راوی مدرن حکایات کوچه بازار
هفدهم آبان مصادف است با سالروز درگذشت محمدعلی جمالزاده، نویسندهای که به پدر نوول نویسی فارسی ملقب است و از آغازگران سبک واقعگرایی در ادبیات فارسی به شمار میرود. او نخستین نویسندهایست که توانست تکنیک داستان نویسی اروپایی را آگاهانه به کار گیرد و در عین حال یکسره به تکنیک داستان پردازی غربی تسلیم نشود. او با دمیدن روحی ایرانی به روشی که از غرب به عاریت گرفته بود توانست آن را صیقل دهد و در قالبی هماهنگ با ذوق و حوصله و نیاز فرهنگی زمان، به هموطنانش عرضه کند.
جمالزاده در اصفهان زاده شد به تاریخی که اطلاع دقیقی از آن در دسترس نیست، دکتر ایرج افشار در مقاله ای که در مجله «نامه فرهنگستان» شماره۱۱ منتشر کرده می نویسد از قول خود جمالزاده مینویسد:«سال تولدم را خواسته اید دوستان آن را از جمله اسرار مگو می دانند ولی حقیقت این است که برخودم مجهول است. ولی یقین دارم تاریخ وفاتم روشن تر از تاریخ تولدم خواهد بود و شاید نتیجه آشنایی من با قلم و قرطاس همین باشد». پدر او سید جمال الدین واعظ اصفهانی، از آزادی خواهان مشروطه بود و رهبری مشروطه خواهان اصفهان را برعهده داشت. سید جمال الدین خطیبی توانا بود و در سخنرانی هایش به زبان ساده و در حد فهم عوام سخن می گفت. به سبب اختلافی که بین سید جمال الدین و حاکم اصفهان پدید آمد او به همراه خانواده اش به تهران هجرت کرد و به مبارزات خود ادامه می داد. جمالزاده در شانزده سالگی بنا به خواست پدرش عازم بیروت شد و در آنجا تحصیلات خود را در دوره متوسطه ادامه داد. چند ماه بعد در لبنان اطلاع یافت که به دستور محمد علی شاه پدرش را مسموم کرده اند. مرگ پدر، محمد علی را در اعتقادات سیاسی و اخلاقی که از او به ارث برده بود استوارتر کرد. دو سال بعد به فرانسه رفت و در دانشگاه های لوزان و دیژون تحصیل کرد در رشته حقوق فارغ التحصیل شد.
در این زمان، عده ای از روشنفکران ایرانی مخالف استبداد قاجارها در برلین گرد آمده و فعالیت می کردند. جمالزاده در سویس می زیست، به دعوت آنان به برلین رفت. یک ماه بعد به منظور انجام ماموریتی به بغداد رفت و چند ماه بعد به کرمانشاه آمد و روزنامه رستاخیز انتشار داد. او سپس دوباره به برلین بازگشت و با جمعی دیگر از آزادی خواهان ایرانی در انتشار مجله سیاسی- فرهنگی کاوه همکاری کرد.
جمالزاده در مجله کاوه مقالاتی می نوشت که اغلب آنها در زمینه موضوع هایی چون سیاست، اقتصاد، ایران شناسی و فرهنگ و ادب بود و در نگارش این مقالات شیوه ساده نویسی را که خصلت عمومی و نثر فارسی این دوره بود به کار می گرفت.
نخستین کتاب جمالزاده به نام گنج شایگان یا اوضاع اقتصادی ایران در سال ۱۹۱۸ میلادی منتشر شد و در مجله کاوه از آن به عنوان یکی از بهترین اثرهایی که تا آن روز در زبان فارسی در مورد اقتصاد نوشته شده سخن راندند.
جمالزاده از آن پس نیز به نوشتن مقالات علمی- انتقادی در مجله کاوه ادامه می داد و این همه پیش از انتشار مجموعه داستان کوتاه «یکی بود یکی نبود» در سال ۱۳۰۰ شمسی بوده است. «یکی بود یکی نبود» اولین و مهمترین مجموعهی داستانی جمال زاده است. این کتاب مشتمل بر شش داستان است با نامهای فارسی شکر است ، درد دل ملا قربانعلی ، دوستی خاله خرسه ، رجل سیاسی، بیله دیگ بیله چغندر و ویلان الدوله . اهمیت این داستان ها به غیر از پیشگام بودنشان نثر ساده و روان و قابل فهم آن هاست که در راستای تحقق همان دموکراسی ادبی است که جمال زاده در مقدمه ی کتاب به آن اشاره می کند . البته نویسنده در مقدمه ، از فرم در ادبیات بحثی نمی کند و درباره ی ساختار داستان پردازی، صناعات و شیوه های داستان نویسی چیزی نمی گوید . در مقابل جمال زاده به محتوا در ادبیات توجه می کند . مثلاً می گوید رسالت اصلی داستان نویس، توصیف نحوه ی زندگی اقشار گوناگون جامعه و ضبط کلام و لهجه های گوناگون زبان آنها است تا به این وسیله موجب شناخت اقشار جامعه از یکدیگر شود و بر سنت پرستی عشیره ای و قبیله ای غلبه شود .
نثر روان جمال زاده ادامه ی نوشته های تالبوف ، زین العابدین مراغه ای و به خصوص چرند و پرند دهخدا در روزنامه ی صور اسرافیل است . دومین ویژگی این داستان ها نگاه انتقادی و از بیرونشان به مسایل اجتماعی و فرهنگی ایران است . در واقع می توانیم این مجموعه را در چهاچوب سبک رئالیسم انتقادی قرار دهیم که البته از لحاظ ادبی هم قابل توجه است . یعنی مثل نوشته های بسیاری از نویسندگان این سبک که در سال های بعد داستان هایشان را نوشتند ، صرفاً بیانگر شعارهای اجتماعی و سیاسی نیست . نکته ی دیگر استفاده از طنز در داستان های جمال زاده است . داستانهای جمال زاده، طعننامههایی بودند بر احوال زمان، ساده، طنزآمیز، و آکنده از ضربالمثلها و اصطلاحات عامیانه.
از عناصر مهم دیگر می توانیم به گفت و گو یا دیالوگ اشاره کنیم . جمال زاده این گفت و گو ها را به شکل مستقیم و سر راست به کار نمی گیرد بلکه آن ها را از ذهن و زبان شخصیت های داستان می گذراند و به صورت نمایشی بیان می کند .
دیگر کار مهم جمال زاده، تاریخ نگاری او بود. مسعود رضوی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این باره گفتهاست: «تا قبل از جمال زاده تاریخ نگاری در ایران به شکل سنتی و بر اساس شیوهی ناسخ التواریخ صورت می گرفت . به این صورت که مورخ، نوشتن تاریخ را از دوران پیامبران سلف آغاز می کرد و بعد به عصر پادشاهان می رسید و تاریخ هریک را به ترتیب روایت می کرد و جلو می آمد تا همه ی تاریخ را به صورتی کلی بازگو کرده باشد . اما جمال زاده یک موضوع خاص را (تاریخ روابط ایران و روس ) که همیشه برای مملکت ما مساله ساز بوده انتخاب کرد و براساس اسناد تاریخی، کتابی تحلیلی نوشت . او ارائه ی تحلیل را وارد فرهنگ تاریخ نویسی ما کرد چیزی که در تاریخ نگاری سنتی ایران وجود نداشت.»
از میان دیگر پژوهش های تاریخی جمال زاده می توان به آزادی و حیثیت انسانی و تصویر زن در فرهنگ ایرانی اشاره کرد .
جمال زاده در زمینه ی ترجمه به نسبت سایر زمینه ها کار کمتری انجام داد . برخی از ترجمه های مهم او عبارتند از: ـ ویلهم تل اثر معروف شیلر ، خسیس اثر معروف مولیر و داستانهای برگزیده از چند نویسنده . با این همه او نخستین کسی بود که در دو شماره از مجله ی سخن در مورد جیمز جویس و شاهکار بزرگش رمان اولیس مقاله نوشت و آنان را به هم میهنانش معرفی کرد .
او در سال ۱۹۳۱ م. به سوئیس رفت و برای همیشه در ژنو ماندگار شد. او در دانشگاه همین شهر به تدریس زبان و ادبیات فارسی مشغول بود.
آخرین اثر داستانی جمالزاده کتابی است به نام «قصه ما به سر رسید» که به سال ۱۳۵۷ در ایران منتشر شد. پدر داستان نویسی نوین ایران سرانجام پس از بیش از یک قرن زندگی پر فراز ونشیب در ۱۷ آبان ۱۳۷۶ در صد و شش سالگی، زندگی را بدرود گفت. جمالزاده در وصیت نامهای کلیه ی حقوق مادی و معنوی آثارش را به دانشگاه تهران بخشید و برای این کار هیاتی تعیین کرد . اعضای هیات اولیه اش کسانی چون دکتر علی اکبر سیاسی ، دکتر جواد شیخ الاسلامی ، باستانی پاریزی و ایرج افشار بودند.
روحانی رئیس جمهور برای کشورهای صادر کننده گاز در ” سومین اجلاس سران کشورهای صادر کننده گاز” که در دوم آذرماه در تهران برگزار میشود دعوتنامه ارسال کرده است. این مجمع ١٢ عضو اصلی و پنج عضو ناظر دارد که اعضای اصلی این مجمع عبارتند از ایران، الجزایر، بولیوی، مصر، گینه استوایی، لیبی، امارات، قطر، تیرینیداد و توباگو، ونزوئلا و روسیه.
با توجه به اینکه روسیه بزرگترین صادرکننده گاز طبیعی از طریق خط لوله است، لذا حضور نماینده این کشور اهمیت ویژه ای به اجلاس خواهد داد. در حال حاضر حدود ۳۵ درصد از مصرف گاز طبیعی بیش از ده کشور اروپا یی از طریق خط لوله روسیه تامین میگردد. روسیه سالهاست که سیاست گازی مشخصی را دنبال میکند و برنامه ریزیهای حساب شده ای را به اجرا گذارده که این اجلاس میتواند در تثبیت بیشتر برنامه هایش مفید واقع گردد. اما آیا حکومت اسلامی به عنوان میزبان اجلاس و دارنده بزرگترین ذخائر گازی جهان چطور، آیا برنامه مدون و قابل قبولی برای توسعه صادرات گازی خود در اختیار دارد؟
بزرگترین آفت برای نابودی دستاوردهای یک ملت سپردن اداره امور به دست نادانان است. این بدان معنا نیست که حکومت نادانان حتما فاسد هم هست، ولی تجربه نشان داده که مفسدین و سودجویان با استفاده از نادانی و بی تجربگی تازه به دوران رسیده های سیاسی خیلی سریع در آن نفوذ میکنند و حکومت آلوده به انواع و اقسام خلافکاریهای اقتصادی، اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی میشود که حاصل آن از هم پاشیدگی کشور است. حکومت اسلامی ایران در طی ۳۷ سال گذشته نشان داده است که در سپردن امور بدست نادانان نه سهوا که عمدا ید طولایی داشته است. از ابتدای انقلاب تاکنون به کمتر موردی میشود اشاره کرد که افراد متناسب با تخصص و تجربه شان دارای مقام های کلیدی شده باشند. البته مدرک و تجربه سازیهای قلابی که یکی از شگردهای معمول در بین انقلابیون حرفه ای مسلمان به شمار میرود، مد نظر نمیباشد، زیرا برهمگان روشن است که اگثر تیترهای دکتر و مهندس که انقلابیون مسلمان مفتخر به آن شده اند یا خریداری شده و یا دست ساز و تقلبی میباشد و ربطی به تحصیلات دانشگاهی ندارد.
از طرفی هم اینکه بخواهیم چنین قضاوت کنیم که انقلاب یک تلاطم اجتماعی است که قاعده نمیشناسد و نمیشود در میان خیل انقلابیون سره را از ناسره جدا کرد نیز قضاوتی ساده انگارانه است. تاریخ هیچ کشوری به یاد ندارد که انقلابی ۳۷ سال به طول انجامد وهنوز زمان پایان آن معلوم نباشد، مگر “انقلاب اسلامی ایران”
صنعت نفت و گاز کشور از جمله مراکزی بود که از همان ابتدای انقلاب برای متلاشی کردن آن برنامه ریزی شده بود. به همین جهت هم تعجب آور نبود که بیشترین اخراج مدیران و متخصصان در صنعت نفت صورت گرفت. زمانیکه محمد غرضی وزیر نفت گردید، پاکسازی شرکت نفت بقول او از متخصصین غرب زده و نشاندن حزب اللهی ها بجای آنها بطور فله ای انجام شد و صدها کارشناس از این صنعت اخراج و فراری شدند. او هنوز هم این خیانت مسلم را از افتخارات و خدمات خود به انقلاب توصیف میکند. سایر وزرای نفت هم دست کمی از او نداشتند. اگر هم یکی دو وزیر از درون شرکت نفت مسئولیت پذیرفتند مدت خدمتشان کوتاه تر از آن بود که بتوانند کار مثبتی انجام دهند.
اقدام تخریبی دیگر افزایش بهای گاز درهمان ابتدای تشکیل دولت موقت بود که از شوروی خواسته شد تا بهای خرید گاز را افزایش دهد، که نه زمان درستی بود و نه شانسی برای موافقت شوروی تصورمیشد. در نتیجه جریان صدور گاز به شوروی متوقف گردید. خط لوله به ترکیه نیز بارها دچار بحران شد ولی به هرحال هنوز جریان دارد، ولی ادامه آن به اروپا که هدف اصلی شاه بود فعلا منتفی شده است.
به هرحال آن قدرتهایی که میخواستند این صنعت به نابودی کشانده شود به مراد خود رسیدند، چون از آن صنعت پیشرفته و فعال آن زمان که بیش از شش میلیون بشگه نفت تولید روزانه داشت، دومین تولید کننده در جهان نفت به شمار میرفت و با بزرگترین شرکتهای نفتی جهان برابری میکرد، چیزی جز یک صنعت از هم پاشیده و اسقاط شده باقی نمانده که با هزار زحمت خود را سرپا نگهداشته است. شاید در میان مسئولین نفتی در حکومت اسلامی ، زنگنه وزیر فعلی نفت صادق ترینشان باشد که به هر حال پس از سالها تصدی این سمت تجربه و اطلاعات لازم را نیز کسب کرده است. اگر او زبان گشاید خیلی از حقایق روشن میشود که متاسفانه نه قدرتش را دارد و نه جسارتش را ، نان را به نرخ روز میخورد و به قول معروف آسه میرود، آسه میاید که گربه حکومت اسلامی شاخش نزند
در رژیم گذشته هم مدیریت شرکت نفت در دست هرکس که بود در ردیف همین زنگنه به شمار میامد، یعنی اونیز در سیاستگذاریهای نفتی از خود اختیارچندانی نداشت. ولی یک تفاوت اساسی با امروز وجود داشت و آن نقش شاه در تعیین سیاستها و برنامه ریزیهای نفتی بود. شاه برخلاف خامنه ای تمام هم و غمش توسعه و نوسازی این صنعت بود، ضمن آنکه دانش ، تجربه وعلاقه به این صنعت نیز در وی نهادینه شده و نیاز به پیشرفت این صنعت را هم به خوبی درک میکرد. از همه مهمتر اینکه با تسلطی که بر بازار نفت داشت، میدانست با مسئولین انرژی جهانی چگونه برخورد کند. در یک کلام سکان هدایت صنعت نفت کشور دردستان یک متولی قدرتمند و آشنا به این صنعت قرار داشت.
سیاست نفتی شاه به طور خلاصه درچهارجهت جریان داشت که عبارت بودند ازگسترش کمی و کیفی صنعت نفت، برنامه ریزی برای توسعه صنعت گاز که قدمهای اولیه آن در حال برداشته شدن بود. در این رابطه دو خط لوله گاز آیگات یک و آیگات دو اولی به مرز روسیه و دومی به مرز ترکیه کشیده شد تا گاز کشور ابتدا به این دو کشور و سپس از طریق ترکیه به اروپا صادر شود. نکته حائز اهمیت اینکه پرداخت بدهی دولت ایران به شوروی بابت ایجاد مجتمع ذوب آهن اصفهان از محل همین صدورگاز تامین میشد. خط لوله سومی هم که در حکومت اسلامی خط ” لوله گاز صلح ” نام گرفت در دست بررسی بود تا گاز به پاکستان و از آنجا به هند و در مراحل بعدی به چین صادر شود. جهت سوم سیاست نفتی شاه، توسعه صنعت پتروشیمی با ایجاد مجتمع های مختلف بالادستی و پایین دستی با این هدف که کشور از حالت صدور تک محصولی نفت خارج شود، بود و بالاخره سرمایه گذاریهای خارجی به ویژه در شرکتهای نفت و گاز کشورهای مختلف که با ایجاد پالایشگاه هایی در هند و افریقای جنوبی و سنگال کلید خورده بود.
اکنون ۳۷ سال است که صتعت نفت کشور دچار خلاء مدیریتی و در حال درجا زدن است. زیانهای ناشی از این خلاء تنها به فرسودگی دستگاه نفت، عقب ماندگی از تکنولوژی پیشرفته روز و یا دزدیهای میلیاردی نظیر بابک زنجانی خلاصه نمیشود، بلکه سیاستگذاریهای صنعت هیدروکربور کشور دچار نقصان وگرفتاربی برنامگی است. دادن رتبه اول در ذخیره گازی جهان به ایران و افزایش مصرف روز افزون آن در بازار انرژی نشان از آن است که صنعت نوپای گاز کشور آینده رو به گسترشی را در پی دارد. درحالیکه صنعت نفت کشورهرچند که هنوز چهارمین ذخیره نفت را در اختیار دارد، معهذا بعداز ۱۱۰ سال فعالیت به دوران بازنشستگی نزدیک میشود، ولی صنعت گاز دوره جوانی خود را شروع کرده و لذا نیاز به برنامه ریزی و سرمایه گذاریهای هدفمند و آینده ساز دارد که خارج از درک و فهم مدیریت موجود این صنعت است.
