قصه شاه سلطان حسین ومحمود غلجایی وسیدعلی آقا و ملا هبتالله
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۲:۱۵
سایت ایران وایر گزارشی تکاندهنده از چند بانوی مبارز و بعضا هنرمند منتشر کرده است که خواندنش لرزه به جان میاندازد. فشرده گزارش از این قرار است که شماری از زنان زندانی محبوس در زندانهای جمهوری اسلامی از اجبار به برهنه شدن در زمان بازداشت یا بازجویی در زندان مقابل دوربینهای امنیتی، روایتهای تکاندهندهای منتشر کردهاند.
مژگان کشاورز، نسیبه شمسایی، زینب زمان، مهناز افشار و شاپرک شجریزاده از جمله زنان زندانیشده در ایراناند که تاکنون روایتهای خود را در رسانههای اجتماعی به اشتراک گذاشتهاند.
مژگان کشاورز، فعال حقوق زنان، روز یکشنبه ۷ خرداد روایت خود را در حساب توییتر «میتو ایران» منتشر و فاش کرد مقامهای زندان او را مجبور کردهاند کاملا برهنه شود و با «پای باز، بشین پا شو کند» تا از او عکس بگیرند. به نوشته کشاورز، «گفتند باید لخت بشوی تا از تمام بدنت عکس بگیریم که اگر از اینجا خارج شدی، نگویی من را شکنجه کردند».
شاید بعضی گمان کنند که این روایت حکایت تازهای است؛ اما من بیش از این هم سراغ دارم. من با ایرن، هنرمند عزیز و زندهنام ایران، از نزدیک آشنایی داشتم و در سالهای تبعید ایرن، که با مادرم دوست بود و خانهاش یک کوچه بالاتر، هرروز به او سر میزدم؛ بهخصوص سه سال بعد از زمین خوردنش تا آخرین روز زندگی که مابین هوشیاری و گاه بیهوشی رنج میکشید.
ایرن کوتاه زمانی بعد از فتنه روحالله کشمیری، با چهرهای پردرد و اشکهای مانده بر جان و روی، به دفتر مجله امید ایران آمد. زندهیاد مهدی فشنگچی، مدیر داخلی مجله که از سالهای عاصمی و زندگیاش با ایرن، این بانوی زیبای سینما و تئاتر را میشناخت، همراه او به اتاقم آمد. هردو گریستیم. فشنگچی ما را تنها گذاشت و ایرن با بغضی که میجوشید، بیمقدمه گفت: «علیرضا لختم کردند.» و بعد تعریف کرد که به اتفاق …، از زیباترین زنان سینما، بامداد شنبه به اوین احضار شده بودند و آنجا سهچهارتا از بازجویان او و دوستش را در میان گرفته و با رکیکترین پرسشها از آن دو میخواستند عشقبازیهایشان با مقامهای سابق را شرح دهند! بعد هم هرکدام را به اتاقی برده و دستور داده بودند که برهنه شوند.
ایرن زار میزد؛ بازجویان عقدههایی را که بر پرده سینما انباشته کرده بودند، حالا با برهنه کردن و دست زدن به پیکرشان خالی میکردند. اسلام ناب انقلابی محمدی جلوههای ویژه خود را از فردای انقلاب ظاهر میکرد. ایرن را به منزلش بردم و آرامش کردم. بعد هم رفتم پیش دکتر بهشتی و حکایت را بازگفتم. بسیار متاثر شد و دو سه روز بعد فهمیدم گروه بازجویی هنرمندان برکنار و بعضی هم محاکمه و بهشدت توبیخ شدهاند. دیگر کسی مزاحم ایرن و دوستش نشد اما ارزشهای اسلام ناب انقلابی محمدی با تجاوز به دختران محکوم به اعدام، تجاوز به پسران در کهریزک و حالا برهنه کردن زندانیان اندیشه و فعالان عرصه پیکار و هنرمندان بار دیگر ابعاد گستردهای پیدا کرده است و سیدعلی آقا باید روزبهروز عمامهاش را بالاتر بگذارد.
