خانه » مقاله » فردای روشن آزادی یا گورستان‌های تاریک دیروز؟ / علیرضا نوری زاده

فردای روشن آزادی یا گورستان‌های تاریک دیروز؟ / علیرضا نوری زاده

کوه مونیخ شیرزنان و دلاورمردان زایید
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۴ برابر با ۳۱ ژوئیه ۲۰۲۵ ۷:۳۰

شاهزاده رضا پهلوی در همایش همکاری ملی برای نجات ایران، مرداد ۱۴۰۴-داریوش معمار-/ایندیپندنت فارسی

خوشحال شدم از اینکه سرانجام جهانیان نیز پذیرفته‌اند تشکیلات سرتاپا فساد و دروغ و تزویری که ۴۶ سال است ایران را به‌ اشغال خود درآورده است، با هیچ متر و معیاری نمی‌تواند به‌عنوان یک نظام سیاسی (چه مستبد و آدمخوار چه خردگرا و دموکراتیک، صفاتی‌ که البته هر یک به فراخور باورها و نگرشمان به سیاست بر نظام اطلاق می‌کنیم) پذیرفته شود.

با آنکه بیش‌وکم حکایت را به تفصیل خوانده و شنیده و دیده‌اید و بین سطور نیز آنقدر نکته و سخن هست که شما را به نص حقیقت و اصل مطلب رهنمود شود، همچنان دوست دارم درباره نشست مونیخ چند عبارتی بازگویم.

بیش از هرچیز، فضای نشست، استواری و صبوری شاهزاده رضا پهلوی، تنوع شرکت‌کنندگان، حضور مادران و پداران و برادران و خواهران داغدار، پیام شخصیت‌های ملی مثل شهبانوی عزیز، حضور قهرمانان ملی در عرصه ورزش، چهره‌ها از گوگوش تا کاوه یغمائی، شاهدخت نور پهلوی که حداقل ۱۲ ساعت در جمع ما بود و به سخنان خرد و کلان گوش سپرد، همه و همه این نشست را در بین نشست‌های سالیان اخیر در جایگاهی متمایز قرار می‌دهد.

بیش از ۶۰۰ تن از چهارسوی جهان آمده بودند و ده‌ها تن از درون زندان‌های رژیم پیام فرستاده بودند. چهره‌هایی ناشناخته از امیدهایشان به برنامه شاهزاده می‌گفتند و نوجوانانی که ماموران جلاد به دستور خامنه‌ای چشمشان را کور کرده بودند، همچنان سرشار از امید بودند.

هرازچندگاه به چهره شاهزاده رضا پهلوی نگاه می‌کردم و به نور پهلوی در کنار پدرش که حالا تاکید می‌کند فراتر از «پدر» لقبی نمی‌جوید. در این چهره و واژگانی که از بامدادان بر زبان شاهزاده نشست، جز صداقت و مهر ندیدم و نشنیدم. به همین دلیل نیز به خود شاهزاده و حاضران در نشست حال دلم را بازگفتم. از سیاست و راه‌های براندازی جمهوری ولایت فقیه سخنی بر زبان نیاوردم که هر روز کار من این است، اما در نشست مونیخ، آن همه دل و چشم و اشک با دل و دیده‌ام در سخن بودند. پس اگر با دل گفتم، فقط پاسخ آواز دل‌ها را می‌دادم.

بیرون از سالن روی آی‌پد خبرها را به‌سرعت مرور می‌کردم. چهره خامنه‌ای بود و حرف‌های نتانیاهو و سرنوشت محتومی که لحظه‌لحظه‌اش را می‌دیدم. به چهره‌ سید علی می‌نگرم، نشانه‌های خدایی را می‌بینم؛ نه اینکه سینه صافی دارد و در وجودش، ترانه‌های الهی زنگ می‌زند. نه! در نگاهش بت‌های کهنه را می‌بینم. هم لات را و هم عزی را، هم آن بت بزرگ، هُبل را. بر منبر حسینی، غولی نشسته با سر و ریشی دراز و زبر.

در واژگان او، نه از حضور و یاد حسینی حرفی است، نه از زینب و خطابه غرایش در مجلس یزید. گویی زبان او از جنس دستمال حریر است.

حس می‌کنم که در مجلس یزیدم. سرها یکی‌یکی بر سینی طلا در پیشگاه حضرت سلطان بروبحر، در خون تپیده است. من می‌شناسم این سرها را. آنجا ندا و مهسا بر سینی طلا لبخند می‌زند. سهراب را ببین! آن سومی هم فرزاد کرد ما است که می‌خواست روی لبان کودک سردشتی، شعر و ترانه بنشاند. او که می‌خواست تا تمامی کردستان آواز و ساز باشد.

