خمینی دین رافت و مهر را مصادره کرد و ملاعمر و بنلادن و البغدادی پشت قبالهاش را مهر کردند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱ برابر با ۱۴ ژوئیه ۲۰۲۲ ۱۰:۱۵
امیر طاهری، دوست و همکار عزیزم، دوهفته پیش در مقاله خود در ایندپندنت فارسی، با عنوان «محاکمه در پاریس و پرسشهای آینده» موضوعهایی را مطرح کرد که به اعتقاد من باید روی آنها تامل کرد و فقط به چشم یک مقاله به آن ننگریست و سرسری از آن نگذشت.
طاهری در جایی از مقالهاش نوشته بود: «چگونگی همزیستی تمدنها با همه تفاوتها، اختلافها و ضدیتهایشان با یکدیگر، همچنان در مرکز دغدغههای جهانی قرار دارند. آیا میتوان ضدیت را به اختلاف و اختلاف را به تفاوت تبدیل کرد و بر اساس آن تفاوت، به همزیستی در متنی از احترام متقابل و با توجه به منافع مشترک در صحنه بینالمللی رسید؟ آیا اسلام در خمینی، ابوبکر بغدادی، ملا محمد عمر و صلاح عبدالسلام خلاصه میشود؟» [صلاح عبدالسلام سرکرده تروریستهایی بود که ۱۳۰ انسان بیگناه را در فرانسه به قتل رساندند و تعداد زیادی را مجروح کردند. آنها در پاریس محاکمه و به زندانهای طولانی محکوم شدند]
سوال طاهری میتواند با اغماض، پاسخی چنین داشته باشد که خیر؛ خمینی و بغدادی و امیرالمومنین کابل و دنبالهروهایشان نمایندگان اسلام نیستند؛ اما کسی مثل من که دیرزمانی است پیام اسلام را آنگونه که در غرب و شرق طنین افکنده دنبال میکند، از مدتها پیش به این نتیجه رسیده است که دستکم با عملکرد پیروان اسلام انقلابی ناب محمدی در دو وجه شیعه و سنی آن، صدای آن اسلام دیگر کمتر به گوش میرسد و در بسیاری از نقاط اصلا طنینی ندارد که شنیده شود.
متاسفانه از زمان روی کار آمدن خمینی، در یک رقابت شوم میان اهل سنت و شیعه ولایی، نوعی رقابت برای عرضه نسخه «اسلام من اصلی است» به راه افتاد. از ابوالعلاء مودودی تا ملاعمر و از بنلادن تا البغدادی و اخوانالمسلمین مصر و… تا بوکوحرام در غرب آفریقا، همگی به عنوان پیامآوران متعصب و افراطی اسلام به رسمیت شناخته شدهاند.
وقتی کشور قطر که چهاراسبه میتازد تا در جامعه مدرن جهانی برای خود جایی پیدا کند، حامی نخست طالبان و حماس میشود و مدتها در سوریه با حمایت از جبهه نصرت و هیئت تحریر شام عملا این گروههای تروریستی متعصب و جاهل را تقویت میکند تا حکومت اسلامی خود را برپا کنند و در دوحه پذیرای ملاهایی میشود که میخواهند اسلام داعشی را در افغانستان پیاده کنند؛ یا ایالات متحده آمریکا، در مقام بزرگترین دموکراسی و آزادترین جامعه جهان، کلید ورود به کابل را به دست کسانی میدهد که بنمایه اندیشه و رفتارشان ضد تمام ارزشهایی است که آمریکا به آن باور دارد، آیا میتوان از اسلام دیگری سخن گفت؟
غرب دموکرات هم از همهچیز کاملا خبر دارد و با اینکه در دستگاههای امنیتی خود لابد هزاران سند و مدرک از تروریست بودن رژیم ولایت فقیه در دست دارد و رفتار ۴۴ ساله رژیم با ملت ایران از یک سو و تجاوز و دخالتهایش در کشورهای منطقه و فراتر را از سوی دیگر شاهد است، لحظهای از دلجویی از رژیم و دادن امتیازهای پیداوپنهان دادن به جمهوری ولایت فقیه کوتاهی نکرده است. (به همین به اصطلاح مذاکرات اتمی توجه کنید) آیا میتوان باور کرد که دنیای آزاد اسلام دیگری جز اسلام امیرالمومنین کابل و نایب امام زمان تهران و دنبالهروهای آنها را به رسمیت بشناسد؟