بسیار گفتهام و نوشتهام که جنایت بزرگ رژیم (بهتر است بگویم «بزرگتر»؛ چه سیاهه جنایات اهل ولایت فقیه چنان است که برای نشان دادن سنگینی و ابعاد یکی بر دیگری گاه حتی نمیشود از صفت تفضیلی استفاده کرد) در کنار نسلکشی و ویرانگری و ترور و صدور نکبت و مرگ، درهم شکستن همه خطوط اخلاقی و اعتقادی و ایمان ملت ما بود.
قبل از انقلاب حتی آدمهای هرهریمذهب که به دین و مذهب چندان ایمان و اعتقادی نداشتند، بر پایه یک سلسله عادات و سنن و خط قرمزهای اخلاقی و دینی را که در جامعه مورداحترام اکثریت بود، اگر خود اهل کوچه شریعت نبودند، رعایت میکردند. ماه رمضان که میشد، به خاطر نگاه ملامتبار روزهداران و احترام به بزرگترها، حداقل تظاهر به روزهخواری نمیکردند. میخواره ساغر را بعد از افطار به لب میبرد و شبروان کوچه عشق و حال در شبهای قدر دندان بر جگر میگذاشتند و چند روزی از بیعاریــ به قول خودشانــ دست بر میداشتند. در ماه محرم، خواهران تنهایی در قلعه نفرینی اغلب پذیرای مشتری نمیشدند. آنها که به درست یا غلط عنوان جاهل محل را یدک میکشیدند (این آخریها کلاهمخملی جماعت) به حرمت محرم، کشمش قزوین و میکده و عرق ناب قوچان را یک ماهی در گنجه میگذاشتند و حتی شماری به قصد ثواب در تعزیه، نقش حر بن یزید ریاحی را بازی میکردند و آن که شمر و حرمله و ابن زیاد میشد و باید پیاپی جام شراب بالا میانداخت تا خباثت آن ملعونین را برای تماشاچی اغلب عامی کاملا تفهیم کند، هم پیشاپیش یادآور میشد آنچه مینوشد آب زرشک یا آلبالو است و دور باد آن روزی که در عزای حسین لب به حرامی بزند.
اگرچه حکومت به ظاهر سکولار بود و بین دین و دولت، خط فاصله مذکور، در عمل با شاهی که در کودکی به قول خودش نظرکرده ابوالفضل شده بود و سالی دو سه بار به پابوس رضای غریب خراسان میرفت و ولیعهدش را رضا نامیده بود و روز عاشورا روضه دربار بهجامانده از عهد شاه شهید قاجار را در مسجد سپهسالار برپا میکرد، نخست وزیرش سالی ۱۵۰ میلیون تومان تقدیم آقایان علما میکرد که به دعاگویی ذات اقدس ملوکانه مشغول باشند چون زیر سایه یگانه پادشاه شیعه جهان زندگی میکنند، با قانون اساسی که مذهب رسمی کشور را اعلام میکرد با ذکر اینکه شاه شیعه است و نخستوزیرش نیز غیرشیعه نبود و هزار و یک مورد دیگر که کوچکترینش حمایت از ساختن مساجد و حسینیهها بود، پیدا است که جامعه نمیتوانست خالی از اعتقادها و باورهایی باشد که روز و شب مظاهر آن در همه سو پیدا بود.
در مناسبتهای مذهبی رادیو تلویزیون برنامه مخصوص و روزنامهها صفحات ویژه داشتند. مرحوم محمود جعفریان بهخصوص تاکید داشت که در چنین روزهایی برنامههایی با زمینه مذهبی و عرفانی پخش شود و شخصیتهایی چون دکتر عباس مهاجرانی و مرحوم راشد و دکتر محسن بهبهانی نسبت به سخنرانیهای کوتاه هفتگی و ماهانه خود زمان بیشتری در اختیار داشته باشند.
تربیتشدگان دوران آن پدر و پسر که سیدروحالله مصطفوی طاغوتشان میخواند و مدعی بود برای ریشهکنی دین و مذهب و تبدیل کردن ایران به یک کافرستان غربزده سر کار آمدهاند، همانها بودند که در انقلاب شعار نصرمنالله و فتح قریب سر دادند، شال سبز و سیاه دور گردن انداختند و هزارهزار برای دفاع از دین و وطن به جبهه رفتند و جمعیشان امروز میانسالان و عاقله مردانیاند که حکومت و سپاه و امنیتخانه سید علی آقا را در دست دارند و البته اغلبشان بهتظاهر، در جلوت ادعای دینداری و ایمان دارند و چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند؛ چرا که در طول ۴۴ سال گذشته آنچه از دین و مذهب دیدهاند، جز فریب و دروغ نبوده است.
