خانه » مقاله » مجتبی خامنه‌ای؛ حاکم پشت پرده جمهوری اسلامی / علیرضا نوری زاده

مجتبی خامنه‌ای؛ حاکم پشت پرده جمهوری اسلامی / علیرضا نوری زاده

دلیل تمایز مجتبی از برادرانش در دیده «آقا» چیست؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۵ مه ۲۰۲۲ ۷:۱۵

وبسایت آستان قدس

می‌توان گفت در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۳۸۴ بود که آقا مجتبی پرده‌نشین از اختفای مصلحتی خارج شد. در واقع آنچه مجتبی را نزد خاص‌وعام معروف کرد، پیام یا نامه مهدی کروبی بود که بفرموده، در فاصله دوساعت خواب قیلوله، آقا مجتبی ناگهان آرایش نزول ترتیب داد و احمدی‌نژاد را بالا کشیدند.

باری، آسید مجتبی علی‌رغم میل پدربزرگ عزیزش که دوست داشت در میان نوادگانش این یکی عمامه بر سر نهد (و البته بعد از به ولایت رسیدن والد معظم عمامه بر سر نهاد) و در روزهای عاشورا، نوحه دو طفلان مسلم و قاسم تازه‌داماد و علی‌اصغر شیرخوار را در حسینیه خیابان طبرسی سر دهد، به تحصیل علوم جدید تمایل داشت و آرزو می‌کرد همچون استوار قوچانی، همسایه عمه خانم و شیخ علی آقا شوهرعمه‌اش که مطمئن بود او یکی از قدیسان و نظرکرده ضامن آهو است، لباس نظام بر تن کند و به قول خانم بزرگ، آجان (آژدان) شود. هرچه نیای بزرگ و حضرت ابوی به او گوشزد می‌کردند که جای سید حسینی در حلقه واکسیل‌بندهای پسر رضاخان نیست، «آقا مجتبی» بر اصرار خود بر پیوستن به سلک اهل نظام می‌افزود.

«آقا جان» با بالا گرفتن سروصداهای خیابانی، به مشهد بازگشت و شب‌ها با شیخ علی آقا، شوهرعمه خانم بدری، و شیخ عباس دَلِه (لقبی که در مشهد به واعظ طبسی داده بودند) و هاشمی‌نژاد گرد هم می‌آمدند و درباره مردی سخن می‌گفتند که ابوی سخت دلبسته او بود و تصویرش را بر دیوار اتاق نشیمن آویزان کرده بود؛ اما پدربزرگ از او نفرت داشت و هر بار که صحبت او به میان می‌آمد که از نجف به پاریس رحل اقامت افکنده است، رو ترش می‌کرد که مباد آن روز که این سید به قدرت برسد؛ چون دمار از روزگار همه ما در خواهد آورد.

«آقا مجتبی» با همه خردی، لحظه‌ای ابوی را ترک نمی‌کرد و برخلاف آقا داداش کوچولو، مسعود، که بیشتر در کنار مادر بود، او در محضر پدر می‌آموخت. تنها موقع قیلوله بعدازظهرهای آقا جان، سیم و چرخ را برمی‌داشت و به خیابان می‌زد… آن روز که پس از استقرار ابوی در تهران و به تخت نشستن آقای خمینی، باروبندیل را جمع کردند و به همراه مادر و دایی‌جان خجسته به تهران آمدند، مجتبی با اندوه بسیار دست‌های جد و جده عزیز را بوسید و از پشت شیشه قطار، برای عمه بدری و بچه‌هایش که به بدرقه‌ آن‌ها آمده بودند دست تکان داد.