هیلاری کلینتون و رئیسش باراک حسین اوباما برای براندازی حسنی مبارک و تقدیم مصر به اخوان المسلمین از هیچ کوششی دریغ نکردند و اگر پایداری و شجاعت مصریها و ارتش ملی مصر نبود، امروز پرچم اسلام ناب اخوانی در شمال و شرق آفریقا و شاید هم غرب آن به اهتزاز درآمده بود. این خندهدار است که بگوییم آمریکا خمینی را نمیشناخت و اعزام رمزی کلارک به پاریس از سر کنجکاوی بود. آیا همیلتون جردن آنقدر کودن بود که قسمهای حضرت عباس دکتر ابراهیم یزدی را باور کند و بعدها مدعی شود که خمینی همه را فریب داد؟ راستی اگر ماجرای گروگانگیری ۵۲ دیپلمات در تهران در هر نقطه دیگری از جهان (غیرمسلمان) رخ داده بود، واکنش آمریکا همان بود که در رابطه با ایران شاهد بودیم؟
همه این نمونهها مرا به تامل واداشت که آیا جهان به وجه عام و غرب به شکل خاص، به اسلام ناب محمدی انقلابی در دو وجه سلفی سنی و ولایی شیعه نیاز دارد و در عین حال، آیا غرب رویارویی نهایی این دو وجه را به مصلحت خود میداند؟
پیش از انقلاب، من هرگز در غرب مسلمان بودن خود را پنهان نکردم. وقتی مرحوم اردشیر زاهدی، سفیر ایران در آمریکا، سرآمد سفرای شرق در مرکز جهانی غرب بود و هنگامی که عدهای جوجهمسلمان تندرو غیرایرانی نخستین پرچم گروگانگیری اسلامی در ینگهدنیا را بالا بردند، همین سفیر مشکلگشا شد و غائله را خاتمه داد، ما احساس غرور میکردیم. از اینکه محمدرضاشاه و ملک فیصل، دو پادشاه فقید، دست وحدت اسلامی میدادند نگران نمیشدیم و زمانی که شهبانو برای افتتاح نمایشگاه هنر اسلامی ایران به لندن میآمد، ناراحت نبودیم که چرا ما اسلامپناهیم.
همهچیز بهقاعده بود. شاه هم به زیارت ثامن الائمه میرفت و هم به تماشای اپرای مادام باترفلای مینشست. هم کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان داشتیم، هم پژوهشگاه فلسفه با همین دکتر سیدحسین نصر فرقه مریمیه و کیفکش او، غلامعلی حداد عادل (البته در آن روزها که کراوات میزد)؛ مسجد دانشگاه برپا و در کنارش باشگاه فردوسی با ساز و آواز به راه بود. دکتر گردیزی، دوست اهل افغانستانم که در مقطع دکترای حقوق تحصیل میکرد و بعدها رئیس بخش دری دویچه وله شد، یک بار به من گفت: «خوش به حالتان کشوری دارید که هم مدرن است هم پایبند به معنویت و احیاء رمضان و عاشورای حسینی.»
اسلام برای ما جزئی از هویت ملیمان بود، نه تمام آن. خدا همچنان بخشنده مهربان بود و ما کسی را که قاصم جبار باشد و مکار و منتقم قهار نمیشناختیم. ماه رمضان اغلب صادقانه- و بسیاری از ملاهای حاکم از سر تظاهر- روزه میگرفتیم. رمضون یخی در ماه محرم لب به «دوا» (عنوان می نزد جاهلها) نمیزد و خانم سوسن اگر یک میلیون هم به او میدادند، شبهای احیاء و عاشورا روی صحنه نمیرفت.
