جنبش همبستگی در گدانسک و حومه در جریان بود، جنبش خانه پدری در سراسر ایران
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۱ برابر با ۸ دِسامبر ۲۰۲۲ ۹:۱۵
ساعت ۳ بعدازظهر به ورشو رسیدیم. خبرنگاران گاردین و دیلی تلگراف هم بودند که در فرودگاه ورشو با هم آشنا شدیم. پرسوجو از همان باجه توریست دولتی آشکار کرد که با بینظمی قطارها، بعید نیست گرفتار شویم و نتوانیم شب به گدانسک برسیم. جوانی که کمی انگلیسی بلد بود، گفت اتومبیلی دارد و حاضر است در ازای ۲۵۰ دلار هر سه ما را به گدانسک ببرد. منتها با مهر گفت که در این سرما و جاده پربرف، حرکت به مصلحت ما (و البته ماشین او) نیست و بهتر است در همان اطراف در هتلی منزل کنیم و صبح اول وقت راه بیفتیم.
ما در هتلی متوسط منزل کردیم و شب را به گرم کردن پوست و استخوان با دختر رز مشغول بودیم و هرکدام دانش خود از جنبش همبستگی را عرضه کردیم. جد خبرنگار تلگراف لهستانی بود و او از جنبش و کشتیسازی گدانسک و معدنچیان و شخص لخ والسا کلی اطلاعات دستاول در خورجین ذهن داشت.
۸ صبح روز بعد، پس از صرف صبحانهای مختصر حرکت کردیم. پیش رو برف بود و ما در جاده زیبا و صافی که پوشیده از برف بود و کاج و سروهای بلند داشت، در ماشین هنری (یک پولسکی– فیات وطنی) که حداقل پنج ساله بود، بهسوی مقصدی میراندیم که حالا چشم امید اقمار مسکو در اروپای شرقی و در عین حال، مرکز اهتمام و توجه جهان موسوم به «آزاد» بود.
در راه، در یک پمپبنزین که بورش (نوعی سوپ) و نان و سوسیس میفروخت، درنگی کردیم. برخلاف کشورهایی مثل آلمان شرقی و بلغارستان که از لحظه ورود حس میکردی چشمانی مراقب تو است، در لهستان، نه چشم پنهانی را حس میکردی و نه ماموری را میدیدی که چهارچشمی مراقبت باشد. همه سو زیبایی بود و برف. همراهان اتفاقی من چند نوبتی به اینسو آمده بودند و چقدر بختم بلند بود که به برکت آشنایی و دانش آنها بهویژه سباستین با ریشه لهستانی، با دست پر به لندن بازگشتم؛ با مصاحبهای با لخ والسا که سردبیرم آن را روی جلدی کرد و کلی تحسین و دستمایهای که چه بهجا بود.
در گدانسک، به توصیه سباستین به پانسیونی رفتیم که صاحبانش زن و شوهری میانسال بودند. پسرشان به آمریکا رفته بود و با پولی که میفرستاد، به آنها کمک کرده بود به سروروی خانه قدیمی سه نسل خود دستی بکشند و با مختصری رشوه به شهرداری، جواز پانسیون بگیرند. جایی تمیز با ودکا و سوسیس و پنیر همیشگی و زن و مردی بهغایت مهربان که امیدشان رفتن به آمریکا نزد فرزند و دیدار با عروس و دو نوهشان بود.
بامداد فردا با هنری صحبت کردم که به ازای روزی ۵۰ دلار با من بماند و در بازگشت به ورشو نیز ۲۵۰ دلار به او بدهم به علاوه سه وعده غذا و هزینه پانسیون. فوری قبول کرد و آنجا بود که فهمیدم دانشجوی طب دانشگاه ورشو است و با این سفر هزینه یک سال تحصیل و زندگیاش را فراهم میکند. دو همکار انگلیسی قصد داشتند طولانیتر بمانند. به این ترتیب، در پایان سه روز من و هنری به ورشو بازگشتیم و آنها ماندند.
