یادداشت های سردبیر

حاشیه های خبری مجله خلیج فارس

سپاه دیوثان اجتماعی / گذری گذرا بر کارنامۀ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در برخورد با زنان ایران

ایاز آسیم

یادآوری: ادبیات و اصطلاح محوری این نوشتار شاید برای برخی ناگوار باشد. پیشاپیش پوزش می‌‌خواهم، ولی نگارنده برای بیان یک حقیقت عریان اجتماعی، ناگزیر از چنین ادبیاتی شده است؛ هرچند در این نوشتار هیچ شخصی حقیقی مورد نظر نیست.
هر یک از دانش‌‌‌ها ادبیات ویژه‌‌ای دارند که با کاربرد درست و بِه‌‌‌جای آن، معانی و مقاصد گوینده و نویسنده، به‌‌‌طور کامل به خواننده، شنونده، یا بیننده، رسانده می‌‌شود. افزون بر آنکه کاربرد درست و به‌‌جای هر واژه و اصطلاح در رشته و صنف خود، نشان از استواری و شیوایی یک زبان دارد. در گذشته، نویسندگان می‌‌کوشیدند ادبیات هر رشته را برای همان رشته به‌‌کار ببرند و از به‌‌‌کار بردن و درآمیختگی واژگان و اصطلاحات یک رشته و پیشه در دیگر پیشه‌‌‌ها و رشته‌‌‌ها خودداری می‌‌کردند؛ بدان روی که آن را با ساختار و شیوایی زبان سازگار نمی‌‌دانستند. در روزگار ما ولی یکی از دگرگونی‌‌های برجستۀ زبانی، به‌‌کارگیری واژگان و اصطلاحات یک رشته در رشته‌‌های دیگر است؛ به‌‌ویژه به‌‌کار بردن واژگان ورزشی، رایانه‌‌ای و ارتباطی در گفتارها و نوشتارهای حقوقی، سیاسی، هنری، فرهنگی، اقتصادی و حتی ادبی.
با این پیش‌‌درآمد می‌‌خواهم منظورم از عنوان این نوشتار را روشن کنم.
پس از انقلاب ۱۳۵۷ خورشیدی در ایران که حکومت سلطنتیِ خاندان پهلوی برافتاد و حکومت اسلامی جایگزین آن شد، نهادهای تازه‌‌ای در زمینه‌‌های گوناگون اداری ـ اجتماعی، فرهنگی و نظامی در ایران سامان داده شدند.
در حوزۀ اداری ـ اجتماعی، بنیاد مستضعفان، بنیاد مسکن، بنیاد پانزده خرداد و …؛ در حوزۀ فرهنگ، نهادهایی چون وزارت ارشاد، سازمان تبلیغات اسلامی، شورای عالی انقلاب فرهنگی، نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه‌‌ها، سازمان فرهنگ و ارتباطات و …؛ در حوزۀ نظامی، کمیتۀ انقلاب اسلامی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج مستضعفین تشکیل شدند.
در میان نهادهای نظامی شکل‌‌گرفته پس از انقلاب، سپاه پاسداران که بر پایۀ الگوی پاسدران شهری انقلاب کوبا، با کارکردی محدود و برای دورانی موقت برپا شده بود، چون روحانیان حاکم به ارتش برجامانده از دوران پهلوی اعتماد نداشتند و از سوی دیگر نیازمند نیروی نظامی سرسپرده و چشم‌‌‌و‌‌‌گوش‌‌‌‌بسته‌‌‌ای بودند که بتوانند اهداف ایدئولوژیک خود را به دست آنان به اجرا بگذارند و نیز قدرت خود را تثبیت کنند، سپاه پاسداران را به نهادی پایدار، با شرح وظایف گسترده تبدیل کردند. چنین بود که سپاه پاسداران رفته‌‌رفته جای ارتش را گرفت و در همان دهۀ اول برپایی حکومت اسلامی، همزمان با حفظ چهرۀ نظامی خود، بر حوزه‌‌های گوناگون اطلاعاتی ـ امنیتی، فرهنگی، حقوقی، هنری، پزشکی، ارتباطات و رسانه و بخشی از سیاست نیز چیره شد و خود به کارگزار این حوزه‌‌‌ها تبدیل شد. سپاه پاسدران تا این زمان، هنوز بازوی اجرایی روحانیان حاکم بود. با پایان جنگ ایران و عراق (اَمرداد ۱۳۶۷) و در فرایند بازنگری قانون اساسی، قدرت و جایگاهی به سپاه پاسداران داده شد که توانست افزون بر حوزه‌‌‌های نام‌‌‌برده، باقی‌‌‌ماندۀ نهاد سیاست و بخش اصلی نهاد اقتصاد کشور را نیز در دست بگیرد. قدرت‌‌گیری روزافزون سپاه در داخل، بدان جا رسید که روحانیت و تا اندازۀ بسیاری رهبر حکومت را دنباله‌‌رو خود کرد. از هنگامی که سپاه پاسداران کانون قدرت شد، همۀ کارهای سیاسی و اجتماعی ایران از روند نیمه‌‌معمولی خود خارج و یکسره زیرزمینی، پنهانی و مافیایی شد. سپاه پاسداران که در آغاز، نهادی نظامی ـ مذهبی نشان می‌‌داد، در این زمان به یک نهاد تبهکار قانونی تبدیل شد و چون از جنگ برگشته بود که هنوز بوی خون می‌‌داد، خون ریختن و خون خوردن و کشتار برایش عادی می‌نمود. در اینجا، هم به فرمان روحانیان و هم خودسر به انواع جنایت آشکار و نهان رو آورد و چون سلاح و رسانه و پول و نهاد قضا و اطلاعات و … همه را در دست داشت، به هیچ جا پاسخگو نبود و از سوی هیچ نهاد فراتری نیز مورد پرسش قرار نمی‌‌گرفت. روحانیان به‌‌ویژه رهبران حکومت نیز چون بقای قدرت خود را در رفتار مافیایی سپاه پاسداران می‌‌دیدند، دست آنها را در چپاول و تاراج سرمایه‌ها و دزددی و سرکوب و کشتار و شکنجه و تبعیض و فساد باز گذاشتند. دیگر زمانه‌‌ای رسید که حتی سران قوا هم با نظر و نفوذ و مشورت سپاه پاسداران انتخاب می‌شوند.
یکی از مهم‌‌ترین برنامۀ سپاه پاسداران، برآوردن خواسته‌‌های روحانیان در رعایت خرافه‌‌های اسطوره‌‌ای و باستانی عرب‌‌های شبه‌‌‌جزیرۀ عربستان در ۱۴۰۰ سال پیش به نام اسلام و در پرتو آن تحمیل و اجبار پوششی به نام حجاب شرعی بر زنان ایران بوده و هست. در همین راستا سپاه پاسداران با تشکیل گروه‌‌ها و سازمان‌‌های درونی، ایست و بازرسی‌‌های شهری، نصب دوربین‌‌های الکترونیکی، باز کردن زندان‌‌های اختصاصی و ده‌‌ها روش کنترلی، به آزار و دستگیری و جریمه و شکنجه و کشتار زنان پرداخت.
