بخش نخست
چه کسانی، به چه منظوری و چگونه موسی صدر را به لبنان فرستادند!
مقدمه
در یک نگاه کنجکاوانه به داستان اعزام موسی صدر به لبنان و تأمل و تعمقی در دخالت علنی و پنهانی دستهایی در این جابه جائی، مسائل زیادی را برایمان روشن میکند. این که چرا و چگونه یک روحانی غریبه، به زبانی بیگانه، از جانب ملت لبنان، به ویژه شیعیان این کشور پذیرفته میشود، بی آن که کوچکترین اطلاعی از واقعیت امر داشته باشند و یا کمترین واکنشی به حضور او نشان بدهند. با اندک توجهی به این جابه جائی، هر انسانی را به این پرسش میاندازد که: «چطور یک ملتی مانند ملت لبنان که از لحاظ درک و فهم سیاسی و فرهنگی جزو ملتهای نسبتاً پیشرفته خاور میانه محسوب میشوند، به آن راحتی موسی صدر را پذیرا شدند و مقام و منزلتی به او دادند که در نوع خود بیسابقه بوده است!؟»
در این جا، ما واقعیت این جابهجائی را به گونهای که رخ داده، شرح میدهیم، تا روزنهای باز کنیم و از آن روزنه بتوانیم جابهجائیهای دیگری که در کشورهای مسلمان، به ویژه میهن خود ما انجام گرفته است، برسیم و از دلایل جابهجائی آنها آگاه شویم.
نا گفته پیداست که خاطره نویسی، قصه نویسی نیست، بلکه بازگو کردن جریاناتی است که دست اندرکاران سیاسی، فرهنگی، نظامی، اطلاعاتی و غیرۀ یک کشور که در زمان خود، شاهد و ناظر آن بودند و یا خود نیز نقش و سهمی در آن داشتند. و بزرگترین اثر مثبت این گونه خاطرهنویسی نیز این است که آیندگان از حوادث گذشتۀ سرزمین خود آگاه میشوند و از علل و أسباب فعل و انفعالات و نقل و انتقالات انجام شده در کشورشان مطلع میگردند. و این گونه است که ملتهای آگاه در رو یاروئی با مسائل مشابه از اشتباه پرهیز میکنند و به گمراهی کشیده نمیشوند.
اگر داستان واقعی و علل و اسبابی که موجب اعزام موسی صدر به لبنان شد، برملا و ترتیباتی که برای این جابه جائی داده شده بود، به درستی مطرح میگردید، چه بسا در سال ۱۳۵۷ مردم خوش باور و ساده اندیش ایران به آن سادگی فریب بت سازی از یک آخوند قشری عقب ماندۀ هندی تبار را نمیٔخوردند و او را که دیگران با فریب و نیرنگ میخواستند به رهبری و زعامت کشور و ملت ایران برسانند، به آن راحتی نمیپذیرفتند.
این بخش از داستان من و موسی صدر را با این هدف بخوانیم و به این «این همانی»، انتخاب، اعزام و پذیراندن موسی صدر به مردم لبنان، انتخاب، اعزام و پذیراندن خمینی به مردم ایران، بیندیشیم!! اندکی هم با تعمق به شرکت کشورهای خارجی و عوامل موثر داخلی آنها و اهدافی که دنبال میکردند، فکر کنیم. شاید حرفی برای گفتن به فرزندانمان و به نسلهای آینده کشورمان داشته باشیم!!
چه کسانی، به چه منظوری و چگونه
موسی صدر را به لبنان فرستادند !
پس از مراجعت از ماموریتام در کشور ترکیه به عنوان سرپرست دانش آموزان نیروی دریایی ایران، در اواخر سال۱۹۷۰ به دعوت سازمان اطلاعات و امنیت کشور مأمور خدمت در این سازمان شدم. پس از طی یک دورۀ آموزشی، برایِ ماموریتی ویژه، به کشور اردن هاشمی اعزام گشتم. بعد از گذشت چند ماه از این مأموریت و پایان گرفتن غائلۀ فلسطینیهای درگیر با ملک حسین پادشاه اردن، در سپتامبر معروف به سیاه «ایلول الاسود»، (سپتامبر۱۹۷۰ تا جولای ۱۹۷۱) و تار و مار شدن چریکهای فلسطینی و فرارشان به لبنان، ماموریت من هم در آن کشور به پایان رسید و برای پیگیری و ادامۀ ماموریت، به لبنان اعزام شدم.
اعزام من به کشور اردن هاشمی، بر مبنای درخواست آقای منصور قدر سفیر ایران در این کشور، برای انجام یک ماموریت ویژه صورت گرفته بود. و من برای اولین بار ایشان را در این ماموریت ملاقات کردم. بازگشت من به ایران و رفتنم به لبنان نیز به گونهای با مشورت ایشان انجام گرفته بود که به آن خواهم پرداخت.
بازگشت من از اردن هاشمی به ایران و آماده شدنم برای رفتن به لبنان، مصادف شد با آمدن موسی صدر، رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان به ایران و ملاقات او با پادشاه فقید که با پا درمیانی سفیر وقت ایران در لبنان، زنده یاد رکنالدین آشتیانی انجام شده بود.
