گزیده خبر اقتصادی ۱۱
در نظر داشتم این نوشتار را بمناسبت مصادف شدن با چهلمین سال درگذشت محمدرضا شاه به خدمات و زحمات ارزنده او در راه پیشرفت و توسعه و اعتلای کشور، تا آنجا که حتا از جان خود مایه گذارد اختصاس دهم. زحماتی که متاسفانه ۴۲ سال پیش با برنامه ریزی چهار دولت اروپایی در کنفرانس معروف به گوادالوپ که به دلائل اقتصادی اثبات شده ایجاد تحولاتی بنیادین در ساختار سیاسی منطقه خاور میانه اجتناب ناپذیر تشخیص داده شده بود بر باد رفت.
در آن برهه از زمان اقتصاد ایران تحت رهبری شاه با تولید شش میلیون بشگه نفت در روز و افزایش موشکوار درآمد نفت یک رشد اقتصادی دوازده درصدی را تجربه میکرد و تبدیل شدن به قدرت اول اقتصادی در خاور میانه که چندان دور از دسترس نبود را بشارت میداد. طبیعتا وقوع چنین تحول بنیادین به رهبری شاه ایران در منطقه که به هیچوجه قابل کنترل نبود نمیتوانست مورد قبول غرب باشد. لذا تصمیم به تغییر رزیم گرفته شد و دستور ایجاد هرج و مرج توسط گروه های مارگسیستی و مذهبیون افراطی در داخل کشور صادر و به اجرا گذارده شد که در نهایت به وقوع انقلاب و ایجاد دیکتاتوری مذهبی موجود گردید.
ملت ایران در نهایت شوربختی و ساده اندیشی این خطای تاریخی را مرتکب شد و شانس بزرگ ” پیشرفت بسوی دروازه های تمدن بزرگ ” را به مصیبت جمهوری اسلامی ترجیح داد و با تبدیل شدن به آلت دست آخوند شیاد و شیطان صفتی بنام خمینی و دار و دسته اش ناخود آگاه از یک طرف قربانی یک دسیسه بزرگ و پیچیده بین المللی گردید، از طرف دیگرهمه امکانات مادی و معنوی ملک و ملت را نسنجیده تقدیم این غارتگران بی وطن تشنه ثروت و قدرت نمود، تا بتوانند بساط ظلم و غارتگری را تحت عنوان حکومت اسلامی در ایران و منطقه علم کنند.
اکنون چه باید کرد؟ آیا انقلاب دیگری در راه است و باید روزهای خونین دیگری را تجربه کرد؟ آیا این تحرکات ملموس در زیر پوست شهر که تک لرزه های آن آشکار شده است باید تحمل شود؟ یا زندگی حتا تحت شرائط سخت موجود هم بایستی ادامه یابد؟ . ولی در این میان یک امر مسلم و غیر قابل انکار رخ داده و آن نگاه ملت ایران به آینده است که دریافته با این ملایان و سپاهیان غارتگر نه تنها راه پیشرفت و ترقی را برخود و نسلهای آینده سد کرده، بلکه اجازه داده تا صدها میلیارد دلار عایدات کشور با نام خدا معامله شده و به یغما رود.
در حالیکه مشغول تنظیم افکار خود بودم، تصادفا با متن مصاحبه ای در روزنامه قانون با سعید لیلاز اقتصاددان از قبیله خمینی پرستان برخورد کردم که افکارم را بهم ریخت. ابتدا شیفته صراحت لهجه او شدم و بعد هم متعجب از اینکه در میان این جماعت بریده از انسانیت هنوز هم تک انسانهای منصفی یافت میشوند که در برخورد با واقعیات از آن فرار نمیکنند. در این مصاحبه سوالات کارشناسانه و نسبتا بوداری توسط خبرنگار مطرح میشود که پاسخ های نسبتا صریح و مستدل لیلاز نشان میدهد او از جماعت نان به نرخ روز خورهای حکومت اسلامی بشمار نمیرود. از آنجایی که این مصاحبه بسیار مفصل است، لذا با نهایت بی علاقگی بخش های کمتر مهم آن حذف شد که امیدوارم برای سعیدخان قابل فهم باشد.
