خانه » بایگانی/آرشیو برچسب ها : داغ (برگ 14)

بایگانی/آرشیو برچسب ها : داغ

زمستان در قاب تصویر / مینا استرابادی

«هر کجا که برف می‌بارد، آب جاری می‌شود، یا پرنده‌ها پرواز می‌کنند، هرکجا که شب و روز همدیگر را در شفق ملاقات می‌کنند، …، هر آنجا که خطر و وحشت و عشق وجود دارد؛ آنجا زیبایی هست به فراوانی باران، جاری شده برای تو.» اینها را «رالف والدو امرسون» شاعر و نظریه پرداز آمریکایی در مقاله ی معروفش با عنوان «شاعر» نوشته و طی آن اهالی ادب و هنر رو به بازگشت به روح اصیل و جهانشمول هستی و آدمی دعوت کرده. نگاه این چنینی به طبیعت و زندگی سبب شده که هنرمندان عرصه ی نقاشی نگاهی ویژه به فصلهای گوناگون سال داشته باشند. نقاشی‌هایی سراسر اعجاب از این فصل غریب و سلطه گر:

۱- «شکارچیان در برف» (۱۵۶۵) – پیتر بروگل

Untitled-21

۲- «چشم‌انداز زمستانی با اسکیت‌بازان» (۱۶۰۸) -هندریک آورکامپ

1

۳- «زمستان» (۱۷۵۵) – فرانسوا بوشه

2

۴- «چشم‌انداز زمستانی» (۱۸۱۱)- کاسپار داوید فریدریش

3

۵- «هانیبال درحال عبور از آلپ» (۱۸۱۲) – ویلیام ترنر

۶- «دریای یخ» (۱۸۲۴)- کاسپار داوید فریدریش

6

۷- «چایخانه کویشی‌کاوا، صبح برفی» (۱۸۳۰) – هوکوسائی

7

۸- «برف شبانه در کامبارا» (۱۸۳۳) – هیروشگیه

8

۹- «زاغی» (۱۸۶۸) – کلود مونه

9

۱۰- «بازتاب زمستان در پتیت مون‌روژ» (۱۸۷۰) – ادوار مانه

10

۱۱- «یک مزرعه‌ی برف‌پوش و یک چنگک» (۱۸۸۹) – ون‌سان ونگوگ

12

۱۲- «یک گذر روستایی در زمستان» (۱۸۹۳) – آلفرد سیسلی

13

۱۳- «روستای برتون در برف» (۱۸۹۴) – پل گوگن

14

۱۴- «چمباتمه در برف» (۱۹۱۱) – فرانتس مارک

141

۱۵- «منظره‌ی زمستانی» (۱۹۱۵) – ادوارد مونک

15

گزیده خبرهای اقتصادی سی و هفتم سال 94

پرداخت یارانه معضل بزرگ دولت در سال آینده
با کاهش قابل توجه قیمت نفت، دخل و خرج دولت ناموزون شده و درآمدهای کشور را تحت تاثیر قرار داده تا جاییکه حتی پرداخت حقوق کارمندان دولت هم به مشکل خورده است و برخی مقامات نفتی اعلام می کنند درآمد ماهانه نفت کشور از یارانه نقدی ماهانه هم کمتر شده است. در حال حاضر درآمد ماهانه نفتی کشور با صادرات روزانه یک میلیون بشکه نفت خام به قیمت ۲۹ دلار، ماهانه در حد ۹۰۰ میلیون دلار می شود که با احتساب دلار ۳۶۰۰ تومانی درآمد ریالی کل فروش نفت ۳۲۰۰ میلیارد تومان است، در حالی که هزینه دولت بابت پرداخت یارانه نقدی در هر ماه به حدود ۳۴۰۰ میلیارد تومان می رسد. علاوه بر این آمارهای رسمی بانک مرکزی نشان میدهد که سهم بودجه عمرانی طی سه ماهه نخست سال ۹۴ صفر بوده است و این یعنی کف درآمدی دولت کفاف هزینه های عمرانی را نمی دهد. گزارش نماگرهای اقتصادی بهار ۹۴ که بانک مرکزی منتشر کرد، نشان می‌دهد عملکرد عمرانی دولت روحانی در سه‌ماهه اول سال جاری تنها ۳۹میلیارد تومان بوده است، این در حالی است که بودجه عمرانی مصوب امسال ۴۷هزار و ۳۹۰میلیارد تومان است. بنابراین طبق آمار رسمی بانک مرکزی، عملکرد عمرانی دولت روحانی در بهار امسال کاهش ۹۹.۴درصدی داشته است. همچنین فعالیت عمرانی دولت روحانی از محل بودجه ۹۴ در فروردین صفر، در اردیبهشت ۳۵ میلیارد تومان و در خرداد هم ۴ میلیارد تومان بوده است. درحال حاضر بزرگترین مشگل دولت پرداخت ماهانه ۳۴۰۰ میلیارد تومان یارانه نقدی است. البته دولت بنا دارد یارانه ۶ میلیون نفر را قطع کند .ه گویا در مورد ۳ میلیون نفر هم عملی شده است.

66+65cd

کالاهای اساسی عمده واردات کشور
ولی الله افخمی راد رئیس کل سازمان توسعه تجارت درباره واردات اقلام اساسی گفت :کماکان عمده واردات را کالاهای اساسی تشکیل می دهد و علت آن نیز این است که به طور طبیعی در همه بخش ها تولید کننده کامل کالا نیستیم. وی افزود: در آبان ماه تراز تجاری کشور مثبت شد یعنی در ۹ ماهه امسال این تراز مثبت بوده و صادرات کشور حدود ۱.۸ میلیارد دلار بر واردات کشور پیشی داشته است که البته در هر دو بخش نسبت به سال گذشته کاهش مشاهده میشود، در بخش واردات ۲۲% و در بخش صادرات حدود ۱۱% . وی گفت که برخی از این واردات کالاهایی است که امکان تامین در سطح نیاز کشور وجود ندارد و طبیعتا ما باید اقدام به واردات کنیم البته در برخی از آنها ممکن است کالاهای جایگزین داشته باشیم که برنامه ریزیهایی در بخش صنعت و معدن و تجارت و وزارت جهاد کشاورزی در دست انجام است که امیدواریم بتوانیم جایگزین واردات کنیم.

واردات ۲.۷میلیون تن فولاد با وجود در انبار ماندن تولید داخل
مهدی کرباسیان معاون وزیر صنعت، معدن و تجارت گفت در شرایطی که بیش از ۳میلیون تن فولاد در انبارهای کشور مانده است بیش از ۲.۷میلیون تن ورق فولادی وارد کشور شده است که نگران کننده خواند واعلام کرد که برای صادرات فولاد، باید جایزه صادراتی برای صدور محصولات فولادی مجدداً برقرار شود. وی تصریح کرد: متأسفانه سوء استفاده از قانون سبب شده تا به‌جای ورق ممزوج، بیش از ۲.۷ میلیون تن ورق عادی وارد کشور شود که رقم بسیار زیادی است . کرباسیان اظهار کرد: چنانچه بازار مسکن فعال شود، نه‌تنها فولاد بلکه ۱۹۰ شغل وابسته به بخش مسکن هم رونق می‌گیرد و از این طریق می‌توانیم در این حوزه، از رکود خارج شویم . معاون وزیر صنعت، معدن و تجارت گفت: کاهش شدید قیمت جهانی فولاد و رسیدن بهای آن به حدود ۲۶۰ دلار و همچنین اختصاص ۱۵درصدی جایزه صادراتی چین به محصولات صادراتی‌اش، موجب شد ارزش واردات فولاد به دیگر کشورها ارزان‌تر شود. از طرفی تغییر نرخ روبل روسیه در مقابل دلار نیز در ارزان‌تر شدن قیمت محصولات فولادی آنها تأثیرگذار بود.

حذف ۲ واحد پالایشی از برنامه وزارت نفت
ساخت فراگیر پالایشی سیراف در قالب هشت پالایشگاه میعانات گازی مستقل به ظرفیت ۶۰ هزار بشکه در روز با هزینه حدود ۳۰۰ میلیون دلار برای هر واحد با هدف تبدیل میعانات گازی به محصولات با ارزش افزوده بالا برای صادرات در دستور کار وزارت نفت قرا.ر گرفته است . در صورت تکمیل هشت واحد پالایشی مورد نظر بیش از نیمی از خوراک تحویلی، به نفتا تبدیل می‌شود؛ تولید روزانه ۲۸۰ هزار بشکه نفتا در طرح فراگیر پالایشی سیراف در حالیست که هم اکنون نفتای دو پالایشگاه بندرعباس و لاوان به دلیل نبود مشتری امکان صادرات ندارد و مخازن این دو واحد پالایشی انباشته از نفتای بدون مشتری است. از سوی دیگر تقاضایی برای نفتا در داخل هم وجود ندارد؛ چرا که یکی از بیشترین تولیدات محصولات پتروشیمی، اتیلن است و در حال حاضر ۵۰ درصد خوراک این واحدها بر مبنای نفتا است که منابع تأمین آنها مشخص و مستمر است.همچنین مشکلات اقتصادی و زیست محیطی روش‌های فناورهای جدید با استفاده از خوراک‌های جایگزین نفتا ( استفاده از اِتان و مِتان) عملیاتی و در حال گسترش است. نگرانی وزارت نفت از مازاد نفتای تولیدی کشور موجب شده که اجرای دو واحد از هشت واحدی که قرار بود تحت عنوان طرح فراگیر پالایشی سیراف ساخته شود، حذف شود. تجربه داخلی در دهه ۱۳۷۰ مطالعه ساخت واحدهای تفکیک کننده بر اساس ترکیب مایعات گازی پازنان، آغار و دالان به ظرفیت ۶۰ هزار بشکه در روز و ساخت واحد تفکیک‌کننده بر اساس مایعات گازی به ظرفیت حدود ۶۰۰ بشکه در روز خانگیران بود که در مورد اول مواجه با شکست و در مورد دوم پس از ساخت عملیاتی نشد؛ این در حالی بود که شیرین بودن و مایعات گازی بودن خوراک این طرح‌ها و امتزاج راحت آن با ترکیبات پالایشگاهی مزیت طرح‌های مورد نظر محسوب می‌شد؛ با شکست این طرح‌ها میعانات گازی آغار، دالان و سرخون به پالایشگاه‌های شیراز و بندرعباس به عنوان خوراک اختصاص یافت تا تولید کمی و کیفی بنزین و نفت‌گاز را بهبود ببخشد.

پرداختی به صندوق توسعه ملی به نصف کاهش یافته
یکی از مسئولین صندوق توسعه ملی گفت که امسال ورودی صندوق توسعه ملی نصف شده، یعنی موجودی صندوق ۴۰ میلیارد دلار بوده که بیش از ۲۰ میلیارد دلار آن برای طرح‌ها مسدود شده است. به موجب قانون ۲۰ درصد از منابع ورودی صندوق باید نزد بانک‌ها سپرده‌گذاری شود، زیرا که صندوق توسعه ملی تسهیلاتی به صورت مستقیم به متقاضیان پرداخت نمی‌کند بلکه قرارداد عاملیت با بانک‌ها داشته و تسهیلات توسط بانک‌ها پرداخت می‌شود. وی با اشاره به اینکه در حال حاضر حدود ۳۱ هزار میلیارد ریال در دو فقره سپرده‌گذاری در بانک‌ها صورت گرفته است، عنوان کرد: بخشی از منابع ارزی صندوق بر اساس شرایط نظام‌نامه به ریال تبدیل شده است و تسهیلات ریالی را بانک‌ها به متقاضیان پرداخت می‌کنند. به گفته این مقام مسئول، طبق اساسنامه صندوق ۱۰ درصد تسهیلات در بخش صنعت گردشگری و ۱۰ درصد دیگر در بخش کشاورزی و صنایع تبدیلی خواهد بود. وی در مورد ورودی امسال صندوق توسعه ملی گفت: در حال حاضر بیش از ۴ میلیارد دلار به صندوق واریز شده که با توجه به کاهش قیمت نفت این میزان نسبت به سال قبل نصف شده است. این مقام مسئول با بیان اینکه بیش از ۲۰ میلیارد دلار برای طرح‌ها و تعهدات وجود دارد، عنوان کرد: بیش از ۷۰ میلیارد دلار دارایی‌های صندوق توسعه ملی طی سال‌های اخیر به دست آمده است.

فرار سرمایه‌گذاران از صنایع آب و برق
حمید چیت چیان وزیر نیرو از توقف ساخت چهار سد در کشور در راستای سیاست‌های جدید دولت خبر داد و گفت: احتمال توقف ساخت برخی سدهای دیگر در آینده نیز وجود دارد. وی گفت: هیچ کدام از وزارتخانه‌های دولت به اندازه وزارت نیرو ۲۴ ساعته نیازمند ارایه خدمات نیستند و با وجود اینکه ۱۵ سال خشکسالی داشتیم و بدهی‌های زیاد در حوزه برق نیز وزارت نیرو را تحت فشار قرار داده اما این خدمات بدون وقفه و بدون مشکل به مردم ارایه شده است. وزیر نیرو با اعلام اینکه کاهش سرمایه‌گذاری در صنایع آب و برق به حد مخاطره‌آمیز رسیده و ریسک را بالا برده است، تصریح کرد: این در حالی است که همزمان با کاهش شدید سرمایه‌گذاری‌ها در قانون هدفمندی یارانه‌ها، مقرر شده بود که قیمت آب و برق در سال ۹۴ واقعی شود که تاکنون این اتفاق نیفتاده است. وی با تاکید بر اینکه کاهش اعتبارات و محدودیت بازار سرمایه باعث شده است تا بخش آب و برق با مشکل مواجه شود، اظهار داشت: بخش خصوصی هم‌اکنون آمادگی دارد در این دولت سرمایه‌گذاری کند و حتی می‌تواند ۲۵ درصد سرمایه را با خود به این دو بخش بیاورد اما چون باقی سرمایه باید از طریق تسهیلات بانکی به این دو بخش ارایه شود، جرات ورود به سرمایه‌گذاری را ندارد.

هواپیماهای مسافری زمین‌گیر
محمد خداکرمی معاون هوانوردی سازمان هواپیمایی با بیان اینکه اکنون متوسط سن ناوگان هوایی کشور ۲۲ سال است، درباره زمین‌‌گیری هواپیماهای ناوگان مسافری گفت: اکنون حدود یک‌سوم ناوگان هوایی کشور زمین‌گیر است. وی گفت: در حال حاضر حدود ٢۵٠‌فروند هواپیما در ناوگان هوایی کشور فعال است و با بیان اینکه هم‌اکنون متوسط سن ناوگان هوایی کشور ٢٢ سال است، درباره زمین‌‌گیری هواپیماهای ناوگان هوایی گفت: در حال حاضر حدود یک‌سوم ناوگان هوایی کشور زمین‌گیر است. معاون هوانوردی سازمان هواپیمایی بیان کرد: البته آمار تعداد هواپیماهای زمین‌گیر مدام در حال تغییر است به هر حال یک روز زمان چک هواپیمایی فرا می‌رسد و از سوی دیگر هواپیمایی، از چک‌های رده‌های مختلف خارج می‌شود.

یاد یار مهربان

unnamedنوامبر سال ۲۰۰۶ چشم از جهان فروبست … دکتر مصطفی مصباح زاده را میگویم بزرگمرد و پدرخوانده مطبوعات ایران و بانی روزنامه کیهان قریب ۸۰ سال پیش…
از او خیلی خاطره دارم ولی در اینجا فقط به بازگویی چند مورد اکتفا میکنم .
آوریل ۱۹۸۵ بود و بیش از یکسال و اندی از انتشار کیهان لندن میگذشت .من چند هفته بود که در این نشریه آغاز به کار کرده بودم.
دکتر یکبار مرا صدا زد و گفت پسرم تو یک شغل کلیدی داری . بیا کفش و کلاه کن و برو با ایرانیان صاحب تجارت و مشهور تماس بگیر وضمن معرفی کیهان لندن سعی کن از آنها آگهی بگیری وآنها را مشترک این نشریه کنی و حتی از آنها بخواهی که برخی از پناهندگان ایرانی ساکن هلند/ آلمان/کشورهای اسکاندیناوی وغیره را که گرسنه دستیابی به روزنامه ما هستند هم مشترک نمایند …
من هم چنین کردم و پس از انجام چند مورد موفقیت آمیز شدیدا از من ابراز رضایت کرد تا اینکه روزی اتفاقی افتاد که با عصبانیت به به دفتر آمدم و به دکتر گفتم لطفا مرا از این ماموریت معذوربدارد چون دیگراین کار را نخواهم کرد …دلداری ام داد و گفت بشین بگو چه شده است…؟

گفتم به یک کافه شاپ در منطقه کنزینگتون لندن رفتم . پرسیدم مدیر ایرانی اینجا کیست/ شخصی را که در ته کافه نشسته بود و تیپ متینی داشت به من معرفی کردند . جالب بود که او کراواتی زده بود که گره اش از جنس متال و فلزی بود.این نوع کراواتها دیگر مد نبود و بیشتر اهالی ساکن ایالت تگزاس آنرا به گردن میآویختند …

index2

من بساطم را پهن کردم و با آب و تاب بسیار به معرفی نشریه ای را که در آن کار میکردم پرداختم . او سراپا گوش بود و گاها سوالاتی میکرد.
وقتی حرفهایم تمام شد و فکر کردم تیرم به هدف خورده است از من پرسید : میدانید چرا من و شما در این کشور غربت هستیم ؟ آیا میدانید چرا مملکتمان از دستمان رفت ؟ بعد پیش از اینکه من جواب بدهم ادامه داد بخاطر اینکه افراد زیادی از هموطنانمان که یکی از آن افراد و در راس این خاینین همین رییس شما آقای دکتر مصباح زاده است …
تشکر و خداحافظی کردم و پرسیدم شما که از اول میدانستید که من از کجا آمده ام چرا به من مجال این همه صحبت کردن دادید ؟ گفت سوال خیلی خوبیست میخواستم نحوه معرفی کردن شما را بشنوم…
دنبالم دوید و سفارش کرد برای من چای و کیک بیاورند و ضمن عذرخواهی گفت شما جوان تحصیل کرده و میهن دوستی بنظر میرسی و من میخواستم برایتان روشنگری کرده باشم. ضمن سپاسگویی دعوتش را نپذیرفتم و پس از خداحافظی آنجا را ترک نمودم…

وارد کیهان شدم دکتر علت خشم مرا جویا شد و پس از اینکه از ماجرا واقف شد گفت اسم ایشان چه بود ؟ جواب دادم اسفندیار بزرگمهر .
دکتر پرسید تلفنش را داری ؟ شماره تلفنش را به دکتر دادم . خواستم اتاق دکتر را ترک کنم گفت چهاردهی جان بنشین و گوش کن …
شماره بزرگمهر را جلوی من گرفت و وقتی این دو با هم صحبت میکردند بقدری قربان صدقه همدیگر رفتند گویی یوسف و زلیخا پس از سالها همدیگر را یافته اند …!
قرار ناهار با هم گذاشتند و بزرگمهر اصرار کرد که دکتر مرا نیز با خود ببرد . زیر بار نرفتم و به دکتر گفتم میدانید چیست آقای دکتر ؟

29423_911
شما کدها وپاس وردهایی در روابطتان میدانید که من اگر ۵۰ سال تجربه داشته باشم به آن دست نمیابم …
دکتر پرسید آیا بزرگمهر را میشناسی ؟ عرض کردم خودش را نه ولی برادر خیلی جوانترش و خانوم برادرشان سیما خانوم و زن شوهر مترجمین نخبه زبان انگلیسی هستند ؟ دکتر گفت : درست است و اسفندیار از شخصیت های مشهور و عضو جبهه ملی و مصدقی بود و با من که شاهی بودم هیچگاه آبمان توی یک جوی نمیرفت ولی دلیل ندارد با هم ناهار نخوریم و با هم حرف نزنیم …

روز بعد پس از صرف ناهار دکتر مصباح زاده کتاب آخر بزرگمهر را به من داد و گفت این را او به تو هدیه کرده و خیلی از تعریف تو میکرد …
به شوخی گفتم : آقای دکتر از من دفاع کردید ؟ دکتر گفت : تو قابل دفاع نیستی…!

چندین سال بعد دکتر یک جراحی قلب باز کرد و وقتی ما از او علت این جراحی را میپرسیدیم دکتر با لبخند شیطنت آمیز همیشگی میگفت :
میدونید چیه . اون قلب کهنه من دیگر عاشق نمیشد . آنرا دور انداختم و یک قلب جدید جای آن گذاشتم …
چندی بعد قلب عاشق جدید این مرد بزرگ در شهر سان دیه گو – کالیفرنیا از حرکت باز ایستاد …

پانویس :
کمتر از یک هفته پس از مرگ دکتر مصباح زاده مقاله زیر را در رثای او نوشتم . با وجودیکه هیچ بقالی نمیگوید که ماستش ترش است باید بگویم
ارزش خواندن دارد …!

