهده میگیرد. دردوره رضاشاه به علت تعصبی که وی برای توسعه و پیشرفت کشور داشت اقتصاد کشور را به شدت زیر نظر داشت . یا در دوره ملی شدن صنعت نفت دکتر مصدق نخست وزیر به علت شرائط سخت و استثنایی که کشور با آن مواجه بود و در آن قرار داشت خود مسئولیت اقتصاد کشور را در دست گرفت. با در اجرای برنامه های اقتصادی و اجرای برنامه انقلاب سفید محمد رضا شاه مستقیما بر روند اقتصادی کشور نظارت داشت.
تشکیل حکومت اسلامی وجود دولت مدرن را به شدت زیر سوال برد. از یکطرف سردمداران رژیم به ویژه شخص آیت الله خمینی اعتقادی به دولت مدرن نداشتند و خواهان برچیدن آن بودند. از طرف دیگر برای اداره امور چاره ای جز حفظ دولت به گونه ای که بود نمیدیدند. از اینرو مجبور شدند ساختار دولت را به گونه ای که بود نگهدارند، منتهی به دستکاری در ساختار دولت پرداخته و به قول خودشان آنرا اسلامیزه کنند. اسلامیزه کردن دولت بیش از همه اقتصاد کشور را متلاشی کرد. دولتی کردن بانکها و حذف بهره نظام بانکی کشور را برهم ریخت، مصادره بسیاری از واحدهای اقتصادی حجم کار و مسئولیت دولت را به شدت بالابرد و چون دولت آمادگی یک چنین افزایش کاری همراه با مسئولیت را نداشت لذا ارگانهای دیگر وارد عمل شدند و اقتصاد کشور شقه شقه شده متولیان مختلفی پیدا کرد که در برداشت از منافع مالی ذینفع بودند ولی مسئولیت پذیر نبودند. آیت الله خمینی هر چند که نظام اقتصادی کشور را برهم ریخت ولی بر خلاف دولتمردان رژیم پادشاهی مسئولیت ساماندهی آنرا بر عهده نگرفت .
از اینرو نظام اقتصادی کشوراز همان ابتدا دچار بی نظمی شد و اکنون که سی و چند سال از انقلاب میگذرد نظام اقتصادی هنوز بین اقتصاد دولتی ، اقتصاد مختلط و اقتصاد آزاد دست و پامیزند. فرماندهی اقتصادی کشور جای خود را عوض کرده و وظایفش میان سایر نهادها تقسیم شده و تمرکز تصمیم گیریها از بین رفته است. اینکه سیاستگذاران توسعه اقتصادی کشور چه کسانی هستند؟ کدامیک از نهادهای برنامهریزی و اقتصادی کشور از نظر قانونی میتوانند حرف آخر را بزنند و برای زندگی و معیشت ۷۹ میلیون ایرانی و کشور یک میلیون و ۶۰۰ هزار کیلومتر مربعی تصمیم گیری اقتصادی کنند مشخص نیست. یک مورد شاخص این بلاتکلیفی و هردم بیلی اقتصادی اجرای برنامه های توسعه است. ظاهرا برنامه ریزان اقتصادی در دولت اسلامی برنامه های پنج ساله توسعه را تهیه میکنند. مجلس هم آنرا تصویب میکند، رهبری هم تایید مینماید ولی به آن عمل نمیشود که یک مورد آن برنامه چهارم توسعه بود که احمدی نژاد عملا نادیده گرفت و در واقع به دور انداخت و هیچکس هم نمیپرسد که رئیس دولت که بنا بر مصوبه مجلس موظف به اجرای برنامه بوده چرا از انجام آن سر باززده و از این طریق کلی زیان متوجه کشور نموده است. خوشبختانه وجود تحریمهای اقتصادی و کاهش بهای نفت که همه را نگران کرده عاملی شده تا حکومت اسلامی را متوجه وخامت اوضاع کند ومسئولین را ازبی خیالی و بی هدفی اقتصادی بیرون آورد. بهرحال کشور با تعدد و تکثر برنامهریزیها، استراتژیها، دیدگاه های فکری، نسخههای پیچیده برای درمان دردهای اقتصاد مواجه است. ایئ در حالی است که در مقابل سیستم واحدی برای جمعبندی این برنامهریزیها و اظهارنظرهای مختلف دردل دولت وجود ندارد، یا اگر هم دارد بسیار ضعیف عمل میکند، از اینرو کارشناسان را به این فکر واداشته تا بالاخره چاره ای اندیشند که نظام واحد تصمیمگیری اقتصادی در کشور به وجود آید و شخص یا نهادی فرماندهی اقتصاد کشور را بر عهده گیرد.
در دوره ریاست جمهوری خاتمی کارشناسان اقتصادی مانند زنده یاد حسین عظیمی ، ستاری پور ، نوربخش ، بانکی ، نیلی ، نجفی طبیبیان ….. تلاش کردند تا نظم اقتصادی برقرار سازند و متولی یا متولیانی برای اقتصاد کشور پیداکنند که تا در برنامه پنجم منظور شد که تا حدودی هم موفق شدند . ولی ناگهان بلایی به نام احمدی نژاد نازل شد و اقتصاد نیم بند کشور را به کلی در هم ریخت.
اکنون بار دیگر شرائطی پیش آمده تا اقتصاد کشور وارد فاز ساماندهی و سازماندهی گردد. در ستاد هماهنگی امور اقتصادی که در دولت روحانی ایجاد شده کارشناسانی جمع شده اند که میتوان روی سلامت و تخصص آنها حساب کرد ودرهمین مدت کوتاه دولت روحانی توانسته تاحدودی خلأ تصمیم گیری دردولت را پرکند و تدابیر نسبتا قابل قبولی ارائه دهد. البته اینکه تا چه اندازه تصمیمهای اتخاذ شده در ستاد قابلیت اجرایی داشته باشند و دستگاهها از آن تبعیت کنند موضوع دیگری است و بستگی به نوع تصمیمات دارد. یک سری تصمیمات هستند که بایستی در دولت تایید شود مانند روشهای مبارزه با تورم که بایستی هیات دولت نظر دهد ، یا تغییر نرخ سود بانکی که باید دید شورای پول و اعتبار آنرا قبول میکند . همچنین است در مورد کاهش رکود و ایجاد اشتغال که به تصمیمات درون دولتی مربوط میشود
ولی دراین میان تصمیماتی باید اتخاذ شود که اجرای آن خارج ازقدرت دولت میباشد ونظرآیت الله خامنه ای شرط است . نظر آقای خامنه ای دراین باره میتواند به افزایش یا کاهش اقتدار رئیسجمهوربیانجامد ودرنتیجه تصمیمات ستاد هماهنگی که مورد تایید روحانی است اعتبارو ارزش پیدا کند و به آن عمل گردد با اینکه با بی مهری رهبر مواجه شده که درآنصورت ادامه وضع موجود است . در حال حاضرخواسته این ستاد برای ساماندهی اقتصادی بر روی دو اصل متمرکز شده اول اصلاح ساختار مالیاتی ، دوم محدود کردن فعالیتهای اقتصادی سپاه. تردیدی نیست که این دو خواسته ستاد هماهنگی امور اقتصادی آقای خامنه ای را در وضعیت سختی قرار داده از یکطرف دولت زیرکانه مسئولیت بهبود یا عدم بهبوو اقتصادی را منوط به اصلاح این دو اصل کرده که تصمیم گیری درباره آن بر عهده رهبری است . از طرف دیگر دستگاه اقتصادی ولی فقیه و سپاه پاسداران نه میتوانند و نه میخواهند که دولت در کار آنها دخالت یا حتا نظارت داشته باشد.
با توجه به عمریکساله این ستاد باید بررسی شود که نظرات کارشناسی آنان تا چه اندازه مورد استقبال نظام یا در واقع شخص رهبراست. آیا در چارچوب حکومت اسلامی ایران میشود تصور کرد بخش اقتصاد که از ابتدای تشکیل نظام اسلامی به تصرف گروه های خاص درآمده و شاهد حضورو دخالت قدرتهای گوناگون درون حکومت درتصمیم گیریهای اقتصادی بوده حال دراختیار یک ستاد دولتی قرار گیرد و تنها یک صدا از آن شنیده شود ، آنهم صدای مسئولین اقتصادی دولت باشد. به عبارت واضح تر میشود انتظار داشت که اقتصاد کشوردرمسیر طبیعی خود قرار گیرد؟
اینکه تاکنون چنین نشده و اقتصاد کشور متولی واقعی خود را پیدا نکرده قطعا بایستی به دلیل وجود موانع بر سر راه آن باشد . حال باید دید آن موانع که هنوز وجود دارند وپا برجاهستند ، آنچنان ضعیف شده اند که حاظرند تسلیم دولت شوند، یا قدرت بیشتری پیدا کرده و تلاش دولت مذبوحانه است. در این رابطه وقتی بررسی میشود همچنان چهار مانع خود نمایی میکند : دستگاه ولی فقیه ، سپاه پاسداران ، مجلس شورای اسلامی و قوه قضاییه. این چهار ارگان که به هم پیوسته هستند یا حداقل تاکنون چنین بوده نه تنها ضعیف نشده اند بلکه چون درحال حاضر در نقش اپوزیسیون دولت ظاهر شده اند حتا قویتر ابراز وجود میکنند .
حکومت اسلامی ایران دچار یک تضاد درونی لاینحل است و آن رقابت بین دستگاه ولی فقیه در مجموع که حکومت اسلامی و ولایت فقیه را نمایندگی میکند و دولت است که مطابق قانون اساسی مجبور به حفظ صیانت جمهوریت نظام و به طبع آن موجودیت خود میباشد. هرچند که رئیس جمهوردر مقابل قدرت مطلقه ولی فقیه بی دفاع است ولی چون با رای مردم انتخاب میشود و در مقابل جامعه متعهد است، بهرحال احساس مسئولیت میکند و آنگونه که خاتمی در زمان ریاست جمهوری خود در اعتراض به اعمال نفوذهای ولی فقیه ابراز داشت میتواند تدارکچی نباشد، که البته مشروط برآن است که به نظر و رای مردم تکیه کند و در مصاف با ولی فقیه یا مجلس به آرای مردم رجوع کند که در آنصورت مخالفین دولت حتا ولی فقیه قطعا عقب نشینی خواهد کرد. متاسفانه تاکنون روسای جمهور با وجود آنکه آگاهند که منافع اقتصادی حکومت اسلامی در تضاد با منافع ملی است ، بیشتر به دنبال جلب نظر موافق ولی فقیه بوده اند تا دفاع از منافع ملی.
بایگانی/آرشیو برچسب ها : داغ
ناشی به دنیا آمده ایم و خام خواهیم رفت / محمد سفریان
نگاهی به آثار و احوال شیمبورسکا
آغاز فوریهی هر سال، یادآور خاطرهی در گذشت زنی شاعر است که حتی نگاهش به مرگ نیز طنازانه و نوازشگر بود، شاعری که ۱۶ سال پیش و به هنگام دریافت جایزه ی نوبل ادبی درباره ی خود چنین گفته بود:
“علی رغم میل باطنی ام خودم را شاعر معرفی میکنم، طوری که انگارکمی از شاعربودنم شرمنده ام. در این روزگار وانفسا اقرار به خطا و لغزش اندکی آسانتر شده است، البته اگر لغزشها بزرگ باشند. اما مشکل باورکردنِ شایستگی و لیاقتهائی است که در عمق نشستهاند واز چشم پنهاناند…”
“ویسواوا شیمبورسکا” در دوم جولای سال ۱۹۲۳ در روستایی موسوم به بنین واقع در غرب لهستان زاده شد. وی از هشت سالگی ساکن شهر کراکوف شد و در حالی که بیش از ۱۶ سال نداشت، شاهد وقوع جنگ جهانی دوم و متعاقب آن تصرف کشورش توسط آلمان ها بود. شیمبورسکا دوره ی اشغال را درهمین شهر زندگی کرد. شهری که از سوی فرماندار نازی اش به عنوان مرکز حکومت برگزیده شده بود و درسال ۱۹۴۰ اردوگاهی موسوم به “آشویتس ” در حومه ی آن بنا شد، اردوگاهی که در ابتدا بازداشت گاه روشنفکران و اندیشمندان لهستانی بود و بعد از آن به مقری برای حل مشکل یهودیان تبدیل شد.
در این دوران بود که شیمبورسکا پس از اخذ دیپلم و به دلیل شرایط سخت زندگی آن روزگار، به عنوان کارمند ساده ی اداره ی راه آهن استخدام شد، اما پس از جنگ و در فاصله ی سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۸ به طور همزمان به تحصیل در دو رشته ی ادبیات لهستانی و جامعه شناسی پرداخت. او نخستین مجموعه شعرش با عنوان “در پی واژه می گردم” را در بدو ورود به دانشگاه منتشر کرد. این مجموعه با آن که بلافاصله پس از اتمام جنگ به چاپ می رسید ولی در آن هیچ گونه تلخی و سیاه بینی به چشم نمی خورد. وی در سال ۱۹۵۳ به عضویت هیئت تحریریه ی فصل نامه ی ادبی – فرهنگی “زندگی ادبی” درآمد، که این همکاری تا سال ۱۹۸۱ ادامه یافت. او از سال ۱۹۶۸ در همین نشریه در ستون خواندنی های اصافی مقالاتی را می نوشت، مقالاتی که سال ها بعد گردآوردی شدند و به صورت کتابی دوجلدی منتشر شدند؛ و در حقیقت تنها اثر منثور شیمبورسکا به شمار می رود. او هم چنین از سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۳ سر دبیر مجله ی ” مجله ” بود. اشعار او به ۳۶ زبان در ۱۸ کشور ترجمه شده است. مجموعه شعری از این شاعر با عنوان “آدمها روی پل” توسط دکتر مارک اسموژینسکی ( مترجم لهستانی و استاد زبان فارسی ) و با همکاری زنده یاد شهرام شیدایی و چوکا چکاد،( شاعران فارسی زبان) به فارسی برگردانده شده است. هم چنین مجموعه ی دیگری با برگردان فارسی از این شاعر به چاپ رسیده است، مجموعه ای با نام ” عکسی از یازده سپتامبر” به ترجمه ایوانا نویتسکا و علیرضا دولتشاهی .
شعر “ویسواوا شیمبورسکا”، واقع بین و هوشمند است، شعری توصیف گر که به دور از پیچیدگی های ظاهری و با زبانی ساده نگاه فلسفی و پرسشگرانه اش را به سوی مسائلی چون احوال آدمی، ارتباط بشر با طبیعت و وقایع پیرامونش، تاریخ و جبر روزگار معطوف می کند، او درعین بیان اندیشه و تفکر خود، به تصویر سازی بی قضاوت و به دور از نصیحت دست می زند و با کند و کاو در لایه های ذهن آدمی او را به تفکر و ژرف اندیشی می خواند. شیمبورسکا با شاعرانه ساختن زندگی روزمره ی بشر امروز در صدد است تا آدمی را با همه ی جوانب زندگی آشتی دهد، او آنقدر دربه کار گیری زبان ساده و قابل فهم برای مردم مصر است که حتی در اشعارش از واژه های مصطلح در اخبار هواشناسی، ورزشی و مطبوعات نیز استفاده می کند. در حقیقت او در عین عامیانه سخن گفتن دقیق و ریز بین است، زبان شعر او در توصیف لحظات گاه چنان ظریف و نکته سنج است که به داستان شبیه می شود:
قطار به سکوی سه وارد شدآدمهای زیادی پیاده شدند
فقدان شخص من با انبوه مردم
به سوی خروجی می گریخت
در این شتابزدگی چند زن، جایگزین من شدند… ( از مجموعه ی ” آدمها روی پل ” )
استفاده ی شیمبورسکا از آرایه ی ادبی تشخیص یا حس آمیزی از دیگر ویژگی های بارز و پرجلوه ی اشعار اوست. او به طبیعت و اشیا نه تنها جان که شخصیت می بخشد و این امر برای خواننده ی فارسی زبان تداعی گر سبک هندی در شعر فارسی ست.
اسمش را دانه شن می گذاریم.
اما او خود را نه دانه می داند و نه شن
بدون اسم زنده است
چه اسم عام چه اسم خاص
چه گذرا چه ثابت
چه به اشتباه چه درست. ( از مجموعه ی ” آدمها روی پل ” )
شیمبورسکا، به دلیل نگاه فلسفی اش، شکاک و ندانم گراست، او جست و جو می کند، می پرسد و یک روند در اما و اگر غوطه می خورد:
هردو بر این باورند
که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده.
چنین اطمینانی زیباست،
اما تردید زیبا تر است . (از مجموعه ی ” آدمها روی پل “)
پس، آیا جهانی هست
که سرنوشتِ خودمختارش در اختیارِ من باشد؟
که من اسیر کنم یک لحظه را با غل و زنجیرِ علامتهای نوشتاری؟
حضوری به فرمان من به کمال؟ (برگردان: رباب محب)
این شاعر لهستانی به دور از شعار زدگی های فمینیستی و افتادن به ورطه ی افراط و ابتذال شعر را از تسلط مردانه و انتزاعی مستولی بر ادبیات غرب می رهاند و دست به تصویر سازی های زنانه می زند:
«زن، اسمت چیست؟» «نمیدانم.»
«چند سال داری؟ اهل کجایی؟» «نمیدانم.»
«چرا این گودال را کندهای؟» «نمیدانم.»
«چند وقت است که پنهان شدهای؟» «نمیدانم.»
«چرا انگشتم را گاز گرفتی؟» «نمیدانم.»
«نمیدانی که ما آزارت نخواهیم داد؟» «نمیدانم.»
«کدام طرفی هستی؟» «نمیدانم.»
«زمان جنگ است، باید انتخاب کنی.» «نمیدانم.»
«هنوز دهکدهات پابرجاست؟» «نمیدانم»
«اینها بچههای تو اَند؟» «آری.»
شیمبورسکا که به گفته ی خودش تلاش کرده بود تا در شعرهایش ترس و نگرانی اش را از جنگ، خشونت، ترور و تنفر بیان کند، در این امر نیز شیوه ی منحصر به فردی را پیموده است. او با به تمسخر گرفتن هر آنچه زاییده ی خشونت است، طنزی تلخ را لا به لای کلامش می گنجاند تا ازسیاهی واژگانی چون جنایت و جنگ بکاهد.
