یادداشت های سردبیر

حاشیه های خبری مجله خلیج فارس

خسرو علیکردی آخرین آرش نخواهد بود؛ آرش‌ها صف زده‌اند / علیرضا نوری زاده

آنچه زنده‌نام داور با رشته‌های عدل و آزادی بافت، خمینی یک‌شبه پنبه کرد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۱ آذر ۱۴۰۴ برابر با ۱۲ دِسامبر ۲۰۲۵ ۱۳:۴۵

خسروخوبان ما (خسرو علیکردی) نه نخستین قربانی بود و نه اگر مجال دهیم، آخرین خواهد بود. دلاور خراسانی ما با ایمان به میثاق وکالتی که زنده‌یاد میرزاعلی‌اکبر خان داور واژه‌واژه‌اش را با خون دل نوشته بود، در سرزمین اشغال‌شده به دست اهالی حوزه جهل و جور و فساد و سربازان گمنام و بدنام امام زمان، پرچم دادخواهی و عدالت برافراشت و جان و جهانش را فدای آرمانش کرد.

خمینی و مکتب ارتجاعی‌اش در درجه اول، نهاد سلطنت و حوزه عملکرد آن را در وجه سیاسی، حقوقی و نظامی هدف قرار داد و در درجه دوم، تشکیلات آموزش و پرورش، فرهنگ و آموزش عالی و در کنار آن دادگستری را هدف گرفت. او با گماردن موجود مخبط و وحشی و بیمار به نام شیخ صادق خلخالی در مقام قاضی شرع، عنوانی که فقط هنگام اعدام محکومان به مرگ ظاهر می‌شد و سپردن جان و مال و زندگی هزاران دولتمرد و نظامی و کارکنان ارشد دولت و کارآفرینان برجسته کشور به دست او، گام نخست را در نابودی دادگستری نوین ایران برداشت. بعد سید محمد بهشتی را در مقام رئیس قوه قضائیه و موسوی اردبیلی را در مقام دادستان کل به کاخ دادگستری فرستاد؛ دادگستری نوینی که به همت مشیرالدوله پیرنیا ، فرمانفرما در دوران مشروطه، و سپس در ابعاد تحسین‌برانگیز به دست و همت میرزا علی‌اکبر خان داور و حمایت رضاشاه کبیر پی‌ریزی و استوار شد.

کشتن زنده‌یاد فرخ‌رو پارسا، نماد روشن آموزش و پرورش مدرن و ملی، گام منحوس دیگری بود که سید روح‌الله کشمیری، ملقب به مصطفوی و خمینی، برداشت.

به علت اینکه دانشجوی حقوق بودم و پدرم هم سردفتر بود و ده‌ها تن از دوستان او در کسوت قضا بودند و تعداد زیادی از دوستان و همکلاسی‌های من نیز بعد از دانشگاه در مقام قاضی یا وکیل ره به دیوان قضا کشیدند، من از نوجوانی با دستگاه قضایی در ارتباط بودم. حالا روزنامه‌نگاری هم به این دلبستگی‌ها افزوده شده بود. بنابراین بسیار بودند روزهایی که به کانون وکلا می‌رفتم تا به زیارت دوستان پدر یا همکلاسی‌های خودم نائل شوم یا به دفاتر وکالتشان سر می‌زدم. دفاتر مرحوم نائینی، دکتر عبدالکریم انواری، محسن پزشک‌پور، حسن نزیه، مرحوم احمد متین‌دفتری و فرزندش دکتر هدایت‌الله متین دفتری که بخت دیدارشان را در دانشکده حقوق داشتم و هر دو استادم بودم (بعدها با دکتر هدایت‌الله دیدارهای بیشتری داشتم حتی در تبعیدگاه و دور از خانه پدری).

این همه گفتم تا به اصل موضوع برسم؛ بخش عمده دشمنی و عداوت خمینی با پهلوی در دشمنی و خشم خود او و اهل حوزه از سلب اختیار از آخوند در امر قضا و سپردن آن به تحصیلکردگان حقوق و مومنان به قوانین مدنی و نه قصاص و دیات، ریشه داشت. گو اینکه هر دو این مباحث در قوانین جزای ما به‌نوعی منظور شده بود و اصولا انقلاب مشروطه با تقاضای تاسیس عدالتخانه آغاز شد.

توصیه می‌کنم حتما کتاب ارزنده دکتر ماشاءالله آجودانی «مشروطه ایرانی» را مطالعه کنید. فرمانفرما با داشتن فرزندانی که اغلب در فرنگ درس خوانده بودند و میرزا حسین خان مشیرالدوله که خود علم حقوق آموخته بود و شماری از فارغ‌التحصیلان مدرسه حقوق در واقع بنایی را پی‌ریزی کردند که بزرگی چون داور با حمایت رضاشاه کبیر، ستون‌هایش را بالا برد و سقف بر آن زد.

دادگستری نوین یعنی پایان دادن به دوران سیاه قضاوت آخوندی و احکام ضدونقیض و فساد گسترده.

۵۷ سال در عصر دو پهلوی، دادگستری نوین پی گرفت، ریشه زد و شاخ و برگش عطر عدالت گرفت. عبده، سادات‌اخوی، قانع‌ بصیری، دکتر نصیری، وجدانی، امین، فولادوند، ابوالحسن ورزی در دادگستری و وکلای برجسته‌ای چون دکتر شاهکار، سیدهاشم وکیل و دکتر متین‌دفتری در صحنه وکالت در عصر پهلوی اول، از جان و جهان مایه گذاشتند تا آن رویای جان‌نواز داور و رجال هم‌عصرش تحقق پیدا کند.

قانون تعدیل‌شده وکالت در سال ۱۳۱۴ تصویب شد، اما به دلیل اینکه طی آن به وکلا اجازه داده شد بود خودشان هیئت‌مدیره کانون وکلا را برگزینند، اجرایی نشد و باطل شد تا قانون وکالت ۱۳۱۵ به تصویب رسید که ماده ۱۸ آن برای اولین بار به استقلال مالی کانون وکلا البته از نظر عواید و مخارج اشاره کرد. ماده ۵۵ آن از وکالت افرادی که تصدیق‌نامه نداشتند در دادگستری جلوگیری کرد و برای متظاهران به وکالت مجازات در نظر گرفت.

این قانون و نظامنامه آن هرچند از نظر مالی و اداری، به کانون استقلال نسبی داد، کانون به دست هیئت‌مدیره‌ای اداره می‌شد که منصوب وزیر دادگستری بودند، و وزیر دادگستری می‌توانست راسا وکیل را معلق کند. مبتنی بر این قانون متین‌دفتری، وزیر وقت دادگستری، در ۲۶ اسفند ۱۳۱۶ شخصیت حقوقی کانون را به ثبت رساند و مطابق رویه گذشته، ۱۸ عضو هیئت‌مدیره کانون را از بین ۳۶ نفر منتخب اول تعیین کرد.

به این ترتیب نخستین هیئت‌مدیره کانون وکلای مرکز با ریاست وزیر دادگستری و نایب‌رئیسی سیدهاشم وکیل و عضویت افرادی مانند ارسلان خلعتبری و محمود سرشار و عبدالحمید اعظمی زنگنه آغاز به کار کرد. تلاش‌ها برای استقلال کانون وکلا ادامه داشت، از جمله اینکه مرحوم ارسلان خلعتبری در سال ۱۳۲۶ طرحی به منظور اصلاح قانون وکالت تهیه کرد و برای تمام وکلای آن زمان فرستاد که هدفش استقلال وکلای دادگستری و مصونیت آن‌ها از تعلیق به وسیله دستگاه مجریه بود.

