• برای پژوهشگرانی که در جستجوی راستی های تاریخ اند، اسناد تازهی سیا و وزارت امور خارجهی ایالات متّحد آمریکا، برآن چه که اسناد پیشین و گزارش های اشکارشدهی دولت بریتانیا و یادمانده های بسیاری از نخبگان سیاسی ایرانی، بریتانیایی و آمریکایی، پیشتر نشان داده بودند، پرتوی تازه ای می افکند …
برای پژوهشگرانی که در جستجوی راستی های تاریخ اند، اسناد تازهی سیا و وزارت امور خارجهی ایالات متّحد آمریکا، برآن چه که اسناد پیشین و گزارش های اشکارشدهی دولت بریتانیا و یادمانده های بسیاری از نخبگان سیاسی ایرانی، بریتانیایی و آمریکایی، پیشتر نشان داده بودند، پرتوی تازه ای می افکند. یکی از این اسناد، گزارشی است که اقای کرمیت روزولت، رئیس بخش خاورنزدیک و شمال افریقا و مدیر برنامه ریزی در سازمان سیا، از چند و چون کوشش خود برای به راه انداختن «قیام ملی»، به بلندپایه ترین رهبران آن سازمان داده است.
برپایهی گزارش هایی که درآن جای گفت و گو نیست، کرمیت روزولت پس از سازماندهی پروژهی براندازی مصدّق، در روز یکشنبه یکم شهریور۱۳۳۲ با محمّدرضاشاه در کاخ دیدار کرد و سپس راهی لندن شد وسرانجام یک هفته پس از ۲۸ مرداد، به واشنگتن رسید. در روز آدینه، بیست و هشتم اوت ۱٩۵۳ (۶ شهریور ۱۳۳۲)، نشست ویژه ای درستاد سیا در شهر لنگلی[۱] در پیرامون واشنگتن برگزار شد تا روزولت گزارش «قیام ملّی» را که آمریکا و بریتانیا «هیچ نقشی درآن نداشتند»، به آگاهی همکاران بلندپایهی خود در سازمان سیا برساند.
شرکت کنندگان دراین نشست، هشت تن بلندپایه ترین مدیران سازمان سیا و یک گزارشگر آن سازمان اند: سرلشکر چارلز کِیبِل، معاون رئیس سازمان سیا؛ فرانک ویزنر، مدیر بخش برنامه ریزی؛ ریچارد هلمز، رئیس بخش عملیّات و رئیس آیندهی آن سازمان؛ کرمیت روزولت، رئیس بخش خاور نزدیک و سرپرست پروژهی آژاکس؛ ترِیسی بارنز، رئیس بخش کارزار سیاسی و روانی؛ جان والر، رئیس بخش خاور نزدیک و سرپرست بخش ایران؛ و دونالد ویلبر، برنامه ریز پروژهی آژاکس. دو مدیر پلندپایهی دیگر نیز در این نشست شرکت داشتند که در سند سازمان سیا، نام آن ها فاش نشده است.
به هر روی به گزارش این نشست بپردازیم. نشست را آقای ویزنر آغاز می کند و چنین می گوید:
«ویزنر: آقای روزولت گزارش دادند که در گفت و گوهایش با بلندپایه ترین مقامات بریتانیا، آن ها دلایل وی را در گزارش ندادن کامل از بامداد یکشنبه [۱۶ اوت، پس از نیمروز ۲۵ مرداد تهران] تا پس از نیمروز چهارشنبه [۱٩ اوت، شامگاه ۲۸ مرداد تهران]، دریافتند و پذیرفتند.»[۲]
این سخنان آغازین جانشین رئیس سیا در نبودن او، اشاره ای است به آشفتگی و گسست میان برنامه ریزی در ستاد سیا و پیاده کردن میدانی پروژهی کودتا در تهران. در شامگاه روز ۲۳ مرداد، تلگرافی از پایگاه سیا در تهران به ستاد این سازمان فرستاده شده که سرنامهی آن «الحمدلله» است! ساعت ارسال این تلگراف، ۱٣۰٣ Z است. Z در این جا کوتاه شده زمان نظامی Zulu است و ساعت ۱٣۰٣ Z، پنج و سی و سه دقیقه پس از نیمروز ۲۳ مرداد به وقت تهران است. متن تلگراف چنین است:
«الحمدالله (Al Homdulillah در متن انگلیسی تلگراف)
دیرهنگام دیشب [۲۲ مرداد]، همراه با با بوسه ها (به راستی بوسه ها!) از سوی منبع ایرانی مان ما از کاغذ هایی که [نام فاش نشده] برایمان آورد، آگاه شدیم. این کاغذها [که مراد همان فرمان های شاه است] اینک در دست [سرلشکر فضل الله] زاهدی است. چنین می نماید که فشار [برشاه] کارساز بوده و ما فکر می کنیم امتیاز زیادی باید به [نام فاش نشده] داد. عملیّات برای نیمه شب امشب برنامه ریزی شده است.»[٣]
برپایهی گزارش های دیگر و از جمله یادماندهی اردشیر زاهدی، می دانیم که گروه ایرانی کودتا برآن شدند که عملیّات را یک روز دیرتر آغاز کنند و فرمان برکناری مصدّق در ساعت یک بامداد ۲۵ مرداد از سوی نصیری به همراهی یک زرهپوش و گروهی از سربازان به خانه مصدّق که دفتر نخست وزیری هم بود، برده شد که به دستگیری نصیری و شکست پروژهی کودتای ۲۵ مرداد انجامید.