زندگی مجتبی خیلی زود عوض شد. برخلاف مصطفی که بعد از انتقال «آقا جان» به مجتمع ریاست‌جمهوری (بعد از انتخابش به مقام رئیس‌جمهوری) از در و دیوار مجتمع بیزار بود، او سخت به دفتر «آقا جان» و محیط مجتمع دلبسته بود. به محض آنکه از مدرسه بازمی‌گشت، یکراست به سراغ منشی مخصوص ابوی می‌رفت و کنار او می‌نشست و آمدوشد مراجعان را از نزدیک دنبال می‌کرد. به گفته یکی از مشاوران خامنه‌ای، در دوران ریاست‌جمهوری‌ او، مجتبی به‌هیچ‌وجه علاقه نداشت دنبال آخوندی برود. درست برخلاف مصطفی که از همان خردسالی به کلاس قرآن می‌رفت و سرانجام نیز در کلاس آخر دبیرستان، سر از حوزه درآورد، «آقا مجتبی» همچنان به دنبال لباس نظامی بود.

او چندی به سپاه پیوست و یک دوره آموزشی کامل را نیز در خوزستان و تهران گذراند. با این همه، وقتی در پی به تخت خلافت نشستن «آقا جان»، قرار شد او در کنار اصغر حجازی امور دفتر ویژه امنیتی ابوی را اداره کند، به ناچار شلوار جین و کاپشن آمریکایی را کنار گذاشت و قبای اهدایی حاج اصغر را بر تن کرد. حتی از فرصت حضور سید محمود هاشمی که هفته‌ای دو روز به دفتر می‌آمد تا به ولی‌فقیه درس خارج بدهد و مباحث دشوار فقهی را در محضرش مطرح کند، استفاده کرد و مقدمات را نزد او امتحان داد. بعد هم دروسی را که اخوی مصطفی نزد آقا رضی شیرازی می‌آموخت با او مباحثه می‌کرد.

«آقا جان» از رویت فرزندی که اگر لباس اهل منبر پوشیده بود، نه برای نوکری سیدالشهدا بلکه برای پا گذاشتن در جای پای خودش بود، بسیار شادمان بود و گهگاه به اصحاب خاصه می‌گفت که «این مجتبی عین خود ما است، ماشاالله هوش و استعداد غریبی دارد و…»

وقتی خاتمی برای دومین بار به ریاست‌جمهوری انتخاب شد، «آقا مجتبی» دیگر آن بچه آخوند ناشناس خجالتی سابق نبود. او حالا در مقام مدیر برنامه‌های ابوی و نایب مناب اصغر حجازی عملا در دفتر حرف اول را می‌زد. اما زمانی کاملا به رسمیت شناخته شد که بعد از بازی دادن قالیباف در جریان انتخابات ۱۳۸۴، احمدی‌نژاد را بر تخت نشاند و موقع انتخاب وزرا، ضمن ابلاغ اوامر ملوکانه ابوی به او، خود نیز اوامری صادر می‌کرد که کاملا شبیه اوامر ابوی بود: «وقتی من می‌گویم سید احمد موسوی باید معاون رئیس‌جمهوری در امور پارلمانی و حقوقی شود، فورا باید حکمش را صادر کنید.»

مجتبی دومین فرزند رهبر جمهوری اسلامی، متولد ۱۳۴۸، مثل برادرش مصطفی، متولد ۱۳۴۴، و مسعود، متولد ۱۳۵۳، در سال‌های فقر و تنگدستی پدر به دنیا آمد؛ اما میثم محصول سال انقلاب است و بشری متولد ۱۳۵۹ و هدی متولد ۱۳۶۰ محصول سال‌های عزت و ولایت و نایب امامی پدرند و شازده‌وار زیسته‌اند. مصطفی که تا انقلاب، دوران دبستان و سال اول و دوم را در سختی گذراند، بعدها نیز که لباس طلبگی برتن کرد و دختر عزیزالله خوشوقت (آخوندی که در جریان قتل‌های زنجیره‌ای پنج حکم ارتداد علیه زنده‌یادان داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده و پیروز دوانی را به سعید امامی داد؛ البته امامی حکم ارتداد صادره از جنتی و شیخ محمد یزدی و شخص فلاحیان را نیز در دست داشت)

