یادداشت های سردبیر

حاشیه های خبری مجله خلیج فارس

از چریک قهرمان تا حجت‌الاسلام دکتر سلمان / علیرضا نوری زاده

سرنوشت دو برادر در فردای انقلاب در کمیته‌های انقلابی اصفهان رقم زده شد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۱۱ مهر ۱۴۰۴ برابر با ۳ اُکتُبر ۲۰۲۵ ۸:۰۰

یحیی و سلمان رحیم صفوی-تسنیم

سرلشکر یحیی رحیم‌صفوی، فرمانده پیشین سپاه پاسداران، و دستیار و مشاور رهبر رژیم، مدتی کوتاه پیش از حمله آمریکا با تاکید بر اینکه قصد کشورگشایی نداریم، اما اگر آمریکا به ما هجوم بیاورد، تا آن سوی دریا‌ها دنبالش می‌کنیم، تایید کرد که عمق دفاع راهبردی را باید به پنج هزار کیلومتر برسانیم.

صفوی در بخش دیگری از اظهاراتش گفت: «ما ایرانی‌ها سه مرتبه تا دریای مدیترانه پیش رفتیم. حدود ۵۰۰ سال قبل از میلاد، کوروش کبیر به اورشلیم رفت و بیت‌المقدس و یهودیان را آزاد کرد. ۴۸۰ سال قبل از میلاد، خشایارشاه ۶۰۰ هزار نیرو را از ایران به آناتولی (ترکیه فعلی) برد و از تنگه داردانل یا بسفر عبور کرد و یونان را گرفت. در دفعه سوم با شکل‌گیری جبهه مقاومت حزب‌الله لبنان کنار مدیترانه‌ایم.»

این عبارات را یحیی ادا کرد اما حقیقت این است که آن‌ها را سلمان بر لبان برادر نهاد (این سخنان را با تامل دوباره مرور کنید. این‌ها حرف‌های پاسدار یحیی نیستند، بلکه از ذهن دکتر سلمان تراوش کرده‌اند).

در جمع اخوان انقلابی، چند برادر عزت و اعتبار یافتند، حتی با مرگ برادری که نامدار و انقلابی درجه یک بود (مثل باهنر و چمران و حداد عادل)، برادران زنده به دولت و نعمت رسیدند. یحیی و قهرمان (یا سلمان که در عین حال رنگ و طعم اسلامی بیشتری داشت) دو برادری بودند که هنگام بالا گرفتن آتش انقلاب، جایگاهی هم‌عرض داشتند. حتی می‌توان گفت سلمان نه‌فقط بلندقدتر از یحیی بود، بلکه در مسائل سیاسی بسیار از یحیی بهتر می‌اندیشید. با این همه در صحنه مخالفت، صدای هر دو همسان بود.

هر دو با سازمان توحیدی صف همکاری می‌کردند و در سرنگون کردن هلی‌کوپتر هوانیروز دست در دست محسن رضایی و… داشتند. سرنوشت این دو برادر در فردای انقلاب در کمیته‌های انقلابی اصفهان رقم زده شد. هردو ژ۳ به‌ دست، پاسدار کوچه و خیابان شدند. این دو برادر لنجانی‌همامی‌اصفهانی با چشمانی زاغ و موی و سبلتی بور، در همان روزها به حوزه اصفهان نیز سری زدند.

یحیی که در سال ۱۳۵۴ بعد از فارغ‌التحصیلی در رشته زمین‌شناسی دانشگاه تبریز، به سربازی رفته بود، حتی به قم قدم‌رنجه کرد و نزد بعضی از مدرسین درجه ۳ محبوبیت یافت. بعد هم با کمک محمد منتظری، از ایران خارج شد تا فنون چریکی را از معلمان فلسطینی فرا گیرد. بعد از بازگشت به ایران، تفنگ دست گرفت و به سنندج رفت و در کشتار کردها با رفقای دیروز همچون جلایی‌پور سهیم شد و بعد هم جبهه جنگ بود و متهم شدن به سستی و خیانت به همراه محسن رضایی و پادرمیانی هاشمی رفسنجانی برای نجات او و محسن رضایی نزد خمینی و سرانجام تاج ۱۰ سال فرماندهی سپاه را بر سر گذاشتن و در نهایت به خلوت همدلی و مشاورت سلطان دست یافتن، حکایت یحیی با انقلاب بود.

اما قصه قهرمان یا سلمان به گونه دیگری رقم زده شد. مرکز بین‌المللی صلح (مرکزی که او، نماینده پیشین خامنه‌ای در لندن، شیخ محسن اراکی، برادر خامنه‌ای، سید محمد، بر پا کردند) درباره سلمان چنین می‌نویسد:

«دکتر سید سلمان صفوی، روحانی روشنفکر، از کادرهای اولیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و دارای دکترا از دانشگاه لندن است. او نویسنده و چهره بین‌المللی فعالی در حوزه مطالعات مقایسه‌ای و روابط بین‌الملل و چهره‌ای آزادی‌خواه، ضدامپریالیست، حامی جنبش‌های آزادی‌بخش و منافع ملت‌های جهان است. او از نظریه‌پردازان «دولت حداقلی»، «استراتژی بازدارندگی غیرمتعارف غیرهسته‌ای» و «توجه به منافع مشروع همه بازیگران» (all sides concern) است. از او ۱۰ کتاب به فارسی و ۱۱ کتاب به انگلیسی و ده‌ها مقاله و مصاحبه با اسکای‌نیوز، بی‌بی‌سی، فاکس‌نیوز، دیلی‌تلگراف، گاردین، همشهری، ایلنا، ایرنا، ایسنا، مهر، آفتاب‌نیوز، بازتاب، تابناک، فردانیوز، جماران، سلام و…در لندن، واشینگتن و تهران منتشر شده است.

او که در سال ۱۳۸۷ برنده جایزه بین‌المللی کتاب سال شد، مدیر آکادمی مطالعات ایرانی لندن (LAIS/لیس)، مدیر مرکز بین‌المللی مطالعات صلح (IPSC) و سردبیر مجله بین‌المللی «ترانسندنت فیلوسوفی» [Transcendent Philosophy/فلسفه متعالی] است. آکادمی مطالعات ایرانی لندن درباره فرهنگ و سیاست خارجی ایران تحقیقات علمی می‌کند و تاکنون د‌ها کنفرانس در لندن برگزار کرده است. این آکادمی پل گفتگوی فلسفی بین ایران و غرب است. این گفتگوها عمدتا از طریق مجله بین‌المللی ترانسندنت فیلوسوفی و اخیرا مجله اسلامیک پرسپکتیو پیگیری می‌شود.»

البته با این اشارات که حضرتش هم ضدامپریالیست و آزادی‌خواه و لیبرال و در عین حال طرفدار مقاومت (بخوانید تروریست‌های نیابتی حزب‌الله و حماس و جهاد اسلامی و حشدالشعبی و گروه‌های تروریست عراقی و حوثی‌های یمنی و دیگر سربازان گمنام امام زمان در جابلقا و جابلسای عالم) است، به‌آسانی سفر می‌کند و نامش در فهرست سیاه آمریکا و اروپا هم نیست. در کنفرانس‌های بین‌المللی در مشرق و مغرب عرش شرکت می‌کند. البته بدون لقب رحیم بلکه سلمان صفوی از نوادگان شاهان صفوی و شیخ صفی‌الدین اردبیلی است، بنابراین لقب سیدی ایشان نیز جعلی است. مثل لقب جد بزرگوارش شاه اسماعیل شرابخواره خونریز که دستور داد جد بزرگوارش را که شیخی از صوفیان پاک‌نهاد اهل تسنن بود، در قبر به مقام سیادت مفتخر کنند.