ماجرای استاد و پلنگ!
بهمن چهاردهی

با استاد دکتر مصطفی مصباح‌زاده در ماه آوریل سال ۱۹۸۵ میلادی اوائل تأسیس کیهان لندن در دفتر کیهان لندن آشنا شدم و ایشان به قول معروف از برخورد اول قاپ بنده را دزدیدند. علی‌الاصول برخورد اول مهمترین است. برخوردهای بعدی هیچکدام تأثیرگذاری برخورد اول را ندارد. تواضع، مهربانی و صمیمیت خمیرمایه شخصیت ایشان را تشکیل می‌داد. از روز اول کار من در کیهان، ایشان پدرانه مرا راهنمایی می‌کردند و الفبای روزنامه و روزنامه‌نگاری را یاد می‌دادند. هر تماس چه حضوری چه تلفنی چه مکاتبه‌ای ایشان، همواره با پند و نصیحت شروع و پایان می‌گرفت. البته من با پسر کوچکشان پرویز خان هم‌دانشگاهی و هم‌دانشکده‌ای بودم و ایرج خان پسر بزرگترشان را در نیویورک ملاقات کرده بودم. تا چند سال پیش که دکتر مصباح‌زاده ساکن شهر پاریس بودند و من هم گاهی برای شرکت در جلساتی به دفتر پاریس کیهان می‌رفتم، از رهنمودهای ایشان بیشتر برخوردار می‌شدم و از محبت‌هایشان بهره می‌جستم.
و اما داستان پلنگ! بیشتر دور و بری‌های دکتر مصباح‌زاده خاطره‌های فراوان او را بارها و بارها شنیده‌اند. یک روز که من به پاریس رفته بودم، دکتر با من در خیابان شانزه لیره برای ملاقات قرار گذاشتند و پس از صرف نهار در یکی از رستوران‌های آنجا به آپارتمان زیبای ایشان در همان حوالی رفتیم. در آنجا با خانمشان آشنا شدم. در سالن و اتاق نشیمن مجسمه ده‌ها پلنگ روی ویترین‌شان نظر را جلب می‌کرد. از ایشان علت را جویا شدم. توضیح خلاصه ایشان تا جایی که به یاد دارم، به شرح زیر است. او گفت: تازه نماینده مجلس از بندرعباس شده بودم، آن زمان اغتشاش و ناآرامی زیادی بعد از هر انتخابات ایجاد می‌‌شد، پس از انتخاب شدن، من همراه با هیأتی همراه با کاروانی از اتومبیل که بیش از ده اتومبیل می‌شد، از بندرعباس به سوی شیراز در جاده‌ای کوهستانی عازم شدیم. اتومبیل ما اتومبیل اول بود و مقامات دیگر محلی از جمله رئیس فرهنگ، رئیس شهربانی و رؤسای دیگر ادارات در این شهر با من بودند. ناگهان در وسط جاده بندرعباس ـ شیراز چشممان به گله‌ای حیوان افتاد که وسط جاده نشسته بودند و راه را بند آورده بودند، از دور بخوبی معلوم نبود چه حیواناتی هستند. اتومبیل‌ها که نزدیک‌تر شدند مشاهده کردیم یک پلنگ ماده با وقار و تبختر فراوان با توله‌هایش راه را بند آورده است. من به راننده دستور دادم بایستد. ماشین‌های عقبی نیز به تبع ما ایستادند. این ایستادن به طول انجامید و حوصله مقامات در اتومبیل‌های عقبی را بسر آورده بود. آنها می‌گفتند آقای دکتر بیش از یک ساعت گذشته این پلنگ‌ها هنوز اینجا نشسته‌اند. اصلا شاید بخواهند حالا حالاها بنشینند. تکلیف چیست؟ بگذارید کیش‌شان دهیم و فراری‌شان نماییم. اما من شدیدا از این عمل ممانعت کردم. پس از نزدیک ۲ ساعت پلنگ مادر از جای برخاست و با طمانینه و وقار همراه با فرزندانش سر به سوی کوه و بیابان گذاشتند. ماشین‌ها دوباره راه افتادند تا به اولین آبادی که یک قهوه‌خانه بین راهی بود، رسیدیم. صاحب قهوه خانه گفت آقایان در میان شما کسی به اسم مصباح‌زاده است؟ من جلو رفتم و علت سئوال کردنش را جویا شدم. قهوه‌چی گفت حدود یک ساعت پیش عده‌ای تفنگدار یاغی با اسب از کوهستانهای اطراف به اینجا هجوم آوردند و اتومبیلی را که مردی از مقامات دولتی داخل آن نشسته بود و از بندرعباس به شیراز می‌رفت به زور متوقف کردند و به خیال اینکه ایشان مصباح‌زاده نماینده جدید مجلس از شهر بندرعباس است، کتک مفصلی زدند و می‌خواستند حتی او را بکشند! تا ایشان ثابت کنند که مصباح‌زاده نیستند، کبود و سیاه شدند!
دکتر مصباح‌زاده بعد از اینکه این داستان را تعریف کرد، گفت: معلوم است دشمنان من یاغی‌ها را خبر کرده بودند، و نتیجه‌گیری نمود آن پلنگ‌ها و تحمل و حوصله من باعث نجات من از مرگ صددرصد شد. وقتی داستانش را تمام کرد دست در ساکم کردم و هدیه‌ای برای ایشان روی میز گذاشتم. گفت این چیست؟ عرض کردم باز کنید خودتان ببینید. مجسمه یک پلنگ دیگر بود، گفتند پس تو این ماجرا را می‌دانستی! چه ترکیب و عضلات قشنگی دارد. به ایشان به شوخی گفتم این مجسمه با مجسمه‌های دیگر شما یک فرق عمده دارد. پرسیدند: فرقش چیست؟ گفتم: این پلنگ بیشه مازندران است! مثل کودکی که اسباب بازی مورد علاقه‌اش را دریافت می‌کند آن را روی ویترین گذاشتند. از ایشان پرسیدم: داستان عیدی دادن شما به محمدرضا شاه پهلوی چه بوده؟ خنده همیشگی‌شان را نمودند و گفتند: داری یک مصاحبه‌گر می‌شوی. من همیشه درجیبم و در کشوی میزم در اداره مقادیر زیادی پهلوی طلا داشتم. ایام عید ما برای سلام به دربار می‌رفتیم. من بیشتر موارد همراه با روزنامه‌نگاران و گاهی همراه با نمایندگان مجلس شرفیاب می‌شدم. رسم این بود که اعلیحضرت به همه مدعوین یک پهلوی طلا می‌داد. خبر اینکه من همیشه پهلوی طلا با خود حمل می‌کنم به گوش شاهنشاه رسیده بود. ایشان که در مود و حال شوخی کردن و سر به سر گذاشتن بودند، وقتی نوبت به من رسید با لبخندی از من پرسیدند آقای مصباح‌زاده درست است که شما هم همیشه توی جیب‌تان پهلوی طلا دارید؟ پاسخ دادم: بله قربان. فرمودند: حالا هم دارید؟ به ایشان عرض کردم: بله قربان. فرمودند هر سال ما به شما عیدی می‌دهیم، امسال شما به من عیدی بدهید! دست در جیب کردم و یک پهلوی طلا به اعلیحضرت تقدیم کردم. حضار به وجد آمدند و دست زدند و مرا تشویق کردند و همیشه در این مورد با من شوخی می‌کردند.
باید بگویم روحیه بذل و بخشش دکتر مصباح‌زاده شامل من هم شد. وقتی فرزند نوزادم را پس از به دنیا آمدن هنوز به منزل نبرده از بیمارستان کوئین شارلوت لندن به دفتر کیهان آوردم، ایشان یک سکه پهلوی طلا در دست نوزاد گذاشتند. البته آن نوزاد اکنون ۱۸ سال سن دارد!
دکتر مصباح‌زاده به امیرکبیر ارادت ویژه‌ای داشت، او می‌گفت: علاوه بر والا بودن شخصیت این بزرگمرد تاریخ ایران، چون قبر مادر من به طور اتفاقی و شانسی در جوار قبر این ابرمرد در شهر کربلا قرار داشت، من هر وقت آنجا می‌رفتم بر گور هر دو این افراد سرکشی می‌کردم و ادای احترام می‌نمودم.
سرعت انتقال دکتر مصباح‌زاده در مورد مسائل و معضلات و ارائه راه حل منطقی، مثبت و سازنده حتی در سنین بالا اعجاب‌انگیز بود. ایشان از یک خصیصه دیگر نیز برخوردار بود که من برای این خُلق ایشان تحسین زیادی قائل هستم. دکتر دارای قدرت طنز و شوخ طبعی و مطایبه بالایی بود. مرتبا چه در لندن، چه در پاریس و چه حتی تلفنی وقتی به کالیفرنیا رفتند، با من لطیفه و جوک رد و بدل می‌کردند و بعضی لطیفه‌ها را من دیکته می‌کردم که ایشان بنویسند. پرسیدم برای چه می‌نویسید؟ می‌گفتند در مجالس و میهمانی‌ها تعریف‌شان می‌کنم.
یکبار به من زنگ زدند و گفتند تو چیزی گفته‌ای که من می‌خواهم در کتابم که به زودی چاپ می‌شود، نقل کنم. همکاران به من گفتند که تو چنین چیزی گفته‌ای؟ گفتم قربان من دری وری بعضی وقت‌ها زیاد می‌گویم. کدامشان را می‌فرمایید؟
ماجرا از این قرار بود همکار خبری‌مان یک خبر را با صدای بلند برای همه در دفتر لندن تعریف می‌کرد. خبر این بود: در تهران یک زن همه اعضای فامیل شوهرش را به منزلشان دعوت کرد و شام خوشمزه‌ای با خورش قرمه سبزی درست کرد، وقتی شام روی میز چیده شد، میهمانها سئوال کردند پس شوهرت کجاست؟ زن گفت دیر کرده ولی می‌آید. او گفته شما بخورید من خودم را می‌رسانم. وقتی همگی شام را خوردند، آنها از نیامدن همسر این زن نگران شدند و علت نیامدنش را خواستار شدند. در این موقع که شام تمام شده بود، زن به فامیل شوهرش گفت: شما که او را خوردید!
آن زن بدطینت همسرش را کشته و قرمه قرمه نموده و داخل قرمه سبزی کرده بود.
حالا ارتباط این داستان به گفته من که مورد علاقه آقای دکتر مصباح‌زاده قرار گرفته بود، این بوده که من به همکاران کیهانی گفته بودم: اگر من شما را به منزلم دعوت کردم و شما برای نهار یا شام آمدید، اگر من نبودم و تازمانی که مرا ندیدید، فقط سالاد بخورید یا پلو و ماست. مبادا خورش گوشت‌دار بخورید!
در رشته‌های مختلف معمولا یک نام برجستگی بیشتری نسبت به دیگر نامها دارد. مثلا وقتی صحبت نقاشی می‌شود نام میکل آنژ، در مجسمه‌سازی، ردن، در موسیقی، بتهوون و در مورد دانش و ریاضیات نام اینشتین به ذهن جاری می‌گردد. حتی اگر این موارد را به سیطره ورزش هم بسط دهیم در فوتبال نام پله، در مشت زنی محمد علی کلی، در بسکتبال مایکل جردن به یاد می‌آید. وقتی صحبتی از روزنامه‌نگاری و ژورنالیسم می‌شود، یک نفر روی سکو یک سر و گردن بالاتر از همه نامش می‌درخشد و آن فرد بی‌تردید دکتر مصطفی مصباح‌زاده پدر ژورنالیسم نوین ایران است. باید یکبار دیگر ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دهد تا چنین فردی را مادر گیتی دگرباره بزاید.
از همه خصائل و خطائص او یاد کردم به جز میهن‌پرستی او. دکتر مصباح‌زاده در سن ۷۵ سالگی کیهان لندن را بنیان نهاد. او در این سن امکان مالی‌اش را داشت که به گوشه‌ای از جهان برود و دوران بازنشستگی خود را بدون دغدغه سرکند. در چنین شرایطی فاصله منزل او چند صدمتر با لانه زنبور یعنی سفارت ایران در پاریس بود و آن زمان ماشین ترور رژیم ایران به سرکردگی علی فلاحیان وزیر اطلاعات وقت شدیدا فعال بود. او شمشیر را از رو بست و مردانه تا توان داشت با رژیم خودکامه جنگید. رژیم ایران حاضر بود بیش از ۱۰ میلیون دلار به او بدهد که او کیهان لندن را تعطیل کند. اما مصباح‌زاده هدفش والاتر از این حرفها بود.
سیل تسلیت‌ها و ابراز همدردی هموطنان گرامی در اقصی نقاط جهان گواه گفتار منست.
یادش و نامش از یاد نمی‌رود، روانش شاد باد

گفت­ و­ گو با ابراهیم گلستان / برگرفته از مهرنامه شماره 44

25gt

برگرفته از مهرنامه شماره ۴۴ ابان ماه ۱۳۹۴ چاپ تهران

گفت­ و­ گو با ابراهیم گلستان

یزدانی خُرّم : دلیل این گپ و گفت پرونده­ ایی است درباره­ ی دکتر پرویز ناتل خانلری. شما در سال­های طولانی شاهد فعالیت­های او در ادبیاتِ ایران بودید. هرچند در صحبت­هایی که قبلا با هم داشتیم چند باری درباره­ ی خانلری حرف زدید و گفته ­بودید که او آدمِ درجه­ اولی نبود …

گلستان : چون به دید و گمان من نبود. او در میان کسانی که توی کافه «فردوس»جمع می­ شدند به جمع وجوری و یک نوع تشخص فکری مسلح نبود. نه مثل دکترهالو ( صفتی که به دکتر روحبخش داده بودند) که مرتب پروست می­خواند و ده­ها بار از اول تا آخر در «جست­و­جوی زمانِ گذشته» را خوانده بود، نه مثل «رحمت الهی» که اشتفن تسوایگ و توماس مان را به زبان فارسی وارد کرد، نه مثل نوشین. نه مثل قائمیان که هنوز به عمقِ اعتیاد نیفتاده بود. نه مثل «صُبحی مهتدی» که در اول به تشویقِ هدایت به جمع­ آوری قصه ­های فولکلور شروع کرده بود و حالا دیگر شده ­بود نجات­ دهنده­ ی این قسمت عمده­ ی فرهنگ مردمی، با تمام نفوذی که از راهِ داستان­گویی در رادیو به دست آورده بود. نه حتی مثلِ جوان­ترهای جست­و­جوکننده­ ی حریص مثل بگیریم از «پرویز داریوش» تا هر که دیگر بود. نه مثلِ آن کناره ­گیرِ همیشه از همه قهر کرده که همیشه سر یک
میز دیگرمی­ نشست و نه پهلوی کسی می­ آمد و اصلا نمی­خوست کسِ دیگری پهلویش بنشیند اما انگار همیشه انتظار داشت با کسی درگیرِ صحبت شود، و اندیشه­ ی اولیه­ ی غرب­زدگی را او از آب و هوای فاشیستی های دگر به زبان فارسی درآورد تا یک طفلک که سرش کلاه رفته بود بعد از کتاب­ نخوا ندن­ ها به زبان خارجی چون به زبان فارسی چندان کتاب و معلومات تازه گیر نمی ­آمد، او سواد و زبان آن را از او قاپید. نه مثلِ کتاب­خوان­ های مستمر و ول­ نکن مثل دکتر «هوشیار» که استاد دانشگاه هم بود. نه. مثل هیچ­کدام. خانلری نه که نمی­ خواند فقط، بلکه پرهیز هم داشت. ربطی جستن به مقدار اطلاع او وقیاس با دانسته­ ها و ذهنیات هدایت یا شهید نورایی کاری­ست که در شان آن­ها نبود. و مقدار آگاهی و ذخیره­ ی ذهنی آن­ها به حدی که
آماده­ ی بیان­ شدن باشد اصلا قابلِ قیاس نیست با مقدار نامعلوم و کمی که در ذهنِ حاضر خانلری
دیده می­ شد، شنیده می­ شد، حس می­ کردی. در شناخت ادبیات اروپایی کلاسیک و معاصر، هرچه نزد شهید نورایی یا هدایت بود اصلا چنان زیادتر بود که حاجت و امکان قیاس پیدا نمی­ شده ، نبود. خانلری شاید داشت یاد می­ گرفت. شهید نورایی فاضل بود، نه فقط یاد گرفته بود، فاضل بود. آن دو مثلِ خانلری نبودند که جوی باریکی باشند. دست­کم شهید نورایی که نهر وسیع و تند و عمیقی بود. اگر خودت قضاوت نمی­ توانستی کرد از حرمت و سکوتِ متمرکزی که در هدایت نسبت به او می­ دیدی می­ شد حدس بزنی، بفهمی. این دو به هرحال با هر کسی که می­ دیدی فرق داشتند. وزن دیگری در آن­ها بود. وقتی اگر صدایت درمی­ امد که از همان کمی که از فاکنر یا جویس خوانده بودی می­گفتی، می­ دیدی که خانلری هم آهسته گوش می­دهد هم با
حرکت­های چشم و چهره تحقیر نشان می­ دهد. نمی­ داند و می­ خواهد وانمود کند که لازم کرده است این مهلت را بداند، اگر چه شاید بعد از ته مانده ­ی همان حرف­ها چیزی ازش درز می­کرد که می­ دانستی چیزِ وزن­داری نیست و سرچشمه­اش کدام جای حقیر تازه­ کارِ کمابیش سطحی و بی­ عمقی بوده است.

این حرف­ها از گذشته به پایان رسیده است و واقعا چندان محلی از اعراب ندارد و نباید هم داشته باشد. می­دانی آقای گرامی من ما داریم چه می­کنیم؟ بی­خود و بی جهت در بادکنکی دمیده­ ایم یا دمیده ­اند و آن را باد کرده ­ایم یا کرده­ اند. یک جسمِ کُروی به اندازه ­ی غیرِ لازم و برای کارِ نامعلوم و بی جهت. حالا می­ خواهیم سوراخش را که با دمیدن در آن جسم را گنده ­اش کرده ­اند، کرده­ ایم، پیدا کنیم که بادش خالی شود؟ خالی شود که چه شود؟ اگر می­ دانی که در این جسم گنده هیچ است به جز باد، او را هم به صورتِ جاودانه اَبَرمردهای دیگرت صاحب معارف بی اندازه­ ای تصور کن و دل کن بگذار دیگران بگویند شعر «عقاب» یا «آرش کمانگیر» یا هر نوع حرف بادآلود گویند. این اظهار لحیه­ ها به درد هیچ­کس نخواهد خورد، وقت را از کار و از معارف جدی جدا نگاه خواهد داشت. از تمام شعرهای سوزناک یا حماسی یا تشبیه­ سازی­ و این جور حرف­ها و «دردها» چیزی نصیب ماندگارِ کسی کرده­ است؟ گفتم ماندگار، یعنی چیزی که زود بر باد فراموشی نرود و در زندگی اثر بگذارد. به هیچ گفته­ ی بادآلود اعمِ از خاکی و مبارز و میهنی، اعتراضی و ابرمردانگی و از انواعِ چرت و پرت­های دیگر نه خود را آلوده کن نه بفریب. نه قدر و منزلتی برای آن­ها بتراش که بعد ناچار شوی بادش کنی، در هم بشکنی­ اش مثلِ جسم­هایی که به شکل­های گوناگون با «لگوهای» گوناگون به هم بچسبانی، بازش کنی، از هم بپاشی شان و تکه­ هاشان را برگردانی بگذاری توی قوطی­هایش به تصور یا امید این­که بار دیگر روزی جفت­شان کنی به هیاتِ دیگر. و در تمامِ مدت برای سرگرمی. کاری باید کرد که کار باشد، نه سرگرمی. کاری که به نوعی اساس و اصلِ زشتی­ها را برای چاره­ ای کردن وصف کند، نشان دهد، بگیرد، روشن کند. یا حداقل وظیفه­ ی اخلاقی خودت به خودت و به زندگانی خودت را چاره­ ای کند، ایفا کند، راحت کند. واقعیت را بگو و درد را نشان بده و اگر می­توانی اشاره ­ای به درمان کن نه به صورت بادآلوده، رویایی، آرمانی، چرت، نه به صورت تشبیه­ های گل و بلبلی، یا معصوم ­بودنِ دختر دهاتی و جفای «ارباب پسر» و از این جور حرف­های ساده­ لوحانه از اعتبار زمانی و وقتی افتاده. به هرحال از پرهیز کردنِ او بود که می­گفتم. پرهیز داشت از ترجمه­ هایی که سال­ها پیش کرده­ بود کسی حرفی میان آورد. مثلا ترجمه­ هایی که ازش در دست بود مثل «افسانه­»­های سری­ شده که «کُلاله خاور» چاپ کرده­ بود کسی یادی کند و چیزی بگوید. «سخن­»­اش هم اولش مال ذبیح صفا بود گمان می­ کنم. خب، قابلِ قیاس در مطالعه و ادبیات کلاسیک ایران را خواندن، با ذبیحِ صفا نبود. هدایت و شهید نورایی، به­ خصوص شهید­نورایی که اصلا جنس دیگری داشتند، اما مثل او هم نبودند که جوی باریکی باشند. اگر اَنتلکتوئلی در آن دوران بود او بود. هدایت و شهیدنورایی و حتی رحمت الهی با همه­ ی «خاکی» بودنش سر و کله ­ها بالاتر بودند. باور نمی­ کنید، ولی وقتی که برای تحصیل می ­خواست برود اروپا و می­ خواست کتاب­های­ش را بفروشد، هدایت ما را کشاند به خانه­ ی او برای دیدن هرچه کتاب پیدا کنیم از او بخریم. هدایت بود و من و چوبک و سهراب دوستدار و الهی. می­ خواهی باور کن، می­ خواهی نکن. چندان کتاب­هایی هم نبود. آن را که من انتخاب کردم «گُل­های درد» بودلر بود. چاپ بسیار عالی اما به جان خودم هنوز از لفاف سلوفان اولیه­ اش در نیامده، باز نشده… که شاید این را پیش­تر در نسخه­ ی دیگری خوانده­ بود و این یکی هدیه­ بود به او، یا هرچه و چوبک او را دست انداخته بود از این بابت. روزگاری بود. مجله­ ی سخن! مجله­ ی سخن اولش مال ذبیح صفا بود و با پولِ شهید نورایی وتلاش و راهنمایی فکری او و هدایت درمی­ آمد.

یزدانی خُرّم : اما بُعد شاعری­ش باعث بحث­های زیادی شد …

گلستان : آن آقایی که برداشته برایش کاغذ نوشته که نیما از این تقلید می­کرد…

یزدانی خُرّم : منظورتان دکتر شفیعی­ کدکنی است؟

گلستان : بله. واقعا ما در فضای وحشتناکی زندگی می­ کنیم. و البته همه­ ی ما هم اجزای این فضا هستیم. آخر این حرف یعنی چه؟ ایشان حتما نخوانده که خانلری شاگردِ قوم و خویش خودش یعنی نیما بوده.
نامه­ هایی را که نیما برای خانلری نوشته حتما بخوان. اصلا این حرف­ها یعنی چه؟ حالا خانلری این­قدر مهم شده که بیاید به نیما درس بدهد؟ یا نیما این همه محتاج درس ­خواندن؟ از چه کس و از کجا، آن هم!

یزدانی خُرّم : به هرحال اختلاف بینِ نیما و خانلری همیشه وجود داشته و مصداقش را در نامه­ های نیما
می­ توان دید. مثلا در کنگره ­ی نویسند­گانِ سال ۱۳۲۵ این قضیه یک جورهایی نمود پیدا می­­ کند…

گلستان : یعنی چه می­ شد؟ باز هم غیرِ مشخص لغت به کار بردن؟ یعنی چه اختلاف و یعنی چه «مصداق»؟ جنسِ اختلاف؟ در کدام جا؟کنگره­ ی نویسندگان که اصلا ماجرای مضحکی بود. این کاری بود که خانه­ ی فرهنگ شوروی انجام داده بود برای تبلیغاتِ روسی آن روزگار و حزب توده هم کمکش کرده بود. اصلا کنگره­ای نبود به آن مفهوم. کدام نویسند­ گان؟ اما آیا اختلاف میان نیما وخانلری، اختلاف میان دو برداشت رشد کرده است؟ هر اختلافی که نشانه­ ی تفاوت­های ارزش­دارِ فکری و هنری نیست.

یزدانی خُرّم : خب همه که بودند اتفاقا هدایت، چوبک، بزرگ علوی، نیما و …

گلستان : شنیدن کافی نیست… تو اصلا چند سالت است؟

یزدانی خُرّم : شما همیشه این را از من می­ پرسید! الان سی و شش سال. خب بالاخره درباره ­اش خوانده­ ایم که …

گلستان : می­ شود سی و سه چهار سال قبلِ تولدِ تو. من آن روزها در مازندران مشغولِ فعالیت­های سیاسی، حزبی و اجتماعی خودم بودم. یک روز با قطار می­ خواستم از شاهی بروم پل سفید که داخلش هدایت و علوی و چوبک … را دیدم که از تعطیلی ­های نوروز که رفته بودند به مهمانی منوچهر کلبادی برمی­ گشتند تهران. علوی به من گفت این نامه­ ی کنگره­ ی ماست حتما بلند شو و بیا. همین موقع هدایت گفت ولش کن به این چه کار داری. این دارد برای خودش کار می ­کند و شما دارید مزخرف می­ گویید. حالا که کوبیده و آمده این­جا دارد کار اساسی می­ کند دوباره ول کند و بیاید تهران توی کنگره که چه شود؟ اتفاقا من رفتم به آن­جا! روی صندلی نشستم. نه حرفی زدم نه کاری کردم، نه کاره ­ای بودم. تماشا می­ کردم. کلِ کنگره یک کار تبلیغاتی بود اما به هرحال من آن جا بودم. کل شب­های­ش را هم بودم. فوق­ العاده ­ترین اتفاقی که افتاد مالِ شبی بود که نیما
می­ خواست شعر بخواند. یک­هو برق خاموش شد و یک چراغِ نفتی آوردند گذاشتند جلوی­ش. فکر کن در آن تاریکی مطلق و در فضای باز. نورِ این چراغ از پایین افتاده بود روی صورتِ عجیب و غریبِ نیما و او هم
«آی آدم­ها» را می­ خواند. اصلا صحنه­ ی دراماتیکِی بود. اما این­ها هیچ ربطی به مسائل اساسی هنری نداشتند و کلِ کنگره یک کارِ تبلیغاتی بود در اساس اما حتما اثرها یی هم می­ توانست در زمینه­ ی ادبیات ایران داشته باشد. سخن­رانی خانم «سیاح» در آن جمع راستی شاهکار بود و از همه مهم­تر تکان­ دهنده و مطلع ­کننده و درسِ خالصِ غیرِ مستقیم برای کل حاضرین، من جمله آن­ها که علاقه­ ای داشتند و خود را جمع و جور برای فهم و درک می­ کردند. یا همین شعرخوانی نیما با آن که جوری نعره­ ی ضدیت و هشیاری­ دادن و اعتراض بود و اگر جایی داشت واقعا جایش همان­جا و همان موقع بود. بنابراین حرف­ها را زیاد جدی نگیر. البته هر جور خودت دوست داری. من یک چیزی درباره­ ی اخوان ­ثالث نوشتم که چاپ شده. خواندی­ش؟

یزدانی خُرّم : بله. در یادنامه­ ی اخوان که کاخی جمع کرده خواندم.

