آسیب دیدن از ماجراجوییهای حزبالله و درگیری با اسرائیل، مردم لبنان را پریشان کرده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۱۶ نُوامبر ۲۰۲۳ ۱۱:۱۵
اسرائیل بیاعتنا به سازمان ملل و اخطارهای دوست و دشمن همچنان میکوبد و میکشد و ویران میکند؛ با این هدف که حماس را برای همیشه از صحنه خارج کند. منتها ناتنیاهو فقط در غزه مشغول زورآزمایی نیست؛ بلکه برای دو راس دیگر مثلث شر (حزبالله و اهالی ولایت فقیه) هم مجازاتی پیش چشم دارد تا بعد از غزه، هر یک را به فراخور احوال از این مجازات نصیبی دهد. یادمان باشد اسرائیل هنوز از سرگیجه ضربه سنگین ۷ اکتبر رها نشده است.
راس دوم شر در لبنان است و این بار بیبی ناتان قصد انتقام دارد؛ آن هم از کسانی که آبرو و اعتبار و امنیت کشورش را با تهدیدی بزرگ روبرو کردهاند.
به جز گزارشهایی که مورخان یونانی و رومی از اهالی لبنان بازگو کردهاند، بعد از ظهور اسلام و ورودش به فلسطین و وادی شام هم نوشتههایی از نوع سفرنامه حکیم بزرگ قبادیان، ناصر خسرو، و ابن بطوطه از مردمانی سخن آوردهاند که در مقایسه با روزگارشان بسیار متمدن، خوشذوق، اهل حال و مدارا با بیگانه و لطف با خودی بودهاند. نصاری و یهود در کنار محمدیها آن هم به مذاهب گونهگون از حنابله و شافعیها گرفته تا اسماعیلیها و فرقه ناجیه اثنیعشریه و پیروان پینهدوز مهاجر ایرانی، عبدالله درزی (که اگر مقام و جایگاه بزرگ دروز «خاندان جنبلاط» نبود بدون شک امروز نگاه ائمه مسلمین از شیعه گرفته تا سنیهای سلفی به این مذهب درزی چیزی بود شبیه نگرش آنها به قادیانیها و احمدیها و…)، با صفا و صمیمیت زندگی میکردند.
لبنان در جنگ دو هویت
از ابتدای قرن بیستم، لبنان در صحنه سیاسی و فرهنگی و اجتماعیاش، رویارویی دو فرهنگ را شاهد بود. هرگاه این دو فرهنگ راه مسالمت و همدلی پیش گرفتند، لبنان به اوج اعتبار و عظمت رسید و هر زمان (با حضور عامل خارجی) یکی از دو فرهنگ و نگرش سیاسی وابسته به آن درصدد غلبه بر دیگری برآمد، لبنان به عنوان یک جامعه چندرنگ در معرض خطر از هم گسستن قرار گرفت.
مسلمانان لبنان هنگام جدایی از عثمانیها که کلاه فینه و القابی چون «بیک» و «پاشا» را برای آنها به جا گذاشتند، دل در گرو وصلت با شام و تشکیل سوریه کبری داشتند اما مسیحیان به مادرخواندهشان، فرانسه، دلبسته بودند.
شماری از لبنانیها یک بار در جریان جنگ جهانی اول با درگیری بین مسلمانان طرفدار عثمانی و مسیحیان طرفدار فرانسه و انگلستان ناچار به مهاجرت از وطن شده بودند و هزاران تن از آنان نیز بار دیگر در جریان جنگ جهانی دوم، به علت تبعات جنگ و اشغال فرانسه از سوی آلمان و تشکیل حکومت ویشی از یکسو و شبهدولت تبعیدی دوگل از سوی دیگر، راهی غربت شدند.
با استقلال لبنان، جمع کثیری از این مهاجران با سرمایههای کلانی که در غرب اندوخته بودند، به کشورشان بازگشتند و در ساختن لبنان نوین نقش مهمی ایفا کردند. جمعیت مسلمانان و مسیحیان در لبنان تقریبا برابر است. در میان مسلمانان، شیعیان اکثریت دارند، در حالی که مسیحیان مارونینژاد کاتولیک در میان نصاریها دارای اکثریتاند.