دکتر سلمان این روزها کابینه سایه اخوی را به منظور مرحله بعد از غیبت کبرای مقام معظم برای به دست گرفت قیادت امت آماده می‌کند. این کابینه هر هفته جلسات منظم دارد. جناب دکتر سلمان با عمامه و بی‌عمامه، حرف‌های بزرگ می‌زند و با توجه به علائقی که با سیدمجتبی دارد، در عین حال به‌عنوان اصغر حجازی ولایت سوم، می‌کوشد یار پشت پرده باشد. البته هرازگاه در مصاحبه‌ای و گپ‌وگفتی اظهارات فاضلانه را بیرون می‌ریزد.

این نکته نیز قابل‌توجه است که دکتر حجت‌الاسلام سلمان صفوی بعد از چله‌نشینی ۱۰ ساله در لندن به دارالخلافه تهران بازگشت و در کمتر از یک سال مامور شد دفتر «مقام رهبری» را مدرنیزه کند، اما در عمل با صاحبان حصه و ایوان در دفتر مقام معظم درگیر شد و به قهر به قم رفت و دفتر و دستکی به راه انداخت که تا امروز ادامه یافته است.

«از جمله موارد تخصص ایشان دیپلماسی شهری است. دیپلماسی شهری که معادل فارسی Urban Diplomacy است، در رشته‌های روابط بین‌الملل، جامعه‌شناسی سیاسی، دیپلماسی و جغرافیای شهری اصطلاح رایجی است. دیپلماسی شهری هنر کاربردی روابط بین‌الملل برای مذاکرات، تعامل، توسعه و بهسازی روابط بین ملت‌ها و رفع مشکلات و معضلات روابط دولت‌ها است و بخش مهمی از دیپلماسی عمومی (Public Diplomacy) کشورهای دموکراتیک و پیشرفته به شمار می‌رود. در این تعریف بر سه وجه تمایز دیپلماسی شهری از دیپلماسی دولتی تاکید می‌کنیم. دیپلماسی شهری اولا یک هنر است دوم کاربردی است و سوم در این دیپلماسی، هدف اصلی ملت‌ها هستند، نه الزاما دولت‌ها.»

به‌به آموزه‌های جامعه مدنی، سکولاریسم عملی ولکن بی‌صدا!

دکتر سلمان فیلسوف لنجانی‌لندنی که امروز ره به شرق و غرب جهان دارد، در مصاحبه‌ای با مهسا رمضانی در مرکز دایره‌المعارف اسلامی افاضاتی قابل‌تامل کرد که خواننده را قانع می‌کند اخوی سپهسالار ولایت، نقشه‌ها و ایده‌هایی جهانی و نه فقط داخلی، در سر می‌پروراند. به این چند عبارت از مصاحبه توجه کنید:

ــ جناب دکتر صفوی، به نظر می‌رسد میل به گفتگو و پرهیز از خشونت در فرهنگ ما به‌ویژه در ادبیات سیاسی دولتمردان ما بسیار پررنگ است؛ چنانکه در دولت اصلاحات با طرح «گفتگوی تمدن‌ها» و در دولت یازدهم با نظریه «جهان عاری از خشونت» این روحیه صلح‌دوستی ایرانیان ابراز و به جهانیان ارائه شد. تحلیل شما دراین‌باره چیست؟ جامعه بین‌الملل چقدر ما را با این دیدگاه صلح‌طلبی‌ قضاوت می‌کند؟

ــ واقعیت این است که دولت اصلاحات با ایده «گفتگوی تمدن‌ها» نقش مهمی در بازسازی مثبت چهره جهانی ایران و اسلام ایفا کرد و فرهنگ دیالوگ را گفتمان غالب سیاسی در سپهر فرهنگ سیاسی ایران کرد. هرچند بعد از دولت اصلاحات، وقفه‌ای در این طرح ایجاد شد، مردم بار دیگر معادلات و محاسبات سیاسی را تغییر دادند و با روی کار آوردن دولت اعتدال با شعار «جهان عاری از خشونت» مجددا وجهه جهانی و داخلی جمهوری اسلامی را بهبود بخشیدند. لذا می‌توان گفت در میان روشنفکران دینی و علمای آزادی‌خواه ما نظیر طالقانی، بهشتی، موسوی‌اردبیلی، امینی و… «فرهنگ گفتگو» غالب است. فرهنگ گفتگو زمانی در جامعه و ملتی ظهور پررنگی پیدا می‌کند که «فرهنگ نقدپذیری» در آن جامعه نهادینه شده باشد و کیش شخصیت‌پرستی از جامعه و ساختار قدرت برچیده شود. برخی حاکمان به غلط فکر می‌کنند که حق فقط در آستین آن‌ها است و مردم حق انتخاب ندارند. این نگاه باطلی است که هیچ جایگاهی در اندیشه قرآنی و سنت نبوی و علوی ندارد. صلح در جامعه وقتی رخ می‌دهد که شکاف طبقاتی برچیده و حق اقلیت به رسمیت شناخته شود.

توافق هسته‌ای اثبات‌کننده توانایی دیپلماسی ما برای حل مناقشات بین‌المللی است. این توافق نشان داد بدون جنگ نیز می‌توان به امنیت رسید و راه صلح و امنیت همیشه از لوله تفنگ نمی‌گذرد. این توافق غلبه «هنر دیپلماسی خردگرا» بر جنگ‌طلبان نومحافظه‌کار آمریکایی، صهیونیسم جهانی و ارتجاع عرب است.

در عین حال نباید فراموش کنیم که همین توافقنامه ماهیت زیاده‌طلبی قدرت‌های جهانی را بار دیگر اثبات کرد. ما در حالی که هیچ سلاح هسته‌ای نداریم و هیچ مدرکی نیز در اثبات قصد ما برای تولید آن وجود ندارد، مقید به پذیرش شروطی شده‌ایم، اما اسرائیل و قدرت‌های جهانی مستثنی شده‌اند. در حالی که آمریکا است که نخستین بمب هسته‌ای را ساخت و آن‌ها هستند که برای نخستین‌بار در تاریخ بشر از سلاح هسته‌ای برای نابودی غیرنظامیان استفاده کردند و هزاران ژاپنی غیرنظامی را بی‌رحمانه قتل‌عام کردند و هنوز نیز از این جنایت علیه بشریت عذرخواهی نکرده‌اند.

صلح از منظر فلسفی و اندیشه سیاسی در ساحت‌های مختلف فرد، گروه، جامعه، دولت‌ملت، بین‌المللی و بین‌الدولی مطرح می‌شود و هر یک از این ساحت‌‌ها با هم در رابطه‌ای دیالکتیکی قرار می‌گیرند. از طرفی صلح در تمامی این ساحت‌ها قابل تعریف به «عدم» و «ایجاب» است؛ در «تعریف عدمی» صلح به عدم شرایط هشدار و تهدید در روابط بین یک گروه، ملت یا جامعه جهانی و از «منظر ایجابی» به آرامش، تعادل قوا و تعامل سازنده بین واحدها تعریف می‌شود. این در حالی است که من خود با تعریف ایجابی از صلح، همدل‌ترم و از این زاویه در رابطه با آن حرف می‌زنم.

