مهمترین سلاح خامنهای برای مهارکردن حوزه آلوده کردن اهالی آن به انواع فساد وجوهات و شهریههای درشت و کلان بوده است علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳ برابر با ۱۴ نُوامبر ۲۰۲۴ ۹:۰۰
رهبر جمهوری اسلامی با بغض از خبرگانش میخواهد که اگر او نبود به سرعت جانشینش را اعلام کنند. اگر یادتان باشد هفته قبل از آن، علیه شاه فقید سخن گفت و از جشن هنر انتقاد کرد، بعد پالیزدار را جلو انداخت تا از «مجتبی» بگوید که اهل آزادی و مبارزه با فساد است و میآید و لابد شاه عباس دوم میشود.
حجتالاسلام محمدعلی موسوی متقی، از شاگردان آیتالله سید صادق شیرازی، را این هفته در کربلا ربودند و به ایران بردند. چون بر منبر منتقد «مجتبی» بود؛ اما حوزه در نجف و قم ساکت ماند. مراجع عظام و مدرسان کبار در برابر اعدام سروهای وطن، شکنجه و آزار زنان هم ساکتند.
خمینی شئون مراجع حوزهها را تا حدی رعایت میکرد. گو اینکه در عهد او و جانشینش، سیدعلی خامنهای، هزاران بلا بر سر مرحوم شریعتمداری و حسن طباطبایی قمی و سید صادق روحانی و علامه رضا صدر و حاج آقا احمد خوانساری و… وارد کردند و مصیبتهای بسیار و آزار فراوان بر سرشان نازل کردند.
خامنهای فردای به تخت نشستن، حوزه را از آدم خالی کرد. خریدنیها را گاه به ثمن بخس، گاه با پرونده فساد اخلاقی و زمانی با ماموریتهای خارج در جامعهالمصطفی و رایزنیهای فرهنگی خرید. شماری به نجف رفتند که یا آنها را دزدیدند یا مامور بالای سرشان گذاشتند. تردیدی نیست با خاموشی آیتالله سیستانی، مرجعیت هم دود میشود و به هوا میرود. تصور عبارت «حضرت آیتالله العظمی سیدمجتبی حسینی الخامنهای، ولی امر مسلمانان جهان» مرغ پخته را هم به قهقهه وامیدارد.
امروز از جمله مسائل و مشکلات اساسی که حوزه دارد، کممایگی مدرسان و استادان رده میانی و در نتیجه بیسواد بار آمدن طلبههایی است که مقدمات را تمام میکنند و به دروس سطح میرسند. در گذشته، استادان، حتی اگر از نظر فضل و تقوا به جایگاه مرجعیت میرسیدند، آنقدر برای تدریس مکاسب اعتبار و اهمیت قائل بودند که به جاده مرجعیت قدم نمیگذاشتند و تا پایان عمر تدریس را ادامه میدادند. در نتیجه ما در قم، یک دسته استادان و مدرسان سطح داشتیم که بهحق در کار خود بیبدیل بودند.
طبیعی است طلبهای که از زیر دست چنین استادانی بیرون میآمد، خود بعد از طی دوره سطح عالی که آن هم استادانی عالیقدر داشت، واقعا یک مجتهد بهتماممعنا و یک مدرس آگاه بود. فراتر از اینها، عامل دیگری هم بین اغلبــ هرگز نمیگویم همهــ اهل حوزه در رفتار و منش و گفتار وجود داشت که همانا ایمان و اعتقادات قلبی و مستحکم بود. طلبه جوان برای تظاهر نماز شب نمیخواند، بلکه از صمیم دل رو به قبله پروردگار رحمان و رحیم میکرد.
نکته بعدی درباره مسائل بعد از اجتهاد است. آن روزها طرف که مجتهد میشد، بعضی شئون را خیلی رعایت میکرد. مثلا برای خرید مایحتاج خانه، خود به دکان خواربارفروشی و قصابی مراجعه نمیکرد. کاسبکار نبود و شرکت و مافیا نداشت و شکرفروشی و لاستیکفروشی و کارخانه کاندومسازی دایر نمیکرد. طلبهها نیز شئونی داشتند که با اوضاع امروز از زمین تا آسمان فرق کرده است.
اوضاع امروز
امروز در حوزهها، دینداران واقعی در اقلیتاند. مراجع عظام امروز همانهاییاند که پیش از انقلاب دروس سطح و سطح عالی را در حوزه تدریس میکردند. متاسفانه آنها برای استمرار بخشیدن به عمل و سیره خود جانشینانی شایسته تربیت نکردند. در نتیجه دروس میانی به جای آنکه میدان بحث و فحص و نقد بین طلبهها و مدرسان و غور و تامل در متون شیعه باشد، به محل مباحثی بیرنگوروغن تبدیل شده است که جذابیت ندارد و حوصله را سر میبرد.
نکته مهم دیگری که در گفتوگو بین استاد و شاگرد همیشه مطرح بود، ذکر علما و نویسندگان گذشته با احترام و طلب رحمت بود. مثلا اگر طلبهای مسئلهای را مطرح میکرد که استاد پاسخ آن را از مرحوم آیتالله حائری نقل میکرد، فاتحهای برای او میخواند. طلبه نیز چنین روشی داشت. حالا اما شاگردان آملی که بزرگشان است و وحید و شبیر زنجانی و البته افرادی از نوع علماالهدی و… علمای صدر مشروطیت را که خواستار تجدد و آزادی بودند، لعنت میکنند و برای شیخ فضلالله صلوات میفرستند.
حوزه به وضع غریبی از هویت و اصالتش دور افتاده است. بعضی اسامی ممنوعهاند و اگر مثلا شاگردی در جلسه درس از مرحوم منتظری یاد کند یا از مرحوم شریعتمداری سخنی به میان آورد، زیر نظر میرود، نمره قبولی نمیگیرد و درها به رویش بسته میشود.
اینکه گفتم مدرسان میانی کمیاب شدهاند، به این دلیل است که جمعیشان به رحمت خدا رفتهاند، بعضی بر کرسی مرجعیت نشستهاند و بعضی دیگر به چاه وابستگی رژیم سقوط کردهاند. بنابراین روزبهروز این تعداد کمتر میشوند.
من به عنوان فردی که هم در زمینه حوزه آشنایی دارم و هم با بسیاری از اهل حوزه آشنا بودم و هستم، یادآور میشوم که بیاعتباری حوزهها و مرجعیت به مصلحت ملت ما است. اینها بهظاهر با مشروطیت راه آمدند، اما هر بار دستشان رسید، ضربه سختی به مشروطیت و اصلاحات پهلویها زدند. آخرینش فتنه خمینی بود و مصائب آن که نه فقط ایران بلکه کل منطقه را گرفتار کرد.
چه عیبی دارد که استاد و مدرس نداشته باشیم و واسطه فرد با پروردگارش دل باشد. گیرم اصلا در تمام حوزه یک دکان دینفروشی هم باز نماند. آیا این امر به نفع مردم ایران نخواهد بود؟ در قرن بیستویکم هزاران انسان را روی زمین نشاندن و «ضرب زید عمرا» را یادشان دادن، چه باری از دوش مردم زجرکشیده ایران برخواهد داشت؟
فساد دولتی و ابعادش در حوزهها به حدی است که به قول خودشان، امام جمعههای موقت پایتخت را به دزدی و زمینخواری کشانده و صدها آخوند دولتی را در مافیای سپاه و حوزه و بیت رهبر آلوده کرده است.
تا امروز مهمترین سلاح خامنهای برای مهارکردن حوزه آلوده کردن اهالی آن به انواع فساد وجوهات و شهریههای درشت و کلان بوده است. بخش عمدهای از این پولها نصیب عوامل رهبر جمهوری اسلامی در خارج هم میشود. حال اگر ما غفلت کنیم، خامنهای و وابستگانش در مجلس خبرگان «مجتبی» را به تخت مینشانند.
با فداکاری و همدلی ملت سرفرازمان و زنان و مردان آزاده کشورمان میتوانیم فردایی بدون سید مجتبی داشته باشیم. این آرزویی محال نیست، فقط همت عالی میطلبد و خالی کردن دل و جان از عقده و نفاق. فردا میتواند درخشانترین دوره تاریخ ما باشد؛ تردید نکنید.
ترامپ خط و ربط قدرت را در منطقه دگرگون خواهد کرد علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳ برابر با ۷ نُوامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
بارها در برابر این سوال قرار گرفتهام که آیا سپاه پس از خاموشی «نایب امام زمان» دستها را بالا خواهد برد و به عتبهبوسی سیدمجتبی تن در خواهد داد و اگر مجتبی میداندار نشد، با آخوندهای دیگری مثل اعرافی و احمد خاتمی از مافیای حوزه و خبرگان و نماز جمعه یا امثال حسن خمینی و محمد خاتمی بیعت خواهد کرد؟ اگر سپاه را نشناخته بودیم، بدون شک مثل خیلیها در داخل و خارج ایران میپذیرفتیم که اتفاقی نخواهد افتاد و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منتخب خبرگان را (هر که باشد) بر سر خواهد گذاشت و بانگ حلواحلوایش عالمی را پر خواهد کرد.
اما من سپاه را تا حدی از دور و نزدیک میشناسم و از همان آغاز انقلاب بالا و پایینش را زیر نظر داشتهام. سپاه که البته منظورم مافیای فرماندهی و حاشیههای آنها است (سردارانی از طایفه غلامعلی رشید، سردار باقری، سردار سلامی، عزیز جعفری، کاظم، اکبریان و…) که با برنامهای متفاوت از اسلاف خود، چنگشان برای ربایش قدرت باز کردهاند. این کارزار از هر حیث هم برای سپاه و هم برای جماعت ولایتیها، نبرد مرگ و زندگی است.
سپاه، ضامن استقرار نظام
تشکیل سپاه پاسداران بعد از انقلاب ناشی از دو تصور نهچندان دور از هم ارکان اولیه نظام بود. البته شخص خمینی با این دو تصور بیگانه بود، چون او جایگاه خود در جامعه را چنان بالا میدید که اصولا باور نداشت گروهی حتی در میان نظامیان بلندپایه جرات کنند فکر براندازی نظام او را در سر بپرورانند. (بعدا خواهم گفت این نگرش چگونه بعد از سفر شاه به آمریکا و گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی تغییر کرد)
تصور اول را کسانی چون ابراهیم یزدی و مصطفی چمران داشتند. آنها بر این گمان بودندــ تاثیر چپها در این امر را نباید از نظر دور داشتــ که ارتش شاهنشاهی را باید منحل کرد، ولی چون خمینی با این کار موافق نبود و در عین حال کسانی مثل مهندس بازرگان، تیمسار ولیالله قرنی، سرهنگ توکلی، تیمسار مسعودی و تیمسار ریاحی، نظامیان همراه انقلاب، و داریوش فروهر هم با این نظر بهسختی مخالف بودند، در سومین روز پیروزی انقلاب که اولین جلسه شورای انقلاب بعد از سقوط رژیم سلطنتی بود، طرح ایجاد یک نیروی شبهنظامی موازی متشکل از جوانان انقلابی که بافت ایدئولوژیک داشته باشد، بهتصویب رسید.
خمینی همان شب به این فکر نظر موافق نشان داد، به شرط آنکه مراقبت کنند افراد ناصالح وارد نیرو نشوند و ماموریت نیرو نیز «موقت و تا زمان استقرار نهادهای جدید و حکومت اسلامی» باشد.
نخستین گروه برای تشکیل سپاه، ترکیبی از بچه میدانیها و بازاریهای آشنا با سلاح مثل محسن رفیقدوست، نظامیهای فراری مثل غلامعلی رشید و جوانان چپ اسلامیانقلابی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (که از پیوند هفت گروه چریکی اسلامی کوچک مثل توحیدی، صف و گروه اباذر و… تشکیل شده بود)، بعضی وارداتیها از عراق به همراه خمینی همانند عباس زمانی ابوشریف (که خط سیری از پاکستان تا لبنان و عراق داشت) و محمد خاتمی (ابووفا که در عراق و کویت و لبنان حضور داشت) و تنی چند از تحصیلکردههای آمریکا و اروپا بودند که راه بعضی آنها به لبنان نیز کشیده شده بود.
تصور دوم را روحانیون دوروبر خمینی داشتند؛ کسانی مثل بهشتی و هاشمی رفسنجانی و موسوی اردبیلی و باهنر و خامنهای که از ابتدا در اندیشه تسخیر قلعه قدرت و برقراری حکومت آخوندی بودند. آنها اعتقاد داشتند بدون داشتن نیروی نظامی نمیتوانند هدفشان را عملی کنند و زمانی که فکر تشکیل یک نیروی گارد ویژه شبهنظامی در شورای انقلاب مطرح شد، آنها ضمن حمایت کامل از این فکر بر جنبه ایدئولوژیک کار اصرار کردند. یعنی اینکه در گزینش افراد، حتما باید قبل از توجه به کارآمدی نظامی و دانش و هوش، به ایمان و وفاداری آنها به نظام توجه داشت.
صاحبان این تصور تعدادی از طلبهها و فرزندان آخوندها و گروه پاسداران اولیه خمینی و مدرسه رفاه را نیز وارد سپاه کردند. از سوی دیگر، حامیان نگرش دکتر یزدی در اندیشه ایجاد تشکیلاتی شبهنظامی بودند که بتواند انقلاب را در برابر تهدیدهای احتمالی خارجی و داخلی حفظ کند. اما در جریان تشکیل سپاه و بعدا هدایت آن، کار به دست دیگران افتاد و حداقل در مرحله نخست و تا زمان جنگ ایران و عراق، این سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که توانست دیگران را (از جمله ابوشریف و گروهش که شماری از اعضای حزب ملل اسلامی و آموزشدیدگان جنبش فتح در لبنان میانشان دیده میشدند) کنار بزند.
محسن رضایی در آن تاریخ از سران سازمان مجاهدین انقلاب بود ولی زمانی که نخست به فرماندهی اطلاعات سپاه و سپس فرماندهی سپاه رسید، ارتباطاتش را با سازمان مجاهدین انقلاب بهکلی قطع کرد.
سپاه در مقام ساواک
از آنجا که با تصویب لایحه انحلال ساواک در دولت دکتر شاپور بختیار و سپس پیروزی انقلاب، سازمان اطلاعات و امنیت کشور عملا از هم پاشیده بود، هیئت مامور رسیدگی به اسناد ساواک (غرضی، استاندار بعدی خوزستان و وزیر نفت و پست و تلگراف سابق و برادر مهندس صباغیان، معاون نخستوزیر موقت انقلاب، از اعضای این هیئت بودند) در هفتههای نخست پیروزی انقلاب، تنها در اندیشه جدا کردن اسناد مربوط به همکاری بعضی ارباب عمائم و انقلابیون مسلمان با ساواک بودند. همچنین اسنادی را که علیه گروههای رقیب بود (مثل ارتباط شماری از تودهایها و ملیون با ساواک) خارج میکردند تا بعدا از آنها برای ضربه زدن به رقبا، شمشیر بسازند. چنانچه در جریان نخستین انتخابات مجلس بعد از انقلاب، تنی چند از چپها و ملیون به استناد همکاری با ساواک، رد صلاحیت شدند.
دولت انقلاب بر آن بود تا سازمان اطلاعات و امنیت ملی را در جایگاه ساواک قرار دهد. «ساواما» چنین متولد شد اما تا زمانی که بعضی کارمندان اداره هشتم و تشکیلات ضدجاسوسی ساواک پیشین به کار دعوت و بعضی از دوایر ساواک احیا شوند، بار جمعآوری اطلاعات و برخورد با مخالفان به عهده سپاه گذاشته شد.
اطلاعات سپاه نخست تحت ریاست محسن رضایی و سپس یک رضایی دیگر (مرتضی) بهسرعت برپا شد و تعدادی از جوانان انقلابی از جمله زنداندیدههای دیروز و جداشدگان از گروههای چریکی اسلامی کوچک جذب این تشکیلات شدند.
بدون شک اطلاعات سپاه و نقشی که در برخورد با رقبا و مخالفان و کشف و خنثی کردن طرحها علیه نظام داشت، در تحول سپاه از یک گارد شبهنظامی برای حفاظت از شخصیتهای نظام به یک نیروی نظامی قدر، عاملیت اساسی داشت. ضمن اینکه با شروع جنگ، سپاه با از جان گذشتگی و ایثار جوانانی که بهشتاب عازم جبههها شده بودند، توانست بر ضعف کاردانی رزمی خود غلبه کند و در مراحلی، اداره بعضی عملیاتها را در دست گیرد.
با این همه، سپاه تا تصویب قانون همارزی آن با ارتش و برقراری نظام درجات نظامی در مرحله بعد از جنگ، نهتنها بار سیاسی نداشت، بلکه مداخلات گاهبهگاه بعضی فرماندهانش در بازیهای سیاسی به جوانمرگی آنها منجر میشد. از سوی دیگر، بعد از تشکیل وزارت اطلاعات و امنیت (که قانون تاسیس آن را سعید حجاریان، شاهچراغی، علی ربیعی و خسرو تهرانی نوشتند) اطلاعات سپاه عملا تابعی از تشکیلات امنیتی کل یعنی وزارت اطلاعات بود و مسئولیت اطلاعات سپاه تا ۹۰ درصد در جبههها و پشت جبهه و داخل عراق و لبنان و سوریه خلاصه میشد.
ذهنیت امنیتیــنظامی رهبر جمهوری اسلامی
سیدعلی خامنهای بر خلاف خمینی که تا آخرین لحظه عمر، بر تودهها و نیز جاذبه مذهبی و شخصیتی خود تکیه داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را حائز بود و نه از نظر شخصیتی، اعتماد به نفس خمینی و قدرت و جاذبه او را داشت، تکیهگاهش را روی دو محور امنیتی و نظامی قرار داد. ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی) به دفتر رهبر جمهوری اسلامی و احراز بالاترین مقام در دفتر خامنهای نخستین نشانه تغییر تکیهگاهها پس از رفتن خمینی و آمدن خامنهای بود.
رهبر جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس دوران ریاستجمهوری، روابط نزدیکی با ارتشیها برقرار کرده بود و شماری از آنها از قبیل علی صیاد شیرازی، قاسمعلی ظهیرنژاد، حسن سعدی، علی شهبازی، محمد سلیمی و… روابطی بسیار نزدیک با او داشتند، در مقام «ولایت عظما»، با یک چرخش ۱۸۰ درجهای، به سپاه دل بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت.
در این مرحله، مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیفاللهی، ایزدی، حسین علایی، احمد وحید و احمدی موسوی در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک فیروزآبادی و پس از او کارآمدترین سپاهی موجود، سرلشکر باقری، و علی شمخانی که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری فرماندهی نیروی دریایی ارتش را عهدهدار شد و در مرحله بعد از انتخاب رفسنجانی در دوره دوم ریاستجمهوریاش، قالیباف و سردار حجازی، فرمانده بسیج، و قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، به جمع حاضران در جلسات پنجشنبه شب خامنهای پیوستند؛ جلساتی که در ساعت آخر، با خروج غیرنظامیها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی و بعد از جریان قتلهای زنجیرهای و از بین رفتن سعید امامی، یک چند دری نجفآبادی و جواد آزاده و سپس ایروانی و امروز محسنی اژهای و البته مجتبی خامنهای اصغر حجازی و محمدی گلپایگانی) به مرور عنوان «اتاق فکر رهبری» به آن اطلاق شد.
حدود ۹۰ تن از فرماندهان سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی، صاحب درجه و لقب تیمساری شدند. با همدلی و همکاری کامل علی فلاحیان، وزیر سابق اطلاعات، با سپاه و ارگانهایش و با ماموریتهای تصفیه سران و فعالان اپوزیسیون در خارج که عوامل سپاه قدس و اطلاعات سپاه صورت دادند، کار اطلاعات سپاه بالا گرفت و میخش را بر زمین کوبید.
بدون نفی نقش هاشمی رفسنجانی در روند سرکوبها و قتلها در داخل و خارج ایران، امروز آشکار شده است که سپاه و دستگاه اطلاعاتش در قتل عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و شاپور بختیار در شرایطی که فرانسوا میتران، رئیسجمهوری فرانسه، برنامه سفرش به تهران را اعلام کرده بود، بدون مشورت با رئیسجمهوری وقت و با کسب اذن مستقیم از خامنهای، عمل کرد.
فلاحیان که ظاهرا خود را بیاطلاع نشان داده بود، بعدها مطابق اعترافهای سعید امامی و اکبر خوشکوشک و مرتضی قبه، مشخص شد که در تمام مراحل طرحریزی و اجرای ترورهای اشارهشده، مشارکت مستقیم داشته است.
بعد از دوم خرداد، فرماندهان سپاه که با شگفتی رای دادن بخش قابل توجهی از سپاهیان به نفع خاتمی را شاهد بودند، در برابر ملامت و توبیخ خامنهای به چارهجویی نشستند و تصمیم گرفتند که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند فرا رسیده است تا بتوانند در کارزارهای سیاسی نظر فرماندهی سپاه و رهبر جمهوری اسلامی را عملی کنند. همزمان با بایکوت شدن محسن رضایی از سوی خاتمی و اصلاحطلبان، محسن رضایی از فرماندهی کنار کشید و جایش را به یحیی رحیم صفوی، جانشین خود، داد که هم در میان بچههای سپاه از او محبوبتر بود و هم حساسیتهایی که درباره محسن رضایی وجود داشت، در رابطه با او به چشم نمیخورد.
در خصوص بازوی مردمی پرتوان، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی وسپس سرلشکر باقری و غلامعلی رشید، نخست بخشی از نیروهای کادر بسیج را با برگزاری دورههای آموزش سیاسی و امنیتی برای ایفای نقش تازه آماده کردند. بخش دیگری از بسیجیها هم در مرحله بعدی بهعنوان زنبورهای کارگر کندوی قدرت در دو نقش سرکوبگر و وحشتآفرین، بهعنوان سیاهیلشکر قدرت ظاهر شدند.
در فلسطین، بعد از آنکه میلیونها دلار هزینهای که رژیم برای برپایی جهاد اسلامی صرف کرد، به چاه ویل ریخته شد و جهاد اسلامی هیچگاه از یک تشکیلات ۳۰۰ــ۲۰۰ نفره فراتر نرفت، نظر عنایت سیدعلی آقا متوجه حماس شد. بعد از بیماری رمضان شلح، رهبر جهاد اسلامی، که نظیر سلفش، فتحی شقاقیــ که در مالت به دست کماندوهای اسرائیلی کشته شدــ شیعه شده بود، دمشق کوشید یکی از سرسپردگانش را در راس این سازمان بگمارد، اما جمهوری ولایت فقیه در این یک مورد روبروی سوریه ایستاد. از آن سو اسرائیل نیز با استفاده از این فرصت، بیش از ۵۰ تن از رهبران و اعضای جهاد را به قتل رساند.
طی سالهای اخیر، حماس حداقل سالانه ۱۰۰ میلیون دلار از رژیم کمک گرفته و از زمان تشکیل دولت حماس این کمکها تصاعدی شده و به مرز ۲۵۰ میلیون دلار رسیده است. اسماعیل هنیه، رئیس دولت حماس، در سفر اخیرش به تهران، از مراحم ویژه «نایب امام زمان» برخوردار شد. تا آن حد که در سرزمینی که کارگران شرکت واحد و کارگران معدن برای دریافت ۱۰ درصد اضافه حقوق آن همه مصیبت تحمل میکنند، به امر مبارک «امام المسلمین»، دولت جمهوری ولایت فقیه پرداخت شش ماه حقوق دهها هزار کارمند و ماهیگیر فلسطینی را که اسرائیل مانع از کار آنها شد، تقبل کرد.
هنیه نماند تا مراحم «نایب مهدی» را با پوست و گوشت و جیب حس کند. سناریو لبنان برای فلسطین نیز به اجرا درآمد. صفآرایی و زدوخورد خیابانی برای کنار زدن ابومازن که امید فلسطینیها برای داشتن وطنی مستقل و آزاد و دولتی سکولار است، بعد از وصول تعلیمات جدید سیدعلی آقا از تهران آغاز شد. طرح صلح ابراهیم خامنهای را به جنون کشاند که اگر فردا دیگران پرچم فلسطین مستقل را بالا ببرند، بنده ولی فقیه چه کنم؟ میلیاردها دادهام، شهید و جریح فراوان از کیسه خلق تقدیم فلسطین کردهام، حالا بیایم و دست بزنم که دارند فلسطین مستقل برپا میکند؟
این کابوس لحظهای خامنهای را رها نکرد و حالا با پیروزی ترامپ، کابوس دیگری بر کابوس قبلی اضافه میشود. یادمان باشد خامنهای بعد از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، سر به عرش میسایید که پیمان ابراهیم را به خاک سپردم و طرحی نو درانداختم و حالا سنوار سنی و حسن جان شیعه رو به قبله چهارراه آذربایجان نماز میخوانند، اما همه آن رویاها در خان یونس و رفح و بیروت و بعلبک و حدیده و صنعا خاکستر میشود.
