رئیسجمهوری تاجیکستان امیر نصر سامانی را پدر تاجیکستان و حضرت فردوسی را پدر تاریخی ایران فرهنگی میداند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۱ برابر با ۲ ژوئن ۲۰۲۲ ۱۶:۱۵
تاجیکها را میشناسم و عشق آنها را به حضرت فردوسی، سیمین بهبهانی، نادر نادرپور، گوگوش و ستار را با خلائق و سلائق ولیفقیه و نوکرانش ناهماهنگ میدانم-AFP
ایران و تاجیکستان ۱۷ سند همکاری در حوزههای سیاسی، اقتصادی، تجاری، حملونقل، سرمایهگذاری، تکنولوژیهای نو، محیط زیست، ورزشی، انرژی، قضایی، آموزشی و تحقیقاتی و گردشگری امضا کردند.
۹ سال پس از نخستین سفر امامعلی رحمان، رئیسجمهوری ملیگرای سکولار تاجیکستان، به ایران برای حضور در مراسم تحلیف حسن روحانی، و در پی کمرنگ شدن ابرهای سیاه در آسمان روابط دو کشور، رئیسجمهوری رحمان بار دیگر به تهران آمد.
رسانههای رژیم اسلامی انگار که ولیفقیه فتحالفتوح کرده است، مبالغهآمیز از دستاوردهای مهم سفر گفتند و نوشتند.
رسانههای تاجیکستان اخبار و گزارشهای سفر رسمی امامعلی رحمان، رئیسجمهوری تاجیکستان، به جمهوری اسلامی را بهطور معتدلی پوشش دادند.
خبرگزاری ملی تاجیکستان، خاور، در گزارش مربوط به دیدار رئیسجمهوری تاجیکستان با رهبر رژیم نوشت که امامعلی رحمان از میهماننوازی صمیمانه اظهار سپاس کرده و گفته است که تاجیکستان حامی ادامه گفتوگوهای سازنده و مؤثر در سطح عالی دو کشور است.
در گزارش دیگر این خبرگزاری مبنی بر دیدار روسای جمهوری تاجیکستان و ایران و همچنین مذاکرات هیئتهای رسمی دو کشور، آمده بود: «تحکیم و توسعه روابط و همکاری با ایران از ابتدای استقلال تاجیکستان مورد توجه ویژه سیاست خارجی «دوشنبه» قرار دارد. بنابراین تقویت گفتوگوهای سازنده سیاسی میان دو دولت مبتنی بر حسن تفاهم، اعتماد و احترام با ارزشهای مشترک تاریخی مهم ارزیابی میشود.»
در گزارش دیگر این خبرگزاری، احداث تونل «استقلال» و نیروگاه برق آبی «سنگتوده ۲» در تاجیکستان نمونه بارز همکاریهای ثمربخش میان دو کشور دوست عنوان و بر لزوم ادامه این مسیر اشاره شده است.
با این حساب، چرا رحمان سپاه را بهدفعات عامل آشوب در کشورش خوانده بود و چرا سید علی خامنهای رهبر حزب نهضت محیالدین کبیری را بهعنوان مهمان ویژه در کنفرانس وحدت اسلامی در سال ۱۳۹۴ پذیرا شد و هدایای نفیسی به او داد؟ و نقش سپاه قدس در کودتای عبدالحلیم نظرزاده، معاون معزول وزارت دفاع تاجیکستان، چه بود؟ حزب نهضت بهعنوان یک حزب تروریستی که با بیگانه همدست است در کشور خود غیرقانونی محسوب میشود، اما نظام ولایتفقیه رهبر حزب را نهتنها در آغوش میگیرد بلکه مطابق سریال مستند «خیانت» که از دو کانال تلویزیونی تاجیکستان آنهم چندین بار پخش شد، سپاه قدس ۲۰۰ تن از جوانان فریبخورده حزب را در دو پادگان آموزشی مشهد و گرگان با فنون قتل و تخریب آشنا کرده بود.
حضور بابک زنجانی با بانکهای مشکوک، شرکتهای حملونقل
چون مجموعه بانک کانت، شرکتهای اکسپرس آسیا ترمینال، بیمه و توریست کانت، هواپیمایی اکسپرس آسیا، مجموعه ساختمانسازی کانت در تاجیکستان در سالهای تحریم، یکی از موارد اختلاف تهران-دوشنبه در پی از نظر «آقا» افتادن بابک زنجانی بود.