در بامداد ۲۵ مرداد، سفارت ایالات متّحد آمریکا در ایران به وزارت امورخارجهی آن کشور گزارش داد که اگرچه شاه بر فرمانی برای برکناری مصدّق و نخست وزیری زاهدی دستینه نهاده، «کفیل وزیر دربار، [ابوالقاسم] امینی و دیگر مقامات دربار دستگیر شده اند» و مصدّق هم چنان برسرکار است.[۴]
پاره ای از بازنویسان تاریخ چنین نوشته اند که سازمان سیا پس از آگاهی از ناکامی نصیری از برکنار ساختن مصدّق در نخستین ساعات بامداد ۲۵ مرداد، از پیگیری کودتا برتابیده و به کرمیت روزولت و کارکنان پایگاه سیا سفارش کرده که از ایران خارج شوند. به باور یا فریب ایشان، از این پس دیگر کودتایی درکار نبوده و دولت مصدّق، از راه یک قیام خودجوش داخلی برانداخته شده است. اسناد، گواه این وارونه سازی های تاریخ نیستند.
پس از ناکام ماندن کودتای نیمه شب، ماتیسُن، که یکی از کارکنان بلندپایه سفارت و از همکاران روزولت در پروژهی آژاکس بود، به ستاد سیا نوشت که «من و ملبورن که تنها دو کارمند سفارتیم که از پروژه آگاهی داریم، براین باوریم که ناکام ماندن پروژه، ناشی از کمبود تعهّد و یا ناتوانی در برنامه ریزی برپایهی احتمالات نیست». او می افزاید که گناه را باید به گردن ایرانیان درگیر دراین کارزار نهاد که در انجام پروژه های بزرگ پنهانی ناتوان اند.[۵]
شاه پس از پرواز از رامسر، پیش از نیمروز ۲۵ مرداد به بغداد رسید و میهمان پادشاه عراق بود. همان گونه که در اسناد خواهیم دید، پرواز شاه به بغداد بدون آگاهی ستاد سیا و یا پایگاه سیا در تهران انجام گرفته، هرچند می توان گمانه زد که روزولت احتمال چنین رفتاری را از سوی شاه می دیده و شاید هم از کار او از پیش آگاه می بوده. در همان نشست یادشده دربالا که گزارش کامل آن را خواهید خواند، روزولت که بیش از دیگر آمریکاییان با خلق و خوی شاه آشنا بوده، ماجرای این پرواز را این گونه بیان می کند:
«… خبر رفتن شاه در ساعات پس از نیمروز یکشنبه [۲۵ مرداد] به ما رسید که البته نه برای ما شگفت آور بود و نه شوک ویژه ای را به دنبال داشت.
– هلمز: او به یکباره پرواز کرد؟
– روزولت: آری به یکباره پرواز کرد. هیچ تماسی هم با ما نگرفت. به یکباره رفت. او در کنارهی دریاچه مازندران بود. [رفتن او] نگرانی برای ما پدید نیاورد، تنها دغدغهی ما این بود که پیام زنده ای از او در رادیو پخش شود که من می دیدم بسیار دشوار است و یا دست کم بیانیّه ای از سوی او به فارسی در رادیو بغداد خوانده شود و باور من این است که بریتانیا در این راستا کوتاهی کرد.»[۶]
این اشاره به کم کاری یا کوتاهی بریتانیا، در این است که در شامگاه ۲۵ مرداد، روزولت با طبعی شاعرانه و در انشایی که برای خوشایند مقامات بریتانیا که عراق در دست آن ها بود، بر پایهی واگفته هایی از چرچیل، ایدن و لرد سالزبُری، یادداشتی را فراهم کرد تا از رادیو بغداد به نام شاه خوانده شود:
« مردم دوست داشتنی من: در ۲۸ ماه گذشته، دکتر محمّد مصدق از پشتیبانی و قدرشناسی بی پایان من برخوردار بود، به این امید که خدمتگذار ملّت باشد. شوربختا که در درازای این زمان، او چیزی جز فقر، درهم ریختگی و چند دستگی نیافرید…
من به خداوند و قرآن کریم سوگند خورده ام که پاسدار قانون اساسی باشم، امّا طبع ناسازگار و بی مدارای مصدّق به جایی رسید که او همهی ارزش های مقدّس ما را به بند کشید….
… از این رو است که همهی افسرانی که سوگند وفاداری به شاه و کشور خورده اند باید بپاخیزند و در این سیاه ترین دوران کشورمان، در زیر پرچم ناسیونالیزم راستین، همپیمان شوند تا به فرمانروایی یک مرد بیمار روانی که فصلی تازه در خودکامگی گشوده، پایان دهند…»[۷]
گزارش سیا گواه براین است که وزارت امورخارجهی ایالات متّحد آمریکا، هیچ ناسازگاری با کوشش مأموران بریتانیا در واداشتن شاه به خواندن چنین پیامی از رادیو بغداد و یا خواندن این پیام به نام او نداشتند.[٨]
پس از ناکامی نصیری، پایگاه سیا در تهران به سرپرستی روزولت، که در تکاپو و تلاش برای نجات پروژه کودتا بود، این تلگراف را در میانهی روز ۲۵ مرداد به ستاد آن سازمان فرستاد:
«از شما می خواهیم که به آگاهی شاه [که اینک در بغداد به سر می برد] برسانید که دولت آمریکا گام های زیر را برای پشتیبانی از او برداشته است:
آ- مصاحبه های مطبوعاتی با رسانه های جهان برای نشان دادن قانونی بودن رفتارشاه به سود کشورش ترتیب داد.
ب- از نخست وزیر تازه اش با نشان دادن فرمان ها به مردم ایران و جهان پشتیبانی کرد.