گلستان : خب. آن­جا می­ گویم رفته بودم تا زندان که اخوان قرار بود ازاد شود و او را با خودم ببرم. یکی آن­جا نزدیکم شد و گفت شما منتظرِ زندانی هستید؟ گفتم بله. گفت شما منتظر آقای اخوان هستید؟ گفتم بله. گفت شما آقای گلستان هستید؟ گفتم بله.یک­هو افتاد به زمین و زانو و پای من را ماچ کردن. روی آن رسمِ مضحکِ زورخانه­ای و این حرفها. من اصلا وا رفتم. گفتم این دیوانه است؟… اما از زمانی که من این را نوشتم و چاپ شد به خودم سرکوفت زده­ ام که حالا این آدم این کار را کرده تو چرا درباره ­اش اشاره و داوری می­کنی؟ و این­که وقتی خودش این را می­ خواند از کار احمقانه ­اش شرم داشته باشد. تو چرا جوان­مردی نکردی که فراموش کنی و باز نگویی. من از آن سال به خودم سرکوفت داده­ ام که چرا این را نوشتم. اما گاهی چیزهایی
پیش می­ آید که آدم به خودش می­گوید کم بود. اما بهتر بود به این جور تربیت­ها و تربیت­ شده­ ها و از روزگار واپس مانده­ ها دست که نه، لگد نزدن. این­ها در عوالم خودشان هستند. باید خودشان خودشان را بیاورند بیرون از این جور تفکرها و برداشت­ها، نه این که چنین شکل رفتار را روی هم تلنبار کنند. بکنند. عقب مانده ­اند وعقب­ مانده و می­افتند. حیف از آن فضای ذهنی­شان که انبار فکرها و رفتارها و نقطه­ نظرهای به فساد گراییده بشود و شده است. اما حالا به این نتیجه رسیده­ ام که باید بعضی چیزها را گفت.
آقای شفیعی­ کدکنی به هرحال تا اندازه­ ای سواد دارد. چقدر و در چه زمینه­ اش برای هیچ­کس نمی­ شود به وجه قاطع گفت. اما سواد باید با یک روحیه­ ی زبل و زنده در حدِ آن­چه روز لازم دارد باشد. شما اگر با سوادی در حدِ پس ­پریروز درباره ­ی همان پس ­پریروزی­ و به زمان پس پریروزی­ها بگویید چندان از خط دور نیفتاده ­اید. اما با آن روحیه و آن مقدار درک و آن مقدار ذخیره­ ی فهم و سواد نمی­ شود، یا در واقع نباید، در حدِ مسائل مدت­ها پس از آن دوره­ ی اطلاعِ خود چیزی بفرمایید. که اگر بفرمایید یک­جورهایی صدای تلق و تلوقِ آن­ حرف­ها در می­آید،
نفی­ کننده ­ی حرف­تان می­ شود. دستور زبانِ فارسی که مبرزا عبدالعظیم خانِ گرکانی نوشته اگر چه با
کمک­های اسکلت و استخوان­بندی گرامرِلاروس و موقعیت­های شبیه یا به عاریت و اقتباس ­گرفته­ از «کلود اوژه» بود، اما بینی و بین­ الله که طابق النعل بالنعل با زبانِ زنده ی جاری، نه وقتی­که این یکی خیلی خراب در می­ آید، جور نیست و کارا نیست. از آن طرفش هم همین­طور. مثل وقتی که مثلا دو یا سه کلمه به هم متصل شده را می­ گویند باید جدا جدا نوشت که بهتر خوانده شود. که درواقع نه خوانده می­شود و نه درست. یعنی اسم مرکب به کل مالید. مالیده­ شد، نداریم؟ خانلری رسمش شده بود که برای رد نیما ترکیب «نازک­آرای تن ساق گُلی» او را غلط و بی­معنی و مسخره بخواند. خب، شما در درون خودتان، به ضرس قاطع هم حتی، حس می­کنید
و می­فهمید که خانلری حس نکرده است این را، حتی حس می­ کنید او عقب­ مانده است. چرت می ­گوید، نرمش و فرزی ندارد. این تعبیر یا بیانِ نیمایی که از زیبایی غمناکی حس و جانِ حس در آن من جای شکی
نمی­ بینم، در آن آزادی و خیز و ترسیم خط زیبایی گفته می­ بینم، آیا به حساب معنی خشک و انتزاعی و مطلق و غلط و بی­جا است؟ یعنی چه؟ چه که در کنارش می­شکند. مغلق است؟ نمی­ توانست بگوید تنِ ظریف و زیبا، فقط؟ آیا شعر را با حس ظریف و ظرافتِ حسی می­گویند یا خیز و پرش در کار بیان هم می­آید. در جمله­ ی حافظ «که عشق آسان نمود اول/ ولی اُفتاد مشکل­ها» که چون خط اول در دیوانِ غزلیاتِ اوست آسان­تر است از آن مثال­ زدن، خب، آیا مشکل­ها که جمع است نباید با فعلِ جمع بیاید و او گفته باشد «ولی افتادند مشکل ها» که در این صورتِ پدرِ زیبایی درآمده بود هرچند شاید با قاعده ­های دستوری جمع ا­وری­ شده­ ی میرزا عبدالعظیم خان می­ خواند. یا آن ایرادِ مرسومِ خانلری، ایراد دیگرش از نیما که «کله ­های مردگان را به غبار قبرهای کهنه اندوده، از پسِ دیوارِ من بر خاک می­ چیند» اَه اَه، چه بد، یعنی کله­ ی مُرده توی شعر؟ این­ها جای بحثِ جدی ندارند، فراموش­شان کنیم. برگردیم به حرف­های دیگرمان.

شما خانلری را در قالبِ زمان مرتب واقع با کوچک و بزرگ­های معاصرش بسنجید. به فریدون توللی در تمام «التفاصیل» یا حتی در قاب­ بندی فکر ی که دو قرن عقب بروید و با کاری که رستم ­الحکما در «رستم­التواریخ» کرده، یا بیایید نزدیک­تر و به حال و هوای دیگر و هم ­عصر، کمابیش هم ­عصر، با معیرالممالک، با مطیع­الدوله حجازی با مجتبی مینوی. شعر که فقط در جدول عروض، وزن و گفتن که نیست، نمانده است، نمی­ ماند.
چرا بی­گدار به آب می­زنید؟ مساله پایین ­کشیدن کسی از صدر نیست. جست­و­جو می­ کنیم برای راستی، برای واقعیت، نه در خندقِ مبالغه در آرزوها و پیدا کردن یک آلتر اِگو یا نفسِ برتر، جست­و­جو درآوردنِ خُبث­ها نیست، ما داریم تماشا می­کنیم. هیچ­کس کاره ­ای نیست که مقام و منزلت هدیه کند، نه محتاجیم چاپلوسی کنیم از کسی نه اصلا خود این چاپلوسی­ها، که رایج هم هستند، کار و دمِ دست و قابلِ قبولِ ماست. تماشا می­ کنیم اطراف­مان را که ببینیم به چه دلیل از چه خوش­مان بیاید و به چه دلیل رتبه و کاری را بپذیریم یا تحسین کنیم یا دور بیاندازیم. اصل کاری همین دلیل­ داشتن است و انتخاب دلیل از روی شناختن عقلانی و در خور و شعور و فهمِ تجربه­ دار. همین. حالا یارو دلش می­ خواهد در بوق بی بی سی یک آدم زحمت­کش و مفید و سودبخشنده را به ضربِ تمجید احمقانه­ ی خود نمونه­ ی انسانِ شرقی بداند. البته دشنامی است این به زبانِ فارسی و به نقد و به دستگاهِ تحریریه­ ی بی بی سی که روزگاری مینوی­ ها و فرزادها در آن بودند، و حالا هم، در حدِ خودشان داریوش کریمی و امثالِ داریوشِ کریمی­ها و دیگرانی هم هستند اما کسی نیست که یقه­ ی این
چاخان­بازی­ های غیر مفید را بگیرد و بگوید در عصری که تو حرف می­زنی در این شرق تا دیروز مائو و نهرو و مصدق و در کارِ ادب تاگور و دیگران هم بوده­ اند. در همین ایران همین امروز همین محوطه­ ی بسته که بهش نق هم می ­زنیم، از کسی که در حدِ بی­سوادی تو ترجمه­ ی کتاب­های کتک ­خورده از زمانه و از رشد فکر را کرده است، نمونه ی آدمِ شرقی نیست، نخواهدبود. برای چه کسی فضلِ وارونه می­ فروشی و دروغِ الکی
می­ گویی، با حلبی شکسته دینار زرین ضرب می­کنی کسی بر حسبِ اتفاق رفته است روی بام، بوقی هم در دستش بوده است، در آن هی فوت کرده، می­ کند. به ماچه؟ ما می­ خندیم و اگر مرحله ­ای جدی بود،
جست­و­جوی وسیله­ ی مناسب می­کنیم برای جبران چنان شناعت. این جور حرف­ها را بچه­ های بی­سواد یاد بگیرند و منحرف شوند و نفهمند. بگیرند، بشنوند و نفهمند، بیشترشان بزرگ خواهند شد و خواهند دید هر کس چند مَرده حلاج بوده است.حالا بگو این ماجرا را کجا نوشته؟

یزدانی خُرّم : توی مقدمه­ ی کتابِ گزینه اشعارِ خانلری این مقاله چاپ شده که خانلری مقدمِ بر نیماست . یک جورهایی پدر شعر نو شاید.

گلستان : هر کسی چنین حرفی بزند بی­جا کرده! پدر شعر می­ تواند کسِ دیگری باشد اما خانلری بچه ­ی کوچکِ شعر هم نیست! تو را به خدا واقعیت را خراب نکنید.

یزدانی خُرّم : ما کجا واقعیت را خراب کرده­ ایم؟

گلستان : شما می­ توانید در یک محیطِ کوچکی که زندگی می ­کنید مسائلِ کوچک را بزرگ ببینید اما دیگر
بزرگ­تر نشان­شان ندهید.

یزدانی خُرّم : مثلا چی آقای گلستان؟ یک مثال می­زنید؟

گلستان : همین خانلری که می­خواهی بزرگ نشانش بدهی. بالاخره تو سال­هاست داری توی این ادبیات
کار می­ کنی. همین شعر عقاب را بخوان. ببین اصلا وزن کار، وزنِ خلاقیت و امرِ بینندگی، نه وزنِ عروضی، بلکه وزنِ فکر و مطلب، اندیشه، مقصود، وزنِ این چیزها که به کار سنگینی و ظرفیت و حیثیت می­ بخشد، توی دست شاعر هست؟ توی­اش می­گوید این خودش را کشته… اصلا غلط کرده که کشته! تو باید بنشینی و دو دو تا چهار تای این شعر را بکنی و ببینی اصلا چه می­گوید. همین شعر عقاب نه تنها به پای کوچک­ترین شعرهای نیما که به گرد پای شعر اخوان هم نمی­رسد. شاید هم­پای سیاوش کسرایی، شاید، اما او کجا و هوشنگ ابتهاج کجا. این­ها را بُر نزنید. لزومی برای قیاس و جفت­گیری در نشست و برخاست شاعرها، در اسم­ها نیست. این واقعیت است.

یزدانی خُرّم : آن زمان هم بینِ خانلری و نیما از این دست بحث­ها بود؟

گلستان : نیما که اصلا با کسی بحث نمی­ کرد! نیما حتی توی جمع هم نمی­ رفت. توی خانه می­ نشست و طاس کباب نهار و خانه را می­ پخت و وافورش را می­ کشید و فکرِ شعرش بود. این عین تصویری است که من از او دارم. در کوچه پاریس، پشت کوچه­ ی یغما بود، پیش از آن­که بیاید در آخرِ کوچه­ ی فردوس تجریش خانه بسازد. آن وقت سال­های ۱۳۲۶ تا ۱۳۲۸ بود که من هنوز نرفته بودم آبادان.

یزدانی خُرّم : چون در نامه­ های نیما خوانده ­ام که از خانلری بابت مشاغلِ سیاسی­ش می­ترسید انگار؟

گلستان : از خانلری بابت مشاغلِ سیاسیش «می­ترسید» حرفِ ناواردی است که شما بی حساب و کتاب
می­ گویید. خانلری در اولین «شغل سیاسی­»­اش شد معاون وزارت کشور. چه سالی؟ نیما مُرد. چند وقت بعد؟ این­ها را ، این تاریخ­ها را استخراج بفرمایید، دربیاورید، ملاحظه می­کنید که آن قدر فاصله کم . کوتاه بوده که جا برای ترس نیما نمی­گذاشته. چیزی را اول نفرمایید و بروید دنبال تاریخ و مدرک. در این میان ذهن­های عمومی را به تشویش انداخته ­اید. ایجاد دردسر بی­جا و گمراهی بی ­دلیل شده­ اید. اما چیزی که هرگز نمی­توانم فراموش بکنم این است که یک سرِ شبی توی خانه­ ی آل ­احمد نشسته بودیم. من بودم و فخری، زنم و سیمین و آل ­احمد و شاید پرویز داریوش هم بود ،شاید هم بعدتر آمد. ناگهان در زدند.یک کسی رفت در را باز کرد. نیما آمد تو. همه شروع کردند به سلام و احوال­پرسی که نیما انگشت گذاشت روی دماغش و گفت هیسسسسسسس. پرسیدیم آقا چه خبره؟ چی شده؟ هرچی حرف می ­زدیم باز می­گفت هیسسسسسس. جان­مان داشت
درمی ­آمد که چرا نیما دارد این­قدر هیس هیس می­ کند. بالاخره نشست و باز گفت هیس. چند لحظه بعد به زبان آمد که : بچه ­ها حرف نزنید، خانلری آژان شده!… بدبخت خانلری هم توی دستگاه عَلَم انگار شده بود معاون وزیرکشور. همین. این اولین بار بود که خرق عادت می­شد و آدمی از بین ادبیاتی­ها وارد دستگاهِ دولتی
می­ شد. واقعا نیما چه­ طور می­ توانست به این ادم توجه کند؟ چی می­خواست از خانلری بگیرد؟

یزدانی خُرّم : بالاخره خانلری در دانشگاه آدم کم تاثیری نبود …

گلستان : کدام دانشگاه؟ شما در تقویم دست­کاری نکنید آن هم به حکم هنوز به دنیا نیامده­ بودن و بعد، بعد از چند سال یک نگاه کنید به سال­های پیش که نبوده بوده ­اید. کدام دانشگاه. تا پیش از معاون وزارت کشورشدن که خانلری کاره ­ای نبود و در دانشگاه چندان وقتی نبود که رفته و درس بدهد. شما بدجوری موجودیت­های واقعی و تصوری چند سال را در هم می­پیچانید و دنیا ی گذشته را جور دیگری می­بینید و وانمود می­ کنید.اصلا دانشگاهِ در بعضی رشته ­ها می­ تواند جای پرتی باشد. آیا آن­چه در «شریف» می­ گذرد یا می ­گذشته را
م ی­توانید با آن­چه در «معقول و منقول» یا «حقوق» می­ آید برابر بدانید. منتهی پرتی آن­وقت پرتی خیلی
احمقانه ­تری بود. مثلا استادی مثلِ صدیق حضرت در دانشگاه بود که درس اقتصاد می­ داد. این که می­گویم مال سال ۱۳۲۰ است. به این آدم می­گفتند اتوبوسِ خط هشت! بس که آدمِ درشت هیکلِ کمی زوار درفته قدیمیِ قدیمی­ نمایی بود. در آن موقع من یک کلمه درباره­ ی مارکسیسم نخوانده بودم. چند نفر را به عنوان علمای اقتصاد بیشتر ذکر نمی­کرداز جمله سیسموندی بود و ریکاردو و آدام اسمیت. بعد می­گفت ضمنا یک یهودی آلمانی هم بوده (که اسمش را هم نمی­گفت شاید از ترسِ دستگاهِ شهربانی زیردستِ سرپاس مختاری ) که گفته زندگی انسان بر پایه­ ی مادیات است… این تمام تعریف مارکسیسم در دانشگاه­های ایران ، دانشکده­ ی حقوق و استاد اقتصاد بود! بعد برای نقض­ش می­گفت پس آیا زندگی پیامبر اکرم هم بر پایه­ ی مادیات بوده؟! این هم نوعِ نفی مارکسیسم بود. برای همین این آدم­ها را بزرگ نکنید و واقعیت را تماشا کنید. مردم گمراه می­ شوند با این حرف­ها. اینها به هیچ­وجه آدم­های بزرگی نبودند.خود همین آقای شفیعی­ کدکنی وقتی که راجع به مسائلِ شعر قدیم حرف می­زند بسیار دقیق ­تر و مرتب­ تر است تا کارهای دیگرش. دلیلش هم این است که شاگرد فروزانفر بوده. آدمی مثلِ فروزانفر قبلا وجود داشت نه حالا هست. شما اگر می­خواهید کسی را ببینید او را نگاه کنید.کار فروزانفر را درباره ­ی عطار ببینید. چه کار فوق ­العاده­ ایی. او بخشی از صفحاتِ درخشانِ نثر و ادبیاتی فارسی را درست کرده.

یزدانی خُرّم : بالاخره به این راحتی نمی ­شود از نام خانلری گذشت. همین مجله­ ی سخن بیشتر از سی سال منتشر شد…

گلستان : اول حرفم هم همین بود. او خودش این مجله را درنمی ­آورد که. کسانی مثلِ محمود کیانوش یا ناصر پاکدامن درمی­ آوردند. یا گاهی همان آدمِ پرت و پلایی که غلط­ گیری و صفحه ­بندیش را می­کرد مجله را در
می­ آورد! سخن یک چیزی بود نه به خوبی یا وسعت یا زحمت­ کشیدگی همین مجله­ ایی که این آقا درمی­ آورد و تویش همه چیز پیدا می­شود …

یزدانی خُرّم : منظورتان آقای دهباشی است؟

گلستان : بله.

یزدانی خُرّم : یعنی می­گویید بخارا و سخن هم­سنگِ هم­ اند؟

گلستان : اگر بنا به قیاس باشد می­گویم بخارا چند و چندین درجه از سخن بهتر است! شما این دهباشی را به هر دلیلی نمی­بینید اما او را چون به خاطرِ ذهنیاتی که درباره­ اش برای خودت ساختی بالا می­بری و درباره­اش
می­ نویسی. مثل همان مصاحبه­ ی اول­مان که از آدمی مثلِ دکتر نصر مثال می ­آوری و می­ گویی بیشتر روشنفکران از خانواده ­های اشرافی و مرفه بودند…

یزدانی خُرّم : مگر نبودند؟چه اشکالی دارد…

گلستان : منظور من چیز دیگری­ست. من می­گویم اگر تو برداری بنویسی که گلستان گفت بخارا از سخن بهتر است، اصل قضیه این نیست. مثلا مقالاتِ «عزت ­الله فولادوند» را در مجله­ ی بخارا با نویسندگانِ سخن مقایسه کن. از وقتی که هدایت مُرد هیچ چیز درستی در سخن چاپ نشد. ببیند شما دقت نمی­کنید.

یزدانی خُرّم : چه جوری باید دقت کنم؟

گلستان : شما عجله دارید. همین حافظ خانلری را بخوان.

یزدانی خُرّم : خوانده ­ام …

گلستان : نه نخواندی! او برداشته کتاب حافظ را چاپ کرده ودر مقدمه­ اش نوشته من این را از روی نسخه­ ایی دارم چاپ می­کنم که مثلا از فلان نسخه ۱۵ سال به زندگی حافظ نزدیک­تر بوده، بنابراین درست­ تر است این آخر شد دلیل …

یزدانی خُرّم : در نسخه­ شناسی البته این قضیه خیلی مهم است اقای گلستان.

گلستان : ببین، مهم ­بودن وقتی مهم است که درست باشد. نزدیک­تر بودن به زمان شاعر یا نویسنده تضمین درست ­بودن نمی­شود. ممکن است خیلی هم نزدیک­تر بوده اما کاتب لقوه ­ای بوده، رعشه و لرزِ دست داشته، چیزی را غلط یا عوضی نوشته باشد یا انداخته باشد. این عیب­ها را نمی­ شود به ضربِ نزدیک بودنِ زمانی و تقویمی تبدیل کرد به واقعیت درست اصلی. نمی­ شود آن­ها را ندیده گرفت. ببین، خود حضرت­عالی، تو خودت وقتی یک مقاله­ای می ­نویسی و می­ دهی یک حروفچینی، حتی اگر حروفچین هم خیلی با دقت این کار را انجام بدهد باز هم کلی غلط دارد. حالا این را بگذار جای کاتب­های آن زمان. حالا فکر کن این مقاله­ ی تو بدونِ غلط­ گیری برود و چاپ شود و بعدها خواننده بگوید چون این ده سال زودتر بوده بهتر است؟ این یک حسابِ دو دو تا چهار تا است و وقتی این را کنار می­ گذاری می ­شود آن حافظ پرتی که می­ بینی.

یزدانی خُرّم : یک دوره ­ایی هم انگار به شما سردبیری سخن را پیشنهاد داد؟

گلستان : بله. دو مرتبه هم آمد خانه­ ی من. توصیه ­کننده و پیشنهاددهنده، یا درواقع کسی که به سفارش خانلری پادرمیانی کرد و می­ خواست به اصطلاح مرا بپزد، آماده ­ی این خواستِ او کند «فریدون هویدا» بود. یک بار هم من و فروغ را دعوت کرد برویم خانه ­اش. فروغ گفت من نمی­ آیم. بالاخره من هم مجبور شدم به احترام خانم زهرا کیا {همسر خانلری} بروم. البته هیچ­وقت هم کار سخن را نپذیرفتم. اما من به خود خانلری هم علاقه و محبت داشتم. اما تو از اول و تا آخرِ مجله ­ی سخن را نگاه کن، اگر توانستی یک کلمه، یک مقاله یا ترجمه از من پیدا کنی. من خود­نگه­داری خودم را دارم. آن­قدر شعور داشتم که توی آن چیز­های چرت و پرتِ
آن­طوری ننویسم. مثلا رسول پرویزی پدر خودش را درآورد اما من این کار را نکردم.

یزدانی خُرّم : می­گویند خانلری خیلی دوست داشته شبیه آندره مالرو به نظر بیاید؟ حتی در لباس ­پوشیدن هم این قضیه را مدِ نظر داشته. بعضی از هم ­دوره­ه ای­هاش این طور نوشته­ اند…

گلستان : شما چرا تکرار می­ کنی؟ بگویند. کسی که با لباس شباهت پیدا نمی­ کند به هیچ کس دیگر، بزرگ و متشخص نمی ­شود. آندره مالرو انسان بسیار فاضلی بود و کارش را خوب بلد بود. یکی از کارهای اساسی مالرو علاقه­ اش به باستان­ شناسی بود و اصلا این علاقه را از همان اول و در شرق دور هم داشت. اما شما بردار کتاب دکتر نگهبان را درباره­ ی «مارلیک» بخوان و ببین توی آن درباره­ ی خانلری چه گفته است. خانلری آن زمان وزیر فرهنگ بود و نه تنها جلوی کار دکتر نگهبان را گرفته بود که داشت جلوی چاپ کتابش را هم
می­ گرفت. دکتر نگهبان برای چاپ این کتاب آن­قدر بی­ امکان بود که آمد و از فروغ کمک گرفت. که عکس درست کنیم و میزان پاژ بسازیم و این کار را هم کردیم. من هم دکتر نگهبان را نمی ­شناختم. یک بار بر حسبی تصادف گذرم به موزه ­ی ایرانِ ­باستان افتاد. می­خواستم بروم پست­خانه. جای پارک نبود اصلا و مجبور شدم نزدیک­های ایرانِ باستان ماشین را پارک کنم. بعد دیدم توی موزه نمایشگاه است. رفتم تو. نمایشگاهِ مارلیک بود. خیلی لذت بردم. شب به سیمین که پیش ما بود گفتم یک کاری بکنید. این آدم حیف است. زیرِ بغلش را بگیرید و… او هم گفت من می ­شناسمش و اصلا رابطه­ ی من و دکتر نگهبان را برقرار کرد. آخرش هم فیلمِ مارلیک را ساختم.