رهبری حکومت اسلامی برخلاف شاه اصلا در باغ نیست که داشتن مقام اول ذخیره گازجهان به لحاظ اقتصادی و استراتژیک دارای چه مزایایی است و چه معنا میدهد، که اگر میدانست اینگونه به مخالفت بی منطق با امریکا بر نمی خاست تا از صدور گاز به هند و پاکستان محروم شود، راه دستیابی به تکنولوژی مدرن بر رویش بسته باشد و راه اروپا نیز بنا به توصیه امریکا باکارشکنی ترکیه مواجه گردد. میلیاردها دلار در پزوژه گازی پارس جنوبی هدر رود واز تکنولوژی عقب مانده در رابطه با صنعت گازاستفاده شود. بزرگترین فرصت و منبع درآمد برای صنعت گاز ایران رساندن آن از طریق خط لوله ترکیه به اروپا است. اروپا نیز برای شکستن بازار انحصاری روسیه از کشیدن این خط لوله استقبال میکند ، تا آنجا که حاضر است سرمایه گذاری هم بکند. روسیه نیز تا به حال از این بی کفایتی حکومت اسلامی نهایت بهره را برده است . زیرا اگر ایران در خط لوله گاز ناباکو مشارکت داشت، روسیه نمیتوانست با باز و بسته کردن لوله گاز به اوکراین بر اروپا فشارآورد . بنابراین دود آتش خصومت حکومت اسلامی با امریکا به چشم اروپا هم رفته است .
صنعت گاز برخلاف نفت از پیچیده گیهای استراتژیک و سیاسی کمتری برخوردار است و در واقع دو بازیکن اصلی دارد ایران و روسیه. روسیه برنامه و سیاستهای اجرایی مدونی را دنبال میکند و میداند چه میخواهد. درحالیکه حکومت اسلامی هنوز تکلیف خود در بازار گاز نمیداند و در واقع راه خود را پیدا نکرده است. متاسفانه خسارتهای میلیارد دلاری به این صنعت هم تاگنون نتوانسته حکومت نادانان را از خواب غفات بیدار کند. حکومت اسلامی خواسته یا ناخواسته بایستی گاز خود را از طریق ترکیه به اروپا و از طریق پاکستان به هند و سپس چین رساند، از اینرو نیاز به برنامه ریزیهای ویژه دارد که آثار و علائم آن مشاهده نمیشود.
قصهها که تمام میشوند، آدمها و خانهها و کوچههای قصه کجا می روند؟ این شاید اولین سوال هر آدم قصه دوستی باشد، بعد از تمام شدن یک داستان و یک زندگی کوتاه در فضایی سورئال با آدم های رایج در صفحات قصه… حکایت ادامهی زندگی آدمهای داستان و ترسیم خط سرنوشتشان البته که از دیر باز مطرح بوده و هر کس به قول شاعر از ظن خودش یار این خیال شده؛ همین موضوع و همین رویای شیرین هم شده است دستمایه ی فیلم آخر رخشان بنیاعتماد: «قصه ها» . فیلمی که از پس حضور در سینماهای تهران و جشنوارهی ونیز، این بار به فستیوال فیلمهای ایرانی لندن رسیده بود، تا گشایشگر دورهی ششم این جشنواره باشد.
خانم بنیاعتماد که به همین مناسبت رخت سفر به لندن بسته و در سالن نمایش فیلم حضور پیدا کردهبود، پیشتر از آغاز فیلم و در جملاتی کوتاه و طنازانه، خطاب به حاضرین در سالن گفت که هیچچیز برای یک فیلم ساز دلنشینتر از دیدن یک سالن پر نیست و ادامه داد که امیدوار است که این جمعیت تا به انتهای برنامه هم در سالن حاضر باشند و تاب تماشای فیلم او را بیاورند.
با این جملات، قصههای بنی اعتماد شروع شد، فیلمی در ادامهی همهی داستان های پیشینش، و برای دیدن دوبارهی زندگی آدم هایی که پیشتر با حافظهی جمعی ایرانیان گره خورده بودند. از نوبر «روسری آبی»، تا عباس و ننه طوبای «زیر پوست شهر»؛ از سارای «خون بازی» تا مادر فداکار اسماعیل در «گیلانه».
شخصیتهای فیلمهای بنیاعتماد همگی ملموساند؛ و از بطن و متن جامعه آمدهاند، از جایی زیر پوست شهر. چه، به روایت فیلمساز، او بیشتر و پیشتر از همه یک مستندساز است و داستانهایش هم همه خط واقعی دارند.
خانم بنیاعتماد در جلسهی پرسش و پاسخ صمیمی آخر برنامه، عنوان کرد که این فیلم در واقع در برگیرندهی حال و هوای او بودهاست در زمان ساخته شدنش، زمانی که برای همهی ایرانیها یادآور یک دورهی غمگنانه است، روزگاری شاید شبیه حال و هوای زمستان اخوان و دورهای که کسی خیال پاسخ دادن به سلامی را ندارد.
او گفت که پیشتر از این فیلم، شش سال خود سانسوری کرده، چرا که دوست نداشته در دورهی احمدی نژاد فیلم بسازد؛ آن هم بدین خاطر که درخواست مجوز از وزارت ارشاد او به گونهای مشروعیت دادن به عوامل سینمایی بوده و او این کار را خوش نداشتهاست؛ خانم بنی اعتماد همچنین توضیح داد که از آنجا که شخصیتی به غایت قانونمدار دارد، حاضر به ساختن یک فیلم بدون مجوز نشده و چارهی کار را در ساختن چند فیلم کوتاه دیده، فیلمهایی که از آغاز می دانسته همگی در کنار هم خواهند بود و در جامهی یک فیلم بلند واحد در خواهند آمد.
او در قصهها، از اغلب کاراکترهای قبلیاش استفاده کردهاست و در راه جفت و جور شدن داستان و دور نماندن ازحال و هوای روز جامعه، چند شخصیت تازه را هم به داستان علاوه کرده؛ همین است که این فیلم برای بسیاری از اهل سینمای ایران جنبهی نوستالژیک پیدا کرده و سر و شکلی تازه به خود گرفته.
فیلم با حکایت زندگی عباس «زیر پوست شهر» شروع می شود، عباسی که به هوای ویزای کشورهای خارجی، خانهی پدریاش را فروخت و مادر و خواهر و برادرش را آوارهی کوچههای شهر کرد. عباس حالا یک رانندهی تاکسی شده بود و ننه طوبای مهربان و زحمتکشاش همچنان یک کارگر ساده که درگیر مشکلات فراوان است؛ جالب تر از عباس اما برادر کوچک او بود که به روایت داستان لیسانسیه شده و بیکار بود و در تظاهرات پس از انتخابات دستگیر؛ و حالا ننه طوبی دربه در دنبال یک وثیقه بود برای آزاد کردن فرزندش که به قول او، نهایت شرافت بود و انسانیت و هیچ خلافی مرتکب نشده بود.
نوبر «روسری آبی» هم بود، نوبر همسر یک کارگر زحمتکش شده بود؛ یک مرد کرد غیرتمند؛ که از قضای داستان همکار بیکار شدهی ننه طوبی بود. جالب تر از همه اما، نامهی رسول رحمانی ست که در کشاکش سخت ترین روزهای بی پولی به دست او می رسد؛ نامهی حلالیت طلبانه که خبر از پیشکش کردن یک خانه می دهد و غم فراوان و خود زنی شوهر متعصب را به همراه دارد.
همین خودزنی ها و دیالوگهای مرد کلاسیک ایرانی، بیشترحاضرین در سالن را به خنده انداخت؛ خانم بنیاعتماد اما گفت که از خندهی تماشاگرها راضی است و اساسا به دنبال همین بوده؛ نه که صحنهای کمیک خلق کرده باشد، که به دلیل دیگری و آن هم، نشانه گرفتن فیلم از خود خود واقعی زندگی.
او گفت که در زندگی خیلی اوقات در اوج غم به ناگاه میخندیم و نمیدانیم این خنده از کجا آمده، اما این خندهها جزئی از زندگی ست. او همچنین گفت که این صحنه تماشاگرهای داخل ایران را هم به خنده انداخته و در این باب تمیزی میان ایرانیان داخل و خارج برقرار نیست.
او همچنین و در کشاکش همین بحث به تلاشهای فراوان وزارت ارشاد برای دیده نشدن این فیلم اشاره کرد و گفت که قصهها علیرغم برخوردار نبودن از اجازهی تبلیغات تلویزیونی و رادیویی و همین طورنبود بودجهی کافی برای تبلیغهای شهری و همین طور کم بودن تعداد سینماهای اکران، باز هم دیده شد و اتفاقا بسیار هم دیده شد.
خانم بنی اعتماد همچنین توضیح داد که سالهاست که دنیا را از طریق دریچه دوربین و از راه سینما به نظاره نشسته و جز از این راه، طریق دیگری برای تماشای دنیا سراغ نکرده. او همچنین به دنیای مستتند اشاره کرد و گفت که سی سال است که مستتند ساز است و راوی قصههای جامعه؛ اما از همه جالب تر توضیح او باب پاسخ جامعه به آثار او بود، خانم بنی اعتماد گفت که به باور او کار فرهنگی و اعتراض اینچنینی مثل برخورد قطرهی آب با سنگ است، شاید که در ظاهر هیچ تفاوتی حاصل نشود، اما به مرور زمان وسالهای سال بعد، عاقبت این قطرات کار خودشان را میکنند و سنگ را در هم میشکنند.
دیگر حرف جالب به میان آمده، از پرسش یکی از مخاطبین انگلیسی حاصل شد، همان وقت که او از گفته های خانم بنی اعتماد در مورد عدم وجاهت احمدی نژاد پرسید و خواست که بداند آیا این وجاهت در دوران روحانی دوباره بر قرار شده؟ خانم بنی اعتماد بار در پاسخ دیگر بار از سیستم آشفتهی کشور در دوران ریاست احمدی نژاد بر کرسی ریاست امور اجرایی کشور گفت و عنوان کرد که مشکلات سینما با حکومت بسیار ریشهایتر و عمیقتر از این حرفهاست اما این ماجرا در دوران احمدی نژاد به اوج خودش رسیده بود و اهل فرهنگ را شاهد روزگاری بسیار دشوار و غیر معمول کرده بود.
او سر آخر دربارهی کارهای در دستش این طور گفت که دربارهی آینده می بایست که با احتیاط صحبت کرد اما، او در حال حاضر بیشتر هوای مستند سازی دارد و بنا کرده است تا با همکاری مجتبی میر تهماسب یک پروژهی بزرگ مستند را جلوی دوربین ببرد.
با این توضیحات نخستین شب فستیوال فیلم های ایرانی لندن به آخر آمد تا با این دیدار شیرین هواداران سینمای یرانی به مدت یک هفته شاهد به نمایش در آمدن گزیدهای از فیلم های داستانی و مستند ایرانی در سینماهای لندن باشند.
در سالهای دههی ۱۸۴۰، ، ماکسیم دوکان، جوان روزنامهنگار فرانسوی با موهبت بالیده شدن در یک خانوادهی متمول، توانست تا عطش دیرینش برای سیر و سیاحت در خاور میانه را سیراب کند. سفر آغازین او به ممالک مشرقزمین، از سال ۱۸۴۴ آغاز شد و یک سالی به طول انجامید، اما شوق دیدار دوبارهی آن سرزمین او را واداشت تا در سال ۱۸۴۹ دگرباره عزم سفر به شرق کند و این بار با دوست نویسندهاش، گوستاو فلوبر رخت سفر ببند. فلوبر در آن زمان جوان بیست و هفت سالهی بی نام و آوازهای بود که بعدها «سالامبو» و بسیاری دیگر از آثارش را با وام گرفتن از پدیدههای غریب شرق نوشت.
ماکسیم دوکان در سفر دوم میخواست تا تمامی دیدههایش از مناظر برجسته و بناهای تاریخی فراوان مصر، فلسطین و سوریه را مستند کند. به همین خاطر تصمیم گرفت تا مقدمات عکاسی را فرابگیرد و یک دوربین عکاسی را ابزار ثبت مشاهداتش کند.
دوکان را پایهگذار «عکاسی در سفر» خواندهاند، عکسهای غیر حرفهای او اگرچه از زاویهی دید یک توریست اروپایی ثروتمند برداشتهشده و از سویههای مردم شناسانه مبرایند، اما با این همه راوی فخر تاریخ این خطه از خاک زمیناند. خاکی که این روزها زخمیست و شکوه تاریخیاش به تاراج رفتهاست:
امامزاده های زمین خوار
یکی از شگردهای رایج زمین خواری در کشور ساختن امامزاده و بعد تصرف زمینهای اطراف آن بنام امزاده بود. در بعد از انقلاب آنگونه که گفته میشود چندین هزار امامزاده پیدا شده، بنا براین میتوان تصور کرد هکتارها زمین از طریق خلق آمامزاده های قلابی به قول معروف ملاخور شده است. یک مورد آن اخیرا اتفاق افتاده که چنین است: خداکرم جلالی رییس سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری از معرفی پرونده زمینخوارانی که قصد داشتند با ساخت امامزاده جعلی در یکی از روستاهای لواسانات کوچک، اراضی ملی را تصرف کنند، به دادگاه خبر داده، میگوید: در روستای «انباج» لواسانات کوچک برخی زمینخوارانِ با ترفندی جدید برای زمینخواری درصدد ساخت امامزاده در محلی بودند که جلوی ادامه روند ساخت و ساز و نصب گنبد و سازه این امامزاده گرفته شد تا پرونده و ابهامات آن روشن شود. زمین خواران عرصهای را که به گفته ریشسفیدان این روستا محل چرای دام آنها طی دهههای اخیر بوده است انتخاب کرده و با خرید گنبد و بارگاه درصدد احداث امامزاده جدیدی در این روستا بودند تا بتوانند در پوشش یک مکان مذهبی و به نام خدمترسانی به زایران، با تصرف اراضی محدوده آن، اقدام به ساخت و ساز اماکن تجاری و تفریحی کنند. آنها حتی گنبد و گلدستههای مورد نیازشان را هم خریداری کرده بودند.
بدهی دولت تا مبلغ ۱۵۰ هزار میلیارد تومان شناسایی شده است
مهدی بنایی مدیرکل مدیریت بدهیهای وزارت اقتصاد با بیان این که بدهی دولت به ۱۵۰هزار میلیارد تومان رسیده است، گفت: اکنون اطلاعات بدهی ۱۶ استان احصا شده و بدهیهای دولت تا دی ماه بر اساس رسیدگی و بررسی صورتهای مالی ارائه شده تکمیل و جمع بندی میشود. بنانی با بیان اینکه برخی افراد آمارهایی را در رسانهها مطرح کرده، اما مستنداتی ارائه نمیدهند، بیان داشت: بخشی از بدهیهای مربوط به وزارت نیرو احصا شده و قسمتی دیگر از اطلاعات شرکتهای این وزارتخانه در حال پیگیری است، همچنین هنوز آمار بدهی قطعی مربوط به وزارت راه و شهرسازی تکمیل نشده است. وی درباره شیوه پرداخت بدهیهای دولت گفت: طبق بند (الف،ب،ج و ک) تبصره ۶ قانون بودجه امسال، بدهی دستگاههای اجرایی از طریق اسناد خزانه اسلامی، اوراق مشارکت و صکوک اجاره پرداخت میشود. وی با اشاره به اینکه انتشار ۲ هزار میلیارد تومان اوراق خزانه اسلامی عملیاتی شده است، گفت: بخشی از آن در بازار ثانویه فرابورس عرضه شده است، همچنین ۶ هزار میلیارد تومان صکوک اجاره طبق قانون بودجه عملیاتی خواهد شد. هرچند که رقم بدهی دولت ۱۵۰ هزار میلیارد تومان اعلام شده، ولی منابع آگاه این رقم را بیش از سیصد هزارمیلیارد تومان برآورد میکنند.
تخفیف پنجاه درصدی مالیات برای مشارکت اقتصادی خارجیها
نعمت زاده وزیرصنعت در نشست روز ملی صادرات گفت: برای حمایت ازصادرات باید مشوقهای مالیاتی برای سرمایهگذاری مشترک با خارجیها، تخفیف ۵۰ درصدی مالیات برای مشارکت خارجیان در تولید داخل و حداقل صادرات ۲۰درصد ازمحصولات تولیدی را لحاظ کرد. وی با بیان اینکه صادرات دیگر یک انتخاب برای ملت نیست بلکه یک الزام است، گفت: توجه به صادرات، الزامی برای این است که جایگاه خود را در دنیا حفظ کرده و برای جوانان کشور اشتغال مفید فراهم کنیم، ضمن اینکه اگر بخواهیم به رشد اقتصادی هشت درصدی طی پنج سال آتی دست پیدا کنیم، حتما باید توسعه صادرات را مدنظر قرار دهیم. وزیر صنعت، معدن و تجارت افزود: احیای غرور ملی و شکوفایی اقتصادی از ثمرههای صادرات است و در سال ۹۳ شاهد رشد ۲۰ درصدی صادرات غیرنفتی بودیم که نتیجه تلاش صادرکنندگان بود. وی تصریح کرد: برابر آمارهای جهانی، صادرات ایران در سال ۲۰۱۴ به ٣۴/٠ درصد کل صادرات جهانی رسیده و در بخش خدمات نیز میزان صادرات ایران ١٨/٠ درصد در صادرات دنیا بوده است. به گفته نعمتزاده، به لحاظ رتبه ایران میان ۲۲۹ کشور، رتبه ۵۱ را در صادرات کالا و در میان ۱۵۲ کشور، رتبه شصتم را در صادرات خدمات داشته است که البته نفت را در این محاسبات لحاظ کردهاند.