دو سال پس از پایان جنگ جهانی دوم یعنی در سال ۱۹۴۷ (۱۳۲۵) اتحادیه بین‌المللی وکلا (IBA) تاسیس شد. کانون وکلای مرکز نیز در سال ۱۹۴۸ به عضویت آن درآمد و در زمانی که اساسنامه این نهاد در حال تدوین بود، نمایندگانش حضور فعال داشتند. حتی مرحوم محمود سرشار، نایب‌رئیس کانون وکلا که به چند زبان خارجی مسلط بود، مدتی نایب‌رئیس اتحادیه بین‌المللی وکلا شد.

زمانی که هیئت‌مدیره کانون مرکز از سفر ژرژ موریس، رئیس اتحادیه بین‌المللی وکلا، به ایران مطلع شدند، مرحوم سرشار در جلسه هیئت‌مدیره گفت: «بنده قبلا نیز عرض کرده‌ام. در کنگره بین‌المللی وکلا که ما یک کرسی داریم، نمی‌توانیم بگوییم که ما استقلال نداریم. موهبت استقلال وکالت در نتیجه رشد فکری و اخلاقی وکالت در جهان حاصل شده و این استقلال جزء لاینفک شغل وکالت است و از اوصاف برجسته این حرفه محسوب خواهد شد. امروز وکلا و کانون‌های عالم برای این امتیاز اهمیت بسزایی قائل‌اند.»

سرانجام ژرژ موریس هفدهم خرداد ۱۳۲۹ وارد ایران می‌شود و علی‌رغم اینکه تحت‌تاثیر نطق‌های سیدهاشم وکیل، ارسلان خلعتبری و محمود سرشار قرار می‌گیرد، پس از اینکه در نتیجه کنجکاوی، از عدم استقلال کانون وکلای ایران مطلع می‌شود، به مرحوم هاشم وکیل می‌گوید: «معلوم می‌شود شما رشید نیستید و عدم رشد وکلا را دلیل عدم رشد موکلان‌ می‌دانست.»

لایحه استقلال کانون وکلا در۲۳ ماده، متعاقب لایحه پیشنهادی هیئت‌مدیره کانون وکلا در۱۰ ماده، در هفتم اسفند۱۳۳۱ در دولت دکتر مصدق تصویب و در تاریخ ۱۳ اسفند ۱۳۳۱ به کلیه محاکم ابلاغ شد. در این لایحه، برای نخستین بار کانون وکلا به‌عنوان شخصیت حقوقی مستقل شناخته شد و بر اساس آن، هیئت‌مدیره و هیئت‌رئیسه کانون از بین وکلای دادگستری در انتخابات مشخص شدند و وزارت عدلیه دیگر در کار انتخابات و اداره کانون، صدور پروانه و تمدید وکلا دخالتی نداشت و هیچ وکیلی را نمی‌شد از شغل وکالت ممنوع یا تعلیق کرد، مگر به موجب حکم قطعی دادگاه انتظامی.

یک هفته بعد در تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۳۱ هیئت‌مدیره کانون وکلا از طرف وکلای دادگستری انتخاب شدند و مرحوم سیدهاشم وکیل به عنوان اولین رئیس هیئت‌مدیره کانون انتخاب شد. لایحه قانونی مربوط به استقلال کانون وکلا بعد از دکتر مصدق مجددا بررسی و در تاریخ ۵ اسفند ۱۳۳۳ به تصویب کمیسیون‌های مشترک مجلسین سنا و شورای ملی رسید و موقتا قابل اجرا شد و آیین‌نامه آن با ۸۹ ماده در تاریخ اول آذر ۱۳۳۴ تصویب شد.

پس از امکان شرکت وکلا در دادرسی‌های ارتش برای دفاع از مجرمان سیاسی، وکلای دادگستری وکالت بسیاری از انقلابیون و سران انقلاب را به صورت مجانی برعهده داشتند و حتی کانون وکلا محل تحصن خانواده زندانیان سیاسی و همافران زندانی بود و هر شب عده‌ای از وکلا در کنار تحصن‌کنندگان می‌ماندند و کانون وکلا نقش پررنگی در آزادی زندانیان داشت.

در ۱۲ مهر ۱۳۵۷ که دکتر باهری، وزیر دادگستری وقت، برای آشنایی با هیئت‌مدیره جدید در جلسه هیئت‌مدیره شرکت کرد، اعضای هیئت‌مدیره به شدت از مشکلات مردم، وضع موجود و محدودیت آزادی سیاسی و اجتماعی و حکومت نظامی انتقاد کردند و خواستار تعقیب عاملان حادثه ۱۷ شهریور شدند، اما نه کسی به دلیل انتقادش به قتل رسید و نه به زندان افتاد. بسیاری از دوستان جوان من حتی برای کسب شهرت وکالت فعالان سیاسی را بعهده می‌گرفتند و از تهدید و زندان و بدتر از آن باکی نداشتند.

در خرداد ۱۳۵۸، چند ماه پس از پیروزی خمینی، که نخستین کنگره سراسری کانون وکلای دادگستری در کاخ دادگستری برگزار شد، سخنرانی انتقادی زنده‌نام حسن نزیه، رئیس وقت کانون وکلای دادگستری و مدیرعامل و رئیس هیئت‌مدیره شرکت نفت در دولت موقت، در این کنگره باعث اختلاف شدید او با بهشتی و‌ سایر مسئولان دادگستری خمینی شد.

نزیه گفت اولا من ایرانی مسلمانم و نه مسلمان بی‌وطن و بعد با شجاعت از استقلال کانون وکلا دفاع کرد، ولی رژیم موفق شد از طریق یک مناقشه بی‌پایه در رابطه با تضاد ریاست کانون مستقل و مدیرعاملی شرکت نفت و عضویت در دولت، از طریق متاسفانه بعضی از وکلای ملی و تنی از اسلامی‌ها مثل سید محمد، برادر خامنه‌ای، و زواره‌ای، دستیار خلخالی، فضا را علیه مرحوم نزیه برگرداند. بعد هم اتهامات سخیف علیه این شخصیت ملی فضا را چنان برای نزیه تنگ کرد که ناچار به ترک وطن شد.

متعاقب اخطارها و تذکرات، اثاثیه و اموال کانون که در طبقه سوم کاخ دادگستری مستقر بود، بیرون ریخته شد. هیئت‌مدیره وقت محلی را در طبقه هشتم ساختمان ۲۵۰ سعدی شمالی خریداری کرد، اما این ساختمان نیز وفا نکرد که هدف خمینی نابودی کانون وکلای مستقل دادگستری و ایجاد یک کانون وابسته اسلامی بود.

جالب اینکه برخی محاکم با نادیده‌ گرفتن قانون‌ آیین‌ دادرسی مدنی و کیفری، شرط داشتن پروانه وکالت دادگستری را خلاف شرع و غیرضروری می‌دانستند‌ و‌ برخی حضور وکیل را در کنار اصیل زائد‌ تلقی می‌کردند و وکالت وکلا را نمی‌پذیرفتند که با پیگیری وکلا و وضع مقررات، تا حدود زیادی این مشکلات مرتفع شدند.