یادمان باشد در روزگاری که مصالح ملی ما بهعنوان ملتی که گرفتار سیاهترین نوع استبداد است، با مصالح ایالات متحده نزدیکی پیدا کرد، جامعه روشنفکری و اپوزیسیون ما به جای بهرهمندی از این موقعیت و گفتوگوی جدی با آمریکا در جهت کاستن از احتمال یک حمله نظامی به ایران و عرضه جایگزینی سکولار و مردمسالار که میتوانست تحت حمایت آمریکا و جامعه بینالمللی قرار گیرد، با توجه به باقی ماندن ویروسهای ضدیت با آمریکا و امپریالیسم در اندیشه بسیاری از ما و دشمنی با پهلوی اغلب مواضعی اتخاذ کردند که با مواضع رژیم چندان تفاوتی نداشت.
سپاه حضورش را در مرکز تصمیمگیری بارها نشان داده است و با بهرهبرداری از وحشت خامنهای و نگرانی مافیای حوزه و بازار، روزبهروز حضورش را در همه صحنههای سیاسی، امنیتی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی گسترش میدهد. مهم این است که سپاه کنترل «اتاق فکر» رهبر جمهوری اسلامی را در دست داشته باشد و از سوی دیگر عایداتی به جز بودجه دولتی، به کیسهاش سرازیر شود.
حالا با پیروزی دونالد ترامپ و قدرتیابی بیشاز بیش نتانیاهو، سپاه خود را ضلع سوم مثلث قدرت در منطقه فرض میکند و در غیاب خامنهای آماده هر نوع سازش با ایالات متحده و دولت اسرائیل است. سپاه بر این باور است حالا که تاج رهبری را ربوده است، با خاموشی مقام معظم، وقت بر سر نهادن تاج میرسد.
از فتح بابل به دست کوروش تا پیروزی پادشاه فقید در الجزایر
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳ برابر با ۳۱ اُکتُبر ۲۰۲۴ ۸:۴۵
«ایران» به عنوان یک جغرافیا، تاریخ، فرهنگ، هویت و قومیتها، همواره در میانرودان (بینالنهرین) نفوذی چشمگیر داشته است. از زمانی که کوروش، امپراتور هخامنشی، بابل را فتح و یهودیان اسیر را آزاد کرد و به اورشلیم، خاستگاهشان، بازگرداند، نام او چنان پیامبری در تلمود ذکر شد تا عالمیان بدانند که یهوه او را فرستاده بود تا جلو نابودی یهودیان به دست بابلیها را بگیرد.
ایران در زمان ساسانیان نیز در عراق حضور داشت. فاصله تیسفون تا دجله به گامی طی میشد و طاق کسری سایهانداز میانرودان بود.
پس از اسلام، ایرانیان قدرت را از دست دادند اما بهزودی با نویسندگان و حکیمان خود و با سیبویه که صرفونحو زبان عربی را سامان داد، با حسین منصور حلاج، که سربهدار شد، با یحیی و جعفر برمکی که به صدارت رسیدند و پایانی خونین یافتند، با افشین، مازیار، بابک و طاهر ذوالیمینین که له و علیه خلفا در دمشق و بغداد به پا خاستند و ابومسلم خراسانی که حکومت امویان را ساقط کرد تا ابوعبدالله عباسی را بر تخت سلطنت بنشاند و با یعقوب لیث صفاری که در راه بغداد برای براندازی خلیفه درگذشت (مسموم شد).
جالب اینجا است اکثر ایرانیانی که در عراق به اوج قدرت رسیدند، عاقبتی غمانگیز داشتند و اجسادشان سوزانده شد. مانند منصور حلاج و کسانی که یکشبه از «برمکیان بزرگ» تغییر وضع دادند و «مجوسان خائن» شدند تا سرشان را ببرند و مثلهشان کنند.
علاقه ایران به سرزمین بین دو رود با کشته شدن حسین در کربلا آغاز نشد. همین طور که با زیارت شاهان صفوی یا قاجار در حرم امام علی یا حرم حسین و عباس در کربلا و حسن عسگری در سامرا و… جای پایی در بینالنهرین پیدا نکرد. ایران پیش از آن در میان کردهاــ و در میان شماری از عربهاــ در جشنهای نوروز و چهارشنبهسوری و بین صابئیان با سنتهای نزدیک به سنتهای زرتشتیها و پیروی از آموزههای دینی آنان حضور داشت.
میترا یا مهر در تندیسهای بهجامانده در خاک ایران و کوهوکمرهای موصل و شهرکهای ایزدینشین عراق از قرنها پیش از ظهور اسلام وجود داشت. هرچند حضور معنوی ایران پس از گسترش مذهب شیعه و تاسیس حوزه علمیه در نجف و کربلا و رفتن صدها یا حتی هزاران طلبه و زائر ایرانی به عراق برای فراگیری فقه و اصول و زیارت مرقد امامان شیعه، بسیار بیشتر شد.
اگرچه صدام حسین، رئیسجمهوری سابق عراق، تلاش زیادی کرد تا آثار و نشانههای فرهنگ، هویت و هنر ایرانی را در بقاع متبرکه و هنر معماری ایرانی، مینیاتورها و انگشترهای خراسانی و شیرازی، منارهها و ضریحهای طلا و نقره ساخت ایرانیان را پاکسازی کند، شماری از آثار هنرمندان و صنعتگران اصفهان و شیراز از دوران صفویان تا دوران محمدرضا شاه پهلوی باقی ماندند.
نکته قابلتوجه این است که بسیاری از خانوادههای ایرانی که بیش از دو قرن پیش برای مجاورت در کنار حرم امامان شیعه به عراق رفتند، از عراقیها هم عراقیتر شدند. هم ابونواس ایرانی بود و هم محمد مهدی الجواهری، بزرگترین شاعر معاصر عراق.
روابط ایران با عراق از زمان تاسیس دولت مدرن عراق، زمانی که یک عراقی ایرانیالاصل (ناجی طالب) در قدرت بود، راکدتر و متشنجتر از دوران صدارت نوری سعید پاشای عراقی بود. با وجود این، مردم عادی ایران همواره قربانی تنشهای سیاسی و امنیتی بین بغداد و تهران بودند. هرگاه تنش ایجاد میشد، صدها و گاه هزاران خانواده ایرانی یا ایرانیتبار به بهانه اینکه هر ایرانی جاسوس و ستونپنجم رژیمهای حاکم بر ایران است، از عراق اخراج میشدند و داروندارشان به غارت میرفت.
قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر بین شاه فقید ایران و صدام حسین به سالها تنش و درگیری بین دو کشور پایان داد و ایرانیها به مدت چند سال توانستند بدون مشکل جدی به زیارت عتبات عالیات مشرف شوند اما وقوع انقلاب اسلامی شرایط را تغییر داد و اوضاع را به قبل از توافق الجزایر بازگرداند.
بغداد از انقلاب استقبال کرد
صدام حسین که قرارداد الجزایر را با نوعی اجبار امضا کرده بود، از انقلاب ایران بهگرمی استقبال کرد. هنوز کاردار عراق، آقای السامرایی، را به یاد دارم که در ۱۴ فوریه ۱۹۷۹، پنج روز پس از پیروزی انقلاب، در روزنامه اطلاعات، جایی که من دبیری بخش سیاسی را به عهده داشتم، به دیدارم آمد تا رونوشتی از نامهای را که صدام حسین برای مهدی بازرگان، اولین نخستوزیر پس از انقلاب، ارسال کرده بود، به من تحویل دهد. صدام در نامهاش از مرحوم بازرگان دعوت کرده بود به عراق سفر کند و در آنجا با استقبال دولت و ملت عراق که از پیروزی انقلاب شاد و امیدوارند، روبرو شود.
روابط صدام حسین با برخی اطرافیان خمینی بسیار نزدیک بود، اگرچه خود خمینی قبلا اصرار برزان ابراهیم التکریتی، برادر ناتنی صدام و مدیر استخبارات عراق، را برای ارسال پیام علیه شاه از طریق برنامههای فارسی رادیو بغداد رد کرده بود، مصطفی، فرزند ارشد خمینی، از طریق دیوان حسن البکر، رئیسجمهوری عراق، به سرویس اطلاعات عراق متصل بود. در حالی که دوستش، محمود دعایی (مدیر موسسه اطلاعات بعد از انقلاب)، در رادیو بغداد برنامه روزانهای را علیه رژیم شاه اجرا میکرد. نام این برنامه که بعد از قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر قطع شد، «نهضت روحانیت در ایران» و مجری آن خود محمود دعایی با نام مستعار علی اراکی بود.
زمانی که مهندس بازرگان با مشورت خمینی، محمود دعایی را به عنوان سفیر جمهوری اسلامی در عراق منصوب کرد، شادی بغداد از پیروزی انقلاب با آمدن یکی از دوستان قدیمی که نانونمک عراق را خورده و شکی نبود نمکدان را نخواهد شکست، به اوج رسید. چندی بعد، دعایی بهشکوه نزد خمینی رفت که اگر نظر شما جنگ با صدام است، مرا چرا به بغداد فرستادید؟ خمینی گفته بود: به تو تکلیف میکنم برگردی و دعایی بازگشته بود.
حضور دهها روحانی وابسته به حزب الدعوه در میان اطرافیان خمینی که هر روز از ستاد خمینی با مرحوم آیتالله محمدباقر صدر تماس میگرفتند و از او میخواستند علیه بعثیها قیام کند، باعث شد ماهعسل کوتاهمدت انقلاب اسلامی با رژیم عراق که تنها سه ماه طول کشید، پایان یابد و بهسرعت فضایی سرشار از تنش بین دو کشور حاکم شود.
هنگامی که آیتالله محمدباقر صدر از بغداد تلگرافی به خمینی فرستاد و اعلام کرد که فرزندان شما در عراق منتظر دستور برای قیام علیه رژیم کافر بعثاند، این کار صدام حسین را چنان غضبناک کرد که دستور دستگیری آیتالله صدر، خواهرش بنتالهدی و ۹۰ تن از اقوام و پیروان او را صادر کرد. چند شب بعد، خود صدام به بازداشتگاه ابوغریب رفت و صدر و خواهرش و دیگر بستگان و شاگردانش را بهخط کرد و مطابق نوشته بارزان تکریتی، برادرش، که رئیس سازمان امنیت بود، با مسلسلی همه آنها را به قتل رساند.
آنچه بعد از آن اتفاق افتاد، نیاز به تکرار ندارد. هشت سال جنگ و ویرانی، یک میلیون کشته، نیم میلیون جانباز و هزار میلیارد دلار ثروتسوخته با شهرها و روستاهای ویران و نابودی امکانات اقتصادی در دو کشور حاصل جنگی بود که سرانجام خمینی با نوشیدن جام زهر قطعنامه ۵۹۸، مجبور شد تمامش کند.
با توقف جنگ و از سرگیری ارتباطات دو کشور، در دوران تجاوز عراق به کویت، صدام حسین سعدون حمادی شیعه را برای وسوسه کردن رفسنجانی، رئیسجمهوری وقت جمهوری اسلامی به ایران فرستاد تا خلیج فارس را بین خود تقسیم کنند، اما رفسنجانی در طول جنگ کویت هوشمندانه بازی کرد؛ نه آری گفت و نه پاسخ منفی داد اما آنقدر اعتماد صدام را جلب کرد که بیش از ۱۴۰ هواپیمای جنگی و مسافربریاش را به ایران بفرستد.
با خروج صدام حسین شکستخورده و متلاشیشده از کویت، جمهوری اسلامی بار دیگر تلاش کرد تا از اوضاع وخیم شیعیان ساکن جنوب عراق برای تحقق جاهطلبیهای خمینی خفتهدرخاک سوءاستفاده کند. در جریان قیام جنوب، ایران مرزها را باز کرد و پنج هزار تن از سپاه بدر با هدایت تکاوران سپاه، به بصره و عماره سرازیر شدند. همان کاری صدام بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ انجام داد و دو هزار و ۵۰۰ تن از مجاهدین خلق را با توپ و تانک و هلیکوپتر به داخل خاک ایران فرستاد. آن هم در عملیاتی که نامش «فروغ جاویدان» بود و دوسه روزه «مرصاد» شد و صدها کشته و اسیر و بعد اعدامی از لشکر مجاهدین به جاماند و خمینی وحشیگری خود را با کشتار سال ۱۳۶۷ بار دیگر به نمایش گذاشت.
کاررژیم اسلامی و وابستگان عراقی او بعد از آزادی کویت، لطمه بزرگی به جنبش آزادی عراق وارد کرد و فرصت طلایی مردم عراق را برای خلاص شدن از شر صدام به هدر داد.
در آن زمان، پس از خروج عراق از کویت، با حضور نیروهای آمریکایی و انگلیسی در جنوب عراق و همدردی جهان با مردم این کشور، هرنوع حرکتیــ بدون دخالت ایرانــ مطمئنا به پیروزی مردم عراق منجر میشد اما حضور پررنگ رژیم و وابستگانش در انتفاضه جنوب و ترس آمریکا و متحدانش از افتادن عراق به دست یک رژیم ایدئولوژیک شیعی وابسته به ایران (کاری که بعد از سال ۲۰۰۲ پل برمر، فرماندار آمریکایی عراق، صورت داد) به تغییر فضا علیه ایران و به مصلحت صدام حسین بالشکسته منجر شد؛ به طوری که به او اجازه داده شد به بصره و سپس نجف و ناصریه و کوفه و کربلا نیرو اعزام و مخالفانش را پاکسازی کند.
دهها تن از علمای ارشد شیعه از جمله حجتالاسلام محمدتقی الخویی (فرزند آیتالله خویی)، آیتالله غروی، آیتالله بروجردی (عموی علاءالدین بروجردی) و سرانجام آیتالله محمدصادق صدر کشته شدند. در فاصله انتفاضه و حمله دوباره آمریکا، رژیم با دولت عراق روابط اقتصادی گستردهای داشت.
پس از سقوط صدام حسین
طی ۲۲ سال گذشته (منهای دوران کوتاه نخستوزیری دکتر ایاد علاوی) ایران به دلایل متعدد بازیگر اصلی عراق باقی ماند. با اشاره به اینکه اکثریت عراقیها از دخالت جمهوری اسلامی در امور کشورشان ناراضیاند، اما بودن حکومت در دست حزب الدعوه و تقلیل نفوذ و جایگاه سنیها و همراهی کردها با رژیمــ بهویژه پس از درگذشت جلال طالبانی که با وجود دوستی با ایران، در لحظات حساس جلو رژیم میایستادــ باعث گسترش حوزه عمل عوامل اطلاعاتی و اعضای سپاه پاسداران در شهرهای شیعهنشین عراق شد. ظهور حشدالشعبی بعد از سلطه داعش بر موصل و غرب عراق و مماشات آمریکا با رژیم ایران و پیدایش قاسم سلیمانی هم هر روز بیشتر از پیش، عراق را در چنگ اهل ولایت فقیه گرفتار کرد.
الفــ طبق برخی اسناد، بعد از حکومت دوم نوری المالکی در پی انتخاباتی که برنده آن علاوی بود و با توافق ایران و آمریکا، بهرهاش را نوری المالکی برد، ایران بین سه تا چهار هزار تن از نیروهای قدس سپاه و وزارت اطلاعات را به این کشور فرستاد. از زمان سقوط صدام حسین، حدود ۱۴ هزار نفر از مردان سپاه بدر، داوطلبان عراقی در بسیج و فرزندان خانوادههای ایرانی تبعیدشده از عراق نهتنها در زمینههای نظامی، بلکه در زمینههای مختلف زندگی آموزشهای مذهبی دیده بودند، ارائه برنامههای رادیویی و تلویزیونی، انتشار روزنامه، مدیریت حسینیهها، کتابخانهها، رستورانها و شبکههای توزیع روغن، گوشت و دارو و مواد مخدر وارد عمل شدند و عملا زندگی روزانه مردم را در چنگ گرفتند.
بــ وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بیش از پنج هزار خانه، آپارتمان، هتل، مغازه، انبار، کتابخانه، مسجد، رستوران، پمپ بنزین و موسسات بزرگی مثل موسسه «بازسازی عتبات عالیات» و… را در بصره، دیوانیه، عماره، کوفه، نجف، کربلا، کاظمین و بغداد خریداری، اجاره یا تاسیس کرد و برای زندگی و کار در این شبکه گسترده از عوامل اطلاعاتی و کارگزاران عراقی خود، بهویژه سازمان بدر و حزب الدعوه، بهره جست و میجوید.
جــ با تشویق و حمایت دفتر رهبر جمهوری اسلامی و سازمان تبلیغات اسلامی و مدیریت حوزه، بیش از دو هزار نفر از طلاب و روحانیون ایرانی، افغانستانی و پاکستانی با کمکهزینههای دفتر خامنهای، راهی نجف و کربلا شدند.
دــ نمایندگی خامنهای در شهرهای مقدس شیعه وظیفه پرداخت حقوق ماهانه بیش از هفت هزار طلبه و معلم را بر عهده دارند. خامنهای نمایندگان و کارگزارانی را منصوب کرده است که میتوانند برایش بهعنوان «رهبر امت شیعه»، بیعت بگیرند و او را «نایب امام زمان» بخوانند. در حالی که علمای ارشد نجف، منهای آیتالله سیستانی، نمیتوانند در پرداخت شهریه با خامنهای رقابت کنند و در برابر ۵۰۰ دلار شهریه او، بیشتر از ۱۰۰ تا ۲۰۰ دلار بپردازند. لذا کفه روزبهروز بیشتر به نفع خامنهای سنگین میشود و تا امروز تنها وجود آقای سیستانی مانع سلطه مطلقه رهبر رژیم بر حوزههای عراق شده است. ولی فردا با خاموشی سیستانی، معلوم نیست سرنوشت حوزهها به کدام سو متمایل خواهد شد.
ماهانه بین ۳۰ تا ۴۰ میلیون دلار به حساب نمایندگان و کارگزاران خامنهای در عراق واریز میشود. بخشی از این مبلغ به حقوق غیرطلبهها و معلمان از جمله روحانیون شیعه درگیر در امر حکومت اختصاص مییابد. البته تامینکننده بخشی از این هزینه قاچاق مواد مخدر، نفت، مواد غذایی، طلا و پولشویی است.
هــ حضور ایرانیان در کردستان از طریق هزاران کرد ایرانی و غیرکرد از جمله رهبران و کادرهای حزب دموکرات کردستان ایران و حزب کومله و دانشجویان، روشنفکران و کارگران ساکن کردستان عراق بسیار پررنگ است. رژیم گاه عواملش را در هیئتهای فرهنگی و مردمی در کردستان میکارد.
رژیم از طریق دفاتر رسمی اطلاعات سپاه در سلیمانیه و اربیل کردستان حضور دارد و نوعی تفاهم بین سپاه و مقامهای کرد در سلیمانیه و اربیل برقرار است.
اسرائیل سرمایهگذاریهای نظامی و سیاسی و امنیتی ۱۰۰ میلیاردی رژیم را در لبنان و غزه و اندکاندک یمن دود کرد و میکند. کاررژیم به جایی رسیده است که روضهخوانی چون نعیم قاسم را جای حسن نصرالله میگذارد.
شکست رژیم و حصر باقیمانده وابستگانش، نیروهای ملی عراق از شیعه و سنی و کرد و ایزدی و مسیحی را با امید بیشتری به آزادی وطنشان از چنگال ولی فقیه، آرامآرام به صحنه آورده است.
شبکه مالی مافیای حزبالله نابود میشود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳ آبان ۱۴۰۳ برابر با ۲۴ اُکتُبر ۲۰۲۴ ۷:۴۵
تصویری از جبالیا، از فراز ساختماهایی که ویرانی را از درون و بیرون فریاد میزنند، تمام روزم را به درد و رنج پیوند میدهد. صف آوارگان را میبینم. زن و مرد پیر و جوان و کودک میروند و خانه را به بمبهای اسرائیلی میسپارند. آنسو در بیروت، در ضاحیه، ساختمانی ۱۰ طبقه فرو میریزد و آوارگان جنوب پیاپی به سوی سرنوشتی نامبارک رواناند.
روزی در عیتانی، همه جوانیام در بیروت آواز و زیبایی، از دیدهام پنهان میشد. حقیقت جنگ سیلی سنگینی بود که اگر ذرهای دلت با بیروت بود، پیاپی بر چهرهات میخورد. اگر بیروت را پیش از رسیدن نکبت ولایت جهل و جور و فساد میشناختی، گریه امانت را میبرید.
راستی چرا رژیمی توهمزده و بیمار باید بتواند لبنان را به گروگان گیرد و جان و جهانش را به آتش کشد؟ موسی (صدر) با کمک پادشاه فقید و مرحوم اسدالله علم جنوب را رنگ زندگی بخشیده بود و ضاحیه بیغوله تروریستها نبود. رباب خانم، خواهرآقا موسی، دختران شیعه را آموزش میداد و مصطفی چمران آموزشگاه فنی صور را اداره میکرد. شیعه با امام موسی صدر جان گرفته بود. دهها دانشجوی شیعه با بورس تحصیلی بنیاد پهلوی در لبنان و مصر و ایران و اروپا درس میخواندند. نماینده دستگاه اطلاعات در سفارت ایران نویسندهای فرزانه بود که سالها بعد «خیام و آن دروغ دلآویزش» دل و دین از بسیاری از ما ربود.
آن روزها از سپاه و امنیتخانه سید علی آقا خبری نبود. دکتر محمدی، رئیس دانشکده الهیات، در سالهای اعتبار ایران در لبنان، رایزن فرهنگی بود و در دانشگاه بیروت زبان و ادبیات فارسی تدریس میکرد. حزب رزگاری کُرد با حضور رهبرش جمیل محو، نوروز را در سینما کلمانسو بیروت جشن میگرفت و جشنهای سفارت با حضور سرشناسترین هنرمندان از جمله گوگوش که تصویرش روی جلد مجله الحوادث را پوشانده بود، محور داغترین تجلیلها از ایران و هنرمندانش بود. فیروزه همه ساله در فستیوال بعلبک آواز عشق را بر فراز شرق تا بیروت و صیدا و طرابلس پرواز میداد.
بعد از ظهور فتنه خمینی در سرزمین ما، جنگهای داخلی در دومین مرحله لبنان را به آتش کشید اما سعودیها به داد رسیدند. مردان جنگی را در طائف جمع کردند و هرکدام را خلعتی و کیسهای دادند تا با بیعت با حسابدار جنوبی لبنان، رفیق حریری، که سالیان دراز در سعودی کار میکرد و شرکت ساختمانی عظیمی برپا کرده بود، دوباره وطن را با شانههایش ستون زنند.
بیروت دوباره ساخته شد. «سولیدر» نیویورک را در ابعادی کوچکتر به نمایش گذاشته بود. لبنانیها به آشتی ملی رسیدند اما امام موسی صدری دیگر در کار نبود که شیعیان را رهبری کند. در پایان سال ۱۹۷۸ قذافی به اشاره راویان نکبت مثل جلال فارسی، دوست عزیز امام موسی حسین الحسینی رئیس جنبش امل و پارلمان لبنان را ربود. سفارت خمینی و حزب او را کنار زدند و نبیه بری آمد تا دست در دست حسن نصرالله بگذارد. لبنان را ربودند و پشت قباله عقد نکاح با نایب امام زمان انداختند. شرح این قصه جانسوز را بارها گفتهام و نیازی به تکرارش نیست. حریری هم از میان برداشته شد تا لبنانی دیگر بانگ ققنوس وطن را که از خاکسترش برمیخاست، نشنود.
حزبالله با میلیونهای اهدایی ولیفقیه لبنان را ربود اما در ویرانههای بیروت و جنوب این بار بانگ شکستن زنجیرهای اسارت را میشنویم. روزگار خون و ویرانی و آوارگی در لبنان دیگر میشود. حالا جبران باسیل، داماد میشل عون و متحد حسن نصرالله در جبهه مسیحیان، که به امید جلوس بر کرسی ریاست بعد از کنار رفتن میشل عون در اوج بدنامی و نوکری دمشق، دست در دستهای خونی نصرالله و بشار اسد گذاشت، زبان به انتقاد از حزبالله و رهبرانش گشوده است و آشکار میکند که سکه قلب ولایت فقیه و حزبالله آن دیگر بین مردم و حتی سرسپردگان حزبالله خریداری ندارد و باسیل هم به امید بخشش، ارباب سابق را میکوبد.
باید دوباره به واقعیتهایی که نتانیاهو به فلسطین و لبنان تحمیل کرده است، نظری بیندازم.