پ- رحیمی، رئیس ستاد ارتش را زیر فشار سنگین نهاد که مصدّق را بازداشت کند.[۹]
ت- امنیّت زاهدی را تأمین کرد.
ث- موضع شاه را دربرابر مردم نهاد. ارتش همچنان ازآن او است و چشم به راه فرمان هایش.
ج- رهبران دینی فردا در پشتیبانی از شاه با مردم سخن خواهند گفت.
چ- آشکار کردیم که شاه با زور مصدّق تن به ترک موقّت کشور داده است.
ح- اگرشاه تاکنون چنین نکرده، اینک به جا است که تاکید کند که کارهای زاهدی برپایهی قانون اساسی بوده است. باید برای نجات جان ها، دست به کار برانگیختن کسانی بشود که برای نخستین بار دریافته اند که شاه چه می خواهد. شرایط بداست ولی می تواند بهتر شود.
خ- زاهدی بنا است به مردم متوسّل شود. او تسلیم نشده و می خواهد فرمان های شاه را به بهترین شکلی اجرا کند. نیروی توانای ارتش و مسجد پابرجا است و زاهدی ازآن ها بهره خواهد گرفت.»[۱۰]
در واکنش پشتیبانانه از این تلگراف روزولت که با نگرانی ستاد سیا از تماس گیری ناشیانه با شاه در بغداد همراه بود، ستاد سیا در همان روز ۲۵ مرداد، تلگراف زیر را برای پایگاه سیا در بغداد و سفارت آن کشور مخابره کرد و رونوشت آن را برای روزولت در تهران فرستاد:
«۱- از شما می خواهیم که بی درنگ گزارش دهید: جایگاه شاه؛ امکان برقراری تماس پنهانی؛ زیرنظر داشتن و امنیّت او از سوی دولت عراق.
۲- رونوشت همهی پیام های خودرا برای STEHE (= Station in Teheranپایگاه تهران) و افسر سیا [نام فاش نشده، امّا مراد کرمیت روزولت است] بفرستید.
۳- به این آگاهی ها به گونه ای باید دسترسی یافت که هدف ما را از تماس با شاه آشکار نکند [تأکید در سند است]. امنیّت از جایگاه بسیار بلندی برخوردار است… کوششی برای تماس با شاه نکنید [تأکید در سند است].»[۱۱]
در بامداد ۱٧ اوت (۲۶ مرداد)، نه تنها سازمان سیا برای بیرون رفتن روزولت و دیگر کارکنان سیا از ایران پافشاری نمی کند، که رفته رفته با ارزیابی خوشبینانهی پایگاه تهران همراه می شود. گواه این سخن، تلگرافی است که که پاسی پس از نیمروز ۲۶ مرداد از ستاد سیا به تهران رسیده است:
«دولت، کارکرد شما را در شرایط ویژه، بسیار شایسته ارزیابی می کند و از شما می خواهد که اگر داوری و شرایط به شما پروانه می دهند، در کوتاه ترین زمان ممکن باردیگر با شاه تماس بگیرید و به او پیشنهاد کنید که یک اعلامیّه روشن و قطعی دربارهی کارهایش منتشر کند… »[۱۲]
این تلگراف که در روز دوشنبه ۲۶ مرداد برای روزولت فرستاده شده، پس از دیدار پنهانی برتون بری،[۱٣] سفیر ایالات متّحد آمریکا در بغداد در شامگاه ۲۵ مرداد، یک روز پس از پرواز شاه از رامسر به بغداد است. گزارش سفیر گواه براین است که شاه، خسته، افسرده، سردرگم و بیمناک از آیندهی خویش است.[۱۴]
سفیر پرده از راز دیگری هم برمی دارد و واژه هایی را از شاه بازگو می کند که خوشایند وزارت امور خارجه نیست:
«… شاه گفت که در هفته های گذشته، وی بیش از پیش به این اندیشیده که ناچار است دست به کاری دربرابر مصدّق بزند… از این رو هنگامی که چندی پیش به او پیشنهاد شد که رهبری یک کودتای نظامی را در دست بگیرد، او این پیشنهاد را پذیرفت…»[۱۵]
پس از دریافت رونوشت گزارش بری، روزولت در میانهی روز ۲۶ مرداد تلگراف زیر را برای ستاد سیا می فرستد و از آن ها می خواهد که رونوشت آن را برای سفیر در بغداد بفرستند:
«من به شما سفارش می کنم پیام محکمی در تشویق شاه ایران که اینک در بغداد است بفرستید. برپایهی آگاهی های من، او از پشتیبانی قاطعی در میان مردم ایران و از جمله برجسته ترین روحانیان، که البته [آیت الله سیّدحسین] بروجردی یکی از آن ها است، برخوردار است. هرچند که به بودن او درایران برای برانگیختن پشتیبانی توده در برابر خودکامگی مصدّق نیاز است… خواهش می کنم از سوی من به او اطمینان دهید که او بود که فرمان برکناری مصدّق و زمامداری زاهدی را صادر کرد. من براین باورم که سخنی از زبان شخصیّت سرشناسی مانند شما، شاه را در بازگشت به کشورش و پیگیری مبارزه ای که به تندی نماد درگیری میان روش های مبتنی با قانون اساسی با مخالفت با قانون اساسی شده، تشویق خواهد کرد.»[۱۶]
ناگفته پیدا است که در این تلگراف ها، نشانی از این که نیروهای میدانی سیا، کودتا را شکست خورده و پایان یافته ارزیابی کرده باشند، نمی بینیم. گواه دیگری در هماهنگی میان پایگاه سیا در تهران با ستاد آن سازمان در پیرامون واشنگتن، دو تلگراف است. تلگراف نخست که به خامهی روزولت است، در میانهی روز ۲۶ مرداد به وقت تهران به ستاد سیا رسیده و دیگری در بامداد ۲٧ مرداد به وقت تهران از ستاد سیا برای سفیر در بغداد و روزولت در تهران فرستاده شده است.