در لبنان تا پیش از تقسیم فلسطین، اقلیت یهودی فعالی در عرصه اقتصاد و زراعت وجود داشت که به مرور از تعداد آنها کاسته شد و زمانی که در سال ۱۹۸۲ اسرائیل به لبنان لشکرکشی کرد، تنها سه شهروند یهودی کهنسال در جنوب لبنان زندگی میکردند.
مهمترین طوایف مسیحی لبنان از این قرارند: مارونیها که ریشهشان را تا فنیقیها عقب میبرند و شماری از برجستهترین نویسندگان، روشنفکران و شاعران مشهور نه فقط در لبنان بلکه در جهان عرب از این طایفهاند. سعید عقل که مهمترین شاعر و ادیب در زبان عربی است، مسیحی مارونی است و در افکار سیاسی خواستار نزدیکی لبنان با غرب و کمرنگ شدن پیوندش با جهان عرب بود. بر پایه توافق بین رهبران طوایف لبنان و پیشنویس قانون اساسی، ریاستجمهوری و فرماندهی کل ارتش به مسیحیان مارونی واگذار شده است.
اما مسیحیان ارتدوکس لبنان سخت با هویت عربیشان پیوند دارند. بسیاری از رهبران جنبشهای قومی و ناصری و نیز وحدتگرا با سوریه از مسیحیان ارتدوکس بودهاند. آنتوان سعاده، رهبر حزب قومی اجتماعی که خواهان وحدت با سوریه بود و به اتهام طراحی یک کودتا محاکمه و اعدام شد، به این طایفه وابسته بود. در کابینههای لبنان اغلب وزارت کشور یا دفاع به مسیحیان ارتدوکس تعلق دارد.
گروه سوم مسیحیان، ارمنیها هستند که در بینشان ارمنیهای کاتولیک اکثریت دارند و بعد ارمنیهای پروتستان و ارتدوکسها و انجیلیها قرار میگیرند که بدون توجه به مذهبشان و به عنوان طایفه ارمنی، صاحب چند کرسی در پارلمان و حداقل دو وزیر در کابینههای بزرگ و یک وزیر در کابینههای کوچک و یک وزیر مشاورند.
مسلمانان لبنان نیز به طوایف زیر تقسیم میشوند:
سنیها که بیشتر در بیروت و طرابلس و صیدا ساکناند. مقام نخستوزیری در لبنان به سنیها تعلق دارد. سنیها در دوران عبدالناصر و بهویژه بعد از کودتای عبدالکریم قاسم در عراق که به «پیمان بغداد» و ارتباط ویژه اردن و عراق (که حامی غیرمستقیم مسیحیان لبنان بودند) خاتمه داد، به سوی دمشق و قاهره چشم دوختند و بیروت به یک میدان رویارویی تمامعیار مسیحیان غربگرا و مسلمانان قومیتگرا تبدیل شد.
لبنان سپس آوردگاه چپها و راستها، وحدتگرایان قومی و انعزالیونــ لقبی که قومیها به فالانژها و ملیون طرفدار کامیل شمعون داده بودندــ شد. کامیل شمعون، رئیسجمهوری که حامیانش را در برابر قدرت روبهافزایش ناصر از دست میداد و در عین حال شاهد مذاکرات وحدت بین دمشق و قاهره بود، با حمایت غرب تصمیم گرفت مدت ریاستجمهوریاش را تمدید کند. همین امر با تحریک دستگاههای امنیتی مصر، به شعلهور شدن جنگ داخلی در لبنان منجر شد.
از ۱۹۵۸ تا ۱۹۷۰ لبنان بهترین سالهایش را پشت سر گذاشت. حتی حضور هزاران آواره فلسطینی در اردوگاههایی که از طرابلس تا بیروت و صیدا گسترده بودند، به جایگاه لبنان به عنوان مهمترین پایگاه فرهنگی و اقتصادی خاورمیانه لطمهای وارد نمیکرد اما در سال ۱۹۷۰، وقوع دو حادثه مقدمات بحرانی را فراهم کرد که پنج سال بعد به شعلهور شدن آتش یک جنگ تمامعیار بین مارونیها و چپگرایان و مسلمانان منجر شد.