درعین حال بانک مرکزی تاجیکستان هم اظهارات مقامهای ایرانی را مبنی بر این که بابک زنجانی ۲.۷ میلیارد دلار را به یکی از بانکها در تاجیکستان منتقل کرده است، بیپایه خواندند .
دیدارهای احمدینژاد و روحانی با امامعلی رحمان در حاشیه کنفرانسهای شانگهای، نتوانست مانع از وتوی امامعلی رحمان برای پیوستن جمهوری اسلامی بهعنوان عضو اصلی به پیمان شانگهای شود، اما امسال زمانی که رئیسی با همتای تاجیکش ملاقات کرد اوضاع بهطور اساسی تغییر کرده بود. حضور طالبان در افغانستان و درگیریهای مرزی با قرقیزستان امامعلی رحمان را به فکر انداخت، حالا که رژیم ایران از نفوذ گسترده سعودیها در تاجیکستان وحشتزده است، جه بهتر که دو سویه بهره ببرد و به نفع کشور و مردمش از دو رقیب منطقه سود جوید.
در ماه آوریل ۲۰۲۱، سپهبد شیرعلی میرزا، وزیر دفاع تاجیکستان، به ایران سفر کرد و در ملاقات با سرلشکر باقری، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، دریابان شمخانی، دبیر شورای امنیت ملی، سرلشکر موسوی، فرمانده کل ارتش، نیازهای نظامی کشورش را روی میز گذاشت. ترکها با دادن سخاوتمندانه پهپاد به قرقیزستان دوشنبه را سخت نگران کرده بودند. باقری فراتر از انتظار شیرعلی میرزا، آمادگی ایران را برای برپایی یک کارخانه تولید پهپادهای ابابیل ۲ که قبلا به حوثیها، حماس، حزبالله و نجبای عراق داده بودند، اعلام کرد. سه ماه بعد، رمضان رحیمزاده، وزیر کشور تاجیکستان، همتای ایرانی خود، سردار وحیدی، را در تهران در آغوش گرفت و ۸ ماه بعد باقری همراه با شیرعلی میرزا کارخانه ساخت ابابیل ۲ را در نزدیکی دوشنبه افتتاح کرد.
با همه اینها، من پایداری این دوستی مصلحتی را باور ندارم. چرا که تاجیکها را میشناسم و عشق آنها را به حضرت فردوسی، سیمین بهبهانی، نادر نادرپور، گوگوش و ستار را با خلائق و سلائق ولیفقیه و نوکرانش ناهماهنگ میدانم.
نوروز در باغستان
به همراه بهروز آفاق، از مدیران پیشین بیبیسی، مطلوبه خانم که دفتر بیبیسی در ازبکستان را اداره میکرد و حالا نیمه تبعیدی در حاشیه وطنش روزگار میگذراند و تاجی بای، روزنامهنگار تاجیکی با ملیت ازبک، اتومبیلی به قیمت صد دلار اجاره کردیم تا به روستای تاجیکی باغستان در ۴۰۰ کیلومتری تاشکند برویم.
وسوسه حضور در مراسم نوروزی مردمانی که چند قرن از ما جدا بودهاند اما حتی ۸۰ سال تبلیغات مارکسیستی و سیاست حذف فرهنگها و عادات و سنن که از طرف مسکو اعمال میشد، نتوانسته بود آنها را از فرهنگ مادری و ریشههای تاریخی جدا کند. نیمهشب به باغستان رسیدیم. تاجی بای در زد. مادرش «بیبی صفرماه» در را باز کرد، با لبخند و شادی، همهمهای به پا شد. سفره محبت گسترده بود و مثل روستاهای خود ما به مناسبت نوروز بر این سفره هر نوع خوردنی قابل دسترسی دیده میشد.
در همان دل شب بیبی صفرماه برایمان آش پخت (آش در این منطقه به پلوی ما اطلاق میشود و شاید ترکیب آشپزخانه نیز نظر به این تسمیه دارد. آش ما را شوربا میخوانند). از سر شب، دیگهای حلیم و سمنو را بار گذاشتند و مردان و زنان روستا بهنوبت، با پاروی بزرگ دیگها را هم میزدند چرا که غذای بامداد عید برای همه حلیم و سمنو است. با بانگ خروسهای بیبی صفرماه از خواب میپریدیم. یک لحظه حس میکردم در شاندیز یا طرقبه هستم. هشتونیم صبح بعد از چاشت بیرون میزدیم.