در مقابل، پرورشیافتگان در فضای معطر اسلام و انقلاب بعد از به تخت نشستن حافظان بیضه اسلام کسانیاند که نه به خط قرمزی اعتقاد دارند و نه حدیث بهشت و دوزخ تکانشان میدهد. اخلاقیات در فرهنگشان نشان امل و خرافاتی بودن است و در روابط انسانی نیز به اصولی باور ندارند که مانع تعدی و تجاوز به حقوق دیگری در همه ابعادش شود.
پسری به دختری دل میبندد، دختر با همه وجود، حال به خیال ازدواج یا هر خیال دیگری، جان و دلش را به او میدهد. چند ماه بعد، آقا پسر سیدی خلوت خود با آن دختر را میفروشد یا با موبایل برای این و آن میفرستد. در فروشگاه لباسهای زنانه در اتاق پرو، دوربین مخفی میگذارند. همینطور در استخر زنانه یا… اصلا وجدان کسی تلنگری هم نمیخورد که قربانیان این بازی زشت میتوانند خواهر و مادر و دختر خودشان باشند.
خانمی از کانادا از من خواسته بود برای پذیرفته شدن درخواست پناهندگیاش نامهای بنویسم و تاکید کنم کاری که او کرده است، در صورت بازگرداندنش به ایران، باعث قتل فوری و فجیع او خواهد شد. پرسیدم چه کردهاید، گفت شوهر من افسر سپاه است. من با برادر او رابطه نامشروع داشتم و از او باردار شدم و حالا با او به کانادا گریختهام. از گفتار او چنان حالت بدی به من دست داد که در همان برنامه تلویزیونی فریاد زدم شما باید از کار خود شرم کنید! این کار شما در همان کانادا هم جرم است و مجازات دارد.
کافی است به صفحه حوادث روزنامههای خانه پدری نظری بیندازید؛ حداقل برای نسل من و نسل پیش از من و کمی جوانتر از ما که در زمان پیش از ظهور حضرت ولی فقیه، در سنی بودند که مسائل جامعه و وضعیت اخلاقی مردم را بسنجند، شماری از جنایات و جرائمی که در سایه ولایت سیدعلی آقا و ارکان حکومت اسلامی در جامعه ما رخ میدهد، باورکردنی نیست. ما واقعا این نوع مسائل را نه دیده بودیم و نه در باب آن چیزی شنیده یا خوانده بودیم. حکایت اصغر قاتل و محمود قاتل یا دعانویس شیرازی و سه چهار قاتل و جنایتکاری که عملشان تکاندهنده بود، همه آن چیزی است که از پرونده جنایتهای دوران گذشته در یاد سه چهار نسل مانده است؛ اما حالا هر روز در سایتها و روزنامههای زرد مطالبی میبینیم که جان و جهانمان را میلرزاند.
امروز در صفحه حوادث میخوانیم که زنی با همدستی معشوقش، شوهرش را به قتل رسانده و جسدش را تکهتکه کرده و سوزانده است یا مادری برای آنکه شوهرش از ارتباط او با شریکش باخبر نشود، فرزندش را از بام به زمین میاندازد. در زمان طاغوت، ما در مدرسه خوانده بودیم که پسر به تحریک معشوقه، مادرش را میکشت و جسد او را به چاه میانداخت و چون به زمین میخورد، قلب مادر از ته چاه به صدا میآمد که «آه پای پسرم خورد به سنگ»؛ اما مادران تربیتشده در مکتب اسلام ناب انقلابی محمدی فرزندکشاند.
