تاریخ درزمان و مکان(جغرافیا) تحقّق می یابد و لذا، درکِ زمان و مکان برای درکِ یک شخصیّت یا یک رویدادِ تاریخی ضروری است.
*اصلاحاتِ شاه و تغییر ساختار اجتماعی-فرهنگی ایران،شرایطی به وجود آورده بود که شریعتی و مطهّری آنرا«حالتِ نیم مُرده و نیم زندۀ دین» می نامیدند.
* دکترمیلانی چنین وانمود می کند که گوئی شاه از کودکی «درمکتب اسلام» تربیت شده بود، در حالیکه خصلتِ ضد آخوندی وعموماً سکولار و عُرفیِ رضاشاه، تعلیم وُ تربیتِ دینیِ شاه را ممنوع یا دشوار کرده بود.
***
بخش نخستِ مقاله در گویا
«درکِ روسی ازتاریخ» آسیب های جبران ناپذیری دربررسی های تاریخ معاصرایران داشته است. این«درک» توسط حزب توده رواج یافته بود و به زمینه های خاکستری تاریخ توجّهی نداشت بلکه دریک ثنویّتِ«یزدان» و«اهریمن»یا«قدّیس» و«ابلیس»، تاریخ رابه ابزاری جهتِ مقاصدِ سیاسی-ایدئولوژیک به کار می گرفت.
پس از فروریختنِ دیوارهای ایدئولوژیک و فروپاشی اتحادجماهیر شوروی،«درکِ روسی ازتاریخ» نیز مورد نقدهای اساسی قرارگرفت و دراین باره،کوشش های ارزندۀ دکتر میلانی قابل ذکراست، ولی بنظرمی رسد که او- خود- در«نگاهی به شاه» دچارِاین عارضه شده و نتوانسته از داوری های نادرست برکنار بمانَد.
تاریخ در زمان و مکان(جغرافیا)تحقّق می یابد و لذا، درکِ زمان و مکان برای درک یک شخصیّت یا یک رویدادِ تاریخی ضروری است.بسیاری از تحقیقات موجود دربارۀ تاریخ معاصرِایران، تجلّیِ نوعی تاریخِ جایگزین (Alternate history) است،هم ازاین رو است که نویسندگانی از دوران رضا شاه یا محمدرضاشاه«دموکراسی و حکومتِ مشروطه ازنوعِ انگلیس»را طلب کرده اند بی آنکه به این پُرسشِ اساسی پاسخ دهند که در زمانِ رضاشاه یا محمّد رضاشاه کدام وضعیّتِ ایران شبیه انگلیس بود تا دموکراسی یا حکومتِ مشروطۀ آن باشد؟.ازاین گذشته،آیا بهنگام ظهوررضا شاه دموکراسی یا مشروطه ای درایران وجود داشت تا او آنرا«پایمال» کرده باشد؟ و اگر آری! پس چرا عمومِ روشنفکران آن عصردرجستجویِ«مردی مقتدر»،«مشتی آهنین» و«دیکتاتورِ ترقیخواه» (رضاشاه) بودند؟
به عبارت دیگر، تاریخ عرصۀ رؤیاپروری و آرزومندی نیست بلکه بستری است برای بررسیِ چگونگیِ«وقوع ممکنات».تاریخِ جایگُزین و توسّل به آرمان هائی که تحقّق شان با«اگر»های فراوان همراه است،مورّخ را ازمحدودیّت های زمانه دور می کند.کتابِ دکترمیلانی نیز ازاین عارضه مصون نمانده است.
شاهِ«به شدّت مذهبی»؟ یا سکولار؟
میلانی چنین وانمود می کند که گوئی شاه از کودکی«درمکتب اسلام»تربیت شده بود! درحالیکه خصلتِ ضدآخوندی و عموماً سکولار وعُرفیِ رضاشاه، تعلیم وُ تربیت دینیِ شاه را ممنوع یا دشوارکرده بود.دوران نوجوانی محمدرضاشاه نیز زیرِنظرافسرانی گذشت که فاقدِ روحیّۀ اسلامی بودند،ازجمله،سپهبُداسدالله صنیعی،آجودانِ مخصوصِ ولیعهد(شاه) که معتقد به آئین بهائی بود.ازاین گذشته ادیب و دولتمردِ برجسته،دکترقاسم غنی در یادداشت هایش،ازعلاقۀ شاهِ جوان به تاریخ و فرهنگ ایران و حضورش درجلساتِ مشترک بزرگانی مانندعلی اکبردهخدا،سیدحسن تقی زاده،دکتر قاسم غنی و…یاد می کند،نکته ای که در نظراین بزرگان «شانسی برای فرهنگ وُ سیاستِ ایران» بود.