بعد از هر جنگی
کسی باید ریخت و پاش ها را جمع کند.
نظم و نظام
خود به خود بر قرار نمی شود.
کسی باید آوارها را از جاده ها کنار بکشد
تا ماشین های پر از جسد
عبور کنند.
این نگاه طنز آمیز که جنگ و جنگ افروزان را به ریشخند گرفته است بدان سبب است که شیمبورسکا، همواره از بیان شیون گونه ی مصایب و سختی ها اجتناب می کرد، چنان که در گفت و گویی با “گاردین” چنین گفته بود:
“شعر گفتن یک مبارزه است. چون در اعماق وجود هر شاعری احساسات وجود دارد. اما شاعر باید با این احساساش مبارزه کند. اگر قرار باشد که از احساساتمان استفاده کنیم که آن وقت تنها کافی است بگوییم: “دوستت دارم! تو را خدا نرو! مرا ترک نکن! بدون تو چه کار میتوانم بکنم؟ اه، چه کشور بدی دارم! اه چه آدم بدبختی هستم!””
شیمبورسکا در اواسط ماه سپتامبر سال ۱۹۹۶، برای فرار از همهمه گوشه ی انزوا را برگزید و به استراحت گاهی در نواحی کوهستانی لهستان نقل مکان کرد، او می گفت: ” بدون انزوا نمی توانم بنویسم. نمی توانم تصور کنم که نویسنده ای برای دست یابی به سکوت و آرامش نجنگد. متاسفانه شعر در همهمه و شلوغی متولد نمی شود. حبس شدن در چهاردیواری، بی آن که تلفن زنگ بزند. این چیزی است که برای نوشتن نیاز است.”
تا اینکه در سوم اکتبر ۱۹۹۶به گفته ی خودش ” جهان با او برخورد کرد. ” و آکادمی سوئد، ویسلاوا شیمبورسکا، شاعر ناشناخته ی لهستانی را برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات اعلام کرد. شاعری که تا آن زمان تنها نزدیک به دویست قطعه شعر سروده بود و اشعارش بر خلاف دیگر شاعران اروپای شرقی سیاست زده و ضد کمونیستی نبودند. آکادمی سوئد، هنگام اعلام نام شیمبورسکا به عنوان برندهی جایزهی نوبل از او به عنوان “موتسارت شعر معاصر جهان” یاد کرد که زبان شعری اش در کمال شیوایی”خشم بتهوونواری” را بیان شعری میبخشد و شعر او را اینچنین توصیف کرد : ” … به خاطرِ شعری که با طنزی ظریف تاریخ و بیولوژی را به صورت ذراتی از واقعیتهایِ بشری به نمایش میآورد.”
از آثار ویسواوا شیمبورسکا می توان به این موارد اشاره کرد:
برای این است که زنده ایم (۱۹۵۲)، پرسشگری از خود (۱۹۵۴)، فراخواندن یتی )۱۹۵۷)، نمک) ۱۹۶۲) ، یکصد و یک شعر( ۱۹۶۶) کُلی حال (۱۹۶۷)، اشعار منتخب (۱۹۶۷)، می شُد (۱۹۷۲)، به هر حال (۱۹۷۲)، یک عدد بزرگ (۱۹۷۶)، مردمِ روی پل (آدمهای روی پل) (۱۹۸۶)، خواندنِ بیخودی (۱۹۹۲)، پایان و آغاز (۱۹۹۳)، از نگاه یک دانه شن (۱۹۹۶)، صد شعر، صد شادی (۱۹۹۷)، لحظه (۲۰۰۲)، نغمههایی برای بچههای گنده (۲۰۰۳)، دونقطه (۲۰۰۵)، اینجا (۲۰۰۹)
شیمبورسکا در طول زندگی اش از حضور در مجامع عمومی و خواندن شعرهایش اجتناب می کرد، تعداد مصاحبه هایی که با او انجام شده نیز بسیار کم شمار و محدود است، او دراین باره در یکی از این معدود مصاحبه ها درسال ۲۰۰۰ در گفت و گو با روزنامه ی ” گاردین” چنین گفته بود:
“واقعیت این است که من اصلا نمیفهمم مردم چه علاقهای دارند که با من مصاحبه کنند. در این چند سال اخیر بیشترین عبارتی که من گفتهام این بوده که «نمیدانم.» به سنی رسیدهام که باید از نظر آگاهی آدم جا افتادهای باشم اما واقعیت این است که هیچ چیز نمیدانم. به نظر من بیشتر خرابکاریها و افتضاحات بشری را آدمهایی به بار آوردهاند که فکر میکردهاند میدانند”
و در نهایت “موتسارت شعر معاصر جهان” ، در اول فوریه ی سال ۲۰۱۲ بر اثر ابتلا به سرطان ریه در منزل خود در کراکف ، در حالی که درخواب بود چشم از جهان فرو بست.
هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
و اتفاق نخواهد افتاد. به همین دلیل
ناشی به دنیا آمده ایم
و خام خواهیم رفت.
پانویس:
ویدئوی شعر خوانی شاعر، به همت اعضای تحریریه ی مجله ی فرهنگی چهارسو آماده و زیرنویس شده است.
اگر از جمله اهالی کنجکاو تر ادبیات و فرهنگ هستید، تماشای مجله ی فرهنگی چهارسو که شنبه ها عصر به روی آنتن تلویزیون جهانی ایران فردا می رود، فرصت مغتنمی ست برای مرور شعر و داستان و هنر در چهارسوی این کره ی خاکی.
نگاهی به وضعیت صنعت فولاد در کشور / دکتر منوچهر فرح بخش
یکی از آرزوهای رضاشاه ایجاد صنعت فولاد در کشور بود و در این راه تلاش زیادی کرد تا سرانجام شرکت کروپ آلمان حاضر به احداث یک کارخانه ذوب آهن ۵۰۰ هزارتنی شد که در اثر کارشکنیهای انگلستان به ثمر نرسید. محمد رضاشاه بدنبال تحقق آرزوی پدر تولید فولاد را به عنوان صنعت پایه و مادر در راس برنامه صنعتی کردن کشور قرار داد که بازبا کارشکنیهای انگلستان مواجه شد و مذاکرات طولانی اش با آلمان که آماده همکاری با ایران بود بی نتیجه ماند. تا اینکه سرانجام سراغ روسها رفت و در چهارچوب پروتکل همکاری های فنی و اقتصادی بین دولتین ایران و شوروی سابق، احداث کارخانه ذوب آهن مورد توافق قرار گرفت و موافقت نامه ای به امضاء طرفین رسید که متعاقب آن شرکت ملی ذوب آهن ایران تاسیس و قراردادی با موسسه تیاژپروم اکسپورت شوروی برای تهیه طرح و تجهیزات لازم کارخانه ذوب آهن اصفهان و تجهیز معادن سنگ آهن و زغال سنگ و سنگ آهک منعقد شد که با توجه به محدودیت منابع مالی و مواد اولیه خصوصاً ذخایر شناخته شده زغال سنگ، ظرفیت کارخانه در فاز اول ۵۵۰ هزارتن فولاد در سال تعیین گردید.
فولاد مبارکه دومین مجتمع فولاد کشور است که کار احداث آن از سال ۱۳۴۶ در اصفهان آغاز و با ایجاد کارگاه های کک سازی، اگلومراسیون و کوره بلند شماره ۱ در نیمه اول دی ماه ۱۳۵۰ ، بهره برداری از مجتمع با تولید چدن آغاز شد و تولید محصولات فولادی نیز با راه اندازی بخش فولاد سازی و مهندسی نورد گرم و سرد در دی ماه ۱۳۵۱ با ظرفیت ۵۵۰ هزار تن در سال شروع شد. متعاقب آن در سال ۱۳۵۱ کارهای ساختمانی و اجرایی طرح توسعه برای رسیدن به ظرفیت ۰۰۰/۹۰۰ /۱ تن فولاد در سال با احداث کوره بلند شماره ۲ و توسعه بخش های مختلف آگلومراسیون، کک سازی، فولاد سازی، نورد و …. شروع گردید و ایران عملا دارای صنعت فولاد گردید.
این مجتمع در ۷۵ کیلومتری جنوبغربی شهر اصفهان، در زمینی به وسعت ۳۵ کیلومترمربع (۱۷ کیلومتر مربع سالن تولید) استقرار یافته است و دارای ظرفیت تولید سالانه ۵٫۳۳ میلیون تن، انواع محصولات فولادی تخت، گرم و سرد نوردیده، قلعاندود، گالوانیزه و رنگی از ضخامت ۱۸.۰ تا ۱۶ میلیمتر محصولات این شرکت شامل کلاف و ورقهای گرم و سرد، کلافهای اسیدشویی، کلاف نوار باریک و تختال میباشد، که مطابق با استانداردهای بینالمللی فولاد تولید میگردد که نیاز صنایع مختلف از جمله: صنعت خودروسازی، لوازم خانگی، لوله سازی، مخزنهای تحت فشار، تجهیزات فلزی سبک و سنگین و غیره را تأمین میکند. محصولات این شرکت به بسیاری از کشورهای جهان در اروپا، آمریکای شمالی، خاوردور، آفریقا و کشورهای حوزه خلیج فارس صادر میشود.
مجنمع فولاد اهواز سومین مجتمع فولاد بود که سنگ بنای آن در قبل از انقلاب توسط علی رضایی گذارده شد و به تولید رسید که پس از انقلاب مجبور به فرار از کشور شد .همزمان با گسترش صنعت فولاد کارخانجات جنبی مختلفی مانند کارخانجات لوله و پروفیل نیز احداث گردیدند ، تا آنجا که کشور در زمانی کوتاه از نظر مصرف لوله و پروفیل و نبشی و غیره به مرز خودکفایی رسید.
این آهنگ رشد سریع و موزون صنعت فولاد کشور به عنوان صنعت مادر با وقوع انقلاب و فرار بسیاری از سهامداران و مدیران و مهندسین و همچنین خسارات ناشی ازجنگ با عراق با یک افت بسیار شدید و گسترده مواجه شد و سالها طول کشید تا با تحمل خسارات عظیم انسانی و مالی شرائط تا حدودی به صورت عادی در آمد و با سرمایه گذاریهای جدید که البته دلالیها و حق وحسابهای ده ها میلیون دلاری نیز در آن رد و بدل میشد بازسازی، نوسازی و تکمیل پروژه های در دست اقدام تا حدی به انجام رسید و آنگونه که وزارت صنایع میگوید ظرفیت تولید به ۲۵ میلیون تن رسیده که معلوم نیست درست باشد، ضمن آنکه در حال حاضر تولید سالانه فقط ۱۵ میلیون تن، یعنی ۱۰ میلیون تن زیر ظرفیت تولید اعلام شده لست.
با توجه به وضعیت تحریمها و اینکه درحال حاضر بازار فولاد در جهان به دلیل کاهش بهای انرژی و کاهش رشد اقتصدی چین بعنوان بزرگترین تولید کننده فولاد درجهان عرضه فولاد در منطقه رشد بیسابقه ای پیدا کرده است، سبب گردیده تا تولید داخلی کاهش یابد و در مقابل واردات افزایش پسدا کند. در حال حاضر با وجود مشکلات ارزی حداقل ۳ میلیون تن فولاد طی ۱۰ ماه گذشته به کشور وارد گردیده است. این در حالی است که حدود حداقل یک میلیون تن موجودی کالای ساخته شده فولادی در کارخانههای کشور انباشته شده است.
وضع موجود باعث افزایش میزان بدهی واحدهای فولاد شده و حجم کالای رسوب شده نیز بسیار بالا رفته است. این در حالی است که در گذشته گاه تولیدات از دوماه قبل پیشفروش میشد. در حقیقت مجموعه فولاد کشور از نظر نقدینگی ۴ ماه نسبت به دو سال قبل تاخیر دارد که در صورت تداوم آن این صنعت را به بحران جدی میکشاند. مکانیزم تعرفه تنظیم بازار در قانون برای روزهای بحرانی مانند امروز پیش بینی شده است. ولی از این سازوکار استفاده نمیشود . این صنعت که نقشی بزرگ در اشتغال کشور دارد ، با وجود همه بیتدبیریها و حیف و میلها در حکومت اسلامی ،معهذا به علت پایه های قوی آن که در رژیم گذشته کار گذارده شده هنوز توانسته است خود را حفظ کند.
نکته بسیار حائز اهمیت دیگر در این صنعت وضعیت معادن سنگ آهن است . بیش از ۳۰% از پروژه های معدنی به تعطیلی کشیده شده است. افت قیمت سنگآهن موجب کاهش سرمایهگذاری در بخش اکتشافات، بحران در معادن کوچک و تعطیلی ۲۰ تا ۳۰ درصد از پروژههای معدنی و واحدهای فعال سنگآهن و افت شاخص سهام شرکتهای معدنی شده است. درحال حاضر ۱۴% معادن سنگ آهن در اختیار بخش خصوصی و بقیه در دست دولت است. رئیس انجمن تولیدکنندگان و صادرکنندگان سنگآهن میگوید : مجلس و دولت باید از سنگآهن حمایت کنند تا رونق بگیرد ولی اکنون به جای حمایت مقرراتی را ایجاد میکنند که باعث میشود معادن کوچک و متوسط تعطیل شوند، اکنون مدتی است که قیمتهای معادن سنگآهن بهخصوص در نیمه شمالی کشور افزایش یافته است و اگر این روند ادامه پیدا کند بخش عمدهای از سنگآهنیها نمیتوانند ادامه حیات دهند.
موذن زاده مشاور معاون اول رئیسجمهور در پنجمین همایش ” چشم انداز صنعت فولاد و معدن” محتاطانه انتقاد کرد و نسبت به هرج و مرج در این صنعت هشدار داد و گفت نهادی باید مسوولیت این آشفتگی را بپذیرد. وی عنوان کرد: هرج و مرجی که در صنعت فولاد وجود دارد ممکن است باعث شود برنامههای توسعه این صنعت طبق روال معمول پیش نرود. این موضوع هم به دلیل نبود مدیریت صحیح در سالهای اخیر است.
او تصریح کرد: مشکل دیگر صنعت فولاد تامین سنگآهن است که برای فولاد مبارکه و فولاد خوزستان و معدن گل گوهر تلاشهایی صورت گرفت، اما از دهه ۷۰ به بعد که وضعیت ارزی متلاطم شد تمام فشارها برای جهتگیری فولاد بیشتر در توسعه منابع داخلی شکل گرفت. مثلاً بدهیها بازپرداخت شد و وابستگیها ارزی کاهش یافت و مکانیسم واردات عوض شد، در حالی که صادرات فولاد رشدی را تجربه نکرد و متاسفانه در این زمینه افت کردیم. سرمایهگذاری که در کویت کردیم موفقیتآمیز بوده است اما در بخشهای دیگر این موفقیت حاصل نشد. در این سالها قطبهای جدید فولادی مانند هرمزگان و قطبهای معدنی راه افتاد اما از سال ۸۴ با تغییر سیاستها صنعت از روال خود خارج شد که تنها دلیل آن نبود مدیریت صحیح و منابع نامتوازن است . تولیدکنندگان سنگآهن میزان استخراج سنگآهن را به شفافیت اعلام نمیکنند و این ترس روانی باعث شده برنامهریزی برای ذخایر معدنی به درستی صورت نگیرد. موذنزاده افزود: با وجود اینکه برنامهریزیهایی برای توسعه صنعت کشور در این سالها صورت گرفته است اما این توسعه امکانپذیر نشده و ضعف بزرگ آن این است که این برنامهریزی توسط دولت انجام میشد و متکی به درآمدهای نفتی بوده است .
اینکه وضعیت صنایع فولاد به چنین حال و روزی افتاده جای تعجب نیست. درکدام بخش اقتصادی در حکومت اسلامی موفق عمل شده که در این صنعت بشود . ولی تفاوتی که در اینجا وجود دارد نقش کلیدی فولاد به عنوان صنعت مادر در اقتصاد کشور است. با توجه به امکانات گسترده ایکه برای توسعه این صنعت وجود دارد، چنانچه سیاستها و برنامه های پیش بینی شده برای این صنعت در رژیم گذشته ادامه مییافت امروز تصویر از این صنعت بسیار متفاوت بود. ایران در رابطه با صنعت فولاد دارای شرائط استثنایی است . مهمترین فاکتورهای تعیین کننده در این صنعت، سنگ آهن ، انرژی و نیروی انسانی است . ایران از نظرسنگ آهن با میزان ذخایر قطعی ۲.۵ میلیارد تن یکی از غنی ترین کشورها در این زمینه است. بهای نفت وگاز و برق و همچنین نیروی انسانی در مقایسه با سایر کشورهای تولید کننده فولاد بسیار پایین تر است، ضمن آنکه به لحاظ جغرافیایی هم در شرائط مناسبی قرار دارد. با استفاده از این امکانات ایران میبایستی جایگاه بالایی در بازار فولاد در جهان را به خود اختصاص میداد که متاسفانه چنین نیست. چین کشوری که باید سنگ آهن و انرژی برای سوخت را وارد کند و در واقع صنعت فولادش وابسته به نوسانات بازار نفت و سنگ آهن است موفق گردیده در ظرف ۲۰ سال تولید خود را هشت برابر کند که این پیشرفت خارق العاده ایست .
هرچند که ایران به لحاظ ذخیره سنگ آهن دارای موقعیت مناسبی است ، ولی این ماده معدنی تمام شدنی است. از اینرو بایستی از آن استفاده بهینه شود و برای افزایش صنعت فولاد کشور از آن بهره برداری نمود، نه اینکه به عنوان مواد خام به چین صادر کرد تا صنعت فولاد این کشور بیشتر تقویت شود. درحال حاضر که در سنگآهن نیز افت جدی قیمت رخ داده و پیشبینی این است که ادامه یابد ف موقعیتی است که در سیاست صادراتی آن تجدید نظر شود و به ثمن بخس صادر نگردد. پیش بینی میشود که تا سال ۱۴۰۴ بحران جدی سنگآهن پیش آید. برای جلوگیری از بحران بایستی در برنامههای اکتشاف تجدید نظر شود وهدف افزایش استخراج در جهت تامین مصرف داخل باشد ودر مقابل حجم تولید فولاد را بالا برد. درحال حاضر بهرهوری بسیار پایین است ، در دنیا میانگین تولید فولاد به ازای هر نفر ۶۰۰ تن است، درحالیکه این میزان در ایران کمتر از ۳۵۰ تن برآورد میشود که بیشتر به خاطر سیاسی شدن اقتصاد است و حکومت نمیگذارند اقتصاد در روال عادی قرار گیرد. ظاهرا وزارت صنعت و معدن امیدوار است که ظرفیت تولید فولاد کشور تا سال ۱۴۰۴ ، یعنی ظرف ده سال آینده به ۵۵ میلیون تن بالغ گردد که بیشتر یک رویا است تا واقعیت.
