قصه محافل قتلهای زنجیرهای تکرار میشود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۲ مارس ۲۰۲۳ ۱۰:۱۵
دخترانمان را مسموم میکنند، بعد حکایت مضحک مقصران محفلی را در شیپور گشادشان میدمند. دخترانی که با حضور پرشور خود در مدرسه و خیابان رژیم را سخت به وحشت انداختند، حالا هدف یکی از زشتترین جنایات رژیم قرار گرفتهاند. فاضل میبدی زیج مینشیند و محفلیابی میکند. خطیبزاده به دنبال هزارهگراهای آخرالزمانی است و رژیم با بهرهبرداری از فضای رعب و وحشتی که بین دانشآموزان و خانوادههایشان ایجاد کرده، بر این باور است که دانشآموزان دیگر جرئت به خیابان آمدن نخواهند داشت. با این حساب، دهها مدرسه در چهار گوشه ایران به فریاد درد آغشته شدند.
واژه «محفلی» به جمعی اشاره دارد که بدون یا با ارتباط با حکومت، کارهایی میکنند که حکومت را بدنام میکند و سوءظن مردم به دست داشتن ارگانهای حکومتی را بالا میبرد. برای مثال در جریان اسیدپاشی به زنان در اصفهان، پس از آنکه ردپای بسیج پیدا شد، فریاد برآمد که «خودسرها» برای لطمه زدن به اعتبار جمهوری اسلامی، این جنایت را مرتکب شدهاند.
من با تعبیر «محفل» خوب آشنایی دارم. در واقع در جریان تلاشهای یک سال و نیمهام برای یافتن پاسخی مناسب به سوالاتم درباره قتلهای زنجیرهای، با این تعبیر مکرر برخورد کردم. در عین حال نخستین بار آنجا دریافتم در فرهنگ حکومت ولایت فقیه، از جنایت آتش زدن بسیار دردناک سینما رکس هم با تعبیر محفلی یاد شده است و در پی آن، روحالله حسینیان از محافلی یاد میکند که هدفشان بیاعتبار کردن رژیم اسلامی در داخل و در عرصه بینالمللی است.
فراموش نمیکنم که در همان زمان، یک بار با اشاره به گروه فرقان، از آنها نیز به عنوان محفلی گمراه یاد شد. بعد از قتل فجیع دکتر کاظم سامی، نخستین بار از قاتل او به عنوان یک بیمار روانی یاد شد و بعد از «محفل روانیها» میگفتند و مینوشتند؛ اما محفلیها با قتلهای زنجیرهای ابعاد دیگری یافتند و عنوان خودسر نیز به آنان اضافه شد.
وقتی سعیدی سیرجانی را گرفتند، در زندان با او به مشکل خوردند. سعیدی اصلوفرع اعتقاداتشان را زیر سوال میبرد. بعد از مدتی، سعید امامی و معاونانش آنقدر احساس بدی میکردند که این پیرمرد دستشان انداخته است که یک شب وقتی زندهیاد سعیدی به علت یبوست چندروزه از درد و نفخ شکم فریاد میزد، با شیاف پتاسیم به جای ملین، او را به قتل رساندند. این قتل برنامهریزی نشده بوده و در واقع میخواستند سعیدی را ببرند و به قول سعید امامی، زیر شکنجه او را بسازند و برگردانند. بنابراین در اینجا به محفل نیاز نبود. اما قتلهایی مانند قتل احمد میرعلایی با برنامهریزی و با نام محفل انجام گرفت و او را دقیقا با حساب کتاب کشتند.
قتل دکتر مظفر بقایی جزو اولین قتلهایی است که در این سری انجام گرفت. بعد شمار دیگری از نویسندگان مانند برازنده یا دکتر صانعی نیز از برکات محفلها برخوردار شدند. جالب اینکه در مورد میرعلایی، بعد از کشتن با ریختن مشروب بر سرورویش و رها کردنش در کوچه و بطریبهدست، چنین افاده کردند که حضرتش از مستی به مرگ رسیده است، حال آنکه جای دو آمپول بزرگ بر بازویش را نمیتوانستند پنهان کنند.
از سال ۱۳۷۰ تا یک سال بعد از روی کار آمدن خاتمی در سال ۱۳۷۷، تعداد قربانیان محفل سرکش به ۲۸ تن میرسید که از این عده، تعدادی بسیار سرشناساند ولی در میان آنها آدمهای کمتر آشنایی هم هستند؛ مانند حاجیزاده شاعر کرمانی که با پسرش به قتل رسید.
در مورد احمد خمینی، باز محفل سعید امامی همهکاره بود. من اولین بار این حکایت را در روزنامه الوطن کویت نوشتم. بعد از آن، عماد باقی پیگیر ماجرا شد و بعد حسن خمینی بود که اعتراف کرد او را خواستهاند و با او در این باره صحبت کردهاند.