سعید لیلاز از از جمله معدود اقتصاددانان رژیم است که با وجود وابستگی به جناح اصلاح طلب و درحال حاضر مدافع دولت روحانی که تعجب برانگیز است، معهذا بررسیها و نظراتش کمتر رنگ و بوی جناحی دارد و بیشتر بر اساس واقعیات استوار است که طبیعتا به آن وزن و اعتبار ویژه ای میدهد برخوردار است . وی نظراتش درخصوص برنامه های توسعه در رژیم گذشته متفاوت با رژیم است و از نقش این سیاست ها در تغییر سرنوشت فضای اقتصاد کشور که اقتصاد کشاورزی و روستا محور آن دوره را به یک اقتصاد شهری تبدیل کرد دفاع میکند. مصاحبه زیر که روزنامه قانون با وی انجام داده است هرچند مدت زمانی از آن گذشته ، معهذا تا خدودی واقعبینانه اهداف اقتصادی شاه را به تصویر میکشد که ثبت آن در تاریخ اقتصادی کشور شاید ضروری باشد.
سوال: با توجه به پژوهش جنابعالی در تاریخ معاصر اقتصاد ایران،اگر بخواهیم به تحولات اقتصادی دوران پهلوی دوم نگاهی داشته باشیم ، نگاه و رویکرد شاه به اقتصاد را ذیل کدام پارادایم فکری می توان جای داد و آیا می توان گفت او به دنبال ملی کردن (دولتی سازی) اقتصاد و ایجاد بورژوازی صنعتی بود؟ به نظر شما با ایجاد اصلاحات ارضی و هم چنین سهیم کردن کارگران در کارخانجات به دنبال نوعی سوسیالیسم بود؟ در نگاه شما محمدرضا پهلوی به کدام مکتب اقتصادی نزدیک بود؟
پاسخ: سلطنت محمدرضا پهلوی طولانی و ۳۷ سال به طول انجامید. قدرت سیاسی شاه و قدرت اعمال نظارتش بر اقتصاد ایران در تمام این ۳۷ سال یک دست نبوده و طبیعی است که عملکرد شاه در این ۳۷ سال را نمی توان در یک جمله خلاصه کرد. تصوری که بعد از مطالعه این ۳۷ سال راجع به شاه پیدا کردم این بود که شاه در حوزه اقتصاد مطابق با تفکر ناسیونالیستی می اندیشید و عمل می کرد. یعنی اساسا یک ناسیونالیست بود. به دنبال حداکثر سازی ساخت داخل بود. دنبال حداقل سازی واردات بود. دنبال خودکفایی بود. با وجود همه بحث هایی که می شود اتفاقا دنبال استقلال اقتصادی بود.
او درسال ۱۳۲۵ تقریبا تمام اموال خالصه سلطنتی را به کشاورزان بخشید. یعنی زمین هایی که از پدرش به او به ارث رسیده بود را به دهقانانی که روی آن زمین ها زراعت می کردند واگذار کرد. او در سال ۱۳۲۰ در روزهایی که تازه شاه شده بود گاهی با دوستان نزدیکش مثل فریدون جم و فردوست در کاخ می نشستند و صحبت می کردند. جم نقل می کند که در آن زمان شاه می گفت در دوران پدرم به مردم ظلم هم شده و من دوست دارم پادشاه عادلی باشم.
شاه در سال ۱۳۴۰ و ۱۳۴۱ وقتی اصلاحات ارضی را انجام می داد اشاره می کرد به دهه بیست و زمانی که بعد از حل غائله آذربایجان به تهران برمی گشت، می گفت: در راه بازگشت مردمان ژنده پوش و گرسنه ای را دیدم و همان جا تصمیم گرفتم که این کشور را متحول کنم ، چون پادشاهی بر یک عده فقیر هیچ فضیلتی برای من ندارد.
نکته مهمی را هم که ضروری هست بگویم این است که شاه طرفدار جدی ملی شدن صنعت نفت بود. هر کس غیر از این می گوید یا اشتباه می کند یا دروغ می گوید. شاه طرفدار ملی شدن صنعت نفت و موافق روی کار آمدن دولت مصدق بود و می گفت ماموریت این دولت این است که نفت را ملی کند. هیچ گاه هم جلوی این کار سنگ نینداخت، پدرش هم طرفدار ملی شدن صنعت نفت بود.