در دیداری که برای عزیمت به لبنان، با تیمسار سپهبد ناصر مقدم، رئیس اداره سوم سازمان اطلاعات و امنیت کشور آن زمان داشتم، به من گفت: « همزمان با مأموریت ویژهای که داری، رابط مستقیم من (سازمان) با آقای موسی صدر نیز خواهی بود. بهتر است پیش از برگشت ایشان به لبنان، در ایران او را ببینی و با وی آشنا شوی».
چند روز بعد، در پی تماس با رابطی که تیمسار مقدم به من معرفی کرده بود، در منزل آقای رضا صدر، برادر بزرگ موسی صدر که پیش نماز مسجد امام حسین در میدان فوزیه بود، با آقا موسی صدر دیدار و گفتوگو کردم.
دیدارم با موسی صدر و برادرش، بسیار گرم و صمیمانه بود، پس از آن نیز همیشه همان طور باقی ماند. آن روز، پس از آشنائی و گفتوگوهای متفرقه، از تاریخ عزیمت او از تهران آگاه شدم. در روز پرواز او از تهران نیز با تشریفات بسیار خوب در پاویون دولت از ایشان پذیرایی و وی را بدرقه کردم، با این وعده که در بیروت دیدارمان را تجدید کنیم.
در لبنان، رشتۀ ارتباط من با موسی صدر به خوبی پیش میرفت تا این که به دستور مرکز، از تماس با ایشان منع شدم. این قطع ارتباط بنا به درخواست منصور قدر سفیر ایران در بیروت انجام گرفت که داستان مفصلی دارد. در این جا فقط به این نکته اشاره و بسنده میکنم که در اثر یک بیسیاستی بزرگ، زنده یاد رکن الدین آشتیانی سفیر ایران در لبنان، معزول شد. به جای این دیپلمات آگاه و ورزیده و دوراندیش، سرلشکر منصور قدر، افسر سازمان اطلاعات و امنیت کشور که سفیر ایران در اردن هاشمی بود، به سمت سفیر ایران در لبنان منصوب شد و به این کشور اعزام گردید.
با آمدن منصور قدر به لبنان خصومت دیرینۀ او با موسی صدر که مربوط به گذشتۀ آن دو بود، از نو بروز کرد و به اوج خود رسید. مضافاً این که موسی صدر پس از دیدار با پادشاه فقید ایران در ژانویه ۱۹۷۲ که حمایت او را برای کمک به شیعیان لبنان جلب کرده بود، مورد تأئید منصور قدر نبود. در حقیقت نظر منصور قدر این بود که کمک دست و دلبازانۀ پادشاه ایران به شیعیان لبنان، از طریق سفارت ایران هزینه شود و ریش و قیچی این کمکها، دست خود او باشد، نه موسی صدر.
منصور قدر برای رسیدن به این خواسته خود، سعی میکرد که موسی صدر را دشمن ایران و شاه قلمداد کند. و در این راه اقدامات زیادی انجام داد که یکی از آنها، درخواست از مرکز برای قطع ارتباط من با موسی صدر بود که به عنوان رابط مستقیم سازمان اطلاعات و امنیت کشور و سپهبد ناصر مقدم، با موسی صدر بودم.
داستان من و موسی صدر و منصور قدر، بسیار دراز است، که به بخش دیگر این مبحث مربوط میشود و در این جا فقط به شرح ماجرای اعزام موسی صدر به لبنان می پردازم.
***
و اما، واقعیت ماجرا!
رفتن موسی صدر به لبنان، موفقیتی که در این کشور به دست آورد و پایان کارش در لیبی، توسط جامعۀ روحانیت ایران به تفصیل نوشته شده است. در شرح حال او که بیشک یکی از آخوندهای نامدار قرن بیستم مذهب شیعۀ دوازده امامی محسوب میشود، این گونه آمده است که رفتن او به لبنان و موفقیتاش در این کشور، یک امر طبیعی و یک داد و ستد آخوندی در مذهب شیعه بوده. در حالی که چنین نبود و لازم است، پس از سالیان دراز پرده پوشی، ماجرای رفتن او به لبنان نیز روشن گردد تا این بخش از تاریخ مذهب شیعه نیز که به خواستِ ملایان و ایادیشان تحریف شده، آشکار شود. چرا که اگر واقعیت این نقل و انتقال به درستی شرح داده شود، با روش شدن آن، به راحتی میتوان حوادث مشابه را نیز تا حدودی روشن کرد.
در آغاز، نگاهی میاندازیم به روایتی که آخوندهای مذهب شیعه در بارۀ موسی صدر و رفتنش به لبنان نقل میکنند، اینان نوشته اند:
«موسی صدر بنا به وصیت سید عبدالحسین شرفالدین، روحانی بزرگ شیعیان لبنان و به توصیۀ آیتالله سید حسین طباطبائی بروجردی مرجع اعلای شیعیان آن زمان، سید محسن طباطبائی حکیم، مرجع بعدی شیعیان و شیخ مرتضی آل یاسین برای ادارۀ امور شیعیان لبنان به این کشور اعزام شده است». یعنی یک روحانی ایرانی، به صورت طبیعی و به توصیه روحانیون طراز اول مذهب شیعه از شهر قم به لبنان رفته و رهبری شیعیان این کشور را به دست گرفته است!
