با سفر بشارالاسد به تهران، پیوندهای بعث و ولایت فقیه مستحکمتر میشود و همین نقطه عطف اغاز پایان هر دو رژیم خواهد بود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۱۳ مه ۲۰۲۲ ۹:۳۰
سفر چند ساعته بشار الاسد به تهران و معانقه و مصافحهاش با ولی فقیه و منصوبش، ابراهیم رئیسی، ابعادی پیدا کرد بهمراتب فراتر از احوالپرسی و سپاس از مردی که ملتش را فدای ماندن او در قدرت کرده است. تفسیر خودیها و غیرخودیها همه بر اهمیت سفر و گشایش میدان برای حضور گستردهتر سپاه و دستگاه اطلاعات ولی فقیه متمرکز است، اما من نکتههای دیگری را در جستوجوی خویش یافتهام که بازگو میکنم.
پیوندهای رژیم با سوریه
برای بسیاری از هموطنان ما در دوران پیش از انقلاب، بهدلیل مشکلات سفر به عراق، در سالهای برقراری روابط با سوریه، عملا دمشق و مزار حضرت زینب و برادرزادهاش سکینه و چند چهره دیگر جای کربلا و نجف و سامره و کاظمین را گرفته بود .با این همه، دمشق در دوران ناسیونالیستهای قومی، و چه در عصر بعث، پناهگاه بسیاری از ایرانیهای مخالف بود، از صادق قطبزاده مدرن متظاهر به اسلام با ریشههای ملی مذهبی تا مصطفی چمران اسلامزده نهضت آزادی، و از محمد منتظری تا جلالالدین فارسی همه رو به قبله دمشق نماز میگزاردند و مرحوم جعفر رائد، که مدتها وزیر مختار و دبیر اول سفارت ایران در دمشق بود، تعریف میکرد دشمنی با ایران به توپ فوتبال بین عبدالناصر و رهبران سوریه تبدیل شده بود، از سرهنگ سراج و ژنرال امین الحافظ گرفته تا نورالدین الاتاسی و حافظ الاسد به روی مخالفان ایران آغوش میگشودند.
ولی بعد از قرارداد الجزیره بین شاه فقید و صدام حسین، اسد که سخت نگران نزدیکی ایران با رقیب بعثیاش بود، با ابتکار عبدالحلیم خدام، وزیر خارجه، و معاون بعدیاش، دعوت شاه فقید را برای دیدار از تهران با شادمانی پذیرفت و همراه بانویش انیسه مخلوف به تهران آمد. شاه و شهبانو استقبالی شاهانه از او به عمل آوردند. اسد و بانو در کالسکه سلطنتی بخشی از مسیرش را چنان رویایی طی کرد.
ممدوح عدوان، دوست شاعر سوریام که به اسد نزدیک بود، روزی در دمشق به من گفت اسد آنقدر تحت تاثیر پیشرفتهای ایران و شخصیت شاه قرار گرفت که در بازگشت به دمشق، چندان رغبتی به پذیرش مخالفان شاه نداشت (من گزارش سفر اسد به ایران را مینوشتم که خبر شدم او در روزگار سوریه دموکرات، به ریاست شکری قوتلی، همراه ۱۲ افسر نیروی هوایی سوریه از ایران دیدن کرد و یک هفته مهمان نیروی هوایی ایران بود. در ضمن، متوجه شدم او برای دیدن نمایش مونتسرا به تئاتر فردوسی رفته بود).
حافظ الاسد تا ماههای نزدیک به شعلهورشدن انقلاب، با پادشاه در تماس بود. بعد از دیدار حافظ الاسد از ایران و برخورداریاش از وام ۶۰۰ میلیون دلاری شاه برای بازسازی زینبیه و جاده بین شام کهن و دمشق جدید و ساختن تاسیسات برای پتروشیمی لاذقیه، اسد چنان سربهزیر شد که وقتی به او اطلاع دادند میخواهند جسد علی شریعتی را به زینبیه بیاورند، سفیرش را به دیدن مرحوم ظلی، مدیرکل وزارت خارجه ایران، فرستاد تا بپرسد «آیا برادرم اعلیحضرت نظری دارند». و ظلی بعد از تماس با نخستوزیر (و لابد کسب اجازه از پادشاه)، به سفیر اسد گفته بود «ما هیچ مشکلی نداریم».