خط قرمزهای اخلاقی که در جامعه مخدوش شد، زنای با محارم به جایی میرسد که در زندان اوین یک بند مخصوص با بیش از هزار زندانی به آنها اختصاص داده میشود. دوستی از وکلای دادگستری در ایران برایم پروندهای را فرستاد که چند روزی مرا کلافه کرده بود. این پرونده مربوط به زنی ۳۰ ساله از شهر قم بود که پدرش سرایدار و موذن یکی از مساجد بود. پس از مرگ او معلوم شدد زنی که با او در یک اتاق زندگی میکرده و سه فرزند قدونیمقد دارد، همسرش نبوده بلکه دختر او است که در سن ۱۲ سالگی پس از مرگ مادرش، همراه پدر از روستای جاسب به قم آمده و سال بعد از پدرش باردار شده است. پدر به همه میگفته که دختر همسر او است که در روستا با او ازدواج کرده؛ البته سه بچه نه شناسنامه داشتند و نه نام و نشان قانونی و دوست وکیل من به علت آشنایی با رئیس هیئت امنای مسجد مورداشاره وکالت دختر و سه فرزندش را عهدهدار شده بود تا بلکه بتواند حالا که پدر متجاوز مرده است، این بچهها را بهنحوی رسمیت و مشروعیت بدهد.
در جریان تحقیقم درباره قتلهای زنجیرهای هم به مواردی برخوردم که نظایرش را حتی نمیتوان در زندانهای استالین و هیتلر و ایدی امین سراغ گرفت. وقتی خط قرمزی، نه دینی و نه اخلاقی، در روابط انسانی ما وجود نداشته باشد، بازجوی امنیتی رژیم که تا دیروز سر سفره رفیقش سعید امامی مینشست و همسرش را خواهر صدا میزد، با حکم ولی فقیه همان خواهر متدین محجبه را در زیرزمین امنیتخانه مبارکه نایب امام زمان تحت بدترین شکنجهها قرار میدهد تا از او اقرار بگیرد که همزمان با ۱۰ نفر رابطه داشته و از ارتباط همزمان با چهار مرد در خلوتش غرق لذت میشده است. مهم هم نیست که زن بیچاره تا دیروز ندیمه همسر «آقا» بوده و روحش از جنایات همسرش خبر نداشته است.
برای آدمی مثل جواد آزاده که فرزند انقلاب و مدیرکل وزارت اطلاعات و بازجوی ویژه بود و مطمئنا در مجلس روضهخوانی پابهپای اربابش علی فلاحیان اشک میریخته، چون خط قرمزی وجود ندارد، پاکدامنی و بیگناهی فاطمه دری، همسر سعید امامی یا متهم کردن مرتضی قبهــ که تا دیروز رفیق عزیزش بودــ به اجاره دادن همسرش یا روابط غیراخلاقی داشتن با دو تن از همکارانش، باعث عذاب وجدان نمیشود؛ بلکه او از عمل خود حین بازجویی با افتخار فیلم هم میگیرد تا از مهارت خود در بازجویی و ذوب بودنش در ولایت سید علی به سلطان فقیه سند زندهای ارائه دهد.
خط قرمز که نباشد، مامور مربوطه بهراحتی سینه فروهرها را میشکافد، سر دکتر بختیار را میبرد، دکتر عرفانی را خفه میکند، سعیدی سیرجانی را با شیاف پتاسیم با درد و شکنجه به قتل میرساند و زمانی که آقای منتظری به همین رئیسی ششکلاسه و نیری و اشراقی میگوید که نامسلمانها! حداقل به خاطر فرا رسیدن ماه مبارک اعدامها را متوقف کنید، میگویند: چیز زیادی نمانده، همین ۴۰۰-۳۰۰ تا را هم اعدام کنیم، پرونده بسته میشود؛ چون آقای خمینی اصرار فرمودهاند که قبل از ماه مبارک کار را تمام کنید.
اقتصاد را میشود دوباره و با توجه به اینکه ایران کشور ثروتمندی است، با یک برنامه ضربتی درست، بازسازی کرد؛ مشکلات و معضلات سیاسی، روابط خارجی، اوضاع بههمریخته کشور در زمینه اسکان و کنترل جمعیت و رسیدگی به مناطق محروم و… را هم میتوان با تلاش و خلوص در سایه حضور یک حکومت مردمسالار طی چند سال حل کرد؛ اما نگرانی من متوجه آینده جامعهای است که در آن بخشی از مردم چنان گرفتار خرافات شدهاند که نه فقط در چاه جمکران برای امام زمان نامه میاندازند یا در قبرستان مشهد یادداشتهای خود را برای تماس با عالم بالا در صندوق مخصوص جا میدهند، بلکه با نم زدن یک دیوار به علت باران نقش امام زمان را روی دیوار کشف میکنند و به امید شفای بیمارانشان، ذرههایی از گچ نمکشیده دیوار را در دهان بیمار میریزند. از طرفی بخشی دیگر چنان بیباور شدهاند که نه اعتنایی به تعالیم دین دارند و نه اهمیتی برای ارزشها و باورهای اخلاقی قائلاند. در چنین جامعهای، تلاشی صدساله باید تا بار دیگر اخلاق و وجدان محلی از اعراب پیدا کند.