در تلگراف نخست، روزولت پس از اشاره به ناکامی کودتای نخست، مژده می دهد که زمینهی مناسبی برای براندازی مصدّق همچنان موجود است. او به پیامد پخش فرمان نخست وزیری زاهدی در میان مردم و بزرگان کشور اشاره می کند و گزارش می دهد که ارتش با شاه است و «روحانیان بسیار سرخورده اند و آمادگی دست زدن به هرکاری رابرای نجات شاه و اسلام دارند.»[۱۷]
در تلگراف دوم، به سفیر در بغداد گزارش می شود که سیاست های او را در تماس با شاه، وزارت امورخارجه روشن خواهد کرد و تا هنگامی که شاه در بغداد است، هرگونه تماس با شاه از راه «بِری» خواهد بود. در بخش دوم این تلگراف، برای نخستین بار دودلی های وزارت امور خارجه در پیگیری سفارش های روزولت آشکار می شود. در این تلگراف که از سوی دفتر برنامه ریزی سیا فراهم شده، به آگاهی سفیر و نیز روزولت می رسانند که وزارت امورخارجه، از این که شاه پیامی برای افسران بفرستد و آن ها به شورش فراخواند، بیمناک است زیرا چنین کاری هرآینه پیروزمندانه نباشد، می تواند سرنوشت هولناکی را برای سیاست آمریکا در ایران درپی داشته باشد.
«… از این رو، وزارت [امورخارجه] احساس می کند که در نبود داده هایی رضایت بخش تر از آن چه از گزارش روزولت برداشت می شود، مبنی براین که یک امکان واقعی و معتبر برای یک کارزار قاطعانه در ایران در چشم انداز باشد، این وزارت خانه دوست دار درگیرشدن ناشیانه در یک برنامهی بی هدف نیست… وزارت به آگاهی صدای آمریکا و بخش رسانه ای خود نیز رسانده و به آن ها دستورداده که واژه هایی مانند کودتا، توطئه و از این دست را به کار نبرند… اگرهم کودتایی درکاربوده، کودتای مصدّق است و نه زاهدی.»[۱٨]
پروژهی کودتا که از ماه ها پیش برنامه ریزی شده بود، در نیمه شب میان ۲۴ و ۲۵ مرداد با ناکامی روبه رو شد. انبوهی از گزارش ها میان پایگاه سیا در تهران و ستاد در پیرامون واشنگتن و نیز تلگراف ها میان وزارت امورخارجه و سفیر در بغداد، همگی گواه براین اند که در روزهای ۲۵ و ۲۶ مرداد که شاه در بغداد به سر می برد، سازمان دهندگان میدانی کودتا در تهران و گردانندگان سیا، برای بازگرداندن پروژهی کودتا و براندازی مصدّق می کوشیدند. حلقهی ضعیف در این کارزار، شخص محمّدرضاشاه پهلوی بود که نوشتن فرمان ها را نیز پس از یک ماه واپس کشیدن و دودلی و بیم و هراس، با اکراه و ترس پذیرفت و هم از این رو به رامسر رفت و دستور داد هواپیمایش بنزین گیری کامل شود.
در آن دو روزی که او در بغداد به سر می برد، هم سفیر ایالات متّحد در بغداد و هم روزولت از تهران کوشیدند تا او پیامی را از رادیو در پشتیبانی از زاهدی بخواند و افسران را به همراهی با او برانگیزد. شاه نه تنها خواهان بازگشت به ایران نبود، زیربار ماندن در بغدادهم نمی رفت و در ۲٧ مرداد راهی رُم شد. نخستین تلگراف ستاد سیا به پایگاه آن سازمان در رُم و به سفیر ایالات متّحد آمریکا در آن کشور، یکی ازآخرین کوشش های ناکام سیا برای واداشتن شاه درصدور متنی در پشتیبانی از زاهدی و برکناری مصدّق بود.[۱۹] متن چنین بیانیّه ای راهم سازمان سیا نوشته بود.[۲۰]
شاه از بیم این که مصدّق در نخست وزیری بماند و او به دلیل برانگیختن ارتشیان به نافرمانی از او، درآمدش را از زمین های سلطنتی از دست بدهد، زیربار هیچ یک از این درخواست ها نمی رفت.[۲۱] تا پیش از براندازی مصدّق، جز آن چه شاه در شب ۲۶ مرداد، آن هم با هیبتی درمانده و باخته و از رمق افتاده به سفیر ایالات متّحد آمریکا در بغداد گفته بود، نشانی نمی توان یافت که شاه به دیگران هم گفته باشد که هم او است که برپایهی برداشت رایزنان سیا از قانون اساسی ایران، بر فرمان برکناری مصدّق و فرمان برگماری زاهدی دستینه نهاده است. آخرین تیرترکش سیا، گسیل آلن دالس به رم و دیدار با شاه در هتل اکسلسیوربود که پیشتر به آن اشاره کردم. آن هم برای بازداشتن شاه از کناره گیری از پادشاهی.