میلانی یادآور می شود که«شاه قرآنِ کوچکی را که مادرش به او هدیه کرده بود،همۀ عُمرو درتمام طولِ سلطنتش همراه داشت»(ص۲۳).میلانی حتّی خواب های کودکی(ص۳۹) و گفته های شاه راجع به سوء قصدهای متعدّدبه جانش (ص۴۶۲)را تبلوری ازاین«شخصیّتِ به شدّت مذهبی» تلقّی کرده است،درحالیکه ما نمونۀ آن«خواب»ها و«معجزه»ها را درسیاستمداران برجستۀ آن دوران نیز سراغ داریم چنانکه دکترمصدّق دربارۀ ملّی کردنِ صنعتِ نفت می گفت:
-«درخواب دیدم که شخصی نورانی به من گفت:دکتر مصدّق! برو و زنجیرهائی که به پای ملّت ایران بسته اند[را] پاره کن.این خواب سبب شدکه من به حفظِ جانِ خود کوچک ترین اهمیّتی ندهم… وقتی به اتفاق آراء ملّی شدنِ صنعت نفت از کمیسیون گذشت، قبول کردم که حرف آن شخصِ نورانی غیرازالهام چیزدیگری نبوده است».(نطق مصدّق در مجلس شورای ملّی،۲۲اردیبهشت ۱۳۳۰).
در ادامۀ«اسلامگرائی شاه»، میلانی به سوگندِ شاه به هنگام تحلیف درمجلسِ شورای ملّی استناد کرده و مدّعی است:
-«سوگندِ محمدرضاشاه درمراسم تحلیف بیشتربه مفاهیم مذهبی آغشته بود.از۹۳کلمۀ این سوگند نامه،۴۹کلمه به نوعی با مفاهیم مذهبی مرتبط بود…سخنان شاه پُرازاشارات و مفاهیمی بود که در اندیشۀ قرون وسطائیِ مشروعیّت الهی ریشه داشتند»(ص۹۷).
دکترمیلانی-به عنوان استادعلوم سیاسی -بی تردید با مندرجات قانون اساسی مشروطیّت آشنا است و می داندکه سوگندِنامۀ شاه،مبتنی براصل ۳۹ متمّم قانون اساسی مشروطیّت بود و اشاراتِ مذهبیِ آن-عیناً-تکرارِ کلمات ومفاهیمِ مندرج درقانون اساسی مشروطیّت بود.
درجای دیگر،میلانی عیادتِ شاهِ جوان ازآیت الله بروجردی دربیمارستان را نشانۀ دیگری از«اسلام پناهی شاه»تلقّی کرده است(ص۱۱۶)،درحالیکه آیت الله بروجردی نمایندۀ«اسلامِ غیرسیاسی»بود و باتوجه به جایگاه وُ پایگاه بروجردی،«عیادتِ شاهِ جوان»می توانست پیامی به مراجعِ دیگری باشد که از اسلام برای کسب قدرتِ سیاسی استفاده می کردند.(برای آگاهی ازمواضع آیت الله بروجردی در باب سیاست و روحانیّونِ مخالفِ وی،نگاه کنید به کتاب درخشان علی رهنما:نیروهای مذهبی بربسترِ حرکت نهضت ملّی،نشرِ گامِ نو،تهران،۱۳۸۷،صص۱۷-۲۸و۵۳-۷۷).
ادعای میلانی دربارۀ«اسلام پناهیِ شاه» وقتی نادرست تر به نظر می رسد که بدانیم برخی سلاطینِ میانه رو در کشورهای اسلامی(مانندسلطان حسن دوم،پادشاه مراکش)؛شاه را به خاطرِ«سهل انگاری نسبت به مبانی اسلام» سرزنش می کردند!(نگاه کنید به گفتگوی سلطان حسن دوم با اریک رولو، خبرنگارمعروف فرانسوی:خاطرات امیراصلان افشار،صص۵۶۹-۵۷۶).