همزمان سپاه پاسداران در کنار روحانیان زیاده‌‌خواه که در پی جهان‌‌‌گشایی ایدئولوژیک بودند، حرکت به سوی تولید بمب اتمی را آغاز کردند که از چشم جهانیان دور نماند؛ ازاین‌‌رو، کشورهای زورمند و نهادهای حقوقی جهانی، حکومت اسلامی و بازوی آن سپاه پاسداران را تحریم کردند. در فرایند تحریم، درآمدهای کشور کاهش یافت و تا اندازه‌‌ای دست سپاه پاسداران، برای ویژه‌‌خواری و ریخت‌‌وپاش‌‌ها و فساد اداری بسته شد. چنین بود که سپاه پاسداران در پی چاره برآمد. این نهاد نظامی برای تأمین مالی برنامه‌‌های خود چاره‌‌های گوناگونی اندیشید: از قاچاق مواد مخدر گرفته تا قاچاق کالا و نفت و دارو و …؛ به‌‌ویژه قاچاق زنان به کشورهای حوزۀ خلیج فارس، ترکیه، تایلند و کشورهایی که به تجارت جنسی معروفند. این دومین برنامۀ سپاه پاسداران در بارۀ زنان است که نشان از اصالت قدرت و ثروت نزد آنان می‌‌دهد؛ هرچند دستیابی به چنین قدرت و ثروتی به ناددیده انگاری شرع و اخلاق و ناموس ملی بینجامد.
سومین برنامۀ سپاه پاسداران برای بهره‌‌کشی از زنان کشور، استخدام شماری از زنان جوان و زیبارو به‌‌‌عنوان جاسوس جنسی در مناسبات داخلی و خارجی است که قربانیان بسیاری در میان زنان و سیاستمداران برجا نهاده است. این برنامه به‌‌دلیل ماهیت امنیتی‌‌‌اش چندان گشوده نشده و نیازمند تحقیق است. قطعاً در آینده که رازها از پرده برون می‌‌افتد، در این باره بیشتر خواهیم دانست.
چهارمین رویارویی سپاه پاسداران با زنان کشور، برخوردی غیرمستقیم است که به‌‌طور مستقیم بر زندگی آنان اثر گذاشته است و آن اجرای سیاست‌‌های اقتصادی ناکارآمد و فساد اقتصادی و تاراج و چپاول سرمایه‌‌های کشور است که به فقر فزایندۀ مردم، فروپاشی خانواده‌‌ها، تبعیض جنسیتی در توزیع منابع کشور و در نتیجه رویکرد شمار فراوانی از زنان به فحشا و روسپی‌‌گری آشکار و پنهان انجامیده است.
پنجمین رفتار سپاه پاسداران با زنان کشور، شکنجۀ جنسی زنانی است که به‌‌طور رسمی یا غیررسمی و پنهانی بازداشت کرده‌‌اند. خاطرات زنان زندانی و بازداشت‌‌‌شده، گسترۀ بزرگی از اطلاعات در این زمینه به‌‌‌دست می‌‌دهد.
ششمین برنامه و رفتار سپاه پاسداران، کشتار زنان و دختران جوانی است که برای احقاق هویت انسانی و حقوق اجتماعی خود برخاسته‌‌اند. کشتار زنان حق‌‌‌طلب و آزادی‌‌خواه و دگراندیش، هرچند از آغاز دهۀ ۱۳۶۰ خورشیدی در دستور کار سپاه پاسداران بوده، ولی چهرۀ عریان و گسترده و گستاخانۀ آن از هنگام خیزش زنان در سال ۱۴۰۱ نمایان شد. در این خیزش که به خیزش «زن، زندگی، آزادی» نام‌‌گذاری شده، سپاه پاسداران به کشتار، کور کردن و دستگیری گستردۀ زنان دست زد تا بتواند نظام را از فروپاشی برهاند.
اینها گذری گزارش‌‌گونه بر رفتار سپاه پاسداران در برابر زنان ایران است. از چشم‌‌‌انداز اخلاق اجتماعی ـ نه اخلاق فردی ـ زنان همچنان‌‌که بخشی از ملت و بخشی از نیروی انسانی جامعه به شمار می‌‌روند، ناموس جامعۀ خود به شمار می‌‌روند. حتی اگر بر پایۀ نگرش‌‌‌های مردسالارانه هم ارزیابی کنیم، زنان کشور باید در پناه سازمان‌‌های امنیتی، نظامی، حقوقی و سیاسی باشند. چنانچه این نهادها و سازمان‌‌ها با آگاهی و برنامه‌‌ریزی و سازماندهی، آرامش و آسایش و امنیت و حقوق آنان را پایمال، و عفت و حیثیت آنان را لکه‌‌دار و جان آنان را بگیرند، تا در برابر آن قدرت و ثروت خود را حفظ کنند، بر پایۀ همان فرهنگ سنتی اجتماعی، ناموس خود را نادیده گرفته و بسا که فروخته‌‌اند. همچنان که در مقیاس فردی، «به مردی که با گرفتن پول، مال یا جاه، زن، دختر یا یکی از نزدیکانش را وادار به همخوابگی با مردان بیگانه کند، یا مردی که همسرش را آراسته، به رقص و فحشا به آغوش این و آن می‌‌افکند، یا مردی که نسبت به رابطۀ جنسی زنش با دیگران غیرت و تعصب ندارد، در فرهنگ و زبان پاسی «دیوث» گفته می‌‌شود» (فرهنگ بزرگ سخن، ج ۴، ص ۳۴۹۷)، در مقیاس اجتماعی نیز می‌‌توان گفت نهاد یا سازمانی که خود عامل مستقیم تبعیض جنسی و جنسیتی، بهره‌‌کشی جنسی، سرکوب جنسی، فحشای جنسی، نابودسازی و تحقیر شخصیت، گرفتن آزادی، تضییع حقوق، سلب‌‌‌کنندۀ امنیت و گرفتن جان زنان است، «دیوث اجتماعی» نامید.
در اینجا با توجه به تاریخچۀ عملکرد سپاه پاسداران، می‌‌توان با تمثیل و استعارۀ ادبی و به‌‌کار بردن واژگان اخلاق فردی در زمینۀ اجتماعی، این نهاد نظامی ـ ایدئولوژیک را که به تبعیض، بهره‌‌کشی جنسی، سرکوب، فحشای جنسی، نابودسازی و تحقیر شخصیت، گرفتن آزادی، تضییع حقوق، سلب امنیت و گرفتن جان زنان دست زده و می‌‌زند، در مقیاس کلان «سپاه دیوث اجتماعی» نامید؛ هرچند ممکن است هر یک از کارگزاران و سران و اعضای این نهاد و سازمان‌‌ در مقیاس فردی، بسیار هم حافظ حقوق و امنیت و جان آسایش زنان خانوادۀ خود باشند!
ایاز آسیم ـ ششم اَمرداد ۱۴۰۴

