ر اردیبهشت ماه ۹۷،دقیقاً۴۰سال از انتشارنخستین چاپ کتاب«حلّاج» می گذرد.این کتابِ کوچک،حاصل کارِ دانشجوی جوانی بودکه کنجکاوی،شور و شراره های دوران شباب را درشخصیّتِ شعله ورِ حلّاج آمیخته بودبااین تأکیدکه:«هرکارِفردی،کمبودها و ضعف های خاص خودرادارد.مؤلف بااعتقادبه این اصل معتقداست که این کتاب فقط مقدمه و زمینه ای است برای نگرش ها و تحقیقات دیگری در زندگی و عقایدحلّاج»(حلاّج،چاپ اوّل،تهران،اردیبهشت۱۳۵۷،ص۷).
در این ۴۰سال ،حلّاج بیش از۴۰بار-بطورمُجاز و غیرمُجاز- بازچاپ شده و می شود.استقبال خوانندگان عالیمقدار ازاین کتاب شایدنشانهء نوعی حقیقتباشد؛حقیقتی مانند انسان گرائی،عدالت،مدارا و دلیریِ اندیشه که به سان آرزوئی شریف می بایستی بربسترِواقعیّتِ تلخ اجتماعی تحقّق یابد.
باگذشت ۴۰ سال-طبیعتاً-حلّاج نیز به بلوغ و بلاغت رسیده ،هم ازاین روست که نگارشِ ونگرشِ تازهء کتاب شامل موضوعات تازه ای است که آنرا ازچاپ های گذشته ممتاز و متمایز می کند.
تجربهء سال های اخیر،شخصیّتِ حسین بن منصورحلّاج را ازسایه سارِ قرون و اعصار بیرون کشیده و بازاندیشی دربارهء زندگی،عقاید و علل قتل فجیعِ وی را ازاهمیّت تازه ای برخوردار کرده است.دراین روزگارِناپایدار و دشوارکه عمرِکوتاه ما چونان جویباری به دریاهای آرامش می پیوندد،امیداست که انتشارِ متن تازه و کاملِ کتاب پرتوِ تازه ای درشناخت این چهرهء شگفتِ تاریخ ایران و اسلام به شمارآیدو بقول فرزانهء توس:«براین نامه برسال ها بگذرد».
متن زیر،بخشی ازدیباچهء تازهء کتاب حلاّج است.
ع.م
***
در سال ۱۶ هجری/۶۳۷میلادی وقتی شمشیرهای خون چکانِ تازیان آخرین قُلاع ساسانیان را درهم نوَردید؛دوران تازهای در حیات فرهنگی ایرانیان آغاز شدکه بی توجهی به ویژگیهای آن،درک درست تاریخ اجتماعی ایرانِ بعدازاسلام را دشوارخواهد ساخت.در بیشترِپژوهش های موجود،درّهء عمیقی ایرانِ قبل و ایرانِ بعدازاسلام را ازیکدیگرجدامی کندگوئی که درقبل ازاسلام نه ازفرهنگ و تمدّن و اخلاق خبری بود و نه ازهنرو علم و ادبیّات،اثری.
ازاین گذشته،می دانیم که فرهنگ و آئین های یک ملّت باستانی پدیده های تاریخی و درازمدّت هستند که پس ازاشغال سرزمین شان توسط مهاجمان بیگانه،پنهان و آشکار یا درلوا و لفّافه های مختلف می توانند به حیات خویش ادامه دهند،به همین جهت ما برای تبیین تحوّلات فکری و فرهنگی این دوران،به جای «ایرانِ اسلامی»،اصطلاح«ایرانِ بعدازاسلام»را دقیق تر می دانیم.