امروز «آقا مجتبی» در آغاز دهه پنجم زندگی، با اطوار و احوالی که عین احوال و اطوار ابوی است، در مجالس و محافل کمتر ظاهر می‌شود؛ اما هر جا هست، لقب حجت‌الاسلام‌والمسلمین حاج سید مجتبی حسینی خامنه‌ای را یدک می‌کشد. از عموها با سید محمد رابطه نزدیکی دارد و می‌گویند با توجه به مقام معلمی غلامعلی خان حداد عادل و نسبت فامیلی، تنها از او حرف‌شنوی دارد؛ زیرا او بود که نور ولایت را در ناصیه‌اش کشف کرد.

حکایت ازدواج صبیه مشاورالحضور رهبر جمهوری اسلامی، غلامعلی خان حداد عادل، زهرا خانم، با مجتبی در سال ۱۳۷۷ مطابق روایت حداد عادل، حکایت بامزه‌ای است؛ به‌خصوص آن قسمت که ولی‌ فقیه شب عروسی ولیعهدش در خانه نان و پنیر نوش جان کرد وبه غذای عروسی دست نزد. ثمره این وصلت خجسته ولو شدن حداد خان در دستگاه ولایت، نمایندگی و ریاست مجلس و ۳۳ شغل فرهنگی و سیاسی دیگر برای او بود. البته «آقا مجتبی» و همسرش بعد از چند سالی که حسرت فرزند کشیدند، در بیمارستان‌های ولینگتون و کرامول لندن به آرزوی خود رسیدند و با کمی هزینه بی‌مقدار (حدود یک میلیون پوند) صاحب نورچشمی محمد باقر شدند. فاطمه ومحمد امین نیز فرزندان بعدی‌اند.

از دختران رهبر جمهوری اسلامی بشری، متولد ۱۳۵۹، عروس محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر خامنه‌ای، است و هدی، کوچک‌ترین فرزند خانواده، همسر مصباح‌الهدی باقری کنی، برادر علی باقری و فرزند محمدباقر باقری کنی، اخوی مهدوی کنی، است. بشری زبان انگلیسی خواند و هدی دلبسته آرایش بود.

اصغر حجازی که می‌داند اگر پس از غیاب ارباب فقیهش زنده بماند، باید بابت بیش از سه دهه اعمال سیاهش جواب پس بدهد، تنها راه نجات خود و ایل‌وتبارش را در ولایت‌عهدی مجتبی می‌داند. رویای جلوس بر تخت خلافت «آقا مجتبی» را هم بدجور کلافه کرده است. حالا دیگر فقط او است که بر احوالات پدر نظارت کامل دارد. هم به اراده او بود که یحیی رحیم صفوی رفت و محمدعلی جعفری آمد که بدون هیچ شرمی دست‌های ولیعهد ولی‌فقیه را می‌بوسید و باز به اشاره او، حسین سلامی جای جعفری نشست و عزیز خان به مرکز «نیست در جهان» فرهنگی سپاه پرتاب شد. او بود که مهرداد بذرپاش را که به او ریاضی و کامپیوتر یاد داد، در راس مهم‌ترین واحد صنعتی در گستره اتومبیل‌سازی نشاند و هم از برکت انفاس قدسی او بود که وزارت کشور یکسره زیر نگین محمدباقر ذوالقدر و علیرضا افشار و امروز سردار احمد وحید رفت.

«آقا مجتبی» حالا اتاق فکر ابوی را اداره می‌کند و نیمه کابینه‌ای برای خود دارد که زنگ جلساتش را علی اکبر خان ولایتی می‌زند. با علی آقا لاریجانی که طرف به قول اطرافیانش خیلی باد در دماغ دارد و یکی دو بار گفته که من نوکر سید علی‌ام و لزومی ندارد که نوکری سید مجتبی را هم بکنم، میانه‌ای ندارد و با کشیدن قالی ریاست از زیر پای اخوان لاریجانی، محمد جواد و فاضل و علی و صادق و باقر، روی پرونده آن‌ها مهر «الخاتمه» زد.

