«سفـارت مآبا !
… وسعت ملک فرنگستان چقدر است؟ ثانیاً: فرنگستان عبارت از چند ایلنشین یا چادرنشین است؟ خوانین و سرکردگان ایشان کیانند؟ (آیا) فرانسه هم یکی از ایلات فرنگ است؟ بناپارت نام کافری که خود را پادشاه فرانسه میداند کیست و چکاره است؟ … اینکه میگویند (مردم انگلیس) در جزیـرهای ساکنند و ییلاق و قشلاق ندارند راست است یا نه؟ آیا لندن جزئی از انگلستان است یا انگلستان جزئی از لندن؟ احسن طُرْق برای هدایت فرنگیان گمراه به شاهراه اسلام و بازداشتن ایشان از اکل میـّت و لحم خنزیر کدام است؟ …»(۱)
این، سخنِ فتحعلی شاه قاجار در نامهای به سفیرش در استانبول، بیخبری سلاطین قاجار از تحولات عظیمِ «فرنگستان» (غرب) در اواسط قرن نوزدهم را نشان میدهد. به عبارت دیگر: در قرن نوزدهم میلادی که اروپا مراحل تازهای از پیشرفت و تمدّن و اکتشافات و اختراعات علمیرا پشت سر میگذاشت، شناخت سلاطین قبیلهای قاجار از جهان آنچنان محدود و عقبمانده بود که فکر میکردند اروپا و آمریکا در عمق زمین قرار دارند بطوریکه فتحعلیشاه قاجار بهنگام شرفیابی قنسول انگلیس از او میپرسد: «چند ذرع باید زمین را کَند تا به ینگهدنیا (آمریکا) رسید؟».
مشروطه ۱
با چنین گذشتــهء ایلی و روان فرهنگی ـ مذهبی، جامعهء ایران به آستانــهء قرن بیستم قدم گذاشت. در واقع ـ غیر از دوران سامانیان و یکی دو دورهء دیگر ـ تا آستانـهء انقلاب مشروطیـّت (۱۹۰۶) بخاطر استیلای حکومتهای ایلی و قبیلهای، جامعهء ایران ـ عمیقاً ـ در گذشتههای ایلی و قرونوسطایی بسر میبُرد و با چشمهای پرحسرت و حیرت، در افقهای دور، نظارهگر تحولات عظیم غرب بود.
هر چند که نشانههای فراوانی از مفهوم «آگاهی ملّی»، وطن دوستی و «هویـّت ملّی» در تاریخ و ادبیات ایران وجود دارد(۲)، امّا باید دانست که در ایران هیچگاه مفهوم دولت ـ ملّت(۳)به معنای اروپایی آن، شکل نگرفت و هم از این روست که مفاهیم «دولتی» و «ملّی» در جامعــهء ما، معنایی متفاوت با آنچه که در اروپا رایج است دارند.
بخاطر ساختار ایلی ـ قبیلهای حکومتها و عدم شکلگیری طبقات اجتماعی در یک رَوَند هزار و چهار صد سالهء بعد از اسلام، در ایران (برخلاف اروپا) هر قشر و صنفی برای پیشبرد اهداف سیاسی یا اقتصادی خویش، خود را به سلطان (حکومت و دولت) وابسته میکرد بطوریکه سلطان ـ بعنوان «قبلــهء عالم» و «ظل الله» ـ مالک جان و مال و حیثیـّت مردم بود و در این میان حتّی درباریان و اشراف و اعیان و خصوصاً تجـّار و بازرگانان نیز امنیـّتی نداشتند و چه بسا با اشارهء انگشتی یا با صدور فرمانی، جانشان بر باد میرفت و یا اموال و دارائیشان، مصادره میشد.
این وضع در سراسر دورههای تاریخ ایران تا جنبش مشروطیـّت ادامه داشت. «گاسپار دروویل»(۴) ـ که در عصر فتحعلی شاه در ایران بوده ـ مینویسد:
«ارادهء شاه بمنزلــهء قانون بود. مردم ایران ـ جملگی ـ رعایای شاه محسوب میشدند و شاه با آنها به هر وضعی که میخواست، رفتار میکرد. عنوان «قُلی» (بنده و غلام) ضمیمهء نام بسیاری از اشراف و درباریان بود و هنگامیکه شاه، فرمانی بعنوان قانون صادر میکرد، وزراء آن را مستقیماً به حُکّام ولایات ابلاغ میکردند در حالیکه روحِ مردم از این قانونگذاری، بیخبر بود.»(۵)
بنابراین: روشن میشود که چرا اولین شعارهای رهبران و روشنفکران جنبش مشروطیـّت، حکومت قانون و محدود و مشروط کردن اختیارات شاه بود.