یزدانی خُرّم : حالا چرا خانلری جلوی کار را گرفته بود؟

گلستان : چون می ­ترسید شهرام پسرِ اشرفِ پهلوی که عمه­ اش زنِ اسدالله عَلَم بود ( زن عَلَم دختر قوام شیرازی بود و پسرِ قوام شیرازی شوهر اشرف شده­ بود) ناراحت شود. در برابر این کار دکتر نگهبان به شاه کاغذ نوشت (من آن کاغذ را خودم دیده ­ام) که شهرام با قاچاقچی­ های عتیقه کار می­ کند… یکی از این­ها یک یهودی بود به اسمِ «رابینو» که این اسم را تبدیل کرده بود به «رب­ النوع»! رابینو به زبانِ عبری همان کشیش یا خاخام می­شود. این آدم متخصص قاچاقِ آنتیک­های باستانی ایران بود. اگر بتوانی روزی به موزه­ ی اورشلیم بروی می­بینی که یک مقدارِ اساسی کارهای وحشتناک و درجه­ اول توی ان موزه هدیه ­ی همین رابینو است به این موزه. این رب­ النوع با شهرام همکار بود! و برای همین خانلری می­ ترسید برای­ش گران تمام شود. شما به خاطرِ سنت این چیزها را نمی­ دانید و عاشقِ شور و حرارت و این چیزها هستی!

یزدانی خُرّم : ما که دقیقا بر عکس هستیم. چپ­ها عاشقِ این چیزها هستند آقای گلستان. ما که منتقدِ گفتمانِ چپ هستیم و درباره ­اش می­ نویسیم …

گلستان : درست. اما مستند نیست. هیچ ­کدامِ شما نمی­توانید این­ها را بنویسید چون خیلی چیزها را نمی­دانید. اشکال این است.

یزدانی خُرّم : خب مستندنگاری که فقط به معنای حضور نیست. مثلا درباره ­ی همین جزنی که دوستان من نوشتند حامی ترور بود و مدارکش هم در نوشته­ ها و صحبت­های­ش وجود دارد و تازه کلی هم طرفداران این آدم در مجله ­ی ما توانستند بنویسند باز ما انواعِ فحش­ها و توهین­ها را شنیدیم …

گلستان : البته این کار همیشه فحش­ خوردن دارد. همیشه علیهِ چپ ­نوشتن فحش­ خوردن دارد. حواست باشد این جزو افتخارات تو نیست جزو بدبختی­های مملکت است. برای همین است که کسی حرف نمی ­زند. من به کسی درباره­ ی اشتباهش توضیح داده ­ام. برداشته به من کاغذ نوشته ممنون که به من زده ­اید! من به کسی نزده­ ام. به نظرم وقتی کسی اشتباه می­ کند باید این را گفت. از گفتنِ این قضیه هم نه ترسی دارم، نه توقعی. مشکلِ کار همین است دیگر. این­که این همه حرف­های احمقانه توی این فضا به وجود آمده. من ابایی از گفتنِ این حرف­ها ندارم. نه می­خواهم به ایران برگردم، نه وقتش را دارم، نه توقعش را. نمی­خواهم کسی هم از من تعریف و تمجید بکند. همین امروز یکی برداشته توی یکی از همین روزنامه­ های تهران نوشته که آقای ابوالحسن نجفی نمونه­ ی انسانِ شرقی بود. چرا؟ بنده­ ی خدا چه کاری کرده که باید نمونه­ ی انسانِ شرقی باشد؟ ایشان یکی از پرتی­ترین کتاب­های سارتر را ترجمه­ کرده ­اند. البته کلا سارتر آدم پرتی بود…من می­گویم از این دست صفت­ها و القابِ عجیب به آدم­ها ندهیم.

یزدانی خُرّم : به بحث­مان بازگردیم، شما با آندره مالرو دیداری هم داشتید؟

گلستان : این چه حرفی­ست و کجا جا در این گفت­و­گو دارد؟ فخری ندارد کسی را دیدن یا با کسی ملاقات و
گفتگ­و کردن. آره معلوم است که دیدمش. خودش تلفن کرد بروم پهلویش و من هم با کمال میل رفتم. به خاطرِ همین فیلم مارلیک هم بود که می­ خواست من را ببیند. آن­جا یک پیشنهاد فوق­ العاده­ ایی هم به من کرد که کاغذ بنویسد به فلان آدمِ معروف که من بروم فیلمم را به او نشان بدهم. اما من قبول نکردم. البته بسیار پشیمان هم هستم، چون اگر همان آدمِ معروف کاغذ دستشویی ­اش را هم برای من امضاء می­کرد برای جیب من بسیارمفید بود. اما دیدنِ آندره مالرو که چیز خیلی عجیبی نیست. شما باید قضایا را درست ببینید.

یزدانی خُرّم : خب ما که مدام در نشریات­مان مشغولِ نقد هستیم و بهای سنگینی هم بابتش می ­دهیم. جزنی یک موردش بود. الان شما دارید با صراحت درباره­ ی خانلری که خیلی­ ها دوستش دارند نقد می­ کنید…

گلستان : من همیشه راحت حرف زده­ ام. من در تمامِ نوشته­ هایم این طور بوده­ ام. روزنامه­ ی رهبرِ سال ۱۳۲۳ را ببین که اولین مقاله­ های من در آن­جا چاپ شد، روزنامه ­ی گلستانِ پدرم را در شیراز گیر بیاور. من هیچ­وقت به کسی فحش نداده ­ام. فحش­ دادن مساله­ ای را حل نمی­کند. فحش ­دادن واقعیت را نشان نمی­ دهد و فایده ­ایی هم ندارد. فقط نشان می­ دهد که ذهنِ چرکینی سر ریز کرده.

یزدانی خُرّم : همین را می­ گویم. الان خیلی­ ها یه خانلری انتقاد دارند و خیلی­ ها هم نه. برخی می­گویند وزیرِ فرهنگِ خوب و تاثیرگذاری بود. بالاخره سازمان مبارزه با بی­سوادی را ساخت منشاء چاپ کتاب­های بسیار مهمی بود…

گلستان : ما راجع به شاعر حرف می ­زنیم نه وزیر یا صاحبان حرفه­ ی دیگر. بله خالی خالی نبود. آمده بود یک کاری بکند. کارش در وزارت­خانه که تنها امضای ورقه­ ی اضافه حقوق این و آن نبود که! باز می­ گویم خانلری آدم بسیار خوبی بود اما آدمِ مهمی نبود. آدمِ فوق ­العاده باسوادی که این سواد را در کارش تسری بدهد، نبود.

یزدانی خُرّم : و شاعر مهمی نبود؟

گلستان : مطلقا. آخر بخوانید دیگر شب و مهتاب و برکه و… منظره ­نویسی که شعر نیست. شعر یعنی آن لحظه­ ایی که اخوان یک برگ را از درخت می­ چیند و می­ گذارد مهرِ نمازش. این شعر است. برای این­که حرکت شعر است. این حرکت است که تو را می ­لرزاند.

یزدانی خُرّم : شما که اعتقاد دارید باید باب نقد درباره­ ی همه و هر چیزی باز باشد آیا فکر می­ کنید درباره­ ی محمد مصدق که می­ دانم چه ­قدر دوستش داریم، می­شود نقد نوشت؟

گلستان : خود من کتاب­هایم را نگه داشته ­ام برای این­که فکر نمی­کنم بگذارند در بیاید.

یزدانی خُرّم : کتاب­هاتان درباره­ ی نفت را می­ گویید؟ آیا آن هم نقد مصدق درش جایی دارد؟

گلستان : واضح است که توی آن نقدِ مصدق هم وجود دارد. گاهی آدم کسی را دوست دارد و به غلط هم دوست دارد گاهی هم کسی عقیده­ ی کسی را دوست ندارد و خودش را دوست دارد و… هر جور اتفاقی ممکن است درباره­ ی روابطِ آدم­ها بیفتد. گاهی یکی هم کسی را دوست دارد و از ضربِ دوستی طرف را
می ­کشد.

یزدانی خُرّم : شما از مارکسیست­ها خیلی زود بریدید و حزب توده …

گلستان : کِی من از مارکسیست­ها بریدم؟

یزدانی خُرّم : پس هنوز مارکسیست هستید؟

گلستان : بودم یا هستم. اما کی می­گوید از مارکسیسم بریدم؟

یزدانی خُرّم : شما عضوِ حزب توده بودید و بعد کارت­تان را پاره کردید و از حزب جدا شدید …

گلستان : من اصلا کارتم را پاره نکردم …

یزدانی خُرّم : خودتان به من گفته بودید …

گلستان : نه من یک استعفاء نوشتم و خیلی ساده و متمدنانه از حزب بیرون آمدم. چرا کارت را پاره کنم آخر … مثلِ این که بروی پیش دکتر و او برایت نسخه بنویسد و بعد تو نسخه را پاره کنی.

یزدانی خُرّم : پس می­شود دوای آن دکتر را نخورد اما دلیلی بر پاره ­کردن نسخه­ اش نیست!

گلستان : ممکن است آن دوا خوب باشد اما دوزش کم یا زیاد باشد!

یزدانی خُرّم : آهان. پس شما فکر می­کنید مشکل دستورالعمل­های حزبِ توده در دوزش بوده؟

گلستان : نه. توقعی که از آن حزب بود هیچگاه برآورده نشد. حزبی مارکسیستی بود که خیلی هم درست
پایه ­گذاری شده بود با توجه به جامعه ­ی ایرانی. اما در داخلِ این پایه­ گذاری یک عده بودند که می­ خواستند کشور را تاخت بزنند و عده ­ایی هم بودند که می­ خواستند بروند. اشکالی که در شوروی بعدِ هفتاد سال پیش آمد شکست کمونیسم نبود بلکه شکستِ به کارگیری ایده ی مارکس بود. خود مارکسِ بدبخت نوشته که اولین انقلاب باید در آلمان باشد آخرین­شان روسیه! مارکس می­ دانست در کشوری که پُر بود از«موژیک» نباید انقلاب شود. روسیه صنعتی نشده بود، آدم پرولتر نداشت. حتی مستعمره ­ی درست و حسابی هم نداشت که از اقتصادِ آن­جا کمک بگیرد. همین مشکل را حزب توده هم داشت. آن­ها می­ خواستند در مملکتی که هیچ نوع تحول در فئودالیسماش وجود نداشت( طبقه­ ی بورژوا که بماند) انقلاب کنند. این حزب بیست سال و خرده ­ای بعد مشروطه درست شده بود. اصلا در آن زمان فکری برای این کار وجود نداشت. حزبی که نورالدین الموتی صدر و دبیرِ اجرایی کمیته­ ی مرکزیش بود. کسی که بعدها وزیر امینی شد. یادمان باشد کسی که آزادی­خواه است لزوما مارکسیست نیست. تازه اگر مارکسیست باشی لزوما خیلی از کارها را نمی­توانی انجام بدهی. اصلا این روزها ماجرای پلورتری عوض شده است. در همین انگلستانی که من زندگی می­کنم( که به خاطرِ جراحی پا فعلا یک سال است که از خانه ­ام بیرون نیامده­ ام) یکی مثل جرمی کوربین شده رییس حزبِ کارگر. ببین وقتی در تابستان پنجره ­ات را دقیق نمی بندی، مگس می ­آید و در گوشه ­ی آن تخم ­ریزی می­ کند. تو متلفت نمی­ شوی. تابستان تمام می­ شود و پنجره را می ­بندی. پاییز و زمستان هم می­ گذرد. هوا گرم
می­ شود. ناگهان این تخم­ها می­شوند مگس. در اتاق­ات هم بسته بوده و از بیرون هم که مگس نیامده. حالا اگر تو انقلابِ مارکسیستی کردی همه چیز درست می­شود؟همه­ ی ساختارهای بانکی و صنعتی عوض می­شوند؟ از آن مهم­تر آدم عوض می­شود؟ هفتاد سال بعدِ انقلابِ اکتبر، تمامِ آدم­هایی که سرِ کار بودند بچه­ های بعد از انقلاب بودند. چه کسانی بودند؟ یلتسین، گورباچف و… آیا این­ها محصولِ دنیای بعدِ انقلاب بودند
عوض شده­ بودند؟ تمامِ آن آدم­هایی که در انقلابِ اکتبر و بعدش از بین رفتند، تمامِ آن بدبختی­ها، آن جنگی که مردم را وادار کرد در محاصره­ ی لنینگراد گریس بخورند چه شد؟ یکی مثل یلتسین آمد و قلدری کرد وشعبان بی مخی و تمام. البته این وسط مساله­ ی استالین خیلی فرق دارد با بقیه. یاد آن مقاله ­نویسِ بیچاره­ ی حزبِ توده می­فتم. اسمش چه بود؟

یزدانی خُرّم : کدام­شان؟

گلستان : همه ­شان بیچاره بودند!

یزدانی خُرّم : کیانوری؟

گلستان : نه مترجم هم بود …

یزدانی خُرّم : احسان طبری؟

گلستان : طبری مترجم نبود.

یزدانی خُرّم : رضا روستا؟

گلستان : اون که سواد نداشت!

یزدانی خُرّم : کریم کشاورز؟

گلستان : نه . همان که مقاله می­ نوشت و مبارزه­ ی اجتماعی و ادبی می­ کرد.

یزدانی خُرّم : به آذین را می­گویید.

گلستان : بله آقای به­ آذین. مرد شریفی هم بود و فقط اشتباه و کج نگاه می­ کرد. مثلِ آن­ها که شعرهای صد تا یک غاز توده­ ای می­نوشتند به اسمِ «مبارزه»، کاری که هیچ ربطِ ریشه ­ایی واساسی نداشت با اندیشه ­ایی که به آن تظاهر می کردند. مثل سیاوش کسرایی که شعرِ توده ­ای می­نوشت. بله شعرش توده­ ای بود اما آیا شعر بود؟ آیا مبارزه­ ی اجتماعی بود؟ آیا نشان دادنِ تفکراتِ اجتماعی بود؟ این­ها تندرو بودند…

یزدانی خُرّم : مثل صمد بهرنگی شاید.

گلستان : من او را نمی­ شناختم البته. کاری باهاش نداشتم.

یعنی داستان­های­ش را نخواندید. مثلا ماهی سیاه کوچولو را…

گلستان : شما خوانده ­اید. بس نیست؟ این­ها نوعی نوشته باید به شمار آیند.

یزدانی خُرّم : صد درصد عده­ ایی می­ خوانند و اهمیت می­ دهند عده­ ایی که کم هم نیستند.

گلستان : مهم دقت است. دقت. دقت ندارند.

یزدانی خُرّم : باز هم بهتر از تک­ صدایی و قدیس­ سازی است.

گلستان : تمامِ این گفت ­و­گوی ما بر اساس یک قدیس ­سازی زورکی بود. بله بهتر است که بشنوند اما مهم این است که بعد شنیدن تا چه اندازه آن را در داخلِ ذهنِ خودشان زیر و رو می­ کنند. ماجرای به­ آذین
را می­ گفتم. یک باغِ نباتاتی در لندن هست که درش درختان و گیاهان زیادی وجود دارد. رفته بودم آن­جا. یک­وقتی دیدم روی نیمکتی سنگی به آذین نشسته است. تنها. دلم سوخت. خود به خود رفتم و کنارش نشستم. فکر کردم چی بهش بگویم. من را نشناخت. در حالی­که قدیم در شب­های نمایش فیلم در کانون فیلم می­ آمد و من را دیده بود و حتی به شخصِ خودم هم فحش داده بود! مردی را دیدم که اگر اشتباه نمی­ رفت و توانایی کافی در فهم داشت مقالاتِ غلط را چاپ نمی­ کرد به این راه نمی ­افتاد . او از روی نفسانیات درستِ خودش نوشت اما نه از روی تعقلاتِ درست. به هرحال. نشستم کنارش. مانده بودم آیا سلام بکنم. ده دقیقه­ ای همین­طور گذشت. او هم سر بلند نکرد. دیدم نمی ­شود اگر هر حرفی که من به او بزنم و او من را بشناسد باعثِ آزارش خواهد شد و اگر هم نشناسد که فایده­ ای ندارد. از جایم بلند شدم و آمدم بیرون. این ده دقیقه سکوتی را که کنارش نشستم در آن باغ بزرگ فراموش نمی­کنم. از باغ بیرون رفتم و دیگر او را ندیدم. بعد هم که مُرد واقعا پکر شدم. او آدمی بود که بالاخره حقه ­بازی و دزدی و شرارت نکرده بود، فقط نفهمیده بود و این بزرگترین
گرفتاریست .مهم این است که آدم در داخلِ نفهم­ها بتواند فکر کند و سعی کند بفهمد. همین …

هنر؛ مذهب؛ کریسمس… لیلا سامانی

جشن کریسمس، که امروز با عنوان تاریخ تولد عیسای پیامبر شناخته می‌شود، با وجود خاستگاه مذهبی‌ آن، حالا دیگر در کشورهای مدرن و سکولار در هیات آیینی مردمی در آمده اما هچنان به مولفه‌های کلاسیک‌اش وفادار مانده است.. این موسم، فرصت مغتنمی‌ست برای ورق زدن شاهکارهای نقاشی کلاسیک. کارت‌های تبریک کریسمس که از روزگار قدیم میان دوستان و آشنایان رد و بدل می‌شوند، سرشارند از این تمثالهای مذهبی. تصاویری تاریخی که هرکدام قصه‌گوی بخشی از این رویدادند. این نقاشی‌ها تصویرگر بهترین آثار در دوره‌ی هنر مسیحی‌اند. برهه‌ای که هنر عیق و غنی اروپا را در سالهای پس از ظهور مسیحیت تا پیش از رنسانس رقم زده اند.
نقاشی‌هایی که از پی آورده می‌شوند، راوی داستان به دنیا آمدن مسیح از لحظه‌ی «بشارت» تا هنگامه‌ی تولد اویند:

۱- «بشارت» – فرا آنجلیکو (۱۴۵۵- ۱۳۹۵)

01

این نقاشی تصویرگر «بشارت» تولد مسیح به «مریم باکره» است. در این اثر ظریف و زیبا، جبرییل به مریم نوید بارگرفتن‌اش را می‌دهد. حیرت و شگفتی چهره‌ی مریم و دستان صلیب شده بر تن‌اش، در این نقاشی به دقت و مهارت تصویر شده‌اند.

۲- «رویای سنت ژوزف» – فیلیپ دو شامپانی (۱۶۷۴-۱۶۰۲)

02-

به گواه انجیل متی، مریم سنت ژوزف یا «یوسف نجار» بوده‌ و پیش از همبستر شدن با او باردار می‌شود. یوسف، پس از آگاهی از حاملگی مریم تصمیم می‌گیرد، رازدار مریم باشد و پس از سر گرفتن ازدواج او را طلاق دهد. اما در همین اثنا فرشته‌ی الهی در خواب او پدیدار می‌شود و به او می‌گوید که مردم پاکدامن است و فرزند او همان مسیح موعود و منتظر خواهد بود.

۳- « مریم و یوسف در راه بیت‌لحم» – هوگو فان در گوس (۱۴۸۲-۱۴۴۰)

03

پس از آن یوسف با مریم به سوی بیت‌لحم به راه می‌افتند تا نام نوزاد آسمانی را در دیوان قریه‌ی خودشان ثبت کنند. در این نقاشی این دو در راهی سنگلاخ قدم بر می‌دارند و مریم احتمالا برای احتیاط در شیب این جاده‌ی خطرناک از الاغ پیاده شده و راه می‌رود. فیگور ژوزف و نحوه‌ی حمایت و مراقبت او از مریم حین راه رفتن، بیننده را در تشخیص بارداری مریم مدد می‌رساند.

۴- «سرشماری در بیت‌لحم» – پیتر بروگل (۱۵۶۹-۱۵۲۵)

04

بنا به نص انجیل لوقا، یوسف و مریم برای انجام سرشماری از ناصره به بیت‌لحم سفر کردند تا سرشماری سالیانه امپراطوری روم شرکت کنند.

۵- «زایش مسیح» – فدریکو باروچی (۱۶۱۲-۱۵۲۸)

05

این دو از آنجا که جایی برای اطراق شبانه نمی‌یابند، شب را در یک آغل به صبح می‌رسانند و در نیمه همین شب است که عیسی متولد می‌شود.
اما از میان هزاران تصویری که صحنه‌ی زایش مسیح را ترسیم کرده‌اند. این نقاشی بیش از دیگران تصویر گر مهر مادری‌ست. مریم دربرابر پروردگارش فروتنانه زانو زده ولی به همان میزان هم به طفل نوزادش عشق می‌ورزد. مادر و فرزند به چشمان هم خیره شده اند و تمامی اجزای این اثر هنری، مهر تاییدی‌ست بر میثاق مشترک آن دو.

۶- «بشارت به شبانان» تادئو گادی(۱۳۶۶-۱۲۹۰)

06-

براساس روایت انجیل لوقا ، هنگام تولد مسیح در آغلی در نزدیکی بیت‌لحم ، فرشته‌ای در میان شبانانی که در اطراف مشغول چراندن دامهای خود بودند پدیدار می‌شود. چوپانها از دیدن او وحشتزده می شوند، اما فرشته می‌گوید برای دادن بشارت ولادت مسیح آمده است و نشانی محل تولد او را به چوپانها می‌دهد.

۷-«نیایش مغان» – ساندرو بوتیچلی (۱۵۱۰- ۱۴۴۵)

07

در آغاز باب دوم «انجیل متی» آمده است: «چون عیسی در ایام هیرودیس پادشاه در بیت لحم یهودیه تولد یافت، ناگاه مجوسی چند از مشرق به اورشلیم آمده گفتند: کجاست آن مولود که پادشاه یهود است زیرا که ستاره او را در مشرق دیده‌ایم و برای پرستش او آمده‌ایم.»
برخی روایات این مردان را «سه مغ» سخاوتمند از زرتشتیان پارسی نامیده‌اند که به هنگام تولد مسیح، به دیداراو و مادرش، مریم، شتافتند و برای او هدایایی چون، طلا، صمغ و کندر به ارمغان بردند.
صحنه‌ی نیایش این سه مغ با عنوان «نیایش مغان» به مجموعه نقاشی‌هایی اطلاق می‌شود که هنرمندان مسیحی از حضور این سه مغ بر بالین مسیح نوزاد کشیده‌اند.
در نقاشی بوتیچلی، خانواده‌ی مقدس، بالاتر از دیگر شخصیتها قرار گرفته‌اند و مغان در برابر مسیح زانو زده اند. جوانه‌های تازه سبز شده بر روی دیوارنماد تولد دوباره عیسی در پایان دنیا و ابدیت مسیح است.آرکهای نیمه‌ویران در گوشه‌ی تصویر هم سمبلی‌ست از سقوط امپراتوری روم.
بوتیچلی، در منتها‌الیه تصویر، شمایل خودش را هم جای داده و با نگاهی خیره و سنگین به بیننده چشم دوخته‌است.

۸- «تسبیح چوپان‌ها»- جورجونه (۱۵۱۰-۱۴۷۰)

08

ماجرا به روایت انجیل لوقا و در ادامه‌ی «بشارت به شبانان» اینطور پیش می‌رود که « چون فرشتگان از نزد ایشان به آسمان رفتند شبانان به یکدیگر گفتند اینک به بیت لحم برویم و این چیزی را که واقع شده و خداوند آن را اعلام نموده است ببینیم.»(لوقا باب دوم)
جورجونه در این شاهکار، چوپانهای ژنده‌پوش را صامت و مفتون و در همان حال غرق عشق به طفل نشان داده‌است.

۹- «محراب سه لتی پورتیناری» – هوگو فان در گوس (۱۴۸۲-۱۴۴۰)

09

این تابلوی سه لتی، نیایش شبانان و مجوسان را با هم تلفیق کرده‌است.

۱۰- «استراحت در پرواز به مصر» – کاراواجو (۱۶۱۰- ۱۵۷۱)

10

در روزچهارم تولد مسیح، یوسف و مریم او را به به اورشلیم بردند تا برحسب شریعت موسی او را در حضور خداوند حاضر کنند، اما در آنجا از سوی جبرییل به آنها الهام شد که بار دیگر به بیت لحم نروند و به مصر بشتابند تا مبادا هرودیس نوزاد را به قتل رساند.
در انجیل متی، فصل دوم، آمده است که:
یوسف نجار در خواب دید که فرشته‏ها به او گفتند عیسی و مادرش را بردارد و به مصر مهاجرت کند و در آنجا مقیم باشد تا که هرودیس از دنیا برود… و یوسف هم به مصر مهاجرت کرد.