گشایش خط اعتباری ۵ میلیارد دلار روسی برای توسعه تجارت با ایران
محمود واعظی، وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات با اشاره به محورهای مورد بررسی در مذاکرات خود با وزیر انرژی روسیه برای افزایش سطح همکاریهای دوجانبه، گفت: مقرر شد طرف روسی خط اعتباری ۵ میلیارد دلاری برای آغاز مناسبات به ایران اختصاص دهد. با اختصاص این خط اعتباری همکاریهای ایران و روسیه وارد فاز اجرایی خواهد شد. وی با اشاره به همراهی وزیر انرژی فدراسیون روسیه از سوی مسوولان بیش از ۵٠ شرکت بزرگ روسی به ایران، گفت: قرار شد مکانیزم مالی دو کشور تعیین شود که پیشنهاد اولیه این است که طرف روس ۵ هزار میلیارد ریال اعتبار اختصاص دهد تا در اجرای پروژهها، همکاری مشترک داشته باشیم. حجم مبادلات تجاری ایران و روسیه یک میلیارد و ٧٠ میلیون دلار است که با اتخاذ ساز و کارهای مناسب به زودی حجم مبادلات دو کشور رشد قابل توجهی مییابد. وی گفت: در برنامه راهبردی وزارت صنعت پیشبینی شده است که صادرات کالا و خدمات از ۶۳ میلیارد دلار در سال ۹۳ به نزدیک ۱۹۰ میلیارد دلار در سال چشمانداز برسد و بنابراین باید صادرات را در بخش غیرنفتی اعم از کالا و خدمات به سه برابر افزایش دهیم و اضافه کرد: صادرات کالا و خدمات در سال ۹۳ نشانگر این است که سرانه صادرات ۸۰۰ دلار بوده که باید در سند چشمانداز به ۲۰۰۰ دلار برسد و اگر به این رقم دستیابی پیدا نکنیم، منزلت و جایگاه خود را نخواهیم داشت.
پیشدستی عربستان برای تنگ کردن جای نفت ایران در بازار اروپا
درحالی که با لغو تحریم نفتی ایران انتظار می رود نفت این کشور به بازار اروپا بازگردد عربستان برای تنگ کردن جا برای ایران و همچنین کنار زدن روسیه اقدام به افزایش عرضه نفت ارزان در این بازار کرده است. در ماه های اخیر چند شرکت بزرگ نفتی، از جمله اکسون، شل، توتال و انی خرید نفت عربستان برای پالایشگاه هایشان در غرب اروپا و منطقه مدیترانه را افزایش داده اند. ایگور سچگین، رئیس شرکت رزنفت روسیه دراین رابطه گفت، عربستان فروش نفت خود به لهستان به زیر قیمت را شروع کرده است. هرچند این اقدام می تواند برای سهم مسکو از بازار پرسود انرژی اروپا مشکلاتی به وجود بیاورد، اما تحلیلگران روسی تاکنون در ارزیابی های خود از این روند محتاطانه عمل کرده اند. بندر گدانسک لهستان دریافت محموله های نفتی از عربستان را آغاز کرده است. ممکن است در اینجا شرایطی برای افزایش همکاری ها و در نتیجه ریسک هایی برای روسیه هم وجود داشته باشد. تحلیلگران میگویند: از آنجایی که اعضای اوپک تلاش نمی کنند حجم تولیدشان را کاهش دهند، توسعه حضور عربستان در بازار اروپا یکی از منطقی ترین اقدامات این کشور است. از طرفی هم به محض اینکه تحریم های ایران به صورت قانونی برداشته شود، نفت این کشور راه خود را به سمت بازار اروپا پیدا خواهد کرد. احتمالا به همین علت است که عربستان اکنون تصمیم گرفته موقعیت خود در اروپا را تقویت کند. در حال حاضر، روسیه حدود ۲۵ درصد نیاز نفتی اروپا را تامین می کند. امسال، عرضه نفت روسیه به اروپا بیش از ۵.۵ درصد افزایش یافته و به ۹۷.۶ میلیون تن رسیده است. با این حال، بر اساس ارزیابی یوری پروکودین، تحلیلگر مسائل نفتی، در سال آینده روسیه ممکن است تا یک سوم این بازار را از دست بدهد.
مافیای سهام عدالت اقتصاد کشور را به خاک سیاه نشانده اند
پورابراهیمی نایب رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس درباره سهام عدالت میگوید” عملیات اجرایی سهام عدالت به وضعیتی بسیار بغرنج در اقتصاد ایران تبدیل شده یعنی ۴۰ درصد سهام بزرگترین شرکتهای فعال کشور که عمدتاً بورسی هستند سهام عدالتی شد. یعنی سهام به برگ کاغذهای بیخاصیت دست مردم تغییر یافت که نه سودی میگیرند، نه سهمی دارند و نه اینکه مجمع میروند و نه اینکه حق اعمال مالکیت به اسم سهام عدالت دارند. از طرفی سهام عدالت در دست ۲۵۰ نفر است، شبکهای که به صورت یک شبکه مافیایی در اقتصاد کشور عمل میکند و پدر اقتصاد کشور را درآورده است.همین قدرت به تشکیل باند مافیایی تبدیل شده که اقتصاد کشور را به خاک سیاه نشانده است. یعنی شرایط آنچنان بحرانی است که مجلس ترجیح میدهد دستکم به صورت موقت قدرت تصمیمگیری و مدیریت این سبد سهام به دست دولت برگردد اما در اختیار این گروه خاص قرار نداشته باشد. حتی یک نفر از این ۲۵۰ نفر عضو در شبکه به مرجعی پاسخ نمیدهد و بهصورت زنجیرهای و شبکهای همدیگر را تعیین و منصوب میکنند. در چندسال آینده شاهد اتفاقات ناگواری درخصوص پروندههای اقتصادی و مفاسد اقتصادی از محل مدیریت سهام عدالت خواهیم بود
بیست و هشتم اکتبر، در تقویم تاریخ هنر، اولین روز زندگی اروس رامتزوتی، عنوان شده است. مردی با صدایی ساده اما ترانه هایی دلنشین که به واسطه ی همین روانی آثارش به یکی از محبوب ترین مردان موسیقی دنیا بدل شد و آوازه اش را از مرزهای کشورش بیرون برد. به همین بهانه، مروری داشته ایم برزندگی و آثار و احوال او؛ با قید این توضیح که مجله ی موسیقیایی چمتا در فصول پیشینش برنامه ای را به این خواننده اختصاص داده. شما می توانید ویدئوی برنامه ی مختص به اروس رمتزوتی را در صفحه بایگانی چمتا در سایت تلویزیون ایران فردا جسته و سراغ کنید… با هم این یادداشت که صورت مکتوب متن برنامه ی چمتا است را مروری دوباره می کنیم.
صدایی خاص و موسیقی ای پر هیجان؛ در کنار ترانه هایی عاشقانه که پر از استعاره های ناب اند و صور زیبای خیال؛ اینها شاید نخستین مشخصه های تمیز دهنده ی اروس رموزاتی ایتالیایی باشند، هم او که میراث دار بزرگان موسیقی ایتالیا در دهه های پیشین شد و مشهورترین خواننده ی ایتالیای کنونی در ذهن دیگر مردم دنیا…
او با نام طول و طویل اروس لوچانو والتر رمتزوتی؛ در پاییز ۱۹۶۳ و در چینه چیتای رم به دنیا آمد؛ در خانواده ای از اهل زحمت که با اندک درآمد کارگری پدر روزگار می گذراندند؛ اروس؛ بعدها و در روزگاری که به شهرت رسیده بود، در کتاب خاطراتش از آن روزهای دشوار یاد کرد و بیشتر از فقر اقتصادی؛ نقایص فرهنگی خانواده را محزون دانسته و گفته که خانه ی پدری اش، کتابخانه ای برای خواندن و یادگرفتن و ارضای کنجکاوی های کودکانه نداشت…
اروس، نام خداوند عشق و هم آغوشی در اساطیر یونان است؛ و نامی که کمتر در میان ایتالیایی ها رواج دارد؛ کسی چه می داند شاید هم، هم این تصادف میمون، جان او را با جهان عشق های افسانه ای گره زد تا زندگی معمول تر از معمول او، از هم آغاز جوانی در مسیر شهرت و ثروت و محبوبیت قرار بگیرد و نام او را در فهرست بزرگان هنر سرزمین جادویی ایتالیا قرار دهد…
پایه های شهرت او اما، مثال بسیاری دیگر از خوانندگان موسیقی پاپ ایتالیا از فستیوال مشهور سن رمو شکل گرفت؛ او با سه حضور پیاپی در سالهای ۱۹۸۴، ۸۵ و ۸۶؛ در این قستیوال نوید تولد یک ستاره ی جوان را به هموطنانش داد؛ و گوی سبقت را از دیگر رقبایش ربود تا خیلی زود جوان اول موسیقی ایتالیا شود…
شهرت او در دهه ی نود هم ادامه پیدا کرد، او در این ایام، با چند آلبوم و تک ترانه ی پرفروش، علاوه بر ایتالیا، در آمریکا و دیگر کشورهای اروپایی هم صاحب جایگاهی یگانه شد و با رکورد فروش هفت میلیون کپی از آلبوم ” موزیکا ا ” رکورد فروش سی دی در تمامی ادوار موسیقی ایتالیا را جابجا کرد و به جایگاهی دست نیافتنی رسید…
برخی از منتقدین شاید سخت گیر، صدای او را صاحب قدرت کافی نمی دانستند با این همه اما اقبال فراوان مردمی آثار او، باعث شد تا اهالی موسیقی فاخر هم هنر او را بپذیرند و از ایستادن در کنار او واهمه نداشته باشند؛ از همین جمله اند، اندره بوچلی و لوچنو پاوروتی که در چندین و چند اجرای پیاپی در کنار او ایستاند و با پسرک پرشور شهر آواز خواندند…
اروس همچنین با بسیاری دیگر از خواننده های اروپایی هم به روی صحنه رفته و تنها به آواز خواندن با هم وطنانش قناعت نکرده؛ تا این طور شهرت و محبوبیتش، بیشتر و بیشتر در چهارسوی دنیا پراکنده شود؛ از جمله ی این خواننده های نام آشنا می توان از استینگ و تینا تارتر و ریکی مارتین و چر یاد مرد که هر کدام در برنامه های زنده و اجراهای متفاوت استودیویی با اروس به روی صحنه رفته اند…
علاوه بر این دوئت های موفق؛ ترانه های او به زبان اسپانیایی هم در بیشتر شنیده شدن آثارش بسیار موثر بوده اند. اسپانیولی که دومین زبان پر استفاده ی دنیاست، به گونه ای زبان دوم اروس هم محسوب می شود؛ چه او بسیاری از آلبوم هایش را به دو زبان ایتالیایی و اسپانیایی به بازار آورده و بسیاری از تک ترانه هایش را هم در اجرایی کم و بیش مشابه، به اسپانیایی هم عرصه کرده…
دیگر از صدای خاص و اجرای گرم، مهارت اروس را در نواختن گیتار و پیانو هم ستوده اند؛ در این میان گیتار به عنوان ساز همیشه همراه او معرفی شده و رفیق گرمابه و گلستانش، او خود در گفت و گو با اصحاب مطبوعات، گفته که گیتار قدیمی اش، تنها چیزی بوده که از خانواده نصیب برده بوده؛ این طور که پیداست، شوق و علاقه ی وافر او به موسیقی سرانجام پدر تهی دستش را مجاب به خریدن ساز کرده و این طور رفاقت این دو آغاز شده…
او همچنین بابت سرودن و انتخاب اشعارش هم در نظر مردم و منتقدین متمایز از دیگران آمده، بسیاری از ترانه های او اشعاری سرشار از استعاره های ناب و عاشقانه دارند که در نگاه بسیاری از اهل فن در ضمره ی سروده های ناب ادب ایتالیای معاصر قرار می گیرند؛ در این میان، متن ترانه ی ” موزیکا ا ” ( موسیقی یعنی … ) شاید سرآمد تمامی این خوبان باشد، ترانه ای در وصف صدا و موسیقی که این دو را به بکرترین و والاترین احساسات زندگی آدمی مانند می کند…
این روال آرام و بی دغدغه در زندگی شخصی و انتخاب های اجتماعی او هم نمودی چشمگیر داشته؛ او که در روزگار اوج فعالیت های مدنی و ژست های روشنفکری به شهرت و محبوبیت رسید در همه حال از ورود به این عوالم جلوگیری کرد؛ تا آنجا که از جانب برخی از فعالین اجتماعی، خنثی و بی اثر نامیده شد؛ چه جای گله اما، که گذر ایام نشان داده که هیاهوی امور شهر و سیاست رفتنی اند و صعر و صدا و داستان، ماندنی…
طرفداری تام و تمام او از باشگاه یوونتوس هم در ذهن مردمان کشورش پررنگ شده؛ او در هر فرصتی از باشگاه محبوبش یاد می کند و از هیچ کمک تبلیغاتی ای برای رونق دادن به پروپاگاندای خبری سیاه و سقید پوشان تورین دریغ نمی کند؛ این حمایت های او تا آنجا ادامه پیدا کرد که سرانجام نشان افتخار طرفداری از این باشگاه نصیب این خواننده ی رمی شد…
اروس در سالهای عصر جدید، پول سازترین و ستوده شده ترین خواننده ی موسیقی ایتالیا بوده و در روزگاری که دیگر زبان ها در زیر سایه ی زبان انگلیسی روزگار دشواری سپری می کنند، دانسته و ندانسته، دلیلی بر بیشتر و بیشتر شنیده شدن زبان و موسیقی ایتالیایی در میان دیگر ممالک دنیا شده… تا به همین واسطه چند و چند بار برترین هنرمند مرد سال ایتالیا شود…
او که حالا دیگر به روزگار میان سالی رسیده، همچنان با شور و هیجان روزهای جوانی می خواند و با نوای ساز و صدای گیتارش، طرفداران تازه ای در چهارسوی دنیا پیدا کند، تا چونان چون نامش، الهه ای باشد برای عشق ورزی بیشتر و بیشتر آدمیان بر روی این کره ی خاکی…
عارفنامه برای اهالی ادب ایران متنیست کاملا متمایز و جدا از دیگر قصیدههای ادب فارسی؛ آن هم به هزار و یک دلیل که شاید «جسارت» فراوان شاعر در استفاده از الفاظ عریان در متن مهمترین این مجموعه دلایل باشد.
این رک گویی و فاش گویی که در ادب ایران نمونههای بسیار انگشت شمار و نادر دارد، در عارف نامه با وضوح و تکرار فراوان از پی آورده شده، آن هم در بستری از هجو و شوخی جنسی که به هزار اشاره، به اوضاع و احوال جامعه و معضلات فرهنگی ایران در صد سال گذشته انجامیده ؛ معضلات و مشکلات فراوانی که در اعجابی غریب از پس عبور بیش از صد سال همچنان پا برجا و بر قرارند و دست نخورده باقی مانده اند.
این منظومهی شیوا، از چندی قبل به همت شاهرخ مشکین قلم، بازیگر و رقصندهی ایرانی ساکن پاریس در هیات یک نمایش در آمده و به تور آمریکا و اروپا رفته.
بعد از چند اجرای موفق در آمریکا این بار نوبت به لندن رسیده بود تا در روز هفدهم اکتبر میزبان این نمایش باشد. نمایشی دو نفره با حضور شاهرخ مشکین قلم و فرید شفیعی نوری در نقش ایرج و عارف که تماما بر پایه ی سرودهی ایرج بنا شده و بی تغییر از همان متن بهره گرفته.
آقای مشکین قلم که پیشتر منظومهی «زهره و منوچهر» ایرج را هم به روی صحنه برده بود، اینطور میگوید که پس از آن نمایش بسیاری از بزرگان ادبیات و تئاتر ایران، به او پیشنهاد داده اند، که عارفنامه را هم به هیات نمایش در آورد و در احیای دوبارهی آن بکوشد. او هم پند ایشان را در نظر داشته و در همه حال دوست داشته که این کار را به روی صحنه بیاورد.
عاقبت و پانزده سال بعد از اجرای زهره و منوچهر، نوبت به عارف نامه رسیده تا این متن هم جامه ای از جنس هنر نمابش به تن کند و در معرض دید و قضاوت مردمی قرار بگیرد
شاهرخ مشکین قلم که خود در نقش ایرج ظاهر شده بود، در این نمایش تک پردهای، در واقع نمایشگر حال و هوای لحظاتی بود که این منظومه به نگارش در میآمده، همان وقت که عارف قزوینی رفیق دور و دیر ایرج برای اجرای یک برنامهی موسیقی به مشهد میآید و بر خلاف انتظار او، میهمان محمدعلی خان پسیان می شود و ایرج را چشم به در نگاه میدارد.
همین موضوع هم اسباب ناراحتی ایراج را فراهم می آورد تا عارف را با لختترین کلمات مورد عنایت شاعرانهاش قرار دهد و این ماجرا را طنازانه به مشکلات فرهنگی ایران بکشاند و سخن را به پدوفیلی و حجاب دختران و بیمایه بودن حرف سیاست مداران و … بکشاند و منظومه ای «اجتماعی» بسراید و برای صندوقخانه ادب ایران به یادگار بگذارد.
شاهرخ مشکین قلم ارتباط ذهنی و روانیاش با شخصیت ایرج را به روزهای بسیار دور نسبت میدهد و در این باب این طور می گوید:
«من از دوران کودکی، هر وقت که اشعار ایرج را می خواندم، جای شخصیتهای داستان، خودم را جای ایرج می گذاشتم. در عارف نامه هم همین؛ بیشتر از همه با خود ایرج ارتباط برقرار میکردم و دوست داشتم جای او میبودم. با اینکه پوزیشن مورد علاقهی من در زندگی و ادبیات، «معشوق» بودن است و همیشه مورد عشق قرار گرفتن را به عاشقی ترجیح دادهام، ولی در بارهی ایرج و شخصیتهای اشعار او، نه معشوقها و نه عارف و کس دیگری؛ که تنها خود او را دوست داشتم »
این متن اما همانطور که پیشتر هم اشارهاش رفت سرشار است از کلمات به اصطلاح رکیک و واژههای عریان که شاید شنیدنش برای مخاطب عام، آن هم در یک محفل فرهنگی، خاصه برای مخاطبین ایرانی، آنقدرها خوشآیند نباشد؛ با این همه اما به جز عده ای نادر دیگران مشکل ویژهای با این متن نداشتند و به قول آقای مشکینقلم، تاریکی سالن و دیده نشدن را فرصت مناسبی انگاشته بودند برای یک خندهی سیر و از ته دل، آن هم باب موضوعی که برای ما ایرانیها اگر تابو نباشد، لااقل تازه است و بسیار آوانگارد.