«آقا» چند بار به محارم خود در خبرگان گفته است حالا که شرط مرجعیت برای رهبری در کار نیست و صادق لاریجانی هم نه جربزه دارد و نه لیاقت، چرا از حالا روی مجتبی تامل نمی‌کنید. او خیلی بااستعداد و هوشمند است و ماشاءالله در عرصه فقه و شریعت نیز صدتا امثال مکارم را توی جیب قبا می‌گذارد. (بعد از آبروریزی‌های آبراهیم رئیسی در نخستین سال ریاست‌جمهوری، پرونده ولایت او ولو به‌صورت موقت تقریبا بسته شده است)

۴۳ سال پیش، بچه‌ای با سر از ته ماشین‌شده، با یک سیم و لاستیک کهنه دوچرخه دایی جان خجسته، در کوچه‌های تنگ و دراز جنوب مشهد، دنبال لاستیک غلتان می‌دوید و امروز ملک ایران با انگشت او غلتان است و کسانی دستش را می‌بوسند که انسان شرم می‌کند حقارتشان را برشمرد. مصباح یزدی قبل از مرگش پای خامنه‌ای را بوسید و دست مجتبی را. عید فطر امسال هم فرماندهان سپاه دستش را بوسیدند. تاکنون ارتشی‌ها منهای سرلشگر موسوی، فرمانده کل ارتش، از بوسیدن دست او خودداری کرده‌اند. مصطفی و مجتبی هردو با فرزندان هاشمی رفسنجانی به جبهه رفتند. مصطفی بی‌سروصدا زخم کوچکی برداشت اما مجتبی در جبهه، به یاد رویاهای کودکی محو یونیفورم بسیجی خود شده بود و گهگاه مشق فرماندهی می‌کرد.

بارگاه ولی‌فقیه و شاه سلطان حسین صفوی

در طول تاریخ ما شاید فقط شاه سلطان حسین صفوی را بتوان با سلطان علی ولی‌ فقیه مقایسه کرد. در روزگار آن سلطان، مشتی دجال شیاد بعضی با عمامه و جمعی با کلاهخود و عده‌ای نیز با کلاه ۱۲ پر قزلباش، جان و مال و ناموس مردم را در تصرف داشتند و با رساندن سلطان صفوی به عرش اعلی و همنشین کردن او با اولیا و انبیا، چنان کردند که دو سه هزار ازبک و پشتون با ملا زعفران- چیزی شبیه به ملابرادر فعلی- به سرکردگی محمود غلجایی مجنون- چیزی شبیه به حقانی- نصف جهان، پایتخت مرشد کامل را، به آن صورت مفتضحانه تسخیر کردند و از کشته پشته ساختند.

خامنه‌ای خیال می‌کند سوارکار است و به اشاره ابروی مبارکش زنده‌خواران دربار عدالت‌گستر می‌توانند رهبران جهان و منطقه را یک لقمه چپ کنند. بعد هم که خیالشان راحت است که طهماسب میرزایشان، آقا مجتبی، بر تخت خواهد نشست؛ بی‌آنکه تامل کنند که در سرزمین جاودانه ما، همیشه در بزنگاه‌های تاریخی، نادری سربلند کرده و ایران را بار دیگر به اعتبار و اقتدار رسانده است.

اما تاریخ را دیکتاتورها نمی‌نویسند. سرنوشت «آقا مجتبی» را هم ابوی مقرر نخواهد کرد؛ چنانکه صدام حسین با همه جبروتش نتوانست پسر محبوبش را به قدرت برساند و همان‌طور که قذافی در برکشیدن سیف الاسلام، فرزندش، ناکام ماند و پایان خودش هم در یک لوله نفت و با هفت‌تیر طلای اهدایی امیر قطر و چند گلوله رقم خورد.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*