بیستمین دوره انتخابات هیئت‌مدیره کانون وکلای دادگستری مرکز که قرار بود در تاریخ ۲۴ خرداد ۱۳۵۹ برگزار شود، با توجه به لایحه قانونی تصفیه و پاکسازی در کانون وکلای دادگستری، مصوب شورای انقلاب که چهار روز قبل از آن به تصویب رسیده بود، تا سال ۱۳۷۶ به تعویق افتاد و‌ کانون وکلا در این مدت با سرپرست منصوب اداره می‌شد.

متن ماده‌واحده به این‌ شرح بود: «به شورای سرپرستی وزارت دادگستری اجازه داده می‌شود به منظور پاکسازی در کانون وکلا، هیئتی مرکب از پنج نفر از وکلای دادگستری را برای تصویب به شورای انقلاب جمهوری اسلامی ایران پیشنهاد کند. تا تصفیه کامل در کانون وکلای دادگستری، انتخابات هیئت‌مدیره جدید‌ برگزار نمی‌شود و هیئت‌مدیره فعلی کانون وکلای دادگستری کماکان اختیارات قانونی خود را دارا خواهد بود.

از آن تاریخ تا امروز، انتخابات کانون به اصطلاح وکلا زیر نظر دادگاه عالی انتظامی قضات برگزار می‌شود. با آیین‌نامه مصوب ۲ تیر ۱۴۰۰ قوه قضاییه به‌عنوان‌ ناسخ و‌ جایگزین آیین‌ نامه ۱۳۳۴، دیگر حتی اسمی هم از استقلال کانون به‌ گوش نمی‌رسد.

آنچه را خمینی آغاز کرد، خامنه‌ای با برنامه‌ریزی دقیق، با زندان و شکنجه و قتل وکلای شرافتمند دادگستری پیوند داد. امروز یکی از فاسدترین آخوندهای رژیم به نام محسنی اژه‌ای ریاست قوه قضاییه را عهده‌دار است.
با سرنگونی ولایت جهل و جور و فساد، تردیدی ندارم که بار دیگر کانون وکلا چونان کانون نویسندگان، کانون سردفتران، کانون هنرمندان و… احیا خواهد شد. در این حقیقت تردید نکنید.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

نگاهی متفاوت به «انقلاب اسلامی» (بخش ۱)، علی میرفطروس

* در زمان شاه اسلام به عنوان یک «آرمان حکومتی» بسیار ضعیف و ناتوان بود چندانکه علی شریعتی و مرتضی مطهری از«حالت نیمه مُرده و نیمه زندۀ دین و وضعیّت بسیار بسیار خطرناک آن»سخن می گفتند.

* طرح سرنگونی شاه، ۵ سال پیش از وقایع ۵۷ (یعنی در سال ۱۳۵۳= ۱۹۷۴) کلید خورده بود.

* انتشار کتاب «سقوط ۷۹» در سال ۱۹۷۶، اختلافات شدید شاه با کمپانی‌های بزرگ نفتی، سخنرانی‌های تُند و اغراق آمیز رضا براهنی در رسانه‌های آمریکائی، سفر شاه به آمریکا در آبان ۱۳۵۶ و حملۀ چماقداران «سازمان احیا» به وی در محوطۀ کاخ سفید نشانه‌های سرنگونی قریب الوقوع شاه بود.

اشاره:

رویدادِ ۵۷، «یکی داستان است پُر آب چشم» و بررسی آن پس از گذشت ۴۷ سال هنوز آلوده به تعصّبات سیاسی – ایدئولوژیک برای تبرئۀ «اصحاب دعوی» است هر چند که برخی رهبران سیاسی و روشنفکران با شجاعت اخلاقی و فروتنی به بازاندیشیِ این رویداد سرنوشت ساز پرداخته اند.

متن حاضر چکیدۀ چند مقاله است و هدف آن ،نگاهی متفاوت به رویداد بزرگی است که به نادرستی-«انقلاب» و «انقلاب اسلامی»نامیده می شود. این مقاله به دنبال یک بحث تئوریک در بارۀ وقوع انقلاب ها نیست بلکه طرحی مقدّماتی بر نکاتی است که از سوی عموم پژوهشگران مغفول مانده اند.پس از فرو نشستنِ غبارِ کینه‌ها و کدورت ها و با فروپاشی دیوارهای ایدئولوژیک اینک بهتر و روشن تر می‌توان به این«داستان پُر آب چشم» پرداخت.

حدود۳۰ سال پیش گفته ام: در درخشان ترین دورۀ تاریخ معاصر ایران، ما، مات شده ایم.این را همه می دانند اما از اظهار آن شرمنده و ناتوانند. به قول تولستوی :«ما باید از چیزهائی سخن بگوئیم که همه می دانند ولی هر کسی را شهامت گفتن آن نیست».

«انقلاب اسلامی» از آغاز برای من مشکوک و مجعول بود و لذا، ضمن انتشارِ کتاب اسلام شناسی (فروردین ۵۷) و حلّاج (اردیبهشت ۵۷) در «آخرین شعر» (مرداد ۵۷) نیز نسبت به حاکمیّتِ «تازی ها و نازی ها» هشدار داده بودم.

نظریّه های موجود در بارۀ علل و عوامل وقوع انقلاب و انقلاب اسلامی(از جمله استبداد سیاسی،بحران اقتصادی و «اسلام پناهی شاه») نارسا است زیرا که با اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه در سال های ۱۳۴۰ -۱۳۵۰وقوع انقلاب در ایران -عملاً -«سالبه به انتفاء موضوع»بود.از این گذشته،رویداد ۵۷ در سکولار -ترین کشور خاور میانه به وقوع پیوسته بود که در آن، اسلام به عنوان یک آرمان حکومتی بسیار ضعیف و ناتوان بود و نقشی در عرصۀ سیاست و اجتماع ایران نداشت.علی شریعتی و مرتضی مطهری در این دوران از« حالت نیمه مُرده و نیمه زندۀ دین و وضعیت بسیار بسیار خطرناک آن» سخن می گفتند[۱] چندانکه دانشگاه های ایران به قول محمد خاتمی: «مرعوب هیاهوی تبلیغی الحاد بودند و بچه های مسلمان در دانشگاه ها قاچاقی زندگی می کردند.»[۲]

از این گذشته،وقوع دو رویدادِ عُمدتاً سکولار (یعنی انقلاب مشروطیّت و جنبش ملّی شدن صنعت نفت) تلقّیِ رویداد ۵۷ به عنوانِ «انقلاب اسلامی»را دچار تردید می کند.به عبارت دیگر،چه در انقلاب مشروطیّت، چه در جنبش ملّی شدن صنعت نفت و چه در ۱۵ خرداد ۴۲، جامعۀ ایران به اصطلاح «اسلامی تر» از سال ۵۷ بود و لذا،«انقلاب اسلامی» می بایست در این سه دورۀ مهم تاریخ معاصر ایران صورت می گرفت نه در سال ۵۷ که بر اثر سیاست های شاه، ایران در اوج شکوفائی اقتصادی و توسعۀ صنعتی و اجتماعی قرار داشت.

در سال های اخیر،با آزاد شدن اسناد مربوط به این رویداد و خصوصاً انتشار متن مذاکرات محرمانۀ شاه و سفیرِ وقت ایران در واشنگتن با مقامات آمریکا -که در تحقیقِ درخشانِ پروفسور اندرو اسکات کوپر انعکاس یافته – می توان از علل و عوامل سرنگونی رژیم شاه آگاه شد.

مهندسی افکار عمومی!