حاصل سه روز توقفم چند گزارش، گفتوگویی با والسا و البته صید زیباییها با دوربین بود.
جنبش همبستگی در شکل استعاری آن به دهه ۷۰ بازمیگشت اما تجلی واقعی آن با اعتصاب معدنچیان و کارگران کشتیسازهای گدانسک معنا پیدا کرد. در واقع از آغاز دهه ۸۰ تا پیروزی همبستگی، زمان درازی نبود؛ اما در دیدار با لخ والسا، او خیلی صریح گفت: «پیروز میشویم.» وقتی گفتم شکاف بین خودتان را چگونه پر میکنید، گفت که پیروزی اختلافها را پاک میکند.
والسا مترجمی داشت که آن زمان دانشجو بود. سالها بعد در زمستانی دیگر که بهعنوان مدیر تلویزیون ایران فردا به دیدارش رفتم، نه والسا آن کارگری بود که دور یک بخاریدستی سخن میگفتیم و نه من آن جوانی بودم که سرتاپا گوش میخواستم حرفهایش را بنیوشم. لخ والسا را بین دو دیدار در لندن دیدم؛ البته نه برای مصاحبه، بلکه در خیابان ارگ سلطنتی که به کاخ باکینگهام ختم میشد، او را در کالسکهای به همراه همسرش و در مقام رئیس دولت لهستان دیدم.
در دیدار دوم در دفتر همبستگی در ورشو که شبیه دفاتر حقوقی مدافعان حقوق بشر در سراسر جهان بود، پرسیدم در کالسکه سلطنتی چه حالی داشتی؟ گفت: «سربلندی ملتم را با تمام وجود حس میکردم. من کجا و کاخ ملکه کجا؛ اما به برکت مبارزه ملت، توانستم به نمایندگی از آنها در جهان بایستم از آزادی و دموکراسی دفاع کنم.»
اینهمه را گفتم تا بین آنچه در لهستان، با پیشزمینههای دیرودور طی ۱۰ سال رخ داد و آنچه در خانه پدری ۸۲ روز است جریان دارد، مقایسهای سریع انجام دهم.
جنبش همبستگی لهستان از اساس و پایه، کارگری بود اما جنبش ایران همهوجهی است؛ زنان جوانان، دانشجویان، روشنفکران، کارگران و صنعتپیشگان، همه در خیزش انقلابی وطن ما شرکت دارند. در لهستان، گدانسک مرکز و محور جنبش بود؛ در ایران ۲۰۰ شهر و مردمان کرد و آذری و لر و عرب و ایلامی و جنوبی و بلوچ و سیستانی و خراسانی و ترکمن، مازنی و گیلانی و تالشی و … شرکت دارند. آیا در چنین فضایی میشود خیزش را به یک منطقه محدود کرد؟
در لهستان، سه چهار تن از جمله والسا میداندار بودند. کسی به سمتشان گلوله شلیک نمیکرد و حتی بعد از حکومت نظامی هم، گفتوگو بین دولت و نمایندگان جنبش همبستگی قطع نشد. دو طرف در اندیشه حذف دیگری هم نبودند. جنبش همبستگی میدانست که دست یاروزلسکی زیر ساطور مسکو است و نباید فشار را چنان زیاد کند که دولت تسلیم ارباب روس شود و تانک و توپ به خیابان بیاورد.
هدف جنبش در لهستان آرام جویدن ریشههای نخنماشده استبداد بود تا از هم بگسلد. انقلاب ایران برکندن ریشههای رژیم را یکباره میخواهد. ما ۴۳ سال است در برابر رژیمی قرار داریم که نه هنجار سیاسیاش، نه فرهنگش و نه ایدئولوژیاش با ما همخوانی ندارد و رویاهای مشترکی هم با هم نداریم.
در لهستان، تمرکز در گدانسک بر محور حقوق عادلانه کارگران بود. در ایران، بازسازی وطن و نظام سیاسی آن هدف است. در این بین، نه مذاکره معنا دارد و نه کشوقوس برای امتیازگیری.