افزایشِ شگفت انگیزِ مساجد و مدارس مذهبی!؟
برخی نویسندگان با تأکید بر«اسلامی بودنِ جامعۀ ایران»،انقلاب اسلامی را محصولِ بلافصل این ساختارمذهبی می دانند.این باور دربینِ«نواندیشان دینی» بسیاررایج است.دکترمیلانی نیز«اعتقادات مذهبیِ شاه و افزایشِ شگفت انگیزِ مساجد و مدارسِ دینی»را بستری برای انقلاب اسلامی دانسته است تا آنجا که مدّعی است که:«شاه،روحانیّون را به قدرت رساند»!.میلانی درتحکیم استدلالِ خود مدّعی است:درسال۱۳۵۶(۱۹۷۷) «چیزی نزدیک به۷۵ هزارمسجد و حوزه در ایران مشغول به کاربود»(ص۴۶۹)،درحالیکه به قول حجتالاسلام مجتبی صداقت،مسئول امور مساجد درجمهوری اسلامی:«ایران درسال۱۳۵۷ نزدیک به۲۷ هزارمسجد داشته است».
باچنان ارقامِ إغراق آمیزی، دکترمیلانی تاسیس مسجد دانشگاهِ تهران را به حسابِ شاه واریز کرده و آنرا«نمادِ اسلام گرائی شاه» قلمداد نموده است(ص۱۱۳) درحالیکه احداثِ این مسجد در سال۱۳۲۷ ازسوی«انجمنِ معارف اسلامی دانشجویان» تقاضاشده بود و پس از۱۸سال تأخیر-سرانجام درسال ۱۳۴۵ افتتاح شد و هیچ ربطی به «اسلامگرائی شاه» نداشت!
جلوگیری از انتشارِعقایدآیت الله خمینی!
«سانسورعقایدآیت الله خمینی وعدم اجازۀ فروشِ رسالات وی -خصوصاً کتابِ«ولایت فقیه»- و در نتیجه،«عدم آشنائی مردم ازعقاید خمینی»مورد ادعا و انتقاد مخالفان شاه بوده وهست.باید ببینیم که این ادّعا تا چه اندازه درست وُ واقعی است؟
نخست باید گفت که بسیاری ازمخالفان شاه -ازجمله دکترمیلانی- درخارج ازکشور،آزادانه به کتاب «ولایت فقیه» دسترسی داشتند.ازاین گذشته،پُرسش اینست که درصورتِ انتشار و فروشِ آزادانۀ کتاب«ولایت فقیه» درایران،برخوردِمعروف ترین وتأثیرگذارترین روشنفکر و نویسندۀ آن زمان-یعنی جلال آل احمد-با محتوای آن چگونه می بود؟.
آل احمد- یک سال پس ازشورش ۱۵خرداد۴۲ علیه اصلاحات اجتماعیِ شاه و تبعیدآیت الله خمینی،در سفری به مکّه،در نامه ای به خمینی،خودرا«فقیرِگوش به زنگ وُ به فرمان وُ فرمانبردار»نامیده بود! آل احمد،ضمن ستایش ازشیخ فضل الله نوری ،نعشِ وی برسرِدار را«همچون پرچمی»میدانست که «به علامت استیلای غربزدگی بربامِ سرای این مملکت افراشته شد».(درخدمت وخیانتِ روشنفکران، انتشارات خوارزمی، ج۲،تهران،۱۳۵۷، ص۴۰۲).