یکی از ویژگی های جنبش های پوپولیستی مُنحل شدنِ عقلانیّت و فردیّتِ انسان در یک جنون جمعی است. ماه زدگیِ عموم روشنفکران و رهبران سیاسی ایران و اضمحلال آنان در «روح خدا»(خمینی) نمونه ای از این موضوع است.ادوارد برنیز (Bernays Edward)استاد و متخصّصِ دستکاریِ افکار عمومی در کتاب «پروپاگاندا» معتقد است:

-«تودۀ مردم (Masse) موجوداتِ بی هویتّی هستند که با«تبلیغات» (پروپاگاندا) می توان آنها را به شکلِ موجوداتی دست آموز درآورد».

در مقاله ای به نمونه ای از «مهندسیِ افکار عمومی» اشاره کرده ام .بنظر نگارنده حضور گستردۀ توده های مردم به بسیاری از کودتاها خصلتی انقلابی می دهد. در چنان شرایطی به قول ادوارد برنیز:

-«توده های مردم – عموماً – پیاده نظامِ سیستمِ تبلیغات(پروپاگاندا) هستند».

بر این اساس،نگارنده«جنون جمعی»در رویداد سال ۵۷ را «کودتای انقلابی» دانسته است. مؤلّفه های این «کودتای انقلابی» عبارت بودند از:

۱- طرح سرنگونی شاه، ۵ سال پیش از وقایع ۵۷ (یعنی در سال ۱۳۵۳= ۱۹۷۴) کلید خورده بود، این طرح از بالا و توسط کمپانی‌های نفتی و حامیان آنان در دولت آمریکا تدارک شده بود،

۲- انتشار کتاب معروف « سقوط ۷۹» در سال ۱۹۷۶،

۳- سخنرانی‌های تُند و اغراق آمیز رضا براهنی در رسانه‌های آمریکائی و حملۀ چماقداران «سازمان کمونیستی احیا» به شاه در محوطۀ کاخ سفید در سال۱۹۷۷،

۴- تبلیغات حیرت انگیز رادیو-تلویزیون‌های جهانی (مانند بی بی سی) علیه شاه،

۵- حضور گستردۀ مردمِ مفتون و «ماه زده» در پائین (خصوصاً در راهپیمائی‌های تاسوعا و عاشورای ۵۷) به مثابۀ پیاده نظامِ شبکۀ تبلیغات و پروپاگاندا.

۶- کودتای کمونیستی در افغانستان (سال۱۳۵۶= ۱۹۷۸) و احتمال استقرار ارتش سرخ در آن کشور با توجه به مرز طولانی ایران با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی وجود حکومت اسلامیِ شیعه در ایران و ایجاد «کمربند سبز» را برای دولت آمریکا ضرورتی استراتژیک می‌نمود.

۷- استفاده از شخصیّت‌های معروف جبهۀ ملّی (مانند بازرگان و سنجابی) به چهرۀ آیت الله خمینی رنگی «ملّی-مذهبی» داد و موجب بسیج هرچه بیشتر مخالفان شاه شد.

***

اوایل پادشاهیِ«محمدرضاشاه دموکرات»با آشوب ها و آشفتگی های فراوان همراه بود،دورانی که به«عصر سقوط کابینه ها»معروف است چندانکه از سال ۱۳۲۰تا ۱۳۳۲در فاصلۀ ۱۲سال ۱۹ کابینه و به طور متوسط در هر هفت ماه و نیم، کابینه ای سقوط می کرد و کابینۀ دیگری تشکیل می شد.

روزنامه هائی که«مثل قارچ از زمین می روئیدند» فاقد کمترین بضاعت اخلاقی و مطبوعاتی بودند و فضای سیاسی کشور را آشفته می کردند.نامِ برخی از این نشریّات به عنوان «آئینۀ روح و روانِ جامعه»، ما را با فضای سیاسی آن عصر آشنا می کند،مانند:

شورش،شلّاق،آتش،شفق انقلاب،زنگِ انقلاب،حمله،کارزار،شُعلۀ خشم،مُشتِ کارگر،واهمه،رزم،آخرین نبرد و…

سوء قصـد به شاه در دانشگاه تهران در بهمن ماه ۱۳۲۷، قتل عبدالحسین هژیر، وزیر دربار (۱۳ آبان ۱۳۲۸) و قتل سپهبُد حاجعلی رزم آرا، نخست وزیر (۱۶ اسفند ۱۳۲۹)بسیاری از دولتمردان ایران را به این باور رساند که با این آشوب ها و «هوچی بازی های سیاسی» امر توسعه و تجدّد ملّی ناکام خواهد ماند.لذا،به توصیۀ این دولتمردان، محمد رضاشاه جوان به تدریج از سلطنت به حکومت گرائید و روز به روز بر قدرت و اقتدار خود افزود.

ایده آلیزه کردنِ تاریخ

ضعف ساختارهای سیاسی-اجتماعی دهۀ۳۰ نشان می دهد که در آن زمان حتّی اگر منتسکیو نیز بر ایران حکومت می کرد نمی توانست عاملِ استقرار دموکراسی باشد، لذا کسانی که اندیشه های دکتر محمّد مصدّق را متأثّر از منتسکیو می دانند و او را «نمایندۀ عصر روشنگری» و «شخصیّتی لیبرال» می نامند بهتر است تا مغایرت عملکردهای سیاسی مصدّق با اندیشه های لیبرال را مورد توجه قرار دهند،از جمله:

۱-تهدید به قتل نخست وزیر وقت – سپهبُد رزم آرا – در جلسۀ علنی مجلس شانزدهم، ۸ تیرماه ۱۳۲۹،[۳]

۲-جشنوارۀ ۷۰ هزار نفری جبهۀ ملّی در میدان بهارستان به شادمانیِ قتل رزم‌ آرا (۱۸ اسفند ۱۳۲۹)،

۳- تبرئه و آزادی خلیل طهماسبی قاتل رزم آرا توسط لایحۀ جبهۀ ملّی در زمان دولت مصدّق،

۴-منحل کردنِ دیوانِ عالی کشور به عنوان عالی ترین نهاد قضائی ایران،

۵-کسب اختیارات فرا قانونیِ شش ماهه و سپس دو ساله برای تصویب لوایح مورد نظر،

۶ -استقرار حکومت نظامی در تقریباً سراسرِ حکومت ۲۸ ماهه‌اش،

۷-انحلال غیر قانونی مجلس شورای ملّی با وجود هشدارها و مخالفت‌های نزدیک ترین یاران مصدّق،

۸-انجام رفراندومِ غیردموکراتیک برای انحلال مجلس گذاشتنِ دو صندوقِ رأیِ جداگانه برای موافقان و مخالفان در دو مکان متفاوت ،

۹-اعتقاد به اینکه «هر که با دولت مخالف باشد، مخالف ملّی شدن صنعت نفت است»،

۱۰-جایگزین کردنِ «خیابان» به «پارلمان» با این باور که «هر جا که ملّت است، آنجا مجلس است!».