۱۱- «استراحت در پرواز به مصر» – اوراتزیو جنتیلسکی (۱۶۳۹- ۱۵۶۳)

10-

تصویری که جنتیلسکی از خانواده‌ی مقدس حین فرار و اختفا کشیده. خستگی و دشواری این سفر خطیر را به دقت تصویر کرده‌است. پاهای مریم باکره خاک‌آلود است و او ناتوان‌تر از آن است که طفل گرسنه‌اش را حین شیر خوردن به آغوش بکشد.

ناگفته های اقتصادی از زبان یک وزیر / دکتر منوچهر فرحبخش

مسئولین طراز اول در دولت روحانی به ویژه وزرا و تیم اقتصادی آن تاکنون تلاش داشته اند تا در دام جناح اصولگرا نیفتند و از کشیده شدن به دور تسلسل بازیهای سیاسی مورد علاقه این جناح پرهیز کنند. با این وجود وزرایی نظیر زنگنه وزیر نفت ، طیب نیا وزیر امور اقتصاد و دارایی، ترکان معاون رییس جمهور و اخیرا آخوندی وزیر راه در رابطه با مسائل اقتصادی به ویژه کمبودها و خرابیها و پرداختن به فساد مالی گسترده در درون حکومت در حد مقدورات اشاراتی داشته اند که هرچند کافی نبوده ولی به هرحال در فضای سرکوب و ترور حکومت اسلامی که حتا شامل حال مسئولین طراز اول دولت هم میشود در خور توجه است.

2012102311841959734_20

آخوندی وزیر راه و شهرسازی دولت روحانی در هفته های اخیر دست به نوعی انتقاد از دستگاه زده که در لابه لای گفته هایش حقایق تلخی هم به چشم میخورد. او در سخنان اخیر خود در جلسه‌ای در دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران در خصوص مساله عبور از رکود میگوید: ” من با این نظرکه مشکلات را تقلیل دهیم مخالفم. به طور مثال مشکل اقتصاد را کاهش تقاضا با عرضه معرفی می‌کنند. این شناخت غلط از مسائل ما را به ناکجاآباد می‌برد و نه تنها مشکلات ما را حل نمی‌کند بلکه روشی که تاکنون ادامه یافته را ادامه می‌دهد. کاهش تقاضا معلول مشکلات کنونی ما است و نه علت آن.” اودر ادامه میگوید معمولا راه‌حل‌ها برای عبور از بحران‌های اقتصادی به مشکل برمی‌خورد و با این مقدمه به چند نکته اشاره میکند:
– اول اینکه اقتصاد ایران دارای سه مساله بنیادین است که کاملا ما و اقتصاد را آزار می‌دهد و رکود را حفظ کرده است. تنگناهای مالی بسیار آزاردهنده است و رکود را تشدید کرده است.
– نکته دوم بدهی‌های دولت است. رقم بدهی دولت اکنون با اعلام وزیر اقتصاد حدود ٣٠٠هزارمیلیارد تومان است که بدهی دولت به پیمانکاران، بانک‌ها و… است. اگر بدهی شرکت ملی نفت اضافه شود این رقم ۴٠میلیارد دلار است. این بدهی قابل مبادله در بازار نیست. در دنیا بدهی‌های دولت‌ها بیشتر است اما قابل مبادله است.
– سوم در اقتصاد ایران که رکود را تشدید کرده، نظام بنگاهداری در ایران است. بنگاه‌های ما قدرت خلق ارزش افزوده برای رقابت در جهان را ندارند و از عمده بنگاه‌ها به عنوان ابزاری برای انتقال رانت استفاده می‌شود.
– چهارم نهاد رقابت در ایران به دلیل مشکلات بنگاهداری در زیر فشار شدید قرار دارد. تحریک تقاضا یا تحریک
– پنجم عرضه برای توسعه از دید بنده نادرست است. ما نباید به زور تقاضا را زیاد کنیم و کمبود تقاضا را مساله اصلی بدانیم وگرنه دچار مشکلات گذشته می‌شویم.
آخوندی در ادامه میگوید: ” ما مسائل ساختاری و ریشه‌ای را باید حل کنیم. باید هم در اقتصاد خرد تغییرات جدی بدهیم و هم در نظام بنگاهداری و اقتصاد کلان تغییر ایجاد کنیم. وگرنه اقدامات مقطعی اثری ندارد. دولت‌ها معمولا از پرداختن به مسائل ساختاری اقتصاد طفره می‌روند. بنابراین خود بنده به عنوان وزیر از بحث مسائل ساختاری حرف می‌زنم، می‌دانم ماجرا از چه عقبه اجتماعی و سیاسی‌ای برای بررسی و حل مساله باید برخوردار باشد. وقتی به بحران می‌رسیم دیگر با قیمت و نرخ بهره و… نمی‌توان بازی کرد تا اوضاع خوب شود. باید تیغ جراحی را برداشت و به تن ساختارها کشید و جراحی کرد و دیگر تئوری‌ها در گرماگرم بحران‌ها به درد نمی‌خورد.”
وی با تشبیه وضعیت اقتصادی با بدن یک بیمار عنوان کرد: ” ما اگر بخواهیم یک جراحی اساسی کنیم، اگر یک بیمار با یک پزشک طرف است، مادام که بیمار به پزشک دارو می‌دهد مشکلی نیست. ولی وقتی دکتر می‌خواهد بیمار را مجاب کند که جراحی باید صورت گیرد، باید بسیار کار روانی صورت بگیرد تا بیمار آماده پذیرش جراحی شود. ما اگر بخواهیم به مسائل اصلاحات اقتصادی بپردازیم، باید دارای یک وضعی باشیم که همه مردم و نخبگان راضی به جراحی اقتصادی بزرگ باشند. این حوزه متعلق به حوزه اقتصاد سیاسی است که می‌گوید چطور چنین جراحی خاصی ممکن است و جامعه می‌تواند برای آن آماده شود.” وی ادامه میدهد: ” اقتصاد ایران دچار وضعیتی است که پول در آن جریان دارد اما در بخش حقیقی اقتصاد و مولد حضور ندارد. این مهم‌ترین تنگنای پولی در کشور است. تنگنای مالی در ایران را از طریق نمودار قدرت بازدهی بانک‌ها می‌توان فهمید. قدرت وام‌ دهی بانک‌ها در ایران ١٢درصد gdp است. اما در خاورمیانه قدرت وام‌دهی در خاورمیانه و آسیای شرقی بالای ٣٠درصد و در اروپا تا ٧٠درصد است. این نشان می‌دهد که چرا ما به رشد اقتصادی بالای سه درصد نخواهیم رسید و هدف‌گذاری هشت درصد برای رشد اقتصادی در این شرایط برای ایران یک خیال است. ما در این شرایط شدیدا تنگنای مالی داریم و بنگاه‌ها وام نمی‌گیرند. ما در سال ٩١ حدود ۴٠- درصد میزان تشکیل سرمایه در بخش ماشین آلات داشته‌ایم. این فرآیند عملا فاجعه‌بار بود. در بخش خصوصی تشکیل سرمایه در این سال در کل به منفی ٨درصد رسید!»
وزیر مسکن دولت روحانی انگشت روی موضوع حساسی گذارده میگوید: ” ما در ایران با مساله دارایی‌های سمی هم مواجه هستیم. نمونه‌های زیادی از آن وجود دارد، شامل تسهیلات داده شده است که دارایی حساب شده اما هیچ تاثیری برای توسعه نداشته و بعضا فقط بدهی ایجاد کرده است. در ایران این دارایی سمی بالای ١٠٠هزار میلیارد تومان در بانک‌های ایران وجود دارد که وحشتناک است! دارایی سمی بزرگ در کنار انباشت عقب‌ماندگی تشکیل سرمایه صنعتی و ماشین‌آلاتی، رکود را به این شرایط رسانده است. در اقتصاد مدرن نمی‌توان بدون بانک اقتصاد را اداره کرد؟ در ایران سیستم پولی مثل همه جا چون خون در شریان‌های اقتصادی کشورها وجود دارد و این امر غیر قابل انکاراست.”
وی تاکید میکند: ” ما در این شریان‌ها خون سمی داریم. در این شرایط هرچه خون تزریق کنیم باز سمی خواهد شد. لذا تزریق پول در کشور در این شرایط هیچ اثری روی رکود نمی‌گذارد و رونق ایجاد نخواهد کرد. ما در اقتصاد بانکی ایران یک انحصار چندجانبه داریم. موسسات مالی غیرمجاز در این شرایط به وجود می‌آیند و خود را به نظام پولی در اثر این انحصار ایجاد شده تحمیل می‌کنند. اگر بانک مرکزی اکنون اعلام نرخ کند، بانکی از نرخ سود بانک اعلام شده بانک مرکزی تبعیت نمی‌کند. اما اکنون شورای بانک‌ها خود نرخ تعیین می‌کند و این یعنی ما پذیرفتیم که تراست بانکی در کشور تشکیل شده است.” آخوندی با اعلام اینکه برای نخستین بار در تاریخ ایران نرخ سود به مراتب بیشتر از نرخ تورم بود، میگوید: ” این کاملا عجیب است. ما دیگر این وضعیت را نه با دستورالعمل می‌توانیم حل کنیم و نه افزایش یا کاهش ذخایر. ما باید تکلیف دارایی‌های سمی را مشخص کنیم تا نظام بانکی درست شود. این ١٠٠هزار میلیارد تومان پولی که از نظام بانکی رفته باید برگردد. چند سال است که مردم از رسانه‌ها می‌شنوند که مسوولان لیست مفسدین را در جیب خود دارند و می‌خواهند اعلام کنند. مادام که تکلیف دارایی‌های سمی مشخص نشود، این لیست‌ها به راحتی به وجود می‌آید.” وی به همین منظور پیشنهاد داد: ” در این شرایط راه‌حل تحریک تقاضا به‌هیچ‌وجه جواب نمی‌دهد. آن طور که بنده اطلاع دارم، ما نیاز به بانک «تصفیه» داریم. این بانک باید این دارایی‌های سمی را تصفیه کند. اصلی‌ترین وظیفه ما در اقتصاد ایران سالم‌سازی نظام بانکی است. هیچ کاری در اقتصاد ایران واجب‌تر از سالم‌سازی نظام بانکی کشور وجود ندارد. اگر ما به تعاریف نگاه کنیم، این موسسات به نام «موسسات مدیریت دارایی» شناخته می‌شوند که وظیفه تصفیه دارایی‌های غیرفعال، راکد، واهی و سمی را بر عهده دارند و از طرف مقابل سراغ صاحبان این دارایی‌ها می‌روند تا بتوانند نظام بانکی را سالم‌سازی کنند. این مسائل چیزهایی است که در همه دنیا از تایلند و کره تا فنلاند اجرا شده و جواب داده است. بسیاری از کشورها از دهه ١٩۶٠ میلادی به این سو پس از بحران‌های اقتصادی خود، چنین موسسه مدیریتی و بانکی‌ای تشکیل دادند.”
آخوندی در نهایت نتیجه گیری کرده میگوید که اصل حرف بنده این است که ما نیاز به شهامت برای تاسیس یک بانک و موسسه تسویه برای تعیین تکلیف بانک‌ها و دارایی‌های‌شان لازم داریم. اگر یک موسسه ورشکست شود، برای احیای آن از پول مردم تغذیه می‌کند؛ لذا برای جلوگیری از این اتفاق باید بانک تصفیه ایجاد شود. علاوه بر دارایی‌های سمی، ما باید سراغ دارایی‌های مثبت برویم تا از آنها برای توسعه استفاده کنیم. درحال حاضر به این دلیل که ما نقدینگی نداریم، بسیاری از اراضی را که داریم نمی‌توانیم بهره‌ بردار کنیم. این جنبه اثباتی و ایجابی بانک‌های تصفیه است که علاوه بر از بین بردن دارایی‌های سمی، می‌تواند دارایی‌های سالم و مثبت را به سوی مراکز لازم انتقال دهد تا رشد و توسعه به ارمغان‌ آید.
وی تصریح کرد: «قبلا از این بحث بود که ما هنوز آمار درستی از میزان بدهی‌های دولت نداریم. این راه‌حل یعنی تاسیس بانک و موسسه تسویه‌ای می‌تواند آمار صحیحی از بدهی‌های دولت هم به دست بدهد. ما اکنون می‌خواهیم یک گله بکنیم و بعد از آن یک اقدام هم می‌خواهیم انجام دهیم. کل بودجه ما امسال ١٨٨هزارمیلیارد تومان است. در این شرایط سخت باید دید چه می‌توان با بدهی ٣٠٠هزارمیلیاردی کرد؟ تاکنون مسوولان گفته‌اند که کاری به این بدهی نباید داشته باشیم. اما اگر این بدهی‌ها بماند، کل اقتصاد کشور متوقف می‌شود. چرا که ما اوراق انتقال قرضه هم نداریم. دولت چون پول پیمانکار را ندارد که بدهد، کارها و پروژه‌ها متوقف شده است. لذا ایده عدم توجه به بدهی علمی نیست و تنها رکود را تعمیق خواهد بخشید.
در واقع باید به آخوندی گفت ” جانا سخن از زبان ما میگویی” . سالهاست که دلسوزان ملک و ملت در حال افشاگری فساد و تباهی و شاهدغارت بیت المال توسط این حکومت نالایق و فاسد هستند و روزی نیست که مشگلات و معایب مبتلابه اقتصاد کشور مطرح نگردد. ولی کسی توجه به این راهنماییها ندارد، گویی این حکومت فقط یک رسالت برای خود قائل است و آن برنامه ریزی برای چپاول سرمایه های کشور است. اسلامگرایان بیسواد و ضد ایرانی بجای پندگیری و توجه به استدلالهای منطقی منتقدین، برعگس مانند کودکان لجبازی کرده و به بهانه “نظرات مخرب کارشناسان غیر خودی” خلاف نظرات آنها عمل میکنند. در نتیجه کار به اینجا کشانده شده که اعلام خطر از زبان وزرای حکومتی شنیده میشود. دیگر زمان آن رسیده که مردم خود فکری کنند و برای برون رفت از این منجلاب فساد و تباهی به حرکت درآیند و با جدی گرفتن خطر فروپاشی اقتصادی به جای دل خوش کردن به مداوای آسپرینی اقتصاد کشور خواستار جراحی ساختاری که شروع آن خلع ید اقتصادی از دستگاه ولی فقیه است شوند که فردا خیلی دیر است

برترین عکس های تاریخی قرن، از رقیب آلن دلون تا مورچه خوار دالی

« از میان انبوه عکسهای مربوط به گذشته، هستند تصاویری که تاریخ را از منظری دگرگونه به تماشا می‌نشینند. بهترین این تصاویر این توانایی را دارند که بیش از هر فیلم یا کتاب دیگری در تجسم رویدادهای برهه‌ای خاص مددرسان باشند. »
این جملات را وب‌سایت «برایت ساید» در حاشیه‌ی بیست عکس منتخب‌اش نوشته، عکسهایی تاریخی که پیش از این کمتر دیده شده‌اند:

«اگر رقیب‌تان آلن دلون باشد شانسی برای جلب توجه کردن ندارید. حتی اگر “میک جَگِر” (بنیان‌گذار رولینگ استونز) باشید»

1024605-650-1449841033-GettyImages-162731429

“سالوادور دالی”، نقاش اسپانیایی با مورچه‌خوار خانگی‌اش – ۱۹۶۹

1023805-650-1449841033-800ccd2d169727dcfb2c83f0062ba1bc-ohay-tv-30889

اسامه بن‌لادن به همراه خانواده‌اش در سوئد – ۱۹۷۰

1024355-650-1449841033-fhh

فشن کلاه‌ در نیویورک – ۱۹۳۹

1024555-650-1449841033-fotos-historicas-13-730x484

آلفرد هیچکاک، در حال بازی با نوه‌هایش – ۱۹۶۰

1023105-650-1449841033-30-fotos-historicas-alfred-hitchcock-577x750

دانشجویان دانشگاه پرینستن امریکا بعد از برف‌بازی – ۱۸۹۳

1023155-650-1449841033-47-fotografias-que-narran-raros-momentos-hist-L-dTmALf

آب‌بازی استیون اسپیلبرگ و جرج لوکاس، دو کارگردان امریکایی- سری‌لانکا – ۱۹۸۳

1023855-650-1449841033-azuI2IX

زن ۱۰۶ ساله‌ی ارمنی در حال دفاع از خانه‌اش در جریان جنگ قره‌باغ – ۱۹۹۰

1023955-650-1449841033-original-1

انتقال هارددرایو ۵ مگابایتی شرکت آی.بی.ام – ۱۹۵۶

1024305-650-1449841033-gNU3S0T7loY

سیل در پاریس – ۱۹۲۴

1024005-650-1449841033-inundaciones-en-paris-19241

نیکولا تسلا، در لابراتوارش

1024105-650-1449841033-original

ارنست همینگوی، نویسنده امریکایی، بعد از یکی از مهمانی‌هایش

1025055-650-1449841033-1446873728_heminguey-za-reshetkoy

اعتراض زنان به اجباری شدن حجاب در ایران بعد از انقلاب اسلامی – ۱۹۷۹

1024155-650-1449841033-ZbhSxJh

آخرین عکس از کشتی تایتانیک پیش از غرق شدن – ۱۹۱۲

1024055-650-1449841033-original-2

آدری هپبورن، در حال خرید به همراه بره‌آهوی خانگی‌اش – بورلی‌هیلز ۱۹۵۸

1024205-650-1449841033-original

مدل‌های برند «دیور» در خیابان‌های مسکو – ۱۹۵۶

1024405-650-1449841033-eksperiment-provedennyj-na-ulitsah-moskvy-letom-1959-goda_37693cfc748049e45d87b8c7d8b9aacd

مرد فرانسوی، سیگار وینستون چرچیل، نخست‌وزیر بریتانیا را روشن می‌کند- ۱۹۴۴ (بعد از رهایی فرانسه از اشغال آلمان نازی)

1025155-650-1449841033-20150603152308

سیگار کشیدن دو کارگر در وقت استراحت پروژه‌ی ساخت ساختمان‌ راکفلر (RCA) در منهتن نیویورک – ۱۹۳۲

1023605-650-1449841033-06

ورود نوشیدنی کوکاکولا به فرانسه – ۱۹۵۰

1023905-650-1449841033-original-1

مهر و موم آرام‌گاه توت‌انخ‌آمون از فراعنه مصر باستان در سال ۱۹۲۲. این مهر و موم به مدت باورنکردنی ۳۲۴۵ سال دست‌نخورده باقی مانده بود.

1023005-650-1449841033-3214

نگاهی به زندگی و آثار و احوال فرانک سیناترا / محمد سفریان

یک ایتالیایی در آمریکا…

اشاره:
دوازدهم دسامبر سال ۱۹۱۵ به روایت صفحات تقویم تاریخ هنر سالروز تولد فرانک سیناتراست، هم او که اگر می بود در این روزها صد سالگی اش را جشن می گرفت. به همین بهانه نگاهی انداخته ایم به زندگی این مرد که از جمله شهره ترین چهره های موسیقی مردمی دنیا لقب گرفته و علاوه بر هنر در دنیای حاشیه و حرف و حدیث هم تا بسیار دور دست ها را رد کرده. با هم این نوشته را از پی بگیریم…

nm-frank-sinatra-090520-ssvاز مافیا تا اترنیتی…
فرانسوا آلبرت سیتاترا در دسامبر ۱۹۱۵ و در میان خانواده ای از کارگران ایتالیایی مهاجر به آمریکا دیده به جهان گشود؛ تا با بهره گیری از بی خیالی و شوخ چشمی سرزمین آبا و اجدادی اش و آمیختن آن با فرهنگ عامیانه ی آن روزهای آمریکا خالق سبک و سیاقی تازه در اجرای موسیقی شود و نامش را به عنوان برترین خواننده ی موسیقی مردمی تمام ادوار در برگه های تاریخ موسیقی ثبت کند.
فرانک سیناترا موسیقی اش را بسان بسیاری از بزرگان این هنر از کافه ها و رستوران های محلی شروع کرد؛ تا با استفاده از همین تریبون های نه چندان پر زرق و برق استعداد بی نظیرش در ادای کلمات را به بزرگان موسیقی وقت نشان دهد و خیلی زود با عنوان همخوان در ارکستر “ هری جیمز “ و ” تامی دورسی ” شرکت کند.
سالهای انتهایی دهه ی سی را می توان به عنوان نخستین دوران شکل گیری شخصیت اجتماعی سیناترا دانست. جایی که او همزمان با فرار از مدرسه و ازدواج با دختر مورد علاقه اش، توانست تا فعالیت های موسیقیایی اش را هم در هیات خواننده ی سولو ادامه دهد. در همان دوران بود که چهره و صدای سیناترا هم به سینمای پرآوازه ی آمریکا راه پیدا کرد؛ تا این طور مردم وقت نشانه های اولیه تولد ستاره ای تازه در عالم هنر را درک کنند.
در تجربه ی همین موفقیت های اجتماعی بود که نخستین البوم سولوی فرانک سیناترا به بازار موسیقی آمد. ” The Voice Of Frank Sinatra ” نام این آلبوم بود با هشت ترانه ی جاودانه که هر کدام نقش بسزایی در شهرت و محبوبیت فرانک جوان داشتند.
نخستین حاشیه ی زندگی سیناترا هم در بحبوحه ی همان موفقیت های پیاپی اتفاق افتاد. جایی که او زن و زندگی آرامش را قربانی عشق تازه یافته اش کرد و تن به اغوای ” اوا گاردنر ” ستاره ی زیبای سینمای هالیوود داد. این جدایی اما آنقدرها به مذاق جامعه ی مذهب زده ی آمریکا خوش نیامد تا او چند سالی را در رکود خبری زندگی کند. با این همه اما جایزه ی اسکار او برای بازی در فیلم ” از اینجا تا بی نهایت ” توانست تا خون تازه ای در رگ های این ستاره بدمد و دیگر بار زنده بودنش را فریاد کند.
در پی همین موفقیت و مقبولیت دوباره ی مردمی؛ در سال ۱۹۵۳ با کمپانی کپتال رکوردز یک قرار داد حرفه ای امضا کرد تا به واسطه ی همین قرارداد چندین و چند آلبوم اشنا به حافظه با ساز و کار حرفه ای ضبط و روانه ی بازار موسیقی شوند.

