حرفهای اخیر خامنه ای در باب زبان انگلیسی که گفته و گذشته، بدون اینکه موضوع اصلی گفتارش باشد، واکنشهایی را موجب گشته که با شادی از پیدا شدن فرصت حمله به او ابراز میشود و همیشه هم ربط درستی به آنچه که گفته است ندارد. او به تدریس انگلیسی به رغم فارسی ایراد گرفته است و گفته که زبانهای اروپایی دیگر را نیز باید تدریس کرد و توجه انحصاری به زبان انگلیسی به عنوان زبان بین المللی یا زبان علم و… نابجاست. تکرار اینکه یادگیری انگلیسی مفید یا لازم است، نه نشان از درک درست سخنش دارد و نه جواب حرفهای اوست.
چه گفته
در گفته هایش دو نکتۀ مهم و خلاف معمول هست که چندان مورد توجه قرار نگرفته و باید به آنها دقت داشت. اول از همه اینکه مخالفت با غرب از آنها مستفاد نمیشود. اگر این مخالفت کلی بود، حتماً وی صحبت از تدریس فرانسه و آلمانی و… نمیکرد.
دومی هم به همین اندازه غیرمعمول است ولی محتاج مختصری توضیح. اسلامگرایی نوعی است از فرهنگ مداری (culturalisme) و در بینشهای فرهنگ مدار، معمولاً به دو عامل اهمیتی اساسی داده میشود: مذهب و زبان. در بسیاری فرهنگها این دو را میتوان با هم و در موازات هم در مرکز گفتار فرهنگمدار قرار داد، ولی در ایران نمیتوان. نمیتوان چون این دو کمابیش با هم در موقعیت تخالفت تاریخی قرار دارد ـ فرهنگ ایران، مثل تاریخش دو لایه است. این دو لایه به کلی بیگانه و بی پیوند نیست، ولی هر کدام محور روایتی از فرهنگمداری است که در بیان ایدئولوژیکش تمایل به بی اهمیت شمردن دیگری و حتی حذف آن دارد. اسلامگرایان همیشه برتری اسلام را مد نظر داشته اند و از ابتدای انقلاب در راه تحمیل این عقیده، بسیار کوشیده اند. اصرار بر گسترش تدریس زبان عربی، به عنوان زبان اسلام، آن هم به صورت زبان زندۀ امروزی و نه محض خواندن آثار کلاسیک! در کشوری که زبان عربی در آن همیشه حکم زبان مرده را داشته، بارزترین نمونۀ این گزینش ایدئولوژیک بود و به شکست مفتضح و کامل انجامید. جالب این است که در اینجا خامنه ای تأکید را بر زبان فارسی گذاشته، کاری که اصولاً خاص انواع و اقسام ایران مدارانی است که مهری به اسلام ندارند! به دلایل پیروزی زبان پارسی در برابر حملات، در مقاله ای دیگر اشاره کرده ام و اینجا به آن نمیپردازم. به هر صورت معلوم است که خامنه ای، هم به دلیل بستگی به این زبان و ادبیاتش و هم واقعبینی، پیروزی مزبور را پذیرفته است. مقصودش دفاع از هر چه باشد، از زبان فارسی صحبت میکند.
نگرانی او از چیست
محور سخن خامنه ای زبان انگلیسی است، اما موضوع نگرانی وی بیش از آنکه فرهنگی باشد، به طرز بارزی سیاسی است. البته با در نظر گرفتن خصلت فرهنگمدار ایدئولوژی اسلامگرا، منطقی است که مسئله بدین ترتیب مطرح گردد، چون در این بینش، فرهنگ اصل است و سیاست تابع. این همه تحلیل های یاوه ای که از انقلاب اسلامی به این طرف، برخی مستشرقان بی صلاحیت و شاگردان کودنشان، محض توضیح این انقلاب بر پایۀ اعتقادات مذهبی ایرانیان به خورد ما داده اند و همه اش انعکاس کمرنگ یا پررنگی از گفتار اسلامگراست، بر این محور میچرخد.