***

متفکر برجستۀ فرانسوی ریمون آرون ایدئولوژی را «افیون روشنفکران» می نامید؛ایدئولوژی‌هائی که «توجیهاتی بودند برای مقاصد شرارت آمیزِ پنهان». استیلای ایدئولوژی های دینی و لنینی پس از سقوط رضا شاه و خصوصاً در دوران ۲۸ ماهۀ دولت مصدّق بر رَوَندِ توسعه و تجدّد در ایران آسیب های فراوانی وارد کرده که «انقلاب اسلامی» و ظهور آیت الله خمینی محصول آن «مقاصد شرارت آمیزِ پنهان» بود.یکی از مبانی ایدئولوژی ها«ندیدن» و «امتناع تفکر» بود.در واقع، رویداد ۲۸ مرداد ۳۲هرچند که موجب شکست حزب توده در ایجاد ایرانستان وابسته به شوروی شده بود،امّا«توده ایسم»و حضور و نفوذ فرهنگی آن در نهادهای فرهنگی و مطبوعاتی کشور ادامه داشت چندانکه در سال ۵۷ بزرگ ترین و معروف ترین روزنامۀ ایران(روزنامۀ کیهان) توسط عناصری از حزب توده-مانند رحمان هاتفی- سردبیری و هدایت می شد.بر بستر این فضای سیاسی-فرهنگی اصلاحات عظیم شاه در توسعۀ صنعتی و تجدّد ملّی از سوی عموم روشنفکران نادیده ماند و به قول اسماعیل خوئی:

-ما بوده را نبوده گرفتیم

و

از نبوده

البتّه در قلمروِ پندار خویش

بودیم کردیم

ما آرمان هامان را

معنای واقعیت پنداشتیم

ما کینه کاشتیم و

خرمن خرمن

مرگ برداشتیم.

ما خامسوختگان

زآن آتش نهفته که در سینه داشتیم

در چشم خویش و دشمن

دودی کردیم

ما،مرگ را سرودی کردیم.

در چنان فضائی وقتی شاه در۶ بهمن ۱۳۴۹هشدار داد که«بین ما و قدرت های امپریالیستی برخوردی روی می دهد» نه تنها صدای حمایتی از سوی جبهۀ ملّی و روشنفکران ایران بر نخاست،بلکه چند روز بعد(در ۱۹بهمن ۴۹)شلیک گلوله های مبارزان ضد امپریالیست در جنگل های سیاهکل فضای سیاسی ایران به خون و خشم و خشونت کشاند. به عبارت دیگر: با واقعۀ سیاهکل ،دوران جدیدی در تاریخ روشنفکری ایران بوجود آمد که نه غنای فرهنگیِ روشنفکران عصر مشروطیّت را داشت و نه دارای شعور و آگاهی روشنفکران دوران رضاشاه بود.«مبارزه مسلحانه: هم استراتژی، هم تاکتیک» تیرِ خلاصی بود بر پیکرِ نیمه جانِ اندیشه و تعقّل سیاسی در ایران.[۴]

https://mirfetros.com

ali@mirfetros.com

۱- نگاه کنید به: اُمّت و امامت، علی شریعتی، صص ۴۷۰-۴۷۱،‌م. آ. ۲۶؛ اسلامشناسی، ج ۲، صص ۵۶-۵۷‌م. آ. ۱۷ یاد و یادآوران ص ۱۷۸،‌م. آ۷؛

به نقل از: ملاحظاتی در تاریخ ایران، علی میرفطروس، چاپ اول: ۱۳۸۸، چاپ چهارم، کانادا، ۲۰۰۱، صص۱۰۷-۱۰۸

۲- مقالۀ «تهاجم هنرمندانه به مبادی الحادی مدرن»، سید محمّد خاتمی، کیهان هوائی، ۲۷ خرداد ۱۳۶۶، ص ۲۶

۳- نگاه کنید به مذاکرات مجلس شانزدهم:

https://bit.ly/49Q1EyV

۴-در این باره نگاه کنید به مقالۀ نگارنده: سیاهکل و انقلاب اسلامی:اشاره ای به زمینه های نظریِ دو رویداد.

از سال‌های روحانیت مستقل تا روزگار حجت‌الاسلام مزدور / علیرضا نوری زاده

چرا مرجع اعلا حقوق‌بگیران دولت را شایسته امامت نمی‌داند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴ برابر با ۵ دِسامبر ۲۰۲۵ ۱۴:۱۵

دیدار آیت‌الله سیستانی با پاپ فرانسیس/ vaticannews

گو اینکه رژیم مثل همیشه، سعی کرد با مغلطه‌کاری و چهار کلمه که حکم آقای سیستانی شامل ایران نمی‌شود، آبروی امام‌جماعت‌های بی‌آبرو را به آنان بازگرداند، اما این حکم برخلاف اظهارات محمدرضا خان سیستانی، فرزند «در بیعت آقا»، فقط مشمول عراق و لبنان و … نمی‌شود، بلکه در درجه اول ایران، یگانه کشور با مذهب رسمی شیعه، را دربرمی‌گیرد.

استفتاء از آقای سیستانی بسیار کوتاه و پاسخ نیز کوتاه بود، اما همین کوتاه‌سخن رژیم را به توسل به داماد و آقازاده و مرید و… وادار کرد و رژیم جهل و جور و فساد یک هفته است در فضای مجازی، با ارتش سایبری و دارندگان سیم‌کارت‌های سفید، می‌کوشد نخست حکم سیستانی را «لغیرنا» یعنی «برای غیر از ما» جلوه دهد و بعد هم از کهولت سیستانی و درک نداشتن او از زمانه سخن به میان آورد.

اینک نص استفتاء و در پی آن، فتوای سیستانی را می‌آورم. پرسش این بود: «در برخی کشورهای اسلامی، دولت برای امام جماعت‌های مساجد حقوق ماهانه تعیین می‌کند و بخشی از آنان از روحانیون شیعه‌اند. نظر شریف شما دراین‌باره چیست؟»

ایشان در پاسخ فرمودند: «به مومنان، عزهم الله تعالی، توصیه می‌کنیم پشت سر کسی که حقوق دولتی دریافت می‌کند، نماز نخوانند. این نه از باب خدشه وارد کردن به او یا طعن در عدالت او است، بلکه برای آن است که این جایگاه‌ها و مواقف صاحبانشان از هرگونه دخالت احتمالی دولت‌ــ حتی در آینده‌ــ کاملا مصون بمانند.»

سوال این است که چرا استادان سیستانی یعنی خویی و حکیم و عبدالعلی السبزواری چنین فتوایی را قبل از سلطه فتنه خمینی صادر نکردند؟ اصولا جایگاه امام جمعه و جماعت و مسجد در زمان شاه فقید با امروز چه تفاوت‌هایی داشت؟

برای توضیح این مورد، ابتدا به مساجد در روزگار عزت و اعتبار دین نظری می‌اندازیم و بعد آن جایگاه را با جایگاه امروز مساجد و ائمه آن مقایسه می‌کنیم.

در پایتخت دولت شاهنشاهی، مساجدی با پیشینه تاریخی بودند که هم اعتبار تاریخی داشتند و هم جایگاه دینی.

‌ــ مسجد شاه تهران که پس از خمینی، نام او را گرفت، در زمان شکل‌گیری نهضت مشروطه با میزبانی از جلسه بازاریان پس از به چوب بسته شدن بازرگانان، نقش تاریخی خود را به‌خوبی ایفا کرد و بعدها نیز گهگاه به کانون بحران تبدیل می‌شد، اما همه‌گاه مسجد شاه بود و ماند.

ــ مسجد امین‌الدوله، موقوفه خاندان دکتر امینی، از معروف‌ترین مساجد تاریخی پایتخت بود و نزد اشراف و خاندان‌های سرشناس تهران جایگاه والایی داشت.