دولت فاتح «فتح‌الفتوح» از تامین آب و برق و نان مردم عاجز است / علیرضا نوری زاده

از اعتراف عبدالناصر به شکست تا ادعای خامنه‌ای به پیروزی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۳ مرداد ۱۴۰۴ برابر با ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۵ ۸:۰۰

مردم در حال گرفتن آب از تانکر آب-شرق

سید علی خامنه‌ای که بیش از ۴۶ سال است در بطن قدرت، سه پله یکی و در کمتر از ۱۰ سال، بر کرسی «ولایت مطلقه فقیه» جای گرفت، تا امروز در این مقام، با دفتری سیاه از جنایت و خیانت و نابود کردن زیربناهای اقتصادی و دفاعی و فرهنگی ایران، بی‌آبرو کردن نام و اعتلای آن و تحمیل انزوای سیاسی و محاصره اقتصادی کشوری که تا پیش از ورود او و ارباب محترم و یارانشان به حلقه قدرت، جزیره ثبات و آرامش و تاج سر منطقه بود، ایران سرفراز را به ذلت و ادبار کشانده است.

احمد الشرع، رئیس دولت موقت دولت سوریه، که تا پیش از فتح ۱۱ روزه دمشق با سران جهان کمترین آشنایی را داشت، امروز از معروف‌ترین رهبران منطقه است.

من یک بار خامنه‌ای را با الشرع مقایسه کرده‌ام و قصد تکرار ندارم. هدفم این بار بررسی جهان‌بینی دو حریف است.

۷ اکتبر ۲۰۲۳ سید علی خامنه‌ای با رویای فتح تل‌آویو به خواب رفت. اخبار «فتح‌الفتوح» حماس به وجدش می‌آورد. لابد گمان می‌داشت فردا اسرائیل کمرشکسته در برابر ضربه تکان‌دهنده حماس، متزلزل خواهد شد، بعد ما برادران حزب‌الله و حشدالشعبی و حوثی را هم وارد معرکه می‌کنیم و جهان درخواهد یافت که منطقه تحت اختیار ما است و بدون اراده ما، برگی بر زمین نخواهد افتاد. چهار پایتخت را زیر نگین داریم و حالا صهیونیست‌ها در تل‌آویو و حیفا نیز عظمت اسلام ناب انقلابی محمدی را درک خواهند کرد.

خامنه‌ای در باب سلطه‌اش پربیراه نمی‌گفت. خیزش‌های مردم ایران را یکی بعد از دیگری به وحشیانه‌ترین شکل ممکن سرکوب کرده بود. در لبنان، بعد از ترور رفیق حریری و جبران توینی و بزرگان همه طوایف، سکوت مرگ بر جامعه سایه انداخته بود و دیگر صدایی برنمی‌خاست و همه از ترس جان، عملا سلطه حزب‌الله را پذیرفته بودند.

در یمن، هم دولت قانونی به نفس‌نفس افتاده بود و حوثی‌ها می‌تاختند.

در فلسطین، دولت خودمختار ابومازن، رئیس قانونی فلسطین، با ضربات مادی و معنوی حماس و جهاد، ضعیف شده بود و حماس و جهاد سلطه خود را مستحکم می‌کردند.

در سوریه، بشار اسد بعد از کشتار ۱۲ ساله مردم کشورش با اتکا بر بیت‌المال مردم ایران و سربازان «نایب امام زمان» از ایران و عراق و افغانستان و پاکستان و مراحم سرور ولادیمیر پوتین، ذره‌ای دغدغه مخالفانش را نداشت.

در عراق نیز که همه صف‌اولی‌ها از نوکران «حضرت ولی فقیه» و حاج قاسم و کاظمی قمی و… بودند.

البته «سلام فرمانده» در نیجر و مالی و بورکینافاسو با پنج دلار به هر دانش‌آموز و بچه روستایی و در نیجریه و غنا و گینه و تانزانیا، با ۱۰ تا ۲۰ دلار و در تایلند و کامبوج، با ۱۰۰ دلار شهره آفاق شده بود و سید علی با شنیدن گزارش‌های سازمان تبلیغات و سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی و سفارتخانه‌هایش درباره شدت شوق شیعیان و بعضا غیرشیعیان جهان برای خواندن سرود «سلام فرمانده» و ابراز مراتب ارادت و ایمان به «آقا»، مقام عظما را در خلسه دائمی فرو برده بودند. دنیا به کام و ولایت مستدام به نظر می‌رسید.

بگذارید تصویر ۲۰ ماه بعد را نیز پیش چشمتان قرار دهم.

مقام ولایت و قائد امت روزها و شب‌ها در نهانگاه، فرماندهان نظامی‌اش با پهپادهای انتحاری و موشک‌های نقطه‌زن در گور و دولتش در حال زوال و از هم پاشیدگی، دستگاه امنیتی‌اش فلج مطلق، اعتبارش غباری بر آسمان و هیبتش آنقدر که حتی بچه گربه نوه‌اش را هم نمی‌ترساند.

در عراق، حشدالشعبی دست به‌دامان سیستانی که مولانا به دادمان برس، نایب امام زمان دیگر قادر به رساندن حق نوکری به ما نیست. آقای سیستانی هم ظاهرا گفته بود به آن‌ها مراجعه کنید که عراق را واگذارشان کردید.

در سوریه، اسرائیل تتمه مزدوران مقام معظم را دستگیر و به زندان تل‌آویو برده بودند.

در یمن، حوثی‌ها ناچار به جستن سوراخ در کوه و کمر صعده شده‌اند.

با این همه، هنوز حکایت حزب‌الله تراژیک‌تر از بقیه است. هفته پیش خبری در لبنان همه را شوکه کرد. شیخ نعیم قاسم، نماینده و وکیل ولی فقیه و دبیرکل موقت حزب‌الله، نزد نبیه بری که ۴۰ سال است به برکت حمایت حزب‌الله بر کرسی ریاست پارلمان تکیه زده است، فرستاده‌ای فرستاد.

در پرانتز بگویم که جناب نبیه بری که با همدستی سفیر رژیم و حزب‌الله جایگاه دولتمرد شرافتمند شیعه حسین‌الحسینی از یاران نزدیک امام موسی صدر را متصرف شد، شب بر سفره سفیر آمریکا لقمه‌چین است و بامدادان، صبحانه را در محضر حسین نوش جان می‌کند و ناهار را در مجلس ابن زیاد به سر می‌برد و البته در اغلب هفته‌ها، شب جمعه هم گعده‌ای با سفیر رژیم و …. دارد، امروز در مقام ریاست مجلس ملی لبنان با صدها میلیون ثروت، به قارون لبنان اشتهار دارد.

نعیم قاسم ملتمسانه درخواست کرده بود که جناب استاد نبیه بری، رئیس پارلمان لبنان، یاران شما در حزب در شرایط بدی قرار گرفته‌اند که ممکن است از سر استیصال، باعث پیوستن آن‌ها به دشمن شود. خلاصه اینکه ما پای شما ایستادیم که ریاست شما بر پارلمان ابدی شود و حالا برادر و خواهران و فرزندان شما در حزب‌الله نیازمند مرحمت شما هستند.

آقای بری هم استمداد رهبر حزب‌الله را با دوراندیشی همیشگی خود، با پاسخ منفی و لابد اینکه پول‌ها دست عیال سیده رنده بانو است و بنده معذورم، بازپس فرستاد. از طرفی نایب امام زمان هم، لابد با معذوریت بیشتر، پیغام داد که اوضاع ما را خود شاهدید. آنچه را با هزار کلک از طریق فرزندان اسلام ناب در ترکیه و گرجستان و سیرالئون فرستادیم، صهیونیست‌ها کشف‌ و مصادره کردند. سفیر مقام ما در بیروت نیز محتاج خرج آبگوشت بزباش شب جمعه‌ها است.

حالا آقای نعیم قاسم مانده است و حقوق ۲۰ هزار جنگجو و ۱۲ هزار کادر امنیتی و مالی و اداری و خدماتی.

امپراتوری ولی فقیه از هم پاشیده شده و فقط نامی از آن باقی مانده است. روزگاری هزینه پوشک طبی اهالی حزب‌الله هم تامین می‌شد، حالا مقام ولایت از تامین نانشان هم عاجز است.

