گنده لات های تسبیح به دست
ما را چاره ای جز واژگونیِ این نظام نیست. چرایی و چگونگی اش را گفته ام باز نیز می گویم. پیش از آن اما این بگویم که نگارش و واشکافیِ این “واژگونی” برای من بس دشوار بود. این دشواری، از جنسِ سربریدنِ فرزند است بدست خویش. ما ناگزیریم گنده لاتی را سر ببریم که سی و هشت سال پیش خود بدستِ خویش از شکمِ جهالتِ جمعیِ مان بدر آوردیم و با فرش کردنِ همه ی هستیِ مردم ایران زیر پایش، زیر بال و پرش را گرفتیم تا بلندا بگیرد و برو بازویی بهم بزند و سری در میان سرها در آورد. شوربختا که این گنده لاتِ تسبیح بدستِ عرقچین به سرِ چفیه به گردنِ قپه بر دوش، امروز بلای جان ایران و ایرانی و مردمان منطقه شده است. بله، نوشتنِ این که “باید” جمهوری اسلامی واژگون شود، مثل سربریدنِ فرزند، برایم دشوار بود. اما چرا نباید یک زگیلِ چرکین و زشت را از بیخ بر کند و ریشه اش را سوزاند؟ بگذار دودمان محمد نوری زاد در این زگیل سوزی، به طوفان بلا سپرده شود.
غیرِ ایرانی اند
واژگونیِ جمهوری اسلامی، باید یکی از حتمی ترین و درخشان ترین و بایسته ترین آرزوهای هر ایرانی باشد. چرا که این واژگونی، حتماً به نفع روحانیانِ فهیم، حتماً به نفع تشیعِ صلح طلب، به نفع پاسداران راستین، به نفع بسیجیانِ نیک کردار، به نفع خانواده های شهدا و جانبازان وآزادگان، به نفع مردم ورچروکیده ی ایران، به نفع کشورِ لهیده و پلاسیده ی ایران، و به نفع منطقه و جهان و کلِ آیندگان است. چشم به راهانِ این واژگونیِ، به همه ی ما پلاسیدگانِ سر به اعماقِ ترس فروبرده، التماس می کنند که آهای ایرانیان ورچروکیده، هر چه فکر و انرژی و سرمایه دارید، خرج واژگونیِ این نظام کنید. من در این نوشته تلاش دارم یک به یکِ راه های واژگونیِ این نظامِ غیر ایرانی را وابگویم. اما پیش از آن:
چرا واژگونی و چرا اصلاح نه؟
ملایان و سرداران، ثابت کرده اند که علاقه ای به ایران و ایرانی ندارند. و البته صد مطابق و مخالفِ همان علاقه ی نداشته را با مجاهدت بسیار برای اسلام و تشیع چفت بسته اند. افولِ ایران و کسالتِ ایرانیان از یک سوی، و آشوب در منطقه از دیگر سوی، نشانه ای از این علاقه ی نداشته به ایران و مجاهدت بسیار برای تشیع است. ایران در باور این جماعت، تنها و تنها، غنیمتی ست که از هر سو باید دریدش و بدندانش کشید. که در این سالها، هم ایرانیان با کلّه بر زمین سفتِ بی اعتباری فرود آمده اند، و هم ایران، دار و ندارش به تاراج ملایان و سرداران رفته. اینها که وا می گویم: خزعبلی به اسم “سیاهنمایی” نیست. کافی ست یک نگاهی به اندازه ی شعور و ایرانی بودنِ سردار قالیباف و شیخ احمد جنتی و مجتبی خامنه ای و نمایندگان ترسیده ی مجلس بیندازید تا در این واژگونیِ دیرهنگام با من هم سخن شوید. فرصتِ اینان در این آزمون سی و هشت ساله به سر آمده. مراقبان، سرِ جلسه ی امتحان به دانش آموزان چه می گویند؟ “برگه ها بالا، وقت تمام است”! به برگه های امتحانیِ این جماعتِ ولایی اگر نیک بنگریم، می بینیم همگانِ اینان مستحق بالاترین نمره ی کاری و فکری و مردمی و ملی اند. تعجب می کنید؟ بله، بالاترین نمره در تخریب و تحقیر ونابودیِ دخایر آبی و زیست محیطی و پولی و انسانی. بجوری که با اطمینان می شود گفت: دشمنان اگر بر این کشور حاکم بودند، هرگز به این میزان که ملایان و سرداران و چاکران ولایی ما را و آیندگان مان را به قهقرای پریشانی فرو فشرده اند، نمی توانستند این کشور اساطیری و مردم مستعدش را به افسردگیِ مفرط در اندازند. با اطمینان می گویم: این جماعت را مطلقاً امکان اصلاح نیست. چرا این را می گویم؟ چون به این می ماند که شما به یک دزد و آدمکش بگویید: نفس نکش!
ما حزب نداریم
ما اسیرانِ به صف شده ی این جماعتیم. حزب کدام است؟ ما یک رسانه نداریم. یک منبر نداریم. یک دورهمی نداریم. یک نماینده نداریم. پول نداریم، آبرو نداریم. دیروزمان که رفت به حلقومِ سیری ناپذیران بیت رهبری، امروزمان که سرشکن شد برای درهم کوفتن کشورهای دور و بر. ما با این روند، آینده نیز نداریم. ازهمین اکنون می شود آیندگانِ ایرانی را دید که با کاسه ای در دست، از این و آن، یک مشت زندگی را گدایی می کنند. راستی با همه ی نداری هایی که ما داریم، و با همه ی امضاءها و اختیارها و رسانه ها و پول و زندان و اسلحه ای که اهالی بیت رهبری دارند، چه می شود کرد؟ اد
ما چیزهایی داریم که آنها ندارند
باید روی چیزهایی سرمایه گذاری کنیم که: ما داریم و آنها ندارند. مگر می شود؟ ما چه داریم که آنها ندارند؟ بله دوستان من، ما گنج هایی داریم که اهالی بیتِ رهبری از آن بی نصیب اند حتماً و مطلقاً. مثل چی؟ یکی اش را بگو! یکی اش را می گویم: ادب. با این اشاره که در میان ما ادب، سرِ کوچه ها و محله ها معطل است. که باید به خانه اش بیاوریم. در بیت رهبری اما، با دیوارهای بلند و بتنی، راه را بر ادب بسته اند. مگر با ادب می شود نظامی را که استوانه های هویتی اش بر سعید مرتضوی ها و سعید طوسی ها استوار است، واژگون کرد؟ بله، چرا که نه. خواهم گفت. نیز این بگویم که در یک قلم، ما مردم داریم. و آنها: نه!
حزب با ادبان را تشکیل می دهیم
این حزب با هر اسمی، مرامنامه ای دارد که اصل و اساسش بر ادب استوار است. ما این مرامنامه را می نویسیم و از همه ی ایرانیان یارگیری می کنیم. هرچه اهالی بیت رهبری فحاش و تندخو و آدمکش و مال مردمخوارند، ما اما خوشروی و نیک اندیش و با ادبیم. در مسیرِ این با ادبی، ما نقش بازی نخواهیم کرد. بل ” با ادبی” خمیره ی شخصیت ما خواهد شد. جوری که هرکس از دور به ما بنگرد، از ادبِ جاریِ ما حال بگیرد و از ما ادب بیاموزد. ادب هم به این نیست که ما با تبسمی هماره، نیکو سخن بگوییم. در این مرامنامه، ما آداب انسانی زیستن را دست بدست می کنیم. از آداب عشق ورزیدن بهمدیگر و به مردمان جهان، تا آداب پاسداری از ته مانده ی دارایی های سرزمین مان. و حتی آدابِ درست جنگیدن. با این تفاوت که جنگِ ما تنها و تنها در دفاع از کشورمان خواهد بود و هیچ نیز کاری به این نخواهیم داشت که در نیجریه، شیخ مرتضی زکزاکی چشم به راه پول و اسلحه ی ماست تا چند تا شیعه در آنجا برای ما دست و پا بکند. و مهم تر این که: اعضاء، به محضِ پوشیدنِ لباسِ بی ادبی، از گردونه ی ما خارج می شوند یا فرصتی برای ترمیم پیدا می کنند. اعضای حزب ما آنقدر فراوانی دارند که در هیچ ساختمان و هیچ برج بلندی جا نمی شوند. پس کجا همدیگر را ببینیم و دور هم جمع شویم؟ جای جمع شدن های ما، خانه هایمان است. مگر می شود؟ بله، چرا که نه؟ پیش از آن اما بگویم: مرامنامه ی حزب ما، ایرانی شده ی بیانیه ی جهانی حقوق بشر است. بند بندِ این بیانیه را مطالعه کنید. باشد؟
همدیگر را پیدا می کنیم
جمعیت ما بسیار بسیار فراوان است. اما پراکنده و دور از هم. در کنار هم ایم اما دور از هم. علتِ اصلیِ این پراکندگیِ مفرط نیز، ترس و معیشت است. ما به چشم خود می بینیم که بیت رهبری دست به جیب مان برده و از پول ما و از گوشت تن ما بر می دارد، اما نه که می ترسیم، با این پول روبی و گوشت روبی کنار آمده ایم. یک جورهمزیستی با ترس بخاطرِ چیزکی به اسم زندگی. بهتر بگویم: هر یک از ما را به یک جزیره ی دور پرتاب کرده اند تا از تنهایی فرسوده شویم و دق کنیم. ما تک به تکِ این جزیره های تنهایی را شناسایی و پیدا می کنیم و همه را به یک مجمع الجزایرِ انسانی بدل می کنیم. می گردیم و با ادبان را پیدا می کنیم و با آنان دوست و همراه می شویم. آنچه که ما را به هم پیوند می زند، رهایی سرزمین مان از شرّ آن ملاها و آیت الله ها و قپه دارانی است که در این سی و هشت سال نشان داده اند: هیچ نسبتی با ایران و ایرانی ندارند. بعدش؟ بعدش استقرار آدابِ خوب زندگی کردن. در این راه، ما با همین ادب انسانی مان، به زیر قلعه ی بلند و پوکِ غاصبان، آب می بندیم و به تماشای فرو ریختنش ثانیه شماری می کنیم. گرچه در این راه، از ترفندها و نابکاری های داخلی و خارجی نیز غافل نخواهیم بود.
پیروزیِ ما در یکصداییِ است
شاید بیش از پنج شش میلیون ایرانی در خارج از کشورند که در کل می شود گفت: با همه ی رنجهایی که تحمل می کنند، اما چشم دیدن همدیگر را ندارند. مأموران اطلاعات و سپاه، برای از هم گسستنِ این پتانسیل باشکوه، بسیار زحمت کشیده و پول خرج کرده اند. هموطنان ما چرا نباید یکی شوند؟ کاری که آنها در خارج از کشور می توانند ساماندهی بکنند، در داخل از ما ساخته نیست. آنان به مجامع بین المللی و حقوق بشری دسترسی دارند. به رسانه های جهانی نیز. در خارج از کشور، هموطنان ما می توانند در اجتماعی یکصدا و میلیونی، بلندگوی خواسته ها و آرزوهای ایرانیان باشند. تنها به شرطی که: قدر تک تک همدیگر را بدانند و از این تفرقه و پریشانی بزرگ بدر شوند و بخاطر وطنی که دریده می شود، اختلاف ها را کنار بگذارند. در داخل اما این اختلاف ها وسیع تر و عمیق تر است. با این همه اما، آن تک جزیره های با ادب، باید بگردند و همسایه های مرامی خود را پیدا کنند. از کجا شروع کنیم؟ پاسخ: هم شروع و هم پایانِ کارِ ما، فضای مجازی است فعلاً. گرچه اگر وقتش که برسد، همدیگر را خبر می کنیم و چون سیل روان می شویم. راهپیماییِ چند میلیونی و با شکوهِ با ادبان، چه در خارج از کشور و چه در داخل، تماشایی خواهد بود.
اصلاح طلبان و اصولگرایان چی؟
در حزب ما همه می توانند عضو شوند. بی آنکه برای عضویت در حزبِ با ادبان، دفتر و دستکی آشکار باشد. همه حتی اصولگرایان و حوزویان و بسیجیان و سرداران و بازجوهای با ادب نیز می توانند از همان جزیره ی تنهایِی خویش، به مجمع الجزایر با ادبان وصل شوند. شرطِ عضویت در حزبِ ما، با ادب بودن، و پایبندیِ اعضا به اصول انسانی ست. ما انرژی های پراکنده مان را برای فورانِ آن سیلِ آخرالزمانی، برای جارو کردنِ این نظامِ زشتکار، بهم خواهیم پیوست. ما به راحتی در همین فضای مجازی، جمعیت با ادب خود را از بی ادبانِ ولایی غربال خواهیم کرد و راه تنفس شان را بند خواهیم آورد.
خطِ قرمزِ ما: اصولِ انسانی ست
اگر خط قرمز بیت رهبری، به اسم ولایت، ایرانخواری و کشت و کشتار و آشوب در منطقه است، خط قرمز ما، پایبندی به اصول اخلاقی و انسانی است. در حزب ما، با ادبان، همانگونه برای دیگران حق خواهی می کنند که: برای خود شان. در حزب با ادبان، نجس خواندنِ بهاییان، یک جرم آشکار است. و ما، آنقدر بر درستی و اخلاق و پسندیدگی و خردمندی و اصول انسانی پا فشاری می کنیم که دیگران از دور که به ما می نگرند، از تماشای جریانِ ادب در کشورمان، و حتی در سیاست خارجی مان، به وجد آیند و درپوست نگنجند و ما را با انگشت نشان هم بدهند که: مردمی با ادب اگر می خواهید، این ایرانیان. در آینده ی ایران، مردم، ادب را جایگزینِ شقاوت های مذهبی می کنند. ایرانیان، به تناسب دارایی های تخصصی و ادب و اخلاق و درستکاری شان، برکشیده می شوند و بها می یابند. تماشای این که یک روز، مردمان با ادبِ کشورمان، داستان رهبر مذهبی و شورای نگهبان مذهبی و مجلس خبرگان مذهبی و سپاه مذهبی و دستگاه قضایی مذهبی و نمایندگان مذهبی را به بایگانیِ حوادث خونین این کشور سپرده اند و مثلاً در یک شکوه انتخاباتی، بانویی چون نسرین ستوده را به ریاست جمهوری ایران برگزیده اند، چه می تواند شوق انگیز باشد.
از کجا شروع کنیم؟
از خودمان. که: با ادب باشیم. و در گام نخست، کینه ها و ناپسندی ها و بد اخلاقی ها و زشت گویی ها را از ذهن و زبانمان دور کنیم. هرگاه، کنارگذاردنِ کینه ها و بداخلاقی ها برایمان دشوار شد، کشورمان را به یاد آوریم که از پیِ ما می دود و التماس مان می کند: برای رهاییِ من از چنگِ این بختک های ایرانخوار، به هر بهانه با هم دوست شوید. و چه بهانه ای عمیق تر و درست تر از رهاییِ ایران؟ در دیگر گام، سهم خواهی ها را فراموش کنیم. نگوییم: سهم مرا مشخص کنید تا پای در میان نهم! برای رهایی کشورمان، بسیاری از عزیزان ما بخاک افتاده اند. اصرار به سهم خواهی، درست همان است که “برادرانِ” ولایی چشم به راهش هستند تا هم ما را بخاک اندازند هم بر درختِ خشکیده ی بقای خود آب افشانند. (ادامه دارد)
محمد نوری زاد
یکم دی ماه نود و شش – تهران
@MohammadNoorizad