***
بررسی اسناد مربوط به هجوم تازیان به ایران و چگونگی سقوط امپراتوری ساسانی نشان می دهد که قحطی،خشکسالی و فقر و فلاکتِ قبایل تازیان و درنتیجه،آز و نیازِآنان برای دستیابی به سرزمین های مرفّه و حاصلخیزِ امپراتوری ساسانی عامل اصلیِ حملهء آنان به ایران بود و باتوجه به ارتدادِ گستردهء قبایل عربی ازاسلام«اهل ردّه» و عدم تثبیت اسلام درشبه جزیرهء عربستان(۱)،به نظرمی رسدکه برای تازیان مهاجم،«جهادبرای اسلام»اهمیّت ثانوی داشت.عُمَر خطاب به سران این قبایل گفته بود:
-«حجاز جای ماندنِ شمانیست مگرآنکه آذوقه جای دیگر بجوئیدکه مردمِ حجاز جز به این وسیله نیرو نگیرند»(۲).
جنگ های چندین سالهء خسروپرویز باامپراتوری رُمِ شرقی (از سال ۶۰۲ تا ۶۲۷ میلادی)ارتش ساسانی را بسیارخسته کرده بود.خودکامی های خسروپرویز در حذف دولتمردان و سردارانِ کاردان و سرانجام، محاکمه و قتل وی و جابجائی چندپادشاه درفاصلهء قتل خسروپرویز تا حکومت یزدگردِسومِ نوجوان،چنان آشفتگی و اغتشاشی به وجودآورده بودکه نخستین حملاتِ قبایل بیابانگرد درنظر سران و سرداران ساسانی،«نادیده»یا«ناچیز»جلوه نمود (۳)و این«بی تفاوتی»،موجب تحریض وتشویق این قبایل درحمله های هماهنگِ آینده به ایران شد.ازاین گذشته،عزل شخصیّتِ پُرنفوذِ «نُعمان بن مُنذر» ازحکمرانی منطقهء مرزی«حیره»،حملهء تازیان به ایران را تسهیل کرد.خاندان «نُعمان بن مُنذر»-ازدیرباز-درمقابل تازیانِ بادیه نشین به سانِ سدّی به شمار می رفت.«حیره» از امیرنشین های پُررونق امپراتوری ساسانی بودکه ضمن رواج زبان و فرهنگ ایرانی،اقوام مختلفی درآن زندگی می کردند(۴).همدستی برخی سرداران ساسانی با سران قبایل تازیان-خصوصاً درجنگ سرنوشت سازِ«قادسیه»- نیز برضعف و زوال سپاه ساسانی افزود.رستم فرّخزاد،سپهسالاربزرگ و میهن پرست ساسانی درجنگ «قادسیّه»-درنامه ای تلخ به برادرش آیندهء سیاسی ایران را چنین پیش بینی کرده بود،پیش بینی حیرت انگیزی که گوئی از زبان و زمانهء ما می گوید(۵) :
ازاین پس شکست آید از تازیان
ستاره نگردد مگر بر زیان
که این خانه از پادشاهی تهی است
نــه هـنـگــام پـیـروزی و فـرّهـی است
بــر ایــرانــیــان زار و گــریــان شــدم
زسـاسـانـیـــــان نـیـــز بـریـان شـدم(۶)
حملات اولیّهء تازیان به شهرهای مرزی ایران و بی تفاوتی سرداران سپاه ساسانی نسبت به این حملات،مردم شهرهای عرب نشین ایران(مانندحیره،انبار،فرات،سواد و …)را دچارخشم کرده بود(۷).مردمی که با مذاهب و باورهای مختلف،قرن هازیرچتر امپراتوری ساسانی به مسالمت و مدارا زیسته بودند،دربرابرغازیان وغارتگران مهاجم چنان پایداری و مقاومتی کردندکه«خالدبن ولید»-سردار معروف اسلام-دچارحیرت و خشم گردیدآنچنانکه درحمله به شهرِعرب نشینِ«اُلّیس»(درجنوب شرقی شهرنجف کنونی)گفت:
– «[ازنظرپایداری و مقاومت]قومی راچون پارسیان و درمیان پارسیان، قومی را چون«اُلّیس»ندیدم» (۸).
دربرابر این پایداری هاو مقاومت ها، تازیان به خشونت و ارعاب و خصوصاً«إرهاب»متوسّل شدند چرا که به اعتقاد آنان:النصرُبالرُعب.