هر رهبری اگر به فاصله یک شب داروندار کشورش را به باد می‌داد و ۳۰۰ فرمانده عالی‌رتبه نظامی و امنیتی‌اش به قتل می‌رسیدند و هزار پایگاه دفاعی و هجومی‌اش ویران شده بود، آن‌ هم به دست دشمنی که بارها وعده داده بود با سه سوت نابودش خواهد کرد، حداقل شهامتش را داشت که اقرار کند خطا کردم و معرکه را باختم و حالا این آمادگی را دارم که هزینه خطایم را بپردازم.

بگذارید ماجرایی را از ژوئن ۱۹۶۷ برای شما جوان‌ترها نقل کنم.

عبدالناصر، رئیس‌جمهوری مصر و قهرمان میلیون‌ها عرب، در یک خطای تاریخی و در واکنش به هوچی‌بازی‌های رژیم تندرو دمشق که او را به همدستی با اسرائیل متهم کرده بود، سربازان سازمان ملل را از منطقه آتش‌بس سینا اخراج کرد و راه عبور آبی اسرائیل به تنگه تیران را بست و بی‌آنکه بخواهد، وارد جنگی شد که او را نابود کرد و سینا و غزه به اشغال اسرائیل درآمد.

در طول جنگ شش‌روزه، رادیو صوت العرب با صدای پرطنین احمد سعید، از پیروزی‌های عظیم در هوا و زمین و دریا خبر می‌داد و احمد شقیری، رئیس وقت سازمان آزادی‌بخش فلسطین، در تلگرامی به ناصر می‌پرسید شام را دوست دارد در تل‌آویو میل کند یا در بیت المقدس.

روز استعفا، پنج روز پس از آغاز جنگ که حسنین هیکل، روزنامه‌نگار بزرگ مصر، از آن به‌عنوان سخت‌ترین روز عمرش یاد می‌کند، عبدالناصر نوشته استعفایش را چند بار با اشک ویرایش کرد و بعد به دست او داد.

ناصر در برابر دوربین تلویزیون مصر و کشورهای عربی چنین گفت: «ما عادت کرده‌ایم که در زمان پیروزی و زمان سختی، در زمان‌های خوب و بد، کنار هم بنشینیم، با قلب‌های باز صحبت کنیم و در مورد حقیقت رک باشیم و باور داشته باشیم که تنها از طریق این مسیر می‌توانیم همیشه مسیر درست خود را پیدا کنیم. مهم نیست شرایط چقدر دشوار باشد و مهم نیست نور چقدر کم باشد…

اکنون به نقطه مهمی در این افشاگری می‌رسیم و از خود می‌پرسیم: آیا این به معنای آن است که ما در قبال عواقب این شکست هیچ مسئولیتی نداریم؟ صادقانه به شما می‌گویم‌ــ و علی‌رغم هر عاملی که ممکن است در طول بحران موضع خود را بر آن بنا نهاده باشم‌ــ من آماده‌ام که تمام مسئولیت را بر عهده بگیرم و تصمیمی گرفته‌ام که می‌خواهم همه شما در آن به من کمک کنید: من تصمیم گرفته‌ام که به طور کامل و دائمی از هر مقام رسمی و هر نقش سیاسی کناره‌گیری کنم و به صفوف توده‌ها بازگردم و مانند هر شهروند دیگری، وظیفه خود را با آن‌ها انجام دهم.»

این جملات از سخنرانی رئیس‌جمهوری جمال عبدالناصر شوک بزرگی برای توده‌های مردم مصر و شاید مردم بسیاری از کشورهای عربی دیگر از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس بود. آنچه عصر روز ۹ ژوئن ۱۹۶۷، چند روز پس از شکست مصر و ارتش‌های عربی از ارتش اسرائیل، از رادیو مصر پخش شد، یک بیانیه دیرهنگام و صریح خطاب به مردم مصر بود؛ پس از آنکه آن‌ها روزها با اخبار پیروزی‌های ساختگی و سال‌ها قبل از آن با بیانیه‌های خوش‌بینانه، فریب خورده بودند.

حال تصور کنید اگر سید علی خامنه‌ای این‌قدر صداقت داشت که مثل عبدالناصر در برابر مردم اعتراف می‌کرد که کارهایش غلط بوده و جنگ را باخته است، چقدر می‌توانست در بازسازی تصویر خودش موثر باشد؟ اما خامنه‌ای مرد باشهامتی نیست. او از لحظه نخست حملات اسرائیل، بزدلانه به پناهگاه پناه برد و عزلت و ذلت را تجربه کرد.

عبدالناصر سه سال بعد از نطق استعفا، وقتی در سپتامبر ۱۹۷۰ بعد از بازسازی ارتش مصر و در پی بدرقه امیر کویت، فروشکست و ساعتی بعد خاموش شد، میلیون‌ها عرب از کازابلانکا تا بغداد و از مسقط تا عدن به خیابان‌ها ریختند و فریاد «ناصر ناصر» از همه‌جا به گوش می‌رسید. از ایران هم مرحوم هویدا و ایرج گرگین در راس تیم خبری تلویزیون به قاهره رفتند و آن تصاویر باورنکردنی را به تهران فرستادند.

امروز اما دریغ از یک پاپاسی غیرت. ولی فقیه با توهماتش اسرائیل را له می‌کند، آمریکا را می‌لرزاند، سپهسالار می‌شود و از سوراخ، نبرد با دشمن را هدایت می‌کند، اما دولتش از تامین آب و برق و نان مردم هم عاجز است.

مافیای فساد نیز همچنان مشغول غارت است و هکتور شمخانی و اخوان بر تعداد جزیره نخل‌های خود در دبی می‌افزایند. اسرائیل هم زیج نشسته تا فصل پایانی سناریو خود را به‌موقع به صحنه آورد. آن‌وقت دل سید علی آقا گرم است که هر شب در یک پناهگاه است و مجتبی جانش در پناهگاهی دیگر و دولت با سه واسطه، گزارش‌ها را به عرض «رهبر معظم» می‌رساند و دستورها را اخذ می‌کند.

چیزی از هیبت دولت باقی نمانده است، حتی قبل از آنکه از رهبر و نظامش چیزی باقی نماند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