اولاً در این جا لازم است یک نکته را یادآور شویم و آن این که همۀ آنهائی که با آخوند جماعت و خصلتهای این طایفه آشنائی دارند، میدانند که آخوندها، محال است، مسجد و منبر خود را فیسبیلالله به کسی واگذار کنند. به خصوص وقتی که خود فرزند معمم دارند، مسجد و منبرشان را برای فرزندانشان به ارث میگذارند. از این رو، باید از راویان محترم روایت وصیت مرحوم شرفالدین پرسید:
« سید عبدالحسین شرفالدین با داشتن فرزند معممی به نام سید عبدالله شرفالدین که در زمان پدر در قم مشغول تلمذ از محضر بزرگان این شهر بوده، چرا و به چه دلیلی ارث و میراثاش را به یک آخوند دیگر، آن هم یک آخوند ایرانی داده است!؟». به خصوص این که موسی صدر همسن و سال عبدالله شرفالدین بود. (موسی صدر متولد ۱۳۰۷ در قم و سید عبدالله شرفالدین ۱۳۰۵ در صور لبنان).
لبنان، کشوری است که در آن پیروان ادیان و مذاهب مختلف در صلح و آشتی با هم زندگی میکنند. این کشور پس از جنگ جهانی اول و سرنگونی امپراطوری عثمانی تأسیس گردیده است. اگر چه پیروان مذهب شیعه در لبنان نسبت به سایر مذاهب در اکثریت قرار دارند، با این حال، در تقسیم بندی مشارکت مذاهب مختلف در حکومت، رئیس مجلس لبنان به مسلمانان شیعه اختصاص داده شده. در همین حال، ریاستِ جمهوری این کشور به مسیحیان (مارونی) و نخست وزیری هم به مسلمانان اهل سنت رسیده است. بقیه مذاهب نیز هر یک در ادارۀ امور کشور دارای امتیازاتی هستند.
اخذ تابعیت لبنان هم بسیار دشوار است و تابعیت لبنان به هر کسی به راحتی داده نمیشود، مگر تحت شرایط خاص. یکی از این شرایط خاص، مربوط میشود به پایان ریاست جمهور این کشور که هر رئیس جمهوری در پایان دوران ریاستش، اجازه دارد به تعدادی از متقاضیان مورد نظر خود، تابعیت لبنان را بدهد.
در لبنان، به خاطر تقسیمبندی مشاغل دولتی بین مذاهب مختلف، هر یک از مذاهب دارای تشکیلات خاصی هستند که مسئول ادارۀ امور پیروانشان میباشند. از این رو، علاوه بر سیاستمداران مذاهب مختلف، روحانیت این مذاهب نیز دارای تشکیلاتی هستند. در این میان مشکلی که شیعیان لبنان داشتند، نداشتن تشکیلاتی بود که از نظر«مذهبی» بتوانند پیروان خود را زیر یک چتر نگهدارند و مانند رهبران سایر مذاهب امتیازاتی برای پیروان مذهب خود کسب کنند.
میدانیم که پیروان مذهب شیعه بنا به تشخیص خود، هر یک مقلد مجتهدی از مجموع مجتهدان موجود هستند. تا به امروز هم در هیچ یک از جوامع شیعه مذهب، یک مجتهد جامع الشرایط ظهور نکرده که همۀ شیعیان تابع و مقلد او باشند. تا آنجایی که حتی با پیدا شدن مراجع بلند پایهای مانند سید ابوالحسن اصفهانی و سید حسین بروجردی که بیشترین پیروان را داشتند، به عنوان مرجع یگانه محسوب نمیشدند و در هر گوشه و کنار دنیای اسلام، شیعیان دارای دهها و صدها مرجع بودند که هر یک پیروان خود را داشتند.
**
در سال ۱۳۷۷ هجری قمری سید عبدالحسین شرفالدین مرجع اعلای شیعیان لبنان که مورد احترام شیعیان این کشور بود، درگذشت و جامعۀ شیعیان این کشور بدون سرپرست شد.
این حادثه درست در زمانی اتفاق افتاد که عبدالناصر رئیس جمهور کشور مصر با دیدگاههای خاص خود، به دنبال رهبری جهان عرب بود. از این رو شیعیان این کشور که از بابت رهبر مذهبی، بیسرپرست شده بودند، طعمه خوبی برای عبدالناصر شدند که آنها را در کشمکشهای سیاسی به دنبال خود بکشاند.
روایتی که در این جا نقل میشود، روایتی است از یک راوی مطلع، موثق، بینظر و برمبنای واقعیتهای عینی. قصد و غرض راوی هم تنها آگاهی دادن به شخص« من» بوده، نه چیز دیگر. بی آن که بخواهد یا بداند که این موضوع روز و روزگاری مطرح و منتشر خواهد شد.