جمشید ملارحمان معاون اکتشاف معادن ایمیدرومیگوید: اکتشاف، گلوگاه توسعه ی معادن در کشور است و ایران به عنوان یکی از ۱۰ کشور برتر معدنی جهان، همواره اکتشاف را در اولویت اصلی قرار داده است. ۲۰۰ هزار کیلومتر مربع از پهنه اکتشافی کشور برای اکتشاف هدف گذاری شده که در دو سال آینده به نتیجه می رسد. با برنامه ریزی های انجام شده توسط ایمیدرو، عملیات اکتشاف معادن در آینده تا چند برابر وضع موجود افزایش می یابد بطوریکه در بخش فلزات پایه و پلی متال ها به مرحله پیشتازدرتوسعه صنایع سنگین مبرسیم. ایمیدرو برای تقویت بخش معدن تلاش های زیادی کرده و برنامه های مهمی در دست اجرا دارد که از جمله آن امضای تفاهم نامه با بانک هاست تا از این طریق تسهیلاتی به معدنکاران برای خرید ماشین آلات نو و دست دوم معدنی پرداخت شود. از آنجاییکه چنین وعده و عیدها و امیدواریهای کاذب از شگردهای پیش پا افتاده حکومت اسلامی است که کمتر واقعیت پیدا کرده در این مورد هم سال ۱۴۰۴ فرت خواهد رسید و باز مشاهده میگردد که اوضاع بهتر از امروز نخواهد بود.
آنچه که هم اکنون در بازار فولاد مشاهده میشود اینست که دولت صادرات فولاد و محصولات فولادی را آزاد کرده تا ظاهرا از محل صادرات، کمبود فروش و رکود بازار داخلی جبران شود. اما چنین نشده ، زیرا که همزمان واردات فولاد هم آزاد است و با واردات فولاد ارزان با کیفیت پایین تولیدات داخل عملا دچار چالش جدی شده است که یک کلاه برداری و تهدید جدی برای فعالان این صنعت محسوب میشود. این در شرایطی است که علاوه بر افزایش حجم واردات ارزان فولاد چین که موجب نگرانی تولیدکنندگان داخلی شده پیشنهاد هند در خصوص فولاد در برابر پول نفت نگرانی تولیدکنندگان فولاد داخلی را بیشتر کرده است. این نگرانی تولیدکنندگان فولاد را وزارت صنعت و معدن میتواند با استفاده از مکانیسم تعرفه برطرف کند و با افزایش نرخ تعرفه های واردات فولاد را کاهش دهد که تا کنون چنین نکرده است تا از ما بهتران حکومت اسلامیبتوانند به اندازه کافی فولاد وارد نمایند . پس از آن امکان استفاده از مکانیسم عغرفه وجود خواهد داشت که در واقع نوشدارو پس از مرگ است.
به گفته فعالان بازار فولاد و آهن در حالی که وزیر صنعت اخیرا از آزادسازی ارز برای واردات فولاد خبر داده است و این اتفاق با وجود اینکه سه ماه از درخواست فولادسازان بخش خصوصی میگذرد در دو هفته اخیر عملیاتی شده است اما هنوز از افزایش تعرفه برای کاهش حجم واردات فولادهای وارداتی خبری شنیده نمیشود و نعمتزاده به نوعی در صحبتهای اخیر خود از پیشنهادی صحبت به میان آورده که با وجود پیگیریهای انجمن فولادسازان قرار است به تازگی به دولت پیشنهاد شود و بنا بر اظهارات این فعالان بازار گویا محمدرضا نعمتزاده در تصمیمگیری برای بالا بردن تعرفه به نوعی این دست و آن دست میکند.
حال که بازار آهن تحت محاصره دو دامپینگ خارجی و داخلی قرار گرفته است، بقای کارخانههای فولادسازی بخش خصوصی چه خواهد شد؟ آیا میتوان ارزانفروشی غولهای فولادی ایران که شناسنامه دولتی دارند را یک دوره گذرا دانست و بازار را به نحوی که کارخانههای بخش خصوصی توان رقابت خود را در این بازار آشفته از دست ندهند، مدیریت کرد؟ یا اینکه قرار است فولادسازان دولتی نورچشمی صنعت فولاد باشند و خصوصیهای این عرصه متضرر شوند؟
بررسی کتاب خاطرات تاج السلطنه. دختر ناصرالدین شاه / رضا اغنمی
خاطرات تاج السلطنه. دختر ناصرالدین شاه
ویراستار: ناصر زراعتی
چاپ سوم ۱۳۹۱ خانه هنر وادبیات. سوئد
ناشر :Media@ 2012 – H&s
دریادداشت ویراستار با اشاره به زندگی خصوصیِ نویسنده، فضای حرمسرا و رشد و تربیت دختر شاه زیر نظر دایه و کنیز و دده سیاه ها، و ازدواج ناهمگون این دختربا پسر نُه ساله سخن رفته؛ همچنین ازچاپ و نشر همین خاطرات درگذشته. با این یادآوری که این بار چاپ خاطرات از نسحۀ اصلی با خط نویسنده گرفته شده است : «دستنویس رحمت الله داعی طالقانی، “ملازم سفارتخانۀ جلیلۀ دولت عالیۀ افغانستان، (تحریر شده درسال ۱۳۰۳ شمسی) انجام شده است».
یه روایت ویراستار، این شاهزاده خانم با این که در حرمسرای ناصرالدین شاه پرورش یافته، « به درستی او را فمینست وسوسیالیست نیز خوانده اند». همو زیر نظر آموزگاران اختصاصی با ادبیات غربی: موسیقی، نقاشی، تاریخ فلسفه و زبان فرانسه آشنا شده و از آثار فرهنگ غربی سود برده است.
خاطرات تاج السلطنه، زمانی که سرگرم نقاشی بوده، از دیدار با جوانی از خانواده، که در این اثر بارها با احترام ازاو با عنوان «معلم من» یاد کرده شروع شده است. سپس از زادروز خود و مادر و دایه و دده ها و ننه های زر خرید؛ با اندوه سخن می گوید : «اول سعادت ازمادر به روی اولاد گشوده می شود. این باب سعادت به روی من مسدود شد و تمام بدبختی های عظیم دورۀ عمرم ازاینجا شروع شد». رفتار و کردار های دربار و درباریان را یا تیزبینی و هشیاری بر می شمارد. روایتگرِ فرهنگ زمانه دردوران سیاهِ غفلت ها و بیخبری های قاجاری؛ نگاهش بنیادی و کاوشِ ناهنجاریها ریشه ای ست. علف های هرز را باید از ریشه سوزاند. فکر درست و زمینه های سازندگی را باید از آغوش مادر آغاز کرد و ازخانواده. فرهنگِ مسلط را با لحنِ گزنده ونیشدار شرح می دهد: «این دده باید سیاه باشد. زیرا بزرگی و بزرگواری آن عصر منوط به این بود . . . بیچاره ها را اسیر و ذلیل نموده و اسباب بزرگی واحتشام خودقرار داده و زرخرید گویند . . . رفتارشان با این بدبخت ها مانند بهائم است» ازشکل و شمایل دده خانم می گوید و هیکل درشت و مخوفش؛ و از مهر و محبتِ معصومانۀ خود به دده سیاه. و از بی علاقگی به مادر خود تا جائی که وقتی «مادرم می خواست مرا درآغوش گرفته ببوسد، گریه و فغانم بلند می شد و فورا دوان دوان خود را به آغوش دده عزیز می کشاندم» .
شرح حال دوران بچگی خود را تا آنجا که به یاد دارد روایت می کند. از دخترهای همبازی که همگی بیسواد بودند و نادان و بی ادب با حرکات جلف و سبک، و اشاره ای دارد از دیدارهای پدر تاجدارش «من به قدری از پدرم می ترسیدم که هر وقت چشمم به او می افتاد، بی اختیار گریه می کردم». سپس از «آغانوری خان» وانضباط او که سرپرست سی چهل خواجه بود، که از طرف «اعتماد الحرم به او سپرده شده بود» می گوید. درشرح عمارت حرمسرا و حیاط های فراوان که محل سکونت زنان حرمسرا با خدمه و کنیزها بوده می نویسد: « تقریبا اعلیحضرت پدر تاجدار من هشتاد زن و کنیز داشت .هرکدام ده الی بیست کُلفت و مستخدم داشتند. عدۀ زن های حرمسرا به پانصد بلکه ششصد نفر می رسید». به روایت این شاهزاده خانم درمیان زن های ناصرالدینشاه بیشتر ازهفت هشت نفر اولاد دار نبودند. ازهوا وهوس و زنبارگی پدرش با دلسوزی یاد کرده و او را که مردم به ظاهر سلطان مقتدر می شناسد « اگر به نظر انصاف نگاه کنیم، فوق العاده بدبخت بوده است»
از مکتب رفتن خود درهفت سالگی می گوید ازمعلم گیلانی که فرزند قاضی گیلان بوده. ولی چون از درس خواندن و گوش کردن وانضباط خوشش نیامده زیرتشک معلم باروت ریخته و فتیله گذاشته با روشن کردن فتیله معلم آتش گرفته و لباس هایش سوخته تنش نیز آسیب می بیند. بعد که میفهمند این توطئه به امر شاهزاده خانم بوده؛ مواخذه می شود. «چهار چوب کف دست من زدند . . . به واسطۀ آن چوب ها تقریبا یک هفته ناخوش و بستری بودم» ازآن پس هرگز به معلم بی حرمتی نمی کند. با این حال نزد همان معلم یک سال درس می خواند و هشت ساله می شود. در همین روزهاست که از اطرفیان جسته و گریخته میشنود که درباره عروسی او صحبت می کنند.
از امین اقدس و صندوق خانه کوچک سلطنتی که به اوسپرده شده ، وگربه بُراق ابلقی که او ددۀ آن گربه بود و از زینت آلاتی که به این گربۀ مورد مهر اعلیحضرت زینت داده می شد : «انواع و اقسام چیزهای نفیس قیمتی، و پرورش داده می شده با غذاهای خیلی عالی . . . مستخدم ومواجبگیر، داشته ازجمله همین امین اقدس دده گربه بوده است». زبان به ریشخند پدر تاجدارش می گشاید. آلودگی ها، هوسبازی ها و کردارهای بچگانۀ او را شرح می دهد با زبانی گزنده : «اگر این پدرتاجدار من خود را وقف عالم انسانیت و ترقی ملت خود ومعارف و صنایع می نمود جقدر بهتر بود تا این که مشغول حیوانی باشد واگر آنقدر زن ها [شهوترانی] را دوست نمی داشت و آلوده به لذایذ دنیوی نشده بود . . . چقدر با افتخار بود!» و سرنوشت فرجامین این گربه عزیز کرده در اثر حسادت زن های حرم شاهی به انجا منجر میشود که «گربۀ بدبخت را دزدیده در چاه عمیقی سرنگون می سازند» وسپس از چوپان زادۀ گروسی یاد می کند . از بچه ای کوتاه و بد ترکیب که «چشم هایش بواسطۀ درد زیاد، سرخ و مکروه بود» و با همۀ ترتیبات سلطنتی و رسیدگی های درباری بازهم کثیف و «زبانش هم لال و کلماتش غیر مفهوم بود وابدا تحصیل و سوادهم نداشت» با بیست سی نفر همبازی می شد و همه را، حتا خانم ها را اذیت می کرد کسی نمی توانست مانع کارهای وحشیانه اوشود حتا برای تفریح با تفنگ یکی از خواجه ها را « که اسم او عبدالله خان بود» علیل و ناقص می کند. این بجه با این مشخصات همان ملیجک مورد عشق وعلاقۀ ناصرالدین شاه بوده است!
نامزدی ملیجک با خواهر بزرگ تاج السلطنه که دوسال بزرگتر ازاو از مادری دیگریست برقرار می شود. و حالا نوبت اوست با خواستگارهای فراوان درهشت سالگی. بنا به دعوت انیس الدوله که از زن های ناصرالین شاه بود به خانه اش رفته و انیس الدوله با مهربانی او را به نزدش می خواند و از اقسام بازی هایی که دوست دارد از او پرس و جو می کند. همچنین با زن عظیم الجثه و موقری که به حرفهای آن دو گوش می داده هم مآنوس می شود. درانجاست که شوهر آیندۀ خود را از نزدیک می بیند. « . . . یک طفل هشت سالۀ خیلی سفید و چاق، ولی بی اندازه شیرین و ملوس با کلاه نظامی وارد اتاق گشته، و یک سره به طرف آن خانم رفته روی زانوهای او قرار گرفت». تاج السلطنه با دیدن پسر هشت ساله متوجه اوضاع شده ازجایش بلند شده به خانه خود بر میگردد. ولی سرانجام باهمه بی میلی هایی که نشان داده است مراسم شیرینی خوران با خوشحالی و سروصدا موزیک برگزار می شود. ازآرایش ناهنجار صورتش درآن سن وسال که زیبائی طبیعی خودرا از دست داده، شکایت دارد و آزردگی اش را پنهان نمی کند. صحنه آرائی مجلس شیرینی خوران به گونۀ مسخره آمیزی روایت شده که ممکن است به زمانه خود سخنگوی جاه و جلال وشکوه درباری بوده باشد، اما اگر از نگاه اجتماعی و فلاکت های زمانِ ناصری به این روایت گوش بسپاریم، ابعاد فاجعۀ بی خبری و ظلمت گسترده وآزار دهندۀ فرهنگِ مسلط جهل و غفلت را در می یابیم.
دیگر زوایای فرهنگی مورد توجه نیست عروس داماد هردو طقل هشت ساله . «من بقدری کوچک بودم که بغلم کرده، از پله ها بالا بردند». پس ازمدتی پیغام و سفارش آن دو را عقد می کنند. می نویسد: «من از شدت گریه تمام یزک ها را مخلوط کرده تمام آرایش را بهم زده بودم» درمعرفی خانواده شوهر که پدرش از رجال زمان هستند و ریاست قراول خاص ناصرالدین شاه را دارد، با داشتن چندین همسر، تنها اولاد ذکور همین آقا داماد هشت نه ساله زنده مانده است. درچنین شرایطی این بچه عزیز دردانه یا بقول نویسنده «مالک الرقاب پدر و مادر» تربیت یافته با نوکر و کلفت ولله و دده، کارش ریخت و پاش بازی و فرمانروائی بوده بیشعور و بیسواد. همبازی با غلام بچه های متعدد که فرزندان صاحب منصبان بودند. هرکاری که دلش می خواست انجام می داد. و خواسته هایش خیلی سریع انجام می گرفت. ملیجک که با خواهر بزرگ نویسنده ازدواج کرده پس از مدتی زن جوانی از زن های ناصرالدین شاه را واسطه قرار می دهد که تاج السلطنه را قانع کند تاعروس ها را جابجا کنند یعنی تاج السلطنه با ملیجک و خواهرش بزرگش با شوهر او عروسی کند. با تمهیداتی به او می رساند که سخت عاشق و دلبستۀ تاج السلطنه است، که با مخالفت شدید پیشنهادرا رد می کند ولی در هرنشست و بازدید ملیجک با عناوین گوناگون عشق خود را ابراز می دارد که به نتیجه نمی رسد.
به سبب نزدیکی «قرن شاه» [نیم قرن سلطنت] تدارک مقدمات عروسی آماده می شود. می گوید « تمام ماها را که مردم برای خودشان یا پسرشان می گرفتند مقصود اصلی خودشان بودند که به واسطه داشتن دختر سلطان در خانه خود هرگونه تعدی وتخطی نسبت به جان ومال مردم کنند»
ازعشق ناصرالدین شاه به دختر دوازده ساله ای به نام ماه رخسار دختر باغبان که خواهر زن شاه بوده و حسادت های آن دو خواهر بهمدیگر روایتی دارد. دختر با حرکات بچگانه «با سر و صورت پدر من یازی می کرد خود را درآغوش او افکنده می خوابید». با وساطت صدراعظم، خواهر بزرگ راضی شده و خواهر کوچکش ماه رخساره به زنان حرمسرا اضافه می شود.
ازمیرزاعلی اصغرخان اتابک به بدی یاد می کند وخیانت هایش را یادآور می شود. ازاصل و نسب او می گوید که «صدراعظم نوۀ زال، یک گبر بوده» و پدرش آبدارچی دربار. و سپس با زبانی گزنده پدر تاجدارش را به باد انتقاد می گیرد که اشخاص پست و بی علم را برای کارهای بزرگ می گمارد؛ و بنا به برداشت خودش از مطالعۀ تاریخ انقلاب فرانسه «خانواده های بزرگ را باید نابود کرد و اقتدارعلم را با جهل نیست و نابود کرد» یادآور می شود. تاج السلطنه از خیانت های صدراعظم می گوید. و جسته گریخته اشاره هائی دارد به تبانی او در ترور ناصر الدین شاه. «چندروز قبل ازاین قضیه [ترورشاه]، صدراعظم و صنیع الدوله به حضرت عبدالعظیم رفته، سرقبر جیران با همین میرزا رضا [کرمانی] گفت و گوی زیادی می کنند».
بنا به نوشتۀ تاج السلطنه: سیدحمال الدین اسدآبادی توسط صدراعظم عثمانی دراسلامبول مسموم وکشته میشود.