44rde4re11
موفقیت دوم سیناترا هم بسان دوره ی اول محبوبیت و شهرت او کم دوام بود؛ چه این بار هم جدایی از اوا گاردنر با پرونده ی حضور او در باندهای مافیایی همراه شد تا این خواننده ی خوش صدا دیگر بار به حاشیه رود و اخبار و احوال زندگی خصوصی اش نقل صفحات روزنامه ها شوند…
سیناترا اما با تکیه بر صدای دلنشین و شیوه ی اجرای منحصر به فردش توانست تا دیگر بار بر حواشی زندگی هنری اش چیره شود و با آغاز دهه ی شصت؛ جان تازه ای بر روح و روان موسیقی اش بدمد.
او در سال ۱۹۶۱؛ کمپانی ” کپتال رکوردز ” را ترک کرد تا ترانه هایش را بی هیاهوی شرکت های تجاری به گوش مخاطبینش برساند. همکاری او با بزرگان موسیقی دوران در آن دوره با پختگی صدای او هم همراه شد تا موسیقی سیناترا در آن دوره بسیار بیشتر از قبل رنگ و بوی هنر وزین بگیرد و علاوه بر خلق کوچه و بازار توجه منتقدین موسیقی و اهل فن را هم جلب کند…
فرانک سیناترا از همان دوران تا آخرین روزهای حضور در موسیقی حرفه ای همواره در میان بهترین ها بود. نحوه ی اجرای او جوری بود که تولد ژانری تازه در موسیقی پاپ را به او نسبت داده اند. ” ایزی لسنینگ ” شاید سابقه ی چندانی در میان دفتر و دستک موسیقیایی نداشته باشد؛ اما تولد این سبک را می توان به تلاش های سیناترا مرتبط کرد؛ او با استفاده از ترانه های روان و ملودی های بی تکلف خالق و آموزگار شیوه ی تازه ای از موسیقی شد و برای آیندگانش به یادگار گذاشت.
” رت پک ” یا دار و دسته ی موشها، یکی دیگر از فعالیت های صحنه ی سیناترا به حساب می آید. سیتانرا به همراه دین مارتین و سامی دیویس جونیور از جمله ی اعضای اصلی این گروه بودند. اعضای این گروه در سالهای دهه ی شصت بارها و بارها در شوهای تلویزیونی و فیلم های سینمایی حاضر شدند و خاطرات قومی شیرینی برای مردم خلق کردند.
سیناترا دستی هم در عالم سیاست داشت و ارتباط ویژه ای با اهل قدرت. او سالهای سال برای دموکرات ها تبلیغ کرد اما در سالهای دهه ی هفتاد و هشتاد با چرخشی تمام سر از اردوی رقیب در آورد و از شهرت و ثروتش برای پیروزی نمایندگان جمهوری خواهان استفاده کرد تا در همه حال از جمله چهره های محبوب کاخ سفید باقی بماند.
تجربه ی روزهای شلوغ فراوان و هیاهوی شهر باعث شد تا سیناترا در سالهای ابتدایی دهه ی هفتاد به طور رسمی اعلام بازنشستگی کند و زان پس از موسیقی و سینما بیشتر برای تفریح و لذت استافاده کند تا وسیله ای برای کسب رزق و شهرت.
وی در سالهای میانی دهه ی هفتاد به نقاط بسیاری از دنیا سفر کرد و اجراهای خصوصی فراوانی را تجربه کرد. سفر او به ایران و دیدارش با ملکه فرح پهلوی هم از جمله ی رویدادهایی ست که در حافظه ی ایرانیان باقی مانده. سیناترا دو بار به ایران سفر کرد و هر بار اجراهایی خصوصی در کاخ محمد رضا شاه پهلوی را در برنامه اش گنجاند.
در تجربه ی همان روزهای آرام و در سال ۱۹۸۰، خالق تک ترانه ی ” تم او نیویورک نیویورک ” شد؛ ترانه ای که از همان بدو تولدش به هویتی از موسیقی نیویورک بدل شد و نشانه ای از صداهای ناب رایج درخون کوچه های شهر.
آخرین آلبوم موسیقی سیناترا هم در سال ۱۹۹۳ به بازار آمد. او در این سال با ارائه آلبوم Duet که با همکاری خواننده‌های جوان دهه ۶۰ و ۷۰ ضبط شده بود توانست تا باردیگر نگاه محافل هنری را به سوی موسیقی دلپذیر سالهای نه چندان دور سوق دهد و شکوه بی پایان آن روزگار را دیگر بار جلوه ای تازه ببخشد.
فرانک سیناترا با وجود حواشی فراوان و نگاه های گه گدار ضد و نقیض سیاسی، جوایز معتبر فرون از شماری دریافت کرد. علاوه بر جوایز متعدد گرمی، نشان افتخار کندی و جایزه ی مردمی ریگان را هم می توان در شمار جوایز هنری و اجتماعی او به حساب آورد. منتقدین موسیقی شیوه ی اجرای او را ستوده اند و مجله ی معتبر رولینگ استون از او با عنوان برتیرن صدای موسیقی مردمی قرن یاد کرده است. صدای او به گواهی تاریخ و از پس عبور بیش از نیم قرن از اجرای ترانه های ماندگارش، همچنان زنده است و نشانه ای از همراهی موسیقی با زندگی مردمان جامعه.
این خنیاگر پر هیاهو سرانجام در سال ۱۹۹۸ و در کالیفورنیا دیده به روی جهان بربست تا دولتمردان آمریکا همراهی یکی از همراه ترین هنرمندان دوران را از دست بدهند و مردمی در غیاب بزرگترین یادگار موسیقی پاپیولار قرن به سوگ بنشینند.
توضیح آخر اینکه مجله ی موسیقیایی چمتا در فصول قبل برنامه ای را به فرانم سیناترا اختصاص داده بود. شما می توانید این برنامه را در صفحه ی بایگانی چمتا در سایت ایران فردا جست و جو کنید.

نگاهی به سریال تلویزیونی شهرزاد / لیلا سامانی

55f6a8eeba7bd9.94826419روایت تصویری پاورقی‌ها…

«… دنیای او همه‌ی دنیا نیست، دنیای حاصل نیست، دنیایی‌ست ناهماهنگ، بی‌تعادل، دنیایی‌ست دو بعدی که درازایش چشم‌انداز اوست و پهنایش لحظه‌ی امروز او- دنیایی محروم ازبعدی دیگر، محروم از آن بلندی یا ژرفایی که بتواند آفاق دیگر و زمان‌های دیگر را در‌ بر ‌بگیرد. او دیروزش را نمی‌شناسد چون گمش کرده است، ازش جدا شده است، و فردایش را نمی‌بیند چون آن‌را برایش زدوده‌اند، ازش ربوده‌اند. و اکنون تنهایی است در تنگنایی، که از گذشته حزنی دارد و از آینده یأسی.»

این جملات، بخشی از مقدمه‌ی ابراهیم گلستان است بر ترجمه‌ی گزیده نامه‌هایی از فلوبر. او در این مقدمه انگیزه‌اش از انتشار این نامه‌ها را مرهم گذاشتن بر زخم «آشنا»یی عنوان می‌کند که بنا به گفته‌ی خودش، نه یک تن که نسلی‌ست و هنرمندی ست که حیف است «حقیر ببیند و حقیر بیندیشد و حقیر بماند.»
«از نامه‌های فلوبر» در شهریور سال ۱۳۳۷و در دهمین شماره‌ی مجله‌ی صدف منتشر شد و مخاطبش نسل روشنفکری بود که در سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد در انفعال و فسردگی به سر می‌برد. هنگامه‌‌ای که آرمان‌باختگی و حرمان‌زدگی روشنفکران، ادبیات متعهد را به محاق برده و در عوض رمانتیسم، سمبولیسم و اسطوره‌گرایی همه‌گیر شده بود. در همین دوران بود که تب داستان‌نویسی انتقادی و اعتراضی فروکش کرد و داستانهای پاورقی روزنامه‌ها با درونمایه‌های عاشقانه و تاریخی و جنایی میدان‌دار شدند.

سریال+شهرزاد

شاپور آرین‌نژاد و احمد ناظر زاده کرمانی دو پاورقی‌نویس مشهور این دوره‌اند که داستانهای رمانتیک مهیج‌شان را بر بستری تاریخی می‌گستراندند. داستانهایی که از یک سو وامدار شخصیت‌های تاریخی و اسطوره‌ای بودند و از دیگر سو نظری به فیلمهای درام – اکشن هالیوودی در آن سالها داشتند. این آثار که به لحاظ ادبی و فخر کلام و محتوا کم‌مایه بودند با ایجاد ماجراهای موازی و ایجاد گره و تعلیق‌های بسیار و مبالغه در نمایاندن رقابت‌های عاشقانه برای مخاطب عام پرکشش و سرگرم‌کننده جلوه می‌کردند.
سریال «شهرزاد» که این روزها – به گواه بازتاب در شبکه‌های اجتماعی – پسندیده‌ی مردم و برخی روشنفکران و روزنامه‌نگاران شده است، در حقیقت بازنمایی تصویری همین پاورقی‌هاست. این مجموعه قصه‌گوی یک داستان عاشقانه‌ی جذاب است که در سالهای رکود و سرخوردگی روشنفکران پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ می‌دهد و درست مشابه نمونه‌های داستانی مطبوعات آن سالها از تاریخ و اسطوره تنها به مثابه‌ی قابی برای جلوه و شکوه بیشتر بهره گرفته است.
«شهرزاد» قصه‌ی گسستن جبری دو دلداده به حکم یک قدرت «بزرگ» است و شرحی‌ست بر پریشان‌حالی و درماندگی یک روشنفکر عاشق‌پیشه و کشمشکش‌ها و فراز و فرودهای زندگی زنی به نام شهرزاد. انتخاب این نام اسطوره‌ای اشارتی‌ دارد به کنش‌مندی این زن در آن جهان وارونه و آدمیان منفعل‌اش. زنی که به خوابگه «دیوانسالار» جوان می‌رود تا استعاره‌ی عشق علیه مرگ و جبر را این بار برای نجات زندگی مرد محبوبش معنا کند و شاید بناست موجب رستگاری «قباد»، این جوان دائم‌الخمر زن‌باره هم بشود.

fff030f2tr

این تمثال اسطوره‌ای اما برای نمایش جسارت، زنانگی و روایت‌گری‌اش از چارچوب قاب تاریخی‌اش رهیده و گفتار و کردارش مشابه زنان روشنفکر امروزی‌ست. گویی او یک دانشجوی پزشکیِ بالیده‌ی عصر تکنولوژی‌ست که محکوم است به پوشیدن لباسهای زیبا و رنگارنگ دهه‌های پیشین و ناگزیر است به زیستن در خانه‌هایی با حوضهای بزرگ و با روطاقچه ای‌های ترمه. شهرزاد از میان اسطوره‌ها سربر می‌کشد و برای درامان ماندن محبوب «دن‌کیشوت‌«مآبش به نبرد با «بزرگ آقا» با شمایل پدرخوانده«دون کورلئونه» می‌رود و در این نبرد مدام، میان این عناصر ناهمساز سرگردان است.
زندگی در این ماکت تاریخی، دیگرسویه‌های سریال را هم در برگرفته‌است. شخصیتهایی که بناست از منظر فرهنگی و تاریخی و سیاسی آیینه‌دار تعامل مردمان آن روزگار با جامعه و اصحاب سیاست شوند، به کنج خانه‌های آراسته‌ و زیبایشان خزیده‌اند و جز مسیر کافه و خانه راه دیگری نمی‌شناسند. از دیگر سو گفت‌و گوها، اصطلاحات و روابط اجتماعی، منطبق با مکالمات و کنشهای امروزی‌ست و با زبان مردم کوچه بازاردر سالهای دهه‌ی سی همخوان نیست. «حسن فتحی» و «نغمه ثمینی» نویسندگان این مجموعه از جمله نامداران فیلمنامه‌نویسی در ایران‌اند و کارنامه‌ی هنری فتحی نشانگر مهارت او در تطبیق لحن، فکر و زبان کاراکترها با زمانه‌شان است. قابلیتی که گویا این‌بار به قیمت جذب مخاطب عام و اطمنیان از فروش این پروژه قربانی شده است.
با تمام اینها مخاطب ایرانی با این ژانر از سریال آنقدرها هم غریبه نیست. مجموعه‌ی تلویزیونی ترک‌زبان «حریم سلطان» که پیشتر با دوبله‌ی فارسی از شبکه‌های ماهواره‌ای پخش و با استقبال گسترده‌ی مردم روبه رو شده بود، نمونه‌ی دیگری‌ از این دست است، این سریال سست‌بافت که بر محور زندگی سلطان سلیمان قانونی، نامی‌ترین سلطان امپراتوری عثمانی می‌گشت، سرشار بود از تحریف‌ها و جعلیات تاریخی. با این همه به سبب داستان‌های پرهیجان عاشقانه، بازیگران توانا و طراحی صحنه و چهره‌پردازی ماهرانه پرطرفدار بود.
«شهرزاد» هم تا حدودی این مولفه‌ها را لحاظ کرده‌ و حتی در گزینش بازیگرها سعی کردهاست سلیقه‌ی طیف وسیعی از مخاطبان را پوشش دهد. شهاب حسینی، ترانه علیدوستی، مصطفی زمانی، پریناز ایزدیار، علی نصیریان و ابوالفضل پورعرب همسو با ذائقه‌ی سینمایی جوانان، نوجوانان، سالمندان و حتی خاطره‌بازان‌اند. همین برترانگاشتن جذب مخاطب نسبت به درنظر گرفتن حقایق تاریخی و نمایش وفادارانه‌ی شخصیتهای تاریخی‌ست که یک اثر فاخر را از یک محصول تجاری متمایز می‌کند.
اما، همسانی فضای منفعل و زدوده از سیاست این روزهای ایران با روزگار شش دهه پیش‌ترش، سبب شده بسیاری از مخاطبین این سریال، شهرزاد را حدیث ایامی بدانند که بعد از انتخابات جنجال‌برانگیز سال ۸۸ بر مردم و بیش از همه بر جوانان رفت. انگار زیستن در این فضای راکد و غمبار تقدیر همیشه‌ی آرمان‌گرایان ایرانی‌ست، آنها که از یک سو با سرخوردگی‌های اجتماعی و سیاسی مواجه‌اند و از دیگر سو حتی سکان زندگی شخصی‌شان را هم دردست ندارند. در این فضای سودازده و سراسر وهم و جنون، گویی تنها «حصر» و «قلب مریض» واژگان مشترک میان آدمهای این سو و آن سوی یک قرن‌اند.
با این اوصاف چه جای نغمه زدن طوق «مرغ آمین» بر گردن شهرزاد که : «می گریزد شب، صبح می آید»؟
به نقل از رادیو زمانه

گزیده خبرهای اقتصادی هفته سی و دوم سال 94

جهش ۳۷۰ هزار میلیاردی نقدینگی
آخرین آمار بانک مرکزی حاکی از افزایش نقدینگی در شهریورماه امسال تا ۸۷۲ هزار میلیارد تومان است. این رقم در مقایسه ۷۸۲ هزار میلیارد با پایان سال گذشته حدود ۱۰۰ هزار میلیارد تومان افزایش یافته است. حجم نقدینگی در حدود دوسال گذشته ۳۷۰ هزار میلیارد تومان افزایش داشته؛ روندی که البته ورود اطلاعات مالی برخی بانکها و موسسات در آن بی تاثیر نبوده است. روند رشد نقدینگی که اغلب از نظر کارشناسان مورد انتقاد قرار می گیرد در حالی رخ داده که طبق آخرین اعلام بانک مرکزی بخشی از این رشد مربوط به ورود تعدادی از بانکها و موسسات اعتباری غیر مجاز به نظارت این بانک مربوط می شود. بر این اساس در سال ۱۳۹۲ آمار شش بانک ایران زمین، قرض الحسنه رسالت، خاورمیانه، بین الملل، کیش، ایران و ونزوئلا، قوامین و همچنین چهار موسسه اعتباری صالحین، پیشگامان آتی، کوثر و عسکریه به آمارهای پولی و بانکی کشور اضافه شده‌اند. همچنین ترازنامه منتشره بانک مرکزی از عملکرد بانکها در شهریور ماه نشان می‌دهد که از مجموع ۸۷۲ هزار میلیارد تومان نقدینگی موجود، حدود ۷۵۴ هزار میلیارد به شبه پول، ۱۱۸ هزار میلیارد به پول و ۳۰ هزار میلیارد تومان هم به اسکناس و مسکوک در دست مردم اختصاص داشته است.

55655854854021

رشد صنعتی کشور همچنان منفی است
براساس گزارش اتاق تهران رشد صنعتی کشور همچنان منفی است، بطویکه در فصل دوم ۱۳۹۴ نسبت به فصل مشابه سال ۱۳۹۳، منفی ۱۳.۱ درصد و رشد شاخص فروش صنعتی در همین بازه، منفی ۱۱.۴ درصد بوده است که با توجه به بالاتر بودن رشد منفی شاخص فروش از شاخص تولید در برخی از فعالیت های صنعتی از جمله خودرو و قطعات، احتمال افزایش موجودی انبار در برخی از تولیدات صنعتی وجود دارد ضمن اینکه بنظر می رسد برخی از فعالیت ها نیز بدنبال کاهش تقاضا و فروش، اقدام به کاهش میزان تولید نیز نموده اند. رشد شاخص تولید و فروش صنایع بورسی در فصل دوم سال ۱۳۹۴ به تفکیک فعالیت های صنعتی نشان می دهد به استثنای صنایع تولید فراورده های نفتی، صنایع غذایی و آشامیدنی و تولید محصولات دارویی رشد تولید در فصل دوم ۱۳۹۴ در مقایسه با فصل دوم ۱۳۹۳ در سایر فعالیت های صنعتی، منفی بوده است. همچنین رشد شاخص فروش نیز باستثنای صنایع فرآورده های نفتی، محصولات دارویی، فرآورده های غذایی و آشامیدنی و کانی های غیر فلزی، در سایر صنایع منفی بوده است که موید کاهش تقاضا در بخش عمده صنایع کشور می باشد.

صادرات غیرنفتی در ۸ ماهه اول امسال بیش از ۱۰ درصد کاهش یافت
گمرگ ایران گزارش داد: در ۸ ماهه سال جاری صادرات غیر نفتی ایران به ۲۹ میلیارد و ۶۳۲ میلیون دلار رسید که نسبت به مدت مشابه سال قبل ده ونیم صدم درصد کاهش داشت. عمده کالاهای صادرشده شامل میعانات گازی با سهم ۱۷ درصدی از ارزش کل صادرات، محصولات پتروشیمی با ۳۵ درصد و سهم سایر کالاها ۴۸ درصد بوده است. عمده ترین خریداران کالاهای ایرانی هم در مدت یاد شده به ترتیب شامل کشورهای چین، عراق، امارات متحده عربی، هند و افغانستان بود. گمرک ایران همچنین پیش از این اعلام کرده بود: در ۸ ماهه اول امسال واردات کشورمان به ۲۷ میلیارد و ۳۰۷ میلیون دلار رسید که این میزان واردات ۲۰ و ۹۵ صدم درصد کمتر از مدت مشابه سال قبل بوده است. میزان واردات کشورمان در ۸ ماهه سال گذشته ۳۴ میلیارد و ۵۴۳ میلیون دلار بود. عمده واردات کشورمان در این مدت به ترتیب به ذرت دامی با سهم ۳ و ۴۲ صدم درصدی از کل ارزش واردات، گندم خوراکی با یک و ۹۳ صدم درصد، خودرو سواری با حجم سیلندر بیش از ۱۵۰۰ سی سی و کمتر از ۲۰۰۰ سی سی با یک و ۹۰ صدم درصد، لوبیای سویا با یک و ۸۹ صدم درصد و کنجاله سویا با یک و ۸۷ صدم درصد اختصاص دارد. همچنین عمده کشورهای صادرکننده کالا به ایران در هشت ماهه سالجاری به ترتیب کشورهای چین، امارات متحده عربی، کره جنوبی، ترکیه وسوئیس بوده اند.

درآمد سالیانه قاچاقچیان ایران معادل بودجه عمرانی ۲ سال کشور
حبیب الله حقیقی رئیس ستاد مرکزی مبارزه با قاچاق کالا و ارز کشور گفت: درآمد سالیانه قاچاقچیان از جابجایی کالاهای قاچاق در ایران معادل بودجه عمرانی ۲ سال کشور است و وجود این بازار ناسالم، مشکل های فراوان دیگری را نیز برای کشور ایجاد می کند ، رئیس ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز ایران گفته بسیاری از کانتینرهای ورودی به ایران، دارای قابلیت وارد کردن کالاهای قاچاق هستند. بر اساس بررسی های انجام شده، این درآمدها که با وارد و خارج کردن برخی کالاها به دست می آید، از ۲۰ میلیارد دلار در سال فراتر رفته است. وی بیان کرد: یکی از پیامدهای قاچاق گسترده کالاها، حذف نزدیک به ۲ میلیون فرصت شغلی در کشور است. حقیقی افزود: بر پایه نظر کارشناسان اقتصادی با هر یک میلیارد دلار می توان برای یکصد هزار نفر شغل مستقیم ایجاد کرد اما این فرصت های مناسب با وارد شدن پول های کشور به مسیر قاچاق از بین می رود. وی ادامه داد: یکی دیگر از آسیب های بزرگ قاچاق کالا، تهدید سلامت مردم با مصرف داروهای تاریخ گذشته و فاسد و لوازم آرایش غیراستاندارد و آلوده است. وی نقص سامانه های کنترلی مرزها را یکی از عوامل موثر در ورود و خروج کالاهای قاچاق دانست و گفت: به عنوان نمونه در یکی از بزرگ ترین پایانه های کشور که شاهد ورود روزانه چهار هزار کانتینر به کشور است، فقط یک دستگاه ایکس ری (دروازه ورود) وجود دارد که با این دستگاه فقط می توان ۲۰۰ کانتینر را بازرسی کرد.

دلار دولتی سه هزار تومان را رد کرد
در چند روز گذشته بازار ارز دو بار رکوردشکنی کرد. وقتی قیمت دلار در بازار آزاد از ٣۶٠٠ تومان بالاتر رفت، گویا بانک مرکزی هم دست به کار شد و بالاخره به دلار مبادلاتی با نرخ بالای سه هزار تومان تن داد. اینچنین بود که در آخرین روز هفته نرخ دلار مبادلاتی به بالاتر از ٣٠٠٠ تومان رسید. بازار ارز هم هفته گذشته با افزایش قیمت دلار در بازار با بیش از سه هزار و ۶٠٠ تومان روبه‌رو شد. این اتفاق به هر روی در شرایطی رخ می‌دهد که مسوولان اقتصادی کشور همواره از کاهش نرخ یا حداقل نوسان دلار در آینده بسیار نزدیک صحبت می‌کنند. البته این افزایش قیمت قبل از هر چیز به کاهش قیمت نفت در بازارهای جهانی مربوط است. اما مساله افزایش قیمت دلار به همین جا ختم نمی‌شود، زیرا دلار مبادله‌ای که توسط بانک مرکزی توزیع می‌شد هم در هفته گذشته برای نخستین بار در ایران به قیمت سه هزار و ٢٧ تومان مبادله شد. اتفاقی که برخی از آن ابراز خوشحالی کردند و آن را گامی در حرکت برای تک‌نرخی شدن ارز خطاب کردند. حال باید منتظر ماند و دید این افزایش قیمت در راستای تک‌نرخی شدن ارز است یا این‌بار نیز دولتی‌ها در آخرین لحظات تصمیم دیگری می‌گیرند.

شل، توتال، لوک‌اویل، اِنی پتروناس و دیگران امروز در تهران
مهدی حسینی رئیس کمیته بازنگری قراردادهای نفتی ایران گفت: در کنفرانس رونمایی قراردادهای نفتی تهران، شرکت‌های نفتی بین‌المللی نظیر شل، توتال، انی، لوک‌اویل، وینترشال، سینوپک، کوگاز، دی‌ان‌او، تره‌وی، وود ساید، پتروناس، پرتامینو اندونزی، پی‌جی‌اس‌سی و… حضور پیدا می‌کنند. وی از حضور ١۵٢ شرکت خارجی در کنفرانس معرفی مدل جدید قراردادهای نفتی خبر داد و گفت: شل، توتال، لوک‌اویل و دیگر بزرگان انرژی شنبه در این کنفرانس حضور پیدا می‌کنند. حسینی با اشاره به اینکه در مراسم معرفی مدل جدید قراردادهای نفتی، ۴۵ کشور دنیا شرکت می‌کنند، افزود: مجموع شرکت‌های حاضر در معرفی قراردادهای جدید نفتی شامل ۳۳۵ شرکت می‌شود که از این تعداد ۱۸۳ شرکت ایرانی و ۱۵۲ شرکت بین‌المللی هستند. به گزارش ایسنا، در مراسم افتتاحیه کنفرانس تهران که امروز (شنبه، هفت آذر) در سالن اجلاس سران برگزار می‌شود، رئیس کمیته بازنگری قراردادهای نفتی گزارشی از روند کار در دوره دوساله بازنگری را به اطلاع شرکت‌کنندگان خواهد رساند. در ادامه کنفرانس، بیژن زنگنه، وزیر نفت، با عنوان «سیاست‌ها و برنامه‌های وزارت نفت و موضوع قراردادهای جدید» سخنرانی خواهد کرد.