بافت اقتصادی ایران در آستانــهء مشروطیـّت یک بافت پیشسرمایهداری و اساساً ایلی ـ روستائی بود. ۸۰% از جمعیـّت ِ ۸ ـ۹ میلیون نفری ایران در آن هنگام روستائیان و ایلات و عشایر بودند و سرمایهداری صنعتی و تجاری، تنها ۳% را تشکیل میداد. ۱۷% دیگر را کارگران تولیدات یـدی و صنعتی، پیشهوران خردهپا، بازاریان، گروههای کارمندان شهــری و طُلّاب تشکیل میدادند.
در اواخر قرن نوزدهم میلادی کوششهائی برای تأسیس کارخانههای بلورسازی، پارچهبافی، نخریسی، کبریتسازی، صابونسازی و قند کهریزک در تهران و تبریز و اصفهان و رشت صورت گرفت امّا بخاطر نفوذ دولتهای روس و انگلیس و در نتیجـهء هجوم تولیدات خارجی به ایران، این صنایع نوپـا تاب مقاومت در برابر کالاهای خارجی را نیافتند و بزودی ورشکست یا تعطیل شدند. بسیاری از تُجـّار و بازرگانان عْمده ـ پس از مقاومتهای اولیـّه، مثلاً در جنبش تنباکو (۴ ژانویهء ۱۸۹۲) سرانجام با نزدیک شدن به دو قدرت سیاسی آن روز، به «دلاّل» کالاهای روسی و انگلیسی تبدیل شدند.
ایجاد کارخانههای بلورسازی، نخریسی، صابونسازی، پارچهبافی و کبریتسازی در شهرهای تهران، تبریز و رشت و اصفهان، باعث پیدایش و رشدِ کمّیکارگران یدی و صنعتی، پیشهوران خردهپا و بازاریان گردید. بنابراین شگفت نیست که این شهرها در جریان جنبش مشروطه پایگاههای اصلی مجاهدان و مبارزان علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی بودند، با این حال بخاطر ضعفها و محدودیتهای موجود، کارگران یدی و صنعتی، پیشهوران خردهپا و بازاریان و بطور کلی طبقهء متوسط شهری، فاقد گستردگی و آگاهیهای لازم سیاسی بودند و لذا ـ بتدریج ـ طعمــهء وعدهها و وعظهای دشمنان مشروطیت (که اینک دیگر لباس مشروطهخواهی پوشیده بودند) شدند.
شکست ایران در دو جنگ با روسیه در اوایل قرن نوزدهم و تحمیل معاهدههای اسارتبارِ «گلستان» و «ترکمنچای» که در نتیجــهء آنها، ۱۷ شهر قفقاز و نیز بعضی از شهرهای شمال شرقی، از ایران جدا و ضمیمـهء خاک روسیه شدند، در واقع باروتی بود که حس نهفتــهء ملّی ایرانیان را منفجر کرد و برای اولین بار جامعــهء ایران و خصوصاً روشنفکران ایران را با «چرا؟» و «چه باید کرد؟» روبرو ساخت. برای اولین بار، ایرانیان وطن دوست متوجه شدند که برخلاف اعتقاد آیات عظام، با آیه و استخاره و دعا و روزه و روضه نمیتوان به جنگ توپ و تفنگهای «کفّار» رفت. جامعــه و خصوصاً روشنفکران ایران، عامل اصلی این دو شکست اسارت بار را، هم در حکومت مطلقــهء ایلی و بیتدبیری سیاسی قاجارها میدانستند و هم در سلطــهء بلامنازع علمای مذهبی میدیدند که در واقع «یارِ غارِ» حکومت و آتشبیارِ جنگهای ایران و روسیه بودند و با هرگونه نوآوری و نوسازی اجتماعی ـ سیاسی مخالفت میکردند.