چنانکه خواهیم دید،اصلاحاتِ شاه و تغییرساختاراجتماعی-فرهنگی ایران،شرایطی به وجود آورده بود که شریعتی و مطهّری آنرا«حالتِ نیم مُرده و نیم زندۀ دین» می نامیدند و لذا، نه شخصیّت خمینی و نه رسالاتِ وی درجامعۀ آنروزِایران مقبولیّتی نداشت.دراین باره می توانم به تجربۀ شخصیِ خود اشاره کنم:
پدرم حدود ۵۰ سال صاحبِ نخستین وبزرگ ترین کتابفروشی لنگرود بود ودرکنارِفروشِ کتاب های غیردینی،گاه نسخه هائی ازرسالاتِ آیت الله خمینی -بانام مستعارِ«نامه ای ازامام کاشف الغطا»- را نیز می فروخت،این رسالات خریداران چندانی نداشت و به جُرأت می توانم بگویم که در مقایسه با کتاب های غیراسلامی (لائیک)، فروش شان فقط ۱۰%بود.این امر،جلوۀ دیگری ازفضای فرهنگیِ غیرمذهبی (سکولار) درآن زمان بود.نکتۀ جالب این بودکه برخی افرادِ مذهبی،پس ازمطالعۀ کتاب خمینی،آن را«توضیح المصائب» و«مفاتیح الجُنون»می نامیدند و یا بخشی از آن را «ساخته وُ پرداختۀ ساواک شاه»می دانستند،مسئله ای که بعدها ازطرفِ برخی یاران خمینی درپاریس نیز ابرازشده بود.
آن فضای فرهنگی سکولار-البتّه- مختصِّ به لنگرود و دیگرشهرهای شمال ایران نبود بلکه برخی شهرهای بزرگِ مذهبی نیزدارای چنین فرهنگ وُ فضائی بودند،ازجمله:معروف ترین و بزرگ ترین کتابفروشیِ مشهد،کتابفروشیِ خُرامانی.
دربارۀ«افزایش شگفت انگیزِمدارسِ مذهبی» نیزباید بگویم که درسال های ۴۴-۴۵ من دانش آموزِ ِیکی ازهمین«مدارس مذهبی»درشهرستان لنگرود بودم.تحصیل من در «دبیرستان ملّی مهدویّه» نه بخاطرِ تعلّقات دینی،بلکه به خاطرِکیفیّت تدریس وسطحِ بالای دبیران آن بود.مدیرومسئول دبیرستان فردی به نام حُجّت الاسلام تقوائی بود ولی به جرأت می توانم بگویم که درآن دبیرستانِ به اصطلاح «اسلامی» نشانی ازتدریس قرآن یا اصول اسلامی نبود.سطح بالا و کیفیّتِ تدریس در«دبیرستان ملّی مهدویّه» چنان بودکه من به محض دریافت دیپلمِ دبیرستان،درکنکورِدانشگاهِ پهلوی(شیراز) و نیز در دانشگاه های تبریز،تهران و دانشکدۀ حقوق دانشگاه ملّی قبول شده بودم!
اولویّتِ تجدّد اجتماعی؟ یا استقرارِ دموکراسی؟
اولویّت نوسازی اجتماعی برسیاست(استقراردموکراسی) و یا توازنِ این دو در«جوامعِ درحالِ توسعه»مسئله ای است که مورد توجۀ بسیاری از پژوهشگران-ازجمله دکترمیلانی- بوده است. دکترمیلانی-به درستی-آزادی های سیاسی و دموکراسی را«ملازمِ تجدّد»نامیده(ص۵۴۶)،ولی این سخن دربارۀ تحوّلات اجتماعی اروپا مصداق دارد نه درکشورهای عقب مانده یا درحالِ توسعه.
به عبارت دیگر، دموکراسی و مدرنیته محصولِ پیدایشِ دولت-ملّت و حاصل درجه ای از تکامل اجتماعی و پیشرفت صنعتی است،بنابراین،جامعۀ عقب ماندۀ زمان رضاشاه و یا درحالِ توسعۀ دوران محمدرضاشاه آیا می توانست حامل آزادی و دموکراسی به معنای امروز باشد؟ اینکه سال ها بعد از انقلاب مشروطیّت،روشنفکرانی مانند ملک الشعرای بهار فریاد می زدند:« یا مرگ یا تجدّد» به یک آسیب شناسی تاریخی اشاره می کردند.درواقع، به خاطرِعقب ماندگی، آشفتگی وعدم امنیّتِ اجتماعی ، نه استقرارِ آزادی های سیاسی، و نه برقراری دموکراسی-هیچیک- موردِ خواست یا توجّۀ روشنفکرانِ آن عصر نبود.
شعرِبهار، ممکنات و محدودیّت های تجدّد درایران را برجسته می کند و ما را از«اینهمانی»های گمراه کننده با تجدّد دراروپا باز می دارد.اینکه برخی پژوهشگران از«تجدّد ایرانی» یا «مشروطۀ ایرانی»یاد می کنند ناظربرتفاوت ها و محدودیّت های تاریخیِ ایران با جوامع غربی است.