در مجلس عزای حسینی، رهبر، جای یزید نشسته و در نشئه صدای هلالی، لبخند می‌زند. عالیجناب امیرالمومنین، یعنی ولی امر مسلمانان در چهار سوی عالم، سرشار از غرور، با چوب خیزران، روی لبان سرخ مهسا می‌کوبد.

سردار قالیباف یک طرف و حضرت حدادعادل ، با چوبِ دست‌های کریهش، سرهای سبز را، در خون نشانده است. آن‌سو، عالیجناب دکتر (ولایتی) برای علی آقا اردشیر لاریجانی جا باز می‌کند. مداحان از نوع داخلی و صادراتی هم مشغول‌اند.

دیروز در مسجد سپهسالار و گهگاه کاخ گلستان، آن‌ کو طاغوتش نام دادیم، در آن سه روز درد محرم، با یاد و نام و خاطره کربلا، هر سال مجلسی می‌افراشت. گفتیم و گفت سید روح‌الله، این مجلس و تمام مجالس، در دین ما، اسلام ناب، چیزی به جز دروغ و تظاهر نیست. ای ملت شریف، هرگز فریب طاغوتی را، این روضه سه روزه و واژگان واعظ سلطان را در سینه‌های عاشقتان جا نمی‌دهید.

وقتی که آمدیم، چون اصل و فرعمان از نان روضه‌خوانی بارور شده است، آن‌گونه روضه‌ای برپا کنیم تا گریه تمامی انسان‌ها را درآوریم. وقتی که آمدیم تا در چهارسوی عالم، درد و بلا و فتنه و ویرانی برپا کنیم و یک جهان جنایت را با خون نوجوانان، هر سو روان کنیم، اسلام ناب را با خود می‌آوریم. ما حضرت ولی فقیهیم. دین اعتبار ما است و یک جهان مسلمان همراه و یار ما است. ما روضه‌خوان هر دو جهانیم. در مرگ هم ضریح مطهر برپا شده است. زین رو، ما هم امام پیدا و هم نایب امام زمانیم.

در چشم‌های خامنه‌ای، حتی یک لحظه عشق نیست. همه مرگ است و ظلم و درد و شکنجه و یک مشت نوکر درنده. دیروز، آن کو طاغوتش نام دادیم، آن مستبد ترسان از سلطنت به کرسی خونین، در روزهای عاشورا، غمباد می‌گرفت. انگار روز مرگ پدر یا برادر است. او را، ما دشمن خدا و ابوالفضل خواندیم.

یادش بخیر، کاخ گلستان، یا مسجد سپهسالار. آقای بهبهانی، مداحی ذبیحی، با نیش و نوش دکترمان شیخ عباس مهاجرانی،… یادش بخیر باد!

امشب در مجلس فرزند پادشاهی که در انتظار انتقال استخوان‌هایش به خانه پدری هستیم، جز مهر و عشق و رویای آزادی نمی‌بینم. آن‌ سو در خانه اشغالی من، ولی فقیه عالیجناب رهبر، بت بزرگ، با چوب خیزران، لب‌های سرخ‌گون مهسا را، چشمان پرترنم مهدی را و گونه‌های خسته فرزاد را، خونین کرد. اما امروز در مجلس شاهزاده ترنم پیروزی در گوش می‌نشیند.

هرگاه در رابطه با موضوعی که نگاه به دیروز و امروز را می‌طلبد، به تامل در روایات گذشته و حال می‌پردازم، اول از همه گریبان خود را می‌گیرم که آخر چه مرگتان بود که استبداد شیک متمدن جشن هنرپرداز را که اگر زندانمان هم می‌کرد، بعد از محاکمه، دست از سرمان برمی‌داشت و می‌توانستیم در زندان حلقه درس و بحث و فحص داشته باشیم و جمعه‌ها ملاقاتی و دوشنبه و چهارشنبه والیبال و هر شب فیلم و شو تلویزیونی تماشا کنیم، گذاشتیم و به جایش با کسانی بیعت کردیم که می‌کشند، لبخند را از لبان ما قیچی کردند (جمله معروف حسین خمینی) آواز و پرواز در عصرشان حرام شد و روزگار برای آدمکشان و شکنجه‌گران و دزدان و مفسدان و بچه‌بازها و متجاوزان به ناموس مردم، به‌کام شد.

در میخانه که بسته شد و شراب خانگی رنگ محتسب خورده به بازار آمد و کراک و شیشه و اکستزی نقل مجالس عزای حسینی شد، هم‌زمان دروازه تزویر و ریا تا آنجا گشوده شد که شیخ فاسد شاهدبازی مثل مصباح یزدی مدرسی دین کرد و احمد جنتی، مبشر خیرات جنت شد و احمد ابوقداره خاتمی زیارت عاشورا خواند.