خامنهای یک هفته پیش از فاجعه ۷ اکتبر ۲۰۲۳ شماری از سران حماس و جهاد اسلامی را به حضور پذیرفت. هدف به هم ریختن طرح بزرگ آشتی فرزندان ابراهیم و جلوگیری از برقراری رابطه بین عربستان سعودی و اسرائیل بود (بعد از امارات و بحرین و مغرب به صورت علنی و قطر و سلطاننشین عمان به شکل نیمهعلنی)؛ البته شروط سعودی در برپایی فلسطین آزاد با پایتختی بیتالمقدس شرقی و عقد پیمان دفاعی امنیتی ریاض و واشینگتن در سال ۲۰۲۴ بهعنوان مهمترین شرط ریاض برای به رسمیت شناختن دولت ستاره داوود به قوت خود باقی بود.
کلید تنفیذ طرحی که حماس و حزبالله و این آخریها لنگبهکمربستههای حوثی و نوکران عراقی سید علی، زیر نظر سپاه و حزبالله، سه سال روی آن کار کرده بودند، به دست ولی فقیه زده شد. به قول عربها، «قامت القیامه» (قیامت به پا شد).
از آن پس سرعت حوادث شمارش زمان را غیرممکن کرد. غزهای که با میلیاردها دلار قطریها، غرب و ثروتمندان فلسطینی ساخته شده بود، ویران شد. دیگر غروب غزه زیرآواز ماهیگیرانی که با صیدشان از دریا بازمیگشتند، پرواز امید را تجربه نکرد. شعرخوانی فادی و نوال و فدوی و کمال و سعید در هنرستان فرهنگ و هنر خان یونس برای همیشه تعطیل شد و سینماهای غزه به درمانگاههای موقت تبدیل شدند.
در این ماهها و هفتهها، هربار با رهبر فلسطینیها، محمود عباس (ابومازن)، گفتوگو کردم، اشکهایش را مجال بازایستادن نبود. به گفته مشاور ارشدش، نبیل ابوردینه، رئیس دولت خود مختار چشمانتظار به اهتزاز درآوردن پرچم فلسطین مستقل بر فراز اقصی بود، حالا اما جنازهها را میشمرد و برای از دست شدن غزه اشک میریزد.
اسرائیل در جستوجوی سر مار غزه را خاکستر کرد. ۴۴ هزار نفر به قتل رسیدند که بسیاری نه عضو حماس بودند و نه بر جنایت سنوارها مهر تایید میزدند. سیل آوارگان با بادیه و بقچهای در دست، کودکانی که برادر و خواهر کوچکتر خود را در دستهای ظریف و نازنینشان به ناکجاآباد میبردند، بیاحساسترین آدمها را به گریه میاندازد، اما سید علی وحشتزده به حزب جهنمیاش در لبنان فرمان آتش میداد.
برای اسرائیل فرصت طلایی پیش آمده بود که بکوبد و بروبد و سر افعی را در ضاحیه جنوبی بیروت به سنگ زند. اما زمانی که خرد شدن حزبالله را مشاهده کرد، راهبرد تضعیف حزبالله را به امحاء حزبالله تغییر داد. چپ و راست، مرجعیون و صور و صیدا و اقلیم تفاح و ضاحیه بیروت و بعلبک کوبیده شدند. دهها رهبر حزبالله از فواد شکر تا قصیر و از حسن نصرالله تا هاشم صفیالدین خاک شدند و دست در گردن فرماندهان سپاه قدس به لقاءالله شتافتند.
سیدعلی هنوز از مرگ سردارش زاهدی در کنسولگریاش در دمشق خونینجگر بود که پرپرشدن نیلفروشانش را آواز دادند. آن همه توهم به یکباره دود شد و به هوا رفت و بانگ فنیزاده نازنین در گوشمان چکید که حالا باید در برابر دایی جان ناپلئون دستاربهسر، انگشت بچرخاند و رو به آسمان بگوید: «انگاری دود شدند و به هوا رفتند.»
سرداران لشکر اسلام با شکمهای برآمده، حسابهای درشت در ماکائو و هنگکنگ و صندوق قرض الحسن با شعبههای فراوان در لبنان و یمن و تجارت پرسود قرصهای روانگردان کپتاگون و افیون و کوکایین از آمریکای لاتین تا خاورمیانه عربی، وحشتزده برای نابودی اسرائیل نقشه میکشیدند و درشتترهایشان یکانیکان زیر آتش اسرائیل خاکستر میشدند.
شبکه الجزیره که برای فلسطینیهای غزه و حزبالله خیلی سینه چاک میدهد، خود در گزارشی بیش از یک سال پیش از نبرد غزه و ادامه آن تا لبنان و یمن، فاش کرد: «شبکههای مالی غیرقانونی حزبالله در آمریکای جنوبی (مثلث برزیل، پاراگوئه، آرژانتین) با تجارت مواد مخدر، میلیونها دلار به خزانه حزب سرازیر میکنند. اوایل دهه ۱۹۸۰ که اکثر مهاجران لبنانی به منطقه مثلث لاتین آمدند، با استفاده از موقعیت تجاری برجسته شهرهای مرزی سه کشور با خانوادههایشان در این منطقه ساکن شدند. یکی از این مهاجران اسعد برکات است که در دهه ۱۹۹۰ به این منطقه آمد و فروشگاهش را برای فروش عمده لوازم الکترونیکی افتتاح کرد. در سال ۲۰۰۲ او به اتهام فرار مالیاتی دستگیر شد اما شوک واقعی زمانی رخ داد که وزارت خزانهداری آمریکا او را در فهرست تحریمها قرار داد و از او بهعنوان بازوی راست حسن نصرالله، رهبر حزبالله، در آمریکای جنوبی یاد کرد. برکات فقط نخستین حلقه در مافیای حزب الله بود. در سال ۲۰۰۸، نمر زعیتر به اتهام تلاش برای قاچاق کوکایین به ایالات متحده دستگیر شد و بعدا در سال ۲۰۱۳، برادر اسعد برکات، حمزه علی برکات، به اتهام ایجاد یک شبکه کلاهبرداری دستگیر شد.» این مطلب در بخش میدان سایت الجزیره در ژوئن ۲۰۲۲ به طور مفصل منتشر شد.
این ماجراها و حوادث مشابه باعث بحث و جدل در مورد ماهیت رابطه در حال ظهور حزبالله و شبکههای جنایت سازمانیافته در آمریکای جنوبی در دوران پس از ۱۱ سپتامبر شد؛ رابطهای که هدف اصلی آن کسب درآمد از همهچیز بود؛ از کالاهای تقلبی مانند ساعت و عینک آفتابی و لوازم الکترونیکی تقلبی و دیویدیهای دزدی دریایی گرفته تا تجارت سیگار و قاچاق انسان و پولشویی و تجارت مواد مخدر، با هدف یافتن منابع درآمدی اضافی برای مقابله با بحرانهای مالی پیدرپی حزبالله به سبب مجازاتهایی که وزارت خزانهداری آمریکا علیه شخصیتها و نهادهای جمهوری اسلامی برقرار کرد.
برجستهترین بازیگر غیردولتی مسلح در خاورمیانه با ورود به جنگ سوریه و جنایاتش علیه مردم این کشور دیگر آن شبکه مقاومت پاکنهاد نبود، بلکه دست در دست مافیای سپاه و ماهر اسد، برادر بشار اسد، به بزرگترین شبکه فساد و تجارت مخدرات و فحشا (خاصه در ماکائو، ونکوور کانادا و بخش ترکی قبرس) و ترور تبدیل شد.
قتل رفیق حریری و البته دهها تن دیگر از شخصیتهای لبنانی مخالف حزبالله و رژیمهای سوریه و ولایت فقیه حزبالله را در صدر فهرست بزرگترین گروههای تروریستی جهان قرار داد.
در واقع خطای خامنهای در به میدان فرستادن حزبالله و اشتباه حسن ئصرالله در اطاعت از اوامر رهبرش سید علی، مهمترین فرصت را برای نتانیاهو فراهم کرد تا حزب را ویران کند. اسرائیل همین چند روزه با درهم شکستن شعبه اصلی و چند شعبه فرعی صندوقهای قرض الحسن، کمر نظام مالی حزبالله و سپاه را در لبنان خردوخمیر کرد.
حالا نتانیاهو درصدد پرداختن به سر اژدها در تهران است. ایرانی هرگز خواستار پنجه زدن بیگانه بر چهره ایران بانو نیست. اما میتوان درک کرد که بر خاکستر شدن ولی فقیه و اهل و طایفهاش اشکی نخواهد ریخت.
هنیه ، فواد شکر، حسن نصرالله ، نیلفروشان، هاشم صفیالدین و حالا سنوار، ولی فقیهشان را تنها گذاشتند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۷ مهر ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ اُکتُبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
خشمگین، لبخندی قسطی گاهی برلبش، شال فلسطینی بر گردنش؛ با درنگ سخن میگفت و مینوشت. نه جذبه عرفات را داشت نه غرور و طمانینه محمود عباس را. از قدیمیها کوچکترین اثری در او نبود. جورج حبش، نایف حواتمه، ابوجهاد، خالد حسن و برادرش هانی حسن، که با عرفات به ایران آمد و بعد سفیر فلسطین در ایران شد، هریک در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی در بیروت، عمان، قاهره و بغداد و تونس پاتوقی داشتند و یکی از روزهای هفته با دوستان گرد هم میآمدند. انقلاب فلسطین ریشو نبود و تسبیح در دست نداشت. پس از ظهور خمینی، از یک سو رژیمهای نظامی سکولار عرب در تحقق حداقل خواستهای مردم شکست خوردند، و از سوی دیگر کار اخوان المسلمین در مصر و اردن و سودان و سوریه بالا گرفت و بزرگان عرصه مقاومت از حبش و حواتمه گرفته تا ابوحسن سلامه و ابوالهول و ابوداود یا به دست واحدهای مخفی موساد یا به تیر غیب رژیمهای انقلابی از نوع صدام و اسد خاموش شدند. آنها که ماندند نیز بهمرور دعوت مرگ را لبیک گفتند. عرفات ماند و جمعی از یاران سالهای کویت. آن سالی که هفت مبارز فتح را پایه گذاشتند سروکله اسلامیها پیدا شد و ریش و الله اکبر نماد یک فلسطینی مبارز، و رنگ و طعم حماسههای مقاومت دیگرگون شد. یاران جورج حبش هواپیمای لوفتهانزا را میربودند و به فرودگاه زرقان اردن میبردند، اما مسافرانش را با احترام به سالن ترانزیت میبردند و بعد هواپیما را آتش میزدند. ریش که بر چهره انقلاب نشست هواپیما و مسافرانش با هم آتش میگرفتند.
خالد مشعل، اسماعیل هنیه، محمود زهار و مرشدشان شیخ یاسین همه از تیرهای بودند که به «هدف وسیله را توجیه میکند» ایمان داشتند. در هفتم اکتبر ۲۰۲۳ عملا تطبیق این شعار را در عملکرد حماس و جهاد مشاهده کردیم.
در برابر بن گوریون و گلدامایر و موشه دایان و اسحاق رابین در صف مبارزان فلسطینی فتح و جبهه خلق و دموکراتیک خلق را داشتیم. طبیعی است امروز در برابر نتانیاهو و گالانت و نفتالی بنت سنوار و عالول و زهار را در صف مقابل داشته باشیم. جهان دهه ۶۰ و شاعران مقاومت و لیلا خالد و ابوعمار با جهان امروز فاصله زیادی دارد.
حالا بر جنازه اسماعیل هنیه ،سید علی خامنهای نماز میگزارد، و فرمانده سپاهی که از جنبش سبز تا امروز دهها تن از فرزندان ایرانزمین را کشته زیر تابوتش را میگیرد. فریاد عزا عزاست امروز بلند است اما نه برای فرزندان خانه پدری که قربانی کینه ولی فقیه شدند بلکه برای یحیی سنوار.
یحیی سنوار که بود؟
سنوار کشته شد. آشکار بود وقتی اسماعیل هنیه در تهران، حسن نصرالله در بیروت و فواد شکر در جنوب کشته میشوند نوبت سنوار هم میرسد. فردای هفتم اکتبر من دو موضوع را همینجا نوشتم؛ اولی مبنی بر اینکه عملیات حماس با هدایت و اشاره و هزینه مالی و تسلیحاتی رژیم ولایت فقیه و برای به زمین زدن طرح صلح ابراهیم انجام گرفته است. ماه پیش نیز بعد از انفجار پیجرها، با استناد به منبعی صادق، نوشتم این پیجرها خرید جمهوری اسلامی بوده است.
یحیی سنوار (السنوار) در اردوگاه آوارگان فلسطینی خان یونس در جنوب نوار غزه متولد شد و قبل از اولین انتفاضه فلسطین در سال ۱۹۸۷ به جنبش حماس، که شیخ احمد یاسین آن را تاسیس کرد، پیوست.
در سال ۱۹۸۸، سنوار یک دستگاه امنیتی برای جنبش تاسیس کرد که مسئول تعقیب متهمان جاسوسی برای اسرائیل، مجازات آنها و گاهی اوقات اعدام آنها بود.
یحیی سنوار از دانشگاه اسلامی در نوار غزه فارغالتحصیل شد و زبان عبری را آموخت. او در طول ۲۳ سال زندان در اسرائیل به زبان عبری صحبت میکرد و درک عمیقی از فرهنگ و جامعه اسرائیل داشت.
سنوار به اتهام کشتن سربازان اسرائیلی به چهار سال حبس ابد محکوم شد. در سال ۲۰۱۱ او درمیان یک هزار و ۲۷ فلسطینی بود که در برابرآزادی گیلاد شالیت، سرباز فرانسوی-اسرائیلی، آزاد شدند.
بعدها، سنوار قبل از اینکه رهبر جنبش در نوار غزه شود، یک رهبر برجسته در گردانهای عزالدین قسام، شاخه نظامی جنبش حماس، بود.
سنوار در رویای برپایی یک کشور فلسطینی واحد بین نوار غزه و کرانه باختری رود اردن، که از سال ۱۹۶۷ اسرائیل آن را اشغال کرده است، با بیتالمقدس شرقی بود.
در سال ۲۰۰۶، با یک شبهکودتای همراه با خونریزی به سلطه دولت خودمختار فلسطین در غزه پایان داد و از آن پس همراه با ابوهای حماس حکومت غزه را در دست گرفت. از آن پس تلاشهای آشتی بین فتح و حماس همگی با شکست مواجه شدند. سنوار اصولگرایی در برنامهریزی نظامی و عملگرایی در سیاست را اتخاذ کرد. دائم میگفت من به خاطر قدرت مبارزه نمیکنم بلکه به خاطر مذاکره با اسرائیل ازسر قدرت میجنگم.
در سال ۲۰۱۵، نام سنوار به همراه محمد الضیف، فرمانده پایگاه عزالدین قسام، به فهرست «تحت تعقیبترین تروریستهای بینالمللی آمریکا» اضافه شد.
به گفته نزدیکان محمد دحلان، رهبری از فتح که غزه را به ابوهای حماس و جهاد اسلامی واگذار کرد، سنوار و الضیف شبکه تونلهای حماس در غزه را پایهریزی کردند. در اوایل ماه مه، گالانت، وزیر دفاع اسرائیل، متعهد شد که سنوار را پیدا و محاکمه کند. گالانت گفته بود: اگر زودتر به او میرسیدم، به او کمک میکردم تا در طول مدت جنگ تقصیر را به گردن گیرد.
سنوار یک بار به ایران سفرکرد و شانههای ولی فقیه را بوسید. وقتی اسماعیل هنیه در تهران به قتل رسید، همه سران حماس آماده بیعت با خالد مشعل بودند اما مشعل حاضر به نوکری ولی فقیه نبود. او روابط گستردهای با کشورهای منطقه داشت. بنابراین به فرمان خامنهای حماس با سنوار بیعت کرد.
چهره درهمکوفته، استخوانهای درهمشکسته در کنجی ویرانه، پایان کسی بود که غزه را به آتش کشید و به اندازه نتانیاهو در قتل ۴۰ هزار فلسطینی مسئولیت داشت. ولی فقیه پرچم جمهوری اسلامی را در سوگ یکی از فرزندان ولایت پایین میآورد ولی در غزه جوانی نفرینش میکند که هم خانهاش را از دست داده و هم پدر و نایله خواهر سه سالهاش را. در بیروت علامه علی الامین روحانیِ شیعه، نه در سوگ حسن نصرالله اشکی میریزد و نه برای سنوار فاتحه میخواند. علی الامین در تلویزیون الحدث، یحیی و حسن را از تیرهای میداند که بهجز مرگ به چیزی اعتقاد ندارند و سرانجام نیز با مرگشان شاید مصائب ایران و لبنان و عراق و یمن، بلکه مصائب عالم پایان گیرد.
در کمتر از یک ماه، مهمترین سرسپردگان نایب امام زمان خاکستر شدند. میلیاردها دلار از بیتالمال خانه پدری غارت شد تا نوکرانی در چهار سوی خاورمیانه اجیر شوند. حالا سردستگانشان به هفت هزارسالگان پیوستهاند. چشمان ولی فقیه وحشتزده به آسمان خیره مانده است که پس کی میآیند؟
آن روز بعد از ۷ اکتبر نوشتم که از نگاه نتانیاهو سر مار در غزه، سر افعی در لبنان و سر اژدها در چهارراه آذربایجان است. سر مار و افعی در غزه و بیروت خرد شد و حالا نوبت اژدهاست. در این میان انتشار بیانیههای ضد جنگ شماری از اهل قلم و اندیشه و هنر قابل تامل است.
آن روستایی که سپاه اسکندر را از بیراهه به پشت سپاه آریوبرزن برد، آن دهقانی که سر یزدگرد را برید به طمع انگشتری و شالی، و آنهایی که درهای خانه پدری را به روی روسها گشودند و یا برای تکریتی خونریز و موشکهایش هدف تعیین کردند، همه را که جمع بزنی به اندازه یکصدم دلاورانی نیستند که از جان مایه گذاشتند، روزی در کنار کوروش به بابل رفتند و روز دگر برای رهایی وطن از چنگ والی خونخوار بغداد به ماه نخشب رسیدند. زمانی وابستگان روس را با جیش انقلابی رفیق استالین از آذربایجان بیرون ریختند و همین دیروز بود که جبار خونریز تکریتی را از خرمین شهر جاودانه به مزبله تاریخ پرتاب کردند. آنکه در جوار وطن خواب ولایت در راه را میدید امروز کجاست؟
روشنفکر ایرانی بعد از تجربه درخشان مشروطه، از روزی که حزب توده زبان باز کرد، یا به ذات خود و یا مطابق مد روز در خدمت منافع غیر بود. با حضرت فردوسی بیگانه شد، اما شماره عینک مارکس و اندازه سبیل استالین را دقیقا میدانست. آن از تجربه ۵۷ که ملتی به جمهوری اسلامی سپرده شد و این از تجربه تلخ ۴۵ سال اشغال ایران.
روزی که هاشمی رفسنجانی در گپ و گفت با فرستادگان و مشاوران جورج بوش پسر بود و آسمان ایران را برایش باز گذاشته بود و بعد از جنگ عراق و طالبان گلایه از بدقولی دولت آمریکا میکرد که امتیازهای کلان گرفته و چیزی در مقابل به کاسه رژیم نینداخته است، بیش از ۵۰۰ تن از روشنفکران ایرانی در آمریکا و اروپا با هزینهای سنگین آگهی در روزنامههای آمریکا و انگلیس و فرانسه منتشر کردند و با محکوم کردن جنگ علیه ایران خواستار متوقف شدن هر نوع حملهای به خانه پدری شدند.
نه جنگی علیه ایران در دستور کار بوش بود نه فکر ضربهای. آمریکا دو دشمن خونی رژیم را از میان برداشت. و این بزرگترین پاداش برای همکاری سپاه با آمریکا بود.
حالا دوباره در زمانی که با آتشافروزی رژیم، و فروافتادن سریع پرچم اسلام انقلابی ناب محمدی در فلسطین و لبنان و یمن، ملت ایران بیش از هر زمان برای برپایی جنبشی بزرگ لحظهشماری میکنند، دوستانی از ایرانیانی گلهمندند که آرزوی رهایی خانه پدری را از چنگال گرگهای حاکم دارند. اسرائیل نه میتواند و نه از نظر لجستیکی توان اعزام نیروی زمینی برای اشغال دارد. نتانیاهو سر اژدها را میخواهد.
هنیه، فواد شکر، حسن نصرالله، نیلفروشان، هاشم صفیالدین، و حالا سنوار ولی فقیهشان را تنها گذاشتهاند و به مدد نقطهزنهای نتانیاهو به هفت هزارسالگان پیوستهاند. فراق جانکاهی که مجال نخواهد داد سید شب را سحر کند.
در واشینگتن، هنوز سیاستی واضح و هماهنگ در قبال ایران وجود ندارد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳ برابر با ۱۰ اُکتُبر ۲۰۲۴ ۸:۴۵
در این یک سال فقط خاورمیانه دگرگون نشد؛ بلکه جهان نیز در پی ۷ اکتبر، جهان دیگری است.
با نرمتر شدن اسرائیل در پذیرش طرح صلح عربستان سعودی در سپتامبر ۲۰۲۳، امید به اینکه در مدت زمانی نهچندان دور برافراشته شدن پرچم فلسطین را بر فراز اقصای شریف شاهد خواهیم بود، چنان در تصورات ما و مردم فلسطین جان گرفته بود که در گفتوگو با دوستان فلسطینیام از دیدار بیتالمقدس میگفتیم و اینکه با هم میرویم و شهرهای سرشار از تاریخ را میبینیم.
ابومازن، رئیس دولت خودمختار فلسطین، هم در سالهای پیری انگار جوان شده بود. عربستان سعودی با جدیت طرح پیمان دفاعی با ایالات متحده را دنبال میکرد و اسرائیل با آگاهی از اینکه با برقراری روابط با بزرگترین و ثروتمندترین دولت عربی و اسلامی دیگر در وحشت جنگ و ترور روزگار سر نخواهد کرد، آماده میشد نه بهعنوان دشمن دیروز که بهعنوان دوست وارد میدان شود، اراضی اشغالی از ژوئن ۱۹۶۷ را تخلیه کند و با پذیرش طرح دو دولت، آغاز روزگاری نوین را رقم زند.
همان زمان در مقالهای نوشتم که اگر طرح صلح سعودی به نتیجه برسد، تنها ورشکسته منطقه رژیم جهل و جور و فساد در تهران و وابستگانش خواهند بود. کوتاه زمانی پیش از ۷ اکتبر، ولی فقیه به اسماعیل هنیه مژده داد که پیمان ابراهیم به سامان نمیرسد و صهیونیستها شکست سختی را متحمل خواهند شد و در هفتم اکتبر کابوسی سنگین بر جان و جهان ما فروریخت که جایی برای امیدواری باقی نگذاشت.
غزه در ۷ اکتبر هفت بیمارستان بسیار مدرن و مجهز، دهها کلینیک، صدها مدرسه، کودکستان، دانشگاه، هنرستان، مراکز هنری و فرهنگی، سینما و تئاتر و ورزشگاه داشت اما امروز جز ویرانه منظری از غزه پیش چشمان ما نیست.
آنسوتر بیروت، پایتخت فرهنگ و موسیقی و هنر و آموزش عالی با دانشگاههایی که افتخار لبنان و منطقه بودند، نیمهجان و پریشان با محلههایی ویران و هزاران کشته در انتظار تیر خلاص است.
در اکتبر ۲۰۲۳، هزاران تن از سران و فرماندهان ردیف اول و دوم و سوم و چهارم حماس و حزبالله زنده بودند و فعالانه برای تنفیذ اوامر «ارباب نایب امام زمان» تلاش میکردند. حوثیها از بندر حدیده هزاران تن مواد غذایی، نفت، اسلحه و دارو دریافت میکردند و صادرات محدودشان فقط از این گذرگاه آبی انجام میگرفت. امروز اما به سبب اطاعت از اوامر «ولی فقیه»، نه حدیدهای به جا مانده، نه آسایشی و چنان قحطسالی بر یمن سایه گسترده که یاران عشق را فراموش کردهاند.
در عراق هم هادی العامری توی سر میزند و در نجف دنبال پناهگاه است و قیس خزعلی هم همین وضع را دارد.
ایران، منطقه، اسرائیل و جهان در انتظار پاسخ نتانیاهو به موشکهای ولی فقیهاند. یکی از سخنگویان رژیم در الحدث میگفت فتوای منع استفاده از سلاح هستهای میتواند با تغییر وضع، ملغی شود. به زبان بیزبانی، رژیم ابایی ندارد که اسرار نهان فاش کند و کلاهکهای اتمی را بیرون ریزد و دست به خودکشی بزند. نتانیاهو به حمایت و همراهی آمریکا نیاز دارد اما عاجز نیست. آنقدر امکانات ضربتی دارد که زیربنای اقتصاد و صنعت ما را نابود کند.