شعرِبهار ضمن اینکه شرایطِ اجتماعی-سیاسیِ ظهوررضاشاه را نشان می دهد،گوئی که از شرایطِ ناگوارِایرانِ امروزِ سخن می گوید:
ویرانه ای ست کشور ایران
ویرانه را بها وُ ثمن نیست
امروز حالِ مُلک خراب ست
بر من مَجال شُبهت و ظن نیست
اخلاقِ مرد وُ زن همه فاسد
جز مَفسَدت به سِرّ وُ عَلَن نیست
خویشی میانِ پور وُ پدر، نه
یاری میان شوهر وُ زن نیست
بیدادها کنند وُ کسی را
یک دَم مَجالِ داد زدن نیست
هرسو سپه کشند وُ رعیّت
ایمن به دشت وُ کوه وُ دَمَن نیست
دموکراسی،شاه و مخالفان!
شاه عاملِ گسترده ترین اصلاحات اجتماعی درسراسرِتاریخِ معاصرِ ایران بود،لذا«اصلاح ناپذیر» نامیدن رژیم شاه درعرصۀ سیاست،منصفانه نیست چراکه آن اصلاحاتِ گستردۀ اجتماعی می توانست برساختارِ سیاسیِ رژیم نیز تأثیر داشته باشد،سرنوشتِ کُرۀ جنوبی نمونۀ درخشانی دراین باره است.
شاه ،«حزب بازی»سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ را دیده بود و آن را باعث هرج وُ مرجِ اجتماعی و آشفتگی های سیاسی می دانست. او به دموکراسی های غربی بدبین بود و جامعۀ ایران را فاقدِ «ملزوماتِ استقرارِ دموکراسی» می دانست و لذا، به نوعی «دموکراسی هدایت شده» اعتقاد داشت. چنین دیدگاهی تنها مختصِّ به شاه نبود بلکه عمومِ روشنفکران آن زمان نیز دارای چنان نگاه وُ نظری بودند، مثلاً، معروف ترین و تأثیرگذارترین روشنفکرِآن دوران (جلال آل احمد) ضمن نفی و تحقیرِ دموکراسی های غربی معتقد بود:
-« ما نمی توانیم از دموکراسی غربی سرمشق بگیریم…احزاب و سازمان های سیاسی در کشورهای غربی،منبرهائی هستند برای تظاهرات مالیخولیاآمیزِ آدم های نامتعادل و بیمارگونه…».
(غربزدگی،چاپ سوم،تهران،صص۱۷۲و۲۰۳).
علی شریعتی نیز می گفت:
-«آزادی،دموکراسی ولیبرالیسم غربی چونان حجابِ عصمت به چهرۀ فاحشه است».
(شریعتی،حسین وارث آدم ،ص ۹۹؛ اُمّت و امامت، ص ۶۲۲؛ مقایسه کنید با: دیدگاه های مرتضی مطهری، صص ۱۰۳- ۱۰۴.(
شریعتی باتوجه به بیسوادی و فقدان آگاهی سیاسی جامعه،می گفت:رعایتِ آزادی و دموکراسی درچنین جامعه ای نه تنها معقول و منطقی نیست بلکه «حتّی خطرناک و ضدانقلابی»است،چرا که«اصل حکومت دموکراسی- برخلاف تقدّسِ شورانگیزی که این کلمه دارد- با اصل تغییر و پیشرفت انقلابی و رهبری فکری[یعنی ولایت وامامت] مغایر است.بنابراین، به نظرشریعتی:
-«رهبرانقلاب و بنیانگذارمکتب حق ندارد دچارِ وسوسۀ لیبرالیسم غربی شود و انقلاب را به دموکراسی رأس ها [الاغ ها=مردم بیسواد وعامی] بسپارد…او هرگز سرنوشت انقلاب را بدست لرزان دموکراسى نمى سپارد حتّى علیرغم شمارۀ آراء ».(شریعتی،اُمّت و امامت ،صص ۵۰۴- ۵۰۵ و ۵۲۱ و ۶۰۱- ۶۰۲ و ۶۳۰- ۶۳۱ م.آ.۲۶؛ مسئولیت شیعه بودن، صص ۲۴۸- ۲۴۹ و ۲۵۴ و ۲۶۴، م.آ ۷؛ انتظار، مذهبِ اعتراض، ص ۲۶۸، م.آ.۱۹).