این دین در معنای جدیدش بین اوباش و چاقوکشان بسیجی و لباس شخصی‌ها، پیروانی دارد. عرب‌های ایرانی در خوزستان، سنتی در ذکر عاشورا دارند که به آن «مقتل» می‌گویند. کسی مثل قوالان از بامداد احوال کربلا و صبح و ظهر عاشورا را شرح می‌دهد و لابلای آن با صدای حزینی می‌خواند و حکایتش را پرشورتر و حزن‌انگیزتر می‌کند. عزاداران نیز از خرد و کلان، عارف و عامی و فقیر و غنی، با شنیدن مقتل اشک می‌ریزند.

در خراسان و سیستان مراسم به وجهی نزدیک به زبان فارسی برپا می‌شود. هر گوشه ایران در پناه سنت‌ها و گذشته تاریخی و فرهنگی خود همانطور که مراسم عزا و عروسی خاص خود دارند، در عزای حسینی نیز ساز خود را می‌زنند و سوز دل خویش را به زبانی شرح می‌دهند.

حالا اما حکومت که خود را مسئول بهشت و دوزخ ما هم می‌داند، با تشکیل سازمان‌هایی مثل سازمان تبلیغات اسلامی و بنیاد غدیر و مجمع اهل البیت و دفتر مرکزی ائمه جمعه، درست همانگونه که ارکان اسلام ناب محمدی خالص برای امت همیشه در صحنه هم شکر فرد اعلا با مارک ناصر ابوالمکارم شیرازی، لاستیک چهارخطی با مارک محمد یزدی، و محصولات دیگری با مارک حضرت آیت‌الله شیخ حسین نوری همدانی و… تولید می‌کند، در امر مراسم عزای حسینی نیز کارخانه ولایت، جمعی روضه‌خوان ذوب‌شده در ولایت، مداحان پیرو خط التون جان، منابر فرد اعلا از درخت خیانت و جنایت و تزویر و فریب‌کاری و اشعار بدیع و دلنشین برآمده از احساس خالص سیدعلی‌دوستی ملک‌الشعرا، احمد عزیزی، سیدالشعرا، علی آقا معلم، شاعره مومنه محجبه موردلطف دربار ملک پاسبان خدایگان نایب سابق امام زمان و خود امام زمان بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری، سُمیه بانو، را تولید و در اختیار خیل مومنان قرار داده است تا همصدا با حاج منصور و آقا رضا و حاج مرتضی، با ریتم سامبا سینه‌زنان آن را زمزمه کنند.

همسفر آقا کیه؟ سید علی، نوکرشیم بی معطلی
حسین کجاس؟ پیش آقاس، آقا کجاس؟ تو کبریاس

عاشورای حسینیه، بزن به سر، بزن به سر
فتنه‌گر بی‌پدرو، کرده علی جون دربه در

یا نوحه‌ای از این دست:

امشب به خاک کربلا/ در همه سو درد و بلا
حسین تو را صدا زده/ آتیش به قلب ما زده

آب فرات رو بستن/ کنار رود نشستن
خوابش نبرده زینب/ بنت علی مُعذب

بگو که لشکر حق/ به لطف و امر یا رب
می‌یاد و پیروز می‌شه/ امشب نشد فردا شب…

حالا این مزخرفات را مقایسه کنید با «جوانان بنی هاشم بیایید» و اشعار محتشم کاشانی که آن روزها می‌خواندند. آن وقت با من همصدا می‌شوید که اگر دین و ایمانی هم وجود داشته باشد، در جمع جوانان که در برابرشان به جز فریب و جنایت و فساد نمی‌بینند، خریداری ندارد.

به سالن همایش بازمی‌گردم. پیام شاهین نجفی پخش می‌شود. چشم می‌بندم و مجلس «نایب المهدی» را نیز پیش دیده می‌آورم. پیرمردی درهم شکسته در سوراخی پنهان، ترسان از وعده‌های وزیر دفاع اسرائیل برای امحاء «مقام معظم»، با مشاورانی که مطمئن است بعضا با موساد سروسری دارند.

رضا پهلوی مبشر فردای زندگی و روشنایی است و سیدعلی نوحه‌خوان مرگ و جنگ و نفرت. روز سه شنبه وعده می‌دهد ایران را به قله ترقی و عظمت برساند، چهارشنبه بی برقی در ۱۴ استان روزگار مردم را جهنمی‌تر می‌کند و لابد پنجشنبه در ۱۴ استان دیگر همین وضع تکرار می‌شود.

در مونیخ اما سخن از رهایی وطن، آشتی با دنیا، آزادی و همدلی است. کدام را برمی‌گزینیم: فردا را یا گورستان‌های دیروز را؟!
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*