منظور از«ارهاب»شیوهای برای ایجاد ترس و ترور و وحشت انگیزی بود تا بوسیلهء آن مهاجمان بتوانند بر روح و روان مردمانِ مغلوب چیره شوند.ما در کتاب دیگری به این موضوع پرداخته ایم(۹)،مثلاً:درجنگ شهر«اُلّیس»،خالدبن ولیدبرای ترساندن مردم و درهم شکستن شور و مقاومت آنان،دستوردادتا اسیران را برکنارهء رودخانهء شهر سربریدندآنچنانکه آن رود را«نهرالدّم»(رودِ خون)نامیدند(۱۰).
درحمله به سیستان نیز،مردم مقاومت بسیار و تازیان خشونت بسیار کردندبطوریکه ربیع بن زیاد(سردارتازی)برای ارعاب و ارهاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد:
-«تا صَدری بساختند از آن کُشتگان (یعنی،اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند) … و هم از آن کشتگان،تکیه گاهها ساختند و ربیع بن زیاد بَرشد و بر آن بنشست» (۱۱).
در حمله به گرگان نیز مقاومت مردم چنان بود که یزیدبن مُهلّب (سردارتازیان) از خونِ گرگانیان آسیابها گرداند و سپس شش هزار کودک و زن و مرد و جوان را اسیر کرد و همه را به بردگی فروختند و- سپس- برای ارهاب و عبرت مردم:
–«فرمود تا درمسافت دو فرسخ (دوازده کیلومتر) دارها زدند و پیکرِ کُشتگان را بر دو جانبِ طریق (جاده) بیاویختند» (۱۲).
پس از اسارت و عُسرت ایرانیان و انتقال آنان به مدینه و مناطق دیگرعربستان،هر یک از سران قبایل- به عنوان غنائم جنگی-مالک بخشی از اسیران شدند.این اسراء به عنوان«موالی»در اختیار یا تحتِ قیمومتِ رؤسای قبایل بودند(۱۳).بسیاری ازاین«موالی»ازنجیب زادگان ساسانی بودندچنانکه دینوَری دربارهء«جنگ هولناک جلولا» یادآوری می کندکه«…مسلمانان،اسیران زیادی ازدخترانِ آزادگان و بزرگان ایران گرفتند»(۱۴).وقتی اسیران جنگ نهاوندرا به مدینه آوردند،یکی از اسیران بنام «فیروز»(ابولؤلؤ)هراسیرِکوچک و بزرگی راکه می دید،برسرش دست نوازش می کشید و می گریست و می گفت:«عُمرجگرم را خورد»۱۵). همین فیروز بهنگام نمازصبح درمسجدمدینه عُمر را به قتل رساند و عُبیدالله(پسرِعُمر)به خونخواهی پدر،دخترِخُردسال فیروز (لؤلؤ=مرجان) وسردار معروف ایرانی-«هرمزان»-را به جرم همدستی با «فیروز» کشت(۱۶).
فرزندان این نجیب زادگانِ اسیر -بعدها- باعث عصیان ها و شورش هائی شدند بطوری که پس از قتل عام مردمِ بخارا بدست «سعیدبن عثمان» (۵۶هجری/ ۶۷۵ میلادی ) و اسارت گروهی از بزرگ زادگان بخارائی:
-«ایشان[اسیران بخارائی]به غایت تنگدل شدند و گفتند:این مرد[سعیدبن عثمان]راچه خواری ماندکه بامانکرد…چون دراستخفاف خواهیم هلاک شدن-باری-به فایده هلاک شویم…پس،به سرای سعید اندرآمدند،درهارابستند و سعیدرابکشتند و خویشتن را نیزبه کشتن دادند» (۱۷).
دراین کشاکش هاو کوشش ها وکشمکش های خونین،ایرانیان توانستند تنها در سه چیز از فاتحان ممتاز و متمایز شوند و درسنگر و سایه بان آن،خودرا ازگذشته بهحال و ازحال به آینده منتقل کنند:
-تاریخ(حافظهء قومی)،
-فرهنگ و آئین های ملّی،
-زبان فارسی(۱۸)
دهقانان؛حاملان و حافظانِ فرهنگ باستانی ایران
دهقانان در اواخر دورهء ساسانی طبقه ای از نجبای زمینداربودندکه واسط یاحلقهء پیوندِ روستائیان و دربار به شمارمی رفتند.آنان وظیفهء جمع آوری مالیات،تأمین قشون و ادارهء منطقهء خودرابرعهده داشتند و درواقع،دهخدایانِمناطق خویش بودندکه باشمشیر،اسب،کلاه و کمربندمخصوص ازدیگرطبقات و اقشار متمایز می شدند.بعدازهجوم تازیان و زوال اشرافیّت ساسانی،این طبقه نقش اساسی درحفظ و تداوم فرهنگ و آئین های ایرانی داشتند(۱۹).
پس ازجنگ ها و مقاومت های اولیّه،بسیاری ازدهقانان (دهخدایان) باحفظ موقعیّت اجتماعی شان به اسلام گرویدند و یا باحفظ دین و آئین خویش به پرداختن جَزیه و خراج گردن نهادند(۲۰).این طبقهء کهن-درواقع- وارثان و حافظان فرهنگ و آئین های دورهء ساسانی بودندو چه بساکه سازش و تعامل باتازیان مهاجم را برای حفظ و بقای آئین های باستانی شان لازم می دانستند بطوری که علاوه برجزیه و خراج های رسمی،ایرانیان هرسال -بهنگام جشن های سده، نوروز و مهرگان- مبلغی نیز بعنوان «عیدی»به خلیفه پرداخت می کردند، مبلغ این «عیدی» در زمان معاویه به ۱۰میلیون درهم می رسید(۲۱).
ناآگاهی و ناتوانی فاتحان بیابانگرد در مدیّریت سرزمین پهناورایران ساسانیان -خودبخود- دهقانان را-به عنوان اهل دیوان،کاتبان و نویسندگان- در دستگاه خلافت دارای موقعیتی ممتاز کرد(۲۲). دهقانان -به عنوان حاملان و حافظان تاریخ داستانی و باستانی ایران -درقرن ۴ هجری/۱۰میلادی -و خصوصاً در عصردرخشان سامانیان- دراعتلای زبان، فرهنگ و آئین های ایرانی نقش فراوانی داشتند. به روایت مسعودی : «درسال ۳۰۳ هجری [۹۱۶میلادی] درشهر استخر فارس در نزدِ یکی از بزرگ زادگان ایرانی[دهقانان] کتابی عظیم دیدم که ازعلوم و اخبار پادشاهان، بناها و سیاست ها و تدبیرهای شان مطالب فراوانی داشت که درکتاب های دیگر-مانند خدای نامه و آئین نامه و غیره- ندیده بودم باتصویر بیست و هفت تن از پادشاهان ساسانی و ذکرسرگذشت هرپادشاه و رفتارِ وی باخواصِ یاران و عوامِ رعیّت و حوادث مهمی که در دوران پادشاهی وی پدیدآمده بود…دراین کتاب از زرتشت (مجوس) و نیزازمراتب الانوار و فرقِ بین نور و نار یادشده بود»(۲۳).
براین اساس ، در سال ۳۴۶هجری/۹۵۷میلادی وقتی ابومنصورعبدالرزّاق، امیر ایراندوست و آزادهء توس (۲۴) فرمان دادتا وزیرش،ابومنصور مُعمَری، برای تدوینشاهنامهء ابومنصوری اقدام کند،وی،دهقانان شهرهای مختلف را فراخواندو به عنوان«بازماندگان شاهان قدیم»از روایات آنان به عنوان«مأخذمعتبر» استفاده کرد(۲۵)،همچنانکه فردوسی توسی نیزاز دهقانان توس بود«ازدیهی که آن دیه را باژ خوانند…بزرگ دیهی است…فردوسی در آن دیه شوکتی تمام داشت چنانکه بدخلِ آن ضیاع از امثال خود بی نیاز بود».(۲۶).فردوسی درسراسرشاهنامه از دهقانان به عنوان«بازگوکنندگان تاریخ ایران باستان»یاد می کند:
ز گفتار دهقان یکی داستان
بپیوندم از گفتهء باستان(۲۷)
یا:
نباشی بدین گفته همداستان
که دهقان همی گوید از باستان(۲۸)
یا:
زگفتاردهقان کنون داستان
توبرخوان و برگوی باراستان(۲۹)
ویا:
– به گفتار دهقان کنون باز گرد
نگر تا چه گوید سراینده مرد (۳۰)
فرزندان و بازماندگان دهقانان بتدریج چنان موقعیّتی یافتندکه دستگاه خلافت عبّاسی رنگی عمیقاً ایرانی یافت بطوری که دربارهء«فضل بن سهل سرخسی»که «مردِ شمشیر و قلم»(ذوالریاستین)نامیده می شد- گفته اند:
-«این مجوس زاده(فضل بن سهل)درسودای احیای سلطنت پادشاهان قدیم وکسرائیان است»(۳۱).
پیدایش حکومت های مستقل طاهریان، صفاریان، آل زیار و خصوصاً سامانیان و آل بویه به تداوم فرهنگ و آئینهای ایرانی دربعدازاسلام غناو قدرت بیشتری بخشیدچنانکه «مردآویج زیاری» ضمن برگزاری جشن های نوروز،مهرگان و سده ،سودای بازگرداندن پادشاهی عجم و تسخیربغداد درسرداشت و درنامه ای به کارگزارخویش دراهوازنوشت:
-«ایوان کسری رابرایم آماده کن!تاهنگام رسیدن به پایتخت[بغداد]درآنجا فرودآیم.توبایدآنرابه همان شکل پیش ازآمدنِ تازیان بسازی!» (۳۲).
باتوجه به سلطهء ارهاب و ارعاب،چگونگی تداوم اندیشه ها و آئینهای ایرانی دربعد ازاسلام فصل بدیع و برجسته ای است که متأسفانه هنوزبطورشایسته موردتوجهء پژوهشگران قرارنگرفته است درحالیکه می دانیم ملّت ها در فراز و فرودهای تاریخی و دربرخوردبا حملات و هجومهای بیگانگان- ازشکل ها،شیوهها و شگردهای مختلف برای حفظ هویّت تاریخی خود استفاده می کنند.این امر،خصوصاً دربارهء ایرانیان که نسبت به مهاجمان بیابانگرد از فرهنگی فاخر و تمدّنی ممتاز برخوردار بودند دارای اهمیّت بسیار است. ابن حزم- عقیده شناس اسلامیِ قرن ۵هجری/۱۱میلادی در این باره تأکید میکند:
-«ایرانیان که بر همهء ملّتها سَروَری داشتندو خود را آزادگان مینامیدند،چون دولت شان به دست تازیان برافتاد،برآنان گران آمد و لذا کوشیدند تا با بداندیشی و بدخواهی آئین قدیم شان را تجدید کنند و ازاین رو- بارها -به نبرد با اسلام برخاستند که سُنباد، اُستاذسیس، مقنّع، بابک و دیگران از آن جمله بودند. سپس بهتر آن دیدند تا به شیوهء دیگر در کار اسلام؛ حیله گری و با مسلمانان مبارزه کنند.» (۳۳).
سخن ابن حزم را عقیده شناسانی مانند عبدالقاهر بغدادی،خواجه نظامالملک، ابن جوزی،بیرونی،مقریزی ودیگران نیز تائیدکردهاند(۳۴).به عبارت دیگر،پس ازسرکوب پایداریها و شورش ها(۳۵)،ایرانیان بتدریج در حصار اندیشه و فرهنگ سنگر گرفتند و با پنهان شدن در لوا و لفّافهء زنادقه و فرقه های الحادی و عرفانی کوشیدند تا به قول ابن حزم«به شیوهء دیگر در کارِ اسلام حیلهگری و با مسلمانان مبارزه کنند»،شیوه ای که به قول پژوهشگر معروف مصری، احمدامین: «بسیارخطرناک ترازجنگِ رو در رو بود» (۳۶). بنابراین در بررسی جنبشهای فکری و اجتماعی ایران در بعد از اسلام،توجه به شکل شناسی (Morphologie) این جنبشها لازم و ضروری است(۳۷).
یکی از تغییرات مهم پس از حملهء تازیان،«عَرَب گردانی» یا «تعریبِ» نام و هویّت ایرانیان بود،به این معنا که عموم «موالی» و فرزندان شان مجبورشدندتاخودرا به نام و نَسَب یکی ازقبایل تازی منسوب کنند(۳۸).ایرانیانی که در این قبایل رشد و پرورش یافته بودند -بی تردید- توسط پدران و مادران شان با فرهنگ و آئینهای نیاکان خود آشنائی داشتند و میتوانستند حامل و مروّج این فرهنگ و آئین ها دربعدازاسلام باشند و چنانکه خواهیم گفت«جنبش شعوبیّه»-درواقع- کوششی برای تداوم فرهنگ ساسانیان دربرابرسلطه جوئی و برتری طلبی تازیان بود،لذا می توان با برخی ازپژوهشگران عرب موافق بود که «لاقیدی نسبت به مبانی اسلام»،«شرابخواری»و«کامجوئی»درزندگی و آثارکسانی مانندبشّاربن بُرد، ابن مقفّع، ابونواس اهوازی، احمدبن اسحاق خارکی و اَبان لاحقی «بازتاب فرهنگ دورهء ساسانی در دوران اسلامی است»(۳۹).این شاعران و نویسندگان به «مُجُون» و «الخُلَعاء» معروف بودند(۴۰). باتوجه به حرام بودنِ موسیقی،رقص(سماع) و غنا دراسلام، رواج چنگ، نی و حتّی حضورزنانِ چنگنواز،خواننده و خُنیاگر در عرفان ایرانی می تواندنشانهء تداوم آئین های دورهء ساسانی دربعد از اسلام باشد(۴۱) همچنانکه آئین قلَندَری و عیّاری (جوانمردی)در تصوّف (۴۲) و نیز مراسم تشییع جنازهء مردگان باشادی و دَف و چنگ (۴۳)می توانندبازماندهء همان دوران به شمارآیند.حافظ دراین باره می گوید:
برسرِ تُربتِ من بی می و مطرب منشین
تا به بویت زلَحَد رقص کنان برخیزم(۴۴)
خاطرهء دوران ساسانی و تداوم آن دربعدازاسلام چنان بودکه نه تنهاصفّاریان،سامانیان،آل بویه(دیلمیان) و آل زیار بلکه حکومت های تُرک تباری مانندسلطان محمودغزنوی نیز-باجعل«نَسَب نامه» کوشیدندتا خودرا ازتبارِ ساسانیان به شمارآورند(۴۵).
«ابوعُبیده» (متولّدحدود۱۱۴ هجری/۷۳۳میلادی)- ازموالی و شعوبیان ایرانی تبار- دربارهء منشاء و سرچشمهء عقایدش نکتهء قابل تأمّلی دارد.به گفتهء وی:
-«پدران شان در دربار خسروان (ساسانیان) خطیب بودند،چون اسیر شدند و فرزندان شان در سرزمینهای عربی به دنیا آمدند،آن عِرقِ کهن یاجوهرِسخنوری بیدار شد و لذا کوشیدند تا در میان عرب زبانان همان اعتباری را یابند که در میان پارسی زبانان داشتند.»(۴۶).
روایت «ابوعُبیده» و داشتنِ«عِرق کهن» یا «جوهرِ سخنوری»را میتوان به بیشترِ نویسندگان،شاعران و متفکران ایرانی تبارِ این دوران تعمیم داد و درپرتوِ آن،تداوم اندیشه ها و آئین های ایرانی در بعدازاسلام را استخراج کرد.
درپرتوِ چنین نگاهی است که بررسی زندگی و عقاید حسین بن منصورحلاّجو علل عقیذتی یا عوامل سیاسی قتل فجیعِ وی اهمیّت تازه ای می یابد.