ــ‌مسجد جامع تهران نیز یکی از بزرگ‌ترین و مشهورترین مساجد پایتخت است. ساخت این مسجد در دوره پهلوی آغاز و پس از انقلاب اسلامی تکمیل شد. این مسجد به دلیل وسعت، طراحی معماری و اهمیت مذهبی، همواره موردتوجه مردم و گردشگران بود.

ــ مسجد سلطانی که نام خمینی را به‌عاریت بر پیشانی دارد، هم در دوران قاجار ساخته شد و یکی از نمونه‌های بارز معماری سنتی در تهران قدیم است. حیاط وسیع با ایوان‌های متقارن، کاشیکاری رنگارنگ و آیات قرآنی، گنبد و مناره‌های سنتی ایرانی از جلوه‌‌های جذاب آن برای بازدیدکنندگان است.

ــ‌ مسجد ارگ یکی از قدیمی‌ترین مساجد تهران است که قدمت آن به دوران قاجار بازمی‌گردد. این مسجد در قلب تهران قدیم واقع و به دلیل موقعیت تاریخی و معماری سنتی آن شناخته شده است.

ــ مسجد مدرسه سپهسالار در جنوب شرقی میدان بهارستان تهران و نزدیکی مجلس شورای ملی واقع است. این مسجد با مناره‌های بلند و گنبدی مرتفع با شگفتی‌هایی بی‌نظیر طراحی شد. سازندگان این بنا حاج میرزا حسین خان سپهسالار قزوینی، صدراعظم دوران ناصرالدین شاه و برادرش، مشیرالدوله، بودند.

دیگر مساجد کهن تهران عبارت‌اند از مسجد چهل‌ستون، مسجد و مدرسه مروی، مدرسه مشیرالسلطنه در خیابان مولوی که بانی آن میرزا احمدخان مشیرالسلطنه، دولتمرد سرشناس دوره قاجار، بود.

در کنار این‌ها، مساجد تازه‌تری هم داشتیم که در مجالس یادبود و حتی روضه و خطابه، با گذاشتن صندلی و میز، حضور کراواتی‌ها و کارمندان و خانم‌های طبقات بالا را میسر می‌کردند. مثل مسجد مجد، مسجد امیرآباد شمالی، مسجد خیابان آپادانا، مسجد الجواد، مسجد قبا، مسجد دیبا و مسجد فخریه.

در مساجد مهم پایتخت که لباسی امروزین بر تن داشتند، دو خطیب سرشناس در صدر خطبا بودند و البته در مجالس ترحیم و عزاداری پادشاه در سه روز دهه اول محرم همیشه حاضر بودند.

یکی مرحوم دکتر عباس مهاجرانی بود که اینجا در لندن دور از خانه پدری چشم از جهان فروبست و دیگری زنده‌یاد دکتر سید محسن بهبهانی که به دستور صادق خلخالی، جلاد خمینی، و دست‌های خونین گروه شاهین، ساعت ۶ صبح نخستین نوروز انقلاب، در حال ادای فریضه فجر با شنیدن صدای در نماز را شکست و در را گشود، به این خیال که دردمندی نیازمند رو به سویش آورده است، اما پشت در دو جانی از کمیته ویژه مرگ خلخالی با چهار گلوله به حیات این اندیشمند بزرگوار که ده‌ها تن از نامداران دور خمینی زندگی‌شان را مدیون وساطت‌های او و دکتر مهاجرانی، بودند، کشته شد.

بعد از ربایش و مثله کردن مرحوم سیدجواد ذبیحی که بانگ قرآن و دعای سحرگاهی‌اش دل خاص و عام را می‌برد، حمید نامی، از جوانان انقلابی دورو بر خلخالی، به من زنگ زد که: «سید! سر جدت به دکتر مهاجرانی خبر بده امروز قصد جانش را دارند. به دکتر و برادرش زنگ زدم، جوابی نگرفتم.»

دکتر مهاجرانی مدیر مدرسه عالی کامپیوتری بود. با راننده‌ام بختیاری به مدرسه عالی کامپیوتری رفتیم. آنجا هم نبود. گفتم شاید دیر رسیده باشم. ترس جانم را گرفت. به روزنامه اطلاعات برگشتم و در صفحه اول همراه با تصویر دکتر، خبری با این مضمون در چاپ اول روزنامه منتشر کردم که «منابع بسیار نزدیک به آقای صادق خلخالی محرمانه به سرویس سیاسی اطلاعات گفتند حکم دستگیری خطیب سرشناس، دکتر عباس مهاجرانی، از سوی قاضی شرع صادر شده است».

دکتر مهاجرانی بارها در حضور بزرگان از جمله زنده‌یاد دکتر مصباح‌زاده، محمدعلی خان مسعودی، مرحوم جعفر رائد، دکتر رضا قاسمی و یک بار در حضور استاد یارشاطر، یادآور شد که یک خبر به‌موقع روزنامه اطلاعات باعث نجات جانم شد و گفت در زادگاهم بودم که برادرم خبر را پای تلفن برایم خواند. از همانجا شال‌وکلاه کردم و از سرزمینم خارج شدم.

دکتر بهبهانی علاوه بر اینکه استاد دانشگاه بود و محضر ازدواج و طلاق داشت و من و برادران و خواهرم و تقریبا همه فامیل را عقد کرده بود و از دوران دانشگاه با پدرم دوستی عمیق داشت، نقاشی ماهر هم بود و موسیقی را به شکل علمی می‌شناخت. از فرزندانش، احمد، نویسنده داستان‌های شب رادیو و سریال‌های «خانه‌به‌دوش» و «تلخ و شیرین»، جوانمرگ شد و پشت خودرو به خواب ابدی رفت. طه مجسمه‌ساز بزرگی است و کارهای سیمی و پرندگانش اعجاب‌آور است. دختر دکتر نیز موسیقی را از پدر به ارث برده و از بهترین نوازندگان تار و سه‌تار است.

مناجات او و زنده‌نام ایرج گرگین در ماه رمضان هرگز از خاطره‌ها محو نخواهد شد: «همه با هم به سوی خدا می‌رویم.»

به جز او و دکتر عباس مهاجرانی، در رادیو کنار مرحوم راشد، آن صدای ملکوتی شب‌های جمعه، حکمت آل‌آقا، مرحوم زین‌الدین و کمالی سبزواری را داشتیم. در روضه پادشاه نیز بهبهانی و مهاجرانی و سبزواری حضور داشتند. معمولا دکتر مهاجرانی از انتقاد به بعضی دستگاه‌ها ابایی نداشت و چون با صدق سخن می‌گفت، پادشاه سخنانش را با گشاده‌رویی گوش می‌داد و گاه دستوراتی صادر می‌کرد. از جمله افزایش بودجه مرکز اسلامی هامبورگ و دادن گذرنامه خدمت به دکتر بهشتی، رئیس مرکز، همچنین معافیت طلابی که متاهل بودند و بیش از یک فرزند داشتند از خدمت وظیفه، اما هم آنان که بدان‌ها خدمت کرده بود، قصد جانش را داشتند.

در میان مساجد، بعضی صبغه سیاسی داشتند. مثل حسینیه ارشاد، مسجد هدایت خیابان اسلامبول، پایگاه مرحوم طالقانی و مومنان نهضت آزادی، مسجد فخریه در امیریه نزدیک منیریه، حسینیه و مسجد مشیرالسلطنه که این آخری‌ها مرحوم جذبی پیر طریقت گنابادی، آنجا نماز عشق می‌گزارد. مسجد خانی‌آباد و مسجد لرزاده هم از مساجد پرتردد تهران بودند. در حاشیه و متن بازار، مسجد حاج سیدعزیزالله و مسجد ترک‌ها صاحب اعتبار و نام بودند.