من این روایت را به کوتاهی بازگو میکنم و در تأئید درستی آن، اطلاعات دیگری را که به گوش خود از منابع مختلف شنیده و قرائنی که در تأیید آن به مرور زمان، به دست آوردهام را نیز اضافه خواهم کرد و داوری آن را بر عهدۀ پژوهشگران این بخش از تاریخ، میگذارم. با این امید که این جستجوگران عزیز، بتوانند با دیدی دقیقتر و نگاهی عمیقتر این گونه نقل و انتقالات را در گسترۀ پراکندگی پیروان مذهب شیعه بررسی و تجزیه و تحلیل کنند. ضمن این که از سرگذشت این روحانی بسیار پر تلاش و جویای نام نیز که چند صباحی در عالم اسلام نقش آفرینی کرده، آگاه شوند. آنهائی هم که ریزبینترند، میتوانند با آگاهی از این ماجرا واین همانیها، پی به نقل و انتقالهای دیگر ببرند و ببینند که سلطهگران چگونه از ناآگاهی مردمان ساده دل مسلمان بهره میگیرند و هر روز با ترفندهای نوئی، یکی را برای آنان علم میکنند.
راوی، زنده یاد نوذر رزم آرا، فرزند سپهبد حاجعلی رزم آرا، نخست وزیر مقتول است. او یکی از کارمندان ارشد و با تجربۀ سازمان اطلاعات و امنیت کشور بود. چندین سال هم در سمت رئیس نمایندگی سازمان اطلاعات و امنیت کشور در عربستان و مصر خدمت کرده و اطلاعات زیاد و جالبی در بارۀ عملیات سازمان اطلاعات و امنیت ایران در کشورهای منطقه، به ویژه کشورهای مسلمان داشت.
زمانی که من در لبنان خدمت می کردم، او هم در مصر انجام وظیفه مینمود. و با آشناِیی به سوابق آقای منصور قدر و آقای موسی صدر و اختلاف این دو با هم، در یکی از سفرهای خود به قاهره که توقف کوتاهی در بیروت داشت، برنامۀ سازمان اطلاعات و امنیت کشور را در اعزام موسی صدر به بیروت برای من تعریف کرد. گفتنی است که او به مناسبت خدمت در ادارۀ دوم و هفتم سازمان اطلاعات و امنیت کشور که مربوط به جمعآوری و بررسی اطلاعات خارج از کشور، به ویژه در مسائل مربوط به کشورهای عرب بود، با بسیاری از پروندههای شخصیتهای سیاسی، نظامی، دینی و فرهنگی این کشورها آشنائی داشت. از این رو سخنان او در بارۀ شخصیتهای این کشورها، مستند و معتبر شمرده میشود. ضمن این که او در یک خانوادۀ ارتشی متولد و بزرگ شده بود و با بسیاری از ارتشیان نیز آشنائی داشت، از جمله با سپهبد تیمور بختیار و ارتشبد نصیری که هر دو سالیان دراز رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور بودند.
روایت نوذر رزم آرا:
….عبدالناصر پس از به قدرت رسیدن، جنبشی به عنوان ناسیونالیسم عربی به راه انداخت که با این جنبش، از یک سو رهبران سنتی کشورهای اسلامی را به چالش گرفت و از سوی دیگر منافع و مصالح بعضی از کشورهای غربی و دوستانشان را به مخاطره افکند. از این رو، این کشورها مشترکاً به رویاروئی با او برخاستند. سه کشور عمدهای که بیش از هر کشوری خطر عبدالناصر را با منافع خود در تضاد میدیدند، انگلیس و فرانسه و اسرائیل بودند، همانهائئ که به دلیل ملی کردن کانال سوئز توسط عبدالناصر در سال ۱۹۵۶ به مصر حملۀ نظامی کرده بودند، و ….
این سه کشور، با کشورهائی که رهبرانشان مورد انتقاد عبدالناصر بودند، مانند لبنان و ایران و عربستان و غیره به گفتگو و رأیزنی نشستند و در رویاروئی با سیاست عبدالناصر در منطقه، مشترکاً اقداماتی انجام دادند که یکی از آنها، ممانعت از افتادن شیعیان لبنان به دام عبدالناصر بود. به همین منظور نیز تصمیم گرفتند که سید عبدالله شرفالدین پسر معمم مرحوم سید عبدالحسین شرفالدین را که در حوزۀ علمیه قم مشغول تحصیل بود، به لبنان بازگردانند و جایگاه خالی پدر را که مرجع شیعیان لبنان بود، با پسر پر کنند. با این هدف که او بتواند سرپرستی مذهبی و معنوی شیعیان لبنان را برعهده بگیرد و از گرایش و پیوستن آنان به عبدالناصر مانع شود.
در آن زمان، ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور ما با سپهبد تیمور بختیار بود که مسائل مربوط به امور کشورهای عربی، منجمله لبنان و عراق و سوریه و عربستان و مصر و غیره با نظر او اداره میشد. از این رو، بازگرداندن سید عبدالله شرفالدین به لبنان بر عهدۀ او گذاشته شد.
سپهبد تیمور بختیار دستور احضار سید عبدالله شرفالدین را به رِئیس ساواک قم میدهد که او را همراه با ماموری به تهران و به دفتر او بفرستد.
ابلاغ احضار سید عبدالله شرفالدین توسط سپهبد بختیار، این آخوند غریبه در قم را به شدت نگران میکند و با ترس و وحشت به آقا رضا صدر برادر بزرگ آقای موسی صدر متوسل میشود. آقا رضا صدر هم با دلداری به شرفالدین، او را راهی تهران و دیدار با سپهبد بختیار میکند، با این قرار که پس از ملاقات، ماجرای دیدارش را برای او تعریف کند تا راه حلی برایش پیدا کند.