درسال ۱۳۲۵ سازمان برنامه ؛ پایه ریزی شد و اولین برنامه عمرانی به اجرا در آمد. برنامه دوم از سال ۱۳۳۴ تا سال ۱۳۴۱ ادامه پیدا کرد و اولین برنامه ای بود که کامل اجرا شد. در سال ۱۳۳۷ تحت نظارت ابوالحسن ابتهاج ؛ شاه با آمریکایی ها صحبت می کند که سازمان برنامه را متحول کنند. دانشگاه هاروارد با کمک بنیاد فورد، برنامه ای را برای ایران تدوین می کنند به نام برنامه سوم که اولین برنامه جامع عمرانی ، اقتصادی و اجتماعی ایران است. بزرگ ترین پروژه اقتصادی و اجتماعی ایران یعنی اصلاحات ارضی هم در طول همین برنامه اجرا شده است؛ زیرا با توجه به واقعیات اقتصاد ایران، اصلاحات ارضی بزرگ ترین و موفق ترین پروژه اقتصاد ایران است.
نگاهی به شرایط آن سال ها می گوید که شاه، مطابق آن چیزی که از پدرش به ارث برده بود به اطرافیان خودش سوء ظن داشت. به خصوص از آمریکایی ها و انگلیسی ها هم وحشت داشت و هم متنفر بود و چون دانشگاه هاروارد اساس و گرایش کلی سازمان برنامه را ایجاد کرده بود ، شاه به بسیاری از توصیه های سازمان برنامه خوشبین نبود و سعی می کرد پیشنهادات و مصوبات این سازمان را وتو کند. به هر حال همان طور که گفته اند انسان ها جمع اضدادند، شاه هم همین طور بود. در گزارش هاروارد در مقدمه برنامه سوم آمده بود که ایران به اصلاحات ارضی نیاز دارد. خب شاه این فکر را از سال ۱۳۲۷ داشت.
بنیاد فورد و گروه مشاوران هاروارد پیشنهاد می کنند که ایران باید اصلاحات ارضی را در دستور کار قرار دهد و بدون اصلاحات ارضی برنامه های توسعه به هیچ نتیجه ای نمی رسد و این را در برنامه سوم می گنجانند. در اسفند ۱۳۴۰ شاه برای بررسی برنامه سوم برای اولین و آخرین بار به ساختمان سازمان برنامه می رود. آنجا به او گفته می شود که اصلاحات ارضی هم بخشی از برنامه سوم است. شاه به شدت با گنجانده شدن اصلاحات ارضی در برنامه سوم مخالفت می کند و خواهان حذف آن می شود. وقتی اصلاحات ارضی از برنامه سوم حذف می شود ، شاه خودش چهار ماه بعد به صورت مستقل این مسئله را در قالب انقلاب شاه و ملت، مطرح می کند. به نظر من شاه تا پایان زندگی اش این سوء ظن را به سازمان برنامه داشت و به همین دلیل هیچ گاه از سازمان برنامه خوشش نمی آمد.
سوال: به سازمان برنامه و ابوالحسن ابتهاج اشاره کردید ، لطفا مقداری به سابقه برنامه ریزی در اقتصاد ایران و نقش سازمان برنامه در تحولات اقتصادی دوران محمدرضا پهلوی هم بپردازید. با توجه به این که می گویید شاه از سازمان برنامه خوشش نمی آمده برنامه های توسعه چگونه اجرایی شدند؟
پاسخ: ….. در سال ۱۳۲۵ سازمان برنامه تاسیس می شود و آقای “مشرف نفیسی” اولین رئیس سازمان برنامه می شود. در سال ۱۳۳۴ ابوالحسن ابتهاج که مدیرعامل بانک ملی و عضو شورای برنامه ریزی بود به ریاست سازمان برنامه منصوب می شود. ابتهاج بسیار آدم باسواد و مقتدری بود. حداقل بیست سال هم از شاه بزرگتر بود. بنا بر این زیر بار بسیاری از حرف ها و خواسته های شاه نمی رفت چون در صحنه بین المللی هم بسیار نفوذ داشت وقتی برای اخذ وام به بانک جهانی رفته بود به او گفتند ما ایران را خیلی نمی شناسیم ، ما شما را می شناسیم و شما اگر بخواهید به شما وام می دهیم! شاه هم که این را شنیده بود خیلی نگران شده بود و از ابتهاج بدش آمد.ابتهاج ممنوع الخروج شد و تا سال ۱۳۵۵ گرفتار بود؛ او ده ماه هم به دلایل واهی به زندان افتاد و با بزرگترین قرار وثیقه تاریخ ایران تا آن زمان، آزاد شد.