جنبش از پایین، نه رؤیای رفراندوم

چرا بدون فروپاشی جمهوری اسلامی و سازمان‌یابی اجتماعی، سخن از رفراندوم و مجلس مؤسسان انحرافی است
ژینا سنندجی زندانی سیاسی و کنشگر فعال
چهار دهه تجربه زیسته در جمهوری اسلامی به ما آموخته که این نظام اگرچه برآمده از رای توده های متوهم بوده اما با رأی همان مردم یا فرزندان آنان نخواهدرفت . جمهوری اسلامی نه به قوانین بین‌المللی پایبند است، نه به اصول اخلاقی، و نه به خواسته‌های مردم. حکومتی که بر پایه سرکوب، فساد، جعل، و تحمیل ایدئولوژی بر مردم استوار شده، با رفراندوم، انتخابات آزاد، یا مجلس مؤسسان قابل اصلاح یا گذار نیست.
بیانیه‌ها و مواضع مخالفان نظام که به رفراندوم به‌عنوان راه برون‌رفت اشاره می‌کنند، هرچند نشانگر زنده بودن جوشش و جنبش در حوزه مقاومت در داخل هستند، اما بدون عمل اجتماعی سازمان‌یافته، در بهترین حالت پژواک رسانه‌ای و در بدترین حالت برتوهم مردم و انحراف مبارزه تأثیر خواهند داشت .قانون و تجربیات مبارزات یکصد ساله خود مردم ایران و همجنین درس گیری از مبارزات دودهه اخیر منطقه نشان می دهد که صدور بیانیه، فعالیت رسانه‌ای، و امید بستن به کنشگری مجازی، جای سیاست‌ورزی واقعی و سازمان‌دهی نیروهای اجتماعی را نمی‌گیرد. تجربه نشان داده که حتی فراخوان‌های گسترده، وقتی به سازمان‌یابی و بسیج از پایین متصل نباشند، بازتابی در خیابان بعنوان میدان عمل خواسته های جنبش مردمی نخواهند داشت. اگر چه در دهه گذشته ما شاهد جوشش و خروش بخش های مختلف مردم و بویژه زنان مبارز در قالب اعتراض‌های خودجوش و خیزش‌های محلی و سراسری بوده ایم ، اما متاسفانه چشم اسفندیار این خیزش ها یعنی نبود سازمان‌یابی ورهبری واحد چه در قالب تشکیلات های سنتی و جه در اشکال نوین شبکه ای و فقدان پیوند ارگانیک با پایگاه‌های اجتماعی، هیچ‌کدام به جنبش توده‌ای فراگیر تبدیل نشده‌اند. رژیم جمهوری اسلامی نیز همجون همه رژیم های دیکتاتوریدارای اتاق فکر و سرومغزی است که علیرغم کارکرد مناسب در سیاست و اقتصاد اما همین سر و مغزمعیوب با بهره گیری از بخشی از باصطلاح اپوزیسیون قلابی برای مهارجنبش فعال هستند.
چرا رفراندوم در جمهوری اسلامی معنا ندارد؟
رفراندوم، اگر معنای واقعی داشته باشد، نتیجه یک نبرد اجتماعی و فروپاشی قدرت است — نه ابزاری برای تغییر از درون یک رژیم سرکوبگر. تنها دو حالت برای تحقق رفراندوم واقعی متصور است:
اول -وقتی جمهوری اسلامی بر اثر جنبش توده‌ای فروپاشیده و دولت موقت زمینه را برای رفراندوم آماده کرده باشد.
دوم – وقتی جنبش مردمی آن‌چنان قدرتمند شده که نظام را به عقب‌نشینی واداشته و آزادی‌های اساسی را به‌دست آورده باشد.
در هر دو حالت، قدرت از دست نظام خارج شده یا به‌شدت تضعیف شده است. در غیر این صورت، هر رفراندومی در چارچوب جمهوری اسلامی فقط یک نمایش مهندسی‌شده دیگر با نتیجه دلخواه ولایت فقیه نظیر برآمدن آقای پژشکیان از جعبه مارگیری انتخابات خواهد بود.
بیانیه نویسان و شخص آقای موسوی باید به این پرسش مشخص مردم پاسخ بدهند که اگرجمهوری اسلامی بهر دلیلی مخالف برگزاری رفرندام ومجلس موسسان باشد ، چه باید کرد؟ آیا به زاری و التماس در خواهد آمد که ای آقا بس است ۳۶ سال ولایت داشته اید لطفا برو کنار؟ وآیا اگر در همین شرایط حضرت آقا بدلیل کهولت سن یا ابتلای به مرض جانشینی ، آقا مجتبی یا فرددیگری را به رهبری برگزینند ، تمکین خواهندکرد؟ اگر پاسخ منفی باشد به معنی آن است ککه طرح شعار رفرندام ومجلس موسسان صرفا برای اتمام حجت با حاکمیت بوده ومنبعد مردم مجازند خودبهرطریق صلاح بدانند نسبت به برانداختن حضرت آقا و حامیت مبتنی برقانون اساسی ضد مردمی اقدام کنند که در جنین حالتی باید گفت نه قبلا و نه فعلا مردم دنبال اخذ مجوز از هیج مرجع یا گروهی برای تداوم مبارزه خود نبوده اند لذا توصییه ما به این دوستان و به خصوص دوستان امضا کننده بیانیه ۱۷ نفره آن است که وقت مماشات و جند پهلو گفتن از زمان شعار« مرگ بردیکتاتور» گذشته است و سیاسیون و دل باخته گان منافع مردم ستمدیده که چشم بر آینده کشور و مردم دوخته اند با صراحت نفی جمهوری اسلامی را در دسورروز خودقراردهند. آنجه مایه حیرت است وجود برخی اسامی خارج نشین در هردوبیانیه «نگران سرنوشت ایرانیم» و « بیانیه میرحسین » است که در بیانیه موسوی مضوع اصلاحات ساختاری و در بیانیه دوم رسما عبراز رژِم جمهوری اسلامی تویه شده است ؟! این به معنی آن است که برای این افراد که سالخوردگان انقلاب ۱۳۵۷ هستند صرفا مطرح شدن نام شان مقدس است نه بیانیه این یا آن گروه .
اپوزیسیون بی‌عمل، اپوزیسیون بی‌اثر
بخش‌هایی از اپوزیسیون به‌جای سازمان‌دهی مردم، به توهم فروپاشی خودبه‌خودی یا دخالت خارجی دل بسته‌اند. آنان به‌جای پیوند با مردم، سرگرم بیانیه‌نویسی، مصاحبه، و تخریب دیگر مخالفان هستند. این توهم فروپاشی خودبه‌خودی یا با حمله خارجی، نه‌تنها فایده‌ای نداشته، بلکه جنبش مردمی را به انفعال و انتظار کشانده است.از دیگرسو اپوزیسیونی که به گذار دموکراتیک باور دارد، هنوز نتوانسته است از سطح بیانیه‌نویسی به سطح کنش سیاسی و سازمان‌دهی برسد.
افزون بر این، اگرچه از صادرکنندگان بیانیه‌ها انتظار برخورد طبقاتی نمی‌رود، اما هر سه جریان اصلی بیانیه‌نویس، فاقد حمایت جدی از سوی طبقه کارگر و مزدبگیرانی هستند که با خانواده‌های خود حدود ۷۰٪ جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند. به‌ویژه بیانیه ۱۸۰ استاد دانشگاه، که محتوایش بیشتر بر اصلاحات اقتصادی و بهبود بازار سرمایه در چارچوب جمهوری اسلامی تأکید دارد تا حتی تغییرات و اصلاحات بنیادین نظیر برکناری نهادهای غیرپاسخگو و برقراری شایسته سالاری مناصب حاکمیتی
جنبش اجتماعی: ضرورت سازمان‌یابی و پرهیز از توهم
جنبش‌هایی مانند خیزش «زن، زندگی، آزادی» اگرچه به‌ظاهر به نتیجه سیاسی فوری نرسیدند، اما فرهنگ سیاسی جامعه را دگرگون کردند. اما تا زمانی که این جنبش‌ها به سازمان‌دهی پایدار، پیوند با اقشار ولایه‌های مختلف اجتماعی، و خلق ائتلاف‌های ماندگار منجر نشوند، توان عبور از سطح اعتراض خیابانی را نخواهند داشت. لذا مبارزان نمی‌توانند به اعتراضات خودجوش دلخوش باشند. آنان باید برای سازمان‌دهی، تقویت بدنه اجتماعی، و آماده‌سازی زمینه‌های واقعی فروپاشی نظام نیز برنامه‌ریزی کنند. زیرا فقط در بستر یک جنبش توده‌ای قدرتمند و رهبری اجتماعی مشروع، امکان گذار واقعی از جمهوری اسلامی وجود دارد. باید پذیرفت پرهیز از خشونت به معنای انفعال نیست. بلکه به معنای تکیه بر اعتصاب، نافرمانی مدنی، مقاومت سازمان‌یافته و بسیج مردم است.
فروپاشی، نه نسخه آشپزی!