سید عبدالله شرفالدین، در مَعیّت مامور ساواک قم به تهران و به دفتر سپهبد بختیار میرود. بنا به گفتۀ شرفالدین، در این ملاقات، سپهبد بختیار با او بسیار محترمانه برخورد و گفتوگو میکند، و نظر او را در باره بازگشتاش به لبنان و عهده دار شدن مسند و مسجد و منبر پدر خود جویا میشود. و این که شیعیان لبنان با درگذشت پدر او، نباید برای مدت زیاد بیسرپرست بمانند و به دام این شیخ و آن شیخ بیفتند و یا به دامان عبدالناصر که دین و ایمان درست حسابی ندارد، پناه ببرند. در نهایت از او میخواهد که هر چه زودتر به لبنان برود و عهدهدار سرپرستی شیعیان لبنان بشود. ضمن این که این وعده را هم به او میدهد که روی کمک مادی و معنوی ایران میتواند حساب کند. در این مورد هم یکی از کارمندان عالیرتبۀ سفارت ایران در لبنان را مسئول ارتباط با او میکند که هر کاری داشته باشد، برایش انجام دهد. و از او میخواهد هر وقت آمادۀ حرکت شد به ساواک قم اطلاع دهد تا ترتیبات سفرش را فراهم کنند.
سید عبدالله شرفالدین پس از این دیدار، مستقیماً به دیدار آقا رضا صدر میرود و ماجرا را برای او شرح میدهد و از او چاره جویی میکند.
آقا رضا صدر پس از شنیدن ماجرا و ترس و نگرانی این سید از همه جا بیخبر، از او میخواهد که موضوع را با هیچ کس مطرح نکند تا او به دنبال یک راه حل بگردد. او که با شنیدن گفتوگوی تیمسار بختیار با سید عبدالله شرفالدین و آگاهی از برنامهای که سازمان اطلاعات و امنیت ایران برای شیعیان لبنان در نظر گرفته بود، با تیزبینی خود، اهمیت قضیه را درک و در صدد بر میآید که از این حادثه به نفع خود و خانوادهاش استفاده کند.
آقا رضا صدر، ضمن مشورت و هماهنگی با برادر خود موسی صدر و آماده کردن او برای شرکت در این برنامه که به نظر او بسیاری از کشورها درگیر آن خواهند بود، به واسطۀ آشنایانش از سپهبد بختیار تقاضای وقت ملاقات میکند و به دیدار او میرود.
در این دیدار، آقا رضا صدر، سید عبدالله شرفالدین را با توجه به آشنائی نزدیک و نسبت فامیلی که با او دارد، به سپهبد بختیار معرفی میکند و میگوید که فرستادن این سید بیدست و پا و گوشهگیر و فاقد تحصیلات و معلومات کافی، برای برنامهای که در لبنان دارید، بیثمر و بدون نتیجه خواهد بود.
در این مورد خود بختیار هم در ملاقاتی که با سید عبدالله شرفالدین داشت، کمابیش همین استنباط را کرده بود. اما این تصمیمگیری را سپهبد بختیار به تنهائی اتخاذ نکرده بود، بلکه تصمیمی بود که سه کشور لبنان و عربستان و ایران متفقاً و با نظر کشورهای دوست خود، انگلیس و فرانسه و اسرائیل گرفته بودند، بیآن که از خصوصیات شخصی که انتخاب کرده بودند، اطلاع درستی داشته باشند. البته دلیل عمدۀ این انتخاب نیز معمم و فرزند سید عبدالحسین شرفالدین بودن، او بود.
آقا رضا صدر در مقابل وضع موجود و این که سید عبدالله تنها فرد حائز شرایط لازم برای عهده دار شدن جایگاه پدرش در لبنان است، میگوید: نه! میتوان شخص دیگری را که دارای صلاحیت و درایت و تحصیلات کافی باشد به این ماموریت گسیل داشت. و او، برادر خود موسی صدر را به سپهبد بختیار معرفی میکند.
تیمسار بختیار در مقابل نظر او میگوید: موسی صدر ایرانی است، علاوه بر این که شیعیان لبنان او را نخواهند پذیرفت، دولت لبنان هم نمیتواند به او تابعیت لبنان را بدهد.
آقا رضا صدر در پاسخ میگوید: اجداد ما لبنانی و از عالمان جبل عامل لبنان بودند که در زمان صفویه به درخواست پادشاهان این سلسله به ایران آمدهاند. شجرنامۀ ما به راحتی لبنانیالاصل بودن ما را گواهی میدهد و به سادگی میشود تابعیت پدران خود را اخذ کنیم. ضمن این که جمع آوری شیعیان لبنان و برحذر داشتن آنها از گرایش به ناصریسم، یک کار پر زحمتی است که از همه کس، به خصوص اشخاصی مانند سید عبدالله شرفالدین ساخته نیست. برادر من، موسی صدر میتواند این کار را به نحو احسن انجام دهد.
گفتوگوی آقا رضا صدر با سپهبد بختیار به علت جالب بودن موضوع، بسیار طولانی شد و در نهایت قرار بر آن شد که آقا موسی صدر به دیدار سپهبد بختیار برود تا ایشان حضوراً با او آشنا گردد و قابلیت او را ببیند و تصمیم بگیرد.
