مردان پهلویها و رجال نایب امام زمان
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ برابر با ۹ مه ۲۰۲۵ ۸:۰۰
رضا شاه کبیر در اطرافش شخصیتهای بزرگی گرد آورده بود. در اطراف رضاشاه، قزوینی و ملکالشعرای بهار و… بودند که هر یک در فرصتهایی که مییافتند، از نصیحت و تلقین خیر به شاه کوتاهی نمیکردند. مخبرالسلطنه هدایت که به شش پادشاه خدمت کرده، در زندگینامه خود «خاطرات و خطرات» اشاره میکند که روز کنارهگیریاش از شاه خواست هرازچندگاه شرفیاب شود و شاه با گشادهرویی تقاضایش را پذیرفت و گاهگاه او را میدید و درباره بعضی از موضوعها با او مشورت میکرد.
محمدرضاشاه نیز تا سالیان درازی مشورت با مردان بزرگ عصر پدرش و روزگار خود را دنبال کرد و مخالفانش را از زندگی شرافتمندانه محروم نکرد. بازرگان در زندان حقوق استادیاش را میگرفت و سنجابی بهعنوان مشاور وزیر علوم، دفتری در شان وزیر داشت، با منشی و دستیار. پیش از انقلاب، دو بار در این دفتر به دیدنش رفتم. دکتر صدیقی، وزیر کشور مصدق، رئیس بزرگترین مرکز راهبردی علوم اجتماعی، بود.
دکتر امینی مدتی مغضوب شد، ولی رفتوآمدش به خارج آزاد بود و علاقهمندانش به دیدارش میرفتند. مصاحبه جنجالی من با او در اطلاعات، در همین دوران انجام گرفت و او در روزهای بحران ۱۳۵۷ نزدیکترین مشاور پادشاه بود.
حال بگذارید مقایسه مختصری کنم بین رجال عصر پهلوی اول و دوم و ارتباطشان با پهلویها و یاران و مشاوران واعظی که به تخت نشست و در حاشیهاش مشتی دزد و آدمکش بیفرهنگ خوشنشستهاند.
سرآمد آنها جناب دکتر غلامعلی خان حداد عادل، پدر عروس نایب امام زمان، استاد، فیلسوف، ریاضیدان سابق و ادیب لاحق، کیفکش سابق دکتر سیدحسین نصر، مدرس شیک و کراواتی عصر پهلوی دوم و ژولیدهمو و خوی امروز است. مشیر و مشار دیگر او میرزا علیاکبر خان ولایتی طبیبحضور، فرزند حاجی شیروانساز رستمآبادی، طبیب اطفال، که ۱۵ سال وزیر امور خارجه هاشمی و «مقام معظم» بود، اما هاشمی را رها کرد و مجنونوار، لیلایش را در خیابان آذربایجان پیدا کرد و هنوز هم با وجود بیماری، از حلقهبهگوشی دست برنمیدارد.
روزگاری که سیدعلی در مقام ریاستجمهوری بود، هنوز به یاد سرسپردگی به امیری فیروزکوهی، مشاورانش از تیره علی موسوی گرمارودی و عبادی و بهاری و سرلشکر شهبازی بودند، اما در مقام خلیفهالمسلمین، نخست افسار حکم را به دو امنیتی سپرد (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی که پسر اولی دامادش هم شد) و سپس خیل مداحان از نوع سعید طوسی و کردان واحمدینژاد و یحیی رحیم صفوی و حاج قاسم سلیمانی دورش جمع شدند.
البته تا امروز خیل مشاوران و مستشاران با سقوط آزاد به ایروانی و تختروانچی و علی شمخانی رسیدهاند. شما انتظار دارید غلامعلی خان حدادعادل و خانم دکتر همسرش با آن نان تنوری مدرسه غیرانتفاعی فرهنگ برای ایشان، بر کرسی موتمنالملک پیرنیا تکیه زند یا نقش خواجه نظامالملک را بازی کند و «نصیحهالملوک» بنویسد؟
به مردی مینگرم که برای حسن نصرالله و هنیه و سنوار، عزای عمومی میگیرد، اما فاجعه شهبندر را با بیش از ۲۰۰ کشته (با احتساب ۸۰ کارگر بلوچ بیشناسنامه و دهها افغان آواره، شاید از این رقم نیز فراتر رود)، با ۳۰ کلمه ماستمالی میکند و به انبار جنایتهایش میسپارد.