از این رو، صلح از منظر متافیزیکی و در ساحت فرد، به تعادل قوای درونی آدمی تحت لوای خرد ربانی تعریف می‌شود. به تعبیری قوای انسان همواره با هم در منازعه‌اند تا سرانجام با مدیریت عقل، یکی بر دیگری غلبه کند و به دنبال این امر است که تعادل و آرامش بین قوای درونی میسر و سهم هر کدام بر اساس مقتضیات زمان و مکان داده می‌شود. بر این اساس، صلح یا جنگ در درون آدمی، می‌تواند انعکاس بیرونی در ساحت واحد خانواده، گروه، جامعه، دولت و جهان داشته‌ باشد. از این رو، مادامی که شرایط صلح در درون آدمی فراهم‌ نشود، منازعات بیرونی همچنان ادامه ‌خواهد‌ داشت.

بر این اساس، ریشه صلح درونی است و با نیروی پلیس بیرونی نمی‌توان از منازعات بیرونی ممانعت کرد. صلح در ساحت فردی امری وجودی است و در ساحت بیرونی یعنی جامعه و جهان امری قراردادی است. …»

حال با توجه به تودهنی دولت رئیسی به اصلاحات و ظهور پزشکیان با هیئت مصلح ولایتی، معلوم نیست حجت‌الاسلام دکتر قهرمان «سلمان» رحیم صفوی به ویژه بعد از جنگ ۱۲ روزه و به سلامت جستن اخوی از توطئه‌ «صهیونیست‌ها»، چه نقشه‌راهی را برای فردای ایران اسلامی هخامنشی در نظر گرفته‌اند که اخوی شاه‌اسماعیل‌وار قدرت را به دست گیرد و نخست پرچم ولایت مدرن را با آقا مجتبی بالا برد و بعد البته پرچم را شیروخورشید نشان کند و به دست اخوی بدهد.

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست/ تو هم ز روی کرامت، چنان بخوان که تو دانی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

تصویر سه رئیس پشت میز خطابه مجمع عمومی / علیرضا نوری زاده

احمد الشرع یک ساله شعوری فراتر از ۶۰ سال حکم پدر و پسر خونخوار دمشق ارائه می‌دهد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۴ مهر ۱۴۰۴ برابر با ۲۶ سِپتامبر ۲۰۲۵ ۱۵:۴۵

تصاویر محمد خاتمی، احمد الشرع و مسعود پزشکیان در زمان سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل/AFP

در مجمع عمومی امسال سازمان ملل در کنار حضور و سخنان تاثیرگذار دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری ایالات متحده، سه رئیس دیگر چنان گفتند و رفتار کردند که یکی یک‌شبه ره صدساله پیمود و دیگری یکی با اقتدار از ملتش گفت و فردای رهایی، اما سومی با گردن کج پشت تریبون رفت.

سه فراز از سخنان این سه رئیس را می‌آورم و بعد به تحلیل انعکاس این سخنان و برخورد جهان با گویندگانش می‌پردازم.

دکتر مسعود پزشکیان، جراح قلب، نماینده پارلمان و رئیس‌جمهوری منتخب رهبر جمهوری اسلامی با چند میلیون رای، هنگامی که عازم نیویورک بود، از طریق محمد مخبر، معاون اول رئیسی و مشاور ویژه ولی فقیه و رابط او با دنیای بیرون از ۱۷ پناهگاه، به خدمت سید علی مشرف شد. در این دیدار، او دستورالعمل‌هایی دریافت کرد که همه بر محور تلاش برای رفع خطر از «مقام معظم» و کسب و جلب قدرت‌های بزرگ از جمله آمریکا استوار بود.

قمی، مشاور بین‌المللی «نایب المهدی» نیز که از دو سال پیش به جای محمدی گلپایگانی ازنفس‌افتاده، روسای‌جمهوری را در سفرهای خارجی‌شان بدرقه می‌کند و در گوششان دعای سفر می‌خواند، یک بار دیگر به جناب پرزیدنت همدلی «آقا» با او را وعده داد.

در نیویورک، نخست پرزیدنت مسعود با عراقچی و معاونش یعنی عالیجناب غریب‌آبادی، داماد مربوطه سردار ذوالقدر، ایروانی، آتش‌بیار بغداد و نماینده دائمی و غیرقابل تغییر ولی فقیه در سازمان ملل، و مشاورانش جلسه ویژه‌ای در هتل ملنیوم هیلتون برپا کرد.

در آن سالی که من به‌عنوان نویسنده و گزارشگر الشرق الاوسط، صدای آمریکا و دویچه وله و کیهان لندن و زنده‌یاد ایرج گرگین، سفر محمد خاتمی به نیویورک را پوشش می‌دادیم. خاتمی طرح گفتگوی تمدن‌های شهبانو فرح را به حساب خود زده بود و حالا آلبرایت برایش پنج دقیقه کف می‌زد، تا اینکه یک پچ‌پچ کمال خان خرازی، وزیر دول خارجه مقام معظم، خاتمی بازی را به هم زد و خاتمی از در عقب گریخت و به هتل پلازا بازگشت و… .

این بار اما پزشکیان غریب و بال‌شکسته، آمد و با گردن کج، پشت تریبون رفت و مثل بچه‌مکتبی‌ها، نطق نوشته‌شده برایش را به دست گرفت و در چارچوب توجیهات ارباب شعارها را سرازیر کرد، بی آنکه در واژگانش، روح و در کلامش، حس‌وحالی باشد.

مسعود پزشکیان سخنرانی خود را با گفته‌هایی از سنت‌های اسلامی و مسیحی و تورات آغاز کرد و همگان را به «صلح و دوستی» فراخواند و گفت که جهان در دو سال گذشته، این چنین [بر اساس آموزه‌های این سنت‌ها] نبود و نسل‌کشی در غزه و حمله به لبنان، سوریه، یمن را شاهد بود.

پزشکیان گفت که همه این‌ها با حمایت قدرتمندترین کشور جهان رخ داد.

او بی‌توجه به مهندسی سپاه و اراده امامانه سید علی آقا در به خون کشیدن هزار و ۲۰۰ اسرائیلی، تجاوز و قتل زنان و کودکان و به گروگان گرفتن بیش از ۲۰۰ شهروند اسرائیل، حتی در کنار محکوم کردن اسرائیل هم حاضر نشد حماس را محکوم کند که با جنایتش میدان به دست راستی‌های اسرائیلی داد تا ۵۰ هزار فلسطینی از جمله هزاران کودک و زن و مرد فلسطینی را به آتش کشند، غزه را ویران کنند و تحقق آرمان یک ملت را برای استقلال و حاکمیت ملی، سال‌ها عقب بیندازند.

پزشکیان بر بلندای خطابه مجمع عمومی، آنقدر کوچک بود که گمان می‌بردی هیچ ابن هیچ، میراث‌دار «هیچی» خمینی در هواپیمای ایرفرانس در بازگشت به ایران است. پزشکیان نه دولتمرد، بل غلامی بود که به دستور ارباب، برای مشاطه کردن چهره زشت و خونین رژیمش به نیویورک رفت.

او در بخشی از سخنانش مدعی شد هفته گذشته، سه کشور اروپایی پس از آنکه نتوانستند با بدعهدی ۱۰ ساله و به دنبال آن با حمایت از تجاوز نظامی، مردم سربلند ایران را به زانو دربیاورند، به دستور ایالات متحده با فشار، قلدری، تحمیل و سوءاستفاده آشکار کوشیدند قطعنامه‌های لغوشده شورای امنیت علیه جمهوری اسلامی را بازگردانند. آقا هنوز به جهان عهد استعمار تعلق دارد و نمی‌داند کشورهای اروپایی «نوکر آمریکا» نیستند.