در رابطه با ربوده شدن امام موسی صدر بهدست معمر القذافی، تهران و دمشق در تماس مستمر بودند و شاه هیئتی را برای پیگیری امر به سوریه فرستاد.
بعد از انقلاب
قطبزاده و ابراهیم یزدی و دکتر مصطفی چمران، که نمکخورده اسد بودند و قطبزاده بهعنوان خبرنگار بینالمللی روزنامه البعث نیز در سالهای دربهدری گذرنامه سوری در جیب داشت، و از آخوندها روسوفیلهایی مثل خوئینیها و انقلابیها همچون محمد منتظری و جلالالدین فارسی، سخت به دنبال برقرار کردن پیوند نزدیک با اسد بودند.
حتی مهندس بازرگان به نزدیکی دو کشور علاقهمند بود و میگفت باید بدهی سوریه را با رفاقت زنده کنیم. مرحوم بازرگان مرحوم حسن روحانی، قاضی خوشنام و ادیب عربیدان را که از دوستانش بود، بهعنوان سفیر به دمشق فرستاد. به فاصله کوتاهی مرحوم روحانی به تهران بازگشت و روزگار دیگر نصیب قاضی و دیپلمات نبود که سکه به نام هوچیها و آدمربایان از نوع محتشمیپور و محمدحسن اختری و حسین شیخ الاسلام میزدند.
تا زمان جنگ ایران وعراق، روابط عادی بود. با جنگ خمینی با صدام حسین، و حمایت حافظ الاسد از ایران و کمکهای تسلیحاتی و لجستیک او به ایران (همچون دادن تسهیلات و راه پرواز به هواپیماهای ایرانی در مقابل دریافت نفت مجانی و ارزان) ۴.۶ میلیارد دلار به ایران مقروض شد. و زمانی معروف الدوالیبی، نخستوزیر اسبق سوریه و یکی از رهبران بزرگ جنبش اخوانالمسلمین سوریه و جهان که بهصورت غیابی به مرگ محکوم شده بود، همراه شماری از اندیشمندان جهان اسلام و رهبران جنبش اخوان به تهران آمد تا ضمن میانجیگری بین ایران و عراق، از خمینی برای مقابله با حافظ الاسد یاری بگیرد. خود او در کتاب خاطراتش، دیدارش با سید روحالله مصطفوی را چنین توصیف میکند: «به اتفاق هشت تن از اندیشمندان و بزرگان عرصه فکر و دین در جهان اسلام بر خمینی وارد شدیم. همه ما با خضوع کامل و در نهایت احترام و ادب به او سلام گفتیم و بر زمین نشستیم. انتظار داشتیم او بلافاصله ضمن همدردی با هزاران سوری که قربانی جنایات رژیم علوی دمشق شدند، حافظ الاسد را محکوم کند. او اما یک سلسله حرفهای بیربط و جفنگ تحویلمان داد، مدعی شد که صدام با اسرائیل همدست است و او بهزودی با کندن کلک بعثیهای کافر عراق، قدس را آزاد خواهد کرد و سپس، به تنبیه همه آنها که صدام حسین را یاری دادهاند، خواهد پرداخت. رژیم سوریه رژیمی مردمی و برادر ما است. بعد از حرفهای خمینی، به همراهانم گفتم برخیزیم، اینجا جای ما نیست.»
حافظ الاسد که به تهران آمد، اوضاع بهشدت به هم ریخته بود. او با سیدعلی خامنهای، رهبر رژیم، علیاکبر هاشمی رفسنجانی، رنیسجمهوری وقت، علیاکبر ولایتی و همینطور با سیداحمد خمینی دیدار کرد. یادمان باشد که حافظ الاسد تا پایان عمر خمینی به ایران سفر نکرده بود و تنها در پی مرگ او، برای دیدار با رهبری جدید، بهویژه هاشمی رفسنجانی که از سال ۱۳۵۵ او را میشناخت، به تهران رفت.