آقای مشکینقلم دربارهی زبان ایرج هم توضیحاتی داد و در این باره گفت:
«… ، این نوع حرف زدن یکی از ایدهآلهای من بود؛ چون من در یک خانوادهی نظامی بزرگ شدم، پدر من همیشه لفظ قلم حرف میزد و ادب و نظم اجتماعی خیلی در خانه ما حاکم بود. برای همین هم ایرج با این شیوهی حرف زدنش برای من یک الگو یا ایدهآل بود. او میتوانست هر چه که دوست دارد بگوید. به هر شیوهای که دوست دارد حرف بزند و بخنداند، جالب اینکه به کسی هم بر نمیخورد»
اما حرف های ایرج باب معضلات اجتماعی هم برای فکر کردن سوژههای جالبی به حساب می آیند، هم آنجا که او عادت تاسف برانگیز «پدوفیلی» را به حجاب دختران نسبت میدهد و یا آنجا که در رد کلام و قول و قرارهای اهل سیاست بیتهایی می سراید. شاهرخ مشکین قلم در بارهی این وجههی کار هم توضیحاتی دارد:
«من هر بار که سنم بیشتر میشد و با درک تازهتری از دنیا، این داستان را می خواندم، به ابعاد تازهتری از این داستان آشنا می شدم. این قصه فقط حدیث شوخی و گستاخی و به هجو کشیدن عارف نیست. جالب اینکه درک امروزین من روشنفکر از این مرد صد سال پیش خود نمونه و تعریفی از عقب ماندگی جامعهی امروز ایران است چرا که حرف های او بعد از صد سال تازه داشت درک میشد. حرفهای او راجع به سیاست، راجع به تعهد؛ راجع به معضلات فرهنگی و اجتماعی و هزار و یک نکتهی دیگر … »
اما این نمایش دو شخصیت دیگر هم داشت، نخست عارف قزوینی که در تمامی طول اجرا بر روی صحنه بود و به موازات شعر نویسی و شعر خوانی ایرج، در گوشهای دیگر از صحنه ساز می زد و تصنیفهای آشنا به حافظهاش را میخواند و صد البته که مستمع حرفهای ایرج بود. مستمعی که هیچگاه در مقام پاسخ بر نیمیآمد و با سکوتش پاسخی تلخ به ایرج داد.
شاهرخ مشکینقلم میگوید که اضافه کردن شخصیت عارف به نمایش الزامی بوده و بی حضور عارف این کار بدل به یک روخوانی می شده. جالب اینکه او، شخصیت عارف را با آرمانگراهای امروزین و فعالین جنبش سبز قیاس میکند و میگوید:
«من این طور دستگیرم شده که عارف آدم سادهای بوده و مثال بسیاری از شخصیت های جنبش سبز امروز، آدمی بوده که دوست داشته با چند بیت شعر و حرف های قشنگ جامعه را دموکراتیک کند؛ غافل از اینکه این جامعه صد و خردی سال بعد هم هنوز در بند همان مسائل خواهد ماند و بعد از یک قرن هم حرفهای او و امثال او رنگ بوی شعار و خواب و خیال می دهند. »
نقش عارف را فرید شفیعی نوری بازی میکرد؛ او نوازنده و خوانندهی ساکن آمریکاست و جالب اینکه علیرغم سپری کردن همهی عمرش در خارج از مرزهای ایران، فارسی را به خوبی و با اصطلاحات امروزین صحبت میکند و آشنایی و تسلط بر موسیقی ایرانی دارد.
سرانجام کاراکتر سوم، که زن محجبهی داستان است هم با بازی سیمون درایه ممکن شده. نکته اینکه زن محجبهی میان قصه که از قرار داستان ایرج، حین همآغوشی هم حاضر به ترک حجاب نشده بود؛ در قسمتهایی از این نمایش چادر و روبنده از سر بر میدارد و با رقصی سمبلیک زن رها شده از قید و بند را به تصویر میکشد.
گفتنی ست که این نمایش به سعی گروه برنامه گزار فستیوال هنر لندن به روی صحنه آمده بود و در سالن کنفرانس ” بیدن پاول ” در منطقه ی ” کویینز گیت ” این شهر، اجرا می شد.
کلیسای قدیمی «سن لوک» در شرق لندن، که حالا نیم قرنیست بدل به یک سالن اختصاصی موسیقی شده و تمرینها و اجراهای ارکستر سمفونیک لندن را میزبانی میکند، عصر روز یکشنبه، جمعی از ایرانیان و علاقهمندان به موسیقی محلی ایران را گرد همآورده بود، تا همگی میهمان صدای دلنشین و صمیمی سیما بینا، بانوی موسیقی مردمی ایران، باشند.
خانم بینا که در دو دههی گذشته سهمی بسزا در موسیقی مهجور مانده و قدرتمند نواحی ایران به مخاطبین غربی داشته و ایرانیان دورمانده از آن خاک را هم با ترانههای محلی آن دیار بر سر ذوق و شوق آورده این بار مجموعهای از موسیقی خراسان و سرودههای حافظ و مولانا و دوبیتیهای محلی را برای اجرا انتخاب کرده بود؛ از مقام اشتر خجو که به روایت خانم بینا بر وزن و ریتم راه رفتن شتر در ذهن آهنگسازان آن دیار شکل گرفته تا تصنیف آشنا به حافظه ی «نوایی» که به خاطر نشستن بر نوای دو تار تربت جام، به سبکی تازه ارائه میشد.
در کنسرت یکشنبه شب، بابک مسالی و امیرعباس زارع با صدای دف و سهتار صدای خانم بینا را همراهی می کردند. نکتهی جالب در بارهی این دو هنرمند جوان بزرگ شدن این دو در خارج از مرزهای ایران و تسلط فراوانشان بر سازهای ایرانیست. نوازندهی دیگر این اجرا، حسین محمد زاده بود که نواختن دوتار را بهعهده داشت. آقای محمد زاده که زاده و بالیدهی خراسان است، موسیقی آن دیار را به صورتی کاملا بومی اجرا میکند و این طور مینماید که نواختن این ساز را با دل و جان و از طریق گوش فرا گرفته باشد.
این برنامه به گروه موسیقی «نوا» با مدیریت فریبرز کیانی که پیشتر هم چندین بار میزبانی از خانم بینا را به عهده داشتند این بار هم بانی این خیر شده بودند و تدارک این کنسرت را دیده بودند. خبر دیگر اینگه کنسرت حسین علیزاده و گروه همآوایان با صدای علیرضا قربانی که مجموعهای بزرگان موسیقی سنتی ایران را زیر یک سقف گرد هم آورده، برنامهی بعدی این گروه است و بناست تا در روز یکشنبه هشتم نوامبر در سالن لوگان هال لندن اجرا شود.
در ادامهی این مطلب گزارش تصویری اختصاصی خبرنامهی خلیج فارس را در پی بگیرید که عکسهایش را محمود احمدی برداشتهاست.
خانم بینا در قسمت اول برنامه قطعاتی از موسیقی مقام خراسان را اجرا کرد، شعر صیاد حافظ و دل شیدای عبدالرجمن جامی دیگر از قطعات بخش اول بودند.
یک گروه کر شش نفره هم در اجرای برخی از قطعات خانم بینا را همراهی می کردند.
امیر عباس زارع، نوازنده ی دف که بزرگ شده ی آلمان است در چند سال گذشته از جمله همراهان همیشگی خانم بینا بوده است.
حسین محمد زاده، نوازنده ی دوتار، ساکن رم است. او که زاده و بزرگ شده ی خراسان است در نواختن بسیاری از نواهای خراسانی تبحر دارد.
خانم بینا در بخش دوم کنسرت، و در برخی از قطعات با نواختن دف به موسیقی گروه مدد می رسانید.
قطعه نوایی نوایی، که آخرین قطعه ی کنسرت بود به سبک تربتی اجرا شد تا صدای خانم بینا بر روی نوای دوتار آقای محمد زاده بنشیند.
سالن سن لوک که از جمله کلیساهای تغییر استفاده داده در لندن است، از سالهای دهه ی پنجاه محل تمرین و اجراهای ارکستر سمفونیک لندن بوده است.
ترانه ی دخترخاله نیز دیگر از انتخابهای ریتمیک بخش دوم کنسرت بود که در بالا بردن شادی سالن نقشی بسزا داشت.
آقای روحانی در آخرین نشست خبری خود چنان نسبت به شکوفایی اقتصادی که قرار است از دو ماه دیگر که تحریمها برداشته میشود آغازگردد، داد سخن گفت که گویی زمان زیادی به باز شدن درب بهشت بر روی ایرانیان باقی نمانده و بزودی معجزه اقتصادی قرن در دوره ریاست جمهوری وی چشم جهانیان را خیره خواهد ساخت. آیا واقعیت امر چنین است؟ آیا تنها مشگل اقتصاد کشور تحریمها بوده است که با برداشتن آنها ( که این خود جای حرف بسیار دارد) موانع یکی پس از دیگری بر طرف میشوند. درست است که دادن امید به جامعه عملی مثبت تلقی میشود، ولی مشروط بر این است که واقعیتی هم به دنبال آن وجود داشته باشد که در غیر اینصورت خسارت تاثیر منفی آن و هزینه سرخوردگی جامعه بسیار بالاتر خواهد بود.
آقای روحانی میگوید: ” سال آینده وضع بهتری خواهیم داشت هم به خاطر اینکه فروش نفت ما محدودیت ندارد، هم به خاطر اینکه تحریمهای بانکی و پولی کاملا برداشته میشود و هم این همه هجومی که الان در دنیا به سمت ایران شروع شده است، هر روز ١٠ یا ٢٠ شرکت به سمت ایران آمدهاند. ” وی با ذکر این مثال که سمیناری بینالمللی در تهران برگزار شد، هتلها جا نداشتند، میگوید: همه آنها میدانند که اقتصاد ایران به خاطر امنیت، نیروی تحصیلکرده، انرژی و شرایط منطقهای که ایران از لحاظ دسترسیها دارد در آینده کاملا متفاوت خواهد بود. روحانی یادآور شد: ما در شمال، در کنار دریاچه و آب هستیم، در جنوب این همه ساحل طولانی در اختیار ما است و ایران اساسا یک مرکزیت در این منطقه دارد و همه به سمت ایران حرکت میکنند که نشان از شرایط متفاوت اقتصادی در سال آینده است.”
وی چنان با آب و تاب از امکانات بالقوه اقتصادی کشور سخن میگوید که گویی تازه این کشف تاریخی صورت گرفته است. اینکه ایران نیروی جوان وتحصیل کرده ، انرژی ارزان و موقعیت جغرافیایی ممتاز دارد مربوط به دیروز و امروز نیست، ولی آیا حکومت اسلامی تاکنون توانسته از این امکانات در جهت سازندگی کشور بهره گیرد. این موضوع ورود سرمایه های خارجی و اینکه هیات های خارجی به ایران هجوم آورده اند نیز از آن نوع تبلیغات پیش پا افتاده و کم ارزش رژیم است که شنیدن آن از زبان رئیس جمهور برای چند دهمین بار بسیار تعجب آور میباشد که در واقع نشان از بی محتوا بودن آن دارد. اگر به شهرهای بزرگ جهان نظری افکنده شود، مشاهده میگردد که هتل ها در تمام روزهای سال مملو از هیاتهای تجاری، بازاریابها و دلالانی هستند که برای معرفی و فروش کالاهای خود به هر دری میزنند و به دنبال خریدار میگردند. حال تعدادی از آنها هم روانه تهران شده اند تا سر و گوشی آب داده، برای فروش کالای خود بازاریابی کنند که این نه جای تعجب دارد و نه بیش از حد ی که نشان داده میشود امیدوارکننده است . متاسفانه چون حکومت اسلامی از علم اقتصاد بطور کلی پرت است و از اقتصاد و تجارت فقط دزدی و کلاشی و قاچاق را می شناسد،، تصور میکند که آمدن چند هیات تجاری به تهران به معنای آن است که جهان گرسنه و تشنه بازار ایران شده و منتظر فرصت است تا سرمایه های میلیاردی خارجی به سوی ایران سرازیر شوند.
اینکه پایان تحریمها میتواند فرجی درجهت بهبود نسبی اقتصاد کشور ایجاد کند بسیار محتمل است، ولی این به معنای آن نیست که امکاناتی ویژه و موقعیتی استثنایی پیش خواهد آورد؛ چون در بهترین شرائط تازه برمیگردیم به حالت قبل از تحریمها، آنهم نه بطور کامل ، زیرا که برای رفع کامل تحریمها ، کلی آما و آگر وجود دارد. بنا براین نبایستی بیهوده دل خوش کرد که دوران شکوفایی اقتصادی فرا رسیده است که اصلا چنین نیست. شکوفایی اقتصادی قانونمندیها و مکانیسم ویژه خود را می طلبد و زمانی فرا میرسد که ساختارهای متناسب با آن وجود داشته باشد تا بشود تدابیر اقتصادی را بر آن اساس پیاده کرد. تنها در آنصورت است که میشود امیدوار بود که سرمایه های خارجی جلب بازار ایران گردد. بنابراین اصلاح ساختارها شرط اساسی در جهت شکوفایی اقتصادی به شمار میرود. در این رابطه اصلاح ساختار مالیاتی، سالم سازی ساختار سیستم بانکی، اصلاح نظام ساختاری تولید، متناسب با تکنولوژی روز، اصلاح ساختاری نظام صادراتی شروط اولیه برای گام نهادن در پروسه شکوفایی اقتصادی است. تازه این اصلاحات ساختاری زمانی تاثیر مثبت خود را نشان خواهد داد که یک بخش خصوصی مستقل از حکومت و مقتدر و پویا وجود داشته باشد.
درحال حاضر تصویری که از اقتصاد کشور وجود دارد چنان ناامیدکننده است که کافی است فقط به چند مورد زیر توجه شود تا ابعاد فاجعه اقتصادی بهتر شناخته گردد:
اول – دولت رقمی حدود سیصد هزار میلیارد تومان به سیستم بانکی، پیمانکاران، سازمانهایی مانند تامین اجتماعی و غیره بدهکار است. دولت همچنین رقمی در همین حدود پروژه های نیمه تمام روی دستش ملنده
دوم – سیستم مالیاتی منطبق با اصول شناخته شده از مالیات وجود خارجی ندارد، آنچه که هست یک سازمان مالیاتی است که به شیوه سنتی عمل میکند و ربطی به سیستم مالیاتی مدرن که هرفرد دارای شناسنامه مالیاتی است ندارد.
سوم – سیستم بانکی کشور به کلی به هم ریخته است و نیاز به یک تحول ساختاری دارد
چهارم — سیستم تولید کشور عقب مانده و فرسوده است و برای رقابت در بازار جهانی نیاز به نوسازی بنیادی دارد. این درحالی است که بهره ۳۰ درصد راه هرگونه تسهیلات بانکی را بر روی بخش تولید بسته است.
پنجم — فساد مالی در دستگاه رهبری و سپاه بیداد میکند. در این رابطه سودآورترین شرکتها مانند مخابرات و تلفن همراه و غیره درتصاحب سپاه و سازمانهای اقتصادی زیر نظر ولی فقیه هستند که اگثرا هم معاف از پرداخت مالیات هستند.
ششم — تجارت غیر قانونی (قاچاق کالا) چنان نهادینه شده که بیش از ۲۵ درصد بازرگانی خارجی را در برگرفته است
این لیست میتواند همچنان ادامه پیدا کرده، بیش از ۱۵ درصد بیکاری، گسترش روز افزون فقر، مشگل فحشا و کودکان خیابانی و اعتیاد وبسیاری مسائل دیگر هم برآن اضافه شود که در آنصورت آیا وعده شکوفایی اقتصادی برون آمده از دهان آقای رییس جمهور ساده لوح فرض کردن ملت نیست.
لغو تحریمها میتواند تاثیراتی آنی و گذرا براقتصاد داشته باشد، ولی اینکه انتظار داشت که تورم قوس نزولی به خود گیرد و یک رقمی شود، قیمتها به سطح قبل از تحریمها بازگردند و جامعه شاهد یک رشد اقتصادی معقول باشد، تنها میشود در حد یک آرزو تصور کرد. اتفاقا اینکه دولت یک چنین تبلیغات کاذبی را راجع به اقتصاد کشور به راه انداخته میتواند خود بدل به یک عگس العمل منفی گسترده ترگردد. سرمایه گذار اصولا از هیاهو و ایجاد بازارهای کاذب وحشت دارد و چه بسا که این جنجال آفرینی اقتصادی حکومت اسلامی در نهایت هیاهو برای هیچ باشد.
برگزیدن«سوتلانا الکسیویچ»، بهعنوان برندهی جایزهی نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۵ شمار کم زنان دریافتکنندهی این جایزه را به چهارده نفر رساند. این درحالیست که در تاریخ ۱۱۵ سالهی نوبل، در مجموع ۱۱۱ نفر بهعنوان برندهی این گرانبهاترین جایزهی ادبی معرفی شدهاند. این رقم اگرچه بسیار ناچیز است اما در هزارهی سوم با روندی فزاینده در حال پیشرویست، چنانکه پنج تن از این چهارده نفر از سال ۲۰۰۴ به این سو موفق به کسب نوبل ادبی شدهاند. با هم فهرست زنانهی نوبل ادبی را مرور میکنیم:
سلما لاگرلوف
۱- سلما لاگرلوف – سوئد- سال ۱۹۰۹ :
آثار این نویسندهی سوئدی مشتمل بر رمانهای تاریخی، سفرنامه و داستانهای تخیلیست. او خالق یکی از آثار شناختهشدهی کلاسیک در حوزهی ادبیات کودکان است، با نام «ماجراهای شگفت انگیز نیلز»
کمیتهی نوبل در تجلیل از او چنین گفتهبود: « آرمان گرایی رفیع، تصویرسازی های زنده و ادراک روحانی به نوشته های او هویت میبخشد.»
۲- گراتزیا کوزیما دلدا- ایتالیا – سال ۱۹۲۶
آکادمی نوبل در سال ۱۹۲۶ جایزه نوبل ادبی را به گراتزیا کوزیما دلددا اهدا کرد. در بیانیه نوبل آمده بود: «به خاطر قصههای آرمانگرایانه و برانگیزانندهای که گراتزیا کوزیما دلددا در پرتو الهام گرفتن از احوال زندگی مردم زادگاه نوشته، و همچنین به دلیل وصفهای زلال، عمیق و سراسر احساس او از نگرانیهای انسان در مفهوم کلی» این جایزه به او تعلق میگیرد.