آن سوتر، مردی که دولت آمریکا یک سال پیش برای سرش ۱۰ میلیون دلار جایزه گذاشته بود، آمد. اما نه آن جولانی قبل، بل دولتمردی که یک‌شبه ره صدساله پیموده است، کراوات‌های شیک می‌زند، موی بریانتین‌زده براق می‌کند و با تانی و آرام، از آرزوهای ملتش می‌گوید. روزگاری سلفی بوده است، اما از کتاب و سبحه و سنت نامی نمی‌آورد و بعد از ۶۰ سال به‌عنوان رهبر سوریه در جایی نشسته است که اسد و آقازاده جانی‌تر از پدرش، هرگز افتخار نشستن و ایستادن در آن جایگاه را نیافتند.

از جمله سخنان احمد الشرع، این عبارات دلنشین بود که هزاران سوری در خیابان‌های دمشق و حمص و حلب و لاذقیه با شور و آواز از آن استقبال کردند: از زمان سقوط نظام سابق، سیاست ما روشن و مبتنی بر دیپلماسی متوازن، ایجاد ثبات امنیتی و توسعه اقتصادی بوده است و تلاش کرده‌ایم خلا قدرت را پر کنیم.

او گفت که رژیم سابق از بدترین ابزارهای شکنجه علیه مردم استفاده می‌کرد، حدود یک میلیون انسان را کشت و حدود دو میلیون خانه را ویران کرد. اکنون سوریه به کشوری تبدیل شده که در پی صلح و شکوفایی است. متعهد می‌شوم هرکس را که دستش به خون مردم آلود است، به دستگاه عدالت بسپارم.

رئیس دولت موقت سوریه همچنین مدعی شد که رژیم سابق مردم ضعیف و ناتوان را در بیش از ۲۰۰ حمله مستندشده، با سلاح‌های شیمیایی هدف قرار داد.

او با اشاره به اینکه خواستار گفتگوی ملی فراگیر است، مدعی تلاش برای تشکیل یک دولت شایسته و تقویت اصل مشارکت شد و افزود: «ما از ترکیه، قطر، عربستان سعودی و همه کشورهای عربی و اسلامی، آمریکا و اتحادیه اروپا تشکر می‌کنیم.»

احمد الشرع از گفتگو با اسرائیل برای خاتمه دشمنی‌هایی سخن گفت که طی ۸۰ سال ده‌ها هزار انسان را به قتل و ویرانی و نفرت کشاند، حال اما وقت آشتی است.

او پس از سخنرانی، در جمع خبرنگاران در نیویورک گفت که امیدوار است تحریم‌ها علیه کشورش همگی درنهایت لغو شوند و افزود: «سوریه نمی‌خواهد هیچ ملتی رنجی را که ما کشیدیم تجربه کند. ما درد جنگ و ویرانی را می‌فهمیم.» او همچنین در بحبوحه جنگ اسرائیل، همبستگی خود را با فلسطینیان غزه اعلام کرد اما بدون شعار مرگ بر اسرائیل و تکیه روی ترکیب‌های حزب ولایت فقیه.

از آن سو، پرزیدنت محمود عباس، چریک پیری که ۶۰ سال در جبهه جنگ و صلح برای آزادی و استقلال میهنش تلاش کرده، علی‌رغم بی‌نزاکتی ترامپ در ویزا ندادن به او، از طریق تماس ویدیویی، با همه دلش از آرزوهای ملتش گفت.

۱۰ سال پیش که به دیدارش رفته بودم، گفت ما فلسطینی‌ها باید بپذیریم که اسرائیل همسایه همیشگی ما است. او در خطابه‌اش گفت که فلسطینی‌ها حمله اکتبر ۲۰۲۳ حماس به اسرائیل را محکوم می‌کنند و متعهد شد که این گروه مسلح در حکومت آینده نوار غزه پس از پایان جنگ هیچ نقشی نخواهد داشت و باید سلاح‌هایش را تحویل دهد.

ابومازن، رهبر ملت فلسطین، تصریح کرد که فلسطینی‌ها در باریکه غزه با جنگی همراه با نسل‌کشی، ویرانی، گرسنگی و آوارگی از سوی اسرائیل روبرو هستند.

او چشم‌انداز مورد نظر خود برای شکل حکومت در سرزمین‌های فلسطینی پس از پایان جنگ را هم ترسیم کرد و گفت که تشکیلات خودگردان فلسطینی «آماده است مسئولیت کامل حکومت و امنیت را بر عهده بگیرد».

به گفته رهبر ملت فلسطین، سپیده‌دم آزادی فرا خواهد رسید. او از آن دسته از رهبران جهان که در جریان جنگ غزه، از فلسطینی‌ها حمایت کردند، تشکر کرد و گفت که موج اخیر به رسمیت شناختن «کشور فلسطین» امید به صلح و پایان درگیری را برای مردمش زنده کرده است. او از کشورهای فرانسه، بریتانیا و کانادا بابت به رسمیت شناختن «کشور فلسطین» تشکر کرد و از دیگر کشورهایی که هنوز این گام را برنداشته‌اند، خواست چنین کنند.

با این حال تاکید کرد که برای پاسخ به شرایط کنونی، به رسمیت شناختن نمادین کافی نیست. او گفت: «زمان آن رسیده که جامعه جهانی در حق ملت فلسطین عدالت را اجرا کند، تا آن‌ها بتوانند به حقوق مشروع خود برای رهایی از اشغال دست یابند و دیگر گروگان نوسان‌های سیاست‌های اسرائیل نباشند؛ سیاست‌هایی که حقوق ما را انکار می‌کنند و به ظلم، سرکوب و تجاوز خود ادامه می‌دهند.»

بدون هیچ توضیح اضافی، این سخنان را کنار هم قرار دهید. خیلی آسان می‌توانید سره را از ناسره تشخیص دهید. برای محمود عباس و احمد الشرع، سپیده آزادی فرا خواهد رسید، اما برای مسعود پزشکیان، فردا سیاه‌تر از امروز تصویر می‌شود. ملتی سرفراز که جنبش مهسایش قلب جهان را لرزاند، امروز با نوکرانی که دست‌بسته ولایت‌اند، آرزو می‌کند فرصت احیای آزادی را بیابد. با بودن شاهزاده رضا پهلوی، نگران مرحله گذار نیستیم. همتی باید و درد مشترکی.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

کُشتارِ میدان ژاله (۱۷ شهریور) و طرح یک پُرسش! علی میرفطروس

در بارۀ حوادث منجر به انقلاب اسلامی کتاب ها و مقالات بسیاری منتشر شده است.نگارنده نیز در چند مقاله نظراتی در این باره ابراز کرده است.