«شاه پاسی پس از نیم روز به رُم رسید ( به تلگراف شماره ۹۷ بغداد و ٣۷۴ تهران به وزارت امور خارجه بنگرید [این تلگراف ها در دست نیستند]). اسوشیتد پرس گزارشی از یک مصاحبهی انحصاری را به سفارت داد: در پاسخ به این پرسش که دیدگاهش دربارهی برکناری از پادشاهی که وزیرامورخارجهی ایران [فاطمی] خواستار آن است، چیست، گفت: “من درحال حاضر از پادشاهی کناره نخواهم گرفت”. از او پرسیده شد که آیا فرار کرده؟ او گفت: “این حقیقت ندارد، من از کشورم فرار نکرده ام”. پرسیده شد که آیا به کشورش بازخواهدگشت؟ پاسخ داد “شاید، هرچند نه در آیندهی نزدیک”. شاه افزود که او و ملکه هنوز تصمیم نگرفته اند، هرچند در رُم نخواهند ماند، شاید درجای دیگری در ایتالیا بمانند زیرا “این سفر چیزی جز تعطیلات نیست”. از او پرسیده شد که آیا هیچ دیدگاهی دربارهی سیاست های مصدّق دارید و او گفت: “من اینک نمی توانم به این پرسش پاسخ بگویم، هرچند در روزهای آینده بیانیّه ای بیرون خواهم داد.»[۲۲]
سفرشاه به رُم برای کسانی که می کوشیدند اورا در بغداد نگه دارند، غافلگیرانه بود. کرمیت روزولت خواهان بازگشت او به ایران بود و نمایندگان دولت های بریتانیا و ایالات متّحد آمریکا می کوشیدند تا دست کم او را در بغداد نگه دارند. هم از این رو است که خانم کِلِر لوس،[۲٣] سفیرآمریکا در ایتالیا، در همان تلگراف بالا یادآور می شود که:
«وزارت خارجهی بریتانیا سفارت را آگاه کرده که از آمدن شاه به رُم شرمنده است. نخستین آگاهی [دربارهی سفر شاه] از راه تلگراف شاه در بامداد امروز به ما [وزارت خارجهی بریتانیا] رسید که درخواست رزرو هتل کرده بود و سپس آگاه شدیم که کنسول ایتالیا در بغداد به او روادید داده است».
پس ازهمهی این کوشش ها و به ویژه پس از سخنان درماندهی شاه در رُم بود که سرانجام ستاد سیا، به سفارش وزارت امورخارجه تن درداد و در میانهی روز ۲٧ مرداد به آگاهی روزولت رساند که پروژه به پایان رسیده است:
«در پرتوی آن چه گذشت و در نبود پیشنهاد قاطع دیگری از سوی شما [کرمیت روزولت] و سفیر هندرسُن، کارزار برای براندازی مصدّق باید پایان یابد.» [۲۴]
پس این سخن که گویا سیا پس از بازداشت نصیری برآن شده که دفتر کودتا را ببندد، یک دروغ تاریخی است. هم ستاد سیا و هم نیروهای میدانی آن در پایگاه تهران، با چنگ و دندان برای نجات کودتا و بازسازی آن کوشیدند و تلگراف بالا، ۶۰ ساعت پس از دستگیری نصیری و ناکام ماندن کودتای نخست و چند ساعت پیش از دیدار هندرسُن با مصدّق در شامگاه ۲٧ مرداد، مخابره شده.
در این تلگراف ستاد سیا به پایگاه تهران، رمز و راز دیگری هم نهفته است. ستاد سیا در میانهی روز ۲٧ مرداد می نویسد که چون پیشنهاد قاطع و روشنی برای پروژه براندازی مصدّق ندارید، این پروژه اینک باید پایان یابد. از آن کسانی که می گویند ایالات متّحد آمریکا هرگز برنامه ای برای کودتا یا براندازی مصدّق نداشته، باید پرسید: دری زا که باز نشده چرا باید دوباره بست؟ پروژه ای را که هرگز نبوده، چگونه می توان پایان داد؟ سیا دراین تلگراف به رهبر میدانی پروژه، کرمیت روزولت، می گوید که چنین می نماید که پروژهی ما برای براندازی مصدّق با ناکامی روبه رو شده است، از این رو دفتر را ببندید و نیروها را برای آینده نگه دارید. اگرهم هیچ سند دیگری درمیان نمی بود، همین دستور پایان پروژهی براندازی در میانهی روز ۲٧ مرداد، خود به تنهایی گواهی بود که تا آن هنگام تنور براندازی همچنان داغ بوده است. بگذریم که در دنبالهی این اسناد خواهیم دید که تلگراف سیا برای بستن پروژه را، نه ستاد سیا جدّی می گرفته و نه پایگاه سیا در تهران.
همین جا بیافزایم که به گفتهی دست کم سه تن، روزولت که از چند و چون نیروها و برنامه ریزی با اوباش و روحانیان و گروهی از افسران از نزدیک آشنا بوده، این تلگراف را به سطل انداخته و به دستیارش گفته که چنین تلگرافی را هرگز دریافت نکرده است. یک بند هم در اسناد سیا نمی توان یافت که کرمیت روزولت را به بهانهی سرپیچی از دستور ستاد، تنبیه کرده باشند! تنبیه نکردن به جای خود، از او ستایش کردند و چندماهی دیرتر، آیزنهاور نشان امنیّت ملّی را در کاخ سفید به سینهی او سنجاق کرد و او را ستود.