در اینجا هم باید در درجۀ اول توجه داشت که هیچ زبانی مجموعۀ علاماتی خنثی و بی ارتباط با تاریخ حیات مادی و معنوی مردمانی که به کارش میگیرند، نیست تا بتوان بدون هیچ مشکل با یک مشت علامت معادل، جایگزینش نمود ـ فرضاً مثل ریاضیات. این امری است که بر هر دانشجوی سال اول زبانشناسی هم روشن است. تصور فراگیری هر زبان بدون اعتنا به فرهنگی که این زبان حمل میکند، باطل است. زبان را از گفته ها و نوشته های کاربران آن، فرا میگیرند. تا زندگی این کاربران و فرهنگ کشورشان را نشناسید، زبانشان را هم درست نمیتوانید یاد بگیرید. مثال خوب و دم دستی این امر ترجمه هایی است که برخی با صرف اتکأ به لغتنامه انجام میدهند، این متون قادر به رساندن جوهر مطلب نیست و اغلاط فاحش دارد.
زبان انگلیسی هم، مثل هر زبان دیگر، فرهنگی را با خود حمل میکند. این امر نه جدید است، نه خارق العاده، نه خطرناک. فقط باید به چند نکته توجه داشت. اول از همه اینکه آشنایی با هر فرهنگ به معنای قبول آن نیست. این هم یکی از مشکلات بینشهای فرهنگمدار است که افراد را در مقابل فرهنگ، منفعل و بی مقدار میشمرد و قاطعاً تابع آنچه که فرهنگ زیستگاهشان در ذهن آنها درج کرده است. در عمل داستان غیر از این است، فرد آزاد و قادر به انتخاب است و در هنگام تماس با یک یا چند فرهنگ، گزینشهای خویش را بر اساس معیارهای مختلف انجام میدهد. دیگر اینکه هیچ فرهنگی، مجموعۀ پیوسته و بی تضادی نیست که هر گوشه اش را گرفتید باقی اجباراً به دنبالش بیاید و تا گوشه ای از فرهنگی را رها کردید، باقیش هم از دست برود ـ درست بر خلاف فرضهای فرهنگمداری. در هر فرهنگی حوزه های پیوستگی و ناپیوستگی هست و گستره و فشردگی آنها با هم متفاوت است. آخر اینکه اصلاً تماس با این و آن فرهنگ الزاماً از طریق فراگیری زبان حاصل نمیگردد و در دسترس همه هست، از ورای انواع رسانه ها، ترجمه ها و… سالهاست که تلویزیون و سینما در این زمینه نقش اصلی را بازی میکند. نشستن پای تلویزیون کجا و زحمت یادگیری زبان کجا؟
خامنه ای از نفوذ سیاسی کشورهای انگلیسی زبان و در صدرشان آمریکا نگران است و تصور میکند که گسترش بی محابای زبان انگلیسی که حامل فرهنگ آنهاست، راه نفوذ سیاسی شان را صاف میکند. اینجا هم باید دید که مقصود از نفوذ چیست. اگر نفوذ سیاسی به معنای دخالت سیاسی باشد که ارتباطی به یادگیری زبان ندارد. در قرن نوزدهم که اکثریت قاطع مردم ایران خواندن و نوشتن به زبان خودشان را هم نمیدانستند، تا چه رسد به زبان خارجی، نفوذ خارجی و دخالت مضر در سیاست ایران، در نقطۀ اوج خود بود. در مقابل، انقلاب مشروطیت که به مقدار زیاد در واکنش به این خواری و به قصد تهیۀ اسباب بیرون آمدن از این موقعیت واقع شد، با نظر به فرهنگ غربی، پذیرش ارزشهای سیاسی آن و توسط کسانی انجام گرفت که با زبانهای غربی و با فرهنگ غرب بیشترین تماس را داشتند. آنهایی که از این تماس به دور بودند، از جمله آخوندهای مشروطه خواه، به درجات مختلف دنباله رو بودند. اگر هم مقصود از نفوذ، ترویج آزادی خواهی است که در فرهنگ غرب، چه در سطح فردی و خصوصی و چه در سطح جمعی و سیاسی رایج است، باید گفت که چاره ای ندارد، مردم خواستار آزادی هستند و به دستش خواهند آورد.