مقالۀ زیر سال ها پیش نوشته شده که می تواند پرتوی به «کُشتارِ میدان ژاله» باشد. ع.م

ایدئولوژی های تمامیّت خواه (فاشیسم،استالینیسم و بنیادگرائی اسلامی)در سودای تسخیر قدرت سیاسی به هر شیوۀ ممکن اقدام می کنند.این ایدئولوژی ها«ارزش»ها و«اخلاقیّات»خود را دارند که با حقوق بشر و آزادی های اساسی انسان بیگانه است.در فلسفۀ سیاسیِ استالین،هیتلر،موسولینی و آیت الله خمینی،آنچه به هدف اصلیِ نظام خدمت می‌کرد،«اخلاقی»، و آنچه که در تحقّقِ این هدف مانع ایجاد می نمود،«غیراخلاقی» بود و لذا،مفهومِ«هدف، وسیله را توجیه می کند»در نزد آنان کاربُردِ عملی و فواید تئوریک داشت آنچنانکه به قول آیت الله خمینی:

-«اگر امام یا ولی فقیه فرمان داد که فلان محل را بگیرید،فلان خانه را آتش بزنید،فلان طایفه را که مضرّ به اسلام و مسلمین و ملت ها هستند،از میان ببرید،بر همه لازم است که از او اطاعت کنند».(ولایت فقیه، آیت الله خمینی، صص ۷۵ و ۷۸. همچنین نگاه کنید به سخنرانی او چاپ شده در روزنامۀ اطلاعات، ۱۷ دی ماه ۶۶).

آتش زدن سینما رکس آبادان (۲۸مرداد۵۷)، کُشتار میدان ژاله (۱۷شهریور۵۷)، قتل عام مردم روستای «قارنا» در کردستان (۱۱ شهریور ۱۳۵۸)، قتل عام هزاران زندانی سیاسی (تابستان ۶۷)، طرح سقوط اتوبوس نویسندگان و شاعران ایران به درّه در سفر ارمنستان (مرداد ۱۳۷۵)، قتل‌های زنجیره‌ایِ رهبران سیاسی، نویسندگان و روشنفکران ایران (پاییز ۱۳۷۷)، سرکوب خونین معترضان در سال های۱۳۸۸، ۱۳۹۶، کشتارِ هولناکِ مردم در خیزشِ آبان ماه۹۸ و … جنبش مهسا مصداق‌های عینیِ چنان ایدئولوژی و اندیشه‌ای است. رویداد۱۱سپتامبر۲۰۰۱ نیز مصداق بین المللی این باورِ دینی است. (برای نمونه هائی از پیشینۀ تاریخی این موضوع در تاریخ اسلام نگاه کنیدبه: ملاحظاتی در تاریخ ایران، علی میرفطروس، ۱۹۸۸،بخش دوم ).

نهضت آزادی ایران به رهبری مهندس مهدی بازرگان به سال ۱۳۴۰ و در پیوند با «جبهۀ ملّی دوم» تشکیل شده بود.در دی ماه ۱۳۴۲ گروهی از هواداران «نهضت آزادی»با نام «سازمان مخصوصِ اتحاد و عمل»(سماع) برای مبارزات مسلّحانه علیه رژیم شاه و آموختنِ عملیّات چریکی، عازم پایگاه های فلسطینی در لبنان و مصر و عراق شدند،از جمله،دکتر مصطفی چمران،دکتر ابراهیم یزدی،صادق قطب زاده ،علی شریعتی، ابوالفضل بازرگان،دکترمحمد توسّلی ، پرویز امین و رضا رئیسی.اکثرِ این افراد با استفاده از بورس دولت شاهنشاهی برای تحصیل به اروپا و آمریکا رفته بودند.

دکتر مصطفی چمران از شاگردان برجستۀ مهندس مهدی بازرگان در دانشکدۀ فنی تهران بود که در سال ۱۳۳۷ به عنوان شاگردِ ممتاز با بورس دولتی به امریکا اعزام شد و در یکی از معتبرترین دانشگاه های امریکا -برکلی-به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما موفق شده بود. به روایت مصطفی چمران :او در سال ۱۳۴۲ (۱۹۶۳)به همراه قطب زاده ، ابراهیم یزدی و عده‌ای دیگر عازم مصر شدند و دو سال تعلیمات جنگ های چریکی و سازمان‌دهی مخفی دید و سپس با برخی دیگر از اعضای«نهضت آزادی» به فلسطین رفت.چمران در پایگاه های فلسطینی دارای چنان موقعیـّت ممتازی شد که«مؤسّس ستاد جنگ‌های نامنظم»گردید و شیخ محمد نصرالله ،از رهبران کنونی حزب الله لبنان در سن ۱۸ سالگی حکم فرماندهی منطقۀ «نبطیّه»را از دکتر چمران دریافت کرد.

چمران با رهبران فلسطینی -و در رأس آنها،با یاسر عرفات- همکاری نزدیک داشت به‌طوری‌که یاسر عرفات و دیگر رهبران فلسطینی از او کسب نظر و مشورت می‌کردند.از افرادِ مهمّی که در ناحیۀ «طیّبه»(مرزلبنان-اسرائیل) توسط دکتر چمران آموزش نظامی دید،سید احمد خمینی بود. به گفتۀ آیت الله لاهوتی: در سال ۵۴ سید احمد خمینی در انفجارِ یگانه سینمای شهر قم دست داشت.

به روایت دکترمحمّد توسّلی (دبیرکُل نهضت آزادی):«در پایگاه های نظامی، برخی از آموزش‌ها را خودِ دکتر چمران به ما می‌داد.فقط بخشی از آموزش‌های تخصّصی که مربوط به مواد منفجره و تخریبی بود و یک چریک باید یاد می‌گرفت را برخی کارشناسان و سرهنگ‌های خبرۀ مصری آموزش می‌دادند». سازمان«سماع»ازکمک های مالی، نظامی و رادیوئیِ دولتِ مصر برخوردار بود (ابراهیم یزدی،شصت سال صبوری و شکوری، ج۲، صص۲۹۹-۳۰۶).

به روایت عبدالعلی بازرگان ،برادر زاده مهندس مهدی بازرگان و کادرِ ورزیده و فعّالِ این گروهِ چریکی:

-« ازجمله آموزش‌هایی که به ما می‌دادند نحوۀ استفاده از مواد منفجره و تله‌های انفجاری و مانند آن بود.در یک مورد، پُلی را در یک روستا به ما نشان دادند و گفتند که نقشۀ این پُل را بکشید و بعد محاسبه کنید که مواد منفجره به چه میزان و در کجا‌ها باید کار گذاشته شود تا در هنگام انفجار، پل به طور کامل از بین برود».

از فعالیّت های این گروهِ چریکی در آستانۀ انقلاب اسلامی – و خصوصاً در ۱۷شهریور۵۷ – اطلاعی در دست نیست،به قول محمد توسلی:«ازمیان افراد فوق،رضا رئیسی به ایران برگشت تا اطلاعات را به ایران منتقل کند».اینکه آن«اطلاعات» چه بود؟ خبری نداریم،امّا می دانیم که دکتر محمد توسلی در اردیبهشت ۵۷ از تهران به لبنان رفت و در جنوب این کشور با دکتر چمران دیدار کرده است. سفرِ توسّلی به لبنان زمانی بود که روزنامۀ کیهان در شمارۀ ۷ اردیبهشت ۱۳۵۷ خبر داد:

-«مقدار زیادی اسلحه بطور قاچاق وارد ایران شد ».

همین روزنامه در تاریخ ۱خرداد۵۷ نوشت:

-«سلاح های قاچاق از چند کشور وارد ایران شده است».