گراتزیا کوزیما دلددا در یک خانواده متوسط و در جامعهای دورافتاده و سنتزده پرورش یافت. او که به خاطر سلطه سنتها و زن بودنش فقط سه کلاس سواد داشت، راه پروردن اندیشهاش را در کتابخانه بزرگ عمهاش یافت.
او با استفاده از باورها و سنتهای مردم، از بومیترین رخدادهای سرزمینش قصه ساز میکند و با شخصیتپردازی ماهرانه و ضربآهنگ یکپارچه داستانی، اوضاع و احوال قهرمانهای داستانهایش را شرح میدهد. آنها بیشتر از میان خدمتکاران، کشاورزان، چوپانها، مالکان و راهزنان خردهپا برگزیده شدهاند. داستانهای دلددا، در کشاکش انسان با پرتگاههای روحیاش، با درماندگی و سرگشتگی او اتفاق میافتند. شخصیتهایش انسانهای رنجوری هستند که در تقلای رهیدن از بندهای ساختگی سنت و مذهب، با گناه، عصیان، حسرت، بیپروایی، بیقراری و مرگ میستیزند و از مرارتی بیپایان و دلآشوبهای ابدی رنج میبرند.
از آثار شاخص این نویسنده میتوان به «در سرزمین باد»، «چشمهای سیمونه»، «پس از طلاق»، «نیها در باد»، «راز مرد گوشهگیر»، «حریق در باغ زیتون»، «مادر»، «الیاس پورتولو» و «کلیسای تنهایی» اشاره کرد.
زیگرید اوندست
۳- زیگرید اوندست – نروژ- سال ۱۹۲۸
این زن نویسنده از جمله مبارزان اجتماعی ضد فاشیسم و از مدافعان حقوق زنان بود، رمانهای او با اشارتهای تاریخی و مذهبی روایتگر زندگی زنانی ست که اسیر وقایع تلخ و تار سیاسی و اجتماعیاند و از خواستههایشان بازماندهاند. اوندست به سبب تجربهی کار ده سالهی اداری با دنیای زنان تنها و آرزوها و دغدغههاشان آشنا بود. با این حال او شهرتش را مرهون رمانهای تاریخیاش است که در آنها افسانهها و اسطورههای برآمده از فرهنگ اسکاندیناوی ثبت شدهاند. کمیتهی نوبل دلیل برگزیدن او را تواناییاش در توصیف زنده از زندگی مردم کشورهای اسکاندیناوی در قرون وسطی عنوان کرد.
زیگرید اوندست درسال ۱۹۴۰ با آمدن فاشیسم به نروژ، کشورش را به قصد آمریکا ترک کرد ودرطول جنگ جهانى واشغال نروژ به مبارزهی تبلیغاتى با آلمان نازی در تبعید پرداخت.
ازجمله آثار او میتوان به زنان خانه دار، دوشیزگان باهوش، زن نجیب، یک موضع زنانه، یک یبگانه، بهار، صلیب، تبلیغات مذهب کاتولیک، پله ها، مقدسین شمالى، ۱۱ سال زندگى، سالهاى خوشبختى، حلقه وتاج گل، هاریت واگنر، کریستین دختر لاورنت، خانم جنى، خانم مارتا، و داستانهایى از شاه آرتور اشاره کرد.
۴- پرل باک – ایالات متحده آمریکا – ۱۹۳۸
پرل باک، نویسنده و زندگی نامه نویس بزرگ آمریکایی در ۲۶ ژوئن۱۸۹۲ در یکی از شهرهای غربی ایالت ویرجینیا متولد شد. پدر و مادر او از کاتولیکهای مذهبی و مبلغ مسیحیت بودند که از سال ۱۸۹۴ و زمانی که پرل دو ساله بود آهنگ اقامت در چین کردند و در محلی در کنار رودخانه یانگ تسه سکنی گزیدند. همرنگ شدن خانواده پرل با شیوه ی زندگی وفرهنگ خانوادههای چینی پرل را تبدیل به دختری آمریکایی – چینی کرده بود، به نحوی که حتی زبان چینی را پیشتر از زبان انگلیسی آموخت.
پرل،ارزنده ترین کتابهای خود را در فاصله ی سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۴- که دوران تشدید جنگهای داخلی در چین بود- به رشتهی تحریر در آورد. از آن جمله می توان به اثر تحسین برانگیز او، «خاک خوب»که در سال ۱۹۳۰ منتشر شد، اشاره کرد.
پرل باک که در چین بهعنوان یک نویسنده چینی و با نام «سای ژن ژو» معروف است. در سال ۱۹۳۸، به عنوان نخستین زن امریکایی موفق به احراز جایزهی نوبل شد. این جایزه به خاطر تجسم زنده از زندگی روستائیان چینی و قدرت او در بیوگرافی نویسی و همچینین به مثابهی پاداشِ تلاشهای او در زمینهی استقرار صلح و تفاهم بشری به او اهدا شد.
در کتاب تاریخ امریکا آمده است :«پرل باک حلقه ارتباطی ما بین ایالت متحده و چین به وجود آورده است که نمایانگر دو وجهه دموکراسی است. »
گابریلا میسترال
۵- گابریلا میسترال – شیلی – ۱۹۴۵
این شاعر شیلیایی نخستین ادیب اهل آمریکای لاتین است که جایزه ی نوبل ادبی را از آن خود کردهاست. گابریلا میسترال در سال ۱۸۸۹ و در شیلی زاده شد و در مناطق روستایی و دورافتادهی این کشور پرورش یافت. او از سن ۱۵ سالگی آموزگار شد و بعدها از سوی آموزش و پرورش شیلی به عنوان رایزن آموزشی برگزیده شد.او در سال ۱۹۱۴ با غزلهای سهگانهاش به نام غزلهای مرگ برنده جایزه ملی شعر شیلی شد. او همچنین به نمایندگی مردم شیلی در جامعه ملل و پس ازآن در سازمان ملل متحد برگزیده شد. مسیترال در سال ۱۹۴۵ به خاطر داستان معروف «دعا به خاطر آنها که خودکشی کردند»، موفق به دریافت جایزه ادبی نوبل شد. تم شاعرانهی میسترال بر مدار هویت آمریکای لاتین میچرخد و با احساساتی قدرتمند و رویکردی آرمانگرایانه نوشته شدهاند. میسترال از مدافعان سرسخت دموکراسی و برابری حقوق زنان، کودکان و فقرا بود.
۶- نلی زاکس- آلمان – سال ۱۹۶۶
این نویسندهی شهیر آلمانی تبار نفرتش از جنگ و خشونت را در تمامی نوشتههایش ترسیم کرد و سرانجام در دههی هشتم زندگیاش موفق به کسب جایزهی نوبل شد .
نلی زاکس، در یک خانواه ی یهودی و در سال ۱۸۹۱ در شهر برلین آلمان متولد شد، او یگانه فرزند خانوادهی ثروتمندش بود و در بهار سال ۱۹۴۰ در بحبوحهی جنگ جهانی دوم پس از تعقیب و گریزهای فراوان سرآخر توانست از چنگ نازیها بگریزد و به سوئد پناهنده شود.
نلی زاکس درهمریختگی های شدید جسمی و روحیِ ناشی از فشارهای نازیها بر یهودیان را در اشعارش تصویر کرده است، او در نخستین کتاب شعرش با نام «در خانه های مرگ»، اگر چه روزگار اسفبار یهودیان آن زمان را توصیف میکند، اما در حقیقت نگاهی کلی به مقولهی جنایات جنگی و سرنوشت تراژیک انسانهای بیگناه و به خصوص کودکان دارد.
۷- نادین گوردیمر – آفریقای جنوبی – سال ۱۹۹۱
آلفرد نوبل آثار گوردیمر را به مثابهی دستاوردی عظیم برای بشریت توصیف کردهبود. این نویسندهی اهل آفریقای جنوبی بیش از همه بر موضوعات نژادی و آپارتاید در کشور زادگاهش تمرکز کردهاست.
از جمله آثار برجستهی این نویسنده میتوان به «دختر برگر» و «خانوادهی ژوییه» اشاره کرد. در بیانیهی نوبل در توصیف این نویسنده آمده بود: او نویسندهایست که به قول آلفرد نوبل از دل آثار باشکوه حماسیاش دستاوردی عظیم برای بشریت میآفریند.
نادین گوردیمر
۸- تونی موریسون – ایالات متحده آمریکا- سال ۱۹۹۳
این نویسنده ، نخستین زن آفریقایی تبار آمریکاییست که موفق به کسب جایزهی نوبل شدهاست. او زادهی اوهایوست و آثارش لبریزند از شرح شاعرانه و جماسی از زندگی سیاهپوستان در آمریکا. بنا به اعلامیهی کمیتهی نوبل در سال ۱۹۹۳ رمانهای او با نیروی تخیل ژرف و استعارات شاعرانه به بعدی حیاتی از حقیقت آمریکایی حیات میبخشند.
رمان «دلبند» یکی از شاخصترین آثار این نویسندهی فمینیست است، این رمان که در ژانویهی ۱۹۸۷ منتشر شد، هر چند با استقبال منتقدان مواجه شد و توانست جایزهی پولیتزر را از آن خود کند؛ اما به دلیل محتوای جنسی و خشونتهای تکان دهندهی آن در فهرست کتابهای ممنوع قرار گرفت. موریسون در این کتاب با نثری تکاندهنده و تاثیر گذار، از دوران بردهداری آمریکا قصه ساز میکند، قصهای دردناک از زبان یک بردهی زن سیاه پوست به نام «ست» که فرزند دخترش را می کشد تا او را از رنج بردگی برهاند.
۹- ویسلاوا شیمبورسکا – لهستان – سال ۱۹۹۶
در سوم اکتبر ۱۹۹۶ آکادمی سوئد، ویسلاوا شیمبورسکا، شاعر ناشناختهی لهستانی را برندهی جایزهی نوبل ادبیات اعلام کرد. شاعری که تا آن زمان تنها نزدیک به دویست قطعه شعر سروده بود و اشعارش بر خلاف دیگر شاعران اروپای شرقی سیاست زده و ضد کمونیستی نبودند. آکادمی سوئد، هنگام اعلام نام شیمبورسکا به عنوان برنده ی جایزه ی نوبل از او به عنوان «موتسارت شعر معاصر جهان» یاد کرد که زبان شعری اش در کمال شیوایی«خشم بتهوونواری» را بیان شعری میبخشد و شعر او را اینچنین توصیف کرد : « … به خاطرِ شعری که با طنزی ظریف تاریخ و بیولوژی را به صورت ذراتی از واقعیتهایِ بشری به نمایش میآورد..»
ویسلاوا شیمبورسکا
۱۰ – الفریده یلینک – اتریش – سال ۲۰۰۴
این نویسندهی اتریشی پیش از کشف استعدادش در ادبیات سودای بدل شدن به یک موسیقی دان را در سرداشت. نخستین مجموعه داستان او با نام «سایهی لیزا» یلینک را در میان دنیای ادبیات به شهرت رساند. آثار این نویسنده بر موضوعات چالش برانگیز جنسیت زنانه استواراند. در سال ۲۰۰۴ زبان موسیقیایی در رمانها و نمایشنامههای او مورد توجه آکادمی نوبل قرار گرفت ، تا ضمن برگزیدن او اعلام کند: « [الفریده یلینک] در در آثارش از زبانی خاص برای بیان کلیشههای جذاب جامعه استفاده میکند.»
الفریده یلینیک در زمینههای مختلف ادبی کار کرده است: شعر، مقاله، رمان، نمایش رادیویی، نمایشنامه، فیلم نامه. او تقریبا تمامی جایزههای مهم آلمانی و اتریشی را دریافت کرده است. یلینک، جنجالیترین نویسندهی اتریش، فمینیستی رادیکال و منتقدی بی رحم و نویسندهای سیاسیست. او همواره در کشور خودش از طرف دست راستیها تحت فشار بوده است تا آنجا که به او لقب «هرزهی سرخ» داده اند.
مهمترین اثر یلینیک رمان «پیانیست» است که سال ۱۹۸۳ منتشر شد. میشائیل هانکه فیلمساز اتریشی در سال ۲۰۰۱ فیلمی با نام «معلم پیانو» بر اساس این رمان ساخته است.
۱۱- دوریس لسینگ – انگلستان – سال ۲۰۰۷
او سالخوردهترین نویسندهایست که این جایزه را تصاحب کردهاست. لسینگ با رمان مشهورش، «ترنم علفزار» در سال ۱۹۵۰به شهرت رسید. او در این کتاب راوی نژادپرستی و استثمار در قارهی آفریقا و به خصوص کشور زیمبابوه شدهاست. اما کتابی که باعث شهرت لسینگ شد و مهمترین اثرش لقب گرفت، «دفترچه طلایی بود» که در سال ۱۹۶۲ نوشته شد. آثار او بیشتر حول مسائل سیاسی و فمینیستی میچرخند. او با وجود فشارهای زیاد، همواره نسبت به انتخاب موضوعهای اجتماعی در آثار خود وفادار ماند. دوریس لسینگ در دورهی اول نویسندگیاش بیشتر به مسائل اجتماعی پرداخته، در دورهی میانی از دیدگاه روانشناختی به موضوعها نگریسته و در دورهی انجامین به عرفان و صوفیگری گرویده است.
لسینگ بیش از ۴۰ رمان نوشت و ۸۸ ساله بود که جایزه نوبل ادبی را دریافت کرد.از جمله آثاردیگر او میتوان به «ازدواج موفق»، «گرسنگی»، «خاطرات یک نجات یافته» و «تابستان پیش از تاریکی» اشاره کرد.
آکادمی نوبل در وصف این نویسنده اعلام کرد: « حماسهسرایی بر اساس تجارب زنانه، کسی که با شکگرایی، آتش و قدرت تخیل تمدنهای گوناگون را در نظرآورده و با موشکافی بررسی کردهاست. »
۱۲ – هرتا مولر – رومانی – سال ۲۰۰۹
سال ۲۰۰۹ کمیته نوبل ادبیات اعلام کرد «نوبل ادبیات به هرتا مولر تعلق میگیرد، کسی که با تمرکز بر شعر و نثر ساده دورنمای زندگی کسانی را که زندگی شان مصادره شده به تصویر کشیدهاست.»
هرتا مولر، نویسنده و شاعر آلمانی در رومانی و در سال ۱۹۵۳ به دنیا آمد. او در دانشگاه رومانی علاوه بر رشته مطالعات آلمانی در رشته ادبیات رومانیایی نیز تحصیل کرد. او تا سالها با حکومت کمونیستی رومانی در کشمکش بود و این کشمکش ناگزیر به ترک وطناش کرد. او نخستین کتابش را سال ۱۹۸۲ به زبان آلمانی و با عنوان «زمین های پست» منتشر کرد. مولر سال ۱۹۹۵ به عضویت آکادمی شعر و ادبیات آلمان درآمد. بسیاری از آثار هرتا مولر پسزمینهای به سرزمین دوران کودکی و نوجوانی اش یعنی رومانی و حکومت کمونیستی تحت ریاست نیکولای چائوشسکو است. مولر از سال ۱۹۸۱ تا سال ۲۰۰۹ بیش از ۲۰ جایزه ادبی را از نهادها و انجمن های مختلف در اروپا و خارج از اروپا به دست آورده است. «وطن همان جایی است که به زبانش صحبت میشود»، «سرزمین گوجههای سبز» و «گرسنه و ابریشم» از جمله آثار او هستند.
سخنگوی هیئت داوران جایزه نوبل در سال ۲۰۰۹ در سخنانی از مولر به خاطر مقاومت شجاعانه او در برابر دیکتاتوری کمونیستی رومانی قدردانی کرد. او گفت «مولر از مسائلی حیاتی سخن میگوید که ارزش مبارزه دارند.»
۱۳ – آلیس مونرو – کانادا – سال ۲۰۱۳
آلیس مونرو، زادهی سال ۱۹۳۱ در اونتاریوست، او ده ساله بود که مادرش به بیماری پارکینسون مبتلا شد، مساله ای که رد پای آن را می توان در داستانهای او و در تصویر سازی رابطه ی دختران و مادران مشاهده کرد، چنان که خودش گفته است:
«رابطه مادران و دختران برای من مهم است، به این دلیل که رابطه آنها سرشار است از نفرت و عشق، تبعیت از مادر و تلاش برای به استقلال رسیدن از او. تاریخ ادبیات پر است از آثاری درباره پدران و پسران. من تلاش میکنم داستانهایی بنویسم درباره وداع دختران از مادرشان.»
آکادمی نوبل، در اطلاعیه ی خود مونرو را «استاد داستان کوتاه معاصر» توصیف کرد و او را به خاطر «داستانهایی که با ظرافت نوشته شده و ویژگی آنها روشنی و واقعیت روانشناختی ست» ستود.
داستانهای کوتاه مونرو اغلب روایتگر زندگی زنان در رده های سنی مختلف و با دغدغه های خاص آنهاست، زنانی که یا با تصمیم های یکباره و ناگهانی یا با حیلت اندیشی های منسجم، بند سنت و عرف را می گسلند و سرنوشتی رها برای خود رقم می زنند؛ زنانی که قرنهاست اندیشه ها و نیازهاشان نه تنها از سوی مردان که برای خودشان هم گنگ و پیچیده است.
۱۴- سوتلانا الکسیویچ – بلاروس – سال ۲۰۱۵
طبق اعلام آکادمی سلطنتی علوم، جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۵ این بار به شرق اروپا رسید، نویسنده و روزنامهنگاری به نام سِوتلانا آلکسیویچ، از کشور بلاروس.
کمیتهی نوبل در بیانیهای دلایل این انتخاب را چنین برشمردهاست: « بهخاطر آثار چندآواییاش که تمثالی از رنج و رشادت را در زمانهی ما تصویر میکند»
بنا به گفتهی سارا دانیوس، دبیر آکادمی نوبل، برندهی نوبل ادبی امسال ژانر جدیدی را ادبیات پایهگذاری کردهاست. او گفتهاست: «[الکسویچ] مبانی تاریخی نوین و پرباری را به ما ارائه میدهد، نثر او یگانه و ژانر ادبی او تازه است.»