یکی از تفریح های پدرش را تعربف کرده که نه تنها چندش آور، بلکه هرخواننده را در سلامت فکری و دماغی شاهِ شهید! به شک می اندازد. بعید به نظر می رسد از یک مرد سالم و خانواده دار این قبیل کارها سر بزند. شاه برخی شب ها تمام زن های حرمسرا و خانواده را درسالن بزرگی جمع کرده و دستور میدهد بعد از خاموش کردن چراغی که کلیدش دردست خودش بود، هرکس هرکاری دلش خواست انجام بدهد. مثلا اگر درتاریکی کسی را گیر آورده ببوسد، بزند، یا لخت وعریان کند، آزاد است برای هرکاری که دلش خواست. «این کار که تقریبا دوساعت طول می کشید» ناگهان در بحبوحۀ کار چراغ روشن می شد و با مشاهدۀ «هرکس درهرحالتی بود دیده می شد. اغلب لباس ها پاره پاره، گونه ها و صورت ها خونالودعریان و مکشوف العوره و . . . چشم ها سرخ وغضبناک . . .» یک شب خود تاج السلطنه در تاریکی گیر می افتد و کسی گیسوهای او را گرفته و زمین می اندازد. دراثر داد و فریادش چراغ روشن شده طرف پا به فرار می گذارد و شناخته می شود . این بازی ازآن شب تعطیل می شود.
با ترور ناصرالدین شاه، امین الملک برادر صدراعظم خزانه دربار را خالی می کند به روایتِ تاج السلطنه : «هیحده روز تمام روزی سی چهل نفر سرایدار ازصبح تاشام، کیسه های پول را برده تحویل خزانۀ بیرون می دادند و از خزانۀ بیرون هم . . . به خانۀ امین الملک . . . باقی به اندرون صدر اعظم تحویل می شد».
با ورد مظفرالدین شاه به تهران اعلام کرد: زن های حرمسرا هرآنچه دارند به خودشان بخشیده شده بردارند و بروند.همه شان رفتند. وحرمسرا خالی شد. از اطرافیان ناباب برادرش مظفرالدین شاه که ازتبریز یا خودش آورده با نفرت یاد می کند و «از بدو سلطنت سلسلۀ قاجار تا آن زمان، درباری به افتضاحی دیده نشده بود». واز سید بحرینی جن گیر می گوید که هر وقت رعد و برق می شد و شاه که از صدای هولناک و تیرگی هوا می ترسید با خواندن اوراد و موهومات وجود مبارک! را از بلایای آسمانی و آزار واذیت اجنه ها حفظ می کرد.
به دستورمظفرالدین شاه مراسم عروسی تاج السلطنه با آتش بازی برگزار می شود. عروس سیزده ساله درمیان جار وجنجال مهمان ها ومطرب ها و سربازهای نگهبان با کالسکه به خانۀ داماد منتقل می شود: «موقعی که می خواستند مرا ازکالسکه بیرون بیاورند از بس کوچک بودم، نمی توانستم. پدر شوهرم مرا بغل کرده تا در حیاط برد وآنجا به دست کسانم سپرد و رفت». بنا به روایت نویسنده این ازدواج ناموفقی بوده واز روز نخست با بگو مگو های بچگانه به اختلاف ونا سازگاری می کشد. شوهر نوجوان با افکار و رفتار بچگانه عاشق دختر رقاصی می شود از بازیکنان سیرک روسی که برای نمایش به تهران آمده بودند. با این حال صاحب فرزندی می شوند. تاج السلطنه دختری می زاید و مادر می شود.
نویسنده دربستر روایت های خصوصی هر از گاهی اشاره هائی دارد به اوضاع سیاسی اجتماعی زمانۀ سلطنت مظفرالدین شاه که: «هرکس مسخره بود، بیشتر طرف توجه بود؛ هرکس رذل بود بیشتر مورد التفات بود. تمام امور مملکتی در دست یک مشت اراذل و اوباش هرزۀ رذل. مال مردم وجان مردم، ناموس مردم تمام درمعرض خطر و تلف. تمام اشخاص بزرگ عالی عاقل خانه نشین؛ تمام مردم مُفسذ بی سواد نانجیب مصدر کارهای عمدۀ بزرگ» از مسافرتِ او به اروپا که با قرض گرفتن از خارجی ها وسفرنامه هجو و بیمایه ای که شاه با خط خودش نوشته و ازسیزده سال سلطنت جنین شاه درمانده و عاجر به شدت انتقاد می کند. از عشقبازی های شوهرش با پسران زیبا، از حوادث هولناک و مرگ و میرهای سال وبا و مسافرت به آذربایجان یاد می کند. «درتمام طول راه و دهات زن و مرد را با یکدیگر، بدون حجاب مشغول کار دیدم. درتمام یک ده، یک نفر بیکار دیده نمی شد» از نا به سامانی های کشور و بی کفایتی برادرش مظفرلدین شاه، روایت های تلخی دارد. و بالاخره با توجه به رشد فکری و بیداری ازغفلت های سنتی «کم کم خیال آزادی در من قوت گرفت» با داشتن سه بچه از شوهر جدا می شود.
خاطرات همین جا به پایان می رسد، اما نیمه کاره . فصل پایانی کتاب با عنوان «تاج السلطنه خوشگل و عارف دلباخته» درچند برگ از آشنائی عارف با تاج السلطنه سخن رفته است. عارف سروده هایی دراین باره دارد که بخشی ازآن در پایان همین دفترآمده است. شاهزاده خانم در انتخاب زندگی مستقل به برقراری رابطه با مردان خوشگذران آشنا می شود.« هیچ اهمیت نمی داد که مردم نام بلند اورا به زشتی یاد کنند یا برادرش مظفرالدین شاه از وی خشمگین گردد». آنگونه که دراین دفترآمده از سرنوشت پایانی این شاهزاده خانم اطلاع درستی در دست نیست، حتا سال مرگ اش .
روایت های این شاهزاده خانم نشان می دهد که خاطراتش را در بزرگسالی نوشته و به احتمالی بعد از سال ها با اندیشۀ های روز. خودش نیز جایی گفته : « این هایی که برای شما می نویسم، قصه هایی که دده جان درموقع استراحت برای من نقل می کرد. من می فهمیدم . . .»
وکلام آخر اینکه دفتر خاطرات تاج السلطنه بخشی از تاریخ گذشتۀ ما در طلوع مشروطه، آیینۀ تمام نمای غفلت های ریشه دار ملتی کهنسال در زمانه دگرگونیها ست.
ناسپاسی به تیمور غیاثی به دلیل گفت و گو با تلویزیون ایران فردا – فریدون شیبانی
پس از گفت و گوی تیمور غیاثی (یکی از دو قهرمان پرافتخار تاریخ دو و میدانئ ایران) با تلویزیون ایران فردا از طریق «اسکایپ» در مقام سرمربی و مدیر تیمهای ملی دو و میدانی ایران در بازیهای اینچه ئون کره جنوبی، سیمای جمهوری اسلامی از قهرمان پرش ارتفاع بازیهای آسیایی ۱۹۷۴ تهران و فاتح نی چی چین (رکورد دار افسانه ای پرش ارتقاع جهان از چین) به انتقاد شدید پرداخت.
(گفتنی است که احسان حدادی با دستیابی به مدال نقره پرتاب دیسک بازیهای المپیک ۲۰۱۲ لندن، دومین افتخارآفرین تاریخ دو و میدانی ایران در عرصه بین المللی است.)
غیاثی در برنامه ورزشی سوت از شبکه ایران فردا در لندن، به حمایت از ملی پوشان دو و میدانی پرداخت و پیکارها و تلاشهای ملی پوشان را مورد بررسی قرار داد. او در پایان به رسم ادبی که همیشه پرنده بلندپرواز را مورد تحسین قرار داده است، برنامه سوت را ستایش و از دعوتش سپاسگزاری کرد.
دیری نپایید که در یک برنامه به اصطلاح انتقادی و دربست «ولایتی» به نام «خارج از گود» گوینده با طنازی، زبان به انتقاد از تیمور غیاثی گشود و با ادعای وابستگی این شبکه با CIA گفت: “آقای غیاثی شما با این همه تجربه، خبر از عداوت چنین شبکه هایی با ملت ایران ندارید؟ از شما بعید است که برای دشمنان این آب و خاک آرزوی های این چنینی داشته باشید.”
… و سپس در برنامه روز جمعه گذشته در تجلیل از مدال آوران بازیهای آسیایی ۲۰۱۴ که ۵۰ سکه طلا به مدال آوران و ۲۰ و ۳۰ سکه طلا به مربیانشان اهدا شد، به تیمور غیاثی تنها پنج سکه داده شد! گفتنی این که بیشتر مربیان (از جمله مربیان کشتی)، با اعتراض به کمتر دانستن نقش مربیان نسبت به شاگرادانشان، اعلام کردند که پاداشها را پس خواهند فرستاد!
خبرگزاری دانشجویان ایران هم از گلایه آرام مرد بلند پرواز و نامداری گزارش داد که نه تنها خودش، که همسر و فرزندانش هم برای دو و میدانی ایران افتخار آفریرن بوده اند، خبر داد.
در گزارش یادشده آمده بود: در این مراسم علاوه بر شخص ورزشکاران از مربیان هم تجلیل شد اما این مراسم خیلی برای مربیان خوشایند نبود. تیمور غیاثی سرمربی و مدیر تیم های ملی جزو مربیانی بود که از این مراسم انتقاد دارد.
غیاثی گفت: “واقعا این مراسم خیلی بد بود و برای من که سالها برای این ورزش زحمت کشیدم خوب نیست که فقط ۵ سکه را به من بدهند. من به عنوان سرمربی و مدیر تیم های ملی خدمت کردهام اما به دلیل اینکه پشتیبانی نداشتیم تجلیل از ما نیز اینگونه بود.”
اوادامه داد: “حتی ۲۰ و ۳۰ سکه ای که به دیگر مربیان اهدا شد کم است و نباید با کسانی که برای مدالآوری ورزشکاران زحمت کشیده اند این گونه برخورد شود.”
ایسنا همچنین گزارش می دهد: مدیر تیمهای ملی دو و میدانی با تاکید بر این که تعداد مدال ها تاثیری در افزایش یا کاهش تعداد سکه ها نداشته تصریح کرد که «ما مربیانی را داشتیم که فقط یک مدال نقره و یا یک مدال طلا به دست آوردند اما ۲۰ سکه به آن ها داده شده است.»
به گزارش ایسنا، در مراسم تجلیل از مدال آوران با زیهای آسیایی اینچئون به مربیان ورزشکارانی که مدال آور بودند ۲۰ و ۳۰ سکه اهدا شد. این موضوع باعث اعتراض اکثر مربیان شده است.
برای وداع با دمیس روسوس … محمد سفریان
بدرود! خالق خاطرات عاشقانه …
دمیس روسوس، مرد دوست داشتنی موسیقی مردمی یونان که بیشینه ی ترانه هایش را به زبان انگلیسی اجرا کرد، پیش تر از درک هفتادمین بهار زندگی اش چهره در نقاب نیستی کشید و مردمی را با دنیایی از خاطره تنها گذاشت. او از جمله ی محبوب ترین خواننده های غربی در نزد ایرانیان بود و طرفداران بسیاری در میان جوانان دهه های هفتاد و هشت داشت.
مجله ی موسیقیایی چمتا در برنامه های پیشینش، مستندی از آثار و احوال او را تهییه کرده بود. متن حاضر صورت تغییر یافته ی نوشته ی آن مستند است که به بهانه ی مرگ روسوس، در بخش فرهنگی خبرنامه ی خلیج فارس به چاپ دوباره رسیده. باشد که با مرور زندگی و ترانه هایش، دل تنگ تان گشاده شود و خاطرات روزهای خوب تان جان دوباره بگیرد…
فرزند الهه ی عشق
مرد محبوب موسیقی یونان، با نام شناسنامه ای ” آرتمیوس ونتوریس روسوس “؛ و در آخرین روزهای بهار سال ۱۹۴۶ به دنیا آمد؛ در اسکندریه ی مصر و در خانواده ای از مهاجران یونانی… او به طبیعت احوال اقتصادی به نسبت رو به راه خانه؛ در روزگار کودکی اش؛ دشواری خاصی ندید و رها از غم ایام به طبیعت زندگی اهل هجرت با آمیختگی فرهنگ ها و زبان های رنگ به رنگ آشنا شد و از این چند ملیتی هم در آینده ی کاری اش به خوبی بهره گرفت…
نخستین تجربه ی دشواری های زندگی اما در روزگار نوجوانی او رقم خورد؛ هم آن وقت که خانواده اش در مشکلات موسوم به بحران سوئز تمامی مایملکشان را باختند و با دستان خالی مجبور به ترک مصر و بازگشت به یونان شدند. این حادثه اما آنقدرها برای دمیس گران تمام نشد، چه او با تجاربی که از موسیقی و هنر سرزمین اهرام در سینه داشت در بازگشت به خانه خیلی زود در مسیر موفقیت قرار گرفت و به کوتاه زمانی، همردیف بزرگان شهر شد…
نخستین تجربه های حرفه ای او با عنوان نوازنده ی گیتار و خواننده و در موسیقی گروهی ممکن شد. او که در هفده سالگی گروه اصنام را پایه گذاشته بود در همان مجال با ونجلیس و لوکاس سیدارس آشنا شد و به همراه این دو گروه ” فرزند آفرودیت ” را تشکیل داد و با همین گروه هم به بزرگترین موفقیت های بین المللی دست آزید…
اعضای نام آشنای این گروه در سالهای انتهایی دهه ی شصت؛ پا را از مرزهای یونان فراتر گذاشتند و در فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی هم به شهرت رسیدند. روسوس در همین ایام؛ علاوه بر خواندن و نواختن در این گروه؛ فعالیت های جسته و گریخته ی تک نفره اش را هم آغاز کرد و به واسطه ی صدای قوی و پر احساسش خیلی زود به شهرتی جهانی رسید.
نخستین تک ترانه ی موفق او که در بیشینه ی ممالک دنیا به جدول ترانه های پر فروش راه پیدا کرد؛ ترانه ی ” وی شل دنس ” بود که در سال ۱۹۷۱ به بازار موسیقی آمد. روسوس پس از این موفقیت با زنجیره ای از ترانه های پرفروش، از نام و آوازه اش دفاع کرد و پایه های شهرتش را در اروپا و آمریکای جنوبی و آسیای دور مستحکم کرد…
طرفه اینکه؛ علی رغم موفقیت او در بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکایی؛ بریتانیا در اعجابی غریب از هنر روسوس دور مانده مانده بود. همین موضوع هم ” جان کینگ ” تهییه کننده ی نام اشنای بی بی سی را به ساخت مستندی باب زندگی و موسیقی رسوس راغب کرد. فیلم ” پدیده ی روسوس ” در سال ۱۹۷۶ به روی آنتن تلویزیون رفت و از همان وقت بازار انگلستان هم به دامنه ی وسیع مشتریان او علاوه شد…
روسوس طی چند دهه ی پیاپی همواره در صدر موسیقی و ترانه باقی ماند؛ در راه این ماندگاری هم دلایل بسیاری به مدد او آمده اند؛ علاوه بر صدای دلنشین و هنر نواختن گیتار؛ ترانه های عاشقانه ی او هم سهم عمده ای در مطرح شدن موسیقی اش داشته اند. ترانه هایی که بیشینه شان از خامه ی خود او می آمدند و راوی ملموس ترین و لطیف ترین موقعیت های یک رابطه ی عاشقانه بودند…
صنعت سینما و موسیقی متن فیلم های نام آشنا هم در موفقیت او تاثیر انکار ناپذیری داشته اند. او به واسطهه ی دوستی و همکاری با ونجلیس که بعدها به یکی از نام آشنا ترین هنرمندان صنعت موسیقی سینما بدل شد، درک خوبی از آمیختگی موسیقی با احساسات آدمی پیدا کرده و از همین مزیت هم در ترانه ایش بهره می برد؛ همین است که ترانه های او به راحتی با سینما گره می خوردند و در بسیاری از فیلم های آشنا استفاده می شدند…
اجراهای تلویزونی او هم در بسط و نشر شهرتش نقش مهمی ایفا کرده اند. این رسانه که به واسطه ی مخاطبین پر شمارش بسیار بیشتر از سینما و موسیقی در ذهن شهر رواج دارد؛ دیگر از وسیله های ارتباطی روسوس در سالهای دهه ی هفتاد به شمار می رفت. او با حضور های پیاپی تلویزونی اش با بسیاری از مردم دنیا ارتباط برقرار کرد و به هوادرانش در چهارسوی دنیا علاوه کرد…
رسوس همچنین به خاطر استفاده از زبان های متفاوت هم به چشم آمده. علاوه بر عربی و یونانی که زبان های کودکی و مادری او به حساب می آیند و در طبیعت او جاری اند؛ انگلیسی و فرانسوی هم دیگر از زبان های مورد استفاده ی او در آثارش بوده اند. روسوس همچنین به زبان های پرتغالی و ژاپنی و اسپانیایی هم آواز خوانده و با تمسک به جادوی همزبانی با مردمان بسیاری در چهارگوشه ی دنیا ارتباط برقرار کرده.
علاوه بر تمامی اینها؛ اجراهای دونفره ی او و چندین و چند حضور در برنامه ی ناناموسکوری معروف هم در شهرت و محبوبیت او سهم داشته اند. روسوس علاوه بر اجراها و کنسرت های چند نفره اش؛ به واسطه ی لطف و سخاوت نانا موسکاری هم به مردم زمانه شناسانده شد و در برنامه ی او عاشقانه هایش را با بزرگترین خوانند های وقت آواز کرد.
علی رغم تند شدن دنیا و تغییر ذائقه ی مردم در سالهای عصر جدید؛ ترانه های روسوس هیچگاه از سکه نیفتاند و در سالهای عصر جدید هم طرفداران تازه ی بسیاری پیدا کردند. او در سالهای دهه ی نود و در روزگار قرن تازه هم با آلبوم ها و کنسرت های فراوانش؛ خاطرات تازه ای برای هوادارانش آفریده و علاوه بر سیراب کردن شوق هوادارن پیشینش؛ جوانان امروز را هم با موسیقی خوب و آرام سالهای نه چندان دور آشنا کرد…
چمتا – دمیس روسوسدر جست و جوی اتاقی برای خود / نگاهی به آثار و احوال ویرجینیا وولف … لیلا سامانی
بیست و پنجم ژانویه مصادف با زادروز زنیست که بعد ها درباره اش گفته شد: «او برای نوشتن زاده شده بود.» زنی که در زمرهی نویسندگانی قرار گرفت که در سیر تحول رمان نقشی برجسته و تاثیر گذار ایفا کردند. او دستاورد قصه و حوادث داستانی را تنها به تحلیل اخلاقی محدود نکرد و نقش رمان را به سمت گستره ی مقولات فلسفی و ادراکات بدیع گستراند .