در بحبوحۀ رویدادهای ۵۷، دکتر چمران در نظر داشت که ۵۰۰ رزمنده از سازمان «اَمَل» را تجهیز کرده و خود را به ایران برساند. دولت سوریه نیز پذیرفته بود که برای انتفال چریک‌های چمران امکانات نظامی و هواپیما در اختیارِ وی بگذارد تا در هر جا که می‌خواهد رزمندگانش را پیاده کند. (نگاه کنید به کتاب لبنان، مصطفی چمران‏، بنیاد شهید چمران، تهران، ۱۳۷۶، ص۲۹۸).با توجه به پیوند فلسطینی ها با دکتر چمران،به روایت دکترابراهیم یزدی:برخی گروه های فلسطینی خود را در انقلاب ایران،سهیم وُ شریک می دانستند (یزدی، ج۲،ص۳۱۷) و لذا، طبیعی بود که اوّلین مهمان خارجی پس از انقلاب اسلامی، یاسرعرفات باشد!

دکترابراهیم یزدی در بارۀ تشدید اقداماتش بعد از کُشتارِ میدان ژاله می نویسد:
-«کمیته های مختلف مرکّب از ایرانیان و دانشجویان تشکیل شد.یک هفته بعد از«جمعۀ خونین» تظاهرات اعتراضی وسیعی از طرفِ«سازمان جوانان مسلمان» در برابر کاخ سفید برگزار شد…چند روز بعد آقای مهندس شهرستانی و یکی دیگر از برادران مسلمان از تهران با مقادیر زیادی عکس و فیلم به هوستون آمدند.عکس ها،همان طور که گفته شد بسیار خوب تهیه شده بودند و به موقع هم رسیدند.عکس ها دقیقاً جای گلوله ها را در سر وُ صورت وُ سینۀ مقتولین نشان می داد. جای گلوله ها به وضوح نشان میداد که تیراندازی به قصدِ کشتار بوده است.تکثیر این عکس ها و انتشار آنها در محافل بین المللی سر وُ صدای بسیاری علیه رژیم شاه به وجود آورد.تظاهرات واشنگتن، مصاحبه های تلویزیونی و مطبوعات نیز بسیار موثر واقع شد».( یزدی،ج۳،ص۲۸(
پس از کشتارِ میدان ژاله، دکتریزدی عازم نجف شد تا آیت الله خمینی را از عراق خارج و در پاریس مستقر کند.

بنابراین، پُرسش این است که نقشِ احتمالیِ یارانِ فلسطینی یا ایرانیِ دکتر چمران در کُشتارِ میدانِ ژاله چه بود؟.

دکترامیراصلان افشار(آخرین رئیس کل تشریفات دربار شاه)در گفتگو با نگارنده،می گوید:

-«یکی از دوستان می‌گفت که در میدان ژاله دیده بود که زیر صندوق‌های انگورِمیوه ‌فروشی ها، اسلحه پنهان کرده بودند تا به موقع آن‌ها را بین افراد خودشان پخش کنند…یکی از انقلابیّون اشاره می کندکه فردی ازبستگان نزدیکش در ۱۷شهریور۵۷ مأموریـّت داشت تا از مسجدِ بازار تهران یک کامیونت کفش‌های لنگه به لنگه، زنانه و مردانه و بچگانه را در فلان گوشۀ میدان ژاله خالی کند. بقول این فرد:«…بعداً همه در تلویزیون‌ها دیدند.این انبوهِ کفش‌های لنگه به لنگه، نشانۀ هزاران زن و مرد و کودکی بود که در تظاهرات میدان ژاله توسّط ارتش شاه کشته شده بودند!!…روز بعد که به کاخ رفتم با سپهبد بدره‌ای صحبت کردم که گفت:«ما کسی را نکشتیم و از طرف ما هم کسی کشته نشده چون افرادی را که به محل می‌فرستیم، به اندازۀ معیـّنی به آن‌ها فشنگ می‌دهیم و بعداً فشنگ‌ها را از آنها پس می‌گیریم تا معلوم شود این‌ها تیر درکرده‌اند یا نه.ما چیزی پیدا نکردیم که بگوییم حقیقتاً ارتش در این کار دخالت داشته.این، کارِ خودشان است، به همۀ راه‌ها متوسّل می‌شوند بخاطر اینکه ارتشِ ما را بدنام کنند».

صبح شنبه در بارۀ آن حادثه با اعلیحضرت صحبت کردم.گفتند:« بله همۀ این اتّفاقات را درست می‌کنند و تقصیر را به گردن ارتش و ما می‌اندازند»…(خاطرات امیراصلان افشار،صص۴۶۸-۴۷۰).

از این هنگام نوعی آشفتگی و «سردرگمی» در شاه پدید آمد.دکتر امیر اصلان افشار دربارۀ روحیّه وُ روان شاه می گوید:

-« اعلیحضرت این جریانات را مهندسی شده ( Téléguidé ) می گفتند،یعنی جریاناتی که از جائی هدایت وُ رهبری می شدند…مخالفان ما فضیلت اخلاقی نداشتند و برای رسیدن به قدرت به هر دروغی متوسل می شدند…[آتش زدن سینما رکس آبادان]خیلی خیلی در روح اعلیحضرت اثر گذاشت. همه مبهوت بودند که چه سازمانی ممکن است این جنایت هولناک را کرده باشد.در آن شرایط، روزی اعلیحضرت در دفتر کارشان قدم می زدند و هی تکرار می کردند:

– «ارتجاع سیاه! ارتجاع سیاه ».

https://mirfetros.com/

ali@mirfetros.com

آخرالزمانی‌ها با جنایاتشان فاتحه ولایت را خواندند / علیرضا نوری زاده

شیعه در انتظار یک مارتین لوتر، نه امام زمان
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۱۸ سِپتامبر ۲۰۲۵ ۷:۳۰

عمامه‌گذاری طلبه‌های حوزه علمیه قم-العالم

سید علی خامنه‌ای قبل از جنگ ۱۲ روزه با شِکوه‌های بسیاری از سوی سران حوزه به اصطلاح علمیه که اغلب برکشیده خود او هستند، روبرو شده بود که «سیدنا! طلبه‌ها دیگر مثل سابق نیستند و اطاعت امر نمی‌کنند. حرف‌های عجیب‌وغریب در مباحثاتشان به گوش می‌رسد. روزهای تعطیل شلوارجین و کاپشن به تن می‌کنند. بعضا تنیس و شطرنج بازی می‌کنند و به جای زیارت جمکران ره به ‘جابن’ می‌کشند. اینجور که پیش می‌رویم، فردا در حوزه مرجعی پیدا نخواهد شد و از حالا باید فاتحه حوزه‌ها را خواند.»

خامنه‌ای در ابتدا کوشید غائله را بخواباند، اما با حمله اسرائیل و کشته شدن ۳۰۰ تن از سران سپاه و امنیت‌خانه مبارکه و زرادخانه اتمی و به راه افتادن موج تازه انتقادهای طلبه‌های جوان حوزه، عملا بحث اصلاح حوزه جایش را به سخن در باب سرنوشت نهایی نظام داد.