با مرگ حافظ الاسد و پیش از آن مرگ ولیعهدش باسل در یک تصادف مرموز در راه سفر به خارج، رژیم ایران سنگتمام گذاشت و با همه ثقل و قدرت به حمایت از بشار، که چند ماه تمرین ولیعهدی کرده بود، پرداخت. بشار الاسد از زمان ولایتعهدی و بعد ریاستش، بیش از ۱۱ بار به ایران سفر کرد و بعد از انقلاب، تمام روسای جمهوری نظام از دمشق دیدار کردند، همینطور نخستوزیران و وزرای خارجه در آمدوشد به دمشق از خدام و ولید معلم و فاروق الشرع و مقداد کم نیاوردند.
بهار عربی و بشار الاسد
جنگی که در ۲۶ ژانویه ۲۰۱۱ (بهمن ۱۳۸۹) آغاز شد و بیش از ده سال است ادامه دارد سوریه را به ناکجاآبادی ویران تبدیل کرده است که در آن، هیچکس به فردای خود مطمئن نیست و ۵۰۰ هزار کشته، ۳۳۰ هزار مفقود، بیش از ۱۰۰ هزار زندانی و حداقل ۸ میلیون آواره حاصل آن بوده است.
بشار الاسد منشا همه جرایم و آغازگر و ادامهدهنده آن بوده است. زمانی که مردم سوریه به امید استفاده از جو بهار عربی، بهصورت مسالمتآمیز خواستار اصلاحات و نه براندازی شدند، این اسد بود که شش ماه ارتش و نیروهای لباسشخصیاش را به جان آنها انداخت و بعد از دو سه هزار کشته، وادارشان کرد دست به اسلحه ببرند.
علی خامنهای هم آتشبیار جنگ شد و یاریدهنده مجرم بعثی حاکم بر پارههایی از شام و شرق و شمال کشورش، و مشوق او به رد همه راههای سیاسی برای پایان دادن مصائب مردم و تشکیل حکومتی ملی و ائتلافی موقت برای دوران گذار.
سرانجام میرسیم به رفیق سابق ولادیمیر پوتین، که شاهد فرو افتادن کیان فریب و دروغ ۸۰ ساله بود و آن روز که دیوار برلین فرو ریخت و او چمدان بست و از آلمان شرقی اندوهگین به مسکو بازگشت، و زمانی که دولت را از یلتسین تحویل گرفت، با حکمتی دور از انتظار و تفکر یک قطب امنیتی کارکشته، نخست به خانه پرداخت و خیلی زود توانست با پیروزی در چچن، غرور ملی درهمشکسته ملتش را احیا کند. اما در خارج از روسیه، او ناچار بود کوتاه بیاید، که آمد. و زمانی که آمریکا با آمدن اوباما دیگر میل عقابی نداشت و به کفتر خانگی بدل شده بود، پوتین در گرجستان غرور شکسته را احیا کرد. آبخازیا و اوستیا از بلعش رابعه ولادیمیر گذشت، پیش از آنکه غرب به سکسکه پس از بلعش اعتراض کند. بعد هم سوریه بود، که در کنار ایران، از جمله احباب بهجامانده از عصر عظمت بودند. ولی فقیه در نگاه پوتین جلوه عیسی بن مریم را دید و پوتین در نگاه ولی فقیه، رویازده مردی را کشف کرد که در اوهام و خیالات غرق است.
با شروع تحولات سوریه، ستاد مشترکی برپا شد که هدایت نبرد را بر عهده داشت و دارد. سردار حسین همدانی، رئیس مستشاری ئظامی ایران در سوریه که در یک عملیات انتحاری به قتل رسید، درباره کمکهای ایران به سوریه گفت: «سوریه در حالی که ما بهشدت به مهمات و تجهیزات نظامی نیاز داشتیم، درب زاغه مهمات را برای ما باز کرد. محسن رفیقدوست میگوید ما خرید کرده بودیم از خیلی کشورها، ولی به ما نمیدادند. مهمات و سلاح خریده بودیم ولی به ما نمیدادند. میگفتند ایران در حال سقوط است. زنگ زدم به وزیر دفاع سوریه، آقای مصطفی طلاس، گفت باید سیدی رئیس بگوید. گفتم من هواپیما را فرستادم برای شما. سوریها هواپیما را پر کردند مهمات و فرستادند…»
با سفر بشارالاسد به تهران، پیوندهای بعث و ولایت فقیه مستحکمتر میشود و همین نقطه عطف اغاز پایان هر دو رژیم خواهد بود.