دکترناصرزرافشان-حقوقدان معروف- نیزدرسال۱۳۵۷معتقد بود:
-«حقوق بشر و دموکراسیِ غربی، فریب است.نمیتوان درشُعار«حقوق بشرغرب» صداقتی سراغ کرد.خطابههای پرطمطراقِ مُبلّغین«حقوق بشر» وقتی از آزادیهای دموکراتیک و حق بیان عقاید و نظراتِ فرد صحبت میکنند،طنین ریاکارانهای پیدا میکند».(روزنامۀ اطلاعات ،۱۱مردادماه ۱۳۵۷).
برخی روشنفکران مبارز نیز-بدون کمترین شناختی ازتحوّلات جامعۀ ایران- درسودای استقرارِ «دموکراسیِ دهقانی»(ازنوعِ «پُل پوت»درکامبوج) بودند!
باچنان درکِ نازلی از آزادی و دموکراسی،دکترعلی اصغرحاج سیدجوادی-نویسندۀ سرشناس و عضو«کمیتۀ ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر»نیز- شش روز پس ازپیروزی انقلاب اسلامی- ضمن انتقاد از رعایت حقوق بشردرمحاکمۀ فرماندهان دلاورِ ارتش ایران،محاکمۀ آنان را-اساساً- نالازم دانست و توصیه کرد:
-«انقلاب،عدالتِ خاصِّ خود را دارد.عدالتِ انقلابی یعنی شدّتِ عملِ هرچه بیشتر دربارۀ عواملِ فساد و ریشه کن کردنِ کانونهای توطئه و فساد.همۀ میکروبها و سموماتِ مولّدِ فساد وُ ظلم باید بلافاصله و بدون کمترین درنگ نابود شوند»(روزنامه اطلاعات، ۲۸بهمن ۱۳۵۷).
این سقوطِ هولناکِ«مُدّعیانِ دفاع از آزادی و حقوق بشر»،همۀ مارا باید فروتن کند تا از بازتولید و تکرارِ آن جلوگیری گردد.براین اساس،در«آسیب شناسیِ یک شکست »نوشته ام:
-« استقرار آزادی، دموکراسی و جامعـۀ مدنی، نیازمند مقدّمات و زمینههائیست که فقدان هریک از آنها، دستیابی به آزادی و دموکراسی را غیرممکن یا بسیار دشوار خواهد ساخت. اینکه در تمامتِ دوران مشروطیـّت تا کنون، مشروطه خواهان ما به استبداد گرویدند، آزادیخواهان ما آزادیِ دیگران را پایمال کردند و مُنادیان وُ مدّعیـّانِ حکومت قانون، بی قانونیها نمودند، ناشی از فقدانِ این مقدّمات و زمینهها است…رَوَندها و رویدادهای سیاسی در ایران(از انقلاب مشروطیّت تا انقلاب اسلامی) نشان میدهند که بر خلاف نظرِ«مستشارالدوله»،مشکلِ جامعۀ ما،«یک کلمه»(یعنی قانون) نیست بلکه مشکل اساسی، یک مشکل ساختاری،معرفتی و فرهنگی است و به همین اعتبار،(به تعبیر پوپر) نیازمندِ مهندسی اجتماعیِ تدریجی و مستلزم یک پیکار تاریخی و درازمدت است».
ازاین زاویه ، نظر شاه دربارۀ آزادی و دموکراسی قابل تأمّل است:
-«اگربپذیریم که تنهاراهِ تحقّق یک دموکراسی راستین، وجود یک اقتصادسالم و توانا است، باید-الزاماً-قبول کنیم که کشورهای درحال توسعه، ناگزیرند که برای نیل به دموکراسی، ابتداء همۀ نیروها و منابع وامکانات خودرا برای ایجاد زیربنای اقتصادی لازم تجهیزنمایند.در روزگارما استقلالِ سیاسی بدون یک اقتصادِ توانا مفهومی ندارد.توسعۀ اقتصادی،شرط لازم و واجبِ تحقّقِ دموکراسیِ سیاسی و نیل به ترقیِ اجتماعی است»(پاسخ به تاریخ،صص۲۰۳-۲۰۶).