در این میان، داد و ستدهای بازرگانی و مسافرت ایرانیان به روسیه و بعضی کشورهای اروپایی و خصوصاً آگاهی از تحولات فکری و سیاسی ـ اجتماعی انگلیس و فرانسه، بطور کلی ذهنیـّت ایرانیان را تغییر داد. بدین ترتیب: محدود کردن یا مشروط کردن حکومت مطلقــهء سلطان و کوتاه کردن دست مْلاّها از نهادهای قضائی و آموزشی جامعه، وضع قانون و ایجاد عدلیـّه، به خواست عینی و اساسی مردم ایران ـ خصوصاً روشنفکران ـ بدل گردید.
به عبارت دیگر: پس از شکست ایران از روسیه و معاهدههای ننگین گلستان و ترکمانچای و ضرورت تجهیز به سلاحهای مدرن و آشنایی با دنیای غرب، نسیم آگاهی و پیشرفت و تمدن جدید در ایران احساس شد و سیستم ایلی ـ استبدادی قاجارها بر اثر مجموعــهء شرایط تاریخی ـ اجتماعی و بینالمللی، تَـرَک برداشت.
بنابراین، نهضت مشروطیـّت، اساساً ،تداوم حکومت ایلی و استبدادی در ایران و مظهر عینی و ذهنی آن (یعنی قدرت مطلقـهء سلطان و سلطــهء بلامنازع علمای مذهبی) را مورد هجوم قرار داده بود.
انقلاب مشروطیـّت در واقع انفجاری بود در مرز انحطاط و پوسیدگی، هم در حوزهء ذهن (اندیشه و جهانبینی) و هم در حوزهء زبان (شعر و ادبیات). این انقلاب، جامعــهء ایران را پس از قرنها سکوت و سکون ناشی از تحجـّر و استبداد، ناگهان بخود آورد. با اینحال بخاطر سلطــهء مناسبات ایلی ـ «فئودالی» و تفکیک نشدن اقتصاد شهری از اقتصاد روستایی، فقدان سرمایهداری صنعتی و ادغام منافع «فئودال»ها و بورژوازی تجاری دلاّل و ضعف نیروهای نوین اجتماعی (طبقهء متوسط شهری، پیشهوران و کارگران)، در یک مصالحــهء سیاسی بین اشراف درباری، بورژوازی تجاری دلاّل و روحانیت حاکم (مصالحه بین مشروطهخواهان و مشروعهخواهان) انقلاب مشروطیت نتوانست به بسیاری از هدفهای اساسی خود توفیق یابد، بنابراین عجیب نیست که نخستین رؤسای دولتهای مشروطه، «فئودال» و از شاهزادگان مستبدِ قاجار بودند!
جنبش مشروطیـّت (۱۹۰۶) بعنوان بزرگترین جنبش اصلاحطلبانــهء تاریخ معاصر ایران، براساس قانون و حاکمیـّت مردم استوار بود. فلسفــهء سیاسی این جنبش با احکام شرعی (مبنی بر ولایت مطلق یا مشروط فقها و حاکمیت قوانین الهی) تعارضِ ذاتی داشت. قانون اساسی مشروطیـّت و متمّم آن، با تأکید بر تساوی همــهء افراد جامعه در برابر قانون، امنـّیت جانی، مالی و عقیدتی و مصونیـّت از بازداشتهای خودسرانه، آزادی انتشار روزنامهها و تشکیل انجمنها را تضمین میکرد و ضمن نفی حکومت مطلقه (چه دینی و چه دولتی)، حاکمیـّت ملّی را هدف اصلی خویش قرار داده بود و ارادهء مردم را منشاء قدرت دولت، و سلطنت را اگرچه«ودیعه و موهبتی الهی» اما آنرا «از طرف ملّت به شخص شاه، مفّوض شده» میدانست.
روشنفکران جنبش مشروطیـّت
جنبش مشروطیـّت ایران، در حقیقت تبلور اجتماعی مقابلــهء «بدعت» (تجدّد) با «سْنّت» (شریعت) بود. متفکران مشروطه برای اولین بار کوشیدند تا «رعیـّت» را به «ملّت» وهویـّت ملّی را جایگزین هویـّت اسلامی نمایند. از این دوران است که ما از یک «جامعــهء ایلی» به یک «جامعــهء ملّی» متحـّول شدیم.