حال باید سناریوهای مطرح و سرنوشت غزه، لبنان، یمن، عراق و رژیم ولایت فقیه را در پرتو تحولات جاری بررسی کرد.
اسرائیل به ایران حمله خواهد کرد. این حمله دو وجه دارد: سناریو سامسونی یا شمشونی «علیی و علی اعدائی» یعنی بر من و بر دشمنم؛ ویران میکنم و ویران میشوم. ممکن است سید علی این گزینه را انتخاب کند اما نتانیاهو میگوید همه جهان فدای جهان کوچک من. سناریو بدیل ضرباتی است که رژیم ولایتی را چنان بترساند که دست از پهلوانپنبگی بردارد.
سناریو بعدی توفیق واشینگتن در آرام کردن اسرائیل برای تحقق اهدافی بزرگتر است. در چنین حالتی، حزبالله به آتشبس و قطعنامه ۱۷۰۱ تن میدهد، لبنان به آشتی متوسل میشود و با انتخاب رئیسجمهوری و دولت جدید، بار دیگر ققنوسوار از خاکستر خود برمیخیزد.
در بستر همین سناریو، حماس خردوخمیر سلطه دولت خودمختار را میپذیرد و اسرائیل مروان برغوثی، مبارز زندانی، را آزاد میکند و ابومازن، رئیس دولت خود مختار، بلافاصله نخستوزیری را به برغوثی تفویض میکند. طرح دو دولت با حمایت عربستان سعودی بهسرعت به جریان میافتد و… .
در یمن، دولت وحدت ملی با حضور انصارالله یعنی حوثیها و ائتلاف احزاب میانه و سوسیالیست تشکیل میشود و عناصر سپاه و حزبالله مجبور به ترک یمن میشوند.
در عراق، مصطفی الکاظمی بار دیگر دولت تشکیل میدهد و مانع از دخالتهای جمهوری ولایت فقیه میشود.
اما در ایران، رژیم ورشکسته و منفعل که دیگر ذرهای اعتبار در وطن و در منطقه ندارد، با موج گسترده ناآرامیها و تظاهرات همهسویه مجبور میشود امتیازاتی به مخالفان بدهد.
همه این طرحها و پیشبینیها را در این چند روزه پیش رو دارم. نقطه مخالف این طرحها و سناریوها، بسیار سیاه و سنگین و خونین خواهد بود. ادامه کشتار در فلسطین و لبنان، ورود نیروی زمینی اسرائیل به جنوب لبنان و عبور آن از رودخانه لیتانی به سوی منطقه جبل و فرا صیدا. عربستان سعودی، مصر و اردن هم با حمایت از فلسطین و لبنان به مراجع بینالمللی متوسل میشوند تا از وقوع یک فاجعه در حد جنگ جهانی دوم جلوگیری کنند.
البته جامعه جهانی هم عاجز و بیتوان، جلسه پشت جلسه در سازمان ملل ترتیب میدهد. منتها این جلسات بدون نتیجه تکرار میشوند و نسلکشی در فلسطین و لبنان ادامه مییابد… در چنین وضعی، آیا ایران به سوی از هم پاشیده شدن نخواهد رفت؟
سال ۱۳۴۶ (۱۹۶۷) ما دانشجو بودیم. جنگ ششروزه که آغاز شد، تقریبا همه ما دل با فلسطین و مصر و سوریه و اردن داشتیم و شکست عبدالناصر را باور نمیکردیم. همان حسی که در مسابقه فوتبال، ملت ما را علیه اسرائیل بسیج کرد و قلیچخانی سردار شکستناپذیرمان شد؛ همان حس نیز ما را به جبهه مقابل اسرائیل کشانده بود؛ اما حالا که نگاه میکنم، فقط پیروان اسلام ناب انقلابی ولایی و هواداران سیدعلی و خیالبازان خیالپرداز در برابر اسرائیل صف کشیدهاند. واژه فلسطین در جان ما به علت اینکه خمینی و خامنهای و فریبکاران مصادرهاش کردهاند، معنا و اعتبارش را از دست داده است.
روزی با غرور شعر محمود درویش را میخواندم و ترجمه میکردم: «چشمانت خاری به دل است» و میخواندم: «چشمان و خال تو فلسطینی است، دهان تو فلسطینی است، به نام تو در صحرا فریاد میزنم، بترس از برقی که فریادم بر صخره اقصی میآفریند.»
حالا محمود درویش استخوانی در خاک است، ابوحسن سلامه پوسیده است و همسرش جورجینا رزق، ملکه زیبایی لبنان، در ایوان روبروی دریا در «روشه بیروت» پیانو نمیزند. جهان ما را خمینی و پس او خامنهای آتش زد.
بیروت شبانههای شور و زندگی و مقاومت اصیل داشت. امروز اما روضه و نوحه نماینده مقام معظم رهبری گوش بیروتیان را میآزارد. آن روز ایران در اوج اقتدار بود و اعتبارش از شرق تا به غرب گسترده بود. حالا در واشینگتن سر این چانهزنی میکند که اسرائیل به لاهوتمان بزند یا به ناسوت.
در واشینگتن، هنوز سیاستی واضح و هماهنگ در قبال ایران وجود ندارد. در وزارت خارجه البته همه گوشاند و مشتاق شنیدن نظرهایی که گاه طنین خوشی در گوش شنوندگان ندارد. بعضی دلمشغول پرونده اتمی ایران و دخالتهای اهل ولایت فقیه در عراق و لبنان و فلسطیناند.
به هر سو میروم، بحث و سخن ایران است و سرانجام، جدال دایر بین واشینگتن و تهران. یک کارشناس سابق از جعبه مارگیریاش، قصهای بیرون آورده که بله، لحظه فروریختن موشکهای کروز بر سر اهالی ایرانزمین بهسرعت نزدیک میشود. همین حرف برای آنکه یک هفته بازار بحث و فحص را در رسانههای پایتخت آمریکا داغ کند، کافی است. سه چهار تن از سناتورها، آنطور که از هشدارها و در عین حال نصایحشان پیدا است، بر این باورند که جنگ حتمی است.
سخن بر سر سفر وزیر دفاع اسرائیل گالانت و تاخیرهای مکرر او است. بنیامین راضی به سفرش نیست. سردرگمی همه سو به چشم میخورد. در خانه پدری، مردمانی با دلشوره و اینکه آیا سرانجام وطن آزاد میشود، با سختیها، گرانی، آزار و رنج سر میکنند و دلهایشان در این ۴۵ سال هرگز از امید خالی نشده است.
سه نسل از چپهای ما به ویروس ضد پهلوی مبتلا بودند. بهگونهای که در طول بیش از نیم قرن، هرجا پای مصالح دایی یوسف (استالین) و جانشینانش پیش آمد، مصالح ملی را گاه جلو سفارت شوروی در تهران، زمانی در ساختمان کاگب و در وقتی دیگر در اتاقهای پنهان به زمین زدند و سر بریدند.
با ظهور پوتین، ویروس مربوطه بار دیگر از خواب چندساله بیدار شد و این بار رفیق ولادیمیر پوتین، سرهنگ سابق و لاحق کاگب که جای دایی یوسف را گرفته، کار نشر و پخش ویروس مورداشاره را عهدهدار شده است. علاوه بر آنها که از روزگار نوجوانی دچار این ویروس شدهاند و حالا اغلب در روزگار پیری چه در خانه پدری و چه در تبعیدگاههای امپریالیستی و استکباری، روزی پنج بار رو به قبله مسکو نماز میگزارند.
مشکل اساسی در این است که علی خامنهای و اصحاب و حواشی نیز گرفتار این ویروس شدهاند.
در چنین فضایی، اسرائیل تدارک نبرد میبیند، چپهای ما به پوتین توسل میجویند و راستها به آمریکا امید بستهاند.
ما اما، دل با ایران داریم و مردمی که با ارادهای آهنین به رهایی ایران خانم از چنگ نایب امام زمان میاندیشند.
قتل نصرالله در جمع پیروانش بهمراتب فراتر از قتل رئیسی و قاسم سلیمانی بر مردم ایران و منطقه و حتی جهان تاثیر داشت و خواهد داشت
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۱۳ مهر ۱۴۰۳ برابر با ۴ اُکتُبر ۲۰۲۴ ۷:۴۵
خروج حسن نصرالله از صحنه نمایش مقاومت البته ضربه جبرانناپذیری است و هایوهوی سرداران صحنه تراژدیکمدی «جنگ، جنگ تا ظهور» هم ذرهای از ابعاد کشته شدن سید حسن کم نمیکند.
مردی که یک گروه کوچک تروریستی را به بزرگترین لشکر «پیش به سوی القدس» تبدیل کرد و طی ۳۰ سال با دریافت مبالغی نزدیک به ۳۰ میلیارد دلار، کابوسی رعبآور را بر جان و جهان منطقه و به مرور فراتر از منطقه سایهگستر کرد، نزد رهبر رژیم و دیگر جانباختگان صحنه مقاومت (در تعبیر مزورانه آن) جایگاه ویژهای داشت.
میگویند تدابیر امنیتی برای خامنهای بعد از ساعتی حضور در جلسه شورای عالی امنیت ملی تشدید شده است. حضور او در نماز جمعه ویژه هم زیر سایه ترس از حمله اسرائیل، همچنان ابهامآمیز است. برای خامنهای، حسن نصرالله آنچنان جایگاهی یافته بود که شانهبهشانه مجتبی در طرحهای پیش رویش حضور داشت و شاید هیچگاه باورش نمیشد که روزی جسد او را از زیر آوار بیرون آورند.
نصرالله در حکایت «علی و مهدی» هم نقش خاصی داشت. به عبارت دیگر، سید حسن نصرالله یکی از مبشران اربعه در اتصال سید علی به مهدی منتظر بود (در پاراگراف پایانی مطلب به این امر میپردازم).
دولت اسرائیل علیرغم داشتن امکانات حذف نصرالله، سالها از حذف او پرهیز داشت، چرا که از سوی عواملش در رهبری حزب، به این نتیجه رسیده بود که گرگ آشنا بهمراتب بهتر از گرازهای ناآشنا است؛ اما از اکتبر گذشته، سید حسن در فهرست دشمنان خطرناک قرار گرفت.
بگذارید خارج از تحلیلها و تفسیرهای رایج این روزها، نخست به گزارشهای مربوط به حادثه مهم قتل نصرالله نگاهی بیندازم و بعد از آن به گذشتههای نزدیک و روابط ظهور و حضور اجنه در نبرد بین «ولایت حقه و باطل ابدی» نقبی بزنم.
نحوه طراحی و اجرای قتل حسن نصرالله
اسرائیل سالها بود که آماده میشد تا ضربهای ویرانگر به حزبالله وارد کند اما این فرصت در هفتههای اخیر و مهمتر از همه در روزهای اخیر، به دست آمد و این بار علاوه بر کادر عملیاتی، کادر سیاسی و شخص سید حسن هم در صدر «حذفیها» قرار گرفتند.
پس از حملات «پیجر» و تجهیزات ارتباطی و ترور درجه یکهای یگان رضوان (یگان نخبه حزبالله)، اسرائیل حس کرد که زمان وارد کردن بزرگترین ضربه یعنی کشتن حسن نصرالله فرا رسیده است.
پس از آنکه ارتش و سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل طرحها را تهیه کردند، این طرحها عصر چهارشنبه روی میز شورای وزیران امنیت و «هیئت وزیران» اسرائیل قرار گرفت که آن را تصویب کرد و کابینه به بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، و یوآو گالانت، وزیر دفاع اسرائیل، ماموریت داد تا این عملیات را انجام دهند.
نتانیاهو برای گمراه کردن بیشتر حزبالله، شامگاه چهارشنبه (بعد از تدارک پیامی دقیق و حسابشده برای مردم ایران و رژیم) اعلام کرد که به ایالات متحده میرود، با اینکه قرار بود برای سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد روز پنجشنبه به آمریکا پرواز کند.
اندکی قبل از ورود نتانیاهو به سالن سازمان ملل برای سخنرانی، اطلاعات طلایی رسید که نصرالله به همراه تعدادی از رهبران حزب وارد مقر اصلی حزب در حومه پایتخت، بیروت، شده است. نتانیاهو مستقیما اجرای عملیات را تایید کرد.
مطابق یک گزارش نسبتا دقیق، نصرالله به همراه سردار نیلفروشان، سرمحافظ او و محافظ نصرالله، با یک خودرو به محل اجتماع از پیش مقرر شده رسیدند و محافظ نیلفروشان از جمع جدا شد. این را از یکی از فرماندهان حزبالله در سالهای دبیرکلی صبحی الطفیلی شنیدم. (ایندیپندنت فارسی نمیتواند بهطور مستقل صحت این ادعا را تایید کند)
در همان زمان، یوآو گالانت، وزیر دفاع اسرائیل، هرزی هالوی، رئیس ستاد ارتش، و تومر بار، رئیس نیروی هوایی، در مقر فرماندهی نیروی هوایی در «کریا» در تلآویو، جلسه را ردیابی میکردند و به هواپیماهایی که در آسمان بیروت آماده و مجهز به موشکهای موردنیاز بودند، فرمان شلیک دادند.
روزنامه اسرائیلی یدیعوت آحارونوت نوشت: برای این عملیات، دقایقی پس از کسب اطلاعات دقیق در مورد موقعیت نصرالله در محله ضاحیه در جنوب بیروت مجوز داده شد، اما نیروی هوایی از قبل برای چنین عملیاتی آماده شده بود.
با رسیدن اطلاعات موقعیت مکانی نصرالله، جنگندههای اسرائیلی که در آسمان لبنان در حالت آمادهباش بودند، روی مجتمعی در عمق ۲۰ متری زیرزمین چندین بمب سنگرشکن انداختند.
در واقع، نیروی هوایی اسرائیل هفته قبل از آن با در دسترس فوری قرار دادن هواپیماهای جنگی مسلح در هوا و ایجاد یک ستاد متحرک فضایی بهصورت شبانهروزی در سراسر لبنان، آماده شده بود تا مقامهای ارشد حزبالله را در هر پنجرهای که باز میشود، از بین ببرد.
نصرالله پس از آسیب حذف زنجیره فرماندهان مجربش در روزهای اخیر، در مدیریت نظامی حزبالله حضور عملیاتی بیشتری نشان داد و به این ترتیب در تیررس اسرائیل قرار داشت.
مخفیگاه نصرالله در اعماق زمین بود. بنابراین مهمات ویژهای انتخاب شد که میتوانست به عمق زمین نفوذ کند و در آنجا به نقطه خاصی که انتخاب شده بود برسد. همان گزینهای که جورج بوش پسر در تورا بورای افغانستان و اسرائیل علیه تونلهای غزه به کار برد. این را میتوان با مشاهده ستونهای آتش ایجادشده در اثر برخورد بمبها با زمین همراه با این نکته که ساختمانهای مجاور بهسختی آسیب دیدند، ارزیابی کرد.
در واقع طرح سرویس اطلاعاتی طبق برنامه و طی عملیاتی دقیق بهخوبی اجرا شد. کارشناسان ستاد جنگ اسرائیل عمق نفوذ بمبها و نقاطی را که نیروی هوایی میخواست به آن برسد، محاسبه کرده بود تا اگر نصرالله آنجا باشد، جان سالم به در نبرد.
از روز شنبه، بحث اجنه و جادوی یهود هم به بحثها اضافه شد و با افزایش انتقادهای طرفداران نصرالله از بیعملی جمهوری اسلامی، خامنهای سرانجام دستور حمله موشکی محدود به اسرائیل را صادر کرد.
۲۱۰ موشک از پایگاههای خرمآباد، ایلام و کرمانشاه و اغلب از پایگاهای زیرزمینی پرتاب شد. چهار موشک در ایران سقوط کرد و جز ۹۱ موشک، بقیه به آسمان اردن و اسرائیل نرسیدند. ۷۸ موشک شکار گنبد آهنین شدند، پنج موشک در چنگ فلاخن نابود شد، پارههای یک موشک در رامالله، مقر دولت خودمختار، یک فلسطینی را کشت و بقیه به خاک اسرائیل اصابت کرد.
سلامی از خوشحالی به هوا میجست و میپرید. همه منتظر پاسخ اسرائیل بودند. پزشکیان به قطر اعزام شد تا روضهای بخواند و بگوید: «حالا ما گفتیم زدیم، شما هم بگید زده، خوبیت نداره.» و اذن توقف طلب کرد. اما نتانیاهو جواب را به بعد عید ملی یهود موکول کرد و خامنهای و هاشم صفیالدین، والد عروس حاج قاسم و جانشین بالقوه نصرالله، را در وحشت باقی گذاشت.
ولی فقیه آقازادههایش را برای اعلام تبریک به هاشم صفیالدین به دفتر برادرش، سید عبدالله، نماینده حزبالله در دارالخلافه تهران، اعزام کرد. بایدن اسرائیل را از حمله به تاسیسات اتمی ایران منع کرد اما «بیبی» شانه بالا انداخت.
مردم ایران از یکسو در آرزوی برافتادن جمهوری اسلامیاند و از سویی نگران تعیین علیاکبر پورجمشیدیان، به معاونت سیاسیامنیتی وزارت کشور و دبیری شورای امنیت داخلی؛ و جهان همچنان حیران در اطوار نایب امام زمان و مقام نیابت که مشغول شکار اجنه و لقاء حضرتاند و اینجا است که ذکر حاشیهای ضرورت دارد.
محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر رهبر رژیم و پدرسیدجواد، همسر سیده بشری خامنهای، در یکی از «گعدههای» جمعه (نشستهای آخوندی برای بحث و فحص و شعرخوانی و نقل مغالطات) حدود ۲۰ سال پیشــ نقل به مضمونــ چنین گفته بود: «روزی در خدمت آقا به جمکران رفته بودیم. آقا تعلق خاطر عجیبی به مسجد مبارک جمکران دارند. فرمودند آقای محمدی تا شما نماز بخوانید، من به یکی از حجرهها سری میزنم. دعای مخصوصی است که باید آنجا بخوانم. بنده متوجه شدم لابد آقا قصد دارند کسی را ببینند و مرحمتی به او بکنند و برای حفظ آبروی این شخص دوست ندارند ما هم حاضر باشیم. نماز خواندن و زیارتنامه خواندن ما تقریبا نیم ساعتی طول کشید. بعد من به اتفاق یکی از دوستان، به طرف جهتی رفتیم که حضرت آقا در یکی از زوایای آن مشغول دعا بودند. به محض آنکه به کنار حجره رسیدیم، به شنیدن صدای فصیح و بلیغی که به عربی کاملا سنگین و قرآنی مشغول سخن گفتن بود، خشکمان زد. این صدا آقا را پسرعم بزرگوار خطاب میکرد و آقا نیز با خضوع میفرمودند جان و تنم فدایت ای نواده عزیز پیامبر! همراه من طاقت نیاورد و گفت: به خدا آقا مشغول صحبت با سید و مولایمان حجت بن الحسن است و بعد در حجره را گشود. هیچکس غیر از آقا در حجره نبود. اما چه بگویم. آقا حال عادی نداشت. عرق سنگینی بر پیشانیشان نشسته بود و حالتی قریب به تب و التهاب داشتند. لحظاتی طول کشید تا ایشان متوجه حضور ما شدند و بعد با لحنی گلهمند فرمودند: چرا باعث شدید ایشانــ البته منظورشان آقا امام زمان بودــ ما را ترک کنند. اینجا بود که فهمیدیم چه رازی در حجرهنشینیهای آقا در جمکران وجود دارد. بنده بسیار افسوس خوردم و دوستم را ملامت کردم که چرا باعث شد گفتوگوی بین آقا و ولی عصر و زمان اینطور نیمهکاره بماند…»
محمدی گلپایگانی یگانه راوی خلوتهای خامنهای با امام زمان نیست. بسیاری دیگر نیز از این نوع داستانها به هم بافتهاند و میبافند. از جمله حسن نصرالله که ضمن نقل کرامات «آقا» بهعنوان سید متصل، سال ۲۰۰۷ بعد از نبرد ۳۳ روزه با اسرائیل، در نشست ارکان حزب گفته بود: «به شما بشارت میدهم که بهزودی به فرمان صاحبالامر و الزمان، نبرد حق علیه باطل به سوی رهایی بیتالمقدس الهی به قیادت مولایمان سید قریشیتبار (خامنهای) آغاز خواهد شد.»
اینها در خصوص فلسفه ظهور و قائم آل محمد هم دیگر چیزی از معنای عاطفی و ایمانی غیبت و ظهور باقی نگذاشتهاند.
اگر خامنهای نایب امام زمان باشد و سیدحسن نصرالله از مبشران اربعه ظهور و نتانیاهو شاگرد دجال و رهبر اجنه، حالا با قتل نصرالله و پیش از او قاسم سلیمانی و ابراهیم رئیسی، از مبشران فقط محمدی گلپایگانی باقی مانده است.
من این را بین پرانتز روایت میکنم تا ابعاد خروج نصرالله از صحنه را علاوه بر زوایای سیاسی و نظامی و امنیتی، از منظر مذهب دستساز خمینی و خامنهای هم بررسی کرده باشم.
به معنای دیگر، قتل نصرالله در جمع پیروانش بهمراتب فراتر از قتل رئیسی و قاسم سلیمانی بر مردم ایران و منطقه و حتی جهان تاثیر داشت و خواهد داشت. فعلا باید منتظر بازی بعدی باشیم که اسرائیل مشغول فصلبندی و دکوپاژ آن است؛ وگرنه مثل سناریو قتل سید حسن، همه جزئیات از قبل روی کاغذ نشسته است اما فقط «اجنه» همدست بیبی از آن آگاهاند.
آیا برای ۳۰۰ فرمانده بزرگ حزبالله جایگزینی یافت میشود؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۵ مهر ۱۴۰۳ برابر با ۲۶ سِپتامبر ۲۰۲۴ ۷:۳۰
حسن نصرالله، دبیرکل حزبالله، و علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامیــ khamenei.ir
خبرگزاری تسنیم وابسته به اطلاعات سپاه روز ۴ مهر در گزارشی تفسیری ادعا کرد: «سانسور نظامی یک سیاست قدیمی رژیم صهیونیستی است که بهویژه در زمان جنگها بهشکل قابلتوجهی فعال میشود. در همین زمینه، صهیونیستها از زمان آغاز جنگ غزه که نزدیک به یک سال گذشته است، بهشکل شدیدی از این سیاست استفاده کردهاند. با وجود اینکه مجبورند به بخشی از تلفات جانی و مادی که در جریان این جنگ متحمل میشوند، اعتراف کنند، سانسور نظامی صهیونیستها در جبهه شمالی فلسطین اشغالی از همان ابتدا بسیار شدیدتر از جبهه غزه بود و این رژیم بههمراه بازوهای رسانهای خود از انتشار اخبار مربوط به تلفات و خساراتش در جبهه شمالی، خودداری میکند. تحلیلگران و کارشناسان صهیونیست معتقدند که در مقابل سانسور نظامی اسرائیل، تحولات جبهه شمالی نشان میدهد که حزبالله در عرصه اطلاعاتی بسیار توانمندتر از آن چیزی است که بهنظر میرسد و حتی چیزی از اسرائیل کم ندارد.»
برای ارزیابی تحلیل تسنیم، با ذکر چند گزارش ثابتشده و گشتی در گذشته، ابعاد ضرباتی را که حزبالله در دو ماه اخیر متحمل شد و موفقیتهایش را در رویارویی با اسرائیل، بررسی میکنم؛ باشد که کارگزاران سپاه در بنگاه معاملات ملکی تسنیم به خود آیند و متوجه شوند دوران گوبلز و اینکه دروغ هرچه بزرگتر باشد قبولاندن آن آسانتر است، به سر آمده و روزگار ما با اینترنت و رویارویی لحظهای در سایتهای الکترونیک، روزگار اصحاب کهف نیست.
روزهای پس از فتنه
کوتاه زمانی پس از انقلاب با مرحوم پدربزرگ مادریام، میرزا عبدالله چیتگر، سفری به سوریه داشتیم. من چند روزی غیب شدم و به لبنان رفتم. در آن تاریخ به دنبال احضار دیپلمات سرشناس، ابراهیم قلعهبیگی، کاردار موقت مانده از روزهای سرفرازی و اقتدار، مرحوم حسن روحانی، قاضی سرشناس دیوانعالی کشور (دوست نزدیک پدرم) و یار آشنای مهندس بازرگان از طرف او به سفارت در دمشق رفته بود. در بیروت، هم پرویز اتابکی، نواده مرحوم اتابک اعظم، به تهران احضار شده و جایش را یک آخوند بیسواد از یاران محمد منتظری گرفته بود.