برنامه سوم که آغاز می شود، شاه در بهمن ماه انقلاب شاه و ملت را اعلام می کند که اصلاحات ارضی هم از بخش های اصلی اش بود و تا سال ۱۳۴۶، دو و نیم میلیون روستایی صاحب زمین می شوند و یک نظام چهار هزار ساله اقتصادی منهدم می شود و یک نظام جدید جایگزین آن می شود.گروه مشاوران هاروارد در مقدمه برنامه سوم می نویسند که اگر شما در اجرای این برنامه دقت نکنید در ایران انقلاب رخ می دهد و اتفاقا همین هم شد.
دوره بعدی که ما می توانیم افکار و اندیشه های شاه را بررسی نماییم از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۲ است. که در این دوران شاه به عنوان یک ناسیونالیست تمام عیار رفتار می نماید. مثلا به دولت می گفت مازاد تولید گندم را موظف هستید که بخرید ولو این که دور بریزیم و یا با قیمت ارزانتر به کشورهای همسایه صادر کنیم. معتقد بود ما اگر می خواهیم پیشرفت کنیم تنها راهش صنعتی شدن ایران است. طبق پیشنهاد گروه مشاوران هاروارد، محور برنامه سوم روستا بود. اما محور برنامه های چهارم و پنجم ایجاد زیر ساخت ها و صنعتی شدن ایران بود.
من معتقدم موفق ترین و طلایی ترین دهه اقتصاد ایران دهه چهل بود. نرخ تورم در کل این دوره ده ساله کمتر از ده درصد بود. کل مصرف ارزی کشور چیزی حدود پانزده میلیارد دلار بود و یک توازن اقتصادی خوب برقرار شده بود. فشار شاه روی افزایش تولید داخل و افزایش صادرات و جلوگیری از واردات بود. همین طور رسیدگی به اقشار محروم هم در دستور کار بود. روحیات شاه در دوره های مختلف حکمرانی اش با توجه به شرایط تغییر می کرد اما به نظر من وجه ثابت اندیشه و رفتارش ناسیونالیسم بود. شاه در حوزه اقتصاد، ناسیونالیست بود و به دنبال نیرومندی اقتصاد ملی ، حداکثر سازی تولید داخلی و حداقل کردن واردات بود.
اما افزایش درآمد نفت به دلیل تحولات بین المللی وضعیت ایران را متحول می کند. که البته ما الان می دانیم بسیاری از آن رفتارها گریز ناپذیر بوده اما آن موقع به عنوان اشتباه شاه در نظر می گرفتیم. از سال ۵۱ درآمد ارزی ایران به یک باره چند برابر می شود . کل بودجه ارزی برنامه چهارم، ده میلیارد دلار بود ، این مبلغ را در برنامه پنجم تبدیل می کنند به سی میلیارد دلار. در سال ۵۲ که درآمد ارزی باز هم بالاتر می رود شاه می گوید برنامه ای که تدوین شده به درد نمی خورد و باید به سرعت برنامه ای دیگر تدوین شود و مصرف ارزی برنامه پنجم را به صد میلیارد دلار افزایش می دهند! حجم عملکرد و ورودی ارزی برنامه پنجم ۵/۱۲ برابر برنامه چهارم می شود و این به برهم خوردن کل ساختار اقتصاد ایران می انجامد. یعنی کل ساختار اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی ایران به هم می ریزد.
شاه در این دوران در بسیاری موارد مستقیم عمل می کرد و هیئت دولت را دور می زد. درباره سازمان برنامه می گفت این ها یک مشت جوجه کمونیست آمریکایی هستند. وقتی عبدالمجید مجیدی ، رئیس سازمان برنامه، در سال ۵۴ به شاه می گوید اوضاع در حال به هم ریختن است اجازه بدهید ما برای بهبود وضعیت کمک کنیم شاه جمله تاریخی اش را خطاب به مجیدی می گوید که من ۳۴ سال ایران بدون کارشناسان اداره کردم ، بعد از این هم خواهم کرد.
