آقای بابک داد سفرنامهنویسِ سابقِ محمد خاتمی و خبرنگارِ کمپین انتخاباتی خاتمی در سال ۷۶ و صاحب آثاری چون صد روز با خاتمی، خاتمی در ایتالیا ۹۹، خاتمی در پاریس و از همنظرانِ شیخ مهدی کروبی در انتخابات سال ۸۸ و جریان موج سبز در مکتوبی تمام پلیسی بهسان دورانی که پس از حوادثِ موج سبز در چندماهی که در خفیهگاه!! تشریف داشتند و لحظه به لحظه با تلویزیون صدای آمریکا و از مخفیگاهشان در ایران! اوضاعِ حوادث انتخابات را گزارش میکردند به دفاع از همنظر و کاندید مورد دلخواهشان پرداختهاند. اینکه ایشان پس از حوادث موجِ سبز همراه با دو فرزند و سگ محبوبشان نانسی، پیش از بازداشت مجبور به ترک منزل شده و چندماهی در بگیروببندهای پس از ۸۸ مجبور به اختفا میشوند و مارکوپولویی در سواحل خزر از این شهر به آن شهر جابهجا شده و البته بهطور منظم با موبیل و تلفنِ کارتی بیآنکه سربازان گمنام بتوانند رد ایشان را بزنند رنج و زحمتِ گزارشِ لحظه به لحظه کشیده و اینکه آخرین خبرها چهگونه (؟) به ایشان میرسید! و دستودلبازانه خبر خورد اپوزیسیون میدادند را به شعور عاقلان وا مینهم.
بابک داد در دوران اختفای چند ماهه خود که بیشتر در رامسر و عباسآباد و سواحلِ دریای خزر به امر خطیر گزارش ماجرا داشتند در شرح سریالی فرار و اختفای دردمندانهشان مینویسند:
«برای ناهار رفتیم به جادهی عباسآباد- کلاردشت. در یک فرعی جنگلی، زیر انبوهی از درختان سبز نشستیم و اولین غذای بین راهی را با دستهای خودمان درست کردیم و با لذت تمام خوردیم. مدت مقاومت ما شده بود چهار روز[… ] بساط جوجهکباب پشت ماشین بود و هر جا میرسیدیم، بچهها بال مرغ که خیلی هم ارزان است سیخ میزدند و به نانسی میرسیدند و من هم با موبایل، تایپ میکردم یا خبر میخواندم. موبایل را طوری میگرفتم مثل اینکه دارم از دلبندانم و سگشان، عکس یادگاری میاندازم[… ]نانسی عاشق استخوان بال مرغ بود و آن روز دلی از عزا درآورد [… ]نانسی بالا و پایین میپرید و بین درختها برای خودش خوشحال بود نانسی[… ] (۱)
و اینهمه را البته تنها و تنها عاقلان دانند!
آقای داد در نوشتارشان تحت عنوان “رفع حصر از ملت آغاز میشود” در رهنمودی خردمندانه! از مردم (امت) خواستهاند هر شب ساعت ۱۰ شب بر روی پشتبامها رفته و فریاد اللهاکبر سر دهند و بعد به سمتِ کوی اختر (منزل میرحسین) و جماران و بیت رهبر بروند. شوخی نمیکنم ایشان نوشتهاند: “از اللهاکبر شبانه (هر شب ساعت۱۰) بر پشتبامها شروع کنیم. بعد برای حرکتِ جمعی به سمتِ کوی اختر، بیت رهبر و جماران… غیر از این باشد، تاوان سنگینی بابت سکوت و انفعال خود خواهیم داد”. (۲)
آقای داد در سرسپردهگی کامل به اصلاحات و نوعی دیگر از گفتمان اسلامی برای بهبود و تغییرِ جامعه به امتِ پشتِ بامی و اللهاکبر دخیل میبندند.
ایشان حتا ساعتِ اللهاکبر کشیدنِ امت را هم ۱۰ شب تعیین کردهاند تا امتِ همیشه در صحنه پس از بازگشت از کار و دیدن شهرزاد و دورِ همی و ال کلاسیکو و خوردن شام با انرژی تمام جهت عملیات محیرالعقول مشتِ محکم و عربدهکشیی شبانه به پشتِ بام رفته و بعد دورِ همی به سمتِ بیت رهبر رهسپار شوند! طوفان خندهها!
