ماجرای دیدارفائزه هاشمی با فریباکمال آبادی زندانی بهائی به مرخصی آمده، و انتشارعکس این دیدار بازتاب گسترده در صفوف رژیم و رسانه های آن داشته است و موجب خشم و برانگیختگی بسیاری از سران و مراجع .اگر در نظربگیریم که تصورریشه دار و رسوب کرده سردمداران نظام نسبت به بهائیت ترکیبی از نفرت مذهبی و سیاسی عمیق است، که بر طبق آن نه فقط بهائیت به عنوان آنین و مذهب برسمیت شناخته نمی شود و نجس دانسته می شود که باید با آن ها معاشرتی نداشت و درصورت ناچاری بلافاصله خود را تطهیرکرد، آن گاه اهمیت شنیدن صدای شکستن این تابو بیشتر روشن می شود.
برطبق این باور همه بهائیان به عنوان یک فرقه ضاله و وابسته به اسرائیل و انگلیس و و دیگرقدرت های بزرگ هستند که بالقوه جاسوس انگاشته می شوند و سوای داوری مذهبی از این جنبه هم جمهوری اسلامی همواره خود را موظف می داند بهر شکل که شده آن ها را ایزوله نگهداشته و تحت کنترل و فشارسیستماتیک قراردهد. اگر نگرانی از فشارهای جهانی نبود، ابعادفشارها و خشونت سبعانه رژیم بسیار بیش از این بود. بی تردید شکستن تابوی سکوت و یا عدم معاشرت در سطح جامعه از مدتها پیش شروع شده است و اساسا اکثرافرادجامعه- مگرقشرهای هنوزمتعصب مذهبی- به خودی خود و بیرون از فضا و اقدامات حاکمان، حساسیت ویژه ای به آن ها نداشته و اصولا اگر مردم بحال خود وانهاده شوند، وجه همزیستی و تحمل همدیگر فارغ از عقیده و مذهب و مرام، امری طبیعی است، و تبدیل شدن این تفاوت ها و تمایز ها به نقار و نفرت پراکنی و جنگ و خونریزی امری غیرطبیعی و بیمارگونه است. اما آن چه که اکنون جلب توجه می کند، دو مشخصه تازه در شکستن شدن این تابواست:
نخست آنکه، این کار در میان صفوف طبقه سیاسی حاکم صورت می گیرد و بهمین دلیل هم چون افکندن بنزین به دعواهای درونی حاکمیت آن را شعله ورساخته و با پژواک بزرگی همراه شده است که خود در انداختن نورافکن به چهره رژیمی با ماهیت تبعیض آفرین و درجه بندی شهروندان و نیز شکستن بقایای این تابو در سطح جامعه کارسازاست. این تیری است که رهاشده حتی ابرازبرائت هاشمی از خطای دخترش که قبل از همه زیرفشارحامیانش، روحانی و غیرروحانی، صورت گرفت نمی تواند از تیزی و برندگی آن بکاهد. حتی اگر فائزه هم بقول رفسنجانی بخواهد خطایش را جبران کند، دیگر کسی نیست که نداند کدامیک از این کنش ها از جبن و تزویر است و کدامیک واقعی!
دومین ویژگی این رویداد نقش زندان در جوش دادن گسست هاست. زندان قاعدتا جائی است که طبقه های حاکم و دولت ها برای ایجادجامعه انضباطی و سربفرمان، و تأدیب متمردینبخاطرتخطی از نرمهای موردنظرخود از آن بهره می گیرد و این بهره گرفتن از زندان در جمهوری اسلامی که اساسا برای تأدیب به کاربردوسائل سخت افزازی متوسل می شود،ابعادگسترده ای دارد. اما درعین حال جائی است برای بهم رسیدن و تعامل و آشنائی و نزدیک شدن گرایش هائی که رژیم در بیرون از زندان با برافراشتن دیواره هائی چون مذهب و فرهنگ و تبلیغات و سرکوب و ایجادترس، آنها را دور از هم و بیگانه ساخته است. از جمله جوش خوردن و پیوندبین معلمان و کارگران نیز بخشا از طریق زندان صورت گرفته است. دردمشترک و مقاومت مشترک و دشمن مشترک، موانع ودیوارهای مصنوعی را که مانع پیوندجنبش ها و پیشروان و فعالان است بتدریج ذوب کرده و کلنگ بردیوارهای فرقه گرائی می کوبد.
بهرحال رژیمی که زندان بجای آن که وسیله تأدیب و تمکین از نرمهای اجتماعی طبقه حاکمه و در خدمت ایجاجامعه انضباطی باشد، به جائی برای تقویت نافرمانی و رفع گسست ها تبدیل شود، آن رژیم با چالش بزرگی بنام ریزش اقتدار و بی اثرشدن ابزارهای تنبیهی مواجه است. هم چنان که رژیمی که تابوشکنی به درون صفوفش تسری پیداکند، با معضل کندشدن یکی دیگر از ابزارهایکنترل یعنی تابوسازی مواجه است. چنین روندی بخشی از یک روندبزرگترشکستن یک به یک و گام به گام اقتداررژیم است که جریان دارد. به عنوان یک نمونه دیگر، شکستن اقتدارانحصاررسانه ای است که رژیم بخوبی آن را در چندماه اخیر لمس کرده و بحران مخاطب صدا و سیما، و فراخوان خامنه ای برای حضورفعال در جبهه رسانه های مجازی واکنشی است به افول این بازوی مهم اقتداررژیم!