به هر حال در جمع بندی می خواهم بگویم که روحیات شاه در دوره های مختلف حکمرانی اش با توجه به شرایط تغییر می کرد اما به نظر من وجه ثابت اندیشه و رفتارش ناسیونالیسم بود. شاه در حوزه اقتصاد، ناسیونالیست بود و به دنبال نیرومندی اقتصاد ملی ، حداکثر سازی تولید داخلی و حداقل کردن واردات بود.
سوال: شما می گویید شاه به دنبال حداکثر سازی تولید داخلی و به حداقل رساندن واردات بود. اما درعین حال رشد پر شتاب واردات در دهه پنجاه را شاهد هستیم. اتفاقا بسیاری از مخالفان شاه و کسانی که او را وابسته قلمداد می کنند و به رشد فزاینده واردات در دهه پنجاه اشاره می کنند. نظر شما چیست؟
پاسخ: خوشبختانه یا بدبختانه ،افزایش بهای نفت پنج بار در تاریخ ایران تکرار شده و می توانیم بگوییم آن حجم واردات تحت اراده شاه نبوده است. چون الان هم داریم بسیاری از کالاهای مصرفی ، مثلا تخم مرغ را وارد می کنیم. سال ۵۲ هم تخم مرغ وارد می کردیم. از اواخر دهه چهل برخی آثار تورمی در اقتصاد ایران ظاهر شد. بطور مثال سال ۱۳۴۹ با رشد تورم مواجه شدیم. برای اقتصادی مثل اقتصاد ایران که از سال ۱۳۳۲ به بعد ، حدود بیست سال اصلا نمی فهمیده تورم یعنی چه و در بعضی سال ها نرخ تورم در ایران نیم درصد بوده ، این مسئله خیلی تلخ بود.
مسئله تورم از سال ۵۲ به بعد بسیار بیشتر و جدی تر شد. چون ایران برای اجرای برنامه توسعه صنعتی و واردات کالاهای سرمایه ای عجله داشت. در همان زمان در آمریکا بحران ارزی پدید آمد. چون نیکسون نظام برتن وودز و رابطه دلار و طلا را از بین برد و تورمی دو رقمی دراقتصاد غرب پدید آمد. برای کشورهایی که واردات می کردند این تورم یک ضربه به کشورهایشان منتقل شد.
در سال ۵۱ نشانه های تورم در اقتصاد ایران جوری اوج می گیرد که اقتصادی که گاهی اوقات فقط نیم درصد تورم داشته به یکباره تورمی دو رقمی را تجربه می کند. دولت مردان برای خنثی کردن رشد تورم و کنترل بازار ناچار به واردات بیشتر می شوند. در عین حال آن زمان در ایران هنوز اثرات بیماری هلندی آشکار نشده بود و نمی دانستند این همه ارز تورم می آفریند. رکورد نرخ رشد نقدینگی به دهه پنجاه مربوط است. در سال ۵۴ نرخ رشد نقدینگی به شصت درصد رسید. البته باید بگویم شباهت های رفتاری دولت مردان به هنگام افزایش بهای نفت بسیار زیاد است. هویدا در سال ۵۲ به مجلس می رود و با نهایت افتخار می گوید ما دستوردادیم برای کنترل بازار با هواپیما تخم مرغ وارد کنند.
به مرور شاه هم وارد درگیری با غرب می شود. شاه می گفت این ها با قایق های توپدار نتوانستند حریف ما بشوند حالا می خواهند در اقتصاد ما را زمین بزنند. می گفت غربی ها می خواهند تورم شان را به کشور ما صادر کنند. گاهی اوقات انگلیسی ها و آمریکایی ها را مسخره می کرد. کشورهای غربی به شاه می گفتند قیمت نفت را پایین بیاورد اما شاه نمی پذیرفت. ایران همیشه چه پیش و چه پس از انقلاب به جناح تندرو اوپک تعلق داشته است. شاه می گفت من نمی توانم قیمت نفت را پایین بیاورم چون انگلیسی ها می خواهند هیپی گری کنند. هزینه هیپی گری انگلیسی ها را باید انگلیسی ها بپردازند نه ملت ایران. شاه حرف های تند و گزنده ای می زد.