عبید زاکانی را بخوانید تا آثار زلزله مغولها را در جامعه آن روز ما درک کنید. زلزله این بار که به قول زندهیاد نادرپور، «خانه را لرزاند»، در عصر فضا و اینترنت و موبایل آثاری بهمراتب مخربتر به جا گذاشته است. با جامعهای گرفتار بیباوری واقعا چه خواهیم کرد؟
در این میان، سیدعلی آقا در این توهم دست و پا میزند که دشمن در برابر اقتدار جمهوری اسلامی سرانجام چارهای جز تسلیم نخواهد داشت؛ به همین دلیل برادران سپاه و ارتش از یک سو برای نشان دادن اقتدار رژیم به مردم ایران و ملتهای مفلوک و توسریخورده مسلمان و از سوی دیگر با این وهم که شیران علم ولایت فقیه آمریکا و انگلستان و فرانسه و… را به وحشت خواهند انداخت، روزی نیست که از یک پیروزی دیگر در زمینه ساخت موشکهای عجیب و غریب و خمپارههای ویرانگر و تانک و توپ و هواپیماهای فوق پیشرفته، پهپاد فطروس و ابابیل و موشک خیبر و سجیل ادعاهایی را مطرح نکنند.
فرمانده نیروی دریایی از موشکهای ضدموشک دریابهدریا میگوید. فرمانده هوافضای سیدعلی آقا نایب مدعی است هر موشک خیبر ۸۰ تا موشک میشود و با سه شماره، پوزه آمریکای جهانخوار را به خاک میمالند و فرمانده نیروی دریایی سپاه ادعا میکند مثل آب خوردن تنگه هرمز را میبندیم. آنوقت چهار تا گراز طالبان علیه سربازان میهن من حکم جهاد میدهند، اسلامقلعه را تسخیر میکند و در پیشانی سرباز جوان میهنم تیر خلاص خالی میکنند تا از ابولولو، قاتل خلیفه دوم، انتقام بگیرند.
ولی فقیه و عساکرش در بوقهای تبلیغاتی خطر موشکهای ایران و برنامههای خطرناک تسلیحاتی و اتمی جمهوری ولایت فقیه میدمند و البته برای جراید و صداوسیمای سیدعلی آقا خوراک تهیه میکنند تا با تیترها و عناوین درشت و پرطنین، گزارش غربیها در باب امکانات گسترده تسلیحاتی رژیم ایران و اقتدار و دستاوردهایش در عرصه تسلیحات را به اطلاع امت همیشهدرصحنه برسانند.
جنایت طالبان و سخنان سردار احمد وحیدی و سردار زاکانی مبنی بر اینکه این درگیریها یک سوءتفاهم بین اهالی یک فامیل است، آنقدر مرا تکان داد که فقط به یاد رستمالتواریخ و حمله محمود غلجایی به اصفهان میافتم. در نصف جهان، ملایان به سلطان مژده میدادند که بانوان حرم و اهالی اصفهان روزی ۳۰۰ هزار نخود و عدس را بعد از قلهوالله خواندن به تکتک آنها به دیگ ریخته و آشی پختهاند که با دعای ویژه، لشکر زعفرجنی برای خوردنش به صورت غیبی به اصفهان میآیند و دمار از روزگار محمود و ملازغفران و لشکرش در میآورند.
لابد فرماندهان سپاه و بسیج و حضرت حداد عادل برای مقابله با طالبان مشغول تدارک آش شلهقلمکار با دعای آل کسا و ورد یا قدوساند! خدای را، مسجد من کجا است؟