چارۀ کار چیست؟
خامنه ای در مقابل فشار کشورهای غربی و در صدرشان آمریکا، بر استقلال ایران که بسیار هم جدی است و با قاطعیت و پیگیری فراوان انجام میپذیرد و خسارتهای عمده هم به مردم ایران وارد آورده است، دنبال تقویت بنیۀ دفاع است. به تجربه میداند که از اسلام کار چندانی در این زمینه برنمیاید و از قدیم، یعنی از همان خرداد چهل و دو که برای خمینی و پیروانش مبدأ تاریخ شده، این ناسیونالیسم و گفتار ناسیونالیستی است که موجب تقویت اسلام شده، نه بر عکس. امروز هم همان است. آنچه با ملیت ایرانی پیوند ناگسستنی دارد زبان فارسی است، نه اسلام و هر جا هم قصد مقابله با نفوذ خارجی باشد، رکن اصلی قومیت و استقلال ایران همین زبان است. خامنه ای در جاهای دیگر هم به طرق مختلف اشاره کرده که اگر هم به اسلام پابند نیستید، اقلاً…
به اینجا که رسیدیم و زبان فارسی را عامل تقویت پیوند ملی شمردیم و خواستیم تقویتش کنیم، راه چاره همان است که سالهاست بر همه روشن است و صاحبنظران بارها در باره اش هشدار داده اند: بالا بردن کیفیت آموزش این زبان. کیفیت تدریس کمتر رشته ای در ایران به اندازۀ ادبیات فارسی متغیر است. از مدارس نمونه که بگذریم، کار بستگی دارد به بخت و اقبال شاگرد که چه معلمی به تورش بخورد، کاربلد و جدی باشد و معتقد به اهمیت کاری که میکند یا نه. قبل از انقلاب که من یادم هست، در بسیاری مدارس، تدریس فارسی یک درجه از تعلیمات دینی جدی تر بود و بعد مثل اینکه به یمن انقلاب اسلامی از آن هم عقب افتاده است. اینطور به نظر میاید که هر کس درست فارسی مینویسد، بیشتر خودش زحمت کشیده و خودآموزی کرده تا یادگیری سر کلاس. کافیست نگاهی به تولیدات روزنامه ای و حتی شبه ادبی بیاندازید تا ببینید اوضاع از چه قرار است. از یادگاری نویسی های اینترنتی صحبتی نمیکنم که کار به افتضاح نکشد.
نکته در اینجاست که با وجود این وضعیت، سخنی از تقویت آموزش زبان فارسی و بالا بردن سطح آن، نمیشنویم. بر عکس، بسیاری، از مواضع مختلف ایدئولوژیک، هم و غم خود را متوجه به حمله به این زبان کرده اند. اسلامگرایان و عربی بازیشان یک طرف، که البته چنانکه از سخنان اخیر خامنه ای معلوم بود و البته به هیچوجه هم بیسابقه نبود، خود را ناچار دیده اند دست به دامن زبان فارسی بشوند. تمامی اینهایی هم که زبان فارسی را به نادرست زبان تحمیلی میشمرند و خواستار تدریس زبانهای منطقه ای و قومی هستند، کم در راه انکار اهمیت زبان فارسی نکوشیده اند، بدون توجه به نقش تاریخی و بارز آن در حفظ پیوند ملی بین ایرانیان. خلاصه مثل اینکه مدتیست که ایرانی بودن و فارسی حرف زدن خیلی مد روز نیست و هر چه هست از سر ناچاری است.
به هر حال، دعوا در اینجا هم سیاسی است ولی در داخل خود ایران و بین ایرانیان جریان دارد و مشکل بیش از آنکه از توطئۀ خارجی یا تماس با فرهنگهای بیگانه برخیزد، از آشفته فکری خود ایرانیان سرچشمه میگیرد. توجه نکردن دولت، یا این و آن دستۀ سیاسی به اهمیت زبان فارسی و لزوم تدریس درست آن و نیز جلب توجه دانش آموزان به اهمیت آن، از جمله با بالا بردن ضریبش در امتحانات، امتیازی که تا آنجا که من اطلاع دارم، تا به حال و به نادرست منحصر به رشته های علمی مانده است، از عوامل مهم رنجوری این زبان است
زبان فارسی خونی است که در رگهای ایران میدود. برای اینکه بتواند هر چه بیشتر این تن را سیراب کند، باید به آن آزادی داد، نه فقط آزادی رواج، بلکه آزادی بیان و آفرینش فرهنگی، تا مردم کشور بتوانند هر آنچه را که میجویند، در درجۀ اول در همین زبان و فرهنگی که توسط آن حمل میشود، بیابند. منع فرهنگ بیگانه چارۀ کار نیست، تقویت زبان و فرهنگ ملی لازم است و این هم جز با آزادی میسر نمیگردد.