برخی اقتصاددانان لیبرال بر این باورند که شاه در اقتصاد ، رویکردی سوسیالیستی داشت. آنان دولتی شدن نفت توسط دکتر مصدق را آغاز فرایند دولتی شدن اقتصاد می دانند و معتقدند شاه علی رغم اختلاف نظر و درگیری با مصدق ، همان مسیر را ادامه داد. این انتقاد در حالی مطرح می شود که در آن دوران ، مداخله گری دولت ها در اقتصاد ، وجه غالب اقتصاد جهانی بود. اروپا و آمریکا دوران اقتصاد کینزی را طی می کردند و اساسا در آن هنگام اقتصاد بازار آزاد به عنوان یک آلترناتیو اجرایی، مطرح نبود. در آن شرایط، این انتقاد که چرا شاه نفت را دولتی کرد و یا این که چرا صنایع را دولتی کرد، بی مورد به نظر نمی رسد؟ در حالی که در آن زمان در اقتصاد جهانی، مداخله دولت ها در اقتصاد و دولتی کردن صنایع؛ پارادایمی غالب و جهانی بود؟
در مورد ایران به زعم شاه ، مداخله دولت در اقتصاد یک ضرورت تاریخی بود. وقتی شما می خواهید با سرعتی بالا و بیش از روند طبیعی پیش بروید این مداخله ناگزیر می شود. مثلا در دوران رضا شاه گسترده ترین موج دولتی شدن اقتصاد ایران اتفاق افتاد. رضا شاه حتی تجارت خارجی ایران را دولتی کرد. در دوران محمدرضا هم وقتی درآمدهای نفتی بالا رفت او هم فکر می کرد با این منابع ارزی باید یک جهش بزرگ به اقتصاد ایران بدهد و به مداخله بیشتر در اقتصاد رو آورد. حتی می گفت از این که به من بگویند بلشویک ناراحت نمی شوم. می گفت این ایسم ها دیگران را می ترساند ، من را نمی ترساند. چون خودش احساس می کرد و بو برده بود که ممکن است به سوسیالیست بودن متهم بشود. حتی از اوایل دهه چهل شروع کرد به نزدیک شدن به مسکو و می گفت در این خصوص اگر نگرانی آمریکایی ها نبود ، روابط کشور با شوروی را بیشتر هم می کردم.شاه طرفدار برقراری نوعی موازنه مثبت میان شرق و غرب بود. او خواهان دولتی کردن اقتصاد و مداخله دولت برای ایجاد جهش بزرگ بود اما از آن طرف هم هر کاری که مثلا خیامی می کرد را بازدید و افتتاح می کرد.
سوال: از خیامی اسم بردید آیا ما در آن دوران در کنار بخش دولتی بزرگ یک بخش خصوصی نیرومند هم داشتیم؟
پاسخ: بخش خصوصی وجود داشت اما نیرومند نبود. وقتی سازمان برنامه را ایجاد کردند و برنامه های عمرانی شکل گرفت ، دیدند ایران اصلا بخش خصوصی قوی به آن معنا ندارد که توان مالی ، فنی و مدیریتی ایجاد صنایع در کشور را داشته باشد. آمدند سازمان گسترس و نوسازی صنایع را در برنامه چهارم و در سال ۱۳۴۶ ایجاد کردند. وظیفه این سازمان این بود که صنایع را ایجاد کند ، به بهره برداری و سود دهی برساند و سرانجام به بخش خصوصی واگذار نماید.