روشنفکران عصر مشروطه با وجود ضعفها و محدودیتهای تاریخی و تعداد اندکشان، نقشی کارساز در ارتقاء آگاهی و پیشبرد شعارهای اساسی جنبش داشتند. نگاهی به روزنامهها و نشریات و شعارها و اعلامیههای دوران مشروطیـّت نشان میدهد که فضای عمومیجنبش مشروطیـّت ـ غالباً ـ فضای غیرمذهبی (سکولار) بود. انزوای «مشروعهخواهان» (به رهبری فقیه معروف و برجستهای مانند شیخ فضلالله نوری) آنچنان بود که چاپخانههای تهران و دیگر شهرهای بزرگ از چاپ اعلامیههایشان خودداری میکردند. جالب است که برخلاف انقلاب ۵۷، هیچیک از روحانیون و رهبران بزرگ مذهبی، خواستار استقرار «حکومت اسلامی» نبودند. تلاش روحانیون معروفی مانند بهبهانی، طباطبائی، نائینی و آخوند خراسانی در بسیج مردم، هرچند بسیار مهـّم و کارساز بود امـّا باید دانست که (برخلاف نظر برخی از محقّقان) آنان درک روشنی از هدفهای عرفی و غیراسلامیمشروطیـّت نداشتند چرا که فلسفــهء سیاسی مشروطیـّت، متأثّر از فلسفـهء سیاسی غرب بود در حالیکه علمای مشروطه، عموماً، اطلاعی از فلسفـهء سیاسی غرب یا اروپا نداشتند، لذا بعد از قدرتگیری مجلس و طرح قوانین غیراسلامی، آنان بتدریج از جنبش دلسرد و جدا شدند. سخن آیتالله طباطبائی در این باره که میگفت: «سرکه ریختیم، شراب شد» بسیار پرمعناست.(۶)
نکتــهء مهم اینست که روشنفکران و مبارزان عصر مشروطیـّت (به جز حیدر عمواغلی و یارانش) عموماً اصلاحطلب بودند نه انقلابی. اکثر این متفکران، تحول جامعــهء ایران را بصورت گامبه گام و خصوصاً از طریق مشروط کردن قدرت شاه، استقرار قانون و گسترش آموزش و پرورش نوین مد نظر داشتند، آنان اساساً در پی سرنگون کردن حکومت و کسب قدرت سیاسی نبودند. بدینجهت مشروطیـّت، هم به لحاظ شعارها و خواستها و هم به لحاظ پایگاه و گسترهء اجتماعی، «انـقلاب» (بمعنای تعریف شده و شناخته شدهء کلمه) نبود از این رو اطلاق «نهضت» یا «جنبش» به مشروطیـّت شاید درستتر باشد.
نوعی «رنسانس» (یعنی بازگشت به تاریخ و فرهنگ و تمدِن ایران باستان) در عقاید متفکران مشروطه (مانند میرزا آقاخان کرمانی، میرزا فتحعلی آخوندزاده) وجود داشت که یادآورِ اندیشههای متفکران دورهء رنسانس اروپا بود. متفکران دورهء مشروطیت نیز مانند متفکران عصر رنسانس اروپا، معتقد بودند که رازِ رهایی جامعه از درماندگی و فلاکت تاریخی، آگاهی و گسترش آموزش و پرورش نوین و رهایی از سلطــهء خرافات است.
بنابراین شاعران و متفکران اصلی دورهء مشروطیت ـ اساساً ـ دارای سه مشخصّه بودند:
۱ ـ ارجگذاری به میراث ملّی و توجـّه به تاریخ و تمدِن ایران باستان (ناسیونالیسم؟).
۲ ـ مبارزهء بیپروا علیه دین و خرافه پرستی.
۳ ـ اعتقاد به جلب و جذب تمدّن و پیشرفتهای علمیاروپا.