چند روز بعد آقا موسی صدر به دیدار سپهبد بختیار میرود و با او به گفتوگو مینشیند. در پایان آن دیدار که سپهبد بختیار تحت تأثیر شخصیت آقا موسی صدر قرار گرفته بود، به او میگوید: بروید و وسائل سفر خود به لبنان فراهم کنید تا پس از آماده شدن ترتیبات لازم، به لبنان حرکت نمائید و…
این گونه بود که موسی صدر بنا به توصیه برادرش آقا رضا صدر و پذیرفته شدنش از جانب رئیس سازمان اطلاعات و امنیت ایران، سپهبد تیمور بختیار و پیشنهاد او به کشورهای ذینفع جایگزین سید عبدالله شرفالدین میشود و به لبنان اعزام میگردد تا با عهده دار شدن جایگاه سیدعبدالحسین شرفالدین در لبنان، امور شیعیان این کشور را اداره کرده، از پیوستن آنها به حرکت ناسیونالیستی عربی عبدالناصر جلوگیری کند. به عبارت دیگر، عزیمت موسی صدر هیچ ارتباطی با وصیت نامه سید عبدالحسین شرفالدین نداشت و ربطی هم به توصیه و پیشنهاد روحانیونی مانند آقای سید حسین بروجردی، سید محسن حکیم، مرتضی آل یاسین و غیره نداشت. تیزبینی آقا رضا صدر، برادر آقا موسی صدر، سبب اصلی اعزام او به لبنان بود.
آقای موسی صدر پس از حضور در لبنان، با ترتیباتی که از پیش برایش فراهم شده بود، مستقیماً به جنوب لبنان و شهر صور میرود و امامت مسجد سیدعبدالحسین شرفالدین را برعهده میگیرد. همان طور که اشاره شد، در انجام این برنامه، بعضی از کشورهای غربی دست اندر کار بودند و توسط عوامل خود در لبنان به موفقیت این پروژه کمک کردند. نام و نشان تجار بزرگ و سیاستمداران نامدار لبنانی که به صورت مستقیم و غیر مستقیم، دانسته یا نادانسته در موفقیت این برنامه، یار و یاور آقای موسی صدر بودند، نیز در تاریخ آشکار و پنهان لبنان وجود دارد.
موسی صدر با اقامت در شهر صور وعهده دار شدن مسجد و منبر مرحوم سید عبدالحسین شرفالدین، با رفتار سنجیده و اخلاق خوب و کمک دستهای پنهان عواملی که در خدمت او بودند، آرام آرام، توانست جایگاهش را به عنوان یک روحانی متشخص و معتبر در میان شیعیان لبنان باز کند و با تأسیس «مجلس اعلای شیعیان لبنان» و انتخاب شدنش به عنوان رئیس این مجلس نیز به گردآوری شیعیان بر محور مجلس اعلای شیعیان قدم بردارد.
با درگذشت عبدالناصر نیز داستان گرایش شیعیان لبنان به او منتفی و میدان فراخی برای یکه تازیهای جاه طلبانه موسی صدر فراهم شد که بر اثرِ همین یکه تازیها جان خود را نیز از دست داد.
گفتنی است که موسی صدر در تمام مدتی که در لبنان بود با ایران رابطۀ خوبی داشت.
تا این که درسال ۱۳۴۷، سپهبد بختیار هنگام ورود به لبنان، در فرودگاه بیروت، به جرم داشتن اسلحه بازداشت و زندانی میشود.
زندانی شدن سپهبد بختیار در لبنان، دوستداران ایران را در این کشور به تلاش میاندازد که از مقامات لبنانی بخواهند که او را به ایران تحویل دهند. متقابلاً عدهای از سیاستمداران لبنانی هم به دلایل خاصی به کمک بختیار بر میخیزند و از دولت خود میخواهند که از تحویل او به ایران خوداری شود. در گیر ودار این کشمکشها میان هواداران تحویل سپهبد بختیار به ایران و مخالفین این امر، یکی از کسانی که در زندان به دیدار سپهبد در بند می رود، موسی صدر است که در آن زمان صاحب اسم و رسمی شده بود و دیدارش هم با سپهبد در بند، پر آوازه شد.
در بارۀ رفتن موسی صدر به دیدن سپهبد بختیار در زندان لبنان، با توجه به شرح داستانی که در مورد اعزام او به لبنان داده شد، به سادگی می توان به این نتیجه رسید که این ملاقات یکی از علائم تأئید درستی روایت نوذر رزم آرا است. چرا که لزوم و ضرورتی نداشت، امام موسی صدر رهبر مذهبی شیعیان لبنان پا به این کشمکش پر ماجرا بگذارد و به دیدار مردی برود که علیه پادشاه کشور خود قیام کرده بود.
آیا جز رابطهای که میان موسی صدر و سپهبد در بند شرح داده شد، دلیل دیگری دال بر لزوم این دیدار میتوان تصور کرد!؟
بدون شک موسی صدر هم میدانست که دیدار او با سپهبد بختیار، خشم پادشاه ایران را برخواهد انگیخت، چنانکه برانگیخت. و در این ماجرا که بسیاری چه در ایران و چه در خارج از ایران به دنبال بهره برداری بودند، منصور قدر هم به عنوان یک افسر اطلاعات به دلایل خاص خود، آتش بیار معرکه دیدار موسی صدر با سپهبد بختیار می شود.