یعنی دولت گفت صنایع را ایجاد و به بخش خصوصی واگذار می کند. بعد دیدند که کشور کادر مدیریتی لازم برای اداره این صنایع را ندارد. سازمانی درست کردند به نام سازمان مدیریت صنعتی و بانکی تاسیس کردند به نام بانک توسعه صنعت و معدن. یعنی همه چیز برای ایجاد بخش خصوصی نیرومند به ظاهر پیش بینی شده بود اما به هر حال نظام برنامه ریزی به تعبیر هایک امکان ندارد همه چیز را پیش بینی کند و به هر حال ناهنجاری ایجاد می کند. سازمان گسترش در سال ۱۳۴۶ با چهار شرکت شروع به کار می کند و در سال ۱۳۵۶ به ۱۳۴ شرکت می رسد و حتی یکی از این شرکت ها را خصوصی نمی کند! در کنار بخش دولتی یک بخش خصوصی هم شکل می گیرد اما زائده ای بود بر پیکره اقتصاد دولتی. بخش خصوصی وجود داشت اما نیرومند نبود
سوال: ضعف بخش خصوصی به همین شکل و شدت دوران بعد از انقلاب بود؟
پاسخ: بله به همین شکل و شدت بعد از انقلاب بود. واقعیت این است که نقش بخش خصوصی در اقتصاد ایران از ابتدای قرن حاضر تا کنون هیچ گاه از زائده ای بر اقتصاد دولتی فراتر نرفته است. می بینیم که سرعت رشد صنعتی ایران بسیار بالاست اما حتی یک شرکت هم به بخش خصوصی واگذار نمی شود. حتی در برخی حوزه ها مثل صنایع فلزی ، شاهدیم که شرکت های خصوصی هم در اختیار بخش دولتی قرار می گیرد. چون یکی از مفاد اساسنامه سازمان گسترش این بود که صنایع ناتوان و نیمه ورشکسته خصوصی را خریداری کنند، سپس توانمند ساخته و سود ده کنند و بعد دوباره به بخش خصوصی واگذار کنند که هرگز واگذاری اتفاق نیفتاد.
گفته می شود شاه اصلاحات ارضی را با خواست آمریکایی ها اجرا کرد تا کشاورزی را از بین ببرد و کشور را به غرب وابسته سازد. برخی هم به شاه انتقاد می کنند که به جای این که کشاورزی را به محور توسعه بدل سازد؛ ایجاد صنایع وابسته و مونتاژ را محور توسعه قرار داد. پس از انقلاب؛ در بحث توسعه، گاهی با انتقاد از بی توجهی به بخش کشاورزی در دوران شاه ، لزوم محور قرار گرفتن کشاورزی مطرح می شد. این در حالی است که درایران اگر بخواهیم با GDP به کشورهای توسعه یافته برسیم باید درآمد سرانه مان ، پانزده هزار دلار بشود. با توجه به خشک بودن ایران و محدودیت منابع زمین و آب اگر ما با اتکا به پیشرفته ترین تجهیزات کشاورزی به حداکثر بهره وری از آب و زمین هم برسیم حداکثر می توانیم تولید فعلی را هشتاد درصد افزایش دهیم و در بهترین حالت می توان هزار و پانصد دلار از درآمد سرانه را از محل کشاورزی تامین کرد و برای رسیدن به درآمد سرانه پانزده هزار دلار می باید صنعت، محور توسعه ایران باشد. بنابر این صنعتی شدن برای ما یک ضرورت تاریخی است.
سوال: چقدر انتقاداتی که به شاه در خصوص نابود کردن کشاورزی می شود را وارد می دانید؟
پاسخ: متوسط رشد ارزش افزوده بخش کشاورزی ایران در یک دوره پانزده ساله ( از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۶ ) حدود چهار درصد بود. این عدد اندکی بیشتر از عملکرد بعد از انقلاب است. در دوران شاه ، اقدامات صورت گرفته هرگز در جهت نابود سازی بخش کشاورزی نبود و این ادعا نادرست است. در ضمن در بخش کشاورزی که امکان افزایش زمین وجود ندارد. باید بهره وری و میزان برداشت از زمین را افزایش داد و افزایش بهره وری با بهبود تجهیزات کشاورزی میسر است. این یعنی لزوم توجه به صنعت. افزایش بهره وری با رشد صنایع تبدیلی و تولید کنستانتره و … ممکن است. این یعنی ضرورت توجه به صنعت. به همین دلیل در تمام الگوهای توسعه در جهان شاهدیم که سهم بخش کشاورزی کوچک می شود و سهم بخش صنعت بزرگتر می شود. در آن زمان این تصور به وجود آمده بود که حکومت به بخش کشاورزی بی توجه است و خود من هم همین تصور را داشتم اما با مطالعه بیشتر دریافتم این گونه نبوده است.
اما آن چیزی که قبل از انقلاب رخ می دهد و منتقدین در آن محق هستند،عدم توازن در گسترش امکانات رفاهی بین شهر و روستا بود. در سال ۱۳۵۴ وقتی اسدالله علم در جلسه ای مربوط به پنجاهمین سال سلطنت شاه شرکت می کند در آنجا وزیر آب و برق به او می گوید که تنها یک درصد روستائیان ایران آب آشامیدنی و برق دارند. آن موقع روستائیان بیش از شصت درصد جمعیت کشور را تشکیل می دادند. علم همان شب در خاطراتش می نویسد که من تعجب می کنم که چرا در ایران تا الان انقلاب نشده است. او این مسئله را در فردای آن روز به شاه می گوید و شاه هیچ توجهی به این مسئله نشان نمی دهد.