هر دو سفارت در بهترین نقاط دمشق و بیروت اعتبار و منزلت خاصی داشتند. در دمشق، مرحوم روحانی شکوه بسیار داشت، تا اینکه مشتی بچهآخوند و تفنگبهدست عملا سفارت را اشغال کردند و میز و مبل و کمد و ظرفهای نشاندار را در انبار کردند و روی پتو مینشستند و روی بخاری علاءالدین آبگوشت درست میکردند و دنبال شورش و آوردن همپالکیهایشان به زینبیه بودند.
همین شکایات را مرحوم دکتر حائری یزدی، فرزند حاج شیخ عبدالکریم حائری، بنیانگذار حوزه و روحانی محبوب رضاشاه کبیر، از داماد دکتر یزدی در واشینگتن داشت و همینطور دکتر افروز در لندن از بچه حزباللهیها (طبری، از کارمندان سفارت، در حال ساختن بمب برای منفجر کردن آن در تظاهرات یکشنبه ضدرژیم در هایدپارک به علت انفجار بمب کور شد و به ایران فرستاده شد. دکتر افروز هم بعد از گروگانگیری چند عرب ایرانی به تهران احضار و بعد… رئیس دانشگاه تهران شد و امروز؟)
چند روز در خدمت دکتر حسن روحانی بودیم که من به لبنان رفتم. آنجا فریاد حسین الحسینی، دبیرکل امل، و خاندان امام موسی صدر عزیز از رفتار و حرفهای بیپایه ملای انقلابی، فخر روحانی، به آسمان بود. سرانجام روزی که او در مصاحبهای، حسین الحسینی و نبیه بری و جنبش امل را وابسته به آمریکا خواند، رژیم به علت واکنش تند جنبش امل او را احضار کرد و احمد متوسلیان را فرستاد که سرنوشت شومی داشت؛ بهگونهای که جنازه او و همراهانش هنوز پیدا نشده است.
این مقدمه را آوردم تا به اصل برسم و جایگاه شهیدان حزبالله، ابراهیم عقیل و احمد وهبی و فواد شکر و … را روشن کنم و اینکه حزب با از دست دادنشان تا چه حد ضربه خورده است.
با ورود محتشمیپور به دمشق، ابعاد شلنگتختهاندازیهای رژیم فراتر از انتظار شد. او نخست از شکم امل، امل اسلامی را بیرون آورد. اما دبیرکل جنبش جدید، عباس الموسوی، هنوز نیمه دل در گرو مهر امام موسی صدر داشت. محتشمیپور از دل سازمان او سه تن را بیرون کشید: عماد مغنیه، مصطفی بدرالدین و ابراهیم قصیر!
این سه در منطقه حاره حریک در بیروت جوانان تازهبالغ شیعه حسینیه ابوعبدالله الحسین را با وعده بهشت زمینی و آسمانی گرد آوردند (حدود ۳۰ تن). بلافاصله عماد و دو یارش همراه با این جوانان به تهران رفتند و در پادگان کرج (جایی که تحت ریاست سرتیپ وطنپرست، هلاکو وحدت، سپاه کشاورزی و ترویج تربیت میشدند و بعد از فتنه، سپاه روی آن دست گذاشت ) فنون فتنهگری، انفجار، ترور و آدمربایی را آموختند.
در بازگشت، چند ماموریت به آنها واگذار شد. انفجار سفارت آمریکا را بر عهده مصطفی بدرالدین و ابراهیم عقیل و عبدالنور شعلان گذاشتند. این عملیات در ۱۸ آوریل ۱۹۸۳ با ۶۳ کشته و ۱۲۰ زخمیــ که از کشتگان ۱۷ تن آمریکایی و باقی کارمندان محلی و مراجعان بودندــ انجام شد. طرح عملیات در صالحآباد قم سه بار تمرین شده بود.
در این بین، آمریکا و فرانسه با وارد کردن چند گردان از تفنگداران دریایی و انگلستان با تعدادی کارشناس بهعنوان نیروهای حافظ صلح، بر آن بودند تا مانع گسترش درگیریها در لبنان شوند و جلو دستاندازی این گروه به رهبری مغنیه و مرشدی صبحی الطفیلی راــ که نام جهاد اسلامی بر خود گذاشته بودند و چندین شخصیت لبنانی طعمه ترور آنها شدندــ بگیرند.
چند ماه بعد در ۲۳ اکتبر طی عملیاتی خونین به رهبری عماد مغنیه به مقر تفنگداران آمریکایی و فرانسوی حمله شد و ۲۴۱ نظامی آمریکایی و ۵۸ فرانسوی به قتل رسیدند. رژیم در سال ۲۰۰۴ ستون یادبود شهدای عملیات مارینز (تروریست انتحاری خلیل و شش تن از همدستانش که مجال فرار نیافتند) را در بهشت زهرا بر پا کرد تا افتخار جنایت بیروت برای همیشه در کارنامه رژیم ثبت شود. محتشمیپور در زمان انفجار از جانب «امام امت» به خانواده هریک از تروریستهای مقتول ۵۰ هزار دلار هدیه داد.
آمریکاییها و فرانسویها به پایگاه جهاد در پادگان قدیمی شیخ عبیدالله در بقاع حمله کردند اما کار چندانی از پیش نبردند.
علیرضا عسکری، معاون بعدی وزارت دفاع که امروز در پناه آمریکا در گوشهای امن کنار همسر دوم و فرزندانش زندگی میکند، آن روز فرمانده سپاه در لبنان بود و عملیات را نظارت میکرد. او بعدها همه حکایت را به آمریکاییها بازگفت و چنین بود که برای سر مثلث مرگ جایزه گذاشته شد اما دیر و دور. حالا دیگر حزبالله اسمی در کرده بود و تمبری چاپ کرد که بر آن نوشته شده بود «الجمهوریه الإسلامیه اللبنانیه».
عماد مغنیه و مصطفی بدرالدین کوشیدند امیر کویت را به قتل رسانند. مصطفی هفت سال به زندان افتاد که به سفارت آمریکا هم بمب انداخته بود. او بعدها در یک هواپیماربایی به دست مغنیه با گروگانها مبادله شد.
ابراهیم عقیل، مصطفی بدرالدین و عماد مغنیه و فواد شکر دهها چهره بزرگ را در لبنان به قتل رساندند. مغنیه در ربودن ویلیام باکلی، رئیس سیا در بیروت، بردن او به تهران و قتلش نقش اساسی داشت. اما زمانی به فرماندهی نیروهای نخبه حزبالله معین شد که در پی قتل دبیرکل حزب، عباس الموسوی، به دست اسرائیل، حسن نصرالله به فرمان خامنهای بعد از اتمام طلبگی در مدرسه شهیدین (حقانی) در قم، دبیرکل حزبالله شد.
خامنهای شیخ نعیم قاسم، مسنتر از نصرالله، را شیخ المشایخ حزب و نماینده ولی فقیه، عماد مغنیه را فرمانده نظامی، مصطفی بدرالدین را فرمانده واحدهای سری، نبیل قاووق، پسرخاله نصرالله، را مسئول اطلاعات و ابراهیم عقیل را به فرماندهی عملیات ماوراء اللیطانی (رودخانه مرزی با اسرائیل ) گمارد.
حالا آنها فرماندهان سپاه حزبالله و احمد وهبی فرمانده یگان پهپادها بودند. از جوانترها، علی احمدحسین در سر بریدن ید طولایی داشت و اکبر خوشکوشک لبنان بود که در فروردین ۱۴۰۳ به دست اسرائیل به قتل رسید. احمد وهبی عهدهدار عملیات ضربتی و فواد شکر معاون مغنیه در امور آموزش و تعلیم شد.
چه نازنینانی را کشتند. عماد مغنیه دکتر حسین المروه، فیلسوف آزاده و چپ لبنانی را به قتل رساند. او که در جوانی تمایلات دینی داشت و به نجف رفت و مجتهد شد، بعدها به حزب کمونیست روی آورد و در مقام سردبیر مجله الطریق، کمی پیش از قتلش، مقالهای جانانه علیه خمینی نوشت و او را وجه مشخص «دجال» دانست.
مغنیه در تهران فتوای قتل مروه را از خمینی گرفت و در بازگشت، سحرگاهی به منزل او رفت و مروه را که نوادهاش را در بغل داشت و برایش شعر زمزمه میکرد، با چاقو و کلت کالیبر ۴۵ به قتل رساند. نواده دکتر حسین مروه فریاد میزد و میگریست. مغنیه مادر او را تهدید کرد که اگر خفهاش نکند، همه را میکشد. مادر گریان به فکر فرزندش بود و پیکر خونین پدر را پیش رو داشت و مغنیه و جنایتکار دیگری به نام محمود عاصی گریختند. هویت آنها را بعدها داماد دکتر مروه فاش کرد.
مثلث مرگ با هدایت قاسم سلیمانی و فرمانده نظامی سوریه در لبنان ژنرال غازی کنعانــ وزیر کشور بعدی سوریهــ و همراهی جمیل السید، فرمانده سازمان اطلاعات لبنان، طرح کشتن حریری را به عماد مغنیه سپردند. مواد منفجره را احمد جبریل، از نوکران قدیمی اسد و فرمانده جبهه خلق برای آزادی فلسطین، «فرماندهی عمومی» و پسران و همکارانش از سوریه به لبنان بردند.
قتل حریری زلزلهای بود که پسلرزههایش هنوز باقی است. با همکار عزیزم جمال بزرگزاده در گفتوگویی با عبدالحلیم خدام، معاون حافظ اسد، و سپس دستیار فرزندش بشار اسد، در کاخی در پاریس رسما از او پرسیدم قتل حریری چگونه اجرا شد. خدام که از نزدیکترین دوستان حریری بود، با چشمانی پراشک گفت هنوز شک دارید؟ من چرا حکومت را گذاشتم و اینجایم؟ توطئهای گران بود با دو ضلع حکومتی (ایران و سوریه) و یک ضلع اجرایی (مغنیه و بدرالدین و تیم آنها).
مصطفی جحا، روزنامهنگار و نویسنده شیعه روزنامه العمل و ضدخمینی، گابریل ماریان هولسن، روزنامهنگار آلمانی، سمیرقصیر، فیلسوف و تحلیلگر آزاده نویسنده النهار، جبران توینی، سردبیر النهار و فرزند غسان توینی، موسس النهار و سیاستمدار لبنانی ضدسوری، لقمان سلیم، آزادمرد شیعه و روزنامهنگار برجسته، استاد عامل، فقیه بزرگ شیعه و سکولار لبنان، جورج حاوی، دبیرکل حزب کمونیست لبنان، پییر فرزند امین جمیل، رئیسجمهوری سابق لبنان که وکیل و وزیر صنایع لبنان بود، حسن صبرا، مدیر الشراع که ایرانگیت را فاش کرد و حزبالله او را تا لب گور برد اما معجزهآسا با سر و روی خونین و دست و پای شکسته نجات یافت و حالا بیش از سه دهه است که همچون ما دور از خانه پدری در مصر روزگار سر میکند.
صدها بزرگ در لبنان به فرمان خمینی و خامنهای و شریک سوریشان به قتل رسیدند. رفیق حریری، امید لبنان به فردا، را حاج قاسم و رئیس اطلاعات سوریه و مربع مرگ به قتل رساندند (احمد وهبی هم در این جنایت سهیم بود). وقتی اسمها بیرون افتاد، بشاراسد از وحشت پردهدری مغنیه در صورت به دام افتادن، با یک انفجار حسابشده زیر صندلی خودرویی که مغنیه میراند، در پارکینگ ساختمانی که تنی چند از فرماندهان سپاه و حزبالله همراه با مغنیه جلسه ویژهای داشتند، او را به قتل رساند (۱۲ فوریه ۲۰۰۸).
سرنوشت مصطفی بدرالدین (ذوالفقار) هم بهتر از مغنیه نبود. او که پسرعمو و برادر همسر مغنیه بود، دوری از عماد را تاب نیاورد. عماد در اتومبیلش در دمشق و مصطفی در میدان نزدیک فرودگاه دمشق «پرپر» شدند؛ چنانکه با حریری و جمیل و قصیر و… کرده بودند. حزبالله اما انگشت به سمت داعش گرفت. خانوادهاش سوریه را مسئول دانستند و حاج قاسم سلیمانی، داماد سرخانه بدرالدین، علیرضا عسکری را که دوست قدیمی بدرالدین بود، متهم کرد که بدرالدین را به آمریکاییها فروخته و ضمن تماس با او از راه دور، مدتها بعد از اختفایش، ردیاب اسرائیل و آمریکا را به محل زندگی پنهان عباس در سوریه رهنمود شده است.
جنایتکاران یکانیکان رفتند و در این چند ماه بهویژه دو ماه اخیر، مربعات و مثلثات مرگ و فتنه را هم اسرائیل دود کرد و به هوا فرستاد.
در کنار فواد شکر و ابراهیم عقیل، فرمانده و مسئول عملیات واحد رضوان (کنیه عماد مغنیه)، از فرماندهان ارشد کشتهشده این واحد باید به حسین حدرج، رئیس ستاد کل حزبالله، سامر حلاوی، فرمانده ناحیه ساحلی، عباس مسلمانی، فرمانده منطقه قانا، محمد رضا، فرمانده منطقه خیام، حسن مدی، فرمانده ناحیه جبلدوف، حسن عبدالستار، فرمانده عملیات، عبدالله حجازی، فرمانده ناحیه رمیم ریج و همچنین احمد وهبی که در طراحی و برنامهریزی (التخطیط و التنفیذ) و اجرای حملات راکتی به اسرائیل دخیل بود، اشاره کنم. بیش از ۱۰ تن از فرماندهان پارهپارهشده حزبالله در فهرست وزارت خزانهداری آمریکا رمز و کد و جایزه برای سرشان داشتند.
عقیل تحت تحریمهای ایالات متحده بود و در سال ۲۰۲۳ وزارت خزانهداری آمریکا برای اطلاعاتی که به شناسایی او منجر شود، تا هفت میلیون دلار جایزه تعیین کرد. این وزارتخانه پیش از این ابراهیم عقیل را «رهبر کلیدی» حزبالله توصیف کرده بود. او یکی از سه عضو حزبالله بود که همراه با حسن نصرالله و مصطفی بدرالدین در طول دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۱۹۹۰ برای آموزش چند ماه به کره شمالی سفر کرد.
فقط فکرش را بکنید. در کمتر از یک سال و به اعتراف «مقام ولایت» و همه نوچههایش، در «نبردی نابرابر»، حزبالله لنگ انداخت و با بلا ساخت. رژیم در لبنان هزاران جنگجو و جنگخو ردیف کرد تا خود را از بلا مصون دارد و در عین حال از اسلام ناب انقلابی محمدی صیانت کند. حالا اما هم خود گرفتار است و هم اهل بیتش در لبنان و یمن و عراق در لرزشاند: «شد غلامی که آب جوی آرد/ آب جوی آمد و غلام بِبُرد»
حالا تسنیم قصه ببافد و به قول عربها «پهلوانیات» سر دهد. واقعیت این است که کمر حزبالله شکسته است و این پهلوان دیگر باید لنگ وا کند و از زورخانه به قهوهخانه نقل مکان کند.
بهای دیدار سیدعلی و قائم آل علی
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۱۹ سِپتامبر ۲۰۲۴ ۷:۳۰
جمعیت مقابل بیمارستان در لبنان-AFP
ضربه سنگینی که حزبالله در روزهای سهشنبه و چهارشنبه این هفته متحمل شد، به هر قانون و عرف و عادتی، جنایت بود اما بلافاصله این سوال مطرح میشود که اگر حسن نصرالله چنین امکانی را داشت و فناوری اسرائیل در اختیارش بود، آیا دستبهکار نمیشد و چشم صدها اسرائیلی را کور نمیکرد؟
دیروز «مقام ولایت» با تفنگهای ساچمهای پاسدارانش چشمهای زیبای نسل جوان ایران را (دختر و پسر) هدف قرار داد، امروز دولت اسرائیل دشمنانش را هدف قرار میدهد. آن یکی رعایای سرزمینش را کور کرد، این یکی دشمنانش را که به حذف و نابودیاش کمر بستهاند.
سوالی که در ذهن بسیاری از مردم منطقه و جهان دور میزند، در پرتو یک «چرا» شکل میگیرد. چرا خامنهای به این فاجعه مرگبار دامن زد؟ نصیب او از به خاک و خون کشیده شدن هزار و اندی اسرائیلی و ۳۰ هزار فلسطینی چیست؟
در این زمینه نخست باید در شخصیت خامنهای کندوکاوی کرد.
سودای خلافت
در حکایت سید خراسانی و تلاش برای کشاندن سید علی خامنهای به وادی جنون زعامت امت واحده بارها نوشتهام و دیگرانی در این زمینه تاملات بسیار داشتهاند. اولین بار، محمدتقی مصباح یزدی، آخوند فاسد حوزه، دو سال قبل از مرگش سوگند جلاله خورد که خامنهای همان سید خراسانی مذکور در بعضی روایات شیعه (ملاباقر مجلسی) است.
احمد جنتی هم سید علی آقا را «سپهسالار لشکر امام زمان» خواند و مسلمانان را مژده داد با معرفتی که به ارتباطات ویژه «مقام معظم رهبری» با قائم آل محمد در دست دارد، بهزودی شاهد ظهور مهدی موعود خواهیم بود.
دیرگاهی است در قم و مشهد و کربلا و نجف و ضاحیه بیروت و حسینیههای صور و مرجعیون لبنان، در منابر از خامنهای با عنوان «امام خامنهای» و «سید خراسانی» یاد میکنند.
با تمام اینها و در چنین احوالی، آیا انتظار دارید ولی فقیه به کمتر از نابودی اسرائیل و بنیصهیون رضایت دهد؟
فرزندان لبنان و سوریه و ایران که به سبب توهمهای خطرناک ولی فقیه و گوش بهفرمانهایش برای امحای اسرائیل، سهشنبه و چهارشنبه این هفته هدف غیرانسانیترین حملات اسرائیل قرار گرفتند و بیناییشان را از دست دادند، آیا تنها نتانیاهو را مقصر خاموشی چراغ دیده خود میدانند؟
سردار حسن داناییفر، سفیر سابق رژیم در بغداد که از سران سپاه قدس و دستگاه اطلاعاتی قاسم سلیمانی بود و حالا در خدمت اسماعیل قاآنی است و قبلا رئیس مرکز بازسازی عتبات عالیات در عراق بود، در یک سخنرانی در نجف ادعا کرده بود جورج بوش دستور تشکیل کمیتهای را داده که کارش جستوجو برای یافتن رد پای حضرت حجت است و در این کمیته سفیر آمریکا، فرمانده نیروهای آمریکایی و عناصر اطلاعاتی همراه با ایاد جمالالدین (از روحانیون شیعه مخالف رژیم ایران و عضو پارلمان عراق در دوره پیش) عضویت دارند.
یک بار هم محمدی گلپایگانی، محرم اسرار و رئیس دفتر «مقام معظم»، از دیدار «آقا» با ولی عصر در جمکران گفت: «چهارشنبه شبی آقا در خلوت جمکران بودند. شنیدم مردی به عربی فصیح با ایشان گفتوگو میکرد. وحشتزده در را گشودم، اما کسی جز ایشان را ندیدم. آقا دلگیر شدند و من چیزی نگفتم.»
تمام این حرفهای بیاساس در درجه نخست توهین به امام زمان تلقی میشود که آقایان ادعای پیروی از او را دارند و ظهورش را آرزو میکنند. اینها مدعیاند که مهدی موعود بیش از ۱۳ قرن است که در غیبت به سر میبرد. یعنی اینکه به اراده الهی کسی قادر به رویت ایشان نیست. با این حساب چگونه «آمریکاییها درصدد دستگیری و ربودن او هستند» و سید علی آقا هرازگاه به دیدارش مشرف میشود؟
اینکه کسانی از تیره مصباح یزدی و محمدی گلپایگانی و احمد جنتی و احمد خاتمی و سعیدی و… ولی فقیه را بر کرسی امامت بنشانند و برایش ولایت خاصه قائل شوند، البته مایه شگفتی نیست اما وقتی حزبالله و عصائب اهل حق و حوثیهای زیدی سر در رکاب میگذارند، آنوقت جان و چشم هزاران جوان قربانی این جنون میشود.
خمینی اما باهوشتر بود. وقتی اسرائیل جنوب لبنان را اشغال کرد و ما خود درگیرودار جنون تکریتی خونریز بودیم، محسن رضایی و رفیق دوست و مرتضی رضایی و رحیم صفوی پیشنهاد دادند که یک لشکر به لبنان بفرستیم و جلو اسرائیل را بگیریم و این فرصتی است که امام را قائد عالم اسلامی خواهد کرد. خمینی ابتدا پذیرفت اما به محض رسیدن نزدیک دوهزار سپاهی به سوریه و مخالفت حافظ اسد با ورود سپاهیها به لبنان، خمینی دستور بازگشت داد؛ چرا که صدام حسین هم به خمینی پیغام داد جنگ را تمام کنیم و با هم به جنگ اسرائیل برویم. خمینی گفت: بازی خوردهاید، اینها میخواهند صدام را نجات دهند.
خامنهای اما تا گردن در گرداب لبنان فرو رفت. فقط جنگ ۳۳ روزه اسرائیل و حزبالله یک میلیارد و ۷۰۰ میلیون دلار برای ملت ما هزینه داشت.
سیدحسن نصرالله هم بارها زیر تصویر خامنهای اقرار کرده که در طول دو سه سال اخیر، رژیم ولایت فقیه بیش از یک میلیارد دلار برای بازسازی لبنان (بخوانید بخشی از مناطق شیعهنشین تحتسلطه حزبالله) پرداخت کرده؛ همچنین بارها یادآور شده است که عضو حزبالله ولایتمدار و غلامحلقهبهگوش حضرت آقا است.
نعیم قاسم، معاون حسن نصرالله، نیز در کتابش میگوید: «فرمان جنگ در دستان حضرت ولایت عظما است و هم ایشاناند که تکلیف ما را با دشمنان روشن میکنند.»
حالا در قرن بیستویکم پول و موشک و توپ و بمب باعث حلقهبهگوشی سالکان طریقت ترور به پیر و مراد همه آدمکشان منطقه میشود. بیتالمال ملت ایران جمع کردن مرید و مقلد و نوکر برای سید علی آقا صرف میشود.
باید ترسید؛ وقتی خامنهای که حتی ظرفیت مرجع شدن نداشت، حالا به لطف مشتی ازخدابیخبر، آخرین پلههای عرش را تا مرحله خدایی بالا میرود. ما دیگر با سیدعلی بن جواد الحسینی الخامنهای، صاحب الامر و قائد المسلمین، روبرو نیستیم. با رهبری مواجهیم که نمونهاش را در تاریخ هیئت ناپلئون و هیتلر دیدهایم که صدها هزار انسان را در دروازههای مسکو و سن پترزبورگ به نابودی کشاند.
رهبر رژیم دچار همان اوهامی است که عبدالناصر را از پرداختن به مصر بازداشت؛ حال آنکه او انسانی صالح بود و سعادت ملتش را در نظر داشت، اما رویای امت واحده عرب و درگیر کردن کشورش در جنگ با اسرائیل و وحدت با سوریه و سپس جنگ یمن که پیش از ضربه ۶ ژوئن ۱۹۶۷ کمر ارتش مصر را خرد کرد و یک سلسله اقدامهای عوامپسندانه، از طبع دماگوگ ناصر مایه میگرفت. بازهم میگویم دماگوژی گرفتاری است که بسیاری از رهبران آزاده و صالح و حتی دموکرات به آن مبتلا شدهاند. دیدن هزاران انسان که تصویرت را بالا بردهاند و نامت را فریاد میزنند و شعار میدهند که بالدم بالروح نقدیک یا جمال (با خون و روح فدای توجمال) یا فدای ابوعمار و صدام و خمینی و خامنهای و… میتواند حتی پاکدلترین انسانها را به بیراهه کشاند.
تازه یادمان باشد در مورد ناصر یا مصدق و حتی عرفات و صدام حسین و تا حدودی خمینی، تودهها از صمیم دل فریاد میزدند و به ساندویچ و ساندیس و سکه و دلار برای به خیابان کشاندن آنها نیازی نبود. حال آنکه در مورد سیدعلی آقا، همین حزبالله و حماس و جهاد اسلامی و حماس و حشدالشعبی و انصارالله حوثی اگر دو روز مواجبشان قطع شود، به دنبال ارباب تازهای خواهند رفت.
نگاهی به رابطه مجلس اعلای عراق و عمار حکیم و سپاه بدر و سردار سابق، هادی العامری، با جمهوری ولایت فقیه در سالهای اخیر نیز آشکار میکند که پول و مصلحتهایی که میتواند هر آن تغییر کند، عامل اصلی پیوند گروهها و سازمانهایی است که سیدعلی آقا قصر اوهامش را بر زمین شن و ماسهای آن بنا کرده است.