باید بیان داشت اگرچه مطلوب مبارزان گذر از جمهوری اسلامی به صورت خشونت پرهیز و با کمترین هزینه های اجتماعی است اما گذر از جمهوری اسلامی چه در قالب براندازی یا فروپاشی رژیم، همچون تهیه غذا با یک دستوراداری نیست که صرفا با اراده مبارزان حاصل گردد وفعل وانفعالات متعدد و پیچید ای است که این فرآیندرا رقم خواهد زد. لذا احتمال دارد در روند جنبش، تعرض مستقیم به ساختارهای سرکوب و مراکز قدرت نیز ناگزیر شود و مدعیان گذر با هرشکلی نباید ازاشکال مختلف گذر غافل یا هراسان شوند جز این که همه مبارزان باید با دخالت خارجی و بیگانگانی که طمع وهوس سیطره مجدد بر مردم وکشوررا دارند پرهیزکنند. این البته بدان معنی نیست که مبارزان ومردممی توانند از هر منفذی که گشایش شود در عبوراز جمهوری اسلامی وبرقراری آزادی و دمکراسی استفاده کنند. تاریخ نشان داده که هیچ دیکتاتوری با بیانیه خواهش و تمنا سقوط نکرده که اگر چنین بود محمدرضا شاکه از این جماعت عاقلتر بود تن به بیانیه معروف سه تن از رهبران جبهه ملی در۲۲ خردادماه سال ۱۳۵۶ می داد و این فاجعه حکومت توتالیترچادرنشینان عهد دقیانوس روی نمیداد.
آنان در آن بیانیه نوشته بودند :« پیشگاه اعلی‌حضرت همایون شاهنشاهی ، فزایندگی تنگناها و نابسامانی‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور چنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاکنندگان زیر بنا بر وظیفه ملی و دینی در برابر خلق و خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضائی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده و مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از «منویات ملوکانه» داشته باشد نمیشناسیم و در حالیکه تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام میشود و انتخاب نمایندگان ملّت و انشاء قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارها و سپاسها و بنابراین مسئولیت ها را منحصر و متوجه به خود فرموده‌اند، این مشروحه را علیرغم خطرات سنگین تقدیم حضور می نمائیم.». اما دیدیم که اعلیحضرت هم به این بیانیه ها وقعی ننهاد تا چه رسد به ناخلفان ولایت فقیه که اساسا ملت را رعیت و عبد وعبید می دانند و خامنه ای نیز به وضوح قبلا در خصوص مطالب رفراندام گفته بود:«در کجای دنیا برای همه مسائل رفراندوم برگزار می‌کنند؟» و دیگر اینکه «مگر همه مردم که باید در رفراندوم شرکت کنند امکان تحلیل آن مسئله را دارند؟» . حال باید از جناب مهندس موسوی که خود بیش از هشت سال جزء سکانداران اصلی همین رژیم با همین مختصات بوده پرسید مگر آن نبود که حتی انتخاب دور دوم جنابعالی بعنوان نخست وزیر با تنفیذ بیرون مجلس توسط خمینی بوده ، پس چه انتظاری از نایب خمینی و نایب امام غایب دارید که او تن به مصالحه با خواسته های بیانیه نویسان که اتفاقا بخشی از خواسته های مردم هم هستند بدهد ؟ کجای دنیا دریک رژیم توتالیتر فاشیستی ، حاکمی پیدا شده که منافع مردم را بر منافع خود و مافیای قدرت ترجیح دهد که خامنه ای دومی آن باشد. استناد به اصل « ۵۹ » قانون اساسی که بنیادش بر ولایت فقیه و قدرت ماورائی بیرون از جامعه دارد حتی برای رفرندام بسی عبث ونوعی توهم زائی توده ها برای این که گویا در رژیم جمهوری اسلامی و قانون اساسی ولایت مدارآن پتانسیل رفرندام مردمی وجوددارد. مهندس موسوی و یارانش به خوبی بیاددارند که دراثر همان رفراندم کذائی دوم که پس از فوت خمینی صورت گرفت موجبات حذف او و به اصطلاح خط امامی ها با قدرت ولایت مطلقه فقیه فراهم شد. اتکای به رای مردم مربوط به زمانی بود که تود های متوهم و نیروهای سیاسی توهم زده ضد امپریالیسم سر به فدای رهبر می دادند که خمینی بیان داشت «میزان رأی ملت» است .
استناد به اصل پنجاه و نهم قانون اساسی که به همه پرسی و مراجعه مستقیم به آرا مردم اشاره دارد و بیان داشته « در مسایل بسیار مهم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ممکن است اعمال قوه مقننه از راه همه ‏پرسی و مراجعه مستقیم به آراء مردم صورت گیرد. درخواست مراجعه به آراء عمومی باید به تصویب دو سوم مجموع نمایندگان مجلس برسد.» . براین اساس ملت باید به کسانی که توسط اکثریت مردم انتخاب نشده اند- نمایندگان قبلی وفعلی مجلس شورای جهالت – نمایندگی بدهند تا تقاضای رفرندام از ساحت مقدس ولایت فقیه کنند تا چنانچه ایشان موافقت نمایند رفراندمی با نظارت بقایای کشتی نوح – جنتی وشورای نگهبان – برگزارشود که از هم اکنون میتوان نتیجه آن را با ۹۵ درصد به نفع حصرت ولایت پیش بینی کرد؟ مخالفت ولایت عظمی با همه پرسی ورفراندام مستقل نشان از مولفه چسبنده اقتدارطلبانه مندرج در نظریه و نهاد ولایت فقیه نیست بلکه یک استکبار فکری متکی به صغارت عموم ملت را آشکار می‌کند. از دیدگاه نظریه ولی فقیه حکمرانی محدود به خواص است و مردم به نام عوام استضعاف ذهنی دارند که راه علاجش پیروی از حاکم اصلح است.» که او هم توسط مشتی صغارفکری عهد دقیانوس تعیین ومعرفی می شود همانطوری که درفیلم افشا شده انتخاب خودخامنه ای نشان داده شد است.
تجربه حمله خارجی و تأثیر آن بر جنبش
همان طوری که خمینی و سایررهبران جمهوری اسلامی همچون اکبررفسنجانی و خامنه ای و بهشتی بارها به صراحت گفته بودند « جنگ عراق با ایران موهیت الهی ونعمت بود که باعث انسجام نیروهای خودی در برابر مخالفان دیکتاتوری ولایت فقیه شد » و تواستند به بهانه جاسوسی و همکاری با متجاوزان به کشور نیروهای مبارزرا سرکوب کنند ، حملات اخیر اسرائیل، که ضعف ساختاری جمهوری اسلامی در همه ارکان را نشان داد، نه‌تنها به تقویت جنبش‌ درجریان که تداوم جنبش ژینائی بود کمک نکرد، بلکه به تعطیلی اعتراضات و اعتصابات منجر شد.این حمله و درگیری‌ها برای جمهوری اسلامی «نعمت» بوده — بهانه‌ای برای سرکوب داخلی، بسیج نیروهای سرکوب، و مهار جامعه. به طوری که بسیجی ها که بعد از جنبش مهسائی زن -زندگی -آزادی ازحصور علنی در خیابان ها وحشت داشتند و ترس از شناسائی در شلوارآنها رخنه کرده بود توانستند درشرایط حمله اسرائیل و تحت توجیه برقراری نظم به خیابانها بازگردند و عملا خیابان ها در کنترل انها قرارگرفت . در این میان موضع گیری آن بخش از اپوزیسون عمدتا خارج نشین که رسما و بی پروا خودرا به «عصای پیروان موسی» آویزان شده تا از «یاران محمد» رهائی یابند و از حمله ارتش یک کشور بدنام خارجی که به نسل کشی متهم است ، به کشورایران دفاع کردند نیز به تقویت حس وطن دوستی بخش دیگری از اپوزیسیون که اتفاقا روزگاری بخشی از حاکمیت و دیکتاتوری جمهوری اسلامی بودند کمک نمود و هردو بخش اپوزیسیون به دوروش مختلف حامی ولایت فقیه شدند تا رهبر فراری از غیبت صغرا به درآید؟!
به همین علت مبارزان ومحالفان واقعی جمهری اسلامی با وجود آن که به‌ صراحت مخالف ادامه جنگ و تجاوز خارجی بودند ، ولی در دام وطن پرستی موهوم جمهوری اسلامی نیفتادند و رسما اعلام کردند تنها جنبش مردم، نه بمب‌های بیگانه، می‌تواند به پایان جمهوری اسلامی بیانجامد. مردم مخالف حکمرانی دینی و دیکتاتوری حتی با تغییر و تعویض یا ظهور آقا مجتبی – قند توی دل دختربابا فائزه هاشمی – و یا صعود حسن خمینی که عمری بر بیت المال غنوده وبه خوشگذرانی مشغول است ، نخواهندداد. چرا که جنبش مردمی مدت هاست از رژیم منحط ارتجاعی جمهوری اسلامی عبورکرده اند اما هنوز ایستگاه مقصد را نیافته اند ؟!لیکن به مصداق « جوینده یابنده است » مقصد راهم پیدا خواهندکرد. شک نکنید که کاروان به راه افتاده سرانجام ساربان خودرا خواهدیافت تا کاروان به منزلگه مقصود فرودآید.