جزئیات رونمایی از ۳۰ میلیارد دلار مناقصه نفتی ایران
رکن الدین جوادی مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران از رونمایی نزدیک به ۳۰میلیارد دلار مناقصه جدید نفتی ایران تا ژانویه سال ۲۰۱۶ میلادی خبر داد و گفت: قرار است تا ژانویه، ۲۸پروژه جدید توسعه‌ای واکتشافی برای سرمایه‌گذاری به خارجی‌ها معرفی شود. وی با بیان اینکه هدف از رونمایی از قراردادهای جدید نفتی در ایران در دوران پساتحریم، انتقال دانش و جذب سرمایه‌گذاران خارجی است، گفت: پیش‌بینی می‌شود تا ۶ هفته آینده از پروژه‌ها و فرصت‌های جدید سرمایه‌گذاری در صنایع نفت و گاز به طور رسمی رونمایی شود. او با اعلام اینکه تا ژانویه ۲۰۱۶ میلادی فرصت‌های جدید سرمایه‌گذاری و مناقصات جدید نفتی ایران برای مشارکت شرکت‌های نفت و گازی جهان به طور رسمی معرفی خواهد شد، اظهار داشت: از این رو، ۱۸ پروژه جدید اکتشاف نفت و گاز و ۱۰ پروژه جدید توسعه‌ای در صنعت نفت به شرکت‌های نفتی خارجی معرفی خواهند شد. معاون وزیر نفت، ارزش سرمایه‌گذاری در این ۲۸ طرح جدید توسعه‌ای و اکتشافی را حدود ۳۰ میلیارد دلار برآورد و خاطرنشان کرد: در صورتی که پیشنهاد کمتری از سوی شرکت‌های نفتی خارجی برای حضور در مناقصات نفتی ایران ارائه شود، قطعا در مدت زمان کوتاه‌تری، لیست مناقصات جدید نفتی ایران عرضه خواهد شد.

گزارش شرکت نفتی انی ایتالیا از ذخایرنغت و گاز ایران
شرکت نفتی انی ایتالیا در جدیدترین گزارش خود با عنوان مرور نفت و گاز جهان به ارائه آمار بخش نفت و گاز کشورهای مختلف از جمله ایران پرداخته است . این گزارش که بر پایه آمار سال ۲۰۱۴ تهیه شده است از کاهش ۲۷۰ میلیون بشکه ای ذخایر اثبات شده نفت ایران در این سال خبر داده است. بر اساس محاسبات این شرکت ایتالیایی ذخایر اثبات شده نفت ایران در پایان سال ۲۰۱۳ بالغ بر ۱۵۷.۸۰۰ میلیارد بشکه تخمین زده شده بود که این رقم در پایان سال ۲۰۱۴ به ۱۵۷.۵۳۰ میلیارد بشکه کاهش یافته است . بر اساس این گزارش مجموع تولید نفت و میعانات ایران در سال ۲۰۱۴ بالغ بر ۳.۴۴۲ میلیون بشکه در روز بوده است. تولید نفت و میعانات گازی ایران در این سال نسبت به سال قبل که ۳.۲۸۹ میلیون بشکه در روز بوده رشد ۴.۷ درصدی داشته است. تولید میعانات گازی ایران در سال ۲۰۱۴ بالغ بر ۶۳۰ میلیون بشکه در روز بوده است. ایران در سال پیش از آن ۶۰۷ هزار بشکه در روز میعانات تولید کرده بود. این گزارش میزان دوام ذخایر نفتی کشورهای مهم نفتی پرداخته و با توجه به نسبت کنونی تولید پیش بینی کرده است نفت ایران تا ۱۲۵ سال دیگر تمام شود. ایران در بین کشورهایی که ذخایر نفتی قابل توجه دارند مقام سوم را از این نظر دارد. ونزوئلا با پیش بینی دوام ۳۰۸ ساله ذخایر نفتی در رتبه اول و لیبی با ۲۶۶ سال در رتبه دوم از این نظر قرار گرفته اند.ذخایر نفت عراق نیز ۱۱۵ سال، کانادا ۱۱۲ سال، عربستان ۶۳ سال و آمریکا ۱۰ سال دوام خواهد یافت

بررسی کتاب جُستارها در زبان، ادب، و تاریخ فرهنگ پارسی | رضا اغنمی

مسعود میرشاهی

مسعود میرشاهی

جُستارها در زبان، ادب، و تاریخ فرهنگ پارسی
مؤلف : مسعود میرشاهی
ناشر: مهری
چاپ اول: مهر۱۳۹۴ – لندن

فهرست جستارها، پژوهش نویسنده دربارۀ فرهنکِ تاریخی ایران و درمجموع نگاه جالب وسنجیده به بخش های گستردۀ فرهنگ در منطقه و برخی اثرات نیک آن در دیگرنقاط جهان است. که باعشق وعلاقۀ ستودنی این اثر خواندنی را در۲۸۰ برگ برای مشتاقان فرهنگ پارسی و پارسی گویان تنظیم و منتشر کرده است.
نویسنده، نخستین برگ اثرش را با این یادآوری شروع کرده : «بازیافت های باستانشناسی گواه براین است که درفلات ایران از هزاره های هفتم پیش ازمیلاد ساخت جامعه وجود داشته است. آثاری که درغارهای کمربند، بستون، ورواسی خونجی؛ میرملاس وهمیان و . . . دیده می شوند نشانه ی نخستین ساخت خانواده درگستره ی ایران زمین دردوران بسیارکهن می باشد». همو با آوردن کشفیات بسیار در دیگرنقاط ایران، اطلاعات مستند مفیدی دراختیارخوانندگان قرار می دهد. بگویم که تصویرهای جالب و تماشائی از پوشاک گرفته تا پرتره ها ودیگراشیاء ظریف و زیبا مانند: «پوشاک بانوان ایلامی. پوشاک بانوی آمودریا، پوشاک خراسان. پوشاک بانوی مرودشت. درکنارش پرتره های الهه های مارلیک. پوشاک بانوان لرستان. پوشاک بانوان اشکانی. پوشاک بانوان در دل ایرانشهر، هاترا دردوره اشکانیان. پادشاه و شهبانوی مرو، پایان دورۀ اشکانیان و آغاز ساسانیان. بانوان در دوره ی ساسانی، موزانیک های بیشاپور. سنگ نگاره تاق بستان» و تابلوی زیبائی درشکل هندسی دایره با نام « دایره مروارید درتیسفون و در کنارش عکسی از دختر افغانی «درکُندز افغانستان»، البته در پوشاک و آرایش امروزی – اشاره و پلی بین دیروز و امروز با فاصله زمانی قرن ها – خواننده را چنان جذب و مسحور می کند که برای لذت بردن از تماشای آثارهنری و کم نظیر عصر کهن، خواندن و مطالعه متن را فراموش کرده وناخواسته رها می کند و سرگرم تماشای تصاویر می شود. پنداری دریک گالری سرگرم تماشای آثارهنری از هنرآفرینان بزرگ جهان ست. آثاری بسیار دلچسب، و مهمتر تکان دهنده فکر و اندیشه، خواه ناخواه هر اهل ذوقِ تماشاگر را وامیدارد درسکوت سنگین و مطلق خود فرو رود و با تحسین پاکی و صفا و سادگی صمیمیتِ گذشتگان و فراموش شده های تاریخ سر تعظیم فرو آورده ادای احترام کتد.

sd00+-9sd5fsdf

در برگ پنجاه پایان نخستین فصل است و به دنبالش منابع همین فصل. کارشایسته ای که نویسنده، زحمت خواننده ها را کم کرده و با نشان دادن منابع متن روایت هایش جلو کنجکاوی های برخی وسواسی ها را گرفته است. درفصل بعدی نویسنده، از دو ایرانی تبار یاد کرده که به قدیسین آئین مسیحیت درآمده اند. سرگذشت خواندنی آن دو را باعنوان: « دو شاهزاده مقدس پارسی در جنوب فرانسه» دربرگ های ۵۳ – ۵۸ شرح داده است. و سپس «کهن ترین نمایشنامه درباره ی ایرانیان پبشتاز سناریوی فیلم های ۳۰۰، و تولد یک امپراطوری است.
دراین فصل نویسنده ازفیلم «۳۰۰» که درسال ۲۰۰۶ درجهان پخش شد یاد کرده : «کاری از زاک سیندر وتولید استودیوئی دو کشورامریکا و انگلستان است که از روی داستان کارتونی «فرانک میلر» ساخته شده بود داستان فیلم درسال ۴۸۰ پیش از میلاد و درزمان خشایارشاه پادشاه هخامنشی می گذرد.» و سپس توضیخ می دهد که این فیلم خیالی ست وبنیاد تاریخی ندارد و به بهانه اینکه ایران وآمریکا راه های سازش را بسته اند، این فیلم ساخته شده شاید وسیلۀ گشایشی درحل این مشکل باشد. پس از آن فیلم : « تولد یک امپراطوری توسط “نوام مورو” ساخته شده و امسال (۲۰۱۴) به روی پرده آمد. داستان فیلم، بگونه ای فشرده است داریوش درجنگ با یونانی ها کشته می شود ارتمیس دختریونانی که دریونان برده بود توسط یک افسر ایرانی درخیابانی پیدا شده، نزد درباریان ایرانی آموزش و پرورش یافته، بزرگ می شود، این دختر برای انتقام ازیونانی ها که خانواده اش را پیش چشمش ازبین بردند، ازقدرت وارتش خشایارشاه استفاده کرده واورا برای خونخواهی داریوش پدرخشایارشاه به جنگ با یونانیان تشویق می کند. بالاخره، خشایارشاه بریونانی ها پیروز می گردد وآتن را به آتش می کشد . . . . . . بی شک خشایارشاه ناخواسته، پس از حمله به معابد آتن، تابوی یونانیان را درهم شکست و زمینه را برای خلاقیت فلسفی آنها آماده نموه است. ولی همین بی احترامی به آداب و رسوم و باورهای یونانیان کینه ای شد که سال ها پس ازاین جنگ اسکندرمقدونی به ایران حمله برد». و با آتش زدن و ویران کردن کاخ با عظمت تخت جمشید انتقام یونانیان را گرفت .
هزاره شاهنامه فردوسی در دوشنبه پایتخت تاجیکستان و «شاهنامه فردوسی به زبان قپچاقی». توضیح بسیار بجای نویسنده در مورد معرفی زبان قپچاق ولو کوتاه وفشرده جای سپاس دارد: «زبان قپچاقی که زبان درباری مملوکیان درشمال افریقا بود . . . به روایتی، مملوک ها ریشه ازآسیای میانه دارند و ازغلامان دوره ی ایوبیان بوده اند که سرداران آنها درسال های پسانتر، سلسله ی مملوکیان را ایجاد کردند (۱۲۵۰- ۱۵۱۷). بسیاری از زبان های معاصر ترکی از جمله زبان قزاقی، درقزاقستان ریشه در زبان قپچاقی دارند». رونوشت برگی با الفبای عربی فارسی، سروده ایست از برگردان داستان “جمشید” فردوسی، به زبان قپچاقی دربرگ های پایانی این فصل آمده است.
درفصل شیر و خورشید نماد ایرانیان، اطلاعات بسیار مفید با تصاویر سکه های “درهم کیخسرو سلجوقی و درهم سلطان محمد خدابنده و نشان سیک ها و نشان جمهوری اسلامی روی سیک ها و تابلوهایی ازدیوارهای شرقی شوش که به نقش شیر آراسته شده اند و تندیس شیر که درپیرامون کانال سوئز پیداشده و سنگ نوشته ی داریوش در معبد “هیبت یا هیبیس درمصر و . . . تابلوهای عتیقۀ بی نظیر، و خواننده شگفت زده از صبر و حوصلۀ نویسنده در جمع آوری این همه آثار کمیاب، پنداری کلید دار موزه ای از موزه های باستانی ست که تصویر این گنجینۀ گرانبها را دراختیار خواننده ها گذاشته است. ازشجاع الدین شقا و مقدمه ای که برکتاب «اسیر» فروغ فرخ زاد نوشته سخن می گوید و متن مقدمه را نیز آورده است. شفا می نویسد : «آینده، خانم فرخ زاد را یکی از شخصیت های جالب ادب امروز ما خواهد شمرد منتها امیدوارم این پیشرفت برای اوخیلی گران تمام نشود زیرا عادتا هنرمندان موفقیت خود را درعالم هنر بقیمت خوشبختی خویش خریداری می کنند».
درفصل :افشین، بابک، استروشن و … در سرآغاز این فصل می گوید : «سرگذشت افشین و بابک ومازیار دل هرایرانی را می لرزاند . . . بدین گونه افشین با غدر وحیله بابک را بگرفت و بند برنهاد . . . دیگرروز معتصم عباسی بنشست و . . . معتصم می خواست تا مردم بابک را به رسوائی و خواری ببینند». نویسنده به تفصیل بریدن دست و پای او و اینکه بابک با دست بریده و خونین صورت خود را سرخگون میکند که زردی صورتش با رفتن خون ازتن، به بیم و هراس او از مرگ تعبیر و تفسیر نشود. تصاویر دیدنی تابلوها و فرهنگسرای آریائی و سروده ای سه برگی از “مسعود سپند” این فصل نیز به پایان می رسد.
بعد از فصل سروده های فردوسی ورودکی، فصل «جایزه ی بنیاد منوچهر فرهنگی و فرهنگیان (آکادمی علوم) تاجیکستان» است. شامل بخشی شرح ازتشکیلات وجایزه های بنیاد منوجهر فرهنگی در سال ۲۰۱۱با تصاویردیدنی ازاستادان دانشگاه و رئیس زبان وادبیات خاورشناسی نسخه های خظی آکادمی علوم تاجیکستان درشهر دوشنبه پاییتخت تاجیکستان. نویسنده با اشاره به خدمات فرهنگی «اکبرتورسون» و ذکرنام آثار منتشر شدۀ او تلاش های این خادم فرهنگ زبان پارسی را می ستاید و یاد او را گرامی می دارد. ودرپایان، اشاره ای دارد به آثارفرهنگی «میرزا ملا احمد» :«تاکنون بیش از ۵۰ کتاب منتشر نموده است. ازجمله راجع به فرخی سیستانی، نشاط ومجمراصفهانی، فروغی بسطامی . . . . . . جنگ و صلح درشاهنامه رابه طبع رسانده است و در مجموعه و مجله و روزنامه های گوناگون تاجیکستان، روسیه، ایران وکشورهای دیگر با بیش از ۴۵۰ مقاله در زمسنه هاس ایرانشناسی به چاپ رسانده است». با روایت مشارکت های میرزا ملااحمد درداخل و خارج درهمایش [های] بین المللی: ابوعبدالله رودکی درایران، کنفرانس های سازمان ملل متحد ایران ترکیه، افغانستان این فصل به پایان می رسد.
کشف سنگ نوشته ی قوانین حمورایی درشهرشوش، نمایشگاهی دربارۀ ۴۰۰ سال تاریخ جلفای اصفهان درپاریس، نمونه های برجسته از آثار موزه ی آقا خان درموزه ی لوور پاریس، حصار تاجیکستان در سفرنامه ی جهانگرد فرانسوی گابریل بون ولو درسال ۱۸۸۷ ، در دری درسمرقند و بخارا، نگاهی به رباعیات سعدالدین حموی، فریاد و انتظار در شعر زنان افغانستان، گستره ی جهانی نوروز، دیار رودکی و بزرگداشت سال زبان فارسی – تا جیکی درتاجیکستان و سرانجام از بم تا جمشید و بازمانده های آن در دره ی آمودریا وبدخشان این دفتر پربار فرهنگی بسته می شود.
این کتاب مجموعه ای فشرده از فرهنگ و هنر و زبان از دوران کهن ایران است با برخی ازپدیده های نو و فعالیت ها درهمین زمینه در تاجیکستان. و ستودنی، تلاش نویسنده است که با مستند کردن روایت هایش اثر گرانبها و ماندنی دراعتلای فرهنگ ایران آفریده است .

هشتاد سالگی گنجشک شرق | محمد سفریان

اشاره:
بیست و یکم نوامبر سال ۱۹۳۵، از قرار اهل تذکره، سالروز تولد ” فیروز “، اسطوره ی بی بدیل موسیقی لبنان است. به بهانه ی هشتاد سالگی این بانوی بلند آوازه، نگاهی دوباره انداخته ایم به زندگی و حالات و احوال او، از روزهای فعالیت آماتور تا دوران نهایت شهرت و محبوبیت و سردادن آواز برای بیروت زیبا… توضیح آخر اینکه ترانه ی بسیار دلنشین ” لبیروت ” نیز با ترجمه و زیر نویس فارسی و تصاویر اختصاصی تحریریه ی خلیج فارس از این شهر زیبا در انتهای این مقال آورده شده است. باشد که این احساسات شیرین وطن پرستانه، یاد زیبایی های خانه ی دوست داشتنی مان را در دلهای غم زده ی این روزهامان زنده تر کند… با هم بخوانیم…

fairuz08سلام به بیروت و زیبایی های بی مثالش

شناخته‌شده‌ترین صدای لبنان در ذهن مردمان دنیا؛ با نام شناسنامه ای ” نهاد حداد ” در نوامبر ۱۹۳۵ و در یکی از محله های فقیرنشین بیروت به دنیا آمد؛ تا مثال بسیاری از بزرگان دنیای هنر؛ غم نداشتن ها را به معنا دریابد و به واسطه ی همین آشنایی با حال و احوال قشر زحمت؛ تا به انتهای زندگی صدایش را مرهم زخم های ایشان کند.
این طور که آورده اند؛ دختر خوش صدای شهر؛ از همان کودکی به شنیدن موسیقی علاقه ای وافر نشان می داده، هم آن وقت ها که نبود قدرت مالی برای خریدن یک رادیوی ساده باعث می شده تا ساعت های متمادی گوش به دیوار همسایه ها بایستد و به آواز بزرگان دوران گوش بسپارد؛ تا این طور مشق فقر و هنر را هر دو با هم نوشته باشد.
نهاد مثال دیگر کودکان در هفت سالگی به مدرسه رفت؛ اما روی خوشی به درس معلم نشان نداد؛ انگار که هر چه از هوش و حواس بهره برده بود، همه در خدمت ساز بود و همدم آواز؛ همین شد که درس مکتبخانه را خیلی زود رها کرد و با عنایت یکی از استعدادیاب های دوران، راهی مدرسه ی موسیقی شد. ” محمد فلیفل ” ، یکی از موسیقیدانان سوری و استاد مرکز موسیقی لبنان که به دنبال استعدادهای جوان برای رادیوی تازه تاسیس لبنان بود در مراسم جشن مدرسه، صدای نهاد را شنید و اعلام کرد که به طور قطع چهره ای را شناخته که در آینده ای نزدیک بسیار معروف خواهد شد.
نهاد در پی تحصیل موسیقی در مدرسه و همکاری با رادیوی لبنان، در همان سالهای نوجوانی بدل به چهره ای دوست داشتنی در عالم هنر لبنان شد؛ اما این پایان کار نبود و روزگار در طالع اش بسیار بیشتر از اینها نوشته بود چه همکاری با برادران رحبانی و ازدواج با عاصی رحبانی در سال ۱۹۵۴ راه را برای موفقیت های بیشتر وی هموار کرد و آوازه ی نامش را از مرزهای لبنان بیرون برد.

asd00+6asd95abbv

برادران رحبانی نه تنها در لبنان و جهان عرب، که در میان تمامی اهل موسیقی دنیا، چهره هایی شناخته شده به حساب می آیند؛ این دو با شناخت درست از موسیقی محلی لبان و سوریه و مصر و آمیختن تم های محلی با نواهای موسیقی آمریکایی، خالق نغمه هایی ماندگار شده بودند؛ صدای فیروز هم چونان چون نامش، انگار نگینی از فیروزه بود بر قامت این صداهای جاودان…
فیروز علاوه بر صدای بی مثال آسمانی‌اش، از جوانب دیگری هم در یاد تاریخ باقی مانده؛ او که در خانواده ای از مسیحیان لبنان به دنیا آمده بود؛ هرگز در بند باورهای فردی اش اسیر نشد و در همه حال همراه رفقای مسلمانش باقی ماند. او بارها و بارها برای مظلومیت مردم فلسطین آواز خواند تا صدای جاودانش نشانه ی بارزی شود از برتری انسان بر هر چه دین و آیین و مذهب. وطن پرستی ناب فیروز هم دیگر از مشخصه های متمایز کننده ی اوست؛ در سالهایی که لبنان درگیر جنگ و آتش داخلی بود و بیشینه ی اهل راحت این کشور، خاک خانه را به مقصد کشورهای امن ترک کرده بودند، او خاک سرخ خانه را به آرامش دیگر سرزمین ها ترجیح داد و در همان شرایط دشوار از عشقش به وطن آوازها ساز کرد.
بیروت از جمله ی زیبا ترین شهرهای مشرق زمین است؛ آنقدر زیبا که توریست های غربی؛ عروس خاورمیانه اش نام کرده اند؛ غذای خوب و طبیعت زیبا؛ مردمان مهمان نواز و زنان پری چهر، اینها همه از مشخصه های بیروت‌اند؛ آواز جاودانه ی فیروز هم انگار که موسیقی متن آن همه زیبایی شده باشد و مهر تاییدی بر یگانگی شهر.

fairouz-john-atashian

در میان این همه نغمه های وطن پرستانه و انسان دوستانه؛ ترانه های عاشقانه ی فیروز هم چنان چون جامه ای فاخر بوده اند بر تن شعر عاشقانه ی عرب… بسیاری از عاشقانه هایی که با صدای فیروز برای تاریخ موسیقی به یادگار مانده اند؛ در سالهایی ضبط و اجرا شده اند که خاک لبنان با خون جوانانش سرخ شده بود… با این همه جنگ و نزاع و توپ و تانک را چه باک، آنگاه که به قول شاعر ما عشق فریادرس آدمیزاد می شود و ضمادی دلنشین بر زخم های همیشگی‌اش.
فیروز از پس سالها همکاری با برادران رحبانی، در پس بیماری شوهر؛ در سالهای انتهایی دهه هفتاد از جفت زندگی و یار هنری اش جدا شد و زان پس، با همکاری پسرش “زیاد رحبانی” به فعالیت حرفه ای اش ادامه داد. عاصی رحبانی هم از پس نبرد چند ساله با بیماری، سرآخر در سالهای میانی دهه ی هشتاد بدرود حیات گفت.
فیروز علاوه بر دنیای عرب و سرزمین های شرقی، در غرب هم خواننده ای نام آشنا به حساب می آید؛ علاوه بر فرانسه که به واسطه ی استعمار طولانی مدتش در شمال آفریقا؛ ارتباط تنگاتنگی با هنر و فرهنگ عربی دارد، مردمان آمریکا و دیگر کشورهای اروپایی هم از جمله ی طرفداران او به حساب می آیند؛ او در سال ۱۹۹۹، کنسرتی بزگ در لاس وگاس ترتیب داد، که از حیث شرکت علاقه مندان و فروش سریع بلیط ها، همچنان در زمره ی خبرسازترین هاست.
فیروز همچنان می خواند و با دامنه ی وسیع صدا و تسلطش بر موسیقی شرق و غرب، بیشینه ی ذائقه ها را سیراب می کند. اهل کوچه و بازار و اصحاب موسیقی؛ صدا و هنر او را پسندیده اند و آثارش را دنبال می کنند. مردم شهر هم از او با عنوان سفیر ستاره ها یاد می کنند و سالهاست که با صدایش به جهان رویاهای ناب سفر می کنند.