خامنهای تا دیروز عمار حکیم را همچون سید مجتبی عزیز میداشت و هنگام سخن گفتن با ترکیب «عمارُنا» (عمار ما) از او یاد میکرد. حالا عمار به سبب تمرد و مخالفت با نوکران ولی فقیه در عراق از نوع هادی العامری که غلام سرسپرده عمو و پدرش بود، سر از کاخ قبه ریاستجمهوری مصر و ویلای خصوصی پادشاه اردن در میآورد.
جمهوری اسلامی در عهد خمینی برای تعویض نعلین آخوندی ایشان با گیوه خلافت اسلامی هزینه داد اما نه به اندازه تعویض کفش هاکوپیان سیدعلی با نعلین زرد حاج محبعلی در بست بالای مشهد. جنگ ایران و عراق با انبوه کشتهها، زخمیها، شیمیاییها و معلولها و ویرانی صدها شهر و روستا و تاسیسات صنعتی و فرهنگی و تاریخی، سرانجام بعد از هشت سال، با جام زهر نوشیدن سید روحالله خاتمه یافت اما آلودگی تا خرخره در لبنان خامنهای با هزینه میلیاردی همچنان ادامه دارد.
حضور در عراق و افغانستان به صورت نظامی و امنیتی و البته با هزینهای که سر به فلک میزند، اداره تشکیلاتی که رشتهاش از بوگوتا و کاراکاس تا سیرالئون و سودان و پاکستان و مالزی و استرالیا، آسیای میانه از یکسو و کانادا و آمریکای شمالی گسترده است، دهها حزب و بنیاد و شورا و جمعیت اسلامی و فرهنگی و دهها مدرسه و حوزه و مرکز پژوهشی در پنج قاره جهان با پولهای مرحمتی ولی فقیه و حکومتش برای تبدیل کردن جایگاه ولی امر چهارراه آذربایجان به خلیفهالله فیالارض، واقعیت پیش دیده ما است. دست داشتن در دهها عمل تروریستی در کویت و عربستان سعودی و لبنان و اروپا و آفریقا و داشتن پرصفحهترین پرونده سیاه از اعمال غیرقانونی و مخالف عرف و اخلاق و مقررات بینالمللی همه و همه هزینههاییاند که طی ۴۵ سال گذشته برای دوختن گیوه ولایت امر جهانی برای ولی فقیه اول و ثانی پرداخت شده است.
با در نظر گرفتن تفاوتهای بین امروز و دهه ۱۹۶۰ در قرن گذشته، باز هم آنچه عبدالناصر برای پوشیدن کفش زعامت عرب و بعد آفریقا و جهان سوم هزینه کرد، بسیار کمتر از هزینهای بود که رژیم تا امروز برای گسترش مبانی اسلام ناب انقلابی محمدی پرداخته است.
اگر امروز صدا و سیمای رژیم به ۱۲ــ۱۰ زبان برنامه دارد و شبکه اسپانیاییزبانش کنار انگلیسی و فرانسه و سواحیلی و اردو و بوسنیایی و بنگالی از صبح تا نیمه شب با تصویر و صدا، در وصف نایب امام زمان عاشقان ولایت را محظوظ میکنند، در دهه ۱۹۶۰، صوت العرب به ۴۰ زبان دنیا برنامه داشت. در جهان عرب صدها حزب و روزنامه و اتحادیه و جمعیت فدایی ناصر بودند و شعار «وحدت، آزادی و سوسیالیسم» در چهار سوی جهان عرب شعار نخستین تودهها بود. حتی بعد از شکست سهمگین ژوئن ۱۹۶۷، وقتی ناصر استعفا کرد، میلیونها عرب (حتی عربهای مسیحی) از رباط تا بغداد خیابانها را پر کردند و فریادهای «بدون تو هرگز» آنان، چند ساعت بعد ناصر را مجبور کرد استعفایش را پس بگیرد.
در مرگ او، میلیونها عرب و غیرعرب که در وجود ناصر، قهرمانان فرضی خود را یافته بودند، گریستند. برای جمعی، عرفات و برای گروهی، صدام حسین و برای بسیاری، هوشیمین و چهگوارا و حتی مائو و استالین چنین منزلتی داشتند.
حالا از همه آن مردان رویایی که اعتبار و جایگاهشان صدها بار فراتر و مستحکمتر از سیدعلی بود، امروز چه مانده است؟ امروز حتی در رابطه با یکی از آزاداندیشترین رهبران تودهها یعنی دکتر مصدق که پروندهای از مبارزه با استعمار و استحمار از خود به یادگار گذاشته، سوالات بسیاری مطرح است و انتقادهایی که هیچگاه در زمان حیات او مجال مطرح شدن نداشت.
درباره ناصر و صدام و عرفات و استالین و هیتلر و مائو و لنین و گاندی و البته خمینی نیز همین سوالات و نظایر آن مطرح است.
این شخصیتها که جایگاه و اعتبارشان صدها بلکه هزاران بار فراتر و بیش از ولی فقیه فعلی بود، مسحور تودهها و در نهایت قربانی «دماگوژی» شدند که امروز گریبان رژیم حاکم بر وطن ما را گرفته است. اگر در لبنان، اسرائیل میتواند جوانان مسحور خمینی و خامنهای و حاج قاسم سلیمانی را به دام اندازد و بسیاریشان را به جاسوسی از حزبالله وادارد، این فقط به دلیل قدرت و آگاهیهای اسرائیل نیست؛ بلکه بیاعتقادی جوانان حزب به شعارها و آرمانهای صادره از امالقرای تهران سبب آن است.
یکی از مشکلات اداره آمار و ثبت احوال در لبنان رسیدگی به درخواستهای خانوادههایی است که پس از پیروزی انقلاب ایران نام فرزندانشان را خمینی گذاشته بودند و حالا که این فرزندان به میانسالی رسیدهاند، خواستار تغییر نامشاناند. تودهها را با شعبدهبازی و شعار میتوان برای مدتی فریب داد و با پول و کمک چندی جذب کرد اما بادکنک محبوبیت در نهایت به سوزنی خواهد ترکید و گیوهای که حضرت آقا خواب پوشیدنش را میبیند، گشاد از آب در خواهد آمد.
سهشنبه و چهارشنبه گذشته اوهام در برابر واقعیات رنگ باخت. صدها تن کور شدند، شماری بسیار فزونتر مجروح و چند ده نیز کشته شدند. اسرائیل آشکار کرد نه امام زمانی به یاری ولایتمداران خواهد آمد و نه خامنهای و حسن نصرالله به زیارت بیتالمقدس نائل خواهند شد. عرفات با واقعیت آشتی کرد، اسرائیل را به رسمیت شناخت و سالهای پایانی عمرش را در فلسطین سر کرد و همانجا به خاک سپرده شد.
رئیس بخش چشم بیمارستان آمریکایی بیروت گفته بود در این چند ساعت آنقدر چشم از حدقه در آوردم که بیش از همه دوران طبابتم بود؛ تصویری هولناک که مسئول اولش سید علی خامنهای است.
پادشاه با چراغی روشن فردا را نشان داد؛ ولیفقیه وصف تاریکی میکند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۳ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۱۳ سِپتامبر ۲۰۲۴ ۸:۴۵
ولیعهد سعودی امیر محمد بن سلمان به نسل جوانی که اکثریت جمعیت سعودی را تشکیل میدهند مژده میدهد که عربستان سعودی در اندیشه فرداست. دینمداری افراطی در سعودی جایی نخواهد داشت. حرفهایش به دل مینشیند که اثرش را به چشم دیدهام. محمد بن سلمان میگوید: «ما جزو کشورهای گروه ۲۰ هستیم. یکی از بزرگترین اقتصادهای جهانایم. ما در محل تقاطع سه قارهایم. بهبود اوضاع عربستان سعودی به معنای کمک به منطقه و تغییر جهان خواهد بود. هدف ما عملی کردن چنین چیزی است و امیدواریم از حمایت همه برخوردار شویم.»
دهه ۵۰ شمسی پادشاه فقید نیز در چنین اندیشهای بود. سالهای خوب ما.
محمدعلی بهمنی از آن سالها بود که هفتهای پیش خاموش شد. آنکه سروده بود:
به شبنشینی خرچنگهای مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلالپرست؟
با اینکه چندی سر از پنجره رژیم بیرون آورد اما من آن بهمنی را میشناختم که از «زمانه پست قیلوقال پرست» به شکوه بود.
در آن سالهای به قول اسفندیار منفردزاده «روزگار خوش استبداد» برای ما اهالی قلم و شعر و سینما و موسیقی از همه سو امکاناتی بود که در پربار کردن چشمه احساس و ذوق و اندیشه ما کارساز بود.
مجله فردوسی و عباس پهلوان و ما که در دلش جا داشتیم. و «نگین» عنایت و «خوشه» دکتر عسکری و شاملو را داشتیم و ماهنامه «سخن» بزرگمرد پرویز ناتل خانلری و وحید و «اندیشه هنر» را. همنسلان ما هر ماه تقریبا جُنگی منتشر میکردند. اگر علی میرفطروس به تبریز ره زده بود سهندش از آنجا میآمد و صالحی با بازار ادبیاتش هوای شمال را در دلهای ما میریخت و البته جُنگ حقوقی و یارانش از اصفهان و جُنگهای خراسانی با نعمت آزرم و سرشک و اخوان ساکن تهران و اسماعیل جان خوئی از مشهد به تهران میآمد و روزهای تشنه ما را پر میکرد.
شاملو و اخوان و ایران درودی و سیحون و خوشنام و بقایی و دکتر صدرالدین الهی و احرار و آموزگار و ایرج پزشکزاد رفتند. ابراهیم جان گلستان خاموش شد. سیمین بانویمان نماند تا در موج رقص و آوای دخترانش به وجد آید. صحنه ناگهان خالی شد. از جوانترها داریوش کارگر و کوشان و عباس معروفی و….
امروز که به دهه ۴۰ـ که ما از نیمهاش در حاشیه و سپس وسط معرکه افتادیم ـ و دهه۵۰ مینگرم، درمییابم که محیط روشنفکری ما در آن سالها تا چه حد در چنگ ایدهآلیسم تودهای و ایدهآلیسم اسلامی گرفتار بود، تا جایی که رفیق همسفر آن روزهای ما خسرو گلسرخی، که اعدامش بیدلیلترین اعدامها پیش از ظهور خمینی بود، از یکسو دلبسته مارکس و اندیشه جهانشمول دیکتاتوری پرولتاریا شده بود و از سویی دیگر در دادگاهش توسل به کلام حسین بن علی میجست. در زندان اسلامیها، رختشان را روی بندی که لباس چپها روی آن خشک شده بود نمیانداختند و در لیوان آنها آب نمیخوردند. همان بساط زندان هنوز هم به روایت فائزه هاشمی در زندان رژیم برقرار است. همین نگاه بود که ما جوانان را چنان اسیر آلاحمد و غربزدگیاش کرد که مهدی، رفیقمان با دو تا و نصفی شعر بالشکسته، گریبان داریوش آشوری را میگرفت که به چه حقی به امامزاده ما حضرت جلال درباب غربزدگی خرده گرفتهای؟ و من هر بار که یاد آن منظره میافتم به جای مهدی و یک دوجین جوان مثل خودم ایدهآلزده، آن هم ایدهآلهایی مرکب از نوع ترکیبی سید قطب به اضافه چهگوارا و خمینی به اضافه هوشیمین و لیلی خالد و…، احساس خجالت میکنم.
روشنفکر عصر پدر، حتی اگر ارانیوار دلبسته مکتب اشتراکی بود، در درجه نخست سرفرازی و پیشرفت وطن و اعتلای نام ایران و رفاه ملتش را در نظر داشت، اما روشنفکر بهرسمیت شناختهشده عصر پسر، در درجه اول در اندیشه تخریب نظم موجود بود، بیآنکه جانشینی برای آن یافته باشد. مثلا اگر شما در سال ۴۷ از تکتک مشتریان دوشنبه ظهرهای کافه فیروز، چه بزرگشان از نوع آلاحمد و ساعدی و اسلام کاظمیه و هزارخانی و چه میانسالشان و چه از ما نوجوانان، میپرسیدید حضرات، گیرم فردا محمدرضا شاه پهلوی رفت و دولت به کام شما شد، چه نوع حکومت و چگونه آدمی را برای به دست گرفتن قدرت در نظر دارید، هرگز پاسخ درست و روشنی دریافت نمیکردید.
بستر روشنفکری ما با فقر ـ و گاه ادای فقرا را درآوردن ـ کمسوادی، حرفهای بیسروته اما نیشدار به شاه و حکومت، آرزوی حداقل یک بازداشت هرچند کوتاه و اقامت در کمیته و یا اوین داشتن، «صد سال تنهایی» و افادات «امه سزر» و «فرانتس فانون» و سرودههای لورکا و نرودا را زیر بغل زدن، تقیزاده را دشمن داشتن و قول آلاحمد را در شهید بودن شیخ فضلالله نوری مرتجع حق و حقیقت پنداشتن و… عجین بود. بستری بود که زائو در آن البته به جز نوزاد کریه و خونریز و بدخوی انقلاب ۵۷ را نمیزایید.
«استبداد رضاشاهی» را اگر بهدرستی نفی میکردیم حداقل انصاف داشتیم که تحولات مثبت و اساسی ۱۶ سال سلطنت و دو سه سال سردارسپهی و ریاست وزرایی او را هم منکر نشویم. اما چون نگاه همه نفرت بود و انکار، همه پوچی بود و ایدهآلهای بیمایه و پایه، نه کار سترگ داور را در ادامه کار مشیرالدوله در برپاساختن عدلیه نوین میستودیم (اما با همه توان مرگ داور را در جمع جرایم رضاشاهی منظور میکردیم) نه یکپارچه کردن ایران، نظام نوین حمل و نقل، برپایی مدرسه و دانشگاه، اعزام محصل به خارج، نظام مالیاتی و بودجهنویسی، انتقال زن از آشپزخانه و پستو به جامعه، جدا کردن حریم دین از حکومت، شناسنامهدار کردن ایرانی (که مورد طعن ملاها بود چون کسی نباید خبردار میشد نام عیالشان چیست.) در نگاه ما اصلا ارزشی نداشت، چون ارانی در زندان پهلوی به قتل رسیده بود، آن هم به دروغ.
اگر رضاشاه کبیر قصد کشتن ارانی و یارانش را داشت برخلاف توصیه صدرالاشراف سرنوشت آنها را به دادگاه مدنی نمیسپرد و همین نگاه را در باب عصر شاه فقید نیز داشتیم. یعنی به روی معجزه دهه ۴۰ در عرصه اقتصادی و صنعتی و کار سترگ مردانی چون دکتر عالیخانی، مهدی سمیعی چشم میبستیم، اسم علی امینی که میآمد حکایت کنسرسیوم بلافاصله مطرح میشد و یادمان میرفت که در همان ۱۴ ماه زمامداری اگر با او همدل شده بود و جبهه ملی پیشنهادات او را به دیده ایجاب نگریسته بود کار ما به خمینی نمیرسید و خمینی در هیئت منجی قافلهدار انقلاب ظاهر نمیشد. نسلهایی بودیم که مفهوم روشنفکر را بهدرستی درک نکرده بودند، به همین دلیل روشنفکران واقعی را نفی میکردند و زیر علم هر روضهخوانی از نوع چپ و اسلامی آن سینه میزدند.
شخصیتهایی مثل دکتر صدیقی و دکتر صناعی و دهها تن از آنها که برای اصلاح نظام و پیشرفت و سربلندی کشور با همه بایدها و نبایدها از دل و جان مایه میگذاشتند روشنفکر به حساب نمیآمدند، اما کافی بود شما یک شعر چاپ کنید که در آن واژگانی از قبیل جنگل و شب و خون و خلق آمده باشد، یا مقاله و قصهای که طعم مرگ و ویرانی و نفی تاجدار در آن باشد تا به جمع روشنفکران اضافه شوید.
قحطی که ما گرفتارش بودیم با ظهور امام خمینی آشکار شد. اما دریغ از یک پاپاسی که این فضای قحطیزده را اندک تغییری دهد. چپهامان قصیده غرا در وصف امام عصر و زمان سرودند و تئوریسین سرشناس تودهای در ۷۰ سالگی زیر تیغ ختنه لاجوردی رفت. لیبرالهامان کراوات گشودند و ریش نهادند و تسبیح در دست گرفتند و ملیهامان بعد از آنکه بختیار را با خنجری از پشت ناکاوت کردند، پشت سر «مردی که خورشید وجودش از غرب طلوع کرد» نماز جمعی به جا آوردند. اما ۴۵ سال استبداد و ارتجاع و نفرت و مرگ، اگرچه در عرصه ادبیات و فرهنگ میوه خوشعطر و طعمی به بار نیاورد (حسن عرب مرحوم میگفت درختی را که با خاکانداز آب دهند ثمرهای به جز گند نخواهد داشت. البته او واژه دیگری به کار میبرد.) اما در عرصه روشنفکری در این دوران شاهد بیرنگ شدن تابوها و گشوده شدن زبانها، بیاعتبار شدن ارزشهای بیپایه هستیم. آشکار شدن واقعیت حکومت دینی، فروپاشی اتحاد شوروی و ورشکستگی اندیشه دیکتاتوری پرولتاریا، از قدسیت افتادن امامزادههای چپ و راست دوران ما که این آخریها آنقدر بیریشه شده بودند که مثلا قذافی آدمی نیز به جمعشان اضافه شده بود، ظهور انسانگرایی در قالب سوسیال دموکراسی نوین، حقوق بشر، و مرگ آپارتاید نژادی، همه و همه در این تحول اساسی نقش داشتهاند. با این آرزو که اوضاع و احوال امروز راهگشای آنهایی نیز باشد که در تعمیم مفهوم روشنفکر در قالب رایج دهه ۴۰ و ۵۰ نقش اساسی داشتند و خوشبختانه هنوز در قید حیاتاند. اما شماری از آنها در خارج از کشور همچنان گرفتار مفاهیمیاند که دیرگاهی است مهر باطل شد را یدک میکشند.
سخنان امیر محمد بن سلمان را بار دیگر مرور میکنم، مصاحبههای دو سال اخیرش را میخوانم و یاد سالهای خوب میافتم. نسلهایی، دیروز و فردای روشن خود را به سیاهی مرگ و ارتجاع و جنگ و نفرت پیوند زدند. شاه غمگین و ملکه نازنینش با چشمان اشکبار خانه پدری را ترک گفتند و ما هنوز از حسرت و افسوس و اشک فارغ نشدهایم. این روزها سالگرد پرواز مهساست. رژیم در چهار ماه و نیم بیش از ۴۰۰ تن را اعدام کرد. تا کی باید نشست و حسرت خورد؟ جوان سعودی به فردا با امید میخندد، جوان ایرانی در چشمانداز فردایش به جز ویرانی و بیامیدی و درد نمیبیند. به من ایراد گرفتند که چرا دو هفته پیش از حماقت نسلت گفتی، اگر نمیگفتم، حماقت ۵۷ از دفتر و دیوان ما پاک میشد؟
ولی فقیه، به جای دریافت غرامت، سرمایه ملت ایران را در عراق به حراج گذاشته است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۶ سِپتامبر ۲۰۲۴ ۸:۱۵
مشاهده صفهای اربعینیها در کربلا و حشدالشعبیها در کنارشان آزارم میدهد، بهخصوص وقتی خیل پرستاران افسرده میهنم را میبینم که در تعرض حملات سرکوبگران و پیامهای تهدید ولایت جهل و جور و فسادند. نازنین دختران و پسرانی که جان و جهانشان آرام کردن بیماران و نشاندن لبخندی بر لبهای آنان است.
خامنهای به جای آنکه پدری کند، فرزندان ایران را دشمن میدارد و حشدالشعبی را چون حزبالله و انصارالله و حوثی و… را فرزندان خود و رژیمش میداند.
حشدالشعبی طرحی بود که قاسم سلیمانی به جان ملت عراق انداخت و آیتالله سیستانی را با فریب و دغلکاری به امضای آن فتوای معروف واداشت. داعش بهانه بود و حریفش آمریکا و متحدانش و ارتش عراق بودند نه قاسم سلیمانی… نوری المالکی و دیگر دزدان بغداد حلقهبهگوش خامنهای تصویری نادرست از آنها به آقای سیستانی نشان دادند که داعش در دوقدمی نجف است و هدف البغدادی نابودی کامل شیعیان و ویرانی اعتاب مقدسه.
نیروهای حشدالشعبی اواسط سال ۲۰۱۴، پس از تسلط داعش بر بخشهایی از شمال و شمال غرب عراق، و در پاسخ به فتوای مرجع عالی شیعه، آیتالله سیستانی، از گروههای مسلح شیعه تشکیل شد. نماینده سیستانی در خطبههای نماز جمعه ۱۳ ژوئن ۲۰۱۴ در شهر نجف خواستار پیوستن داوطلبان به نیروهای امنیتی با هدف دفاع از عراق در برابر حمله داعش شد.
این فتوا حدود سه ماه پس از آن صادر شد که نوری المالکی، نخستوزیر وقت عراق، از تشکیل ارتش ذخیره خبر داد و این امر را «مقابله با خطراتی که عراق را تهدید میکند» توصیف کرد.
در ۱۱ ژوئن ۲۰۱۴، کمیته وزارتی که المالکی تشکیل داده بود، برای مدیریت بحران حمله داعش، در بیانیهای مطبوعاتی تشکیل هنگهایی از داوطلبان را با عنوان «نیروهای بسیج مردمی» برای حمایت از سرویسهای امنیتی اعلام کرد. ریاست بسیج مردمی عملا در چنگ قاسم سلیمانی با همدستی ابومهدی المهندس و هادی عامری بود. چندین میلیارد پول از خزانه ملت عراق به دست مالکی افتاد تا حشدالشعبی درست کند. آن موقع، به جز جمعی جوان شیعه متعصب، بقیه مزدورانی با دستمزدهای ماهیانه بین ۵۰۰ و ۱۵۰۰ دلار بودند. سنیها و مسیحیان نیز فوجهایی بر پا داشتند که خیلی زود ناپدید شدند. مبارزان کرد نیز در بخشهای بزرگی از شمال عراق با داعش مقابله کردند و خیلی بیش از حشدالشعبی در موصل و سرزمین ایزدیها، که بیشترین آزار را متحمل شدند، توفیق داشتند.
تعداد نیروهای حشدالشعبی دهها هزار نفر از جناحهای مختلف ازجمله سازمان بدر، گردانهای حزبالله (عراق)، عصائب اهل الحق و جنبش نجبا بودند.
در نوامبر ۲۰۱۶، شورای نمایندگان عراق قانون شماره ۴۰ نیروهای حشدالشعبی را تصویب کرد تا شکلی قانونی به وضعیت این نیروها بدهد، نیروهایی همیار ارتش با حفظ هویت و حریم خصوصی خود.
براساس این قانون، «گروهها و تشکلهای حشدالشعبی اشخاص حقوقی تلقی شدند که بهمنزله نیروی کمکی و پشتیبان نیروهای امنیتی عراق از حقوق مساوی برخوردار بودند و ملزم به انجام وظایفی مشابه، ولی زمانی که دستور از حاج قاسم و حاشیهاش گرفتند تهدیدی مستقیم برای وحدت و امنیت ملی عراق به حساب آمدند. شخصیتهای ملی و آزاده عراق، شیعه یا سنی، ایزدی یا مسیحی، دربرابر این مجموعه موضع گرفتند. ایاد علاوی، نخستوزیر پیشین و برنده دومین انتخابات پارلمانی عراق که ـ با سازش سفیر آمریکا و سفیر رژیم حسن کاظمی قمی ـ نوری المالکی به جای او بر کرسی نشست، حشدالشعبی را بلایی آسمانی دانست که در نوکری رژیم ولایت فقیه حاضر است استقلال عراق را قربانی کند، و کرد.
به این ترتیب، نیروهای حشدالشعبی از داوطلبان پرشور به گروههای منظم تحت حمایت و آموزش سپاه قدس درآمدند. شورای وزیران عراق با صدور فرمانی به «شهدای بسیج» امتیازات و امکاناتی داد که شهدای ارتش ملی از آن برخوردار بودند.
نیروهای حشدالشعبی بهمرور بخشی از یک سیستم اعتقادی شدند که برای مقابله با مخالفان رژیم ولایت فقیه آماده هر اقدامی بودند.