هوا در پی باران یکریز با آفتابی به پهنه دشتهای این سو عطربیز و دلچسب بود. در کوچههای روستا دستهدسته زن و مرد، پیر و جوان و کودک با لباسهای نو به سوی مدرسه روستا میرفتند که جشن نوروزی در حیاطش برگزار میشد. به دیدن ما همه پرسان شدند و وقتی مطلوبه خانم و تاجی بای گفتند روزنامهنگاران ایرانی، با همه شوق ما را در آغوش کشیدند؛ انگار گمشدهای را یافته بودند. من و آفاق هر دو حال غریبی داشتیم. تاجی بای تندتر میرفت تا مدیر و معلمان مدرسه و پیران روستا را از آمدن ما باخبر کند. در حیاط مدرسه، همه جمعیت ۴۷۰ نفری روستا روی نیمکتهای بلند که در برابرش میزی طویل گذاشتهاند نشستند، البته دختران جوان با لباسهای زردوزیشده در وسط حیاط دلربایی و پسران جوان چشمچرانی میکردند، کودکان نیز با فریادهای شادی در جنبوجوش بودند.
ظرفهای حلیم و سمنو را روی میزها گذاشتند. شماری از افراد روستا که در شهرها کار میکردند برای مراسم نوروزی به زادگاه خود بازگشتند. جوانی با یک ارگ کوچک آهنگ ملاممدجان را نواخت و رفیق جوانترش خواند. یاد پوران در دلم زنده شد و آن سالی که به کابل رفته بودیم.
در گوشهای از میدان، جنگ خروس برپا است. مدیر مدرسه پشت میکروفن میرود و به فارسی شیرین دری ورود ما را خوشامد میگوید. بعد کودکان روستا جمع میشوند. نوازنده ارگ زن جوان آهنگ آشنایی را میزند و وقتی بچهها شروع به خواندن میکنند من و بهروز اختیار اشکهایمان را نداریم. بچهها میخوانند: «ما فرزندان ایرانیم…» به سراغ معمرین روستا میرویم که با مدالهایی روی سینهشان و سبیلهای سپید و کلاههای تاجیکی و شنل رنگارنگ چهرههای در یاد ماندنی دارند.
آقای تورسن اوف ۸۰ سال دارد و نخستین مدیر و معلم مدرسه باغستان بوده و حالا نیمه کدخدای اینجا است. برایمان از روزگار امیر بخارا گفت، از پدرش که جزو کاتبان امیر بود، از ورود سرخها گفت، از عصر لنین، و بعد جنگ جهانی دوم که او در جبهه پنج سال جنگیده و چند مدال گرفته است. صابر مختاروف ۹۰ سال دارد و از ایران و اصفهان پرسید. جد بزرگش، معمارباشی، امیر بخارا بود و ناصرالدینشاه او را به بخارا فرستاد تا قصری برای امیر بسازد. وقتی از ایران و اصفهان گفتم اشک در چشمش حلقه زد. تورسناوف گفت شاه خطا کرد که گریخت، باید میماند و جلوی ملاها میایستاد. پسرش از افغانستان یک رادیوی پنج موج برایش آورده بود و او قبل از انقلاب رادیو ایران را گوش میکرد، اما حالا صدای آمریکا و بیبیسی و رادیو کابل و رادیوی دوشنبه را گوش میکند.
او نیز مثل همه تاجیکها عاشق گوگوش است و آرزو دارد تا نمرده است گوگوش خانم را زیارت کند. نوهاش هم گوگوش را دوست دارد هم ستار را و آهنگ شازدهخانم و زنگ حساب را از حفظ است. او در متروی تاشکند راننده است. در روستا تفاوتی بین زن و مرد نیست و همه دستدردست هم میرقصند و شادی میکنند. من و بهروز نیز به دعوت مدیر مدرسه سخنان کوتاهی برای برادران و خواهران گمشده خود در بامداد نوروزی ایراد کردیم. گروه «گُلافزا» از شش پیرزن که نیمچکمه به پا داشتند و هنگام دف زدن و خواندن پا نیز میکوبیدند تشکیل شده بود، با ریتم دلنشینی میخواندند:
جوانی میروی سیاهقلم باش بگو که تُرکی یا اینکه قزلباش
قزلباشی بیا مهمان من باش و گر ترکی به ترکستان خود باش
اینسو تاجیکها و ایرانیها را قزلباش میخوانند و به اسماعیلیها و شیعهها نیز قزلباش میگویند.
این از تاجیکهای جدامانده از خاکشان که با توطئه استالین سمرقند و بخارایشان را به ازبکها دادند. از تاجیکستان چه بگویم.