یکی از آن آگاهی هایی که روزولت، تیم او و دستیاران ایرانیش داشتند و در گزارش های به سیا به گونه ای گذرا به آن اشاره شده، هماهنگی با آخوندهای سرشناس تهران برای به راه اندختن مردم در روز آدینه، ۳۰ مرداد، از مسجد ها است:
«روزولت: ما گفتیم، خوب اگر ملّاها تا روز آدینه کاری نمی توانند بکنند، پس نمی توانند بکنند و این بسیار بد است هرچند ما باید تظاهراتی در روز چهارشنبه داشته باشیم. ما نمی توانیم اجازه دهیم که این کار از نزد ما رانده شود که اگرشد، چه بسا برای همیشه رانده خواهد شد.»[۲۵]
اینک بازگردیم به آن نشست در ستاد سیا و نگاهی دوباره بیافکنیم به سیاههی نام شرکت کنندگان درآن. به آسانی می توان دریافت که جای رئیس سازمان سیا، آلن دالس، که از نخستین پشتیبانان براندازی مصدّق در سازمان سیا از دورهی ترومن بوده، خالی است. برپایهی اسنادی که من در جلد یکم سوداگری با تاریخ از آن ها بهره گرفته ام، آلن دالس در بامداد ۲٧ مرداد به رُم پرواز کرده بود تا درهتل اکسلسیور درآن شهر با محمّدرضاشاه دیدار کند و او را از تصمیمش برای استعفای از پادشاهی بازدارد.[۲۶] پوشش سفر او «تعطیلات تابستانی بود» و از این روهنوز به واشنگتن بازنگشته بود! این که رئیس سازمان سیا، در یکی از بحرانی ترین دوران های تاریخ این سازمان و درگرماگرم رویدادهایی که می گفتند می تواند به چیرگی کمونیست ها برایران بیانجامد، به یک باره به سفر تابستانی رفته و از همهی شهرهای جهان، رُم را و از همهی هتل های رُم، اکسلسیور را برگزیده، خود از شگفتی های تاریخ است![۲۷]
یکی دیگر از شگفتی های آن روزگار، این است که در شامگاه کودتایی که بنا بوده قیام ملّی باشد و دولت ایالات متّحد و سیا «هیچ نقشی درآن نداشته باشند»، ستاد سیا از تهران گزارش می دهد:
«جنبش امروز، قیام واقعی مردم بود که کسی آن را رهبری نمی کرد تا رهبران تأمین شدند.»[۲٨]
در دنبالهی همین بند، دم خروس از زیر قبای قیام ملّی آشکارتر می شود:
«وابستگان نظامی [سفارت] امروز بسیار سودمند بودند [چند نام هنوز فاش نشده] باید از کار بزرگ آن ها قدرشناسی کرد، به ویژه سرگرد ویلیام کایزر، دستیار وابسته نیروی هوایی.»[۲۹]
از همین گزارش می توان دریافت که در شب پیش از کودتای بیست و هشت مرداد و «قیام خودجوش مردم»، همکاری و هماهنگی میان پایگاه سیا به رهبری روزولت با رهبران ایرانی کودتا تا چه اندازه نزدیک و تنگاتنگ بوده است:
«هر پانزده دقیقه در درازای این شب بسیار مهمّ، [نام در سند فاش نشده امّا آشکار است که مراد کرمیت روزولت می باشد] گزارش هایی از دفتر رئیس ستاد [باتمانقلیچ] و نخست وزیر [زاهدی] دریافت می کرد…»[٣۰]
برای این که جای گفت و گو در جایگاه روزولت و تیم پایگاه سیا در سازمان دادن و هماهنگ ساختن براندازی مصدّق نباشد، کافی است تلگراف شادباش ستاد سیا را به پایگاه تهران در فردای ۲۸ مرداد بخوانیم:
«واشنگتن، ۲۰ اوت ۱٩۵۳. مدیران CIA به همراه مدیران بخش ها و شاخه های این سازمان، شادباش و ستایش خودرا به آگاهی همهی کارکنان پایگاه تهران می رسانند. کرمیت روزولت، هم در ستاد و هم در میدان کار، خودرا برجسته ساخته و به دولت ایالات متّحد و به سیا به نیکی خدمت کرده است. ما گروه تهران را برای سرسختی کلان در برابر دشواری ها و ناکامی های موقّت پاس می داریم. ما به کارکنان پایگاه تهران می بالیم که همه و هریک ازآن ها به اندازهی متفاوت به پیرزوی براندازی [مصدّق] یاری رساندند. ارج و ستایش همچنین شامل آن کارمند سیا می شود که بهترین کار را در پشتیبانی از عملیّات انجام داد [بخشی هنوز پنهانی است] و کار حسّاس پیوند با [نام هنوز فاش نشده] به نیکی به انجام رساند.
رئیس سازمان سیا، بهترین شادباش های گرم و شخصی خودرا به پاس یک مأمورّیت برجسته و به با موفّقیّت به انجام رسیده، برای کرمیت روزولت می فرستد. از شکیبایی، توانایی بی مانند و دلیری روزولت باید بیش از هرچیز ستایش کرد.»[٣۱]
شمعی بر کیک قیام ملّی هم باید نهاد: شاه پس از پیروزی کودتا و برافتادن مصدّق، پیامی به مردم و ارتش ایران داد. اینک برپایهی گزارش سیا می دانیم که این پیام را آیزنهاور برپایهی نوشتهی روزولت که در بالا از آن یاد کردم، تأیید کرده و سپس شاه آن را به نام خود بیرون داده است:
«وزارت امور خارجه، تأئیدیّهی آیزنهاور را برای پیامی که اساساً همان است که کرمیت روزولت پیشنهاد کرده بود، دردست دارد و این پیام باید باید به شکلی شخصی و گفتاری و پنهانی به شاه برسد.»[٣۲]
اینک برای روشن ساختن چند وچون قیام ملی، گزارش نشستی را که نوشتار را با آن آغاز کردم و هشت تن از بلندپایگان سیا را دربرمی گرفت و تاریخ آن هشت روز پس از کودتای ۲۸ مرداد بود، در زیر بازگو می کنم.