سپس این مقوله مطرح شد که آیا اصولا جامعه به جایگاه و مرکزی به‌عنوان مرجعیت دینی نیاز خواهد داشت؟ بحث داغی که بین طلاب مدرسه شهیدین درگرفته است. چه کسانی بر ناصیه‌شان از هم اکنون نشان مرجعیت ظاهر شده و مارتین لوتر شیعه آیا هم اکنون سر برداشته یا هنوز از لاک بیرون نیامده است؟

این‌ها سوالاتی‌اند که شاید در نظر بعضی از شما، بین اولویت‌های جامعه ما به‌ویژه در پی برافتادن جمهوری ولایت فقیه (به هر شکل و طریق) جا و مکانی ندارند، اگر جامعه را خوب بشناسیم و نگاهمان فراتر از نوک بینی ایدئولوژی یا باورهای سیاسی‌مان را ببیند، آنگاه درمی‌یابیم که یافتن پاسخ سوالات مذکور ضروری است و در واقع بدون بررسی احتمالاتی که در فردای حوزه‌ها امکان تحقق خواهد داشت، اصولا مسئله عبور از ولایت فقیه و نظام مذهبی غیرممکن است.

جایگاه دین در جامعه

در جامعه امروز ایران، بر پایه نگرش مردم به دین می‌توان جایگاه دین و در کنار آن روحانیت را در جامعه مشخص کرد. در ایران چند نگاه آشنا به مقوله دین و روحانیت وجود دارد که ریشه حداقل یکی از آن‌ها در گذشته پیش از انقلاب و روزگاری دورودیر است.

الف‌ــ نگاه سنتی به دین و روحانیت

بخشی از دینداران در جامعه ما نه با آمدن جمهوری اسلامی و ظهور خمینی مسلمان شده‌اند که مثلا با سقوط رژیم، دینشان از دست برود و روی از روحانیت برگردانند و نه عملکرد رژیم را به حساب دین می‌گذارند که به علت جنایت و فساد و نفاق و فریبکاری اهل ولایت فقیه، تزلزلی در ایمانشان پیدا شود.

در میان این جمع که تعدادشان هم کم نیست و طیف‌هایی از مومنان در جامعه را شامل می‌شود، مرجعیت غیردولتی هنوز هم اعتبار دارد و شخصیتی مثل سیستانی در عراق و وحید خراسانی و علوی بروجردی در ایران نزد این مومنان از مقام و منزلت برخوردارند. ثروتمندان این گروه سر موقع خمس و وجوهات شرعیه خود را می‌پردازند. حال آنکه مثلا برای گریختن از پرداخت مالیات دولتی که آن را ناحق و جائرانه می‌دانند، ممکن است به هر حیله و وسیله‌ای متوسل شوند. بخشی از سنتی‌های بازار، کسبه صاحب‌ریشه، قشری از کارمندان، بخشی از نظامیان به‌ویژه در ارتش و نیروهای انتظامی به این گروه تعلق دارند.

ب‌ــ نگاه سیاسی به دین و روحانیت

این نگاه را در دو قشر و گروه می‌توان دید؛ نخست ذوب‌شدگان در ولایت که شعارها و تظاهرات دین‌مدارانه رژیم را باور دارند و سیدعلی آقا را نایب امام زمان می‌دانند و دیدار جمکران و انداختن نامه‌ در آن دو چاه کذایی سقف اعلای آرزوها و مطالبات آن‌ها است. البته بعد از فرو شکستن پرچم ولایت در دست سرداران اسلام ولایی، این گروه حقانیت رژیم را زیر سوال برده‌اند و دیگر عملکرد رژیم را منطبق با مبانی اسلام ناب انقلابی محمدی نمی‌دانند.

قرائت فاشیستی رژیم از دین برای این دسته از مومنان حکم وحی مُنزل را دارد و هرچه آقا و اصحاب می‌گویند، عین دین و حقیقت است. رژیم اغلب دست‌نشاندگانش را از میان این جماعت برمی‌گزیند. وقتی کسی باور داشته باشد با دعای سیدعلی آقای پایین‌خیابانی به بهشت می‌رود و نوری همدانی عصاکش او در روز حشر خواهد بود، دیگر نمی‌توان از او انتظار داشت در صف آزادگان جای گیرد و برای مقوله مردمسالاری سینه چاک دهد. به جز معدودی از روحانیون، افراد سپاه و بسیج و اطلاعات و نوجوانان مغزشویی‌شده، گروه قلیلی از کارمندان و پایوران رژیم به این مجموعه تعلق دارند.

گروه دوم کسانی‌اند که پوچی و نادرستی اسلام حکومتی را به‌خوبی می‌دانند ولی در کل اصل دین تردید ندارند. با این همه، زیر پرچم تقیه و سازش، می‌کوشند مثل گروه اول خود را وفادار به نظام دینی نشان دهند. بخش عمده‌ای از بازاریان، نیروهای مسلح، طلبه‌ها و مدرسان و گروهی از جوانان به‌ظاهر متدین در دانشگاه‌ها از این دسته‌اند.

حضور این نوع تفکر و نگرش به دین و سیاست را به‌مرور در جمع نیروهای به‌ظاهر حامی نظام از جمله سپاه، بسیج و روحانیت وابسته مشاهده می‌کنیم. طرف به‌ظاهر سردار سپاه یا عضو جامعه مدرسان حوزه و به‌ظاهر تا گردن ذوب‌شده در ولایت سید علی آقا و آماده جانبازی در راه حفظ آرمان‌های انقلاب و آرزویش شمشیر زدن در رکاب امام زمان است، اما اگر پایش بیفتد و خریدار خوب پول دهد، حاضر است آش جمهوری اسلامی را با جایش تقدیم «دشمن» کند.

با شماری از این جمع طی این سالیان برخورد داشته‌ام.

ج‌ــ نگاه اصلاح‌گرایانه به دین

سومین گروه در جامعه ما که با نگاه اصلاح‌گرایانه به دین می‌نگرند، در درجه اول دیندارند؛ البته با درجه اعتقادی که حد معینی ندارد و بنا به وضعیت اجتماعی و محیط زندگی فرد بالا و پایین می‌رود. این‌ها جماعتی‌اند که روشنفکران دینی، ملی مذهبی‌ها، دانشگاهیانی که ریش‌دار و بی‌ریش در میانشان بسیار است. ملاهایی‌اند که در سخنرانی‌ها و نوشته‌هایشان به جای استناد کردن به شیخ صدوق و علامه مجلسی و شیخ عباس قمی، از دکارت و کانت و هگل مثال می‌آورند و با راسل و سارتر و هایدگر دست به گریبان‌اند و به نوعی سکولاریسم و جدایی دین از حکومت را پذیرفته‌اند.

روشنفکران این گروه نیز همچنان درصدد پیوند بخشیدن ترمودینامیک به شرح اللمعه بودند و زمانی که از حکومت مدنی سخن می‌گفتند، ضرورت استفاده نکردن حاکم از تیغ ریش‌تراشی و استفاده از ما نمره ۴ برای کم کردن محاسن را از یاد نمی‌بردند. آفتابه هم در زندگی این دسته از روشنفکران جایگاه ویژه‌ای داشت. هنوز این جمع به مرجعیت دلبسته‌اند، منتها مراجعی که دیگر اثر وجودی و برکات عینی ندارند و «گفتند فسانه‌ای و درخواب شدند» (مثل منتظری، تبریزی ، بهجت و …)

بعضی‌ها به اشتباه تفکر اسلام ناب انقلابی مجاهدین خلق را در این دایره قرار می‌دهند. در حالی که تفکر اصحاب مسعود روی دیگر سکه تفکر ذوب‌شدگان در ولایت است. یعنی گروه دوم «حلقه ب» که پیش از این، از آن‌ها گفتم. با این تفاوت که در تفکر مجاهدین، رجوی جای خمینی و بعد از او خامنه‌ای می‌نشیند، سید المحدثین در جایگاه میرزا علی اکبرخان طبیب‌حضور ولایتی قرار می‌گیرد و آقامهدی همان نقشی را پیدا می‌کند که احمدی‌نژاد برعهده داشت. کافی است فیلم وصل شدن مسعود به امام زمان را در سامرا و رفتار پیروانش را در برابر او مشاهده کنید تا برایتان روشن شود نگاه پیروان ولی فقیه سابقا در جوار وطن با سرسپردگان ولی فقیه حاکم بر وطن تفاوتی ندارد.