مرحوم حاج آقا احمد خوانساری، ملای اول تهران، بود. او در سال ۱۳۴۲ به فلسفی، واعظ معروف دودوزه‌باز، اجازه ۱۰ شب سخنرانی در مسجد حاج سیدعزیزالله را داد و فلسفی بالای منبر، از خمینی ستایش کرد و چون مجلس شورای ملی دوره فترت را می‌گذراند، ادعا کرد به‌عنوان نماینده ملت، دولت مرحوم علم را به دلیل جنایت فیضیه استیضاح می‌کند.

یادم نمی‌رود یک شوهرخاله بازاری داشتم به نام یوسف. یکی از ۱۰ شب را با او پای منبر فلسفی نشستم و شبی که پلیس برای دستگیری‌اش وارد شد، از پشت‌بام فراری‌‌اش دادند. مرحوم آیت‌الله خوانساری که خمینی بارها به اعلمیت او اعتراف کرده بود، علی‌رغم ابراز همدردی با ۱۵خردادی‌های مصدوم و مقتول و دادن پول به خانواده‌هایشان، در سال ۱۳۴۲، وقتی خمینی بازداشت شد، حاضر نشد نامه آیات عظام آقایان شریعتمداری، میلانی، محمدتقی الاملی و مرعشی نجفی را تایید کند و این امر باعث کدورت بین آقای میلانی و گلپایگانی با خمینی شد که تا پایان عمر هر سه ادامه یافت.

گلپایگانی بر جسد خمینی نماز گزارد، اما با آنکه مرجع مسلم عصر بود، با برداشتن شرط مرجعیت از صفات رهبر، او را کنار زدند و سیدعلی خامنه‌ای، را بر کرسی ولایت جهل و جور و فساد نشاندند.

در عهد پهلوی دوم، طالقانی و سه‌چهارتا منبری درجه ۳ و ۴ مثل ناطق نوری و سیدعبدالرضا حجازی هرازگاه در مسجد هدایت، نغمه مخالف سرمی‌دادند. سیدعبدالرضا حجازی که به فرمان خمینی اعدام شد، چون گفتند شب‌ها دور منقل ادای خمینی را در می‌آورد، سردفتر هم بود و پیش از بازگشت خمینی، بر منبر، سنگ او را به سینه می‌زد. بعد از به کرسی خلافت نشستن خمینی، او و احمد خانه‌یکی شدند. احمد خمینی هر روز هفته منهای جمعه‌ها که با پدر و مادر و همسرش سر می‌کرد، به عزب‌خانه حجازی می‌رفت، اما روزی که دستگیر شد، احمد خود را پنهان کرد.

ابتدا گفته شد با قطب‌زاده، مناقبی و سرهنگ ورشوچی و سید مهدوی و داماد مرحوم شریعتمداری قصد براندازی داشتند. ری‌شهری در خدمت طرح مسکو ماموریت داشت همه نیروهای «ضد مسکو» را پاکسازی کند که کرد. حجازی در دادگاه بلبل خوشخوان ری‌شهری شد. پای مرحوم شریعتمداری را به میان کشید (آنچه خمینی می‌خواست).

خمینی نه‌تنها روحانیت را دولتی کرد، بلکه خیز برداشته بود همین بلا را بر سر مرجعیت هم بیاورد، منتها نتوانست، چون زمانش کوتاه بود. خامنه‌ای چیزی از مرجعیت مستقل به جا نگذاشت. ۸۰ هزار روضه‌خوان را با ضیاع و عقار و خدم و حشم و پاسدار، به امامت در استان و شهر و روستا فرستاد و هر اداره‌ای را تیول یک آخوند قرار داد.

بنابراین خیلی طبیعی است که وقتی مرجع اعلای شیعیان آخوند نماز جماعت مزدور حکومت را نفی می‌کند، آب در خوابگه مورچگان ریخته است. صبر کنید. این قصه سر دراز دارد. الان آخوندهای شیعه در سعودی و کویت و بحرین هم امامت اجاره‌ای را قبول ندارند. در واقع سیستانی در سال‌های پایانی عمر خود برگی به زمین زد که می‌تواند اعتبار مساجد و پیشنمازها را به روزگار پادشاهی بازگرداند که نه مسجد را دولتی کرد و نه آخوند را مزدور.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

هیثم علی طباطبایی که بود؟ / علیرضا نوری زاده

اسرائیل با کشتن هیثم به خامنه‌ای هشدار داد هر زمان اراده کنیم، بر سرتان نازل می‌شویم
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۶ آذر ۱۴۰۴ برابر با ۲۷ نُوامبر ۲۰۲۵ ۱۰:۱۵

در خانه پدری آنقدر صنم طباطبا داریم که یاسمن نیمه‌ایرانی‌ــ‌نیمه‌لبنانی در جمعشان گم است. چنین است که لبنانی‌ها این نام را «طبطبایی» می‌خوانند. در ایران، معمولا ساداتی را که از دو طرف به اهل بیت می‌رسند، طباطبایی می‌خوانند.

اگر کسی نسبش به فرزند حکیم و خردمند علی، امام اول شیعیان، یعنی محمد حنفیه، رهبر فرقه کیسانیه برسد، سید نیست. سید اصیل آن است که از بطن زهرا و پشت علی شکل گرفته باشد. این هیثم هم از این دست سادات بود.

قصه زندگی او شبیه به زندگی فرزندان آن سی‌چهل جوان مذهبی و بعضا چپ دهه ۱۳۴۰ است که برای آموزش نظامی و یادگیری فنون چریکی، نخست به اردن و بعد از ۱۹۷۰ به بیروت رفتند. اغلب این‌ها در بریگاد خارجی جنبش فتح در اردوگاه تل الزعتر آموزش دیدند. بعضی به ایران بازگشتند، شماری هم یا جذب «افواج المقاومه الاسلامیه» (امل بعدی ) شدند یا با شروع جنگ‌های داخلی در لبنان بین مسیحیان و فلسطینی‌ها و چپ‌های لبنان، سلاح را زمین گذاشتند و اغلب با دختری شیعه در جنوب لبنان ازدواج کردند و در مزرعه یا دکان پدر یا برادر همسرشان، مشغول به کار شدند.

پدر هیثم هم یکی از این‌ها بود. به قول دوستم، عماد الامین، هیثم در خانه پدربزرگ لبنانی‌اش به دنیا آمد و در مدرسه نبعه که بچه شیعه‌های طبقه متوسط آنجا درس می‌خواندند، دو سه سالی درس خواند. بعد با خانواده به صور رفت و همانجا بود که در مدرسه خلیل، با واژگانی تازه روبرو شد: شهید، مقاومت، امام موسی صدر، زعیم شیعیان، شیعه محروم از همه‌چیز با وجود داشتن اکثریت و… .

ذهنیت این کودک با این واژگان و سپس مجالس عاشورا به‌خصوص مجلس حسینیه صور با حضور امام صدر، شکل گرفت. در این زمان، همه جا سخن از انقلاب ایران بود، اما با غیب شدن امام موسی صدر در جریان سفر به لیبی، صفت یزید زمانه دربست نصیب سرهنگ معمر القذافی شد. چمران هم از لبنان رفت و حسین الحسینی، محبوب مردم لبنان، جایش را گرفت که با پیروزی انقلاب، سفری به ایران کرد تا ضمن دیدار با «امام تازه»، با چمران هم دیدار کند.