پایان توهم، آغاز عمل
رفراندوم، مجلس مؤسسان، حتی اصلاحات واقعی اقتصادی — هیچ‌کدام بدون فروپاشی قدرت جمهوری اسلامی مبتنی بر مافیاهای پول و قدرت معنا ندارد زیرا تجربیات جهانی بویژه در سه دهه اخیر تاکیددارد که تا زمانی که مردم نیرویی سازمان‌یافته و قدرتمند نباشند، هیچ گذار دموکراتیکی رخ نخواهد داد. به همین منظور تمرکز مبارزان اعم از خشونت پرهیز و غیره باید بر مطالبات ملموس مردم باشد: آزادی زندانیان سیاسی، برکناری مفسدان، توقف سرکوب که این مهم با سازمان‌دهی باید از پایین با اتحاد عمل محلات، اصناف، دانشگاه‌ها.کارخانجات و معلمان و بازنشستگان حول خواسته‌های واقعی، نه شعارهای کلی و بی‌اثر صورت گیرد. و مهم‌تر از همه، باید باور کنیم: هیچ دیکتاتوری بدون فشار اجتماعی، بدون فروپاشی از درون، و بدون مقاومت از پایین سرنگون نمی‌شود. باید پذیرفت پرهیز از خشونت به معنای انفعال نیست. بلکه به معنای تکیه بر اعتصاب، نافرمانی مدنی، مقاومت سازمان‌یافته و بسیج مردم است.
جنبش خونین مبارزاتی چوانان وارث انقلاب مشروطیت که فرزندان مبارزان پنجاه و هفتی و پرجم داران وشهدای مقاومت ده شصت هستند با درس گیری از انقلاب سال ۱۳۵۷ و مبارزات دهه شصت ازهرحرکتی هرجقدر کوچک که بتواند براندازی را یک گام به جلوبراند – حتی نظیر بیانیه های منتشر شده – حمایت می کند همان طوری که .ظیفه خود می داند هرحرکت انحرافی و یا مماشات و لابیگری تشریم مساعی در قدرت ارتجاعی حاکمیت را که موجب خدشه در فرآیند مبارزه شود را افشا خواهندکرد
مبارزانی که در چندسال اخیر با شهادت و زندانی شدن بسیاری درخت تناور مقاومت ومبارزه را در خیابان های سرایر کشورکاشته اند ، معتقدند بیانیه‌نویسی بی‌عمل، فقط دامنه توهم توده های مردم را توسعه می دهد . بدون شک در فرایند اوج گیری جنبش و توانائی آن برای تاثیرگزاری بر رفتار حاکمیت ارتجاعی و وقتی عمل آغاز شود، اگر لازم باشد، رفراندوم هم، واقعی و از دل مردم خواهد آمد — نه پیش از آن، نه به میل بیگانگان، و نه با معامله در پشت‌پرده‌ها.
سخن پایانی آن که انتشار بیانیه های سه گانه و چندگانه که بعید نیست منبعد هم صورت گیرد ، پس از قریب نیم قرن حاکمیت قهقرائی دینی و دیکتاتوری و انبوه تجربه تلخ سرکوب، فساد، و سرقت امید مردم، برای همگان روشن کرده که جمهوری اسلامی نه اصلاح‌پذیر است و نه با بیانیه، نصیحت، و رفراندوم در چارچوب موجود عقب‌نشینی خواهد کرد و تنها یک راه باقی مانده است« اتحاد، مبارزه، و سازمان‌یابی از پایین ».
نه آرزوی دخالت بیگانه، نه تکیه بر شخصیت‌های فرصت‌طلب، و نه امید به شکاف‌های درون قدرت- که بدون شک مبارزان ومخالفان ازآن استفاده خواهندکرد-، هیچ‌یک ما را به پیروزی نخواهد رساند. تنها با اتحاد واقعی میان نیروهای مختلف مردم، با استمرار مبارزه در کف خیابان، اعتصابات، و مقاومت مدنی سازمان‌یافته است که می‌توانیم به شیرینی پیروزی برسیم. لذا رژیم جمهوری اسلامی را باید، همچون پاره‌های پوسیده‌ی تاریخ، به پستوها و تاریکخانه‌های واپس‌گرایانه‌ای چون طالبان و داعش تبعید کرد — همان‌جایی که جایشان است.آینده ایران از دل اتحاد مردم و تداوم مبارزه، نه از صندوق‌های رأی نظام و رفراندوم‌های قلابی، زاده خواهد شد.
چه بایدکرد؟
باید تلاش ورزید جنبش های مدنی که فعال بودند و بدلیل حمله اسرائیل در رکودو رخوت فرورفتند مجددا فعال شوند . بنیاد موتور این فعالیت مصایب اقتصادی است که در پسا حمله اسرائیل و برنج دانه ای ۷۰ تومان به شدت خودرا نشان داده است . خامنه ای که تا پیش حمله خودرا مخالف هرنوع مذاکره میدانست این روزها با توسل به شخثیت های پوشالی که تاریخ مصرف آن ها نیز مثل زعیم عالیقدرتمام شده با کرنش در برابر روسیه و اروپا مترصد است رژیم را بهر طریق ممکن در همین چارچوب عقب مانده ولائی حفظ کند. او حتی حاضر نیست در شرایط کنونی که مدعی یاری مردم بود شخصیت های منفور نظام همجون شیخ گریان صدیقی که هم درعمل و هم در جهره خبیث و قابل تحمل نیستند را دستگیر یا برکنار نماید.باید دانست که کلیه بیانیه نویسان بطورعموم در برپائی و مشارکت در جمهوری اسلامی ازآغاز تا اخراج فعال بودند و تا کنون هیچ نیروی چپ مستقلی در پی شعار رفراندم و مجلس موسسان با وجودبرقراری جمهوری اسلامی نبوده است .مضافا مردم باید بدانند بسیاری زندانیان سیاسی چپ از زمان دستگیری تا کنون حتی به مرخصی نرفته و از تسهیلات سایر زندانیان سیاسی برخوردار نبوده و حاضر به قبول رژیم جمهوری اسلامی در هیچ شکل و یا قالبی دیگرنیستند .درهمین رابطه رژیم وولایت فقیه میخواهند با کمترین امتیاز از مهلکه پیش رو فرارکنند غافل از این که جنبش زن – زندگی – آزادی تومارتقدیس ولایت و خیمه اسلام ، و حمله اسرائیل نیز جنبه تقدیش خیمه نظامیگری رژیم را به باد فنا دادند. دیگر همگان می دادند که دستمال معصومین هم سرپوش مناسبی برای گریز از گزند انقلاب نیست . پیامد حملات اخیر اسرائیل اگر با موزونی فعالیت های مدنی – اجتماعی همراهی شود شکاف بین نیروهای حامی رژیم را تشدید خواهدکرد که مبارزان با استفاده از تشدید شکاف و اتکای به توانمندی و سازماندهی مبارزات خود قادر خواهند بود سرانجام جمهوری اسلامی را به انجام رسانند . در این میان صف اصلی مبارزات را، شوراها و تشکیلات های کارگری ، انجمن های معلمان و بازنشستگان و زنان ستیزه جوی ایران تشکیل خواهدداد.
زندانی سیاسی آزاد باید گردد
اتحاد- مبارزه -پیروزی
پیش به سوی مبارزات بنیان سوز جمهوری اسلامی