در مصر هم چنین وضعی را شاهد بودم. محمد بیومی شب جمعه کنار نیل «بیره» (آبجو) مینوشید و نزدیک صبح دهانش را آب میکشید و آماده میشد ظهر به نماز جماعت شیخ شعراوی برود. در لبنان و سوریه و اردن و عراق و ترکیه و پاکستان و افغانستان هم چنین بود. هتلهای کابل لبریز از جوانان اروپایی بودند که اغلب با یک اتومبیل کوچک از اروپا به ترکیه و ایران و افغانستان و هند سفر میکردند. یک بار با شهیار قنبری به هتلهای شمسالعماره رفتیم و از جوانان اروپایی مسافر شرق گزارشی جانانه تهیه کردیم که در مجله فردوسی چاپ شد.
اغلب این جوانها در سالهای پیش از دانشگاه آمده بودند تا شرق مسلمان را ببینند و چقدر دلبسته فرهنگ و زندگی ما شده بودند؛ دختر و پسر درهم میلولیدند و اسلام ترسی نداشت. اصلا اسلامهراسی نه برای ما مسلمانان و نه برای غربیها، معنایی را افاده نمیکرد؛ نه حزباللهی در میان بود و نه داعشی. انقلابیها اغلب رو به قبله مسکو یا پکن و بدشانسهایشان مثل حسن جداری رو به آلبانی انورخوجه نماز میگزاردند. تندروترین گروههای فلسطینی را مسیحیانی مثل جورج حبش و نایف حواتمه رهبری میکردند و ابوحسن سلامهای در بیروت بود، یکی از رهبران خوشتیپ فتح که در هتل فنیسیای بیروت با جورجینا رزق، ملکه زیبایی لبنان و جهان، نرد عشق میباخت و عروسیشان حادثه مهم لبنان شد. (ابوحسن سلامه در ۲۲ ژانویه ۱۹۷۹ با برنامهریزی اسرائیل در بیروت به قتل رسید. جورجینا آن زمان فرزندشان را ششماهه باردار بود)
در آن زمان، اسلام خدایی بخشنده و مهربان داشت و امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان، با آواز مرضیه و گلپایگانی غرق شعف میشد؛ منشیاش دختری زیبا از مسیحیان لبنان بود و نوروز پیش از انقلاب، از اینکه به دلیل موقعیتش نمیتواند در کنسرت گوگوش در سالن کازینو لبنان در جونیه شرکت کند، متاسف بود. ملای شیعه اعلای ما سید کاظم شریعتمداری بود و خطیبان بزرگ شهر راشد و دکتر سید محسن بهبهانی و دکتر عباس مهاجرانی بودند. یک ذبیحی داشتیم و یک بهاری؛ حالا ۲۰ هزار نوحهخوان فقط در تهران داریم. از اسلام عصر نوجوانی ما اگر چیزی هم به جا مانده باشد، رخ در نهان کشیده است و دیدنی نیست.
حالا در ایران و افغانستان و تا حدودی عراق، از فرخرو پارسا و مهرانگیز منوچهریان و دکتر آناهیتا و فاطمه کیلانی و سمیره صراف اثری نیست. در تهران گوهرالشریعه و خواهر مری، در افغانستان متعلقه ملا هیبتالله و در عراق، رقیهالسادات نجفی جای آنها را گرفتهاند. تنها در اردن و مغرب و تا حدی مصر و تونس است که زنان همچنان محترماند. در امارات متحده عربی، وزرای زن سرآمد کابینهاند و در عربستان سعودی، حضور بانوان در وزارت و صدارت و نمایندگی هرروز گستردهتر میشود اما پرچمداران اسلام ناب در این کشورها هم از توطئه و تلاش برای خنثی کردن کوششهای حاکمیت برای امحای تعصب و تندروی دست برنداشتهاند و شهروندانی که تحت تاثیر پیام اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه شیعه و سنی آناند، در برابر جایگزینی اسلام معتدل و امروزی مقاومت میکنند.
تا زمانی که غرب دستمال ابریشمی بهدست به توجیه و مالهکشی جنایتها و انحرافهای اسلاممداران مکتب خمینی/اخوان طالبانی مشغول است و در جستوجوی رضایت سیدعلی و امیرالمومنین کابل است، مصیبت اسلام ناب محمدی انقلابی اول برای ما و بعد برای جهان ادامه خواهد داشت.