ضرب المثلی است که می گوید: ” بدهکار رو که رو بدی طلبکار میشه”. حال این قصه پر غصه ما با کارگزاران سابق رژیم جنایتکار است که به کشورهای غربی پناه آورده اند و خود را در جلوی “صف” جای داده و بجای اظهار ندامت و پشیمانی و یا روشنگری در مورد نقش خویش در جنایات اوایل انقلاب, مانند “گربه بی حیا” درِ دیزی اپوزیسیون را باز دیده و با چشم سفیدی تمام عیار طلبکار شده اند.
با تکیه به تجربه های شخصی خویش (مشخصا با شخص سروش) این مقاله روشنگرانه را در جواب موضع چندش آور, زن ستیزانه و به دور از نزاکت ایشان در قبال “نشست اپوزیسیون در دانشگاه جرج تاون” می نویسم تا امثال سروش بدانند که خاطره های تلخ و خونبار اوایل انقلاب از یاد نرفته و شاهدان عینی موجود هستند تا جواب بدهکاران ء طلبکار را بدهند.
اولین تجربه بنده از عبدالکریم سروش بعنوان یک دانشجو بعد از ظهر دوشنبه اول اردیبهشت ١۳۵٩ در قسمت شمالی محوطه دانشگاه تهران و در جمع انبوه دانشجویان بود که همگی آمده بودند تا از حریم دانشگاه در مقابل اوباش آدمکش به فرماندهی “ستاد” انقلاب فرهنگی که عبدالکریم سروش عضو ارشد, سخنگو و تئوریسین اصلی آن بود دفاع کنند. انبوه دانشجویان در بخش جنوبی دانشگاه تهران مشرف به خیابان انقلاب فعلی آنقدر زیاد بود که تنها راه پیوستن از سمت شمال (پارک لاله و بلوار کشاورز فعلی) بود. در آن روز من با چشمان خویش جسد خون آلود حداقل سه دانشجو را دیدم که توسط جنایتکاران حرفه ای و حزب اللهی به سرکردگی سروش و شرکاء “انقلاب فرهنگی” کشته شدند. اگرچه تعداد کشته ها بسیار بیشتر از آن چند به خون در غلتیده هایی بود که من از نزدیک مشاهده کردم. در نتیجه سروش در ارتکاب جنایت علیه دانشجویان در دانشگاه تهران و برخی دیگر از دانشگاه های کشور نه تنها شریک جرم و جنایت بلکه عملا آمر و “مجرم” می باشد.
دومین تجربه شخصی من از سروش بیش از ٢٠ سال پیش در لندن و در جلسه او و طرفداران متوهمش بود. وی در آن زمان به ایران رفت و آمد داشت و هنوز هم بعنوان تبیین گر و تئوریسین طرفدار پروپاقرص خمینی و همه جنایت های جمهوری اسلامی بود و شدیدا از آنها دفاع می کرد. از وی در باره نقش او در کشتار دانشگاه ها در جنایت انقلاب فرهنگی پرسیدم. وی از آن شدیدا دفاع کرد. و حتی اکنون هم خمینی را مردمی ترین و باسوادترین , پاکترین و عالمترین و شجاع ترین رهبر تاریخ ایران می داند. (لینک ١ ).
تجربه سوم بنده: بعد از کشتار دانشگاه ها و تعطیلی دانشگاهها, در زادگاهم چابهار در دبیرستان و هنرستان “معلم ساعتی” شدم اما به دلیل همان “انقلاب فرهنگی” توسط عماد افروغ (آن زمان همکار و معلم حزب اللهی دبیرستان و مامور حراست) به عنوان “معلم ضد انقلاب” اخراج شدم. تجربه چهارم اخراج از دانشگاه بعنوان “دانشجوی ضد انقلاب” بود. البته تلخی سرنوشت بنده از کمترین کمترین ها بوده و شخصا گله ای نیست. اما تلخی سرنوشت هزاران استاد و دانشجو که در دانشگاها به خون غلطیدند و یا به زندان رفتند و شکنجه و اعدام شدند هرگز قابل بخشش و فراموشی نیست. زیرا امثال عبدالکریم سروش و گنجی و سعید حجاریان و سعید امامی و غیره بعنوان تئوریسین, شارح و توجیه گر, مروج و مبلغ جنایات بودند.
حال این شخص با چنین عقبه سیاه و زن ستیزی از قیام “زن زندگی آزادی” بغایت هراسان و پریشان خاطر شده است و به پریشان گویی روی آورده است و شرکت کنندگان کنفرانس دانشگاه جورج تاون را متهم به عدم آشنایی با دردها و ارزش های مردم ایران می کند و شدیدا گله مند است چرا در این کنفرانس نامی از “مذهب حقه شیعه” و دیانت قاطبه مردم ایران در میان نبوده. این هزاک خام طمع که خود را “فیلسوف” قلمداد می کند هنوز معنی “سکولاریسم” را درک نمی کند. اما معامله و معامله گری در رژیم خونریزی که خود از معماران اولیه آن است را نیک می داند. لذا قی کردن این مهملات و ترهات مشمئزکننده جهت خودشیرینی و جلب ترحم شاید پیشاپیش ودیعه و وجهالضمانی باشد برای آزادی دامادش علیرضا ارادتی. یا وگرنه اینگونه سخیفانه سینه به تنور جمهوری اسلامی نمی چسباند.
کلام آخر: از آنجایی که سروش همواره از مولانا نقل قول می کند, نگارنده نیز چند بیت از مثنوی تقدیم ایشان می کنم:
پیـش چشمت داشتی شیشه کبـود / ز آن سبب، عالـم کبـودت می نمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش / خویش را بدگو، مگو کس را تو بیش
(دفتر اول مثنوی، بیت ١۳٢٩ و ١۳۳٠)
چون به قعر خوی خود اندر رسی / پس بدانی که از تو بود آن ناکسی
(دفتر اول مثنوی، بیت ١۳٢۴)
عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
چهارشنبه ٢۶ بهمن ١۴٠١
لینک ١ : https://www.youtube.com/watch?v=LdXdSoy2NUw