در اینجا لازم به توضیح است که حسین الحسینی، به هیچ روی زیر بار فشارهای تهران برای نظامی کردن جنوب لبنان و اعزام جوانان شیعه برای آموزش نظامی و عقیدتی نرفت و با تشکیل حزب‌الله مخالفت کرد. بعد از ورود نبیه بری به صحنه سیاست شیعیان و حمایت سوریه از بری، الحسینی از ریاست امل کنار رفت، اما همچنان رئیس پارلمان باقی ماند تا معجزه طائف و پایان جنگ داخلی لبنان را رقم زند. امروز او را در لبنان پدر طائف و استقلال نوین می‌خوانند. او آخرین سیاستمدار بزرگ شیعه لبنان بود که با خمینی بیعت نکرد و به کنار رفتن از پارلمان لبنان تن در داد.

حسین الحسینی در سخنرانی تاریخی خود، یادآور شد که لبنان فروشی نیست (اشاره به فشارهای سوریه برای استقرار ارتش در لبنان و تلاش‌های محتشمی‌پور، سفیر رژیم در دمشق برای مصادره اراده شیعه در لبنان). او در سال ۱۹۹۲ با سربلندی به ابدیت پیوست و نامش در جمع مردان استقلال لبنان به جا ماند.

هیثم علی طباطبایی معروف به ابوعلی طباطبایی در چنین فضایی رشد کرد و به مدرسه رفت و چون امل دیگر به سازمانی تا گلو وابسته به سوریه، بدل شده بود، گروه شباب یا نوجوانان امل به حزب‌الله پیوستند؛ جایی که ابوعلی با هادی، پسر حسن نصرالله، آشنا شد.

به گفته عمادالامین، دوست شیعه لبنانی‌ام و از مخالفان سرسخت حزب‌الله، هیثم و هادی با وجود تفاوت سنی، سخت به هم پیوند خوردند. هادی سال ۱۹۹۷ به دست اسرائیلی‌ها به قتل رسید، اما پیش از آن، هیثم را به پدر معرفی کرد.

مطابق یک فرمول ثبت‌شده، هیثم به تهران فرستاده شد. دو سال آموزش‌های نظامی سخت در مرکز آموزش ثارالله، آموزش قدس رشت، خاتم الانبیا و منجیل و آموزش ایدئولوژیک در قم، تهران و مشهد از او فرمانده‌ای آگاه و مقتدر و در عین حال مطیع حاج قاسم سلیمانی و حسن نصرالله ساخت. او دوستی دیرینه‌اش را با عماد مغنیه، فرمانده ارشد حزب‌الله لبنان، و علی کرک حفظ کرد. این هر دو پیش از او طعمه اسرائیلی‌ها شدند و او دوم آذر در حمله نیروی هوایی اسرائیل به آپارتمانی در حاره حریک بیروت به همراه یکی از فرماندهان سپاه معروف به حاج سبحان و چهار تن از معاونان و دستیارانش، کشته شد.

هیثم، فرمانده یگان رضوان که به ابوعلی طباطبایی یا «ابوعلی رضا» معروف بود، پس از نعیم قاسم، دومین مقام ارشد حزب‌الله از نظر رده بندی اداری و از نظر نقش عملیاتی، نفر اول محسوب می‌شد. خامنه‌ای بازتوانی و تقویت نظامی حزب‌الله را بر عهده او گذاشته بود و به همین دلیل مرگ او ضربه سنگین دیگری، نه فقط به حزب‌الله، که به شخص خامنه‌ای، تلقی می‌شود.

یادمان باشد نعیم قاسم همیشه یک روضه‌خوان و وکیل خامنه‌ای برای کسب وجوهات بود و هست و هیثم عملا جای نصرالله نشسته بود. بدین ترتیب اسرائیل طی یک سال اخیر سه رهبر حزب‌الله را کشته است: حسن نصرالله، هاشم صفی‌الدین و حالا هیثم الطباطبایی.

سوابق نظامی و خانوادگی

هیثم علی الطباطبایی مسئول بخش تهاجم یگان رضوان بود. وزارت خارجه آمریکا برای اطلاعات در مورد او تا پنج میلیون دلار پاداش گذاشته بود.

طباطبایی پس از کشته شدن علی کرکی، جایگزین او و فرمانده جبهه جنوبی حزب‌الله شد و نفر دوم حزب‌الله پس از نعیم قاسم بود. او در عملیات‌هایی علیه ارتش اسرائیل و متحدان آن شرکت داشت. از سال ۱۹۹۶ تا آزادسازی جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰، مسئول محور نبطیه و از فرماندهان عملیات اسارت در برکه‌النقار در مزارع شبعا بود. پس از آن، از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸ مسئول محور الخیام شد و در جریان حمله ژوییه ۲۰۰۶، رویارویی‌ها با اسرائیل را فرماندهی کرد.

روایت مرگ

آوی اشکنازی، خبرنگار نزدیک به دولت اسرائیل، با تخصص ویژه در امور نظامی، کشتن هیثم را چنین وصف کرده است: این ترور با استفاده از یک جنگنده و با مهمات نقطه‌زن انجام گرفت و موشک یکی از طبقات ساختمان ۱۰ طبقه را هدف قرار داد. این خبرنگار همچنین اعلام کرد که ترور مذکور با موافقت مستقیم بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، انجام گرفت.

به نوشته او در روزنامه معتبر معاریو، با آنکه فرمانده نیروی هوایی اسرائیل اعلام کرد این مهمات برای هدف قرار دادن دقیق افراد استفاده شدند، وزارت بهداشت لبنان از کشته و زخمی‌ شدن بیش از ۲۱ نفر در این تهاجم سخن می‌گوید.

بنا بر گزارش منابع اسرائیلی، این فرمانده که به «مرد سایه» حزب‌الله معروف بود، کمی پیش‌تر از محل قبلی خود وارد طبقه چهارم ساختمان شد و در عرض یک ساعت با موشک هواپیمای اسرائیلی ترور شد.

واکنش مقام‌های رژیم به قتل هیثم البته مثل همیشه پر از شعار و تهدید بود؛ لاریجانی از مواجهه گفت و محسن رضایی، ملقب به «ابو شکست»، از پایان صبر و فرماندهان آبروباخته سپاه هم از انتقام.

نعیم هم ادعا کرد که به‌موقع جواب اسرائیل را خواهیم داد. با این همه ستاد فرماندهی کل سپاه بر این باور است که خویشتنداری موجب رستگاری است و تهدید مالیات ندارد. پس بچرخ تا بچرخیم.

از سید علی خامنه‌ای بیش از این انتظار نداشته باشید. اسرائیل با کشتن هیثم به خامنه‌ای هشدار داد هر زمان اراده کنیم، بر سرتان نازل می‌شویم. پیدا است که دوران غیبت صغرای «مقام معظم» تمدید خواهد شد و ملت همیشه‌در‌صحنه گرفتار بی‌برقی، بی‌آبی، هوای آلوده و تورم، دست به دعا است که هیثم‌ها هرچه زودتر شکار شوند و تعداد اعضای هیئت نان‌خورهای ولی فقیه در بیروت و یمن و نجف کمتر شود، شاید این وسط گرده نانی نیز به صاحبخانه ایرانی برسد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.