امروز اعضای حشدالشعبی حدود ۶۰ هزار تن تخمین زده میشوند. همه آنها شیعه و از جناحهای مختلف، سازمان بدر، گردانهای حزبالله عراق، عصائب اهل حق، حرکت النجبا، سپاه ابوالفضل عباس، و لشکر فداییان ولایت تشکیل شدهاند. بودجه اداره حشد را دولت عراق پرداخت میکند اما آنها تربیت شده دستگاه ولایت و حقوق مضاعف بگیر از کیسه سید علی خامنهایاند. تیپهای صلح وابسته به رهبر جنبش صدر، مقتدی صدر، در جنگهای چریکی و جنگهای خیابانی حاضر بودند، بنابراین ارتش عراق برای مقابله با داعش بر آنها نیز تکیه کرد. اما بهمرور صدریها کنار رفتند و شماریشان جذب قیس خزعلی و گروه عصائب اهل حق شدند.
هادی العامری، دبیرکل سازمان سابق بدر، رهبر عملی حشدالشعبی، و فالح الفیاض رئیس (گماشتهشده دولت عراق) این گروه است. غیاب فرمانده سپاه قدس، قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس، معاون حشدالشعبی عراق که در اوایل سال ۲۰۲۰ در حمله آمریکاییها در نزدیکی فرودگاه بینالمللی بغداد کشته شدند، باعث شد برای مدتی تاثیر و نفوذ سپاه قدس در حشدالشعبی کاهش یابد اما پول و اسلحه و ایجاد رعب و وحشت بار دیگر حشدالشعبی را دنبالچه سپاه قدس کرد و در دهمین سالگرد تاسیس، بحث و جدل درمورد ماهیت کار نیروهای الحشدالشعبی و وظایف آن در نیروهای مسلح عراق و موضوع دخالت آنان در امور سیاسی همچنان در عراق و ایران محل بحث و اختلاف است.
زمانی که مقتدی صدر، رهبر بلوک صدر، از طریق یکی از سخنگویان نزدیک به خود، صالح محمد عراقی، خواستار دخالت نکردن در سیاست و تجارت شد، بار دیگر اختلافها و درگیریهای سیاسی در حشدالشعبی بالا گرفت. مقتدا کنار کشید و قیس الخزعلی معاونش خدمت به سپاه قدس را تمامعیار پذیرا شد و صدر به نجف رفت و حوزه و درس را برگزید، سپس مشق مرجعیت را آغاز کرد و دیگر راه به ایران و قم نکشید.
آن داوطلبانی که به ندای فتوای مرجعیت شیعه پاسخ دادند نیاز به سازماندهی داشتند، از این رو تحت لوای احزاب سیاسی، که از این فرصت استفاده کردند و شاخههای نظامی تشکیل داده بودند، قرار گرفتند.
بر پایه قانون احزاب سیاسی تشکلات سیاسی نمیتوانند شاخه نظامی داشته باشد، اما به برکت سپاه قدس و دارودسته سیاسی وابسته به رژیم همه آنها واحدهای نظامی دارند و این واحدها استخوانبندی حشدالشعبی را تشکیل میدهند.
به این ترتیب، نیروهای حشدالشعبی از داوطلبانی پرشور به گروههای منظم تحت حمایت و آموزش دولت عراق برای تقویت ارتش عراق تبدیل شدند، ولی خیلی زود به مزدورانی تبدیل شدند که تار سبیل ولی فقیه برایشان مقدستر از وطن و هموطنانشان بود. رژیم تعدادی از اینها را در نابود کردن مخالفانش در شهرهای خوزستان و کردستان و بوشهر و بندرعباس در سال ۹۸ و بعد از جنبش مهسا به کار گرفت.
رژیم عملا با تشکیلاتی که در عراق به راه انداخته، و با ایجاد حشدالشعبی و مزدورانی که در قالب حشد یا جز آن در خدمت ولی فقیهاند، علاوه بر هزینههای سنگینی که در طول سالها بر شانههای ملت ایران نهاده است، به خاطر طاق ابروی حکیم و عامری و المهندس و قیس خزعلی و فالح فیاض و نوری العامری و ابراهیم جعفری و… از میلیاردها غرامت از عراق آغازگر جنگ «چشم پوشیده است».
طبیعی است جنگ ایران و عراق، از نظر میزان تلفات، طولانی بودن آن، خساراتی که بر دو طرف وارد آورد و بیدلیل بودن ادامه آن، دستکم بعد از آزادی خرمشهر وآزادسازی زمینهای ایران بهدست ارتش و سپاه و بسیج، جنگی بسیار تلخ و خونین بود. در آن زمان دولت عراق آماده شده بود که جنگ را پایان دهد و حتی صدام حسین پیغام داده بود که حاضر است قرارداد الجزیره را بند به بند اجرا کند. همسایگان ما در خلیج فارس نیز، مطابق نوشته شخص هاشمی رفسنجانی، آمادگیشان را برای پرداخت ۶۰ میلیارد دلار برای بازسازی مناطق جنگزده به ایران اعلام کردند.
خمینی اما در اندیشه آن بود که خلافتش را در جهان اسلام برقرار کند و عراق را بعد از ایران اولین هدفش در این زمینه میدانست. تمام اسناد و مدارکی که در اینباره منتشر شده است حکایت از آن دارد که قبل از شروع جنگ، کسانی تلاش کردند آقای خمینی را متوجه مخاطرات این سیاست کنند، از جمله محمود دعائی، اولین سفیر ایران در عراق بعد از انقلاب.
به این ترتیب، جنگ فرسایشی و ویرانگر به جنگ خمینی و صدام حسین تبدیل شد و جانشین خمینی پس از اعدام صدام حسین از یاد برد که او چه بلاهایی برسر ایران و ایرانی آورده است. بنابراین به جای مراجعه به سازمان ملل و ترتیب دریافت خسارت، تشکیلات بازسازی عتبات را به راه انداخت، جاده سه خطه به کربلا کشید و تربیت نوکران در هیئت حشد و حزبالله و نجبا را هدف عالیهاش در عراق قرار داد… سرمایه ملت ایران را در دامن ملاهای عراقی و تروریستهای شیعه ریخت و همچنان میریزد.
کویت تا دو سه سال پیش از طریق سازمان ملل از عراق غرامت دریافت میکرد. پنج درصد از درآمد نفتی عراق به کویت داده میشد و بند هفتم سازمان ملل ناظر بر شئونات عراق بود. چند سال پیش کویتیها هواپیمای عراقی را در فرودگاه لندن توقیف کردند. آنها بهطور جدی به دنبال بازپسگیری خساراتشان رفتند.
تنها در زمانی که ایاد علاوی نخستوزیر عراق بود و همینطور بعد از انتخابات دوره دوم پارلمان عراق، علاوی و فراکسیونش بالاترین کرسیها را از آن خود کردند و براساس قانون باید دولت تشکیل میدادند، زمزمههایی درمورد غرامت اینجا و آنجا شنیده شد. اما امروز برای ولی فقیه و مزدورانش میلیاردها خسارتی که بهسبب تجاوز عراق به ملت ما تعلق میگیرد گردن حشدیها را کلفت میکند و هادی العامریها و نوری المالکیها و عادل عبد المهدیها را برمیکشد. ملت ما با عراقیها دشمنی ندارد اما مزدوران عراقی رژیم، مثل خود رژیم دشمنان همیشگی ما هستند.
آیا میخواهیم زاویهای از رفاعیها نصیب ما شود یا چشمانداز دماوند؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۳۰ اوت ۲۰۲۴ ۹:۰۰
چند ویدیو از روزهای پایانی شاه فقید را میبینم؛ پادشاهی روشناندیش و آگاه که در زیر ضربات قدرناشناسیهای مستمر از پا درآمد. ملتی را که عاشقانه دوست داشت و راضی نشد برای بقای خودش آنان را به کشتن بدهد، بدرود گفت و رفت، بی خط خونی. مرحوم تیمسار معینزاده، که دستیار سپهبد اویسی در فرمانداری نظامی بود میگوید، فهرستی که از آشوبگران داشتیم ۶۸۰ نفر بودند که میشد آنها را از گروه خمینی دور نگاه داشت، بعضی میل به آرامش و احیای قانون اساسی مشروطه داشتند و جمعی چریک و خرابکار بودند. اویسی با این فهرست خدمت شاه رفت و پیشنهاد داد که با دو پرواز آن دسته را که در ایران هستند به قشم یا خارک میبریم و حکایت پایان میگیرد. شاید اگر پادشاه بیمار نبود نهتنها حرف اویسی را با گوش دل میشنید که چند هفته بعد او را به جای ازهاری بر تخت صدارت مینشاند.
در روزهای اخیر همهگاه با مهندس رضا قطبی بودم، بزرگمردی که جان و جهانش ایران بود و ما همه فرزندانش. او را نگاه میکنم و جبلی را که امروز تلویزیون موفق قطبی، به دست او و دو سه مدیر پیش از او به ویرانهای تبدیل شده است با ۲۰ هزار کارمند که حتی بلد نیستند سرگرمیهای ساده درست کنند. وقتی در سال ۱۳۵۴ (۱۹۷۶) از انگلیس به ایران رفتم همه درها به رویم باز بود. قطبی و نیکخواه و جعفریان با چهرههایی پرمهر و گشاده در گشودند، حتی سوابق مختصر پیشینم در رادیو را حساب کردند، بعد شبکه ۲ به ریاست زندهیاد ایرج گرگین برپا شد، صبح بخیر ایران و عصرانه با رادیو ۲ و…
در آن دوسه سال تا فوران نفرت سید روحالله کشمیری، زیباترین سالهای زندگیام را سر کردم. رادیو، تلویزیون، روزنامه اطلاعات و در ۲۶ سالگی به دبیری سیاسی روزنامه رسیدن. شبهای شعر گوته را که بامدادان پخش میکردم، مهندس قطبی، دکتر جعفریان و پرویز جان نیکخواه با حمایتشان مانع از آن شدند که دوستنمایان لطمهای به ما و صبح بخیر ایران وارد کنند. اسماعیل جان میرفخرایی، سعید قائمقامی، که نامش اشک به چشمم میآورد، محمد پورداد، نادر صدیقی، بهروز نیکزاد، انوش کنگرلو، دلارام کشمیری، آزاده وزیری، فریدون فرحاندوز … خدای من عزیزانم کجا شدند؟ کاردان و اسداللهی رفتند، پرویز صیاد با تلخی غربت آنهمه قابلیتهایش را در جان و دلش انباشته کرده است. نوذر آزادی، نقشینه، نصرت کریمی، یاران داییجان رفتهاند و جایشان را بازجوـ هنرپیشه و گوینده و بازجوـ مدیر گرفته است.
وطنم نور و آب و عطر و عسل بود، حالا اما کور و بیبرق و تلخکام. نایب امام زمان، در برابر پادشاهی که هنوز ۶۰ سالگیاش پا نگرفته رفت، ۸۵ سالگی را پشت سر میگذارد. نگاهش میکنم، پر از مکر و توطئه. شاه دلبسته کوروش بود و آسودهاش بر بالین میخواست اما سید علی برجسد حاج قاسم و اسماعیل هنیه و حوثیها نماز وحشت میخواند. نخستین بار که برمزار شاه فقید واژگانی ازسر تاثر بر زبان راندم، واحه پتروسیان، روزنامهنگار نشریه میدل ایست اکونومیک دایجست (Middle East Economic Digest)، و یارش لیز ترگود آنجا بودند، به حیرت نگاهم کردند، علیرضا گریه میکنی؟ گفتم برای حماقت نسلم و نسل پیش و بعد از من میگریم، شاه را رها کردیم و عبای خمینی را چسبیدیم.
سایهای از اندوه بر سر و جان خانه پدری نشسته است. دلها و چشمهای خسته، آفتابی که دیگر دلانگیز نیست. صف دو میلیونی اربعین با تظاهر. حتی فرزند حسین برای پدرش اربعین نگرفت اما حالا اربعین دستاویزی برای سید علی است. تا پیش از ظهور فریبکاران ولایت فقیه، اربعین نامی بود و یادی و عاشورا جای خود را داشت.
دلم گرفته است. نسل من بازنده حماقتی بود که دامنگیر نسلهای بعدی هم شد. فکرش را بکنید اگر آن پادشاه مانده بود امروز از نور و عطر و عسل هم فراتر رفته بودیم. ۴۵ سال است بر سر و روی هم میکوبیم و یگانه امیدی را که داریم آزار میدهیم.
به زندگی شهبانوی ایران بنگرید او مادرِ خانه پدری است. با آنهمه مصائب لحظهای باز نایستاده است. از این خاندان عاشق ایران چه میخواهیم؟ اگر به خود نیاییم آن وقت نه فقط بر پهلویها که بر از دست شدن خانه پدری افسوس خواهیم خورد. در گوشهای از مسجد رفاعی، پادشاهی که اعتبار ایران بود در غربت خفته است، آیا میخواهیم ما هم زاویهنشین رفاعیها شویم؟
جان و جهان ما بیرویت خانه پدری میپوسد و خاک میشود، حال آنکه قادریم وطن اشغالی را آزاد کنیم، بار دیگر از پنجرهمان دماوند و بینالود و هزار مسجد و خلیج همیشه فارس را بنگریم.
پانزده سال پیش شاهزاده رضا پهلوی نیز به مرکز نیکسون آمده بود. او سخنران نخست بود و از روابط ایران و آمریکا گفت و اینکه گفتوگو اگر با چشماندازی روشن و شناخت حریف انجام نگیرد همان میشود که تا کنون شاهدش بودهایم. او تاکید کرد که ارسال پیامهای غلط به تهران نتایج خطرناکی به همراه دارد. خطر اینکه اهل ولایت فقیه فکر کنند غرب دچار ذلت و گرفتاری است پس آماده امتیاز دادن است. من هم در این جلسه درباره حضور رو به گسترش نظام در آمریکای لاتین سخن گفتم، از نقش مخرب دستگاههای اطلاعاتی و نظامی رژیم در لبنان و فلسطین و عراق و افغانستان و حاشیه خلیج فارس گفتم و با ارائه شواهدی یادآور شدم که ایران لیبی نیست و آمریکا و متحدانش نباید فکر کنند که با متوقف شدن برنامه غنیسازی در ایران آنها بهسادگی میتوانند وحشیگری رژیم در برابر مردم ایران را با تسامح و تساهل و مصلحتجویی اقتصادی و سیاسی نادیده انگارند.
جلسه با سوالاتی همراه بود، ازجمله یکی از بزرگان دیپلماسی آمریکا از پهلوی سوم پرسید آیا شما در اندیشه بازگرداندن سلطنت به ایران و به تخت نشستن هستید؟ البته در کلامش طنین گزند و طعنه هم به گوش میرسید. شاهزاده رضا پهلوی گفت: بحث سلطنت و جمهوری نیست، شما چرا دائم قالب را میچسبید و از محتوا سخن نمیگویید؟ اگر ما مومن به محتوای قالب باشیم یعنی مردمسالاری و سکولاریسم و حاکمیت ملی را بپذیریم، در آن صورت پوسته به هر رنگی باشد اثری در جایگاه یک نظام دموکراتیک نخواهد داشت. من هم بهمنزله یک ایرانی از حق خود که دفاع از حقوق هموطنانم باشد استفاده میکنم. چه کسی میتواند این حق را از من بگیرد؟ بنابراین در این مرحله سخن از سلطنت و جمهوری به میان آوردن نقض غرض است…
شاهزاده رضا پهلوی حداقل ۴۰ سال است که همین کلام را در کوی و برزن و بازار تکرار میکند. او به ششمین دهه از عمرش رسیده است. پختهتر از دیروز است و بادرایت و بامطالعه. هر جا هست نماد سرافرازی است. حالا منِ روزنامهنگار که دل در هوای وطن دارم و آرزو میکنم بار دیگر تیتر بزرگی در صفحه اول روزنامه اطلاعات بزنم «شهبانو و شاهزاده رضا بازگشتند» به او و شهبانو با دلی پر از امید میگویم: این تیتر یک رویا نیست اگر دل با وطن و جان با هموطن داشته باشیم.
هرگز دولتی تا این حد خادم رهبر رژیم نبوده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۳ برابر با ۲۲ اوت ۲۰۲۴ ۸:۱۵
سرانجام بعد از ۴۵ سال، دولت «وفاق ملی» از مجلس رای اعتماد گرفت و علی خامنهای به آرزویش رسید و دستنشاندهاش، به اشاره امامانهاش، پیروانی را به صحنه آورد که چون خود او ذوب در «مقام مبارک ولایت عظما» هستند.
علیاکبر هاشمی رفسنجانی در دولت نخست مشکلات عمدهای نداشت اما در دولت دوم، هر روز در گپوگفت با سیدعلی بود که خود به تختش نشانده بود. محمد خاتمی منهای مهاجرانی و قربانعلی دری نجفآبادی که مستقیما به دستور «آقا» وارد کابینه شدند، سر وزرا با رهبر جمهوری اسلامی مشکل داشت. محمود احمدینژاد هم در باب چند تن از وزرا و معاونانش، بهویژه رحیممشایی، با سید درگیر بود. روحانی هم علیرغم پذیرش اوامر «آقا»، چند نوبت گرفتار مخالفتش شد و رئیسی مطیع و منقاد هم نیش و نوش مجلس بفرموده را بر پوست و گوشتش حس کرد. حالا اما ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار شدند تا «مقام ولایت» شبها با آرامش سر بر زمین گذارد و هر روز دستور ندهد که اسماعیل خطیب، وزیر اطلاعات و سیداصغر حجازی، مسئول اطلاعات دربار، و سردار محمد کاظمی، رئیس اطلاعات سپاه، برای وزرا پروندهسازی کنند.
با این همه، من بر این باورم که در صف بندگان «مولا» بهزودی شکاف خواهد افتاد. چون ذوبشدگانی داریم که شخصیتی حتی ۱۰ درصد مستقل هم ندارند. خود پزشکیان در باب این جمع میگوید: «برای انتخاب آقایان عراقچی، خطیب، مومنی، کاظمی، سرتیپ نصیرزاده و سیمایی صراف بدون هماهنگی این کار را نکردهایم؛ چه با کمیتهها و چه با بالا و کسانی که باید، هماهنگ کردیم.»
البته در باب بقیه نیز بین حضرتش و «آقا»، در مقام «سرور معظم»، توافق کامل وجود داشته است. به گفته پزشکیان درباره صالحی، «وزیر ارشاد که نمیآمد. آقا به او دستور داد و آمد. من نمیخواهم این حرفها را بزنم. چرا مرا وادار میکنید این حرفها را بگویم. ایشان را صدا کردم، آمد، صحبت کردیم، چند بار گفت نه و رفت. رفتم خدمت آقا، گفتم این لیست است و این افراد در لیستاند و گفتم او نیامد، همانجا تلفن را گرفت و گفت به ایشان بگویید که بیاید.»
در باب یگانه وزیر زن، هم پزشکیان گفت: «من نمیخواهم جزئیات را بگویم، من میخواهم بگویم هماهنگ شدهایم و به اینجا آمدهایم، شما از ما بپذیرید، خانم صادق را خود آقا گفتند که باشد، چرا مرا وادار میکنید چیزهایی را که نباید، بگویم.»
عبدالناصر همتی که از معدود انتقادکنندگان رئیسی بود و در مناظرههای تلویزیونی لحن تندی داشت، دکتر ظفرقندی، وزیر بهداشت، و احمد میدری وزیر کار، که سال ۱۳۸۸ در ستاد میرحسین موسوی فعالیت میکردند، سه نامیاند که با انتقادهای حسین شریعتمداری، مدیر موسسه کیهان که از همین حالا بانگ «لا یغفر» (بخشیده نمیشود) سر داده است، مواجه میشوند.
فردا اگر مثلا همتی بخواهد در نظام مالیاتی کشور تجدیدنظری بکند و هنگام طرح بودجه، به سازمان برنامه توصیه کند که بودجه حوزه و دستگاه ولایت را کاهش دهد، حسین شریعتمداری با او چه خواهد کرد؟
فردا اگر ظفرقندی با برنامه علاج در فرنگ علما مخالفت کرد و به پزشکیان گفت همینجا در خانه پدری درمانشان میکنیم، چه خواهد شد؟
این جناب وزیر کار، اگر برای تامین خواستههای کارگران و صندوق بازنشستگی غارتشدهشان قدمی بردارد، کارش با کرامالکاتبین نخواهد بود؟
احد آزادیخواه، سخنگوی فراکسیون انقلاب اسلامی مجلس شورای اسلامی، گفته بود که در جلسه این فراکسیون، چهار وزیر پیشنهادی رای نیاوردند و اسامی این چهار وزیر را به این شرح اعلام کرد: محمدرضا ظفرقندی، وزیر پیشنهادی بهداشت، عبدالناصر همتی، وزیر پیشنهادی اقتصاد، رضا صالحی امیری، وزیر پیشنهادی میراث فرهنگی و گردشگری و احمد میدری، وزیر پیشنهادی کار.
با این حال مسعود پزشکیان بعدازظهر چهارشنبه شادمان از رای اعتماد بفرموده در مجلس فرمایشی، نخستین جلسه هیئت دولتش را در پاستور تشکیل داد. این مرد اعتبار باخته در نخستین روز دولتش، ضمن تبریک به وزرای مقبول «آقا»، برایشان آرزوی موفقیت کرد. آرزوی توفیق در کسب رضایت همیشگی رهبر، بی هیچ اشارهای به ملت؛ ملتی که یک بار دیگر درصدی از آنها را در تعزیه خامنهای به بازی واداشت.
البته پزشکیان از سردار قالیباف هم سپاسگزاری کرد و لابد در دل از اینکه دو تن از برگزیدگان او را بر کرسی وزارت نشاند، به خود تبریک گفت. از نمایندگان مجلس هم قدردانی کرد که با همراهی و همدلی و رای قاطعشان به کابینه، زمینه را برای آغاز جدی کار دولت با ترکیب کامل فراهم کردند.
پزشکیان با اشاره به اقدامهایی که در خصوص «تعریف مسئولیتهای هر دستگاه از جمله وزارتخانهها برای اجرای سند چشمانداز، سیاستهای کلی و قانون برنامه» انجام گرفت، از «تدوین و ارائه وظایف و مسئولیتهای بخش مربوط به هر وزیر تا جلسه آتی هیئت دولت» خبر داد و از وزرا خواست تا «در اسرع وقت» به معاونتهای زیرمجموعهشان ماموریت دهند «با همکاری سازمان مدیریت و برنامهریزی، مراکز علمی و دانشگاهی و دیگر بخشهای کارشناسی برای تهیه برنامه عملیاتی اجرای وظایف مربوط به بخششان اقدام کنند».
از خود میپرسم آیا بین آن ۸۰ و اندی میلیون ساکنان خانه پدری به جز اهالی قدرت و دولت، چند درصد باور دارند که اتفاقی در کشور رخ داده است؟ واقعا چند درصد باور دارند که قرار است در هفتهها و ماههای آینده تحولاتی ملموس در دولت و اوضاع ملت رخ دهد؟ تصویری که پزشکیان در نخستین روز تشکیل کابینه بر صفحه اوهامش ترسیم میکند، تا چه میزان با تصویری که در جان و جهان ما است، منطبق است؟
جواد ظریف، معلم عراقچی بود که در نشستهای برجام عرق پیشانی ظریف را پاک میکرد؛ او قرار است چه معجزهای بکند؟ از همین حالا مامور شده است تحیر انتقام نگرفتن از اسرائیل را توجیه کند. البته او نشان از دو جا دارد: هم سپاهی و اطلاعاتی بوده و هم خبرچین «مقام معظم» در مذاکرات برجام؛ اما آیا قادر است گره از کار فروبسته رابطه با آمریکا بگشاید؟ آیا به ادامه قائممقامی علی باقری که وزارت را مال خود میدانست، تن میدهد؟ باقری در دو ماه، شرق و غرب عالم را پیمود و با بزرگ و کوچک گپ زد، به این امید که زمینهساز آینده شود. حالا پزشکیان با دو آماده به فرمان رهبر جمهوری اسلامی روبرو است: یکی برادر داماد «آقا» و یکی دیپلمات پاسدار ذوب ولایت.
خامنهای کابینهاش را به پزشکیان خورانده است. با این توضیح که این جمع اضداد هر یک دستی در بیعت با «آقا» دارند و منهای دو سه تن، دستی هم در بیعت با سپاه و اطلاعات.
پزشکیان بر لزوم برخورد صادقانه با مردم تاکید میکند: «باید به شکلی با مردم تعامل کنیم که اگر جایی هم نتوانستیم مشکلی را حل کنیم، وقتی دلیل آن را برای مردم توضیح دادیم، باور کنند که ما صادقانه به دنبال کار کردن برای آنها و حل مشکلاتیم و در این مورد بنا به دلایل مطرحشده کار به پیش نرفته است. توجه به محرومان و تلاش برای گرهگشایی از زندگی افراد گرفتار نیز از دیگر محورهای فعالیت دولت چهاردهم خواهد بود.»