ای تو افلاطون و جالینوس ما | لیلا سامانی

نبردهای عظیم، جنگهای داخلی و پیکارهای قبیله‌ای، یکی از قدرتمندترین پس‌زمینه‌های داستانهای عاشقانه‌اند. درهم آمیختن جنگ و عشق در ادبیات در حقیقت رویارو کردن دو هماورد دیرین است. دو رقیب ابدی که به تعبیر فرویدی همان تقابل «اروس» و «تاناتوس» یا کشمکش زندگی و مرگ است. فروید این دو واژه‌ی اسطوره‌ای را بر گزیده‌است تا صحنه‌ی کشمکش روان آدمی را تصویر کند، نبردی که یک سویش اروس، به‌عنوان نمادی از شور آدمی برای عشق‌ورزی، شفقت، تدوام نسل و صیانت نفس ایستاده‌است و در سمت دیگرش تاتانوس رب‌النوع ویرانی، دشمنی، تجاوز و مرگ. با این اوصاف داستانهای با محوریت «عشق و جنگ» تابلویی‌ست از رزم تن‌به‌تن وخونین این دو حریف آشتی‌ناپذیر. حدیث دست و پا زدن آدمی‌ست در هنگامه‌های بلوا و غوغا، آنجا که میان آتش و خون، تنها عشق فریادرس آدمی‌‌ست.

hway8

Ernest Hemingway

«ارنست همینگوی» یکی از تصویرگران زبردست این رزم‌گاه است. او به سبب حضورش در جنگ‌های پیاپی، پوچی این پدیده‌ی شوم را از نزدیک لمس کرده‌بود و نظاره‌گر لگدمال شدن آرمان جوانان هم‌نسلش بود، راوی این سرخوردگی‌ها شد و برای تقدیس زندگی، از داستانهای عاشقانه‌ای گفت که در تقابل با جنگ و نیستی سر بر می‌کشیدند. او با به تصویر کشیدن جلوه‌های گوناگون مرگ، اعجاز عشق را والاترین موهبت هستی برشمرد. رمان «وداع با اسلحه» او که در سال ۱۹۲۹ منتشر شد، براساس عشق آتشین خود او بود به پرستارش «اگنس فون کوروسکی»، زمانی که در جریان مجروح شدنش در جنگ جهانی اول، در بیمارستانی در ایتالیا بستری بود. همینگوی در این اثر قصه‌گوی شور و شیدایی «فردریک هنری» ستوان عاشق‌پیشه‌ی آمریکایی به یک پرستار زیبای انگلیسی به نام «کاترین برکلی» شده‌است. او شکفتن این مهر و عشق را در برابر جلوه‌گر شدن هراس و نفرت زاییده از دل جنگ قرار داده‌است و در نهایت حقیقت جنگ را پیش چشم خواننده هویدا می‌کند، جنگی که نتیجه‌اش جز پوچی و نابودی امیدها و آرزوها نیست:

« و اکنون مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهایی که پر افتخار بودند؛ افتخاری نداشتند و قربانیان مانند انبارهای خواربار شیکاگو بودند که با موجودی گوشت کاری نمی کردند جز این که دفن اش کنند . کلمه های بسیاری بود که آدم دیگر طاقت شنیدن شان را نداشت و سرانجام فقط اسم مکان ها آبرویی داشتند. کلمه ها مجرد مانند افتخار و شرف و شهامت یا پوچ در کنار نام های دهکده ها ، شماره ی جاده ها ، شماره ی فوج ها ، وتاریخ ها ، ننگین می نمود» (ترجمه – نجف دریابندری)

farewell_to_arms115

«زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند؟» عنوان اثر دیگری از این نویسنده‌ی آمریکایی‌ست که بر اساس تجربیات نویسنده از جنگ‌های داخلی اسپانیا نوشته شده‌است‌، همینگوی در این جنگ همنوا با آزادی‌خواهان بود و به‌عنوان خبرنگار از نزدیک شاهد رخدادهای این سرزمین بود، داستان او برشی چهار روز و سه شبه است از این نزاع داخلی. زمانی که گروهی از پارتیزان‌ها به سرکردگی «رابرت جوردن» قصد دارند در ماموریتی انتحاری از جانشان برای انقلاب مایه بگذارند. این اندیشه‌های انقلابی اما در مواجهه با جادوی عشق متزلزل می‌شوند، آنقدر که جوردن هنگام مواجهه با مرگ، زیبایی زندگی را در می‌یابد، حیاتی که با عشق او به «ماریا» و بهانه‌های ساده‌ی زیستن، شیرین و خواستنی می‌نماید.

hemingway20farewell20gray

«هیچ‌گاه به فکر او نرسیده ‌بود که جایی که جنگی در پیش است، زنی هم در میان باشد. اصلا فکر نمی‌کرد که اگر در میان جنگی زنی هم وجود داشته‌باشد با این سینه‌ی کوچک، گرد و محکم شخصی را به خود فشار دهد. ولی این موضوع واقعیت داشت. رابرت جوردان فکر می‌کرد: «چقدر خوب است؟ چقدر خوب است. اصلا فکر نمی‌کردم.» و دوباره او را محکم و چسبان به سینه‌ی خود فشرد ولی به او نگاه نمی‌کرد.» (ترجمه – رحیم نامور)

اما نمی‌توان از عشق و جنگ گفت و «جنگ و صلح» تولستوی را از قلم انداخت. کتابی که به گفته‌ی رومن رولان «ایلیاد امروزین» است و درست همانند «ایلیاد» و «اودیسه» هومر حماسه‌ و غزل را در هم تنیده‌است. این رمان تصویرگر فرهنگ و آداب و رسوم روسیه‌‌ی قرن نوزدهم و نمایانگر صحنه‌ی‌ نبرد عظیمی‌ست که در تاریخ این سرزمین ریشه دارد؛ داستانی آمیخته به زندگی روزمره‌ انسان‌ها و حدیث عشق و گسستنهای بسیار در بستری تاریخی؛ آن هم در هنگامه‌ی پیکار میهنی ۱۸۱۲ و روزگار دشوار دفاع در برابر ارتش فرانسه و سردار بلند آوازه‌اش، ناپلئون بناپارت.

تولستوی در این داستان جامع، علاوه بر شرح دلاوری‌های پهلوانان و قهرمانان جنگ، با نگرشی ژرف، حدیث هجر و وصل عشق را هم بازگو کرده‌است. این داستان، قریب به ۶۰۰ کاراکتر طرح‌ریزی شده‌اند و در این میان قصه‌ی دلدادگان بسیاری روایت می‌شود، هر کدام با صفاتی یگانه و فرجام‌هایی متمایز.

6903904-war-and-peace

نویسنده در در این وسعت پردامنه از باور و زیبایی و سرنوشت ، تصویری تمام و کمال از عشق ارائه می‌کند؛ پرتره‌ای غنوده بر بستری از حماسه و تاریخ که طیف گسترده‌ای ازعشاق را به فراخور طبقه و خصایلشان در خود جای داده است.
تولستوی در این کتاب یکی از اصیل‌ترین و شیرین‌ترین مخلوقات ادبیات را آفریده‌است: «ناتاشا راستف». . زیبارویی تشنه‌ زندگی و عشق‌ورزی و بیزار از انفعال، دورویی و دروغ. ناتاشا با احساسات بی‌دریغ و سراسر شورَ‌ش، علاوه بر خود، زندگی اطرافیانش را هم پر از شادابی و سرزندگی می‌کند. مثل این است که او نمادی است از چیرگی آدمی بر «جنگ» در مفهوم ذاتی کلمه و رسیدن به «صلح»‌ی پایدار. او تجلی‌گر عشق زنانه‌ تمام‌عیاری‌ست که‌گاه معشوقه‌وار و‌گاه مادرانه و دیگر‌گاه حتی فرشته‌خو جلوه می‌کند؛ زنی که در این سیر استعلایی، خودش را به سبب لغزش و ندانم‌کاری روزگار جوانی مجازات می‌کند؛ او که داغدار برادرش می‌شود و تیماردار نامزد از دست‌رفته‌اش، زخمیان جنگ را تیمار می‌کند و سرانجام با مهر بی‌دریغش سرچشمه‌ تجدید حیات و نوسازی می‌شود‌؛ زنی که به‌رغم میل فراوانش به دوست داشته شدن، از عزت نفس و فخرش به زنانگی نمی‌کاهد: «از جلوی آینه که می‌گذشت نگاهی به آن می‌انداخت و حالت سیمایش می‌گفت: آ‌ها! این منم. و چه خوبم! خیلی خوب! به هیچ کس هم احتیاج ندارم.» (جنگ و صلح – ترجمه سروش حبیبی – صفحه ۵۹۶)

565d6fg+df

رومن گاری این نویسنده‌ی بی‌پروا و سرکش فرانسوی، یکی از منتقدان جدی جنگ بود و این خوی ضد جنگ را در تمامی آثارش هویدا کرد. او به تمام سویه‌های جنگ نظر می‌انداخت و با طنز تلخ ویژه‌ی خودش، این پدیده‌ی سیاه را نقد می‌کرد؛ زبان و نگاهی که در تقابل با خشونت جنگ پارادوکسی غریب می‌آفرید. رومن گاری در رمان «بادبادک‌ها» که در سال ۱۹۸۰ منتشر شد، روایت‌گر زندگی «لودویک فلوری»، پسرک روستایی یتیمی شده‌است که در اوان جنگ جهانی دوم دلباخته‌ی «لیلا» یک دختر لهستانی اشراف‌زاده‌ می‌شود. عشقی که همراه با فراز و فرودهای جنگ پیش می‌رود و همراه زندگی سراسر ماجرای این دو جوان می‌شود. لودویگ که در جریان جنگ به نهضت فرانسه ملحق شده‌است ، سینه‌اش صحنه‌ی کشمکش عظیم‌تری‌ست، جبهه‌ی دوم لودویگ آنجاست که باید در برابر تمام پلشتی‌ها و خشونت‌های جنگ، عشق‌اش به لیلا و امید به وصال دوباره‌ی معشوق را بیدار نگه دارد. او در اوج سیاهی محکوم است به امیدوار بودن. امید به بازگشت عشق گمشده‌اش همان‌طور که منتظر بازپس گرفتن فرانسه‌ی اشغال شده حتی وقتی پرچم نازی‌ها از پنجره‌ی بناهایش آویزان است.

از دیگر آثار اینچنینی که بر محور تلاقی و عشق بنا شده‌باشند می‌توان به کتاب‌های «بربادرفته» اثر مارگارت میچل، «کتاب‌خوان» نوشته‌ی برنهارد شلینک، «کوهستان سرد» به قلم چارلز فریزر، «بیمار انگیسی» اثر مایکل اونداتج و«تاوان» نوشته‌ی ایان مک‌یوون اشاره کرد؛ آثاری که بیشتر به سبب اقتباس سینمایی‌شان در یادها مانده‌اند.

خواب های طلایی مردمان دور از خانه… رهیار شریف

” ترنم یادها و خاطره ها در غربت “؛ این عنوان مشخص کننده ی روال برنامه ی آخرین بنیاد توس بود؛ برنامه ای که عصر روز یکشنبه در سالن لوگان هال دانشگاه لندن به روی صحنه رفت و چونان عنوانش، شبی سرشار از خاطرات خوش روزهای رفته را برای حاضرین در سالن پدید آورد.
بنیاد توس که در جملگی برنامه هایش بیشتر از همه بر آن بوده تا گوشه هایی از تاریخ و فرهنگ غنی ایران و مشرق زمین را به مخاطبین غربی و فرزندان نسل دوم مهاجرت معرفی کند، در این آخرین برنامه به سراغ نغمه های آشنا رفته بود؛ ترانه ها و نواهایی که برای بیشینه ی ایرانیان یادآور خاطرات روزهای دور و نزدیک اند؛ از صدای پیانوی خواب های طلایی که سالها هنر جواد معروفی را به خانه های ایرانیان می آورد تا نوای بسیار دلنشین و سرمست کننده ی رقص دایره که با هنر و ذوق ” حشمت سنجری ” برای صندوق خانه ی هنر ایران به یادگار مانده.
جالب اینکه این پل میان هنر شرق و دنیای غرب؛ سویه ای دو جانبه داشت و در خلال این ترانه ها، بسیاری از جاذبه های هنر( موسیقی ) غرب هم به مخاطبین ایرانی معرفی می شد. از رقص باله و فلامنکو تا ترانه های بسیار شهره ی ” Historia di un amor” و ” Torna a soriento” که از جمله ی آشنا ترین ترانه های مردمی مغرب زمین به حساب می آیند.
در ادامه ی این صفحه، گزارش تصویری اختصاصی ” خلیج فارس ” از برنامه ی یکشنبه شب را از پی بگیرید…

d02ds+65sa

راهروهای سالن لوگان هال با عکس هایی از برنامه های پیشین بنیاد توس همراه شده بود؛ تا حاضرین در سالن پیش تر از آغاز برنامه در جریان شمه ای از فعالیت های این مجموعه قرار بگیرند.

swsaasvc

حوادث غمگنانه ی این روزهای دنیا، باعث شده بود تا مسئولان امنیت سالن بیشتر از قبل در این زمینه فعال باشند.

asd00069a+-sa

سالن لوگان هال از جمله سالن های دانشگاه لندن است که در سالهای اخیر میزبان بسیاری از برنامه های ایرانی بوده. بنیاد توس بیشینه ی برنامه هایش را در این سالن برگزار کرده است.

d002.s25ws

جمیله خرازی، بنیان گذار بنیاد توس؛ در تمامی برنامه های این بنیاد رقص نگاری و طراحی لباس رقصنده ها را عهده دار بوده است.

s0+96-9a

در صحنه ی نمایشی آغازین برنامه، بازیگران با شبیه سازی یک حراج هنری، به آثار و اشیاء قیمتی بازمانده از هنر ایران چوب زدند.

ds05+-9dssafd

یک گروه کر؛ با نوازنده هایی از چهارسوی دنیا، اجرای زنده ی قطعات موسیقی را عهده دار شده بودند. ویلن؛ ویلن سل و پیانو از جمله سازهای این گروه بود. آرش فیاضی از اعضای گروه عجم؛ از جمله خواننده های حاضر در برنامه بود.

fdd0-9d8saas

ترزا گورگین، خواننده ی ارمنی الاصل ساکن لندن، از جمله خوانده های برنامه بود. او با صدای سوپرانوی دلنشین چندین ترانه ی ایرانی و ترک، از جمله ترانه ی خاطره انگیز جان مریم را آواز کرد.

s0+-95dsa

ماریو تقدسی؛ خواننده ی شهره ی اوپرای ایرانی، دیگر از هنرمندان برنامه ی یکشنبه شب بود. جالب اینکه طبق گفته های خانم خرازی، آقای تقدسی تنها ساعاتی قبل از برنامه، در حادثه ی افتادن از روی استیج، دچار شکستگی دست شد، اما به خاطر احترام به مردم و صحنه با دست شکسته خود را به برنامه رسانید.

s++6.2021jhf

رقص فلامنکو با موسیقی اسپانیایی ( که با ترانه های فارسی همراه شده بود ) دیگر از قسمت های برنامه ی شب گذشته بود.

d0-9856-d855re

برنامه ی بنیاد توس، نگاهی هم به دنیای سیاست داشت و از اوضاع و احوال این روزهای ایران هم قصه می کرد. از همین قرار، تکه رقصی طراحی شده بود که به تلاش های آخرین زنی می پرداخت که لحطات آخر زندگی را در مواجهه با چوبه ی دار تجربه می کند.

گفت و گو با هادی خرسندی باب جنجال های اخیر برنامه ی تلویزیونی فیتیله | محمد سفریان

فیتیله برنامه تعطیله…
3ddf5tr43
اشاره:
پخش یکی از قسمت های برنامه تلویزیونی فیتیله از مجموعه برنامه های گروه کودک و نوجوان، در روزهای اخیر جنجال ها و اعتراض ای فراوانی را موجب شده و دامنه ی این قصص را حتی تا خیابان ها هم کشانیده است. به همین بهانه، پای صحبت های ” هادی خرسندی ” شاعر و طنزپرداز قدیمی مطبوعات فارسی زبان نشسته ایم تا به مفهوم و جوانب شوخی و پس آمدهای آن اندکی دقیق تر شویم. آقای خرسندی براین باور است که در این مورد آخر، ” عمد ” ی در کار بوده و عقیده دارد که تمامی این دعواها از فقدان دموکراسی چشمه می گیرد و جز از طریق استقرار آزادی و دموکراسی، چاره ای برای عبور از این مسائل وجود ندارد. شرح این گفت و گو را در ادامه ی این صفحه از پی بگیرید…

آقای خرسندی، برای آغاز گفت و گو می خواستم از سابقه ی این شوخی های قومیتی بپرسم، شما در قامت فردی که از دیر باز با طنز ایران در تماس بوده، لطفا پیش تر از همه از سابقه ی این کشمکش ها برامون بگید؛ آیا این واکنش ها همیشه برقرار بوده یا اوضاع و احوال نا آرام ایران به تشدید این تنش ها دامن زده.

طبیعی است که در هیچ موردی، اوضاع و احوال بی تأثیر نیست. یک هواپیما که میافتد، تا چند روز پرواز سفرهای تفریحی کم میشود. سونامی که آمد سفرهای کنار دریا که کم شد هیچ، مردم لب حوض هم با احتیاط میرفتند. اما این شوخی ها یا جدی های قومیتی را عبید زاکانی دارد، چنانکه شوخی های قبیح ضد زن دارد، چنانکه سعدی به زشتی راجع به یهودیان دارد. حالا رسانه ها سرعت نور و سرعت صوت پیدا کرده است و سه ماه طول نمیکشد که جوک عبید به مقصد برسد.

010

با این تاریخچه ی کلی، برسیم به برنامه ای که تو روزهای اخیر دامنه ی اعتراض ها رو حتی به خیابون ها کشونده و به هر حال جنجالی درست کرده، من دوست دارم که قبل تر از واکنش مردم، به خود این شوخی بپردازیم، به نظر شما این شوخی اساسا چقدر طنز بود و چه اعتبار و جایگاهی داشت؟

یک جوک سخیف کهنه ی پنجاه سال پیش را که به جوک «چطور مگه» معروف بود، برداشته بودند نمایشی کرده بودند با لهجه ی ترکی با چه افتضاح و وزاریاتی. یعنی از نویسنده و کارگردان و سردبیر و ناظر کیفی و دوربینچی ها و نورپردازهای تلویزیون هیچکدام متوجه توهین آمیز بودنش نبودند؟ من باور نمیکنم. اگر شعر حافظ را با لهجه ی ترکی خوانده بودند، یک چیزی، نه این که یک پدر و پسر ندانم کار را آذری نشان بدهند. حالا اگر کارگردان از پشت کوه آمده بود و بازیگران واقعاَ عقب افتاده بودند که نفهمیدند، میتوان پذیرفت که عمدی در کار نبوده!

و در مورد اعتراض های خیابانی… نگاه شما به این اعتراض ها چیه؟ اگر خاطرتون باشه چندی قبل هم جمله ای از یک برنامه ی تلویزیونی خاطر بختیاری ها رو آزرده کرده بود؛ فکر نمی کنید جای عوض کردن شوخی بهتر باشه فرهنگ و آستانه ی تحمل مردم مون رو تغییر بدیم؟

در این مورد آخر که باید آستانه شعور برنامه سازان و کارگردانان و بازیگران را تغییر داد!

سوال بعدی من در مورد، ذات شوخیه، مگه نه اینکه ما به هر روی در طنز – لاجرم با فرد یا موضوعی شوخی می کنیم… منظورم اینه که قرار باشه طنز نویس به آزرده نشدن همه فکر کنه، غیر از شخص خودش موضوع دیگه ای هم برای شوخی باقی می مونه

طنزنویس، فکاهی نویس، کمدین باید کار خودش را بلد باشد. آدم ها با کلمه و عنوان نیست که از هم مشخص میشوند، با مهارت و کاردانی و هوشمندی است که تفاوتشان معلوم میشود. این کارها ریاضیات نیست که جمع و تفریق کنیم و جواب درست را دربیاوریم. در عین حال دودوتا چارتای خودش را دارد.

ccc4re

دوست دارم نظرتون رو در مورد شوخی های قومیتی هم بدونم…. خارج از طنز مکتوب، سالهای ساله که جوک های خونگی ما غالبا با ” یه ترکه … ” ، ” یه رشتیه… ” ، ” یه اصفهانیه … ” و … شروع می شن، می خواستم بدونم که به عقیده ی شما چه عاملی باعث می شه که در طنز شفاهی این حساسیت ها به وجود نیاد و در بسیاری اوقات مثالا خود ترک ها و رشتی ها هم به جوک ترکی و رشتی بخندن

در غرب هم هست. انگلیس ها برای ایرلندی ها، پاریسی ها برای جنوبی ها، برای یهودی ها، هر موقعیتی، هر رسانه ای، هر بذله گوئی اثر مستقیم خودش را دارد. یک کمدین جوکی راجع به یهودی ها میگوید که یهودی ها هم میخندند و تشویق میکنند، کمدین دیگری همان جوک را میگوید، یهودی ها گوجه فرنگی برایش پرتاب میکنند. (البته اگر گران نباشد!)

یه فرضیه ی قدیمی که شاید از تئوری توطئه چشمه بگیره، منشا این جک ها رو به سیاست نسبت می ده و تضعیف نیروهای مبارز ایران… خیلی ها این طور می گن که از اون جایی که ترک ها و کردها و لرها و … در دفاع از ایران و اعتراض به ظلم حکام تلاش بسیاری کردن، ارباب سیاست با ساختن این جوک ها بر این بودن تا روحیه و صلابت عمومی این اقوام رو تضعیف کنن… نظر شما درباره ی این فرضیه چیه؟

من فکر میکنم کار ما و حکومت از این حرف ها گذشته.

82088_orig

سوال آخر من درباره ی شوخی و استند آپ کمدی در اروپا و آمریکاست، خب همون طور که می دونید اینجا از آدم های معمول گرفته تا حتی شخصیت های بزرگ سیاسی و تاریخی سوژه ی دست انداختن می شن؛ می خواستم از عقیده ی شما برای یک کار زیرسازی فرهنگی بپرسم و بدونم که از نگاه شما چطور ما می تونیم این فاصله رو برداریم و به یک باور عمومی برسیم که دنیای شوخی با دنیای واقع متفاوته …

در دنیای غرب شوخی کردن با مشاهیر و دست انداختن شخصیت های اجتماعی منعی نداره و قابل تعقیب نیست. در واقع دست انداختن آزاد است اما اتهام نه. شما میتونین بگین آقای کامرون اندازه ی گاو نمیفهمه. ـ این نظر شماست و شما میدونید و خواننده یا شنونده ی خودتون که البته باید عاقل باشه ـ اما اگر بگوئید آقای کامرون صنار دزدی کرده، باید ثابت کنید. اما این قیاس ها ـ یعنی مقایسه ی غربی ها با ما شرقی ها ـ قیاس مع الفارق که نه، قیاس چند کیلومتر اونور مع الفارق است. در زبانی که ما اینهمه در مکالماتمان، «بلانسبت» و «گلاب به روتون» تحویل مخاطب میدیم و اصطلاح «مگوز بر ما» برای بعضی ها داریم، تصور این که میتوانیم به اینها برسیم یا ادای اینها را دربیاوریم، خیال باطلی است. ایرادی هم ندارد، ما اینیم ، اینها این. ما فرهنگ غنی داریم، اینها هم دارند. ما باید در خانه و خیابان به بزرگتر از خودمان سلام کنیم، اینها نباید. هیچ اشکالی ندارد. اشکال اینجاست که ما بخواهیم ادای اینها را در بیاوریم و راه رفتن کبک یاد بگیریم. اگر تلویزیون داریم دلیل ندارد عین کمدی تلویزیونی اینها را داشته باشیم. تلویزیون را بگیریم برای اشاعه فرهنگ غنی خودمان. با این فرهنگسازی هم که شما میگویید کنار نمیآیم. فرهنگ بسازیم که بتوانیم لهجه ی ترکی و رشتی را مسخره کنیم؟ چه مرضی داریم؟ اسم این فرهنگ سازی نیست. چرا اینها باید الگوی ما باشند؟ چرا ما الگوی اینها نباشیم؟ چرا باید خودمان را عوض کنیم؟ چون تلویزیون را از اینها گرفته ایم؟
یعنی داستان گفتن ها و بر خوردن ها باید همین طور مدام ادامه داشته باشد؟
اینها همه از فقر آزادی و نبود دمکراسی است. اگر جامعه ای آزاد و متعادل داشته باشیم این چیزها خود به خود تویش حل میشود. آنوقت در همین ایران نخست وزیر به دادگاه شکایت میکند که این بابا به من گفته اندازه ی گاو نمی فهمی. قاضی عادل و آزاد و آزاده جواب میدهد خوب ایشان چنین فکر میکند، جرمی مرتکب نشده. نخست وزیر میگوید ولی برداشته توی روزنامه نوشته یا روی صحنه گفته. همان قاضی میگوید آزادی ابراز عقیده است. مخاطبانش باید جوابش را بدهند. نخست وزیر میگوید ایشان نوشته من صنار دزدیده ام. اینجا قاضی مدارک را می بیند و میگوید متهم به جرم اتهام، بازداشت .!… و در جامعه این وضعیت جا میافتد، بدون اینکه دیکته شده باشد، کپی برداری شده باشد یا از انگلیس ها تقلید شده باشد
و اگر حرف خاصی مانده، … ؟
آقا بریم دنبال آزادی و دمکراسی،. این حرفها مایه ی معطلی است .