حمایت موسی صدر و بسیاری دیگر سبب گردید که دولت لبنان از تحویل سپهبد بختیار به ایران خودداری کند. و در نتیجه، از آن تاریخ به بعد، رابطۀ موسی صدر با ایران تیره و به گونهای بریده شد. همچنان که رابطۀ دیپلماسی ایران با لبنان نیز به خاطر این حادثه برای مدتی قطع گردید.
تا این که در سال ۱۳۵۰ روابط ایران و لبنان از نو برقرار میشود و رکن الدین آشتیانی یکی از دیپلماتهای بلند پایه وزارت خارجه ایران، به عنوان سفیر ایران در لبنان منصوب و به این کشور اعزام میگردد.
حضور آشتیانی به عنوان سفیر ایران در لبنان که خود از یک خانوادۀ سرشناس روحانی بود، از یک سو و حضور نفر دوم سفارت، آقای محمود لواسانی که او نیز از یک خانوادۀ معروف روحانی و خواهر وی نیز همسر شیخ محمود فرحات معاون مجلس اعلای شیعیان لبنان بود، موقعیتی فراهم کرد که موسی صدر در صدد بر آید که رابطۀ خود را با ایران بهبود ببخشد.
واقعیت این است که موسی صدر برای رسیدن به اهداف بلند پروازانۀ خود به حمایت معنویی و مادی شاه ایران به عنوان تنها رهبر یک کشور شیعه مذهب جهان نیاز داشت. از این رو، رفتن او به دیدار سپهبد بختیار، دشمن شاه، می باید دلیل خاصی داشته باشد و این دلیل هم به نظر میرسد، همانا موضوع انتخاب و اعزام او توسط سپهبد بختیار به لبنان بود. و ترس از این که مبادا سپهبد دربند، این اسرار پنهان را فاش کند و لطمهای بزرگ به موقعیت او بزند.
دلیل دیگری هم که خود من برای اعزام موسی صدر توسط تیمسار بختیار به لبنان دارم، سخنان غیر مستقیم حاج آقا رضا صدر، برادر ارشد موسی صدر است. کسی که اولین دیدار و آشنائی من با موسی صدر، در منزل او انجام گرفت و در طول مدت ماموریتم در لبنان و در سفرهایم به تهران و سفرهای آقا رضا صدر به لبنان، مرتب همدیگر را میدیدیم و دوستی صمیمانهای میان ما برقرار بود.
من شخصاً چندین بار از زبان ایشان به مناسبتهای مختلف شنیدم که میگفت: « آقا موسی هر چه دارد از من دارد». او نه به صراحت و نه به روشنی، بلکه در لفافه آمدن برادرش به لبنان را مرهون دوراندیشی خود عنوان میکرد. و این که «اگر او نبود و نمیخواست موسی صدر امروز در لبنان نبود».
به نظر من، اشتباه او این بود که فکر می کرد من باید از این قضیه آگاه باشم. در صورتی که این گونه نبود و نمیدانست در سازمانهای اطلاعاتی، همۀ کارمندان سازمان، به همۀ اسناد و مدارک و عملیات سری سازمان دسترسی ندارند. هر کسی در حد مقام و موقعیت و ماموریتی که دارد، میتواند به اطلاعات مربوطه دسترسی داشته باشد. این که، من به دلیلی که ذکر کردم، توسط، نوذر رزم آرا، بر خلاف مقررات، از این امر آگاه شده بودم، امر دیگری است.
این نکته را هم باید یادآور شوم که اعزام من به لبنان از طرف اداره سوم سازمان اطلاعات و امنیت کشور بوده که به امنیت داخلی مربوط میشد، لذا من از پروندههای اطلاعات خارجی بیخبر بودم. وقتی هم من به ریاست نمایندگی سازمان اطلاعات و امنیت کشور در لبنان منصوب شدم، در این کشور بودم، لذا اطلاعات چندانی در باره پروندههای اداره دوم نداشتم.
**
پس از حضور آقای منصور قدر در سفارت لبنان، اختلاف من و ایشان شروع شد. و دلیل عمدۀ آن هم اختلاف نظرمان در مورد موسی صدر بود. او موسی صدر را از مخالفین ایران و شاه قلمداد میکرد و من بیآن که در این مورد، مخالفتی با او بکنم، معتقد بودم و میگفتم که با این اوصاف هم، ما میتوانیم از بودن موسی صدر در لبنان و در رأس مجلس اعلی شیعیان به نفع مملکتمان استفاده کنیم. به قطع یقین آقای قدر هم در باطن با نظر من موافق بود، ولی به دلایلی که هیچ ربطی به منافع و مصالح کشورمان، نداشتُ، با موسی صدر مخالف بود.
در این مورد خاص خود من با هماهنگی با یکی از تجار بسیار معروف و خوشنام لبنانی ایرانی تبار که از دوستان آقا موسی صدر هم بود، چندین بار ترتیب دیدار و گفتوگو میان آن دو ( منصور قدر و موسی صدر)، را چه در خانه دوست تاجرم و چه در منزل خود فراهم کردم که متاسفانه این اقدامات نیز بینتیجه بود. یعنی، درست در زمانی که موسی صدر در عالیترین موقعیت خود و مورد احترام بسیاری از رهبران کشورهای منطقه، به ویژه کشورهای سنی مذهب بود، منصور قدر عزم خود را جزم کرده بود که او را از ایران دور کند، و این کار را کرد. آن هم درست پس از آن که موسی صدر به دیدار پادشاه ایران رفته و مورد مرحمت او قرار گرفته بود.