اما آیا با برنامه پنجم، اثر یک جمع متوهم و نظرهای رئیسالمتوهمین، میتوان رشد اقتصادی زیر صفر را به هشت درصد رساند؟ آنکه میتوانست، محمدرضا شاه بود و هویدا و علینقی عالیخانی و مهدی سمیعی و کارآفرینانی چون خیامی و لاجوردی و ارجمند و رضایی و… که رشد اقتصادی ایران را در دهه ۱۳۵۰ به ۱۴ درصد رساندند.
بهدروغ میتوان از رشد دم زد اما حقیقت را باید در مغرب و مصر و اردن فقیر دید که امروز نیمی از برقشان را انرژی خورشیدی و نیمی را توربینهای بادی تامین میکنند. از همسایگانمان در خلیج فارس نمیگویم که روزگار دیگری را با شتاب به سوی پیشرفت طی میکنند. انسانی که معاون اولش در درایت و کاردانی زنان شک میکند و خود قادر نیست یک وزیر سنی به کابینهاش دعوت کند، حالا یقه معاونتها را گرفته و مدعی است که «معاونتها و مدیران بخشهای مختلف دستگاههای اجرایی فارغ از قومیت، جنسیت و مذهب و صرفا بر اساس توانمندی، شایستگی و تعهد به اجرای اسناد کلان انتخاب و منصوب میشوند و انتخاب مدیران به هیچ وجه بر اساس رفاقت و انتساب افراد به گروهها یا جناحها انجام نخواهد شد».
پزشکیان با بیان اینکه «ما بر سر اجرای سند چشمانداز، سیاستهای کلی و قانون برنامه با مردم پیمان بسته و تا آخر به این پیمان خود پایبندیم» راه رسیدن به اهداف اسناد کلان را «دشوار» توصیف و تصریح کرد: «باید پایمردی کنیم تا ایران را به جایگاهی که لایق و برازنده مردم آن است، برسانیم. باید این اعتماد و باور را در جوانان ایجاد کنیم که میتوانند اینجا بمانند و برای آبادانی کشورشان تلاش کنند، نه اینکه احساس کنند اینجا جایی برای آنها وجود ندارد.»
آیا کسی در جمع مشاوران و دوستان مسعود خان هست که به او بگوید عزیزم با مرگ بر آمریکا و نابودی اسرائیل و با جامعهالمصطفی و حزبالله و حماس و حشدالشعبی و حوثیها نمیشود جایگاهی شایسته در جهان داشت و رشد اقتصادی درخور، جامعهای عدالتگستر، هنر و فرهنگی در سطح قابلیتها به دست آورد. بدون تفکیک قوا، بساط ۴۵ سال گذشته با فرسودگی بیشتر ادامه خواهد داشت.
در چنین شرایطی، هر نوع سستی و درنگ از انسان ایرانی در داخل و خارج کشور معنایی جز آیندهای تلخ و دردناک برای فرزندان و نوادگانمان نخواهد داشت. رضاشاه در ۲۰ سال ایرانی نوین ساخت. حالا قدیری ابیانه از روستاهایی که او تصرف کرد، با الفاظی زشت یاد میکند و یادش رفته است که رضا شاه به بهبودی گفت: تو دو متر کفن میبری، من سه متر. زمین و ده و کارخانه برای قبرم انبار نکردم. برای این است که آباد شوند.
چنانکه پیش از این نوشتهام، من برانداز جزو تحریمکنندگان انتخابات بودم و کسی را به گمراهی نکشیدم. آنها که برای پزشکیان سینه میزدند، با دیدن او در مجلس و شنیدن سخنانش، چه دارند بگویند؟
پزشکیان از حجله بیرون انداخته شد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳ برابر با ۱۶ اوت ۲۰۲۴ ۸:۱۵
رهبر جمهوری اسلامی بعد از دو هفته و نیم لشکرکشی در خیال علیه بنی موسی، سرانجام به عقبنشینی تاکتیکی و عقبنشینی غیرتاکتیکی رسید و گفت: «به تعبیر قرآن کریم، عقبنشینی غیرتاکتیکی در هر میدانی چه عرصه نظامی و چه میدانهای سیاسی، تبلیغاتی و اقتصادی، غضب الهی را به دنبال دارد. عقبنشینی گاهی تاکتیکی است، گاهی عقبنشینی مانند پیشروی یک تاکتیک است؛ آن عیبی ندارد.» در چند جلسه با خادمان ولایت فرموده بودند، همین که شماها چند روز است خواب راحت از چشم صهیونیستها ربودهاید یک پیروزی بزرگ به دست آوردهاید. دشمن روانی شده، نه روز دارد نه شب، اربابش آمریکا هم در وحشت است. نگاه کنید آمریکا پیش از آنکه بمب اتمی به ژاپن بزند جنگ را برده بود. مسئله دیگر این نبود که بمب اتمی کی میرسد، مسئله این بود که حتما میرسد و دشمن امروز در چنین احوالی است. میداند که معاقبه و تنبیه خواهد شد. سوال این است که کی ضربه فرومیآید. اعصابشان را خرد کردهایم، همین نشانه پیروزی ما است (نقل از فردی موثق در جلسه رهبر جمهوری اسلامی با سران نظامی).
آشنایی من و پدرم با آقای خامنهای و میرزا جواد پدر پیرو مکتب الفقر فخری، به روزگاری برمیگردد که سید هنوز به نیمروضهخوانی هم نرسیده بود؛ جوانی با عینک تهقابلمهای، کرکی بر چهره و قبایی بر تن. خیلی زود وقتی در منزل مرحوم آیتالله حسن طباطبایی قمی به منبر رفت، لباده و عبا نو کرد، کفش هاکوپیان پوشید، قاب عینک شیکی از بیت امیرالشعرا امیری فیروزکوهی به چشم زد و کتاب سید قطب و فلسطین احمد الشقیری (نخستین رییس سازمان آزادیبخش فلسطین) را به دست گرفت. با هاشمینژاد، دایی محمد علی ابطحی و واعظ طبسی خیلی رفیق بود. به مرحوم علی آقا مقدادی اصفهانی عارف نامی و فرزند مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی اظهار ارادت میکرد، و شگفتا که بعد از رحلت حضرت مقدادی اجازه صادر نشد پیکرش در نیمه بالایی مزار پدر در صحن رضوی به خاک سپرده شود.
پیش خود میگویم خامنهای حالا به میلیاردرها پوزخند میزند، ولی همچنان با فقر روحی، بیاعتمادی و وحشتی که لحظهای رهایش نمیکند دستوپنجه نرم میکند. نگاهش در تشییع جنازه هنیه به آسمان است که موشک و پهپاد «نتان» کی فرومیآید و هنیهوار خاکسترش میکند.
این جناب رهبر، تهران که میآمد خواب راحتش در خانه پدر میرحسین موسوی بود و عصر دولتش گرد آتش همیشهروشن امیرالشعرا فیروزکوهی. امروز مجالستش با افرادی است که البته مرتکب شعر هم میشوند و از قزلارسلان خراسانی میگویند و رکاب اسبش را میبوسند. البته بسیاری از ما شاهد دگردیسی آدمها بودهایم. ستوان دوم قذافی را دیدیم که امپراتور شد؛ ایدی امین آشپز گردان سوم تیپ چارلز انگلیسی که شیر آفریقا و تمساح اوگاندا شد، اما دگردیسی هیچکدام به اندازه صیروره سیدعلی شگفتیآور نبود. دقیقا معنای از جمادی مردن و آدم شدن را باژگون کرد که از آدمی مرد و سنگ شد و از عزت مرد و ننگ شد.
ششصد یا کمی بیشتر کشته، شیخه حسینه، دختر مجیب الرحمان را از عرش ۱۴ ساله پایین کشید و فراریش داد. فقیران عالم در گداز فقر و استبداد پیروز شدند و جای شیخه حسینه پروفسور محمد یونس، برنده جایزه نوبل، به ریاست دولت موقت برگزیده شد.
نه ما ملت کمتری هستیم و نه کمبود انسانهای شایسته و خردمند داریم. فاطمه سپهری را در زندان مشهد داریم و شماری از برجستهترین فرزندان ایران زمین را در اوین و گوهردشت. شاهزاده رضا پهلوی را داریم که در هر شرایطی در مقام پادشاه مشروطه والاترین است. ظریف ۴۰۰ نفر را جمع کرده بود تا ۲۷ وزیر برای پزشکیان دستچین کنند. آیا ما قادر نیستیم با برپایی یک کنگره ملی از فرزانهای در جمع فرزانگانمان دعوت کنیم جمعی از عاشقان ایرانبانو و دلسوختگان وطن را جمع کند تا ریشه بدعهدان و ناجوانمردان را برکنند؟
من یک هفته حقا افسردهترین بودم. ما ماندیم و بازهم مشغول دوره کردن دیروز و هنوز. در چنین شرایطی رئیسی، که درسش را در نوکری بد پس داده بود، به لقاءالله اعزام شد آن هم با پیکر سوخته دست در گردن امیرعبداللهیان جانوجهانباخته. رهبر بازی تازهاش را به مهارت و همه کلکهایی که طی سالهای رهبری آموخته است آغاز کرد. اصلاحطلبی را به میدان آورد و با ترساندن مردم از جلیلی، مسعود خان را به پاستور فرستاد که چه بشود؟ مشتی وعده و وعید و بعد شورای راهبردی ظریف و تیمی از امنیتیها با دو سه وزیری که مثلا گزینه ظریف و پزشکیاناند. ظریف نتوانست بیآبروییاش را با استعفا «مالهکشی» کند اما مشت سیدعلی را بیشتر و بیشتر وا کرد.
در کابینه پزشکیان دو تن از کابینه دولت رئیسی حضور یافتند: وزیر اطلاعات و رییس سازمان انرژی هستهای. مشخص است به دستور مستقیم خامنهای به این سمت گماشته شدهاند. این دو نفر در دولت رئیسی هم به دستور خامنهای به این سمت گماشته شده بودند. رئیسی هم تمایلی به حضور خطیب نداشت و قبلا او را از ریاست حراست قوه قضاییه کنار گذاشته بود و فرد مورد نظرش را به این سمت گماشته بود، ولی در مقام ریاست جمهوری مجبور شد خطیب را وزیر معرفی کند و اسلامی را که وزیر راه روحانی هم بود رییس سازمان انرژی اتمی. او تخصصی در زمینه هستهای نداشت ولی قبلا در پروژه آماد، که مقدمهچینی آزمایش سلاح هستهای در سال ۱۳۸۱ بود، حضور داشت، او از مدیران فنی مورد اعتمادی بود که محسن فخریزاده به کار گرفت.
پزشکیان چندان امکان انتخابی نداشت. او پورمحمدی و یونسی را برای سمت وزارت اطلاعات معرفی کرده بود ولی آقا هر دو را رد کرد. رئیسی عملا امکان انتخاب دیگری نداشت در زمینه هستهای نیز علیاکبر صالحی رییس پیشین سازمان حاضر نشد مسئولیتی به عهده بگیرد. علیآبادی وزیر صمت دولت رئیسی که اکنون برای وزارت نیرو معرفی شده نیز قبلا برای ستاد اجرایی فرمان امام کار میکرد ولی در میان نیروهای سپاه هم هوادارانی داشت چون قبلا رییس شرکت مپنا بود و در کار تولید توربینهای برقی. شغلی نان و آبدار با بذل و بخششهای کلان … اما مهمترین انتقادات به انتخاب وزیرکشور و آموزش و پرورش برمیگردد. برای وزارت کشور پزشکیان به توصیه ظریف سه تن را معرفی کرده بود که هر سه را آقا رد کرد.
مجید انصاری، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، سردار علایی، فرمانده سابق نیروی دریایی سپاه و مدیر هواپیمایی آسمان، و پورمحمدی، وزیر سابق کشور و دادگستری، کاندیداهای مطرح بودند، اما سردار مومنی از نزدیکان به قالیباف به وزارت کشور رفت. خود مومنی گفته است که از دانشگاه تبریز پزشکیان را میشناسد و شخصا با او آشناست. به هر حال، حضور یک نظامی و امنیتی در راس وزارت کشور میتواند بساط پزشکیان را بهکلی به هم ریزد. اگر پزشکیان از این انتخاب میتوانست امتیازی در مورد محدودسازی خشونت علیه زنان بگیرد میتوانست از وزیرش بهره ببرد، اما آقا دستنشاندهای مفید آورده که به پزشکیان لگام نمیدهد، بنابراین آقای دکتر مسعود، راهبردی و عملکردی بازی را باخته است.
وزیر آموزش و پرورش نیز برادر رییس اطلاعات سپاه است و بیشتر در قسمتهای مالی و پرورشی آموزش و پرورش فعال بوده و مدتی نیز عضو ستاد مبارزه با مواد مخدر که در این سمت میلیاردها اندوخته است. حضور او در این سمت با موج مخالفت تعدادی از نیروهای اصلاحطلب آموزش و پرورش روبهرو شد که نقش مهمی در پیروزی پزشکیان داشتند. آنها در انتظار بانویی فرزانه بودند اما مذکری آمد با برقع امنیتی. در فهرست پزشکیان هرچند برخی دیگر نیز به حمایت از او برخاستند و گفتند وی دیدگاههای متفاوتی از اصولگرایان دارد، این تحفه وزیر مورد حمایت کانونهای صنفی معلمان قرار نخواهد گرفت. در حوزه اقتصاد نیز پزشکیان با چالش جدی روبهرو است. سابقه وزیر نفت او پاکنژاد به وزارت اطلاعات بازمیگردد. او گزینه زنگنه و عارف است. او در سالهای ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۱ ریاست حراست وزارت نفت را به عهده داشت. اکنون در بیوگرافیاش سعی کرده سابقه حراستش را مخفی کند. او مدیری ستادی است و بعید است بتواند در حوزه تولید نفتوگاز و پر کردن ناترازی انرژی کار مهمی انجام دهد. گزینههای دیگری که در کارگروه معرفی شده بودند، از جمله امیننژاد و عماد حسینی، که معاونت وزارت نفت را داشت، میتوانستند قویتر از پاکنژاد عمل کنند.
دو وزیر معرفیشده برای حوزه اقتصاد هم یعنی همتی برای وزارت اقتصاد و میدری برای وزارت رفاه و تامین اجتماعی از دو سنت متفاوت اقتصادی میآیند و هر دو اینها با پورمحمدی در برنامه و بودجه اختلاف نظر دارند. این در حالی است که بسیاری معتقدند ممکن است مجلس هم همتی و هم میدری را رد صلاحیت کند. این ناهماهنگی در اقتصاد میتواند موقعیت پزشکیان را با توجه به مشکل معیشتی مردم دچار چالش جدی کند و تیم هوادار رییسی را تشجیع کند که انتقادات تندی را علیه وی مطرح کند.
در میان وزرا ظفرقندی وزیر بهداشت نیز بحثانگیز است. ظفرقندی از هوارداران پروپاقرص موسوی در سال ۸۸ بود، همچنین پزشک معالج حجاریان بعد از ترورش. ریاست سازمان نظام پزشکی نیز در کارنامهاش ثبت است اما در دو دوره قبل برای شرکت در انتخابات نظام پزشکی رد صلاحیت شده بود.
در مجموع کابینه پزشکیان وضعیت مبهمی دارد و مشخص نیست در وضعیت بحرانی کنونی او قادر باشد اوضاع کشور را حتی به حداقل سامانی برساند. در این میان استعفای ظریف و انتقادات اصلاحطلبان و نیز مخالفتهای جامعه و پشیمانی بسیاری از آنهایی که به او رای دادند، موقعیت پزشکیان را به خطر انداخته است و ماهعسل او هنوز آغاز نشده بهسرعت به پایان رسیده است. میتوان گفت پزشکیان در وصلت با قدرت همان شب اول از حجله بیرون انداخته شد.
اگر ولایت فقیه دوام یابد، سرنوشت خانه پدری ما و خانه پدری میلیونها شهروند اینسوی عالم چگونه رقم خواهد خورد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۳ برابر با ۷ اوت ۲۰۲۴ ۱۰:۳۰
همه خبرها نگرانکننده است. دنکیشوتهای سپاه در حضور «مقام معظم» در مرگ هنیه بیش از قتل رئیسی مویه میکنند. شمشیرهای چوبی بالای سر، پهپادها و موشکها در آسمان و خودشان زیر زمین. خامنهای ۱۴ پناهگاه فقط در تهران و حومه دارد و خدا میداند چند تا در رامسر و سوادکوه و مشهد و طرقبه و شاندیز. میخواهند اسرائیل را تنبیه کنند. خیز برداشتهاند، بیآنکه نتیجه این «هل من مبارز»طلبی را پیشبینی کنند و من دلم شور میزند.
حالا با کشتن هنیه، ضیف و فواد شکر، نتانیاهوی متزلزل مستحکم شده است. من بهشخصه از او و روشهایش همانقدر منزجرم که از اعمال حزبالله و حماس و جهاد و انصار و حشد و… . با این همه او حق دارد وقتی دولتی صد برابرش با ۹۰ میلیون جمعیت، کمر به نابودی او بسته است، مراقب باشد و شدت عمل به خرج دهد و بکوبد و بکشد و به نصایح دوست و تهدید دشمن اعتنایی نکند.
«تقصیر» با مضمون کتابها و مقالاتی است که موشه دایان و تنی از نظامیان و دولتمردان اسرائیل مثل رابین و شامیر و گلدامایر بعد از جنگ اکتبر ۱۹۷۳ نوشتند. مضمون همه این نوشتهها حکایت از آن دارد که در دو سه روز اول جنگ، اسرائیل روحیهاش را باخته و گرفتار وحشت شکست شده بود. مصر در نهایت با سربلندی ولی بدون پیروزی جنگ را خاتمه داد اما حافظ اسد با سرافکندگی و شکست، آتشبس را امضا کرد. با این همه وحشت شکست و تحقق آرزوهای امثال احمد الشقیری، نخستین رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین که در جنگ ژوئن ۱۹۶۷ به عبدالناصر پیام داد: «سیدالرئیس صبحانه را در تلآویو میل میکنید یا بر جنازه گلدامایر و رابین!» برای بنیانگذاران اسرائیل که اغلب خود یا والدینشان داخائو و آشوویتس را تجربه کرده بودند، وحشتآور بود.
چنین بود که آریل شارون با یک نیروی زبده در جنوب جبهه به دفرسوار رفت و ارتش سوم مصر را محاصره کرد و وحشت تا حدودی برطرف شد اما شبح شکست همچنان بر جان و جهان اسرائیلیها سایه انداخته بود. در سه نبرد از پس حزبالله و حماس و جهاد برآمدند اما ۷ اکتبر چالشی بود که اسرائیل را سخت غافلگیر و آشکار کرد که اگر سیدعلی خامنهای و نیابتیهایش دست بالا پیدا کنند، داستان یهودیان بنی قریظه را در ابعادی چند صدبرابر تکرار خواهند کرد.
در هفتههای نخست پس از ۷ اکتبر، هربار به کلیپهایی که اسرائیل، جمهوری ولایت فقیه و حماس و شبکههای عربی و بینالمللی پخش میکردند نگاه کردم، پشتم لرزید. شکم دریدن، جنینی را در زهدان زنی تکهتکه کردن، تجاوز به بانویی و… پس ادعای اسلام رحمانی چه شد؟ میدیدم و میگریستم. آیا اسارت ملت فلسطین و ظلمی که بر آنها روا شده است، میتواند توجیهگر این وحشیگری باشد؟
ابومازن، این رهبر شریف فلسطین، بر قتل فرزندانش به دست اسرائیل میگریست اما همزمان لعنت عالم را نثار آتشافروزان غزاوی میکرد که به ماهی، خانه و زندگی دهها هزار تن را ویران کردند و بیش از همه جنگهای عربها و یهودیان کشته به جا گذاشتند. دوستم نبیل ابوردینه، همدم و مشاور ابومازن، از روزهای سخت پس از جنگ میگوید. فلسطینیها شیعه نیستند تا حکام زور مثل جنوب لبنان یکشبه آنها را صاحب خانه و مدرسه و بیمارستان کنند؛ برای هر یک درهم باید سینه بزنند و کربلایی شوند.
راستی را اگر حکایت ظلم و جهل و تعصب و حماقت اهل ولایت فقیه دوام یابد، سرنوشت خانه پدری ما و خانه پدری میلیونها شهروند اینسوی عالم چگونه رقم خواهد خورد؟ فرض کنیم پهپاد شاهدی انتحاری از میان پهپادهای ولی فقیه به برجی مسکونی در تل آویو یا حیفا اصابت کند. برج فرو بریزد و صدها اسرائیلی کشته شوند؛ آیا گمان میکنید نتانیاهو این فرصت طلایی را برای زدن سر افعی از دست خواهد داد؟
این یک روایت ذهنی است اما در این سالهای طاعونی، چه بسیار روایات ذهنی به تلخی به حقیقت نشسته است. یکشنبه ایمن الصفدی، وزیر خارجه اردن، به تهران رفت. دو پیام داشت؛ یکی از پادشاهش که شادمان از به دنیا آمدن نوهاش بود و نگران از اینکه اهالی ولایت فقیه فتنهای برپا کنند و شادمانیاش را به اندوه بدل کنند و پیامی نیز از بایدن در جیب الصفدی بود؛ پیامی که به قول فقهای بینه، جناب پرزیدنت که طی چهار سال ذرهای از حاتمبخشی و کرم به اهالی ولایت فقیه کوتاهی نکرد، این بار آشکارا به خامنهای هشدار میداد که در صورت سر زدن خطایی از شما، ضبط و ربط نتانیاهو از دست من بر نمیآید.
اینها خیالات نیست؛ بایدن هم مثل خامنهای خرافاتزده و گرفتار است و دست توسل به عهد عتیق دراز میکند و از انجیل متی مدد میگیرد. من به همین دلیل نگرانم که با دو ذهن پرورده و دنیانگر مدرن روبرو نیستیم. یکی شفیعش دعانویس پایینخیابان سیدهاشم است و آن دیگری از امامزاده دیوید کاپرفیلد امید معجزه دارد. نتانیاهو هم لابد به امامزاده کاخ سفید و پنتاگون دل بسته که البته موساد خودش هم جرارتر است و هم سریعالجوابتر و در این میان، وطن ما وجهالمصالحه است.
چهار دهه پیش، ژیسکاردستن در روایتش از گوادلوپ، بهصراحت نوشت که کارتر گور شاه را کنده بود. شاه فقید آدمکش نبود، دنیا به او حسادت میکرد و درشتگوییهای او را تحمل نمیکرد؛ خامنهای اما آدم میکشد، علنا درشت میگوید و در خفا التماس دعا دارد.
صحابه خمسهاش، حداد عادل و علیاکبر ولایتی، سیداصغر حجازی، محمدی گلپایگانی و آقا وحید با مجتبی بیعت کردهاند اما این بیعت کافی نیست. فقط بیعت مسجدیان کوفه نبود که علی را به خلافت برکشید. جیش [سپاه] قهاری هم در میان بود، با بقایای مهاجران و انصار و سلمان و ابوذر و عمار و مالک اشتر. با این همه در معرکه خلافت، مغلوب معاویه و مقتول خوارج شد که همه از مومنان و کُتاب وحی و اصحاب خاصه بودند. آیا خامنهای فکر میکند سرلشکر باقری و غلامعلی رشید و دریادار سیاری دست بیعت به مجتبی میدهند؟ آیا خاتمی و روحانی سر تعظیم فرود میآورند؟
«مقام ولایت» در آشفتگیهای جان و جهانش هر لحظه میتواند اقدامی جنونآمیز انجام دهد که خانه پدری را به رحمت نتانیاهو مبتلا کند. من میترسم؛ برای فرزندان و نوادگانم، برای شیرزنان وطنم و مردان سرفراز میهنم.
سپس به بنگلادش نگاه میکنم چگونه ملتی فقیر و گرسنه با جنبشی مدنی، شیخه حسینه را بعد از یک سال ولایت به فرار وامیدارد. آیا ملت ما قادر نیست حماسهای چنین بیافریند؟ فردای قتل اسماعیل هنیه هم گفتم و هم نوشتم که ۲۹ سپاهی ارشد سپاه انصار دستگیر شدهاند. چند روز بعد منبع مستقل ایندیپندنت از ۴۰ پاسدار زندانی سخن گفت. با این حساب اطمینان داشته باشید سپاه بعد از چهار دهه نوکر سرسپرده ولی فقیه و آقازادهاش نیست و فقط در انتظار فرصت است.
و این تتمه را مینویسم که تصویری از خویش و از خانه پدری است که «سویدای دل من تا قیامت/ مباد از شوق سودای تو خالی» .
دلم برای «ایران خانم» تنگ است. نایب کذاب به اسارتش برده است و حالا بیم سربریدنش میرود و من میترسم.