الکسویچ، راوی چیرهدست تاریخ شفاهیست، مصاحبههای او با سربازان بازگشته از جنگ، بازماندگان فاجعهی اتمی چرنوبیل و زنان و شهروندان شاهد جنگ جهانی دوم و برگردان این قصهها به فرم ادبی خصوصیت بارز کارهای اوست. خود او در سایت شخصیاش چنین نوشتهاست: « من به جستجوی موثرترین ژانری بودهام که به شایستگی آنچه گوشهایم شنیده و آنچه چشمهایم از زندگی دیده را به ظهور برساند. من راههای بسیاری را آزمودم و سرانجام روشی را برگزیدم که در آن آدمها از زبان خودشان سخن میگویند.»
از جمله آثار الکسویچ می توان به «چهره غیر زنانه جنگ»، «صداهایی از چرنوبیل؛ تاریخ شفاهی یک فاجعه هستهای» و «پسرانی از جنس روی » اشاره کرد. کسب جایزه مدیسی و جایزه صلح ناشران آلمان از دیگر افتخارات این نویسندهی ۶۷ ساله است. این نخستین بار در تاریخ جوایز نوبل است که یک نویسنده – روزنامه نگار مهم ترین جایزه ادبی جهان را دریافت می کند.
اشاره:
سومین دورهی فستیوال تئاتر ایرانی لندن، ماه گذشته و با حضور بسیاری از گروههای تئاتری اروپا در سالن «ارت دپو»ی لندن برگزار شد و توجه بسیاری از اهل فن و دوستداران تئاتر را جلب کرد. به همین بهانه پای صحبت سوسن فرخنیا مدیر و بنیانگذار این فستیوال نشسته ایم تا از مصائب کار بیشتر بدانیم و با چگونگی شکل گیری این جشنواره بیشتر آشنا شویم. شرح این گفت و گو در ادامهی این صفحه پیش روی شماست؛ با هم بخوانیم…
خانم فرخنیا، پیش تر از همه سپاس من و همکارانم برای برپایی این جشنواره ی تئاتر رو بپذیرید و ممنون از اینکه تو خستگی تام و تمام این وقت گفت و گو رو به ما و خواننده های ما دادید؛ برای سوال اول می خواستم از ایدهی اولیهی فستیوال بپرسم… چه شد که تصمیم به برپا کردن یک فستیوال تئاتر ایرانی گرفتید؟
من هم از شما متشکرم که با خبر رسانی به پیشرفت فعالیت های گروه تئاتر سام کمک می کنید.
در این سال های غربت دوستان و یاران تئاتری زحمات بسیاری برای پیش رفت و جا انداختن یک تئاتر بی سانسور برونمرزی کشیده اند، یکی از این فعالیت ها برگزاری جشنواره تئاتر بوده. در حال حاضر سه جشنواره در سه شهر مختلف وجود دارد که یکی از آنها در لندن برگزار می شود و خوب در کشور شکسپیر نمی شد که دست رو دست بگذاریم و جشنواره تئاتر به زبان مادری خودمان نداشته باشیم.
در ادامه لطفا کمی از تاریخچهی این جشنواره برامون بگید… امسال چندمین دوره ی این جشنواره سپری می شد؟
امسال سال سوم بود .در سال ۲۰۱۳ من با سرمایه شخصی و کمک چند دوست بازرگان و عاشق هنر که مقیم لندن هستند این جشنواره را در سالن کوچکی شروع کردیم و از سال دوم خوشبختانه با پشتیبانی مالی شورای هنری انگلستان که خوب بعد از ۱۵ سال فعالیت بی وفقه گروه تئاتر سام با کیفیت کار گروه آشنا بودند و اعتماد کردند سال دوم را در سالن بزرگتر و معتبر تری ادامه دادیم.
چند نمایش در این دوره حضور داشتند و گروه های تئاتری از چه کشورهایی به انگلستان اومده بودند؟
۱۰ نمایش که ۶ تا ی آن در مسابقه بودند و ۴ نمایش و کارگردان به دعوت جشنواره برای قدردانی از سهم عظیمی که در پایداری تئاتر برون مرزی داشته اند بود ، ۲ روخوانی هم داشته ایم .
از جمله معضلات کار هنری در خارج از مرزهای ایران، یکی کمبود مخاطبه… و این موضوعیه که از تیراژ کم کتاب ها و یا تماشاگرهای قلیل سالن های نمایش به خوبی قابل تشخیصه… سوال من دربارهی استقبال مخاطبین از این فستیوال و توانایی ارتباط برقرار کردن با بچه های نسل دوم مهاجرت است… حضور تماشاگران در سالن های نمایش در این دوره ی فستیوال تا چه میزان بود؟
استقبال بسیار مثبت و خوب بوده و هر سال بیشتر و بیشتر شده. مانند تمام تئاتر های جهان قسمت زیادی از این تماشاگران خود اشخاصی هستند که به نوعی در رابطه با تئاتر هستند و یا قبلا بوده اند و تئاتر را دوست دارند . خوشبختانه با بهتر شدن کیفیت اجراها و کوشش دست اندر کاران پای اشخاص دیگری هم به سالن های تئاتر دارد باز می شود و نسل جوانتر چون در واقع بخصوص در آغاز تمام سعی خودشان را می کنند که در تئاتر کشوری که مهمان هستند راه خودشان را باز کنند ،اما تجربه نشان داده که نیاز به فرهنگ خودشان که البته کمک اساسی حتی برای باز کردن راهشان در مسیر تئاتری و سینمائی کشور مهماندارشان است باعث می شود بطرف جامعه ایرانی برگشت کنند و تماس بگیرند و بی شک بجای فقط غر زدن و ایراد گرفتن وظیفه دارند در بهتر شدن کیفیت اجراها کمک کنند .
معمولا اضافه شدن بخش رقابتی کار یک جشنواره رو جذاب تر می کنه، شما در سالهای آینده بنا به اضافه کردن بخش رقابتی به این جشنواره دارید یا که خیر…
متاسفانه چون واقعا ما ایرانیها هنوز به رقابت مثبت هنری نگاه پیچیده ای داریم، برخورد با عکسالعمل ها ی هنرمندان بعد از انتخاب خیلی ساده نیست، چه جایزهای برای کارشان برده باشند و چه نبرده باشند هزاران حرف و حدیث پیش می آید که واقعا بعضی وقت ها احساس می شود شاید وقت بیشتری لازم است که این موضوع تبدیل به یک حرکت شاد و مثبت بشود.
سوال بعدی من از گروه های نمایش داخل ایران می پرسه؛ در این سالها خیلی از جوان های ایران هم به هزار و یک دلیل از جمله سانسور و محدودیت های لاجرم مذهبی موفق به اجرای آثارشون در ایران نشدن، شما برنامه ای برای فضا دادن به اون جوان ها در اندیشه ندارید؟
گروه برگزار کننده جشنواره یعنی گروه تئاتر سام یک خیریه ی ثبت شده در انگلستان است و بر طبق قانون «موقعیتهای مساوی» که شورای خیریه های این کشور بسیار هم به آن حساسیت دارد ، در های این جشنواره به روی هر هنرمندی از هر کشوری در جهان که نمایش آن به مسائل و فرهنگ ایرانی و زبان فارسی می پردازد باز است، اما بهعلت مسائل مالی و امکانات خیلی از هنرمندان مقیم کشورهای دور به اروپا را متاسفانه هنوز نمی توانیم دعوت کنیم. در مورد ایران چون در واقع این جشنواره برای هنرمندان برونمرزی است و دعوت دوستان داخل کشور با مسائل سیاسی پیچیده ای همراه خواهد بود که استقلال این جشنواره را بهخطر خواهد انداخت هنوز راه حلی پیدا نشده و ما همچنان در حال نظر خواهی از دستاندرکاران و شخصیت های با تجربه تر و حتی جوانترها هستیم.
خود شما به عنوان یک بازیگر و کارگردان تئاتر که سالهاست از نزدیک در جریان امور تئاتری خارج از کشور هستید؛ به عنوان یک ناظر، سطح کیفی نمایش ها را چطور بررسی می کنید؟
اگر بخواهم با آنچه که من خودم شخصا ورای کار با جامعه ایرانی بعنوان یک تئاتری زندگی کرده ام مقایسه کنم مثل خیلی ها فقط بی خود باید ایراد بگیرم و بگویم اینچنین و آنچنان باید باشد که نیست ، می دانید نسخه پیچیدن و حر ف زدن خیلی آسان است. ولی چون من خودم با شور شوق از ۲۰ سال پیش انتخاب کرده ام که روی تئاتر به زبان مادریم و همکاری با هموطنانم تمرکز کنم و قاطی این کار بسیار مشکل اما لذت بخش یعنی پایداری و پیشرفت یک تئاتر بی سانسور در برون مرز باشم فقط می گویم اتفاقا روز به روز شاهد پیشرفت بوده ام و امید دارم حالا که زمینه کیفیت بالاتر آماده شده با همکاری جوانترها و تازه نفس تر ها بزودی شاهد اجرای نمایش هائی با کیفیت های بسیار بالاتری باشیم .
اگر از نظرتون مانعی نداره، از کمک هایی که به جشنواره می شه هم برای ما بگید… همه می دونیم که هنر، خاصه در خارج مرزهای ایران، به واقع مظلوم افتاده آیا این روند برای شما هم ادامه داشته یا اینکه این فستیوال در جلب کمک های مالی موفق بوده؟
گروه ما هم با مشکلات مالی بسیاری روبرو هست ولی از این نظر هم توانسته ایم کمک های از شورای هنر انگلستان بگیریم که البته مقدار آن کفاف خرج جشنواره را نمی دهد و ما هر سال که ضررمان کمتر می شود آن را به حساب پیشرفت مالی می گذاریم مثلا سال گذشته حدودا ۳۰۰۰ پوند ضرر دادهایم ولی امسال ۲۰۰۰ پوند .
عاقبت اگر حرف خاص و یا توضیحی مانده ما با تموم لذت و حوصله گوش خواهیم کرد…
هنر برون مرزی و بی سانسور برای پیشرفت، به پشتیبانی و کمک هموطنان مقیم خارج از کشور نیاز دارد . اگر برای سالم نگه داشتن جسم به دوا و دکتر و ویتامین نیاز هست برای سالم نگهداشتن روح و روان به هنر نیاز است.
بهانه، رونمایی از کتاب تازه ی دکتر محمود کویر بود و اصل، فشردن دستی به دوستی و یاری رساندن به برخی از پناهندگان نیازمند که در جنگ های اخیر خاور میانه، آواره و حیران دنیا شده اند؛ آن هم در روزی که از دیرباز در فرهنگ و سنت ایرانی به جشنی با همین خصایص شهره بوده و یادگار گذشته های ما ایرانیان.
عصر روز جمعه، دوم اکتبر، سالن اجتماعات کلیسای سابق محله ی ایلینگ لندن، محلی شده بود برای گرد هم آمدن برخی از علاقه مندان به ادبیات و خیرین ایرانی تا در فضایی ساده و صمیمی که به میزبانی بنیاد فرهنگی کویر برگزار می شد، قدری دور هم شعر و ترانه و دوبیتی بخوانند و غم روزگار را به فراموشی بسپارند.
این برنامه که ” گلریزان و دیدار یاران ” نام گرفته بود، با معرفی بخش های متفاوت برنامه توسط گشاینده، آغاز شد و در ادامه به سخنان کوتاه دکتر کویر رسید باب کتاب تازه اش رسید.
آقای کویر که در چند سال اخیر تحقیق های فراوانی باب ادبیات کلاسیک ایران انجام داده و از جمله کتاب های مجزا باب شعر حافظ و فردوسی به دست چاپ سپرده در این کتاب آخر، به سراغ ” تاریخ اندیشه ” در ایران رفته بود و این طور می گفت که چنین تحقیقی در ایران سابقه ی قبلی ندارد.
آقای کویر اما سخنانش را پیش تر از کتاب و تاریخ اندیشه به آیینی دیگر برد و از اتفاق شومی گفت که در ماه ها و روزهای اخیر دنیای آدمیزاد را تحت تاثیر قرار داده. همان چه دلیل برگزاری این جمع شده بود و بنا بود تا عواید فروش کتاب ها را هم نصیب ببرد…
” … موج ها در سکوت خود غرق شده اند. آب از آب تکان نمی خورد. باد دیگر با شن ها بازی نمی کند. ستاره ها چشمک نمی زنند. بادبادکی بر اسمان بال نمی کشد. آیلان برای همیشه بر ساحل بی لالایی ها خفته است. ایلان دیگر بیدار نمی شود.
آیلان تصویر ِ جهان مااست. آیلان میمیرد تا دیگران زنده بمانند. انگار فقط مرگ است که مردم را به هم میرساند. اما آیلان برای فرشته بودن به مرگ نیازی نداشت.
آنچه این روزها در پیش چشمان از حیرت گشاده ی ما می گذرد نه تنها یک اتفاق است و نه تنها یک تراژدی و نه مرزی می شناسد و نه نژادی و ایینی. زخمی است ناسور و کارا بر پیکر انسانیت و اخلاق. داروی این درد مشترک در دستان شفابخش انسان است و انسانیت و بس. ما. ما می توانیم و باید با تمام جان و جهانمان برخیزیم و دستی در دستی بگذاریم. نسل های آینده بر ما نخواهند بخشود اگر کاری نکنیم… ”
پس از این مقدمه ی شعر گونه حرف از کتاب تازه به میان آمد و زحمت رفته بر وی در راه به ثمر نشستن این کتاب. آقای کویر در این باره گفت :
” این کتاب جستجویی در فراز و فرود اندیشه در ایران است. جریان های اندیشگی در ایران را از روزگار کهن تا پایان عصر صفوی بررسی می کند . کوشیده ام تا روشن کنم که جایگاه ما در تارخ تفکر جهانی کجاست. ما در درازای تاریخ در باره آزادی، عدالت،قانون،مدارا، صلح، خشونت،جنگ چگونه اندیشیده این. اندیشمندان بزرگ ما چه کسانی بوده اند. موانع بر سر راه تحول اندیشه و استمرار آن در ایران کدام ها بوده است. من بر آن بوده ام تا بدانم که کجای این جهان ایستاده ام و چرا؟ کتاب تاریخ اندیشه در ایران حاصل ده ها سال رنج و تلاش و جستجو در صدها کتاب و منبع اصلی و ادبیات و فرهنگ و آداب و رسوم و هنرهای ایرانی است. جلوه های اندیشه در لالایی ها و ترانه ها و قالی ها و کاشی های ایرانی را جستجو کرده ام و اندیشه انسان ایرانی را زا روزگار گله وار زیستن تا آستان شهروندی بر رسیده ام. ”
در ادامه ی برنامه، مصطفی شمس و زرتشت صفری که از نوازندگان شهره ی دف و نی در لندن به حساب می آیند، با دو نوازی این دو ساز قطعاتی آشنا به حافظه را برای حاضرین اجرا کردند و به حال و هوای جمع جامه ای از جنس ” لطافت ” نشاندند.
قسمت بعدی برنامه اجرای برخی از سروده های هادی خرسندی بود که در کتاب شعر تازه منتشر شده ی او گردآمده بودند. آقای خرسندی که خود از جمله ی سخنران های جمع بود، در ادامه ی برنامه نوبت سخن را در اختیار گرفت و قطعاتی از کتاب ” شعرانه ” را برای حاضرین قرائت کرد.
سخنران بعدی خانم ” مهرنوش خرسند ” نویسنده ی داستان و فیلمنامه ی ساکن لندن بود. خانم خرسند در ادامه ی حال و هوای جمع یک داستان کوتاه را برای حاضرین قرائت کرد؛ داستانی در حال و هوای پناهندگی و کودکان چشم به راه آواره ی دنیا…
پس از داستان خانم خرسند نوبت به تنفسی کوتاه رسید تا حاضرین در جمع فرصتی برای تهیه کتاب ها هم داشته باشند. جالب اینکه بخشی از عواید فروش این کتاب ها از جانب نویسندگان حاضر در سالن، به کودکان پناهنده اختصاص یافت تا این طور جشن گلریزان معنا و مفهوم کامل تری پیدا کرده باشد.
بخش دوم برنامه هم به معرفی تاریخچه ی جشن گلریزان و ارائه ی سابقه ای از رادی و جوانمردی در گذشته ی ایرانیان اختصاص پیدا کرده بود.
آقای کویر در همین باب به تاریخچه ی جشن گلریزان اشاره کرد و در این باره گفت:
” مراسم گلریزان از آیین مهر. از نمونه های عیاری و مروت در میان ایرانیان است. مهریان برای برآوردن نیاز نیازمندان و درماندگان بدون یادکرد نامشان در کاروانسرا و زورخانه لنگ کرداندانده و هرچه جمع می شد به نیازمند می دادند. ”
عاقبت و در بخش انتهایی برنامه، جمشید رضایی خواننده ی موسیقی سنتی ایرانی، قطعاتی از موسیقی کلاسیک ایارن را اجرا کرد تا این برنامه هام با نوای ساز و صدای آواز آخر گرفته باشد.
گفتنی است که کتاب ” نگاهی تاریخ اندیشه در ایران ” توسط انتشارات اینترنتی ” اچ اند اس ” مدیا منتشر شده و از طریق بازارچه ی جهانی آمازون قابل دسترسی ست.
نهم اکتبر مصادف است با تولد ” جان وینستون لنون” خواننده، شاعر و آهنگساز انگلیسی. هنرمندی که در عمر کوتاه چهل ساله اش بدل به یکی از با نفوذ ترین و خلاق ترین چهره های موسیقی قرن بیستم شد.
جان لنون در سال ۱۹۴۰ در بندر کارگری لیورپول به دنیا آمد. او که در کودکی پدر و مادر خود را از دست داده بود، تحت سرپرستی خاله اش قرار گرفت اما نتوانست خود را با زندگی طبقه ی متوسط و محیط خشک آموزشی مدارس آن دوران وفق دهد. لنون همواره خود را از جمله افراد طبقه ی کارگر می دانست و از همین رو در دوران دبیرستان روزنامه ای را برای شرح وضعیت کارگران مدیریت می کرد و در دفاع از حقوق آنان مقاله می نوشت.
در اواسط دهه ی ۱۹۵۰ میلادی جان لنون با موسیقی راک اند رول – که آن روزها با سرعتی دیوانه وار آمریکا را تسخیر می کرد – آشنا شد. لنون این موسیقی را به مثابه ی چاره ای برای رهایی از مقررات پوسیده و سنتهای کهنه ی جامعه ی انگلستان می دانست، از همین رو خیلی زود و در سن شانزده سالگی نخستین گروه موسیقی اش را تشکیل داد.
در سال ۱۹۵۷ آشنایی لنون با موسیقی دان جوانی به نام “مک کارتنی” مقدمه ی تشکیل گروه افسانه ای آنان را فراهم آورد. گروهی که در سال ۱۹۶۲ متولد شد و “بیتلز” نام گرفت. این نام که با ایهامی دوگانه گاه به معنای سوسک ها و گاه یادآور لغت بازی با واژه ی “beat” به معنای “ضرب” در زبان انگلیسی ست، طی مدت دو سال در بخش وسیعی از دنیا مبدل به نامی آشنا شد. تا جایی که کمپانی های پخش و ضبط و شبکه های رادیو و تلویزیونی و بنگاه های برگذاری کنسرت، فرصت سر خاراندن و فکر کردن برای “بیتلز” باقی نمی گذاشتند.
گروه بیتلز در عمر هشت ساله اش ۱۲ آلبوم منتتشر کرد که اولین آنها با نام ” Please, Please ,me” در مارس ۱۹۶۳ وارد بازار شد و آهنگ اصلی اش در صدر فروش بریتانیا و آمریکا قرار گرفت. موسیقی این گروه در دوره های مختلف بسته به شرایط اجتماعی و سیاسی و هم چنین ویژگیهای شخصیتی اعضای گروه دستخوش تحولاتی ژرف بود. چنان که درسالهای پایانی حیات این گروه دیگر نه تنها خبری از اشعار سرخوشانه با مضامین عاشقانه نبود، بلکه ترانه ها مبدل به واژگانی برای اعتراض های سیاسی و انتقادهای اجتماعی گشته بودند. اما این واژگان لنون را اقناع نمی کرد، او این فریادها را از حد شعار فراتر نمی دانست و خود و گروهش را اسیر شهرت و امتیازاتی می دانست که جامعه ی سرمایه داری به آنها هدیه داده بود. او معتقد بود خواندن جمله ی ” It’s been a hard day’s night ” تنها به نمایش پایان دشوار یک روز کارگران می پردازد و هیچ نشانه ای از اعتراض و آرمان را هویدا نمی سازد. از همین رو روح جان لنون دچار تلاطم و ذهنش با آشفتگی دست به گریبان شد، او از سویی فریاد جهانی اعتراض و انقلابهای کمونیستی آن سالها را می شنید و از سویی موقعیت پر زرق و برقش او را وسوسه می کرد. این شکاف و اختلاف فکری از سال ۱۹۶۶ خود را نمایاند و فروپاشی بیتلز را رقم زد.
اما شاید جرقه ی این فروپاشی را بتوان به مصاحبه ی جنجال برانگیز لنون با روزنامه نگار انگلیسی ” مورین کلیو” مرتبط دانست، مصاحبه ای که به گفته ی خودش اتفاقی نبود و شروع تسویه حساب با افکار و توهمات گذشته اش به حساب مى آمد، او در این گفت و گو با صراحت لهجه و سادگی مخصوص به خودش گفت: ” مسیحیت کمرنگ و محو خواهد شد. نیازی به استدلال نیست. حق با من است و این به اثبات خواهد رسید. اینک ما بیشتر از عیسی مسیح طرفدار داریم.” این سخنان موجب برانگیخته شدن خشم مقامات واتیکان، تحریم محصولات بیتلها، لغو کنسرتهایشان و سوزاندهشدن صفحهها و عکسهایشان بهخصوص در ایالات متحده شد. تا جایی که شش ماه بعد از این مصاحبه، لنون و گروه “بیتلز” در سفر آمریکا، با حمله و فشار خصمانه شخصیت ها و محافل مرتجع روبرو شدند. با این حرف، جان لنون دشمنی ابدی بسیاری را به جان خرید به حدی که مقامات واتیکان در سال ۲۰۰۸ و پس از گذشت ۲۸ سال از مرگ لنون اعلام کردند او را بهخاطر سخنان نسنجیدهاش بخشیدهاند.
اما همزمان با این حمله های سازمان یافته، افکار عمومی مترقی و پیشرو آن دوران به سمت لنون جلب شد. پیش از این، “بیتلز” آلبومی به نام Religion (دین) منتشر کرده بودند. قبلا جان حتی خود را “کمونیست مسیحی” معرفی کرده بود. اما بعدها به این جمع بندی رسید که این گرایش محصول دوران “فوق ستاره” شدن و اسطوره بیتلیسم بود. چنگ انداختن لنون به مذهب در حقیقت ابزاری بود برای ارضای روحی در برابر محدودیت ها و موانع پنهان و آشکاری که به او تحمیل می شد. جان لنون سال ها بعد، دین را “جنون قانونی” نام نهاد.
در همین اثنا دلدادگی لنون به “یوکو اونو”، هنرمند آوانگارد ژاپنی تبار نیز موجب تحول فکری عمیقی وی در زمینه های فکری و اجتماعی شد. بنا به گفته ی لنون این یوکو بود که افکار و ارزش های وی در مورد زنان را دگرگون کرد. جنبش رهائی زنان را به او شناساند و از شر دیدگاه های مردسالارانه و سنتی رهایش کرد. لنون در این رابطه گفت: “زنان خیلی مهم اند. ما نمی توانیم بدون مشارکت زنان و آزاد شدن آنها انقلابی داشته باشیم. برتری مردان به شیوه زیرکانه ای آموزش داده شده است. خیلی طول کشید که من متوجه شوم مرد بودن من چگونه میدان حرکت یوکو را محدود می کند. او زن سرخ و آزاده ای است که توانست به سرعت به من نشان دهد که کار من کجا غلط است. هر چند خودم تصور می کردم رفتار کاملا طبیعی دارم. به همین دلیل من همیشه علاقمندم بدانم رفتار کسانی که ادعای رادیکالیسم می کنند با زنان چگونه است. چگونه می توان از قدرت برای مردم دم زد بدون این که درکی از این داشته باشی که مردم شامل هر دو جنس است.”
آشنایی و ازدواج این دوهنرمند با یکدیگر ، دوره ی ” جان – یوکو” را برای جان لنون به ارمغان آورد، دوره ای که در آن لنون بیش از آنکه یک خواننده ی راک باشد یک لیدر سیاسی بود.
ازدواج جان و یوکو نیز ماجرای پر سروصدایی داشت. آنها برای ماه عسل به هتل “الیزابت مونترال” رفتند و به نشانه اعتراض به جنگ در سراسر دنیا، یک هفته اعتصاب کردند و از اتاق خارج نشدند. آنها تابلوی بزرگی با عنوان “Bed Peace” را بالای سر خود نصب کرده بودند و در این مدت خبرنگاران زیادی عکسها و گزارشهای مفصلی از اعتراضات این دو در ماه عسل منتشر کردند. جان برگههایی به دیوار آویخته بود که از صلح میگفت و علیه نیکسون و همکارانش خطابهسرایی میکرد.
در همین زمان لنون در مصاحبه ای در پاسخ به این پرسش که اگر ناگهان بمیری، دوست داری از تو چگونه یاد شود، گفت: “به عنوان یک صلحدوست بزرگ. ما امیدواریم به صلح دست پیدا کنیم. این هدف ماست، و دستاورد بزرگی هم هست. ما همه تلاشمان را برای دستیابی به صلح میکنیم. به طور نمادین، به جای شکستن شیشه مغازهها برای صلح، مثلا میگذاریم موهایمان بلند شود. حتی اگر کارگری موهایش را نزند، به نحوی برای صلح مبارزه کرده است. برای همین میگوییم برای صلح موهایت را بلند کن، یا برای صلح از رختخواب بیرون نیا. میدانید، کارهایی از این قبیل که چیزی را هم خراب نمیکند.”
اینچنین بود که فعالیت رادیکال سیاسی و ضد جنگ آنها، شهرت مضاعفی را برای این زوج در پی داشت و جان لنون سردمدار هنرمندان در راه بیداری مردم، مبارزه علیه جنگ ویتنام و گسترش صلح در دنیا شد.
انتشار آلبوم مشترک لنون – اونو در سال ۱۹۷۰ به منزله ی مرگ “بیتلز” و تولد دوباره لنون بود. چرا که یک سال بعد، مشهورترین اثر جان لنون یعنی ترانه “تصور کن” در آلبومی به همین نام منتشر شد و جایگاه جدید و متفاوتی را برای جان لنون در سطحی گسترده به ثبت راسند. در همین دوره، لنون در افشای کشتار چهل و سه زندانی به دست گارد ملی آمریکا در جریان شورش زندان “آتتیکا” در نیویورک ترانه ای سرود و در مخالفت با جنگ های تجاوزکارانه امپریالیستی، ترانه “به صلح فرصتی بدهید” Give peace a chance را سرود که تا امروز هم در تظاهرات های ضد جنگ به گوش می رسد. جان لنون تفکراتش در مورد چهره های مشهور و قهرمانان دروغین که حاصل تجربه محبوبیت و شهرت “بیتلز” بود را در ترانه “قهرمان طبقه کارگر” Working class hero اعلام کرد. و بالاخره، جان لنون ترانه “زن برده ترین برده هاست” را خلق کرد که نقد صریح و موثری است از نقش فرودست زن در جامعه طبقاتی و فرهنگ و تفکر و عملکرد مردسالارانه. خودش می گفت که این آثار را در مقابل هنر تخدیر کننده ای که بورژوازی تبلیغ می کند ساخته است و به دنبال سرودن ترانه هایی است که مردم در جریان مبارزات خود آنها را بخوانند. در سال های ۱۹۷۰، لنون هر چه بیشتر در موسیقی راک کنکاش می کرد، به ریشه های قدرتمند موسیقی سلتیک و موسیقی عمیق و تکان دهنده سیاهان بیشتر نزدیک می شد.
سرانجام روز هشتم دسامبر سال ۱۹۸۰ روزى بود که نه تنها طرفداران این گروه اسطورهاى، که همه دوستداران عالم موسیقى در بهت فرو رفتند، روزی که جان لنون در حالیکه همراه با یوکو به منزل خود باز می گشت به ضرب گلوله یکى از طرفدارانش که جنونآمیز به وی عشق می ورزید، به قتل رسید.
چهار ترانه جان لنون که منتقدان فرهنگ پاپ آن را بزرگترین تبلیغ برای صلح در سراسر جهان توصیف میکنند، از این قرارند: “عشق همه چیزی است که به آن نیاز داریم” Love is All You Need، “کریسمس مبارک، اگر بخواهی جنگ تمام شده”، Imagine یا “تصور کن” و “به صلح یک شانس دیگر بدهیم” Give Peace A Chance.
در بخشی از ترانه “تصور کن” که امروزه به نوعی به امضای جان لنون بدل شده است چنین آمده است:
“تصور کن بهشتی وجود ندارد،
سخت نیست اگر تصورش را بکنی.
تصور کن جهنمی زیر پای ما نیست
و بالای سرمان هم فقط آسمان است.
تصور کن همه انسانها فقط برای امروز زندگی میکنند…”
یکی از مشگلات بزرگ کارشناسان اقتصادی کشور در تهیه و ارائه گزارشات وبررسی هایشان عدم دسترسی به آمار درست و مورد اعتماد است. سیستم آماری درحکومت اسلامی ایران به گونه ای شکل گرفته که گویی مسئولین وظیفه دارند آمارها را حتما دستکاری کنند. از اینرو در ارائه آمارها به قدری اغراق گویی و تقلب میشود و راست و دروغها با هم گره خورده اند که استخراج آمار درست از غلط تقریبا امری نا ممکن تبدیل شده است. متاسفانه این تقلب سازیهای آماری در همه موارد از جمله موضوعات بسیار مهم و حساس مملکتی مانند دستکاری آمارهای مالیاتی هم مشاهده میشود که بسیار زیانباراست.
از زمان روی کارآمدن دولت روحانی و سپردن سکان مالیاتی کشور به دست علی طیب نیا وزیر امور اقتصاد و دارایی، موضوع مالیات درسرخط اخبار کشورقرار گرفته است. علت این امرنه به خاطر اهمیت آن، یا ارائه روشهای جدید اخذ مالیات و یا اصلاح قوانین مالیاتی است، بلکه موضوع درارتباط مستقیم با کاهش درآمد نفت است. درحکومت اسلامی این یک قاعده شده که هر وقت بحران نفتی پیش میاید و قیمت نفت سقوط میکند مقوله مالیات موضوع روز میشود و بحث ها در باره افزایش آن ، نحوه وصول و اینکه مالیات بایستی جای پول نفت را در بودجه دولت اشغال کند بالا میگیرد، که البته بین حرف تاعمل تفاوت بسیار است. زیرا که مالیاتی شدن بودجه کشور نشانهها و آثاری علائمی دارد که هیچگاه در برنامه های اقتصادی دولتها در رژیم اسلامی مشاهده نشده است. بنابراین تا زمانیکه آثارآن در بودجه دولت مشهود نشود نمیتوان ادعای مالیاتی شدن درآمدهای کشور را باور داشت.
در اینجاست که تقلب کاران آماری وارد عمل میشوند، مانند کاری که سازمان مالیاتی کشور برای اثبات افزایش درآمد مالیاتی انجام میدهد. این سازمان به بررسی درآمدهای کشور اشاره دارد که ظاهرا نشان میدهد مجموع درآمدهای مالیاتی از درآمدهای نفتی در سال ٩٣ وسه ماهه اول سال جاری بیشتر شده است، البته این یک واقعه غیر مترقبه در اقتصاد کشور به شمار نمیرود و در سالهای ٨۶ تا ٨٨ نیز چنین آماری که تحقق افزایش درآمدهای مالیاتی از نفت را نشان میداد ارائه شد که واقعی بودن آن هیچگاه اثبات نگردید.
یکی از دلائل دستکاری آماری در وصول مالیات را میتوان درعملکرد مالیاتی مشاهده کرد. به عنوان مثال درسه ماه نخست سال سال ۹۲ که تحریمها اثرگذار میشوند و درآمد نفت کاهش پیدا میکند، سازمان مالیاتی کشور افزایش وصول مالیات را اعلام میکند و بعد هم موضوع فراموش میشود. در بهار امسال هم طیب نیا از افزایش درآمد مالیاتی سخن میگوید که جای درآمد نفت در بودجه دولت را پر کرده است. در واقع صندوق مالیاتی را به قول معروف تبدیل به قوطی شامورتی کرده اند که در موقع لزوم دست به داخل آن کرده هرآماری را که بخواهند بیرون میاورند. تصادفا این آماربازیهای مالیاتی هم درست در زمانی رخ میدهد که بهای نفت سقوط میکند و به محض اینکه قیمت نفت بالا میرود شرائط باز به صورت قبل باز گشته و نفت جایگاه اول را در بخش درآمدی بودجه دولت به دست میاورد.
عدم وابستگی دولت به درآمد نفت که آرزوی ملت است سیاستی است که برای اولین بار در زمان ملی شدن صنعت نفت در سال ۱۳۳۰ در دولت زنده یاد دکتر مصدق به اجرا گذارده شد و دولت موفق شد در سال اول با اصلاح قوانین مالیاتی بودجه کل کشور را بدون درآمد نفت و بدون کسری متوازن کند. درسالهای بعد تا وقوع انقلاب اسلامی، از آنجا که بخش اعظم درآمد نفت به توسعه و ساخت زیربنای اقتصادی کشور تخصیص داده میشد، لذا بودجه دولت نفت محور باقی ماند، که بسیارهم موفقیت آمیز بود و در طول سه برنامه توسعه سوم تا پنجم یک جهش اقتصادی عظیم تجربه گردید. در این سالها هرچند که درآمد نفت حرف اول را میزد ولی در عین حال، سیستم مالیاتی کشور هم به شدت فعال بود و سال به سال بر درآمد مالیاتی کشور افزوده میگردید. هدف نیز آن بود که تا پایان برنامه پنجم توسعه در سال ۱۳۵۷ درآمد نفت در خدمت توسعه کشور و در خارج از کشور هم اقدام به سرمایه گذاریهای سودآورنماید. در زمان وقوع انقلاب، ایران صاحب ۲۵% سهام مجتمع فولاد کروپ آلمان، ۱۰% سهم درارودیف فرانسه، پالاشگاه هایی در هند، سنگال و افریقای جنوبی، ده ها ساختمان تجاری و اداری در اروپا و مشارکت در بسیاری از شرکتهای دیگر امریکایی و اروپایی بود. همچنین دارای یک ذخیره ارزی بالای ۲۰ میلیارد دلار و چندین میلیارد دلار (جمهوری اسلامی رقم آنرا هیچگاه اعلام نکرد) نزد بانکهای امریکا برای خرید تجهیزات جنگی و ماشین آلات صنعتی داشت.
در بعد از انقلاب حکومت اسلامی مانند یک تاراجگر بیگانه به جان درآمد نفت افتاد و تا به امروز به گونه ای غارتگرانه به چپاول این ثروت ملی مشغول بوده است. در طول ۳۷ سال حکومت اسلامی رقمی حدود ۱۲۰۰ میلیارد دلار درآمد نفت نصیب دولت اسلامی شده که معلوم نیست چه بر سر آن آمده است ، چون آثار این درآمد عظیم دراقتصاد کشوربیش از حداگثر ۲۰% مشاهده نمیشود. نکته قابل توجه اینکه دولتهای گذشته همواره براین موضوع تاکید داشتند که برای رهایی بودجه از وابستگی به نفت و تامین هزینه های دولت از محل درآمدهای مالیاتی باید نسبت مالیات به تولید ناخالص داخلی را افزایش داد. این نسبت در بودجه امسال با وجودعرض اندامهای مالیاتی دولت ۷.۱% پیش بینی شده که رقمی حدود ۷۶هزارمیلیارد تومان را شامل میشود که مالیات باید دریافت شود که وصول همین مبلغ هم به اما و اگرهای زیادی بستگی دارد. درصد فوق از ابتدای تشکیل حکومت اسلامی تاکنون تقریبا ثابت مانده است. این در حالی است که متوسط مالیات پرداختی کشورهای منطقه مانند ترکیه بالای ۲۰% از تولید ناخالص داخلی را شامل میشود و دربسیاری از کشورهای پیشرفته این درصدهنوز بالاتر است. براساس گزارش صندوق بین المللی پول این در صد در سوئد به بالای ۳۰% ، آلمان ۲۳% و حتا پاکستان حدود ۱۰% است.
اینکه دستگاه مالیاتی کشور ادعا میکند که دریافت مالیات از درآمد نفت پیشی گرفته و وابستگی به درآمد نفت رو به کاهش است واقعیت ندارد و یک حقه تبلیغاتی است که در حکومت اسلامی هیچگاه نمیتواند تحقق یابد.
در دولت خاتمی برای کنترل درآمد نفت یک قدم مثبت برداشته شد و آن تشکیل حساب ذخیره ارزی بود که بعدا در سال ۱۳۸۹ به صندوق توسعه ملی تغییر نام یافت. اقدام دیگر جداکردن بودجه شرکت ملی نفت از بودجه عمومی بود. ولی هیچیک از این تدابیرمانع تاراج درآمد نفت توسط حکومتگران اسلامی نشده است . کشور نروژ با تولید ۲و۵ میلیون بشگه نفت روزانه خود بیش از یک تریلیون دلار ذخیره ارزی برای نسلهای آینده دارد، ذخیره ارزی عربستان نیز در همین حدود است. کویت و قطر و امارات و برونای نیز کما بیش ذخیره های ارزی صدها میلیارد دلاری دارند. در میان این کشورها تنها ایران است که نه تنها ذخیره ای ندارد و صندوق ارزی اش خالی است، بلکه دولت میلیاردها دلار هم مقروض است.
اکنون که درآمد دولت به ته دیگ خورده و نفت هم به لحاظ تولید و هم قیمت افت شدید داشته، دولت باز به فکر افزایش مالیات افتاده است. این درحالی است که بیش از ۵۰ درصد از مشمولین مالیات در بخش اقتصادی زیر نظر ولی فقیه قراردارند که مالیات نمیپردازند. دلیل عدم پرداخت مالیات توسط این بخش هم بیشتر به این خاطر است که دستگاه مالیاتی کشور وارد فعالیتهای تجاری و فعل و انفعالات مالی آنچنانی زیر مجموعه های اقتصادی ولی فقیه نشود. در این رابطه کافی است به چهار مورد اشاره شود آستان قدس رضوی، بنیاد مستضعفان و ستاد اجرایی فرمان امام و قرارگاه خاتم الانبیا که نیمی از فقتصاد کشور را در کنترل دارند، دستگاه مالیاتی کشور حتا اجازه سئوال کردن از آنها را هم ندارد. علاوه براین سالانه رقمی حدود بیست میلیارد دلار هم کالای قاچاق وارد کشور میشود که قاچاقچیان مالیاتی بابت آن نمبپردازند. بسیاری از مالیات دهندگان بزرگ هم با انواع حقه بازیهای قانونی و رشوه دهی از پرداخت مالیات فرار میکنند. در این میان فشار مالیاتی تنها بر دوش دارندگان پرونده مالیاتی مانند بخش تولید ، اصناف و حقوق بگیران سنگینی میکند که آنهم حدی دارد. بنابراین آمارهای مالیاتی دولت ، مانند بقیه آمارها نمیتواند واقعیت داشته باشد و تنها نقش تبلیغاتی داشته و وسیله ای است برای انحراف فکری جامعه .
هیچ اتفاقی برای من نمی افتد
شش داستان
مسعودکدخدائی
چاپ نخست : زمستان ۱۳۹۲( ۲۰۱۴)
انتشارات: دیارکتاب، کپنهاک و انتشارات فروغ ، کلن
شش داستان کوتاه اثر مسعود کدخدانی شامل :
کنارتنگه ی بُسفُر
بچه را چه کار کنیم؟
یادبودآن عزیز
عطرشب اول
خوش به حالم که دختر ندارم
هیچ اتفاقی برای من نمی افتد
همانگونه که درپشت جلد اشاره به متن داستان ها شده، هرشش داستان روایتی ازسرگذشت کوچنده های اجباری از وطن است و خاطره آوارگی آنها در سرزمین های ناشناخته و بیگانه؛ وگوشه هایی دردآور از آسیب های ناخواسته و تحمیلی مهاجرت.
روایتگر کنار تنگه ی بُسفر، شرح حال خود را درترکیه شرح می دهد. ازاوارگی ها و رفتارهای توهین آمیز و آزار دهنده کارمندان اداره پناهندگان و ماموران سازمان ملل ومجریان قانون انتظامی و پلیس رشوه خوارترکیه با دل پرخون سخن می گوید. البته آن عده ازهموطنان که پس ازانقلاب ازطریق ترکیه مجبور به ترک وطن شدند با این مسائل آشنائی داشته وتجربۀ برخوردهای اداری را ازسر گذرانده در وطن با فساد و رشوه خواری پلیس آشنا بودند مشکل زیادی نداشتند. کدخدائی باگشودن پرونده زخم دل این قبیل خواننده هارا تازه کرده با یادآوری دردهای گذشته هشداری داده تا قدرعافیتِ اکنون را درتبعید اجباری مغتنم شمارند. به روایت نویسنده سردوانیدن مآموران وتوهین وتحقیر پناهنده ها آن چنان وحشتناک رواج داشت که : «درکمترازیک سال، سه تا پناهنده خودشان را درجلو یو ان آتش زده اند. اگرهمین جوری پیش برود، ازکجا معلوم که من و محمد و نسرین هم این کاررا نکنیم». ازبی بند باری دستگاه های اداری واجرائی، وبی سامانی پناهندگان آواره گفتنی های زیادی دارد. از رقص هوشنگ نامی که ادای رقص های مایکل جکسون را درآورده “قرتی بازی” یاد شده : « کمترکسی می دانست اسم واقعی اش هوشنگ است. یک دلقکی بود که نگو! سربازی اش را تمام کرده بود با پاس قانونی سوار برهواپیمای ایران ایربه ترکیه آمده بود. بعد ازآن که خودش را معرفی کرده بود به یو ان، هنوز شش ماه نشده رفت هلند. اما فرخ که ازدانشگاه اخراج شده بود وبعد ازآنکه چند بار پاسدارها به خانه شان ریخته بودند ازایران فرار کرده بود وبا بدبختی ازمرز گذشته بود پس ازدوسال و نیم هنوز هم درهیچ هیئتی قرار نگرفته بود». و شکایت های فراوان دردناک ازدست مترجم ها. پایان این داستان با اقدام به خود کشی سیاوش یکی از هم اطاقی ها و دوست نزدیک ش درحمام خانه؛ درحالی که دوست دیگرش محمد ازمشاهده حال سیاوش سرخود را محکم به دیوارحمام می کوبد داستان به پایان می رسد.
بچه را چه کنیم
دومین داستان است. زوج جوانی با بچۀ خردسال پناهنده دانمارک شده اند. هردو دروطن شاغل بودند و زندگی آرام خانوادگی داشتند، وعاشق همدیگرتا اینکه نخست شوهربیکار می شود وشامل پاکسازی با این حال چون سپیده سرکاربود از تامین زندگی عادی هزینۀ معاش مشکلی نداشتند. تا اوهم به سرنوشت شوهردچار می شود و وطن را ترک می کنند. زندگی درغربت با آدم های غریبه و زبان بیگانه و نامانوس کم کم چهره کریه خود را نشان می دهد. بیزاری ازهستی و روزمرگی به جائی می رسد : «کاش می گویم خوشا به حال مهرداد و احمد و بقیه که نماندند واعدام شدند. گویا رفتن بهتربود دست کم نامی ازآنان خواهد ماند . . .» گاهی وقت ها هم در خلوت خود دراین فکرهاست که برود بین مردم و با انها صحبت کند اما به ناگهان ازخودش می پرسد «باکدام زبان؟». یاس و پشیمانی ازهمه چیز به خصوص، سردشدن رابطه بین زن و شوهر نفرت اززندگی را دامن زده است؛ تنها روزنۀ امید به ادامۀ زندگی وجود یک پسربچه معصوم است. شبی غرق هجوم خیالاتِ غربت وآوارگی با دست های لرزان وارد خانه می شود. بچه رو به روی تلویزیون، همان جورنشسته خوابش برده است. بوی سیگار درفضاست. «سپیده توی اتاق خواب، درتاریکی نشسته سیگار می کشد . . . کتم را در آوردم. بچه را بغل می کنم. ازخواب می پرد می گوید “بابا اومدی؟ می گویم آره عزیزم! چرا سرجات نخوابیدی؟ می گوید نشستم تا توبیای. می ترسیدم نیای». دلهرۀ پنهانی، ماسیده دردل بچه معصوم خوف و هراس غربت و بی پناهی را توضیح می دهد.
یادبود آن عزیز
مادر خانم روایتگر درایران فوت می کند و با رسیدن خبر برای برقراری مراسم تدارک دیده می شود. «دیروز صبح شنیدم که محمد مختاری را، یعنی جنازه اش را دریک کارخانه متروک سیمان درامین آباد ورامین پیدا کرده اند، با اثرسیم روی گردنش خوب یادم نیست گفت روی گردنش یا گفت روی گلویش». برای ترحیم مجلس مادر زن سالنی را درنظر گرفته و وسایل پذیرائی تهیه می شود. برای اطلاع رسانی به دوستان با هرکس که تماس می گیرند، هریک دچار درد و مرض و گرفتاری ست و بیشترآسیب های غربت. نمونه ای ازبهترین روایت ها درتوضیح شرح و بیان حال و هوای پناهنده ها. وقتی خبر مرگ مادر به سیما می رسد؛ همگی مواظب رفتارهای ناهنجار او هستند که مبادا کارغیر منتطره ای مرتکب شود: «من با پسرم دست هایش را گرفته بودیم. می خواست همه چیزرا به سرخودش بکوبد». «صبح شنیدم که محمد مختاری را کشته اند . وبعد ازظهرش درجشن کریسمس بودم. درجشن بودم بین آن همه آدم تنهایی یک شیشه شراب خوردم». عازم سالنی هستند که برای مجلس ترحیم مادرسیما برگزیده اند. خبرمی رسد که محمد جعفرپوینده راهم کشته اند. مهرداد پشت تلفن خبر قتل پوینده را می دهد. «جسد پوینده را دراطراف ریل راه آهن شهریار، درجنوب غربی تهران پیدا کرده اند. با اثرسیم روی گردنش». راوی با سیما در سالن خلوت که برای یادبود ترتیب داده اند به انتظار نشسته اند. سیما سیاهپوش دم در ایستاده است و صاحب عزا هرازگاهی به بیرون سرک می کشد و قطارشهری که ازمقابل سالن عبور می کند را می شمارد. «تاحالا باید چهل و هشت قطار ازاین جلو گذشته باشد». «کاغذ خبر مراسم را از روی دیوار می کنم» وسایل را جمع کرده عازم رفتن به خانه هستند که احسان می آید و نفس نفس می زند. کراوات سیاه زده است. یک دسته گل هم دستش گرفته است. می گوید دیرآمدم؟ باید ببخشی . . .». چهل و نهمین قطار با چراغ های روشن از مقابل آنها می گذرد.
عطر شب اول
– داستانی ست و روایتی ازخاطرات مردی با زن جوان که با هم زندگی می کنند. ظاهرا همدیگر را دوست دارند. اما درهم بستری زن مانع نزدیکی اوست. بیم و هراس زن ازبچه دارشدن است. مرد با همۀ رفتارهای عادی، درخلوت وتنهائی همیشه با خود درجدال است و جنگ و ستیز. پنداری درشناخت هویت خود گرفتار ابهام است و بریده ازهمه چیز و همه جا
« توکی هستی؟ تو پدری؟
نه!
یعنی تو پسر کسی هم نیستی؟
نه! دیگه نه! شانزده ساله که پدرو مادرم را ندیده ام
برادری که هستی؟
نه چه برادری؟ آخرین باری که خواهرم رودیدم فقط یه بچه ی شیش ساله بود وحالاخودش یه بچه داره.
شوهرچی؟
نه. ما فقط باهم زندگی می کنیم.
شغل؟
ندارم. ندارم! من نه شوهرم، نه داماد، نه برادر ونه پسرکسی. دیگر اسمم هم دارد یادم می رود»
در گفتگوئی بین آن دو، زن بشقابی را برزمین کوبیده می گوید: « می گم وقتش نیست! ناچاریم صبرکنیم! بچه پول می خواد! اعصاب راحت می خواد». هردو بیکار و بدون درآمد. دراین داستان، بیشتر مرد است که با سیگار کشی، میخوارگی و گیر دادن به رهگذران با حضور مستانۀ دائمی اش در صحنه های گوناگون رفتارهای غیرمسئولانۀ مردی خیره سر وعصیانی را به نمایش می گذارد.
خوش به حالم که دختر ندارم
راوی داستان مردیست بدخواب، و داستان را ازبدخوابی خود شروع کرده و از رویاهای خود می گوید. خواب دیده که دختر زیبائی دارد. روسری ازسرش افتاده و پاسدارها به جرم بدحجابی اورا گرفته اند خیس عرق وسرزنش خود که چرا برای رهائی دخترش ازهجوم انها کاری نکرده ناراحت از خواب پریده به یاد میآورد که اصلا دختری نداشته است، اما ساعت ها این خواب و بی توجهی او را آزار می دهد. درانتقال درد دل خود، خواننده درمییابد که راوی خواهر نداشته و حالا که برای خود مردی شده و با مرجان ازدواج کرده دارای فرزندی به نام نیما هستند: « بچه ی اولمان پسرشد تا آمدیم به فکربچه ی دوم بیفتیم ، یک دفعه دیدیم که سن خانم بالا رفته ودیگر بجه دارشدن درست نیست». وحالا پس از سال ها دوری و مفارقت از وطن، خواهر زنش مهتاب و دختر سیزده ساله اش شهرزاد برای دیدن این خانواده به دانمارک آمده اند. مهتاب می گوید: «این بچه همیشه نگران است». شوهرمهتاب مرحوم شده دوتا بچه یک پسرویک دخترهم دارد. راوی وقتی با مهر پدری دستی به موهای سیاه شهرزاد می کشد:« بازهم آرزویی که حالا به حسرت بدل شده بود دروجودم سر می کشد. . . . صورتش قشنگ است، اما چشم هایش انگار خالی است نگاهشان که می کنی انگارکشیده می شوی توی یک چاه بی انتها». نیما اشاره به شهرزاد به دانمارکی می گوید «چرا این دختراینقدرکدلی یعنی کسالت آوراست». شهرزاد از درس هایش می گوید وازحجاب و “هِدبند” و این که او«جزو شورای مدرسه است اینا باید واسه مدرسه الگوباشند». شهرزاد برای رفتن به دانشگاه الگوشده. آرزوی پدرش بوده که دخترش حتما به داتشگاه برود. میباید این سختی ها را تمرین کند تا خلوص نیت وهدفش برای مربیان حکومتی ثابت شود. نیما می گوید، پدرت مُرده میخواهی بروی دانشگاه. مادرش می گوید «من بهش می گویم تا زوده ازاون تو بیا بیرون» شهرزاد پاسخ می دهد «اون وقت زیرنطرمون می گیرن مشکوک تلقی می شیم»
با قیافه ای حرف میزند که انگار داشت گریه می کرد و گریه می کرد»»
شهرزاد درفکر و سکوت مکث می کند.
ازجایزه گرفتن او که مادرش تعریف کرده می پرسند: «برا مقاله نویسی. صد وبیست صفحه درباره ی توبه نوشتم» سپس توضیح می دهد کلمۀ توبه در قران هفتاد وچهاربارآمده. توبه دونوع است. توبه استجابت و توبه انابت. . . . ارمفاتیح خواندم تا نوشته های آیت الله مطهری. سپس آثار درک و فهمیدن این قبیل انشاء های دوران تحصیلی زمان را توضیح می دهد. راوی که بهت زده از آموزش های بی جهت وویرانگر فکر واندیشه نسل ها غرق حیرت شده می گوید: «تو زندگی آدم باید خودش بتواند تصمیم بگیرد. معنی اش اینه که یه چیزی را درقبالش حذف کرده». شهرزاد، انگار به خودآمده در موقعیتی رو به راوی می گوید: « شما درست گفتید.» و بعد باصدائی که سخت خشک و خراشنده بود ادامه داد: «من باید تصمیم رو بگیرم!»
راوی درپایان داستان، پنداری پس از تماشای یک گالری شاهکارهنری با خاطره ای شیرین ازمشاهدۀ تابلوی زیبا رو به مرجان می گوید: «یکی ازعقده هام به کلی ازبین رفت دیگه اصلا ناراحت نیستم که صاحب دختر نشدیم. تازه می خوام بگم خیلی هم خوش به حالمون که دخترنداریم».
خوش به حالم که دختر ندارم ازبهترین و هوشمندانه ترین داستان این دفتراست. که بخشی ازسیاست های سازمان یافتۀ حکومت دربارۀ گسترش آموزش های مذهبی، وخفه کردن فکرآزاد؛ وسرانجام برنامه بی اندیشگی نسل ها را به نمایش گذاشته است .
آخرین داستان همان است که برپیشانی کتاب نشسته است. مردی ازتبارجمعی هموطنان پناهده درخارج، دردانمارک با دوپسر وهمسرش زندگی می کند. در نخستین روزنوزدهمین سال اقامت درآن کشور. هر چه را درآن روز درخانه گذشته است شرح می دهد. از همسرش می شنود که پسرکوچکش که کلاس نهم است دوست دختر گرفته. موقع رفتن به سرکاربا تآخیرقطار مواجه می شود. درقطار یک مسافراهل پاکستان بعلت نداشتن بلیط با جریمه سنگین مواجه می شود. درسرکار روی تابلو می بنید که ماریا بانوی جوانی از همکاران فوت کرده. شب هنگام برای پختن غذا با ایرادهای گوناگون همسرش برخورد می کند و کتاب بسته می شود.