بیانیه میرحسین موسوی و عقب ماندگی سیاسیون

جلال ایجادی
بیانیه آقای میرحسین موسوی، نخست وزیر سابق جمهوری اسلامی، مدافع دوران طلایی آیت الله خمینی و یکی از مسئولان جنایت در ایران و سرکوب مردم و پرده پوش اعدام های ۶۷، که در تاریخ ۲۰ تیرماه ۱۴۰۴ منتشر شد، مورد استقبال بیش از ۷۰۰ نفر از سیاسیون و نویسندگان و کنشگران داخل و خارج قرار گرفت.
در این بیانیه از «جنایات اخیر اسرائیل و آمریکا» صحبت می شود ولی هرگز از جنایت جمهوری اسلامی در کشور ایران و خاورمیانه و ایجاد و تقویت گروههای تروریستی مانند حزب الله و حشد شعبی و حماس و سیاست خانمان برانداز اتمی و یهودستیزی سخن نمی گوید. بیانیه از دشمن خارجی می گوید و فراموش می کند که بگوید «دشمن ما همین جاست».
بیانیه از «فرزندان نظامی ملت» که «شهید» شدند می گوید. حال آنکه سرداران سپاه مانند سلامی و باقری و حاجی زاده از جنایتکاران بوده و در کشتارهای گوناگون مسئول بوده اند. این سرداران مدافع خامنه ای همیشه ثروتهای کشور را نابوده کرده و انرژی خود را به جنگ طلبی و تروریسم اختصاص داده اند.
بیانیه از «شیوه حکمرانی ناکارآمد» سخن می گوید حال آنکه ما با واقعیت یک رژیم توتالیتر شیعه و استبداد فاسد فردی مواجه هستیم. ماهیت این حکومت مذهبی با پروپاگاند فاشیستی و سرکوب متداوم زنان و آزادیخواهان و دیگراندیشان مشخص می شود.
بیانیه از «برگزاری رفراندوم برای تاسیس مجلس موسسان قانون اساسی» می گوید و انتظار دارد حکومت خامنه ای مستبد راه را برای رفراندوم آزاد و مجلس موسسان مستقل و قانون اساسی تازه باز نماید. سخنان توهم انگیز و عوامفریبانه ای که بیش از ۴۶ سال اصلاح طلبان تکرار می کنند.
این بیانیه که با جمله اسارتبار «بسم الله» شروع می شود با آیه ای از قرآن ضد ایرانی پایان می یابد و نشان می دهد که طرفدار فرهنگ استعماری عربی بنی هاشمی بوده و برضد فرهنگ و تمدن ایرانی است.
حال باید دانست که این بیانیه اصلاح طلبانه اسلامی مورد حمایت بیش از ۷۰۰ شخصیت سیاسی فرهنگی قرار میگیرد. امضاکنندگان که اغلب خود را مستقل و سکولار معرفی میکنند ذوق زده و شیفته بناگاه همه خواسته های خود را فراموش کرده و به بهانه پراگماتیسم سیاسی، ستایشگر اصلاح طلبی می گردند. بطور مسلم باید از خشونت پرهیز نمود و باید تغییر کامل نظام با کمترین هزینه تحقق یابد و افزون برآن باید تناسب قوا را تغییر داد و بر پایه منشور ائتلافی دمکراتیک و لائیک نیروها را همسو ساخت. ولی این سیاسیون دنباله دور اصلاح طلبان حرفه ای می شوند و زبان و اصول خود را فراموش می کنند. این نکته نشان میدهد که آنان فاقد درک عمیق به مبانی دمکراسی خواهی هستند و از همان اول در مقابل اسلامیون کوتاه می آیند و اهل مماشات روی اصول هستند.
در متن امضا کنندگان از «خطاهای پی درپی حکمرانان» صحبت می شود ولی از جمهوری اسلامی بمثابه یک نظام فاسد مستبد و نظام جنگ طلب تروریست پرور سخنی نیست. در واقع امضاکنندگان که بسیاری از آنان در خارج زندگی میکنند ادبیات خود را در سطح اصلاح طلبان داخل نزول می دهند، از اصول خود صرفنظر می کنند و این امر نشانه ناتوانی شخصیتی و فکری آنانست.
در متن امضا کنندگان از فعالیت غنی سازی اورانیوم و تلاش رژیم برای ساختن بمب اتم و هزینه کردن میلیاردها دلار برای جاه طلبی استعماری در منطقه و فقیر کردن جامعه خبری نیست. پس شاید امضاکنندگان مدافع بمب اتم میباشند.
در متن امضاکنندگان از دورنمای یک حکومت سکولار و لائیک در فردای پس از جمهوری اسلامی مطلبی نمی آید. شاید امضاکنندگان بگویند این امر عاجل نیست. این گونه استدلال بیان پایمال نمودن اصول و امتیازدهی کلان و غیر اصولی به اسلامگرایان است. پس از ۴۶ سال حکومت دینی این سیاسیون سازشکار از توتالیتاریسم دینی چیزی نفهمیدند و حکومت متکی بر «اسلام رحمانی» را تدارک می بینند.
در متن امضاکنندگان انقلاب «زن زندگی آزادی» فراموش شده، جنبش های مردمی از یاد رفته، خواست برابری حقوق زن و مرد نادیده گرفته شده و میدان برای رمالان فقه شیعه و حقه بازان باز شده است.
جلال ایجادی
جامعه شناس – دانشگاه پاریس