در لهستان زندگی جریان داشت. میخانهها، سینماها، تئاترها، دانشگاهها و دیسکوها بیاعتنا به آنچه در گدانسک میگذشت، به کار خود ادامه میدادند. سالها بعد در ارگ سلطنتی لندن، عبور والسا بهسوی کاخ باکینگهام را بر صفحه بیبیسی میدیدم. دست همسرش را گرفته بود و با سربلندی، از پنجره کالسکه مردمی را میدید که با اعجاب به او مینگریستند. نمیدانم در این لحظات آیا چشمبسته بود که روزگار تلخ گذشته را به یاد بیاورد؟ آن بخاریدستی، دفتر محقر، یک بطری ودکای نیمه، دو تخممرغ آبپز، نانی سخت و سیاه و ظرفی لوبیای سرد که هرازگاه بر صفحه بخاریدستی مینشست. اما حالا داشت به مهمانی میرفت که میزبانش علیاحضرت ملکه الیزابت دوم و همسفرهایهایش اعضای خاندان سلطنتی بریتانیا، نخستوزیر و اعضای دولت، لردها و روسای مجلس عوام و سنا بودند.
شانس بزرگی که والسا و آزادیخواهان و عدالتجویان لهستانی دنبال آن بودند و نصیبشان شد، حضور مردی به اسم ژنرال یاروزلسکی در راس حکومت بود. یاروزلسکی گو اینکه نظامی بود و در ۳۳ سالگی به درجه ژنرالی نائل شده بود، برخلاف منتقدانش، یک نظامی خونریز نبود. او اشرافزادهای بود که قلبا هیچ علاقهای به مکتب کمونیسم نداشت. این را والسا نیز اقرار میکرد. در مقابل، والسا روستازادهای کارگر بود که نه تاریخ میدانست و نه اقتصاد. اخراجش از کار و همصدایی کارگران با او و تشکیل کمیته همبستگی او را سر زبانها انداخت.
یاروزلسکی در دوران استالین و پس از توافق هیتلر و استالین برای ورود ارتش سرخ به بخشی از لهستان، با خانوادهاش به تبعید به سیبری رفت. اما زمانی که هیتلر عهدش با استالین را زیر پا گذاشت، یاروزلسکی داوطلبانه به واحدهای سرخ مقاومت پیوست. بعد از جنگ، بهسرعت ترقی کرد و در سال ۱۹۶۴، به عضویت کمیته مرکزی حزب و چهار سال بعد به وزارت دفاع رسید و ۱۵ سال در این مقام ماند. سالها بعد، از اینکه برای سرکوبی بهار پراگ به این کشور نیرو فرستاده بود از لهستانیها و سپس در پراگ، از چکسلواکیها عذرخواهی کرد. یاروزلسکی کودتای خود در لهستان را نیز شری کوچک برای دفع شری بزرگتر میدانست. رئیسجمهوری بعد از والسا، یعنی الکساندر کازینفکسی، هم از یاروزلسکی اعاده حیثیت و آشکار کرد که کودتای نظامی او بهحق مانع از یک کشتار و عقب راندن نهایی آزادیخواهان شده است. والسا نیز وقتی ژنرال در بستر مرگ افتاده بود، به دیدارش شتافت.
در دومین دیدارمان، از والسا خواستم از لحظه دیدارش با ژنرال در بیمارستان بگوید. درنگی کرد و بعد با لحنی که تاثرش پنهانشدنی نبود، گفت: ژنرال خیلی دلش میخواست بداند حالا نگاه مردم به او چگونه است. به او گفتم: آرام باش! مردم لحظههای بد را از یاد بردهاند و تصویری که از شما دارند، به چهره پدری میماند که گاه غضب میکرد و چوبش را بالا میبرد اما پشتپرده سعی میکرد اشکش را پنهان کند.
یاروزلسکی با آنکه در انتخابات ریاستجمهوری به پیروزی رسید، خیلی زود کنار رفت و جایگاه ریاستجمهوری را برای لخ والسا خالی کرد.