سوال: گویا بدترین ضریب جینی در تاریخ معاصر را هم در سال ۵۶ داشتیم؟
پاسخ: بله ، بدترین در دنیا و نه فقط در ایران. و من معتقدم افزایش بهای نفت این مسئله را ایجاد کرد. با افزایش درآمد نفت، مردم عموما درآمدشان بهبود یافته بود اما امکانات کشور اصلا اجازه نمی داد که به حجم بالای تقاضای رفاهی مردم پاسخ داده شود. خداداد فرمانفرمائیان می گوید ما در برنامه پنجم پیش بینی کرده بودیم که مثلا هفتاد هزار خط تلفن بدهیم اما در اجرا دیدیم تقاضا این قدر بالاست که سیصد هزار خط تلفن هم جواب تقاضای مردم را نمی دهد. در خصوص تقاضا برای برق هم قضیه همین جوری بود.
دهه چهل روند طبیعی تری را نسبت به دهه پنجاه طی کردیم. تورم بسیار پایین بود ، نرخ بیکاری پایین بود ، رشد سرمایه گذاری قابل قبول بود و عموم شاخص های اقتصاد کلان در حال بهبود بود. اما افزایش بهای نفت در ابتدای دهه پنجاه به یکباره اقتصاد ایران را بهم ریخت. نفت از آن زمان تا کنون به عنوان یک مسئله در اقتصاد ایران حضور دارد و این پرسش که “با پول نفت چه باید کرد؟” ذهن بسیاری از فعالان سیاسی و کارشناسان اقتصادی را به خود مشغول ساخته است. برای حل این مسئله ، راه حل های مختلفی طرح شده است. برخی بر ضرورت ایجاد صندوق ذخیره ارزی تاکید دارند و این که برداشت دولت از این صندوق برای هزینه های جاری منع گردد. برخی هم با رویکرد اقتصاد سیاسی ، برلزوم توزیع و تقسیم پول نفت میان مردم تاکید دارند تا به این نحو این پول به عنوان یک منبع رانت از دست دولت خارج شود.
سوال : به نظر شما راه حل مسئله نفت در اقتصاد ایران چیست؟
پاسخ : به نظر من هیچ کدام از این راهکارها دراقتصاد ایران راهگشا نیست زیرا در عمل اجرایی نیست. هیچ کدام از دولت مردان و صاحبان منافع در دولت ها در ایران زیر بار اجرای هیچ کدام از این طرح ها نمی روند و در اجرا مانع می شوند. باید به مسئله واقعی تر نگاه کرد. من معتقدم که سهم نفت در اقتصاد ایران بسیار بالاست و راه حل اصولی ، تنوع بخشیدن و بزرگ کردن سایر بخش های اقتصاد کشور است تا سهم بخش نفت در اقتصاد کشور کاهش پیدا کند.
اگر شما بخواهید چیزی شبیه سهم نفت در اقتصاد ایران را در اقتصاد آمریکا درست کنید مثل آن می ماند که اندازه شرکت جنرال موتورز دویست برابر الان بشود. تازمانی که سهم نفت در اقتصاد ایران ۳۰ درصد باشد، امکان ندارد که این مسئله حل شود و تمام راه حلها بیهوده است. سهم نفت در بزرگترین واحد اقتصادی در امریکا سه در هزار است.
اندونزی نفت می فروشد و عضو اوپک هم هست. اما اقتصادش را اینقدر بزرگ و متنوع ساخته و سهم نفت این قدر پایین آمده که نفت نمی تواند در اقتصاد اندونزی آن تاثیری را داشته باشد که مثلا در اقتصاد ایران دارد. جز این هیچ دستور العمل و قانونی قادر به حل این مسئله نیست. وقتی سهم نفت در اقتصاد ایران بالاست می بینیم که پنج دولت مختلف ، با اندیشه های متفاوت و در دوره های زمانی مختلف ، رفتار یکسان و مشابهی با این پول داشتند.
.