در عالم سیاست و در ارتباط با مسائل سیاسی، همۀ کشورها و همۀ سازمان های اطلاعاتی به دنبال آن هستند که نظر شخصیتهائی نظیر موسی صدر را جلب کنند. اما قدر سفیر شاهنشاه ایران که خود یکی از افسران اطلاعاتی بود، به عمد و در حقیقت با کینه توزی و به خاطر منافع شخصی، چنین موقعیت ممتازی را از دست کشور ما خارج ساخت.
من نه سابقه طولانی آقای قدر را در سازمان اطلاعاتی داشتم و نه در سیاست و دیپلماسی به قدمت سالهایی که او در لبنان و سوریه و اردن خدمت کرده بود، خدمت کرده بودم. ولی این دیدگاه را داشتم که مصلحت و منفعت کشورمان ایجاب میکرد که از موقعیت موسی صدر کمال بهره را ببریم. ضمن این که خود آقای صدر نیز صمیمانه علاقمند بود که ما را در مسائل مربوط به منافع کشورمان یاری برساند.
اما در زمینهیِ دورکردنِ موسی صدر از ایران، منصور قدر کوتاه نمیآمد. آخرین تیری که او در این راستا به جانب موسی صدر پرتاب کرد، داستان یکی از مصاحبههای موسی صدر با سلیم لوزی سر دبیر مجلۀ معروف «الحوادث» لبنان است که در این مصاحبه موسی صدر مطلبی عنوان کرده بود که به تعبیر آقای قدر و مترجمین او، خلیج فارس را خلیج عربی عنوان کرده بود.
منصور قدر در ترجمه گفتار موسی صدر، به جای «دولتهای عربی خلیج»، که ترجمۀ «الدول الخلیج العربیۀ » است، دولتهای خلیج عربی، ترجمه کرده بود. در عبارت «الدول الخلیج العربیۀ»، کلمه “العربیۀ” صفت “الدول” که کلمهای مونث است، میباشد، نه صفت برای کلمه “الخلیج”؛ وی این عمل را به این خاطر انجام میداد تا نزد پادشاه ایران، موسی صدر به عنوان شخصی شمرده شود که به جای استفاده از نام «خلیج فارس» از واژه «خلیج عربی» استفاده نموده است. این بحث در آن زمان بین کشورهای حاشیه خلیج فارس و ایران بسیار بالا گرفته بود و دولت ایران، به این ماجرا بسیار حساس بود.
در این مورد خاص، موسی صدر در دفتر خود با کمال صمیمیت و صداقت مطلب را برای من خواند و ترجمه کرد و گفت من صحبت خلیج عربی نکردهام و از من خواست که به تهران بگویم، متن را به یک نفر عربیدان مجرب بسپارند که ترجمه کند که متاسفانه چون مسألۀ خلیج عربی به پادشاه گزارش شده بود، هیچ کس جرأت نکرد که دروغ بودن حرف آقای منصور قدر را به پادشاه بگوید. به این ترتیب همۀ رشتههای ارتباط آقای صدر با ایران بریده شد و کمکی هم که قرار بود پادشاه ایران برای ساختن بیمارستان شیعیان بکند، عملی نشد.
آقای منصور قدر، مدتها با من در بحث و گفتوگو بود که نظرم را نسبت به موسی صدر عوض کنم و چون به نتیجه نرسید، در سفری به تهران، از سازمان خواست که از من بخواهند که ارتباط خود را با موسی صدر قطع کنم. یعنی من که به عنوان رابط ساواک با موسی صدر تعیین شده بودم، دیگر با او تماس نگیرم. در تماسی که با دوستانم در تهران داشتم، گفتند که آقای قدر به ارتشبد نصیری گفته بود: «معین زاده تحت تأثیر موسی صدر قرار گرفته و مصلحت نیست که دیگر با او در تماس باشد».
گفتنی است که من با درجه سروانی به ریاست نمایندگی سازمان اطلاعات و امنیت کشور در لبنان منصوب شده بودم و درجه سرگردیام را نیز در لبنان گرفتم. پیش از من از افسرانی که در این پست خدمت کرده بودند، همگی از بزرگان سازمان اطلاعات و امنیت کشور بودند که میتوان به نامهای سرهنگ مجتبی پاشائی نخستین مسئول خاورمیانۀ ساواک، سرلشکر عباس شقاقی و سرلشکر منصور قدر اشاره کرد. من، پس از بالا گرفتن اختلافاتم با قدر، به درخواست شخصی از این پست و مقام مهم نسبت به سن و سال و درجهام، دست کشیدم و شخصاً تقاضای بازگشت به ایران را کردم. پس از بازگشت به ایران هم بنا به تقاضای شخصی به ماموریت خود در سازمان اطلاعات و امنیت کشور پایان دادم و به نیروی دریائی بازگشتم و….
پاریس مرداد ماه ۱۳۹۷
هوشنگ معین زاده
به نقل از ره آورد شماره ۱۲۴-۱۲۵