“آدلین ویرجینیا استیون” در سال ۱۸۸۲ در یک خانواده ی اشرافی در لندن به دنیا آمد. خود او اما دربارهی میهن و زادگاه چنین می گوید:
” به عنوان یک زن، میهنی برای خود نمیشناسم. اصلا نمیخواهم به عنوان یک زن وطن داشته باشم. به عنوان زن، تمام دنیا میهن من است”
پدر او، ” سر لزلی استیون”، از چهره های برجسته ی ادب انگلستان به شمار می رفت، وی با وجود آن که از جمله مردان روشنفکر آن روزگار بود ولی در تربیت فرزندانش مستبد و زورگو بود، ویرجینیا که به سبب ضعف و ناتوانی جسمی قادر به تحصیل منظم و مداوم در مدرسه نبود، تحت نفوذ پدر و در محیط ادب و فرهنگ تحت تعلیم و پرورش قرار گرفت. او به کمک پدرش آثار فیلسوفانی چون “افلاطون”،” اسپینوزا” و “هیوم” را مطالعه می کرد و با بالیدن در کتابخانهی جامع و گستردهی پدر با نویسندگان مطرح و آثارآنها آشنا شد. ویرجینیا هم چنین با بزرگانی چون چارلز داروین ، سیموندز، جیمز راسل لوول (پدربزرگش) خویشاوندی داشت و از همان نوجوانی به محافل روشنفکری راه یافت.
ویرجینیا در سیزده سالگی مادرش را از دست داد و همین امر روحیهی او را به شدت حساس و شکننده کرده بود، به گونه ای که بعد از آن بارها دچار بحران های افسردگی گشت، بحران هایی که در نهایت مداوا نگشتند و سرنوشت این نویسنده را نیز تحت
الشعاع قرار دادند، وی بیست ساله بود که با فقدان پدر نیز رو به رو شد و پس از آن زیر نظر برادر نا تنی اش “جورج داک ورت” روزگار می گذرانید، کسی که با دست مالی های جنسی اش روح و روان ویرجینیا را می آزرد. اما در سال ۱۹۰۴ ویرجینیا به همراه خواهرش، “ونسا” که او نیز آرزوی نقاش شدن را در سر می پروراند، استقلال تازه ای را تجربه کردند و با ملحق شدن به یک گروه روشنفکری به نام ” گروه بلومزبری” در صدد پی گیری اهداف خود بر آمدند، این گروه که اخلاق ویکتوریایی و تابوهای جنسی و مذهبی رایج در قرن نوزدهم را نفی می کرد، از روشنفکران و فارغ التحصیلان دانشگاه کمبریج تشکیل شده بود و از نظریات فیلسوفی به نام “جورج مور” الهام گرفته بود و اصل اندیشه ی آن بر آزادی بیان، عشق به هنر و احترام به اخلاق، سنن و فرهنگ ها و هم چنین اعتقادات انفرادی بود. گروه با آن که در جریان جنگ از هم پاشیده شد اما آن جمع پراکنده پس از پایان جنگ دوباره مجتمع گشت و نویسندگان و هنرمندان صاحب نامی به عضویت آن درآمدند، در همین جمع بود که ونسا و ویرجینیا با همسران آینده ی خود آشنا شدند. در سال ۱۹۱۲ ویرجینیا با یکی از اعضای گروه به نام “لئونارد وولف” ازدواج کرد و از آن پس “ویرجینیا وولف” نام گرفت، لئونارد نویسنده ی کتابهایی در زمینه ی سیاست و اقتصاد و کارمند پیشین اداره ی دولیت سیلان بود. در سال ۱۹۱۷این دو به همراهی یکدیگر انتشارات ” هوگارت پرس” را دایر کردند که در حقیقت ناشر کتابهای خود ویرجینیا وولف نیز بود.
ویرجینیا نویسندهی پرکاری بود و تا سن ۲۶ سالگی ۹ رمان، پنج مقاله مهم و سه مجموعه مقالهی تحقیقی و چند داستان کوتاه منتشر کرد. او با نگارش رمان های تجربی به تشریح واقعیات درونی و احساسات حقیقی انسان می پرداخت و با دخیل کردن نظریات فمینیستی اش در نوشته های خود – اعم از داستانی و غیر داستانی – در زمینه ی جنبش زنان تحولاتی ژرف پدید آورد. نظریاتی که سرچشمه ی آن به روح حساس و انتقادی او مربوط می شوند. مشغلهی اصلی وولف که در تمامی آثارش نیز هویداست، میل به تسلط و شناخت بر همه ی امور غیر قابل درک و لمس است. رمانهای او نمونه ی کامل و باشکوه شیوهی تک گفتاری درونی و جریال سیال ذهن را به تصویر می کشند. در واقع ویرجینیا وولف به مثابهی نقاشی، لحظه ها و تغییر و تحولات جهان و هستی را به نمایش در می آورد، او قادراست که از معمولی ترین پدیده های حیات، زیباترین توصیفات را ارائه دهد و تناقضهای دوست داشتنی زندگی را در کنار هم بنشاند، تناقضهایی که خود نیز با آنها زندگی کرده بود.
او چهرهای کودکانه داشت و مانند بچهها میخندید، مصاحب شاد و سرزنده و خوش مشربی بود، اما در همان حال روحش افسرده و درهم شکسته بود، او در دوره هایی از زندگی سر زنده و پرجنب و جوش بود، از شرکت در جلسات نقد ادبی و برگزاری همایش در مورد حقوق زنان گرفته تا نقد کتاب و نوشتن زندگی نامه؛ اما در دوره هایی نیز آن چنان گوشه ی انزوا و عزلت می گزید که گمان می رفت در جایی خارج از دنیای پیرامون خود است، او ادبیات را به مانند ماوایی برای پناه بردن یافته بود، پناهی که در مواجهه با آن هم دچار دوگانگی و تضاد می شد و آن دوگانگی زن بودنش بود. او در مراحلی از زندگی موفقیت های خود را مایه ی دلگرمی نمی داند و آن را نشأت گرفته از شوهری می داند که یاور اوست، دوستانی که ستایشگر اویند و خانه و مکنتی که او را از بسیاری از زنان منفک می کند.
وولف در کتاب «اتاقی از آن خود» از استقلال مادی و مالی زنان را شرط لازم برای نوشتن آنان می داند، او از ناتوانی زنان به عنوان ناتوانی اقتصادی و اجتماعی سخن می گوید و با فریادی از سر درد از دشواری های عظیمی می گوید که بر سر راه زنان نویسنده وجود دارد ، دشواری هایی که غالبا از سوی مردان خودخواه و زن ستیز تحمیل شده و راه استقلال و آزادی را بر آنان بسته است، اما در همین حین خود را به خاطر می آورد که همواره بی چنین دغدغه هایی دست به قلم برده است و اینجاست که آن تناقضات و آن آشفتگی های روحی حادتر و بغرنج تر می گردند.
از همین روست که شخصیتهای داستان های او نیز مانند خودش عاصی و دوگانه اند. نه متعلق به زندگی اند و نه مرگ، نه مدافع زن اند و نه حامی مرد، نه طرفدار ملایمت اند و نه تاب آور خشونت.
دو رمان اول او، سفر دور (۱۹۱۵) و شب و روز(۱۹۱۹) تا حدی سنتی و واقع گرا هستند، اما نگارش اتاق ژاکوب در سال ۱۹۲۲، سرآغاز سلسله رمان های اصیل و درخشان وولف بود، این رمان نخستین رمانی ست که روش قدیمی نگارش را کاملا رد می کند، در این کتاب ” ژاکوب فلاندرز” هیچ گاه به شیوه ی مستقیم توصیف نمی شود، حتی حرفها و عملکردهای او آنچنان برای خواننده بیان نمی شود و تنها شناخت خواننده از او تاثیری ست که وی بر دیگر شخصیت های رمان می گذارد.
اثر دیگر او «خانم دالووی» است که در سال ۱۹۲۵ نوشته شد، کتاب قصه گوی روزیست که کلاریسا دالووی پنجاه و دو ساله در آن مهمانی میدهد، داستان از صبح با این جمله آغاز می شود: «خانوم دالووی گفت گلها را خودش میخرد» و سپس با پایان یافتن مهمانی کلاریسا در نیمهی شب پایان می یابد. کتاب که یکی از مهم ترین رمان های قرن بیستم است، خواننده را به شدت متاثر و درگیر می سازد. روایت زندگی یک روز از زندگی یک زن و آدم هایی که به او نزدیک اند، و این نزدیکی نه نزدیکی درونی ست و نه بیرونی، بلکه چیزی ست ما بین این دو.
ویرجینیا هم چنین درخشان ترین اثر خود ، «به سوی فانوس دریایی» را درسال ۱۹۲۷ منتشر کرد، کتاب در سه بخش روایت می شود و درباره ی زندگی، مرگ و خانم “رمزی” ست، نویسنده در این رمان از جنگ و عواقب منفی و مخرب آن بر زندگی خانواده ها سخن می گوید، ضمن آن که نگاه فمینیستی ویژه ی خود را نیز چاشنی قضایا و وقایع آن کرده است. وولف در این کتاب خانم و آقای رمزی که قهرمان های اصلی رمان هستند را از روی شخصیت پدر و مادر خود الگو برداری کرده است، آقای رمزی مردی ست که نماد اقتدار و خود رایی ست اما تصمیمات او با اشتباه و اشکال همراه اند. وولف در سال ۱۹۲۸ در دفتر خاطراتش نوشته است : “قبلاً هر روز به او و مادر فکر میکردم، اما با نوشتن به سوی فانوس دریایی از ذهنم بیرون رفتند”
او پس از آن در سال ۱۹۲۸، رمان “اورلاندو” را نوشت، وولف اساس داستان این رمان را با الهام از ویکتوریا و خانواده ی او شروع کرد،اما رمان منحصر به یک خاندان باقی نماند و چون درختی شاخ و برگ گسترد و بخشی از تاریخ ادبیات انگلیس را زیر سایه خود گرفت. می توان گفت که “اورلاندو” رمان سیاسی-ادبی وولف بود که نگاهی تلخ و گزنده به جامعهی فرهنگی اجتماعی آن دوران داشت. تفاوت این رمان با دیگر آثار وولف در نحوه ی حضور مرگ است، مرگ در همه ی رمان های ویرجینیا حاضر است، مرگی که با قاطعیت وجود خود را بر اثر و شخصیتها تحمیل میکند، – مانند آنچه درخانم دالووی بارز است – اما در اورلاندو اگرچه مرگ باز هم حضوری مداوم دارد و در هرفصل کتاب به نحوی تکرار میشود، اما در پس این مرگهای نمادین همواره زندگی و تحول نهفته است.
کتاب «موج ها» دیگر اثر این نویسنده است که در سال ۱۹۳۱ منتشر شد، کتاب از زبان شش راوی از زمان خردسالی تا بزرگسالی بیان میشود. اما در فصل آخر راوی داستان، علاوه بر خودش، در قالب پنج راوی دیگر فرو میرود و رمان را با یک تکگویی پنجاه صفحهای به پایان میرساند. او در این اثر تمام پوچی و شکوه توامانی را که در زندگی تجربه کرده، یک جا گردآوری و در قالب کلمات ریخته است.
از دیگر آثار وولف می توان به فلاش ( ۱۹۳۳)، سال ها(۱۹۳۷) و بین دو پرده ی نمایش ( ۱۹۴۱) اشاره کرد. او هم چنین نویسنده ی مقالاتی در نقد ادبی و موضوعات دیگر نیز هست.”آقای بنت و خانم براون”(۱۹۲۴) مقاله ای است در انتقاد از سه رمان نویس طبیعت گرا ( آرنولد بنت، گالزورثی و ولز). اما سرنوشت ویرجینیا وولف هم چون دیگر زوایای زندگیش غریب و دوگانه بود، او در عین حال که عاشق زندگی بود، به همان اندازه از آن گریزان بود؛ مرگ مادر، استبداد پدر، تعرض های تجاوز گونه ی برادر ناتنی اش، مرگ برادر کوچک و محبوبش، ” توبی ” – بر اثر حصبه ی دوران جنگ – مرگ برادر زاده اش، همگی نفرت از جنگ را در روح او ریشه دار کرده بود و منشأ بحران عمیق افسردگی وی شده بود. دوره های افسردگی وی گاه چندین سال طول می کشید و گاه سالها از او دور می شد و او درطی این دوره ها با تغییرات خلقی و روانی گوناگونی مواجه می شد. او طی جنگهای جهانی اول و دوم بسیاری از دوستان خود را از دست داد که همین امر بحران روحی او را حادتر ساخت. در سال ۱۹۴۱ (دوران جنگ جهانی دوم) هر دو محل سکونت ویرجینیا وولف توسط هواپیما های آلمانی بمباران شده بود و او به همراه همسرش به ناچار به خانه ییلاقی شان نقل مکان کرده بودند. این دو بمباران و مسائل دیگر ویرجینیا را افسرده تر و بیمارتر از پیش کرده بود، او در نهایت در ۲۸ مارس
۱۹۴۱ پس از اتمام آخرین رمان خود به نام “بین دو پرده نمایش”، نومید و رنجور و تحت تاثیر روحیه حساس و شکننده خود، با جیبهای پر از سنگ به رودخانه “اوز” در “رادمال” رفت و خود را غرق کرد.وی پیش از خودکشی در یادداشتی خطاب به شوهرش چنین نوشته بود:
“عزیزترینم، احساس میکنم دوباره دارم دیوانه میشوم. احساس میکنم ما نمیتوانیم یک دوره وحشتناک دیگر را تحمل کنیم و این بار من خوب نخواهم شد. دوباره صداهایی میشنوم و نمیتوانم تمرکز کنم. … میبینی حتی نمیتوانم درست این نامه را بنویسم. نمیتوانم بخوانم…. همه چیز زندگی به جز خوبی تو از من دور شده…. نمی توانم بیش از این اوضاع را تحمل کنم. قدرت تمرکز حواس و خویشتنداری را از دست داده ام و بالاتر از همه، نمی خواهم تو را بیش از این در رنج و زحمت قرار دهم ….”
ضمیمه اقتصادی هفته شماره 44 سال 93
بر اساس گزارش گمرک، ایران در ۱۰ماه نخست امسال ۱۰.۳ میلیارد دلار کالا از چین وارد کشور کرده که ۴۰% نسبت به مدت مشابه سال گذشته افزایش نشان میدهد. از لحاظ وزن نیز واردات ۱۰ ماه اخیر کشورمان از چین ۲۹% نسبت به مدت مشابه سال گذشته افزایشیافته است. سرعت رشد واردات ایران از چین در سال جاری بهگونهای بود که واردات ۱۰ ماهه امسال از کل ۱۲ ماهه سال ۱۳۹۲ هم پیشی گرفته است.
در کل سال ۱۳۹۲ مجموع واردات کشورمان از چین ۹.۶۶۴ میلیارد دلار بود؛ اما در همین ۱۰ ماه ابتدایی امسال، واردات از چین از رقم مذکور بالاتر رفته و مطمئناً با اضافه شدن واردات ۲ ماه پایانی، سال ۱۳۹۳ به سال رکورد واردات کالاهای چینی تبدیل خواهد شد.
در ۱۰ ماه نخست امسال، نزدیک به ۲۴ درصد (یکچهارم) کل ارزش واردات ایران از مقصد چین بوده است.
البته ارقام فوق، فقط شامل وارداتی است که مستقیماً و رسماً از مبدأ چین به ایران صورت گرفته است. درصورتیکه بتوان آمار دقیق کالاهای چینی که از امارات به ایران صادرات مجدد میشود را به دست آورد، طبیعتاً سهم چین از کل واردات ایران بیشتر از ارقام فوق خواهد بود.
این در حالی است که مقایسه ارقام رسمی واردات از چین از سال ۱۳۸۴ تاکنون نشان میدهد نهتنها ارزش واردات، بلکه وزن واردات از چین در سال جاری نسبت به دولت قبل افزایش چشمگیری پیداکرده است.
علی خدایی رییسکارگروه مزد کانون شورای اسلامی کار، با اعلام تعیین نتایج بررسی کمیته مزد سراسر کشور تا ۱۰بهمنماه گفت: بررسیها نشان میدهد در سال۹۳ بهصورت میانگین ماهانه ۱۸۷هزارتومان فاصله بین حداقل مزد و سبد معیشت بوده است. درباره تعیین مزد سال آینده کارگران، گفت: حدود یکماه گذشته فرم واحدی را تهیه و به تمام استانهای کشور ارسال کردیم. سراسر استانها و تشکلهای کانون شوراهای اسلامی کار موظف شدند تا تاریخ ١٠بهمنماه سالجاری نظرات خود را در قالب یکبسته پیشنهادی واحد در بحث افزایش مزد ارایه کنند تا جمعبندی آن انجام و میانگین در قالب حداقل سبد هزینه خانوار در کل کشور اعلام شود. او با بیان اینکه هدف اصلی ما، مشخصشدن تاثیر تورم بر سبد معیشتی کارگران است، گفت: اگر از این روش استفاده کنیم میتوانیم قدرت خرید فعلی کارگر را حفظ کنیم. سالهای٩١ و ٩٢ طبق اعلام رسمی مرکز آمار، بیش از ٢۵درصد تورم هزینههای زندگی را داشتیم، عدد هزینههای زندگی از یکمیلیونو٣٠٠ به یکمیلیونو٧٠٠هزارتومان افزایش یافته است. در حالی که امسال ٢۵درصد افزایش دستمزد داشتیم ولی کفاف زندگی را نداد، علت آن هم این است که هزینههای زندگی نسبت به یکمیلیونو٣٠٠هزارتومان افزایش یافته است نه نسبت به حداقل مزد. خدایی بیان کرد: بررسیها نشان میدهد که در سال٩٣ بهصورت میانگین ماهانه ١٨٧هزارتومان فاصله بین حداقل مزد و سبد معیشت بوده است. به همین دلیل به دنبال این هستیم که با مطالعه حسابشده، روشهایی را در جلسه شورایعالی کار مطرح کنیم تا با افزایش مزد سال آینده، حفظ قدرت خرید کارگران را لحاظ کنیم.