می توان -ماننددکترمیلانی- از«اختناق و انسدادِ سیاسیِ دوران شاه» انتقاد کرد، ولی رویدادهای پس ازانقلاب اسلامی نشان داد که کدام یک ازطرح ها و تئوری های بالا برای تجدّد و توسعۀ ملّی در ایران ممکن و مفید بوده است؟.
میلانی تشکیلِ«حزب رستاخیز» را«شبه توتالیتاریسم» نامیده و آنرا عاملی در«فرایندِ شگفت انگیزِ سقوط شاه»دانسته است(ص۵۴۵).فرایندِ سقوط شاه، شگفت انگیز بود،امّا نه بخاطرحزب رستاخیز یا اِنسدادِ سیاسی رژیم شاه، چرا که درآن هنگام رژیم های توتالیتر یا دیکتاتوری در اسپانیا،شیلی، پرتغال،کرۀ جنوبی،اندونزی،آرژانتین و…خشن تر و گسترده تر بودند ولی هیچ انقلابی درآن کشورها صورت نگرفته بود.
دربحش پایانی این مقال،به دلایل انقلاب ایران اشاره خواهم کرد،امّا،نکته ای که میلانی ازآن غفلت کرده،این است که شاه درسخنرانی تشکیل حزب رستاخیز خطاب به «توده ای های بی وطن» گفته بود:
-«کسی که مخالفِ حزب رستاخیز است،اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه در دستش میگذاریم و به هر جایی که دلش میخواهد،برود…».
می توان با سخن شاه دربارۀ«توده ای های بی وطن»،مخالف یا موافق بود،امّا،پرسش اساسی اینست که با آن سخنِ شاه،چند نفر پاسپورت گرفته و از ایران خارج شده بودند؟(با توجه به اینکه آن زمان پاسپورت ایرانی آنقدر ارزش وُ اعتبار داشت که نیازی به گرفتنِ ویزا برای سفربه«کشورهای آزاد» نبود!).
سیاست را «جاده ای دو طرفه» تعریف کرده اند، به این معنا که«پوزیسیون»(حکومت) و اُپوزیسیون (مخالفان)درتعادلِ فضای سیاسی جامعه نقش اساسی دارند.براین اساس،سال ها پیش دربارۀ نقشِ رهبران سیاسی و روشنفکران ایران در زمان شاه گفته بودم :
-«واقعیت اینست که درآن زمان،عموم روشنفکران ما بوسیلۀ انواع ایدئولوژی ها مسخ و مسحون شده بودند(ازمارکسیسم روسی ومائوئیسم چینی تا تشیّع سرخِ عَلوَی و انقلابی)،بهمین جهت، درکنارِانسدادِ سیاسی،تحولات عظیم اجتماعی، صنعتی و فرهنگی را یا نمی دیدند و یا آنها را انکار می کردند.
تحلیل های رایج چنان بود که انسدادِ سیاسی را مغایرِاصلاحات ارضی،توسعۀ صنعتی و تجدّدِ اجتماعی می دانستند و یا سپاه دانش،سپاه بهداشت وترویج و آبادانی و مسکن را به عنوان«چشم وگوش ساواک»ارزیابی می کردند.جبهۀ ملّی نیز-که دربرابرِاصلاحات اجتماعی شاه،حرف یا طرحی نداشت- به قول خلیل ملکی:با نوعی«تنزّه طلبی وعافیت جوئی» شعار می داد:«اصلاحات، آری! دیکتاتوری،نه!».
در واقع،این سخنِ درستِ افلاطون بوسیلۀ رهبران سیاسی و روشنفکرانِ آن دوران ناشنیده ماند:
-«ای فرزانگان! اگر شما از حکومت دوری کنید،گروهی ناپاک آنرا اِشغال خواهند کرد».
آنان با تشکیل نوعی«جبهۀ امتناع»،هم جامعه و هم رژیم شاه را از داشتنِ روشنفکرانِ هدایت گر محروم کردند،هرچند فرزانگانی بودند که با ورود به دستگاه های دولتی کوشیده بودند تا درتعالی و بهبودِ اصلاحات اجتماعیِ شاه مشارکت کنند(مانند فیروز شیروانلو،پرویز نیکخواه، کوروش لاشائی، چنگیز پهلوان و…).
ادامه دارد