حدادعادلها آنقدر شهامت و انسانیت ندارند که به ارباب بگویند ایران را نابود کردی. مردم سرفراز را به ذلت کشاندی. ۴۰ سال «مرگ بر آمریکا» گفتی، حالا سفارت اشغالی را آبوجارو میکنی؟
طی ۳۵ سال آیا دیدهاید ارکان نظام در حاشیه خامنهای حتی یک بار زبان به انتقاد بگشایند و جانب رعیت را بگیرند؟
تصویر نظامیان عصر دو پهلوی را با تصویر کسانی که لباس نظامی به تنشان زار میزند و دوزانو روی زمین نشستهاند و هنگام بیان فرمایشهای امامانه چرت میزنند، برابر کنید.
صادق گوهرین، که از دوستان پدرم بود، روزی در احوالات یکی از مریدان حاج شیخ (حاج شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی ملقب به نخودکی) می گفت که مرید مذکور ساعتی با اسدی، نایبالتولیه وقت، خدمت آقا رفته بود. اسدی در اوج قدرت و موردمرحمت رضاشاه بود. همراهش نیز در آن تاریخ مقام رفیعی داشت. به اصرار او، اسدی هم به سمرقند (قریهای در نزدیکی مشهد) آمده بود تا ببیند این شیخی که این همه در باب کراماتش سخن میگویند، کیست؟
مرحوم حاج شیخ به اسدی گفته بود به مصلحت شما است که به تهران بروید و تمارض کنید و در خدمت آقای ذکاءالملک (پدرهمسرش) چندی به تلمذ و تتبع بپردازید. خطاب به همراه او نیز گفته بود بهزودی شما در برابر گزینش بسیار مهمی در زندگیتان قرار میگیرید. من مصلحت شما را نیز در حاشیهنشینی میدانم. اسدی البته به حرفهای شیخی که همه زندگیاش بهایی کمتر از یک قالیچه اتاق آقای اسدی داشت، اعتنایی نکرد و چندی بعد در غائله بهلول در مسجد گوهرشاد، محاکمه واعدام شد.
همراه او، مرحوم نظاممافی، اما حرف حاج شیخ را به گوش جان شنید و گویا پیشنهاد وزارت در کابینه منصورالملک را به بهانه بیماری پذیرا نشد. شاید به همین دلیل نیز تا سالها پس از دیدارش با حاج شیخ، با سلامت و آبرو و اعتبار زندگی کرد.
غرض از ذکر این حکایت اشاره به لحظه انتخاب است. اخوی غلامعلیخان نیز در بزنگاه زندگی انتخاب خود را کرده بود. او هم میتوانست زیر سایه قدرت، بر کرسی مقامهای عالیه کشور تکیه زند، اما به جبهه رفت و همانجا در دفاع از میهن و هموطنانش جان باخت، اما خود غلامعلیخان راه دیگری برگزید.
طی ۴۶ سال گذشته خیلیها از طایفه اهل فضل و معرفت راه غلامعلی خان را در پیش گرفته و دست بالا شدهاند. جمعی نیز حتی اگر سالهایی در دایره حکم و حکومت، جایی داشتند و میتوانستند خیلی فراتر از غلامعلی خان از پلهکان قلعه قدرتخانم بالا بروند و به حجلهگاه نزدیک شوند، بر استبداد خروشیدهاند.
در میان این جمع، بودهاند کسانی که همچون غلامعلی خان با نایب امام زمان از طریق صبیه محترمه و خواهر مکرمه قوموخویش شدهاند، اما درست از زمان پیوند سببی، رشته پیوند عاطفی را بریدهاند.
انسان وقتی مثل دکتر فاوست، روحش را به شیطان میفروشد، ناچار است برای اظهار لحیه و ابراز مراتب نوکری، هر روز بیشتر در گنداب قدرت فرو رود. امروز در نگاه مردم، بهویژه فرزانگان خانه پدری، حدادعادلها در شمار آرایشگران سیدعلی، حتی از سلمانی دورهگرد چهارراه مولوی کمتر اعتبار دارند.
یکی بختیاروار با گلوی بریده، سرافراز میشود و یکی دکتر ولایتیوار، دنیا و آخرت را به نیمنگاهی میفروشد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.