ایشان در دفاع از روحانی و چیدمان کابینهاش که از شوریی آش و دستپختاش صدای خان نیز بلند شد میفرمایند: «سیاستمدار، مثل شطرنجباز است. او نه میتواند و نه باید مثل “حسنکراستگو! ” صاف و صادق بگوید چرا چنین کابینهای چیدهام! وقتی که روحانی با “افسوس” از “اما نشد”ها حرف میزند، دارد لابلای این حرفها به مردم پیغام میدهد که یادم هست که با شما چه قراری دارم. وقتی با زبان معکوس میگوید: “هیچ فشاری روی من نبود”، یعنی بوده! و “شما مهلتم بدهید”» (۳) طوفان خندهها!
مرا از آنجا که فاقد هرگونه اطلاعات پزشکی-به ویژه روانشناسی- هستم با این توصیه و فرازِ نوشتهی آقای داد کاری نیست.
بهانهی این نوشته اما آنجایی است که آقای بابک داد بزرگوارانه! بیآنکه نامی از من به میان آورند در “پینوشتِ” مکتوبشان در واکنش به نوشتهی اخیر من مرتبط با جریان اعتصاب غذای آقای کروبی مرا و پوشیدهنگارانه شماری دیگر از جانبهدربردهگان ۶۷ را با القابی چون سینهچاکان قلابی، مدعیان دروغین، ریاکاران قبیلهی حکومت، نقابداران دفاع از قربانیان مظلوم کشتارهای ۶۷ و… حکومتی خواندهاند: «این جور وقتها، سروکلهی سینه چاکان قلابی و مدعیان دروغینی که فقط «نقاب» دفاع از قربانیان مظلوم کشتارهای ۶۷ را میزنند، پیدا میشود تا با فحاشی به کروبی و موسوی، مردم را دلسرد و چندپاره و متفرق کنند. ما مدافع حقوق قربانیان مظلوم تمامی این سالها و کشتار ۶۷ هستیم. ولی حالا باید برای دفاع از حق سه محصور اقدام کنیم. هر کسی در این میان، نفاق ایجاد کند، «ریاکاری از قبیلهی حکومت» است پس فریب این بازی نخنمای حکومت را نخوریم» (۴)
بابک داد در بیست و نهمین سالگشت کشتار بزرگ خامدستانه حرمت میشکند. با ادبیاتی حوزوی و حکومتی چون ریا، نفاق، مظلوم، بر زمینی پای میگذارد که اصلا جای سفتی نیست. این گماشتهی قدرت که “اکنون به عنوان یک روزنامهنگار مهاجر با امیدواریبازگشت به ایران” (۳) به زعم خود شده است خونخواه “قربانیان مظلوم ۶۷” کارآگاه پواروی صادراتی بابک داد خوب میداند تابستان ۶۷ آجرِ دیواری است که اگر کشیده شود خروارها نکبت بر سر پدیدآورندهگانش آوار خواهد کرد. از محبوبش خاتمی که در آن هنگامهی جنون و خون وزیر ارشاد و اطلاعرسانی بوده تا معبودش کروبی و آن دیگر و آن دیگر.
جناب داد! راستی شما که دستِ کم در سه جلد کتاب و افزون از چند صد صفحه به شرح تورهای زیارتی سیاحتیی محبوبتان سید محمد خاتمی پرداختهاید چند صفحه مطلب در مورد بیبدیلترین کشتار تاریخ سیاسیی معاصرمان تابستان ۶۷ نوشته که حالا مدافع “قربانیان مظلوم”اش شدهاید. شما در طول مهاجرتتان در پاریس چند نوبت از کنار سالنهای بزرگداشت شصتوهفتیها عبور کردهاید.؟ البته قابل فهم است که “روزنامهنگاری مهاجر” چون شما که در “آرزوی بازگشت به ایران” است برای آنکه تنش به سالنهای برگزاری نخورد و یحتمل “نجس” نشود، از سمت دیگر خیابان عبور میکند.
تمیز بمانید آقای داد! تمیز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱-نگاه کنید به “بخش پنجم فرار از ایران” وبلاگ بابک داد
۲-نگاه کنید به”رفع حصر از ملت آغاز میشود” گویا نیوز و وبلاگ بابک داد
۳- نگاه کنید به “کابینه شطرنجبازی روحانی. پیشگفته
۴- “رفع حصر از ملت آغاز میشود” پیشگفته