علی خدایی رییسکارگروه مزد کانون شورای اسلامی کار، با اعلام تعیین نتایج بررسی کمیته مزد سراسر کشور تا ۱۰بهمنماه گفت: بررسیها نشان میدهد در سال۹۳ بهصورت میانگین ماهانه ۱۸۷هزارتومان فاصله بین حداقل مزد و سبد معیشت بوده است. درباره تعیین مزد سال آینده کارگران، گفت: حدود یکماه گذشته فرم واحدی را تهیه و به تمام استانهای کشور ارسال کردیم. سراسر استانها و تشکلهای کانون شوراهای اسلامی کار موظف شدند تا تاریخ ١٠بهمنماه سالجاری نظرات خود را در قالب یکبسته پیشنهادی واحد در بحث افزایش مزد ارایه کنند تا جمعبندی آن انجام و میانگین در قالب حداقل سبد هزینه خانوار در کل کشور اعلام شود. او با بیان اینکه هدف اصلی ما، مشخصشدن تاثیر تورم بر سبد معیشتی کارگران است، گفت: اگر از این روش استفاده کنیم میتوانیم قدرت خرید فعلی کارگر را حفظ کنیم. سالهای٩١ و ٩٢ طبق اعلام رسمی مرکز آمار، بیش از ٢۵درصد تورم هزینههای زندگی را داشتیم، عدد هزینههای زندگی از یکمیلیونو٣٠٠ به یکمیلیونو٧٠٠هزارتومان افزایش یافته است. در حالی که امسال ٢۵درصد افزایش دستمزد داشتیم ولی کفاف زندگی را نداد، علت آن هم این است که هزینههای زندگی نسبت به یکمیلیونو٣٠٠هزارتومان افزایش یافته است نه نسبت به حداقل مزد. خدایی بیان کرد: بررسیها نشان میدهد که در سال٩٣ بهصورت میانگین ماهانه ١٨٧هزارتومان فاصله بین حداقل مزد و سبد معیشت بوده است. به همین دلیل به دنبال این هستیم که با مطالعه حسابشده، روشهایی را در جلسه شورایعالی کار مطرح کنیم تا با افزایش مزد سال آینده، حفظ قدرت خرید کارگران را لحاظ کنیم.
کاش خامنهای به جوانان اروپایی و آمریکایی پیام نمیداد / اکبر گنجی
پیام ۱۳۹۳/۱۱/۱ آیتالله خامنهای “به عموم جوانان در اروپا و امریکای شمالی” جالب است و نیازمند ارزیابی ناقدانه. برخی از نکتهها به شرح زیرند:
یکم- جوانان غربی مخاطب پیام او هستند، برای این که الف: آینده در دست آنان است. ب: حس حقیقتجویی در آنان زنده است. پ: سیاستمداران غربی “آگاهانه راه سیاست را از مسیر صداقت و درستی جدا کردهاند.”
آیا آیتالله خامنهای داوری بعدی آنان را خواهد پذیرفت؟ کافی است صفحهای در مورد واکنشهای جوانان غربی به این پیام در فیسبوک بگشاید، که ادمین آن از دفتر “مقام معظم رهبری نباشد، تا پاسخهای آنان را همه بخوانند.
رد آی زمستان در ادبیات داستانی دنیا / لیلا سامانی
زمستان؛ تن عریان طبیعت…
زمستان، شامگاه فصلهاست، موسم بالیدن تاریکی و سلطهی سرما وهنگامهی گوشهنشینی طبیعت. دگردیسی وهمانگیزی که از دیرباز برای نویسندگان بسیاری الهامبخش خلق آثار ادبی ماندگاری بوده است.
آثار بسیاری – مشتمل بر نظم و نثر- را میتوان در رستهی ادبیات زمستانه گنجاند، آثاری که گاه توصیفاتی غریب و ژرف از این فصل به دست میدهند و گاه آن را به مثابهی بستری برای رویدادهای داستانی و تصویر اندیشههای بشری بر میگزینند.
هیات تحریریه ی خبرنامه خلیج فارس، به همین بهانه یک ویژه نامه را آماده ی انتشار کرده و در سه صفحه ی مجزا نمونه هایی از این تاثیر بر شعر و ادب ایران را برگزیده. همکارمان ” لیلا سامانی ” در صفحه ی نخست این پرونده، نگاهی به ادبیات دنیا انداخته و برخی از مهمترین آثار داستانی نشئات گرفته از این فصل را معرفی کرده که با هم می خوانیم…
۱- منظومهی «لوسی گری» از کتاب ترانههای غنایی اثر ویلیام وردزورث (۱۸۰۰)
ورد زورث، این شاعر بزرگ رمانتیک، هیبت رازآلود و دهشت زاییده از دل طبیعت در فصل زمستان را دستمایهی خلق یکی از شاهکارهای ادبیات انگلیسی کردهاست.
او در شعر لوسی گری، برف را به منزلهی پدیدهای هراسآلود و کشنده تصویر کرده است. شعر حدیث گرفتارآمدن لوسی گری در میان یک کولاک شدید و ناپدید شدن ابدی اوست. شعر دو معنای دور و نزدیک را به ذهن خواننده القا میکند. در نخستین نگاه زبان افسانهگونهی شعر، به داستانی آموزنده و هشداردهنده مانند است، در حالیکه نگاه ژرفتر بازگوی قصهی دیگریست. قصهی دستاندازی بشر در طبیعت و ساختن دنیایی که سرآخر منجر به گمراهی و نابودیش می شود. وردزورث با مرگ لوسی گری او را به طبیعت و آرامش ابدی پیوند میدهد.
۲- داستان «مردگان» اثر جیمز جویس (۱۹۱۴)
جیمز جویس این داستان پیچیده و تنیده شده با مفاهیم فلسفی را بر بستری از تضادهای گونهبه گونه بنا کردهاست. از تقابل برف وتاریکی شبانه با گرمی و نور خانه گرفته تا زنجیر شدن مرگ و زندگی به همدیگر.
این نویسندهی شهیر ایرلندی در این داستان کوتاه، قصه گوی تردید و سرگشتگی یک معلم دوبلینی بیادعا و فروتن به نام «گابریل کانروی» است که در مرز شور و نومیدی دست و پا میزند، مردی شریف که اگرچه شیفتهی همسرش، «گرتا»ست اما عشق گرتا به معشوق مردهاش او را به ورطهی پوچی و انزوا میافکند. در ادامه، داستان با کشمکش گابریل با خویش و رویارویی ذهنیش با رقیب مرده پیش میرود…
برف در این داستان، خودش را به عنوان پیامآور مرگ می نمایاند، مرگی که زایندهی تعادل است و برای دفن کردن آرزوهای هرروزه و دلآشوبه های حزنآور شخصیتهای این داستان نازل میشود. پاراگراف آخرین داستان، توصیفی هنرمندانه از بارش برف را تصویر می کند؛ یکی از زیباترین نثرهای ادبی که تا به امروز نگاشته شدهاست:
«چند صدای کوچک که از طرف پنجره برخاست، او را واداشت که رو به پنجره کند. باز برف میآمد. گابریل با چشمان خوابآلود، گلولههای سیمین و تیرهی برف را که در نور چراغ، بهطور مایل فرود میآمدند، میپایید. اکنون وقت آن شدهبود که گابریل سفر خود را بهسوی مغرب آغاز کند.
روزنامهها راست میگفتند؛ در سراسر ایرلند برف آمدهبود. برف بر تمام نقاط جلگهی مرکزی و بر تپه های بیدرخت و آنسوتر بر امواج تیره و خروشان رودخانهی شانون فرود میآمد. برهر نقطهی صحن آن کلیسای خلوت که مایکل فوری در آن مدفون بود نیز می نشست. بر چلیپاهای معوج و سنگهای گورها و بر سر تیرهای دروازهی کوچک روبرو تیغهای بیبر مینشست. به شنیدن صدای برف که با رقت از میان کیهان فرود میآمد و مانند هبوط آخرینِ همه، آرام بر سر مردگان و زندگان مینشست، روح گابریل از حال رفت. » (مترجم: پرویز دوایی)
۳- داستان «برف» نوشتهی تد هیوز (۱۹۵۶)
یخ، برف و باد و بوران، بر بخش وسیعی از اشعار تد هیوز سایه افکندهاند، اما داستان کوتاه «برف» بیانگر نگاه درونی او به زمستان است. قهرمان این داستان پس از جان به دربردن از یک حادثهی سقوط هواپیما خودش را در زمینی سراسر پوشیده از برف می یابد، او با این تصور که تنها بازماندهی این حادثه است به جست و جوی محل حادثه برمیآید. او در مسیر برگشت به کرات در برف فرو میرود اما باز بر میخیزد و راهش را مدام ادامه میدهد. او که در جست و جوی راه برگشت است با هر قدمی که بر می دارد بیشتر دلتنگ خویشان برجای گذاشتهاش می شود.
در این داستان، رگههایی از رمان «قصر» نوشتهی «فرانتس کافکا» – نویسندهی بزرگ بوهمی اوایل قرن بیستم – را میتوان مشاهده کرد. داستان اگزیستالیستی دیگری که آن هم در فضایی محصور در برف رخ میدهد.
اما آیا قصهای که قهرمان داستان هیوز، روایت می کند حقیقت دارد؟ آیا تنها با مرور خاطرات میتوان در رقم زدن سرنوشت دخیل شد؟ آدمی چگونه معنا را مییابد زمانی که با «هیچ» مواجه است؟ اینها دغدغههاییست که روایت ظریف هیوز در فضایی سفید و برفاندود مطرح میکند.
۴- داستان مصور«آدم برفی» اثر ریموند بریگز (۱۹۷۸)
این داستان سراسر نقاشی، تصویر گر رفاقت پسرک و آدمبرفی خارق العادهی اوست که به شکل معجزه آسایی زنده میشود، بازیها و همدلیهای پسرک و آدم برفی در خانهی پسر و پس از آن همراهی آن دو در سفری رویایی و در دل دنیایی زمستانی روایت تصویری داستان را پیش میبرد. این رفاقت جادویی اما سرآخر با سرزدن آفتاب و آب شدن آدم برفی آخر میگیرد.
ســـــتیزِ کهـنه و نـو بخش پنجم: آقای رئیس! اجازه بدهید بخواند / ابراهیم هرندی
در بخش های پیشین گفتیم که ستیز کهنه و نو، جنگ دو جهان نگریِ ناهمگون، ناهمایند و ناسازگار است که همه سویه ها و رویه های هستی را در برمی گیرد. اما سرایداران سنّت و دکانداران شریعت که نگرش مدرن را ویرانگر جایگاه و پایگاهِ خود در دایره قدرت و ثروت می بینند، آن را دشمن دین می پندارند و ستیز با اندیشه های مدرن و دستاوردهای آن را، به بهانه ی “حفظ ِ بیضه دین”، دستمایه جنگی بی امان برای مبارزه با آزادی و برابری می کنند. هدف بنیادین این جنگ در همه ی سرزمین ها، برای اهل شریعت و طریقت و سلطنت، ماندن در مدار قدرت و ثروت است، نکته ای که هرگز هیچ یک از سردمداران این سه گروه، سخنی از آن نمی گویند و اشاره به آن را گناهی نابخشودنی می دانند. اما تجربه ی حکومت اسلامی در ایران نشان داد که آنچه درباره روحانی بودن اهل دین و وارستگی آنان از دل بستن به این جهان و “جیفه دنیا” و پرهیز از آلوده شدن به قدرت و ثروتِ این جهانی می گفتند، افسانه هایی سست و نادرست بوده است. بیشترِ آخوندها در روزگار کنونی نشان داده اند که چه دلبستگی گرُازین و بی پایان نمایایی به جیفه این جهان دارند و در نخستین بزنگاه، بی هراس از هنجارهای اخلاقی و آبروی انسانی و اصول و فروع و بایدها و نبایدهای دینی خود، راهزانانی بسیار چیره دست و بی باک و چالاک و بی چشم و رویند. ۱
بررسی کتاب کسروی و تاریخ مشروطۀ ایران / رضا اغنمی
کسروی و تاریخ مشروطۀ ایران
سهراب یزدانی
نشر نی چاپ دوم ۱۳۸۳ تهران
پیشگفتار فشرده توضیح کوتاهی درباره نشر تاریخ هیجده ساله آذربایجان و توسعه و تکمیل آن به تاریخ مشروطیت ایران است. با این هدف اساسی وارسیِ رخداد انقلاب وسرگذشتِ بذرهای بیداری.
مطالب این دفتر درسه فصل تدوین شده عبا رت است از: کسروی و مشروطیت ایران ، بررسی و بازنگری .
در جنبش مشروطه خواهی کسروی طلبۀ جوانی ست شانزده ساله، ازخانوادۀ روحانی در یکی از قدیمی ترین محله های تبریز؛ محله ای کم وبیش با خانواده هائی آمیخته از لایه های متوسط و بیشتر زیرین جامعۀ کارگری با کارگاه های قالیبافی؛ حتا در اکثر خانه ها نیز زن و بچه بیشتر سرگرم قالیبافی بودند برای امرار معاش. کوچه پس کوچه های هُکماوار همشه پُر ازسر و صدا بود، صدای استادکار و بچه های بافنده که درپشت دارقالی با انگشتان کوچک، گوش به فرمان استادکار با مهارت رشتۀ پشم های رنگین را می ییچاندند ونقش آفرینی می کردند. و کسروی که بین این جماعت مذهبیِ و متعصب بزرگ شده پایش به سفارت انگلیس باز می شود که در آن روزها مرکز اجتماعات مردم بود برای شنیدن سخنان تازه دربارۀ مشروطیت. مشارکت او در اجتماعات کنسولگری انگلیس که مردم دسته دسته به آنجا می رفتند و ساعت ها به سخنرانی های مشروطه خواهان گوش می سپردند: «باید قانونی باشد که مردم از روی آن زندگی کنند. پادشاه به سرخود نباشد. مجلسی برپا گردد که کارها را به سگالش به انجام برسانند. این ها می بود معنائی که به مشروطه می دادند من این ها را پسندیدم و به مشروطه دل بستم ».
نخستین باری که ستارخان را می بیند دلبستۀ اومی شود و مردانگی ش را می ستاید. جنب و جوش مردم کوچه بازار را که تفنگ به دست گرفته اند وبا تمرین های نظامی به ستیز با غول استبداد برخاسه اند او را به وجد آورده : «توگوئی سراسر رگ و پی ام به لرزه می افتاد و از این که ایران از بند استبداد رسته و ایرانیان بدین سان به شور برخاسته اند خدای را سپاس می گذارم» از استبداد صغیر می گوید . شاهد و ناظر هجوم قوای دولتی و عشایر طرفدار دولت، محاصرۀ شهر و جنگ های داخلی تبریز بوده و سرآغار گرسنگی اهالی شهر. « دولتی ها این بارمیخواستند شهر را با فشار گرسنگی ازپا بیندازند» حملۀ صمدخان شجاع الدوله به قره ملک و هکماوار، تیریز و غارت خانه ها با رسیدن قوای تازه نفس به فرماندهی ستارخان، حاج شجاع الدوله پا به فرار می گذارد: «من . . . گریزصمدخان را دیدم . . . خود صمدخان درجلو و سرکردگان و سواران درپشت سر او به تندی می گذشتند».
و بالاخره مجاهدان شهر نیروهای دولتی را عقب راندند. محاصرۀ تبریز شکسته شد و همین شکست محاصره: «شورمشروطه خواهی را در مناطقی چون تهران، مشهد و فارس برانگیخت اصفهان و رشت قیام درگرفت».
کسروی به تلخی از هجوم نظامیان روسیه یاد می کند. بدرفتاری روس ها، جلوگیری ازانتشار روزنامه، خلع سلاح مجاهدین، و رشت و کشتارو فجایع روس های همیشه متجاوز را شرح می دهد. به حکم دادگاهِ سفارشی تزار روس در روز عاشورا رهبران مذهبی و آزادیخواهان را محاکمه کردند وهمگی را به دار کشیدند. دونوجوان که پسران علی مسیو بودند نیز اعدام شدند.
«روزگارسیاهی بود. مجلس به زور دولت تعطیل شده بود . . . انگلیسی ها درجنوب کشور نظارت می کردند و روس ها سراسر منطقۀ شمال را دراشغال نظامی داشتند.» سرکوب و خفقان و تاخت وتاز استبداد با کشتار مخالفین و انتقام گیری شروع شده بود. کسروی که به طرفداری ازمشروطه و مشروطه خواهان شناخته شده بود، مورد آزار قرار گرفته با ترک منبر و مسجد خانه نشینی اختیار می کند.
درآشنائی با آزادیخواهان به مطالعه کتاب هایی می پردازد که برایش نوآوری های داشتند. ازجمله کتاب احمد نوشته طالبوف تبریزی و سیاحت نامه ابراهیم بیگ نوشته حاج زین العابدین مراغه ایست. می نویسد : « سیاحت نامۀ ابراهیم بیگ تکان سختی در من پدید آورد و باد به آتش درون من زد». پس از آن به مطالعۀ علم هیئت فیزیک وشیمی علاقمند شده ومطالعۀ کتب علوم جدید را دنبال می کند. جالب این که نویسنده کتاب درنخستین گام های معرفی کسروی می نویسد :« کسروی هیچگاه به سوی ایده ئولوژی یا مکتب سیاسی به خصوصی گرایشی نیافت. دیگرآن که کوشید تا فقط براساس دیدگاه های خود به مسائل و پدیده های اجتماعی بنگرد. سرانجام آنکه اولین متفکر ایرانی بود که دستگاه فکری ویژه خود را بنیان نهاد بی آنکه برای چنین کاری مستقیما از اندیشه های بیگانه بهره گیرد».