حسین خمینی، فرزند ارشد مصطفی خمینی، که پدربزرگش او را بهنوعی در قم حصر کرده بود، بعد از سفر به آمریکا و عراق به من اطلاعاتی داد که کشتن احمد به دست محفل سعید امامی را تایید میکرد. احمد خمینی اواخر عمر بسیار اسباب نگرانی شده بود و چون مرگ او میتوانست طبیعی جلوه داده شود (به علت ابتلای به دیابت و فشارخون و مسئله اعتیادش) اینها موفق شدند در داروهایی که برای او از خارج میرسید، دست ببرند و زمینه مرگش را فراهم کنند.
بعد از من، عمادالدین باقی نیز مرگ احمد خمینی را شائبهدار دانست. او به دلیل نوشتن مقالاتی درباره مرگ احمد خمینی به دادگاه احضار شد و در جلسه پنجم دادگاه گفت حاضر است نامهای کتبی از حسن خمینی بیاورد که در آن حسن خمینی به نقل از نیازی، یکی از مسئولان رسیدگی به قتلهای زنجیرهای، به اتهامات متهمان اشاره کرده است.
مرگ دیگری که به این گروه نسبت داده شد، قتل فخرالسادات برقعی بود؛ زنی از اقوام پورمحمدی که چون از فساد فلاحیان در قم مطلع بود، با گاز خانه کشته و سپس در آتش خاکستر شد. برای این جنایت عنوان محفل سیدالمرسلین انتخاب شد.
یکی از کسانی که راز محفلها را به تفصیل برایم گشود، مصطفی کاظمی بود. مصطفی کاظمی که یکی از متهمان اصلی بود، خود برایم نقل کرد (در یکی از مرخصیهایی که داشت من موفق شدم تلفنی با او صحبت کنم) که بچههای وزارت اطلاعاتــ سعید امامی و مصطفی کاظمی که به موسوی معروف بودــ اینها برای خودشان در زمین وزارت اطلاعات مسابقه فوتبال میگذاشتند. در یکی از بازیها، قربانعلی دری نجفآبادی معروف به ماستبند، وزیر وقت اطلاعات، با مرسدس بنزش میآید و کنار زمین میایستد. کاظمی دواندوان خود را به او میرساند و همزمان با او، عالیخانی، قاتل اصلی فروهرها، به آن دو میپیوندد و به دری میگویند آیا ضرورت اجرای کار (از بین بردن فروهر) به اطلاع شما رسیده است؟ دری میگوید چرا اینقدر معطلاید؟ چرا زودتر کارشان را تمام نمیکنید؟ ای کاش همه اینها را یکجا کلکشان را میکندید (این جمله به معنای وجود فهرستی از روشنفکران برگزیده برای ذبح اسلامی به دست محفل خودسر است).
دو روز بعد که دوباره این مسئله در دفتر دری و با حضور مصطفی پورمحمدی قائممقامش و سعید امامی مطرح میشود، دری میگوید انتظار نداشته باشید من نامه رسمی به شما بدهم. کاری را که شما قبلا در مورد ضدانقلاب با موفقیت انجام دادید، این بار هم بکنید و کلک همهشان را بکنید.
دستگاه وزارت اطلاعات مشارکت در قتل فروهرها را بهکل انکار میکرد. در حالی که کاظمی میگوید: ما تصورمان این بود که این کار را به دستور رهبر داریم انجام میدهیم. و وقتی با خامنهای روبرویش میکنند، گریان میگوید: مگر شما نمیخواستید اینطور شود؟ و جالب این است وقتی علی ربیعی از طرف خاتمی مامور پیگیری قضیه شد، وزیر اطلاعات وقت، یعنی دری نجفآبادی، سه بار به اسم اعظم قسم خورد که من این کاره نبودم و از این کار خبر نداشتم.
زمانی که نوار شکنجه فاطمه دری نوگورانی، همسر سعید امامی، به دستم رسید و اینها را از تلویزیون ماهوارهای ضیا آتابای پخش کردم و صدایش را روی اینترنت گذاشتم، چنان لطمهای به نظام زده شد که دیگر افسانه محفل خودسر معنایش را از دست داد. فردی را که تا دیروز ندیمه همسر رهبر بود آوردند و زیر شکنجه، به زشتترین اعترافها واداشتند. این اتهامها را به زنی زدند که همه میدانستند زنی پاکدامن بود. حالا اگر شوهرش آدمکش بود، او زنی پاکدامن و متدین بود. یعنی معلوم شد این نظام به هیچ چیز اعتقاد ندارد.
با افتضاح قتلهای زنجیرهای، دیگر از محفل خبری نبود تا اسیدپاشیهای اصفهان و قتل زنان روسپی در مشهد و حالا حکایت مسمومیت دانشآموزمان. وقتی رژیم طرحی میریزد و از محفل استفاده میکند، دو هدف را پیگیری میکند؛ نخست ایجاد رعب و وحشت در آن بخش از جامعه که موردنظر است و دوم مانع شدن از امری که فرد یا گروهی به ارتکاب آن متهماند [فروهر باید برود چون دارد ماندلای ایران میشود و مختاری میخواهد واسلاو هاول شود].