«ویزنر: آقای روزولت گزارش دادند که در گفت و گوهایش با با بلندپایه ترین مقامات بریتانیا، آن ها دلایل وی را در گزارش ندادن کامل از بامداد یکشنبه [۱۶ اوت، پس از نیمروز ۲۵ مرداد تهران] تا پس از نیمروز چهارشنبه [۱٩ اوت، شامگاه ۲۸ مرداد تهران]، دریافتند و پذیرفتند. دلایل هم این بود که او با این گزینه روبرو شد که یا باید به گزارش دهی دقیق و کامل بپردازد و یا باید وارد کارشود- او نمی توانست هردوکار را بکند – پس اواین دومی را برگزید.
ژنرال کیبل در این جا افزود که ما البته با [تصمیم روزولت] همراهی کامل داریم.
روزولت: من چنین می اندیشم که گزارش ها تا شامگاه شنبه به اندازه کافی گویا بودند و اگرچه برخی از جزئیّات گزارش نشدند و می توان به آن ها افزود، گمان می کنم که شما تصویر روشنی از آن چه می گذشت دردست دارید. گزارش های یکشبه به این سو، چهرهی کمرنگی داشتند. ما همهی نمودگارهارا در درازای شنبه شب گزارش دادیم که گواهی بود از به کژراهه رفتن برنامه [در شب ۲۴ مرداد]. جیپ رادیویی هرگز نرسید، سیستم تلفنی از کار نیافتاده بود، تانک ها در رفت و آمد بودند ولی ما راهی برای این که دریابیم هر تانک از سوی چه کسی است دردست نداشتیم و آشکار بود که چیزی به بیراهه رفته زیرا شلیک گلوله هم اندک بود. ما تا ۵:۵۰ [بامداد یکشنبه] از پیامد رویدادها آگاه نبودیم. در ساعت ۴:۵۰ دقیقه که جلوگیری از آمد و رفت به پایان رسید، ما کسی را برای سرکشی فرستادیم و او گزارش داد که آری تانک های زیادی پیرامون خانه مصدّق گردآمده بودند، هرچند روشن نبود. نزدیک ساعت ۶ بامداد [نامی که فاش نشده، شاید اسدالله رشیدیان] که یک ستون استوار دراین کارزار بود، برافروخته و آتشین آمد و گفت که نصیری بازداشت شده است.
در آن هنگام من، ژنرال مک کلور را یافتم و از او خواستم که به سرتیپ ریاحی زنگ بزند و چند و چون کارها را جویا شود. من گزارش مک کلور را تا زمانی دیرتر دریافت نکردم ولی گمان می کنم که در همان هنگام بود که ریاحی به مک کلور گفته بود که گاردشاه به سرپرستی نصیری انگیزهی کودتا داشتند و سرکوب شدند، هرچند گواهی هایی از دخالت آمریکا نیز در دست است. او اندکی دیرتر به مک کلور گفته بود که ما کسانی را در سفارت پنهان کرده ایم که یکی ازآن ها سرلشکر زاهدی است. من به مک کلور گفتم که چنین نیست و پولارد دست اندرکار توطئه ای نبوده و ما هیچ کس را در سفارت پنهان نکرده ایم.»
مراد از « پولارد دست اندرکار توطئه ای نبوده»، کاپیتان یا ناخدا اریک پولارد، وابستهی نیروی دریایی ایالات متّحد در سفارت بود. این پوشش کاری او بود و برنامه ای که برای انجامش به ایران گسیل شد، سرپرستی گروه «ضدّ شورش و کارهای ویژه» یا SACSA [٣٣] بود. دونالد ویلبر، یکی از برنامه ریزان اصلی پروژهی آژاکس که در این نشست به گزارش روزولت گوش فرامی دهد، درگزارش ویژه اش پس از ۲۸ مرداد چنین نوشت:
«پایگاه تهران در آوریل ۱٩۵۳، روابط پنهانی با [فضل الله] زاهدی را از راه ناخدا اریک پولارد… باردیگر برقرار کرد. در ماه ژوئن [خرداد/تیر] برای کارآمد بودن پیوندهای پنهانی با زاهدی و به انگیزه های امنیّتی، فرزند او، اردشیر زاهدی، برای پیغام بری برگزیده شد و پس از ۲۱ ژوئیّه [سی تیر ۱۳۳۲]، تماس با [فضل الله] زاهدی بدون واسطه شد.»[٣۴]
ارتشبد حسن توفانیان در یادمانده هایش از همین پوارد یاد کرده و می نویسد که پولارد برای گرفتن کمیسیون یا حقّ دلّالی هواپیماهای «F۱۴» سراغ او آمده بود و در پاسخ به این که شما کیستید و چرا باید به شما پولی داد، گفته بود که «من بودم که در سال ۱٩۵۳ دلارها را به ایران بردم و شاه را روی تخت سلطنت نگه داشتم و شاه به من مدیون است».[٣۵]
اینک به گزارش نشست بازگردیم:
«روزولت: ریاحی رئیس ستاد مصدّق بود. مصدّق گفت که پیامی را در ساعت ٧ بامداد از رادیو پخش کنند که به شرکت آمریکایی ها اشاره ای نمی کرد و تنها اشاره ای بود به این که گروهی از سربازان گارد شاه می خواستند کودتا کنند و شکست خوردند.هیچ اشاره ای به فرمانی از سوی شاه یا کوشش برای برکناری رسمی مصدّق و یا گزینش زاهدی نبود. در نخستین پیام رادیویی، نامی از زاهدی برده نشد.