یزدانی، در کسروی اندیشمند، از پژوهش او دربارۀ مشروطیت سخن می گوید و فضای اندیشه ورزی او را که برپایۀ خِرد است می شکافد. حاصل این که «از نظر کسروی خرد محصول فعالیت مغز انسان نیست. بلکه نیرویی وابسته به «روان» اوست نیروئی که بین نیک و بد داوری می کند. در داوری خود آزاد و مستقل است وابستگی به سود و زیان شخصی ندارد». ازنیروی قدرتمند توده بحث می کند. ازنیرویی که در زمانۀ اخیر کمتر درباره اش صحبت شده است .
این نیز بگویم که اصولا کسروی بیشتر باور به نیروی توده ها دارد. ایمان محکم او به قدرت قشر عظیم توده ها حیرت آور است. از دیدگاه او نیروی فعال و متحرک توده، نه تنها منشآ کل امور است، بل که درهمه امور باید دخیل بوده و حاکم باشند وادارۀ جامعه و کشور با صلاحدید آنها انچام گیرد. براین اعتقاد است که «بهتیرن راه همآنست که فرمانروایی و چیرگی درمیان نباشد، و هرتوده با آزادی زندگی به سر برند و به کارهای همگی یا کشوری نیز خود پردازند. خودشان خود را راه برند». همو با خوش بینی و خوش نیتی «مردان نیکخواه و کاردان را» برای مجلس می گمارد تا قوانین خوب وتصمیمات لازم الاجرا را به صورت قانون به تصویب برسانند. باز تآکید می کند: «توده ها آزادند اختیار زندگانی خودشان را در دست دارند. آنچه سودمند می دانند و می خواهند با دست نمایندگان به کار توانند بست. هرقانونی را بهتر دانستند ازمجلس توانند خواست».
نظرکسروی دربارۀ زمینداری نیز خلاف سایرمتشرعان شنیدنی ست : «زمین ازآنِ کارندۀ زمین است. اگر مالک قانونی زمین در بهره گیری از زمین سستی کند وظیفۀ دولت است که آن را از وی بگیرد و به دیگری بسپارد» این جا باید با یزدانی عزیز اندکی مخالفت کرد که نوشته اند: ریشه کنی این نظام را تجویز نمی کند. به همین دلیل برخی او را مدافع سرمایه داران خُرد و قشرهای میانه حال دانسته اند» و این درحالی ست که در جند سطر جلوتر در همین برگ آمده است که : «مالکیت حقوقی بر زمین کشاورزی، مالکیت واقعی ایجاد نمی کند».
کسروی درباره کسب تمدن ازاروپائیان، تحلیل جالب و با ارزشی دارد : «ایرانیان جنبه های مثبت تمدن اروپائی را نگرفتند، بلکه مجذوب عناصرفاسد کنندۀ آن شدند اما اندیشه های اروپایی نتوانست کاملا درایران نفوذ کند . آمیزه ای از باورهای گذشته واندیشه های نو پدید آمد که هریک دیگری را سست گردانید و بازار پراکندۀ فکری ایرانیان را آشقته تر از پیش کرد»
یزدانی، درکسروی مورخ برای شناساندنِ او از سرآغاز فعالیت هایش می گوید. «زندگی نویسندگی او با انتشار یادداشتهای او درباره تاریخ طبرستان آغازشد. این نوشته درسال ۱۳۰۱ درمجلۀ نوبهار منتشر گردید» . در همان زمان است که کسروی متوجه اشتباهات ادوارد براون شرقشناس انگلیسی درترجمۀ کتاب خطی تاریخ ابن اسفندیار می شود. یزدانی می نویسد : «شاید این نخستین باری بود که پژوهشگری ایرانی خطای علمی دانشمندی اروپائی را گوشزد می کرد و به قول سعید نفیسی، نخستین زنگ را دربرابر خاورشناسان بر می آورد.»
یزدانی که دراین بخش آثار کسروی را مورد بحث قرار داده، از وسواس و دقت علمیِ او می گوید. و در رهگذراین داوری هاست که دقت و تسلط و مهمتر امانتداری خود نیز در ذهن خواننده چهره می گشاید. « به خصوص درکتاب شهریاران گمنام می بینیم که از نظر فن پژوهش تاریخی شاید بتوان آن را شاهکار کسروی شمرد. دوم، وی با کنجکاوی به پدیده های تاریخی می نگریست . . . . . . . . . دقت علمی نویسنده ، تحسین دانشمندان سختگیر نکته بینی چون محمد قزوینی مینیورسکی را برانگیخت».
ازدیدگاه کسروی، تاریخ و آگاهی آز آن درتثبیت هویت ملی یک ضرورت است. «تاریخ برای یک توده همچون ریشه ایست برای یک درخت . . . تاریخ، یک توده را پایدارتر و استوارتر گرداند».
کسروی درسال ۱۳۰۰ تبریز را ترک گفته و مدتی در دماوند و زنجان سرگرم کار می شود و همانجاهاست که نوشتن تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان یا داستان مشروطه درایران را می نویسد که بعدها به تاریخ مشروطیت ایرن تبدیل می شود. «بخش یکم تاریخ مشروطه ایران درسال ۱۳۱۹، بخش دوم درسال ۱۳۲۰ و بخش سوم درسال ۱۳۲۱ انتشار یافت».
یزدانی، در «بررسی ریشه های مشروطیت» براین باور است که کسروی منشاء مشروطیت را از بیداری ایرانیان دانسته درمقابله با حکومت استبدادی. با اشاره به قتل نادرشاه : «پس از کشته شدن نادرشاه افشار تنزل ایران آغاز گشت»، ضعف ها وپیامدهای دوجنگ ویرانگر ایران و روس و از دست رفتن بخش بزرگی از آبادترین خاک وطن را یاد آور میشود . با مروری در تاریخ دوران قاجار دخالت های مستمر روس وانگلیس و جنبش تنباکو و آمد ورفت مستشاران، واگذاری گمرکات برای اخذ وام به منظورتآمین هزینۀ سفرشاهان به اروپا، در زمانه ای که فقر وفلاکت سراسر کشور را فراگرفته بود، گوشه هایی از فضای نکبت بار گذشته را به نمایش می گذارد. با این حال، پژوهشگر این وقایع را عامل یا ریشۀ اصلی بیداری مردم نمی داند، «بلکه یکی ازچند عامل » میشمارد که دررابطه با رخدادهای جهانی ازجمله : «جنگ روسیه – ژاپن در سال های ۱۹۰۵ – ۱۹۰۴ و شکست روسیه تکان سختی به آسیائی ها داد. شکست غول اروپائی از ژاپن گمنام در سراسر آسیا با خوشحالی تلقی گردید» انقلاب ناکام ۱۹۰۵ روسیه در منطقه شورتازه ای ایجاد کرد. آن انقلاب افق های تازه ای در منطقه گشود. خفتگان را بیدار کرد. تکانِ هشداردهنده ای بود، به ویژه جهتِ مردم عقب ماندۀ منطقه که درچنگال استبداد به زندگی برده وار معتاد شده بودند. درایران و عثمانی جنبش های تازه ای به وجود آمد .
درگسترش انقلاب، یزدانی با معرفی انجمن های محلی و اثرات آنها که درشهرها به دست مردم هر محل راه انداخته بودند سخن می گوید. باید یادآور شوم که درفاصلۀ صدور دستخط فرمان مشروطیت تا شروع استبداد صغیر، آزادی و آزادیخواهی برسر زبان ها بود و مردم مشتاقانه درآرزوی شکست استبداد و مهار کردن قدرتِ گستردۀ پادشاهی بودند. در زمینۀ این تغییرات شکل گیری انجمن ها، ازهشیاری پیشگامان حکایت می کند و خِرد اجتماعی – سیاسی آن ها را به رخ می کشد «پیش از ان که انتخاب نمایندگان مجلس صورت گیرد، گردانندگان مشروطۀ تبریز، انجمن ایالتی – یامجلس ملی – آذربایجان را تأسیس کردند».
تشکیل انجمن ها با مخالفت شدید محمدعلی میرزا ولیعهد مواجه می شود وبرای برهم زدن آن اقدام می کند اما موفق نمی شود ودرمقابل اعتراض مشروطه خواهان عقب نشینی کرده وانجمن ها در شهرهای کشور به راه می افتند. براین مبناست که یزدانی در بستردگرگونی ها انجمن ها را یکی ازدوستون اصلی معرفی می کند: «ابزار این تحول دو نهاد بودند مجلس، و انجمن های ایالتی و ولایتی». وسپس از عملکرد انجمن ها درشهرهای گوناگون می گوید. ازسمنان که در جریان مشروطیت فعالیتی نداشت ولی با تشکیل انجمن «رسما اعلام داشته بود که حاکم حق مداخله درگرفتن عوارض ندارد و نایب الحکومه نیز از اهدای تقدیمی و پیشکشی به حاکم منع شده بود».
در دوران استبداد صغیر قدرت انجمن تبریز فزونی یافت. گردانندۀ امور شهر انجمن بود. و مهمتر، «مسائل نظامی وسازماندهی دفاع ازشهر برای تبریزیها اولویت داشت. اما نیاز به مرکزی سیاسی همچنان احساس می شد». انجمن جانشین مجلس شد؛ و به پشتیبانی قدرت انجمن عین الدوله والی منتخب شاه را به تبریز راه ندادند. درسراسر کشور مشروطه خواهان «انجمن را بخشی تفکیک نشدنی ازنظام مشروطه می شناختند.»
یزدانی که عملکرد انجمن ها را به دقت وارسیده، بادرکِ اهمیت آن ها می نویسد: «دردورۀ استبداد صغیر درهرکجا که آن ها [مشروطه خواهان] قدرت گرفتند انجمن را احیا کردند. در تنکابن ، اصفهان، رشت، مشهد، بندرعباس، بوشهر ولارستان چنین انجمن هایی ایجاد گشت».
کسروی با ایمان به قدرت ونیروی تودۀ مردم، مقبولیت انجمن ها وپیشرفت امور را – درآن فضای وحشت و پریشانی وامید – این گونه روایت می کند که : « آنچه مایۀ قدرت انجمن ها می شد، توانائی دربسیج تودۀ شهری بود». تحلیل سنجیده و تمیز درستی ست. سرچشمۀ قدرتِ ملی همیشه در نیروی عظیم توده هاست که با هدایتِ پیشگامانِ مورد اعتماد به آرمان های خود می رسند. کسروی در این باره ایمان خود را با سخنان شورانگیز اعلام می کند : « من به نوشتن این تاریخ به نام دادگری برخاستم و بیش از همه برآن می کوشم که داوری میانه آن مردان جانفشان وستمگران بدنهادشان کنم.» بقول یزدانی، کسروی دراین کار رسالتی می دید. دربخش توده ای شدن انقلاب، پژوهشگر ماهیت و چگونگی انجمن ها ازمذهبی ها که با “امربه معروف ” وارد کارزار شده بودند گرفته تا شبنامه نویس ها وسودجویان دربار و اشراف، که بیشتر هیاهو بود وسر و صدا، تحلیل جالب ش شنیدن دارد: «اینان به جای آنکه اسلحه بردارند و خودرا برای مبارزه آماده سازند، راه بی دردسر وآسان را پیش گرفته بودند»
یزدانی، عقیدۀ کسروی را به «نادیده گرفتن تأثیر انجمن ها یا کم اثر دانستن آنها»، البته با دلایلی کم و بیش ونه چندان قانع کننده، زیرسئوال برده است. اما بلافاصله بیکفایتی انجمن های پراکندۀ تهران را مطرح کرده است :«انجمنها درروزبمباران مجلس به وظیفۀ خود عمل نکردند مجلس را بی دفاع گذاشتند» وسپس ایستادگی وجانفشانی نُه ماهۀ مجاهدان تبریز را که : «اسلحه بر کف دربرابرنیروهای دولتی ایستادند ومصائب جنگ را به جان خریدند» یادآور شده نبرد تهران چند ساعت طول نکشید. با تأسف می پُرسد «چرا پایتخت به چنین روزی افتاد؟» حسِ غم واندوهی پنهان ازگذشته های دور. خواننده شگفت زده از احساس پاک و صفایِ دلِ پُر درد پژوهشگر غرق سکوت می شود. یزدانی تفاوت ها را می شکافد. درسنجۀ ضعف و قدرت یادآور می شود که : «درتبریز رهبرانی ظهور کردند و نیروی مسلح ملی ایجاد کردند ومقاومت شهررا سازمان دادند. تهران چنین رهبرانی را به خود ندید» پایان کار شکست بود و پراکندگی : «سستی رهبران پایتخت موجب فرو ریختگی درونی مجلس شد و اندام های دفاعی آن را از کار انداخت». آیا این کردارهای اجتماعی نیست که خمیرمایۀ باور کسروی دراعتبارواعتماد به توده و بیداری را در او به بار نشانده است.
یزدانی در رهبران و توده ها، فصل تازه ای می گشاید. از اصرا و ممارست کسروی در گزینش رهبر و آوردن نظرات دوسید ارقول کسروی: «دوسید می خواستند همه چیز را با زبان و اندرز درست گردانند ودرچنان شورشی که پس ازهزار سال درایران رخ داده بود به جنگ و خونریزی نیار نمی دیدند. واین اندیشۀ ایشان یکی ازسنگ هایی در راه پیشرفت کار مشروطه گردیده بود» و سپس ضعف و رفتار سازشکارانۀ آن دوسید را روایت می کند «ناتوانی سیاسی آن دوسید در واپسین روزهای حیات مجلس نمودار گردید. این دو ازجمله کسانی بودند که مدافعان مسلح مجلس را پراکنده ساختند و رآی به خلع سلاح آنها دادند » پژوهشگر به درستی در ادامه همین گفتار به صراحت می افزاید که « رهبرانی ازسنخ بهبهانی و طباطبائی درمراحل نسبتا آرام جنبش کارها را پیش می بردند، اما درمقاطع بحرانی و زمانی که ستیزبین موافقان و مخالفان اوج می گرفت، دیگر مردان چنین میدانی نبودند».
کسروی در بخش «علما و مشروطیت» موضوع علمای تشیع ایران را بررسی کرده با اشاره به خشم و خروش علما برای اخراج پریم و نوز مسئول گمرکات اذربایجان، اهداف وجایگاه بنیادی آنان را نشان داده است. ولی مهم این که کسروی شکاف بزرگی که سال ها بین حکومتگران و جامعه بود پی برد. علما خواستار حکومت وقوانین شرع بودند و خیلی ها هم بودند که خواهان قوانین روز ومخالف قوانین بدوی اسلام که به زور به مردم تحمیل شده بود. یزدانی مینویسد: «کسروی نخستین مورخی بود که به این شکاف عظیم اجتماعی پی برد».
فرجام انقلاب. وقتی تهران به دست مشروطه خواهان افتاد و محمدعلیشاه به سفارت روس پناهنده شد، رجال قدیمی وهمۀ استبدادیان مشروطه خواه شدند. ودردولت های تازه مقام گرفتند. عین الدوله ها به مسند وزارت تکیه زدند. آن عده از مجاهدین که از کشتار پارک اتابک جان سالم بدر برده بودند آواره شدند. ستارخان تیرخوردۀ زخمی وفلج در گوشه ای افتاد و پس از چند سال غریبانه درتهران جان داد. مخبرالسلطنه والی آذربایجان مآمور کشتن شیخ محمد خیابانی گردید. و کسروی درفرجام انقلاب به درستی نوشت: «آنچه به دست آمد، در مقایسه با انتظارات مشروطه خواهان نا چیز بود.»
بازبینی، بخش پایانی این اثرپرمحتوا یادگاری ماندگاراز پژوهشگری با وجدان آرام که چکیدۀ پژوهش خود را درنهایت صدافت به مخاطبین اعلام می کند:
«درحقیقت تاریخ مشروطۀ ایران محبوبترین نوشته تاریخی است که – نه فقط درمورد مشروطیت، بلکه دربارۀ تمام ادوار تاریخ ایران – تا به امروز منتشر گردیده است» .
پاکی و شهامت یزدانی را باید ستود به افکار سالم و آثار ارزشمندش ارج نهاد.
پژوهش این دفتر با توجه به متنِ اثر و فهرست منابع درتبیین سعی و دقتِ نویسنده ستودنی ست.
بورس تهران در سراشیبی سقوط / دکتر منوچهر فرحبخش
حدود بک سال است که بورس اوراق بهادار تهران روند نزولی به خودگرفته که بدون وقفه ادامه داشته و هنوز هم دارد. در ظرف این مدت تفسیرها و اظهارنظرهای زیادی شده و رهنمودها و راه حلهایی هم ارائه گردیده که چاره ساز نبوده و درحد حرف باقی مانده و تاثیری بر اصل موضوع یعنی توقف سقوط قیمت سهام نداشته است. بورس تهران تا اواخر سال گذشته با نشان دادن شاخص ۸۶ هزار و تخصیص سودهای کلان به سهامداران دوره ای طلایی را طی میکرد و همین باعث شده بود که بخشی از پس اندازها به امید دسترسی به سود بیشتربسوی بورس تهران حرکت کنند.
در هفتههای اخیر بازار سهام شاهد سقوط آزاد شاخص بورس تهران بوده است بطوریکه شاخص بورس به مرز ۶۶ هزار رسیده است . از طرف دیگر صعود نرخ ارزهای خارجی خصوصا دلار را ارز آزاد در بازار غیررسمی شاهد هستیم که بهای هر دلار به ۳۵۰۰ نزدیک شده است. در تحلیلها و تفسیرات چند روز اخیر کارشناسان و مفسرین اقتصادی مشاهده میشود که این امر ناشی از رفتار نسنجیده وغیراقتصادی بازیگران بازار ارز و سهام توصیف شده که استدلال ضعیفی است. به دنبال همین استدلال ضعیف بعضی از مسوولان بانکی و اقتصادی کشور نیز، سهامداران و سرمایهگذاران را به صبر و شکیبایی و تعمق در تصمیم گیری نسبت به خرید و فروش ارز و سهام تشویق کردهاند. ولی تجربه نشان داده است که در چنین شرائط بحرانی نگرانی از سقوط قیمتها است که نقش آفرینند و نه تعقل و شکیبایی.