عارف قزوینی
این سه مشخصّه را در آثار «میرزا فتحعلی آخوندزاده»، «میرزا آقاخان کرمانی»، «عشقی»و «عارف قزوینی» میتوان یافت. مثلاً: «عارف قزوینی» ـ شاعر ملّی ایران و ترانهسرای بزرگ انقلاب مشروطیـّت ـ در مبارزه با «دین» و پاسداران و نمایندگان آن (شیخ، زاهد و واعظ) شعرهای بسیاری سرود. او که ابتداء به اصرار و تشویق پدرش، سه سالی «روضهخوان» شده بود، خیلی زود به ماهیت «دین» و «زاهدان ریائی» پیبْرد. خودش میگوید: «مرا زیر بارِ ننگینی بْردند یعنی عمّامه بر سرم گذاشتند، امِا همانطور که عمّامه مرا شرمنده و رسوا کرد، من هم «عمّامه» را پیش اهل علم، بصورت یک پول سیاهِ قلب، قلمداد کردم … صُحبتٍ کفر من، اندر سرِ منبرها شد …»(۷)با چنین آگاهی و دانشی بود که «عارف» علیه قید و بندهای مذهبی و «مْلاّ»های زمانهاش شورید و چنین سرود:
کار با شیخ، حریفان! به مْدارا نشود
نشود یکسره، تا یکسره رسوا نشود
شده آن کار که باید بشود، میباید
کرد کاری که دگر بدتر از اینها نشود
درِ تزویر و ریا، باز شد این دفعه چنان ـ
بَست باید، که پس از بسته شدن، وا نشود
سلب آسایش ما مردم، از اینهاست، چرا ـ
سلب آسایش و آرامش، از اینها نشود؟(۸)
«عارف»،چنان از شریعت و شریعتمداران بیزار بود که حتّی (برخلاف وصیـّت پدرش) دستور داد تا از باغهای انگوری که قرار بود درآمدٍ آنها صرفِ روضهخوانی شود ـ شراب بگیرند و خود ـ هر ساله ـ از تهران به قصد خوردن «شراب خانگی» عازم قزوین میشد…(۹).«عارف قزوینی»، هم بعنوان شاعری غیرمذهبی و هم بعنوان یک ایرانپرست پرشور میگفت:
«آنچنان به ایران علاقمندم که حتّی تمامتِ «بهشت» را به یک وجب خاک ایران، معاوضه نمیکنم…»(۱۰)
* * *
برخلاف نظر برخی از محقّقان، جنبش مشروطیـّت یک «انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک» نبود چرا که با توجه به ساختار اقتصادی ـ اجتماعی و محدودیـّتهای فرهنگی جامعه، چنین انقلابی در ایران ـ اساساً ـ غیرممکن بود. با چنان ضعفهای تاریخی و اجتماعی و با چنان دستگاه فکری و فرهنگی و خصوصاً التقاط اندیشههای عرفی روشنفکران با عقاید اسلامی، انقلاب مشروطیت نمیتوانست به بسیاری از شعارها و آرمانهای خویش برسد و تحقّق جامعــهء مدنی، آزادی و دموکراسی در ایران غیرممکن بود. با اینحال باید تأکید کرد که جنبش مشروطیـّت، فضای ذهنی و روانی جامعـهء ایرانی را دگرگون کرد و شاید بتوان گفت که از ایرانی، انسان دیگری ساخت برخاسته از خاکستر قرون و اعصار. به عبارت دیگر: با جنبش مشروطیـّت، انسان ایرانی از پیلــهء قرون وسطائی بدر آمد و چشم بر جهان معاصر گشود.
[۱]ـ موریه، جیمز، سرگذشت حاجی بابای اصفهانی، ترجمه میرزا حبیب اصفهانی، صص۷۰۷-۱۳۵۴ [۲] ـ برای بحثی کوتاه در بارهء «آگاهی ملّی» و مفهوم «وطن» در ایران نگاه کنید به: میرفطروس، علی، تاریخ در ادبیـّات، چاپ دوم، صص۱۴۹-۱۵۳. [۳] – Etat-Nation [۴]- Drouville, Gaspard [۵]ـ سفرنامهء دروویل، ص۲۰۵ [۶]ـ در اینجا سخن از کمرنگ کردن نقش کارساز روحانیـّون مشروطهخواه در جنبش مشروطیـّت نیست بلکه منظور اینست که به فضای غالب (غیراسلامی)جنبش مشروطه و نقش روشنفکران عرفی (سکولار) در ارتقاء آگاهی و سطح شعارهای جنبش تأکید کنیم. [۷]ـ عارف قزوینی، شاعر ملّی ایران، ص۷۳ [۸]ـ کلیـّات دیوان عارف قزوینی، صص۲۶۶-۲۶۷ [۹]ـ عارف قزوینی، …، ص۷۴ [۱۰]ـ همان، ص۹۸به نقل از چاپ پنجم کتاب دکترمحمّدمصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست