آن روزشوم و پیامدها …
هجوم قوای متفقین به ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰ همه چیز را بهم ریخت. نظام امور کشور گسیخته شد. قدرت حاکمیت مرکزی تحلیل رفت. درآذربایجان، ارتشی ها پادگان ها را رها کرده مخفی شدند و یا دررفتند. مالکان بزرگ و سرمایه داران و کارخانه داران به تهران گریختند. عده ای هم به شهرهائی که دراشغال ارتش انگلیس بود پناه بردند.
ازنظر مردم عادی، هجوم متفقین به ایران غافلگیرانه بود. اکثریت مردم نه تنها از اوضاع جهان، بلکه ازاوضاع کشور نیز بی خبر بودند. شنیده بودند که دراروپا جنگ درگرفته و قوای آلمان نازی درحال پیشرفت درخاک روسیه است. تلگراف تنها وسیله ارتباط بین شهرها و کشورهای خارج بود و تلفن وسیله ارتباط شهری، که آن هم فقط دردوایر دولتی و حساس و نمایندگی های سیاسی یا خانه استاندار و فرماندار پیدا میشد. دریک شهر بزرگی مانند تبریز شاید تعداد رادیو ازشمار انگشتان تجاوز نمیکرد. همین گونه بود وضع روزنامه ها. روزنامه خوان های آن دوران عده خاصی بودند. منبع و ماخذ خبری اکثریت مردم تابلوهای سیاهی بود که شهرداری دربرخی از چهارراه ها نصب کرده بود و بریده ای از اخبار روزنامه ها و آگهی های دولتی و مرگ و میرهارا روی آن ها می چسباندند واهالی با خواندن آن از آخرین تحولات ایران و جهان آگاه می شدند. اطراف این تابلوها مرکز تجمع بچه بازهای شهر هم بود که، به محض ایستادن نوجوانی پای تابلو، از پشت سر خودشان را می چسباندند به او و با صدای نخراشیده بیخ گوشش می گفتند :
چی نوشته؟ بلند بخوان دیگر!
تازه مگر بنا به گفته بزرگان، روزنامه ها جرات داشتند و یا مجاز بودند اخبار درست را منعکس کنند ومردم را از وقایع جاری آگاه کنند؟
سریعترین وسیله نقلیه، یعنی اتوبوس، فاصله بین تهران و تبریز را دوشبانه روزه طی می کرد با آن جاده های باریک و خاکی. پست تبریز – مشهد یک ماه بین راه بود.
تبلیغات دولتی که خبر پیشرفت آلمان نازی را با آب و تاب شرح می داد، اشاره می کرد به روابط حسنه ایران و آلمان. و به تبع کینه و نفرتی که مردم درطول تاریخ با روس و انگلیس داشتند، از پیشرفت های آلمان اظهار خوشحالی می کردند. می گفتند بالاخره یکی پیدا شده که انتقام ملت های ضعیف را از دول ظالم و قوی بگیرد.
برتری همه جانبه آلمان درآن روزها چنان برافکار مردم چیره شده بود که احتمال حمله متفقین به ایران و برانداختن رضاشاه را ازمحالات می دانستند. اما وقتی دریک سحرگاه تابستانی چند هواپیما در آسمان صاف و لاجوردی تبریز پیدا شد و شهر را بمباران کرد باورهای مردم یکباره فروریخت.
حاصل تبلیغات اغفال کننده دولتی، به صورت خشم و نفرتی درآمد که فریاد بغض آۀودش درحوادث سال های بعد شنیده شد. مردم پذیرفته بودند که دراین هجوم، اشغال آذربایجان و شمال ایران – مطابق روابط سنتی و همسایگی – سهم روس هاست. اما علت اساسی حمله متفقین به ایران هنوز درپرده ابهام بود. هیچگونه اطلاعی از روابط سیاسی دربار رضاشاه و قوای درگیر در جنگ دردسترس مردم نبود. علت بهت و حیرت مردم بیشتر از آن جهت بود که دولت سوسیالیستی شوروی چرا شهر را بمباران می کند؟ مگر همین چند دهه پیش در حوادث انقلاب مشروطه نبود که قشون تزار، با تجاوزعلنی به خاک ایران، درمحله های تبریز حمام خون بپا کرده بود. فرق دیکتاتوری تزار با سوسیالیستی درچیست؟
دراین گیر و دار ناگهان خبر شومی در شهر پیچید و شایع شد که نظامیان پیشقراول روس ها دهات را آـش می زنند و با قتل عام مردم و ویرانی دهات و شهرهای سرراه به سوی تبریز می آیند. درجلفا از کشته ها پشته ها ساخته اند. ازقول پیشوایان ومعتمدان و پیشوایان مذهبی گفتند روس ها دراین گونه کشتارها تنها با دختران و زنان جوان کاری ندارند . همین شایعات غوغائی بپا کرد که باعث فرار مردم از شهر شد. وحشت مردم زمانی اوج گرفت که سربازان و درجه داران درکوچه و خیابان، با سر و وضع پریشان، اسلحه و نشان و لباس خود را درمقابل یک کت و شلوار مندرس معامله میرکردند تا شناخته نشوند و قبل از رسیدن قوای شوروی از شهر بگریزند. جانشان را نجات دهند. فرار ارتشیان بدون فرمانده، با آن وضع خفتبار و درمانده، لطمه شدیدی به روحیه مردم وارد آورد و وحشت یورش روسیان مهاجم را چند برابر کرد.
اما آنچه بیشتر شهررا ذربیم و هراس فرو برده بود، آن چند بمب و شایعات نبود که برسرشهرخواب آلود فرود آمد، ذهنیت تاریخی جامعه بود که از یورش ها و قتل و غارت های روس و روسیان زخم های فراوان داشت. غرش هواپیماها سر زخم کهنه آن ذهنیت اجتماعی را باز کرده بود. وحشت تنوره کشان هول و هراس را بردل ها می نشاند.
شهر و شهریان غرق بیم و هراس بودند و درفکر فرار. اما مگر می شد یکباره شهر و خانه و زندگی را رها کرد و گریخت. شایعه پشت شایعه. مردم درلحظه ای شنیدند که دزدها خانه ی فلان ثروتمند را که به تهران گریخته غارت کرده اند. راست و دروغش معلوم نشد. شایعه تاثیر داشت و عده ای را از فرار منصرف می کرد. با این حال که آن هائی که دستشان به جایی بند بود رفتند و خیلی ها ماندند تا روس ها وارد شهر شدند.
عده ای از آنها استقبال کردند با شاخه های گل. برایشان دست هم زدند و ورودشان را خیرمقدم گفتند! به اشغالگران گفتند خوش آمدید! مهاجران زیادی به پیشواز متجاوزین رفتند. اما مردم عادی به تماشا ایستادند، مثل آباء و اجدادشان که درقرون ماضیه و درطول عمر همیشه تماشاگر بوده و هستند. قول داده اند بارامانت را صادقانه تا روز محشر بردوش بکشند. پند شاعر را هم به یاد داشتند که سفارش کرده:
«برلب جوی نشین و گذر عمر ببین».
نشستند برلب پیاده روها و ورود تانک ها و زره پوش ها را تماشا کردند. راستکی بود. راست راستکی آمده بودند ناخوانده مهمانان متجاوز که حضورشان را باید تحمل می کردند. چاره ای نبود. بعضی ها با خشم، بعضی ها بی تفاوت. دیدند که روس ها آمدند و شهر را اشغال کردند. نه کسی را کشتند و نه جائی را آتش زدند. با دختران و زنان هم کاری نداشتند. درحفظ نظم شهر دخالت کردند. مآموران انتظامی خود را درخیابان ها و سرچارراه ها و گذرگاهها و دروازه های شهر مستقر کردند. امنیت شهر و جاده ها را برعهده گرفتند. آزادی های فرهنگی سیاسی مردم بیشتر شد. وقتی جنگ تمام شد دیگر مهاجمان رفتند ولی روس ها ماندند و نرفتند. کنگرخوردند و لنگر انداختند.
دراین دوران بود که حزب توده تشکیل شد. دوحکومت خودمختار درآذربایجان و کردستان شکل گرفت. بالاخره درحکومت قوام با مذاکراتی که انجام گرفت، روس ها قوای نظامی خود را یبرون بردند و چند ماه بعد آن دو حکومت خودمختار نیز ساقط شد. دراین میان ده ها سر پرشور بالای دار رفت و هزاران خانواده از شهری و روستائی به خون کشیده شدند و یا آواره گشتند.
آن روز منحوس وشوم سوم شهریور، ایران نوپا که تازه درحال رشد بود بااین که بی طرفی خودا اعلام کرده بود از شمال و جنوب زیرحملات قوای متمدن اروپا بمباران شد. عده ای از شریفترین افسران ارتش کشته شدند و در راه دفاع از خاک وطن مرگ شرافتمندانه را برننگینیٍ تسلیم به اجنبی ترجیح دادند. دراین حمله معلوم نشد که چرا شاه را عوض کردند؟ حال آنکه بنا به روایت های تاریخی رضاشاه را خودشان آورده بودند. اگر درست بوده باشد! تعویض شاه چه معنی داشت؟ با آن همه دگرگونی ها و نوآوری هایش. بعد ولیعهد جانشین رضا شاه شد. سلطنت ادامه داشت تا سال ۵۷. سال افول سلطنت چکمه پوشان بود که با همه تناقض ها؛ نگاه رو به جهان امروزی داشت و جهان متمدن. با سرآغاز سلطنت عمامه داران که هنوز در حسرت سیاهی های صحاری عربستان پانزده قرن پیش، با اندیشه و اندیشه گری انسان درجدال اند و در راه نگهداری پرچم حهل وطاعت وبندگی منطقه را به جنگ وویرانی و آتش کشانده اند!