نکته ایکه در اینجا حائز اهمیت بوده و از آن طریق است که بایستی به مقابله با کاهش ارزش سهام پرداخت تشخیص علل سقوط آن است. بهرحال بورس تهران بیش از ۵۰ درصد از اقتصاد کشور را نمایندگی میکند و تاثیر نوسانات آن بر کل اقتصاد ، به ویژه بخش تولید انکار ناپذیر است، دربررسیهای کارشناسانه ایکه توسط یعضی از مراکز اقتصادی دولتی و خصوصی صورت گرفته عوامل بنیادی که سقوط بازار سهام و ارز را باعث شده به پنج مورد ربط میدهند که عبارتند از:
— مذاکرات هسته ای با کشورهای ۱+۵ که با قطع مذاکرات و تمدید هفت ماهه آن تا ۱۹ تیرماه ۱۳۹۴ اقتصاد کشور را به حالت انتظار درآورده است و تصمیم گیریهای اقتصادی حتا برای دولت را مشگل کرده است
— سقوط شدید بهای نفت که هنوز انتهای آن هنوز نامشخص است. آثار منفی کاهش بیش از ۶۰% از درآمد ارزی کشور آنهم در یک فاصله زمانی کوتاه چندماهه بیش از آن است که بشود با مانورهای مصنوعی مانند بی تفاوتی دولت و تفسیرهای امیدوارکننده بدون محتوا پوشاند.
— بی برنامگی دولت درتعیین سیاستهای پولی از جمله تعیین نرخ بهره یا سود بانکی . جدول سود بانکی که شورای عالی پول و اعتبار برای سال آینده تصویب کرده نه برآمده از واقعیات بلکه دیکته شده توسط دولت است و بیشتر مقتضیات دولت در نظر گرفته شده تا تعیین نرخ واقعی. با توجه به عدم کاهش نرخ سودهای بانکی و حتی افزایش برخی از آنها و همچنین سخنان و رویکرد رئیس کل بانک مرکزی و وزیر اقتصاد، بهنظر نمیرسد که فضا درخصوص آینده سیاستهای پولی سیستم بانکی کشور حداقل در چند ماه آینده تغییرکند.
— بلاتکلیفی دولت در اجرای برنامه های توسعه و تقویت بخش تولید ، تا آنجا که حتا پرداخت ۲۰% یارانه تولید هم تاکنون به این بخش پرداخت نشده است.
— توقف سرمایه گذاریهای داخلی و خارجی ، افزایش واردات در مقابل کاهش صادرات غیر نفتی و ادامه وضعیت رکود اقتصادی.
شاید اگر بهای نفت این چنین فاجعه آمیز سقوط نمیکرد میشد امیدواربود که بشود بحران را از سر گذراند و با وعده و وعید اقتصاد را سرپا نگهداشت ولی سقوط بهای نفت به منزله تیر خلاصی است که بر اقتصاد کشور وارد آمده و وعده های اقتصاد بدون نفت و تامین بودجه نفتی از محل سایر منابع مالی که مسئولین وعده آنرا میدهند سرابی بیش نیست. حکومت اسلامی بایستی با این واقعیت کنار آید که قیمت ۴۵ دلاری هر یشگه نفت در آتیه نزدیک اگر پایین تر نرود به سمت بالا حرکت نخواهد کرد. حتا گری شیلینگ، تحلیلگر نفتی بلومبرگ از احتمال سقوط قیمت نفت تا ۲۰ دلار سخن میگوید. البته همه این احتمالات بستگی به تصمیم عربستان دارد که در شرائط موجود و به دلائل سیاسی از کاهش بهای نفت استقبال میکند که مورد تایید امریکا هم میباشد.
همچنین لازم به یاد آوری است که روزانه ۲ میلیون بشگه مازاد برعرضه وجود دارد، ضمن آنکه رشد اقتصادی اتحادیه اروپا، چین، ژاپن، برزیل و روسیه نیز دچار محدودیتهایی شده که تقاضا برای نفت در سال جاری را کاهش میدهد. همه این عوامل حکایت از آن دارد که حکومت اسلامی با سخت ترین بحران اقتصادی در طول حیات ۳۶ ساله خود مواجه شده است که بهبودی برای آن حداقل در آتیه نزدیک متصور نیست.
تشدید بحران اقتصادی در حدی است که ممکن است دیگرامضای توافقنامه هسته ای هم که حکومت اسلامی به آن دل بسته است و آنرا راهگشا میداند و با مانور بر روی آن امیدواریهای کاذب ایجاد کرده است نیز تاثیرروانی و عملی خود را از دست بدهد . کاسته شدن از اهمیت مذاکرات هسته ای چه بسا که ممکن است کار را مجددا به بن بست کشاند و باز هم تمدید مذاکرات پیش آید که به هیچوجه به نفع حکومت اسلامی نیست.
در مجموع با توجه به عوامل پنجگانه فوق احتمال تغییر مثبت جریانات وحرکت در مسیر بهبود شرائط حداقل در سال جاری بسیار بعید به نظر میرسد. بلکه برعگس بایستی در انتظار اخبار ناراحت کننده و ناامید کننده بیشتری بود. این شرائط طبیعتا اولین تاثیرش افزایش جو نا امیدی در میان مردم خواهد بود که سبب میگردد تا برای حفظ دارایی و سرمایه خود به ارز و طلا و پس انداز بانکی روی آورند. بنا براین بایستی انتظار آنرا داشت که در بورس تهران روند کاهش ارزش سهام همچنان ادامه یابد، تا آنجا که حتا احتمال سقوط آن هم وجود خواهد داشت.
درحال حاضربورس تهران از تصدق سر واحدهای پتروشیمی روزهای مثبتی را هم تجربه میکند و انگیزه خرید هنوز وجود دارد. تاثیر سهام پتروشیمی بر بازار بورس در حدی است که افزایش قیمت خوراک پتروشیمیها در دی ماه گذشته عاملی برای آغاز بیاعتمادی در بازار سهام شد، تا آنجا که قیمت سهام سایر شرکتهای بورسی با این تصمیم ریزش کرد و بورس تهران روزهای سختی را گذراند و زیانهای هنگفتی نصیب سهامداران کرد. ولی تصویب قانون دایمی شدن خوراک پتروشیمی توسط شورای نگهبان محرکی شد تا بورس تا حدی قوی شده و ریزش آن کم گردد و منجر به ورود شاخص به کانال ۶۶ هزار واحدی شود تا جایی که این متغیر مهم که تا کانال ۶۵ هزار واحد افت کرده بود فعلا در کانال ۶۶ هزار و ٢٧٣ واحدی قرار گیرد. ولی اینکه کل فعالیت بورس متکی به یک بخش از تولید باشد خود نشان از تزلزل و ناسالمی سیستم بورسی کشوراست . بنا براین بی اعتمادی مردم به این موسسه مهم که نبض اقتصاد کشور را در دست دارد میتواند بسیار گران تمام شود.
نکته دیگر اینکه بورس تهران نیز اسیر گروه های مافیایی ثروت و قدرت است . اگثر سهام با ارزش و سود آور متعلق به این گروه های مافیایی است. البته این خود سبب گردیده تا این قدرتها برای نجات دادن سرمایه های خود تا حدودی انعطاف پذیر باشند. ولی به هرحال اداره کنندگان بورس اوراق بهادار تهران گروه های مافیایی هستند و نه خیل عظیم سهامداران خرده پا و در نهایت این سهامداران کوچک میباشند که هست و نیست خود را در این بازی از دست خواهند داد.
بازارچه کتاب با بهارک عرفان
نگاهی به تازه های بازار کتاب ایران
سوی آبی بادها…
بهارک عرفان
اشاره:
صفحه ی معرفی کتاب از جمله صفحات قدیمی بخش فرهنگی خبرنامه خلیج فارس است که در هیات پیشین سایت؛ هر هفته پنجشنبه ها؛ زیر عنوان پجشنبه بازار کتاب به چاپ می رسید. از قضای روزگار اما،این صفحه که با اقبال خوانندگان خوب ما هم مواجه شده بود، در هیات تازه ی نشریه، هنوز مجالی برای انتشار پیدا نکرده بود.
این دوری از بازار کتاب ایران اما با مطلب این هفته ی ” بهارک عرفان ” پایان گرفته است؛ سعی تحریریه ی خلیج فارس بر این است که صفحه ی معرفی کتاب ما زین پس به طور مداوم در دسترس شما نازنینان قرار بگیرد. باشد که دوست داران ادب فارسی در هر کجای این کره ی خاکی؛ به واسطه ی این صفحه از اوضاع و احوال نشر و کتاب های تازه به بازار آمده، اطلاعی اجمالی به دست آورند. نخستین شماره ی دور جدید این صفحه در ادامه ی همین مطلب در اختیار شماست. با هم سری بزنیم به ویترین کتاب فروشی های ایران…
شرق بهشت– هزار سال شعر و نقاشی شرقی
نویسنده: مایکل بری
مترجم: مهشید نونهالی
صفحه آرا و طراح: روشنک مافی
ناشر: نظر
تعداد صفحات: ۳۲۸
قیمت: ۵۲۰۰۰ تومان
این کتاب با عنوان فرانسه Orient: Mille ans de poésie et de peinture در سال ۲۰۰۴ توسط انتشارات Diane de Selliers در فرانسه منتشر شد. این اثر شامل ۴۰ شعر عربی، ۵۰ شعر فارسی و ۲۰ شعر ترکی حد فاصل قرنهای ۶ تا ۲۰ میلادی را در بر میگیرد که هر شعر با آثاری از نقاشان شرقی مربوط به قرون ۱۳ تا ۲۰ مصور شده است.
نویسنده در مقدمه کتاب درباره دلایل انتخاب اشعار چنین توضیح میدهد: «اشعاری که برگزیدهایم، بنا به ترتیب زمانی، ۱۵ قرن سنت شاعری را در بر میگیرد و به کشف مشرق زمینِ شاعران و نقاشان، از شبه جزیرۀ عربستان تا مناطق مرزی هندوستان دعوت میکند. درونمایۀ عشق عرفانی یا زمینی، عشق به انسانها یا طبیعت در آنها کاملاً احساس میشود و خواننده را از دمشق تا بغداد و از سمرقند تا هرات و تبریز و سپس تا استانبول میکشاند.»
ترجمه اشعار عربی یا از ترجمه فرانسه آنها توسط مهشید نونهالی انجامشده یا از ترجمههای پیشتر منتشرشده این شاعران در ایران استفاده شدهاند.
فردوسی، رودکی، ناصر خسرو، فرخی سیستانی، فخرالدین اسعد گرگانی، عطار، مولانا، جامی، ابوالعتاهیه، بهلول، ابوتَمّام، ابن رومی، ابن زَیدون، ابناللبّانه، یونس اِمره و کایگوسوز ابَدال، برخی شاعرانی هستند که شعرهای آنها در کنار نگارههایی در کتاب آورده شده است.
همچنین در این کتاب اشعاری از نیما یوشیج، منوچهر آتشی، سیمین بهبهانی، شفیعی کدکنی و برخی شاعران معاصر در کنار نقاشیهایی از نقاشان معاصر عرب آورده شده است.
از ویژگیهای مهم کتاب (نکته ای که در کتابهای مصور فارسی اغلب فراموش میشود) آن است که شناسنامه دقیق و محل نگهداری هر نقاشی در کنار آن درج و همچنین معرفیِ کوتاهی از هر شاعر با اشاره به ویژگیهای برجسته و منحصر به فرد سبک او در کنار شعرش ذکر شده است.
سوی آبی بادها
مترجم: کیارنگ علایی
ناشر:حرفه هنرمند
قیمت: ۱۶۵۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۶۰
کتاب «سوی آبی بادها» با عنوان فرعی «تاملی بر عکسهای رینکو کاوائوچی» با ترجمه کیارنگ علایی، یکی دیگر از مجموعه کتابهای عکس و شعر، منتشر شده در نشر حرفه هنرمند است. رینکو کاوائوچی عکاس نامتعارف ژاپنی، به دلیل سبک کاری خود از شهرت بالایی در جهان برخوردار است.
علایی در این کتاب ترجمههای خود از هایکوهای ۳۶ شاعر ژاپنی را در کنار عکسهای کاوائوچی درج کرده است و در این راستا تمام تلاش علایی این بوده که عکسها و هایکوهای در کنار هم استفاده شده از نظر مفهومی بار معنایی یکسانی داشته باشند. بهعبارتی دیگر در این کتاب علایی با انتخاب و درج هایکو در کنار عکسهای کاوائوچی به تحلیل این عکسها پرداخته است.
مترجم در این کتاب برگردان خود از شعر معروف «جوانگ دزو» حکیم و شاعر شهیر تائوئیست با عنوان «پروانه» را نیز ارائه داده است:
«به خواب دیدم که پروانهام
بال افشان و بیقرار
شادمانه به گشت بال میزدم
پریدم از خواب
خود بودم
پروانه پرید یا من خواب دیدم؟
من پریدم یا پروانه خواب دید؟»
کتاب همچنین مقدمه نیمه بلندی از مترجم با عنوان «از رنکو تا رینکو» را بر صفحات آغازین خود دارد. علایی در این نوشته چرایی انتشار این کتاب و چگونگی آن را توضیح داده است.
نویسنده: مسعود تذهیبی و فریده شهبازی
مترجم: امیرجلال الدین اعلم
ناشر: سروش
قیمت: ۵۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۰۲
نقشمایه، مایه اصلی و بارز در هر اثر هنری است. نقشمایه ها عناصر یا ترکیبی از عناصر بصری اند که در ترکیب بندی(کمپوزیسیون)ها تکرار می شوند و در بیان هنرمند برجستگی و ویژگی دارند. نقشمایه نه به معنای جزئی از کل بلکه به معنای از کل به جزء رسیدن است؛ جرئی که تمام صفات و خصوصیات کل را دارد.
در این کتاب تلاش بر آن بوده تا در حد امکان گوشه ای از دقت و توجّه هنرمندان ایرانی در دوره های مختلف تاریخی بازسازی و ساماندهی شود و سعی آنان در ساده کردن مفاهیم والا و حاصل ذوق و هنر و سلیقه آنان در شکل های ساده و پرمایه مسجّل شود.
با مطالعه هزاران نقش که متاسفانه در ادوار مختلف به دلایل گوناگون دچار ضایعات و درهم ریختگی های متعدد شده اند، تعدادی بازسازی، دوباره سازی و یا عیناً آورده شده است.
این کتاب با توجه به تاریخ ترسیم نقش و نگارها و رعایت تقدم و تأخر زمانی در سه بخش موضوعی نقشمایه های تزئینی با فرم بسته، نقشمایه های ملهم از جانداران، و نقشمایه های تزئینیِ گسترش پذیر، طبقه بندی شده اند.
در تهیه و تنظیم کتاب حاضر سعی شده تا حد امکان هر یک از نقشمایه های ترسیم شده با ذکر منبع و مأخذ موثق بیاید و در ترسیم دوباره آنها اصل امانتداری و برابری با اصل رعایت شود.
زایش و مرگ تراژدی
نویسنده: حمیدرضا محبوبی آرانی
ناشر: نی
قیمت: ۱۶۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۲۷۶
این کتاب تفسیر جدیدی است بر کتاب «زایش تراژدی از روح موسیقی» اثر معروف نیچه در مبحث زیبایی شناسی.
کتاب سه فصل و یک موخره دارد که عناوین آنها به ترتیب عبارتند از «زایش تراژدی و پس زمینههای پیدایی آن»، «درونمایه زاریش تراژدی»، «بدبینی و آری گویی تراژیک به زندگی» و «زایش تراژدی و فلسفه نیچه متاخر».
نویسنده در بخشی از درآمد خود بر این کتاب نوشته است: «زایش تراژدی از درون روح موسیقی، یا آنگونه که نیچه در ویراست دوم کتاب آن را «زایش تراژدی یا هلنیسم و بدبینی» مینامد، پیگیرترین کوشش نیچه در ساخت و پرداخت نظریهای در باب هنر است… [این کتاب] به دو دسته مسائل کمابیش متفاوت نظر دارد: از سویی کوششی است در پاسخ دادن به پرسشهایی چند در باب فرهنگ و جامعه و مهمتر از همه این پرسش که فرهنگ اصیل و حقیقی چیست و نمونه آن کدام است؟… دومین دسته از مسائلی که زایش تراژدی بدان میپردازد ریشه در سنت الهیات فلسفی غرب دارد. دومین پرسش اساسی این است که آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟»
محبوبی آرانی برای تالیف این کتاب از بیش از ۵۰ منبع فارسی و لاتین بهره برده است. از میان منابع فارسی نویسنده میتوان به این کتابها اشاره کرد: «مرگ تراژدی» جورج اشتاینر و ترجمه بهزاد قادری، «آیین و اسطوره در تئاتر» جلال ستاری، «ارسطو و فن شعر» عبدالحسین زرینکوب، «تراژدی و انسان» آندره بونار و ترجمه جلال ستاری، «تفسیری بر تراژدیهای یونان باستان» یان کات و ترجمه داود دانشو و منصور براهیمی.
درخت سیب نوفلوشاتو ، به بار نشسته است! دکتر علیرضا نوری زاده
تردیدی ندارم شما نیز مثل من در این چند روزه که فرانسه سراپا و جهان کم و بیش، سوگوار قتل وحشیانه نویسندگان و کاریکاتوریستهای “شارلی هبدو” و شماری انسان بیگناه از جمله احمد، مسلمان الجزایری الاصل که تازه کارش را به عنوان پلیس آغاز کرده بود، میباشد؛ با یک چرای بزرگ روبرو بوده اید.
آیا انتشار کاریکاتور و یا طرحی با قلمی سیاه از پیامبری که هیچ تصویری از او به جا نمانده است ویا شیخی که بر در بهشت به علت بسیاری انتخاری ها، شکوه از کمبود باکرگانی میکند که قرار است انتحاری ها به محض ارتکاب جنایاتشان تا روز “کن فیکون” در آغوش آنها به کامجوئی مشغول باشند، و در نهایت تصویر سیاه قلم ابوبکر بغدادی ، جنایتکاری که در موصل پرچم جهل و جنایت و فساد را به نام اسلام و پیامبر برافراشته است، میتواند توجیه گرجنایتی باشد که آتش به جان همه ما زده است؟