دــ گروهی که سابقا دین‌دار بودند و حالا ضد دین شده‌اند

گروه چهارم کسانی‌اند که یا در گذشته افرادی مومن و معتقد بودند اما به‌مرور و با شناخت نظام، در یک واکنش انفعالی حالت ضددین و روحانیت پیدا کرده‌اند. در میان این جمع همه نوع آدمی پیدا می‌شود؛ بازاری، نظامی، دانشجو، استاد، کارگر، کارمند و حتی آخوند.

این افراد در جلوت تظاهر به بی‌دینی نمی‌کنند، اما در خلوت بی‌اعتقادی خود را آشکار می‌کنند. اغلب سران رژیم جمهوری ولایت فقیه به این دسته تعلق دارند.

این جمع، اگر در درون نظام باشند، روحانیت و مرجعیت به‌عنوان پایه اصلی نظام دینی موردتوجه است، اما اگر در بیرون نظام باشند، اعتنایی به مرجعیت و روحانیت ندارند.

بخش دیگر در این دایره به کسانی تعلق دارد که اصولا دین را باور ندارند. بعضی‌هایشان به یک منبع متافیزیکی و خالقی که بر اساس تفکر فرد، شکل و عملش متفاوت است، اعتقاد دارند و بی‌اعتقادی مطلق در جوامعی مثل جامعه ما را خطرناک می‌دانند، اما یکسره مذاهب را نفی می‌کنند.

گروه دیگرشان به کلی منکر خدا و دین و آیین‌اند، اما چون در یک جامعه سنتی زندگی می‌کنند و صبح تا شب صحبت بهشت و دوزخ و نکیر و منکر و پل صراط را می‌شنوند، گاه می‌کوشند برای بی‌اعتقادی خود محملی اعتقادی پیدا کنند. مثلا از یک‌سو خدا و پیغمبر و ائمه را منکر می‌شوند و از سوی دیگر پیام زرتشت و آموزه‌های میترا و توصیه‌های مزدک و مانی را تقدیر می‌کنند و گاه خواستار آن می‌شوند که جامعه ما به دو هزار و ۵۰۰ سال پیش بازگردد و همه ما به جای امام زمان به انتظار ظهور سوشیانت بنشینیم.

ملاحظه می‌کنید که جامعه عجیب و غریبی داریم و این شترگاوپلنگ بودن هم‌زمان برخی از ما، برای رژیمی از نوع جمهوری ولایت فقیه نعمتی است که بر آن دو شکر واجب است.

حال در چنین جامعه‌ای می‌توان مطمئن بود حکایت دین و آخوند و بالتبع مرجعیت، قصه درازی است که حتی پس از زوال جمهوری ولایت فقیه، ادامه خواهد داشت.

در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، بخشی از روحانیون جوان آن روز حوزه با حمایت مرحوم شریعتمداری و دارالتبلیغ اسلامی که مایه و اعتبار از شریعتمداری می‌گرفت، نشریه‌ای را بیرون دادند با نام «مکتب اسلام». در این نشریه دو گروه روحانی جوان ظهور کردند؛ گروهی از نوع امام موسی صدر، ناصر مکارم، سید محمد بهشتی، سید هادی خسروشاهی، علی حجتی کرمانی، سیدرضا صدر، گلسرخی و… که در حوزه دین نیم‌نگاهی هم به سیاست داشتند و از همان ابتدا، به تشک و مخده مرجعیت چشم نداشتند بلکه بر آن بودند تا در حوزه‌های سیاست و فرهنگ و علوم اجتماعی بخت‌آزمایی کنند.

در جریان انقلاب گو اینکه بعضی از این روحانیون به صف انقلاب پیوستند و حتی عهد و میثاق خود با شریعتمداری را از یاد بردند و دست بیعت به خمینی دادند، غیر از بهشتی که بعد از خمینی قدرتمندترین رکن انقلاب شد، ولی خیلی زود به لقاءالله فرستاده شد، بقیه در عین حضور در دایره قدرت ترجیح دادند در صف اول قرار نگیرند. مثل سید هادی خسروشاهی که به ارشاد و سپس وزارت خارجه رفت.

گروه دوم کسانی بودند که ظهور در این هیئت حوزوی وسیله‌ای برای رسیدن آ‌ن‌ها به جایگاه مرجعیت بود. ناصر مکارم شیرازی در راس این قاعده قرار داشت. به همین دلیل هم وقتی از سوی حکومت خلعت مرجعیت پوشید، به سنتی‌ترین پایگاه مرجعیت پیوست و با فراموش کردن حرف‌ها و نوشته‌های دیروز، به یکی از مرتجع‌ترین مراجع قم تبدیل شد.

در مقابل، صدر بلاغی که نویسنده و خطیبی سرشناس بود و برای مرجعیت چیزی کم از ناصر ابوالمکارم شیرازی نداشت، حوزه و مرجعیت را طلاق گفت و حضورش در سیاست نیز در صف مخالفان برانداز نظام بود؛ تا جایی که در جریان قطب‌زاده تا پای مرگ هم رفت.

علی حجتی نیز که بسته سببی امام موسی صدر بود، از همان آغاز انقلاب آبرو به سایه‌بان قناعت حفظ کرد و دست به خون نیالود.

جوانان آن روز حوزه که امروز ریشی تا پر شال دارند، با همه نگرش‌های که به دین داشتند، با برپایی حکومت دینی، جنبه ایدئولوژیکی و دینی آرزوهای خود را براورده دیدند. بنابراین منهای مجتهد شبستری و مصطفی محقق داماد، از هیچ‌کدام اندیشه نوینی در عرصه دین و مذهب ظهور نکرد.

در عوض در طول ۴۶ سال گذشته و در زمانی که حکومت دست آخوندها و مرجعیت نیز زیر سلطه حکومت بود (با منظور داشتن استثناها)، روحانیونی که بعد از انقلاب وارد حوزه شدند و بعضی از خوان کرم سید علی آقا نان خوردند و شهریه گرفتند، این امید را در دل‌ها رویاندند که ظهور مارتین لوتری شیعه از میان آن‌ها دور نیست.

اینکه می‌گویم این رنسانس یک ضرورت است، به دلیل حضور کسانی مثل ناصر مکارم و شیخ حسین نوری همدانی و اعرافی در حوزه است که فردا با رفتن آقایان ۸۰ و ۹۰ ساله، مرجعیت را قبضه می‌کنند و آن‌وقت سروکار ما با مشتی آدم بی‌خدای بی‌اعتقاد به اخلاق و شرافت انسانی خواهد افتاد، از تیره نوری همدانی و محسن غرویان و و آقا تهرانی معلم اخلاق که می‌توانند هر رذالتی را در جایگاه فضیلت بنشانند.

منصور و عبدالله سفاح در راه‌اند. حال چه کسی می‌تواند در برابر این‌ها بایستد؟ از نواب‌ درراه گفته‌ام، از گروه دوم هم گفتم. سومی‌ها را به بعد می‌گذارم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.