کمهزینهترین عمل برای رژیم ایجاد یک محفل نمادین یا حقیقی است (اسید پاشان اصفهان). در مورد دخترمدرسهایها، صدایشان برای شخص خامنهای و رژیمش سخت آزاردهنده است. آن همه شور که در صدای دختران نوجوان جاری است، موجی از صدا که از قم بلند میشود و «مرگ بر خامنهای» و «مرگ بر دیکتاتور» میگوید. به این پرندگان سبکبال نمیشود گلولهای شلیک کرد. گلوله بازمیگردد و چهره و عمامهات را به آتش میکشد. دنیا هم مجالت نمیدهد که غنچهها را پرپر کنی. پس راه چاره چیست؟ اینکه محفلی از آستین در آوری؛ آن هم از غیر مدد جویی.
فاضل میبدی که ظاهرا مستقیم آلوده جنایت نیست، مدعی میشود هزاره گراها مسئول مسمومیت دختراناند. رژیم هم در سایتها و روزنامههایش مدعی است گروهی موسوم به هزارهگرا مسئول این مسمومیتهای سریالی در مدارساند. این گروه و تفکر معتقد است که دختران نباید درس بخوانند یا نهایتا باید تا سوم دبستان درس بخوانند. این جریان یک جریان مذهبی و ضدمدرنیته است (تفکر طالبانی).
محمد تقی فاضل میبدی میگوید: «یک جامعهشناس که نمیتوانم نامش را بگویم، در قم پژوهشی در این زمینه انجام داد و در جلسهای این موضوع را برای برخی شرح داد. در این تحقیقاتی که انجام داد، به این نتیجه رسید که هزارهگراها این اقدامها را انجام میدهند. این مسمومیتها اتفاقی نیست. این جریان شبیه طالباناند، گرچه طالبان اجازه نمیدهد دختران به دانشگاه بروند اما این گروه میگویند دختر نهایتا تا سوم دبستان باید درس بخواند. من در شگفتم که چرا دولت و نهادهای امنیتی این جریان را دنبال نمیکند و موضوع برای مردم شفاف نمیکند؟»
این روحانی در مورد فضای حاکم بر قم بعد از این مسمومیتها توضیح داد: «در مدارس دخترانه رعب و وحشت حاکم است. جامعهشناسی که پژوهشی در این خصوص انجام داده، معتقد است مرکز ثقل این جریان در قم و اصفهان است.»
شبکه شرق درباره هزارهگرایی نوشت: هزارهگرایی تقریبا در همه فرهنگهای دینی و اجتماعی جهان یافت میشود. برخی از مسلمانان نیز تصور کردهاند که در قرآن نیز در آیهای از هزارهگرایی سخن گفته شده است.
در مقالهای تحت عنوان «هزارهگرایی؛ رویکردها و گونهها» در فصلنامه انتظار موعود، نوشته مهراب صادقنیا، در تعریف هزارهگرایی آمده است: هزارهگرایی به معنی اعتقاد به پایان قریبالوقوع نظام کنونی دنیا و پدیدار شدن حکومتی در غایت خوبی، هماهنگی و عدالتپیشگی در جهان است. مهمترین شاخصههای هزارهگرایان اول نارضایتی از وضع موجود و سپس اعتقاد به وقوع دورهای از جهان است که عدالت، صلح و رفاه در آن فراگیر میشود.
حجت الاسلام مسعود ادیب سال ۱۳۸۷ در خبرگزاری ایسنا در مورد حضور موجی از خرافهگرایی هشدار و چنین توضیح داده بود: ما در مورد اعتقاد به منجی در ادیان دیگر هم خرافهگرایی را شاهدیم. موجی از خرافهگرایی تحت عنوان هزارهگرایی را در میان مسیحیان و دیگر معتقدان به منجی شاهدیم که یکسری از آنها در جامعه ما هم بازتاب یافته است.
چند سال پیش، رسول جعفریان در یادداشتی با عنوان «هزارهگرایی، خرافات و سیاست» نوشت: «وقتی آشفتگی فکری و ناامنی سیاسی و اقتصادی از یک طرف و فقر از طرف دیگر فراگیر میشود، بساط خرافهگرایی پهن میشود. اینجا است که طالعبینها و فالگیران وارد میدان میشوند و با استمداد از باورهای هزارهگرایانه و نگاههای مشابه، سفره خویش را پهن میکنند.»
لحظهای فکر کنید چه کسی است که روز و شب در صداوسیما و منابرش هزارهگرایی را نشر میدهد و خرافه را تا آنجا میبرد که میگوید «مقام معظم رهبری» هنگام زاده شدن فریاد یا علی سر داده بود.