حادثه اول درگیری خونین فلسطینیها با ارتش اردن در این کشور و سرانجام کنفرانس سران قاهره و خروج شمار کثیری از جنگجویان فلسطینی از اردن و استقرار آنها در لبنان بود. حادثه دوم هم مرگ ناصر در پایان کنفرانس سران عرب بود که عامل حفظ استقلال و موازنه در لبنان را از صحنه خارج کرد.
از آن پس، سوریه با تمام قوا تلاش کرد لبنان را به تحتالحمایه خود تبدیل کند. با انتخاب سلیمان فرنجیه به ریاستجمهوری لبنان، حافظ الاسد، دیکتاتور سوریه، مطمئن بود که با توجه به روابط ویژهاش با فرنجیه، لبنان عملا از آن او خواهد بود.
در سال ۱۹۷۵، پس از ماهها تنش و بحران در روابط فلسطینیها با دولت لبنان که حاضر نبود وجود دولت عرفات را در دولتش تحمل کند، کشته شدن سرنشینان فلسطینی یک اتوبوس در محله عینالرمانه به دست شبهنظامیان مارونی فالانژ آتش جنگی را شعلهور کرد که عملا ۱۵ سال تمام ادامه داشت.
سوریه در این جنگ، گاه جانب چپها و فلسطینیها را میگرفت و زمانی برای حمایت از مسیحیان و جلوگیری از سقوط لبنان دست در دست چپها و مسلمانان، وارد کارزار میشد. نیروهای سوریه در جریان محاصره اردوگاه تلالزعتر در بیروت هزاران فلسطینی و چپ را کشتند.
سرانجام اتحادیه عرب تصمیم گرفت نیروهایی را از چند کشور عضو به همراه ارتش سوریه برای حفظ امنیت لبنان به این کشور اعزام کند. نیروهای غیرسوری پس از مدت کوتاهی لبنان را ترک گفتند اما سوریها باقی ماندند و ژنرال غازی کنعان و پس از او رستم عزاله عملا حاکم بلامنازع لبنان بودند.
این وضع حتی پس از پیمان طایف درعربستان سعودی بین رهبران طوایف لبنان ادامه یافت و زمانی که ژنرال میشل عون، فرمانده ارتش که با پایان ریاستجمهوری امین جمیل، به ریاست موقت دولت انتخاب شده بود، در برابر سوریه ایستاد، ارتش سوریه مقر او را بر سرش ویران کرد و ژنرال ناچار با کمک فرانسویها به سفارت آنها و سپس فرانسه رفت و تبعیدش تا بعد از قتل رفیق حریری و اخراج خفتبار ارتش سوریه از لبنان زیر فشار آمریکا و فرانسه، ادامه پیدا کرد؛ هرچند در بازگشت، به جای آنکه دینش را به آنهایی که سالها تبعیدش را محکوم کردند و خواستار بازگشتش بودند، بپردازد، زیر چتر حزبالله رفت تا به ریاستجمهوری برسد.
با ظهور حزبالله، لبنان دیگر روی خوش ندید و عملا از سالهای ۲۰۰۶ به بعد و جنگ حزبالله با اسرائیل، به سرزمینی تحت اشغال حزب ولیفقیه تبدیل شد.
اکنون آسیب دیدن از ماجراجوییهای حزبالله به فرمان ولی فقیه با درگیری با اسرائیل مردم لبنان را بسیار وحشتزده کرده است.
به قول یک نویسنده و تحلیلگری لبنانی (رونی خازن): «لبنانیها این بار مثل مردم ایران، دلشان برای ابوهای خوشنشین در قطر نمیتپد. بلکه در اندیشه رهایی از شر دشمن خانگی و صلح و آشتی با جهاناند.»