[چهار خط و نیم در این جا هنوز فاش نشده است]زاهدی ها، پدر و پسر، دلیری زیادی در درازای این ماجرا از خود نشان دادند. از این رو برآن شدیم که کوشش اصلی خودرا متمرکز کنیم در نشان دادن به ارتشیان و مردم که کوششی برای کودتا درمیان نبوده و این مصدّق است که گذار قانونی دولت را با کودتایی ناکام کرده است. از این رو، نخستین گام ما فراهم ساختن یک گفت و گوی پنهانی با یک گزارشگر [خارجی] بود. دونفر بیشتر نبودند، یکی از نیویرک تایمز و دیگری از اسوشیتدپرس که ما برای ساعت ۱۱ برنامه ریختیم. ما می خواستیم ژنرال زاهدی در آن جا باشد اما او امکان آمدن را نداشت و ما هم نداشتیم. ما زمینه را فراهم کردیم. زاهدی جوان با نسخهی اصلی فرمان برگماری زاهدی به نخست وزیری و شماری نسخه های عکس برداری شده در آن جا بود که آن ها را به گزارشگران داد. همچنین پیامی از پدرش به همراه داشت که بیرون آمد و از جمله ما نسخه ای را درهواپیمایی که برای بازگرداندن سفیر هندرسُن به بیروت می رفت فرستادیم.
ما ازآن هنگام فرمان را تصاحب کردیم و پس از عکس برداری، آن را در گاوصندوق سفارت نهادیم. [فرمان] دو بار عکس برداری شده بود، یکی از سوی ایرانی ها و دیگری در سفارت. نسخه ایرانی ها در حقیقت بهتر از نسخهی ما بود اما نسخهی ما بود که بیشتر پخش شد و در روزنامه ها به چاپ رسید.»
نیک بنگرید که در همه جا سخن از «فرمان» است و نه «فرمان ها»، آن هم فرمان نخست وزیری زاهدی. اردشیر زادهدی در یادمانده اش می نویسد که نصیری در روز آدینه ۲۳ مرداد با هر دوفرمان از کلاردشت به دیدار او آمده و او این هردو فرمان را به پدرش داده.
«چون روز تعطیل بود قرار شد فرداکه شنبه بود و هیئت دولت جلسه داشت، در پایان جلسه، وقتی هنوز وزرا نرفته بودن، نصیری فرمان عزل آقای مصدّق راهم ببرد و به ایشان ابلاغ کند.»[٣۶]
اردشیر زاهدی می افزاید که چون از سرنوشت نصیری و یا رفتار مصدّق بیمناک بوده، در همان عکاس خانه «ساکو» که دارنده اش از «معتمدین» بوده، از هر دو فرمان چندین نسخه برداشته اند. با این همه، اردشیر زاهدی در دیدار با خبرنگاران، نسخه ای از فرمان عزل مصدّق را در دست نداشته و کرمیت روزولت هم از نهادن یک فرمان در گاوصندوق سفارت یاد می کند و در روزنامه های آن زمان نیز تنها پیکره ای که به چاپ رسیده، از فرمان نخست وزیری زاهدی است. تا به امروز نیز در هیچ کجای جهان، جز آن عکس ناروشنی که یک خبرنگار ایتالیایی هنگام ویرانی خانه مصدّق و گشودن صندوق یادداشت ها و اسناد نخست وزیری، از نصیری گرفته و گویا فرمان برکناری مصدّق را دردست دارد، نسخهی دیگری یافت نشده و به چاپ نرسیده است. مصدّق در دادگاه نظامی گفته بود که فرمان را مشکوک برشمرده و چگونگی ابلاغ آن را در ساعت ۱ بامداد، مشکوک تر. دادستان هم نسخه ای ازآن فرمان را رونمایی نکرده است.
ایرج امینی، فرزند دکتر علی امینی می گوید:
«درآن زمان عموی من، ابوالقاسم امینی، کفیل وزارت دربار بود. اگر اعلیحضرت، عموی مرا با فرمان عزل فرستاده بودند حضور دکتر مصدّق، مسلماً دکتر مصدّق تبعیّت می کردند و این جریان پیش نمی آمد. ولی وقتی شما اوّل صبح دو نفر از همکاران نزدیک مصدّق را دستگیر می کنید و بعد سرهنگ نصیری را ساعت ۱۲ شب با زره پوش و سرباز می فرستید به درخانهی دکتر مصدّق، یک مقداری می شود به این گفت کودتا!»[٣۷]
به رشتهی گسسته گزارش نشست سیا بازگردیم:
«ما فوراً برای نوشتن یک بیانیّه از سوی زاهدی برای روزنامه ها و مردم ایران دست به کار شدیم. [یادداشت من: این هم از نشانه های قیام ملّی است که بیانیّهی نخست وزیر آن را در پایگاه سیا در سفارت ایالات متّحد آمریکا بنویسند!]. او خبرنگاران خارجی را دیده بود. اینک باید با مردمش سخن می گفت و ما بسیار هیجان زده بودیم. ما در درازای پس از نیمروز دیکته می کردیم [سه خط و نیم در این جا هنوز فاش نشده اند]. ما از توانایی چاپ فارسی در سفارت برخوردار نبودیم، دستگاه چاپ داشتیم، اما حروف [فارسی] چیده نشده بود و نمی خواستیم یک حروف چین بومی (= ایرانی) را به سفارت بیاوریم که مبادا راز رو شود. ما از [نام آشکار نشده] خواستیم که بیانیّه را به فارسی تایپ کند. او ۱۰ نسخه تایپ کرد. ما آن هارا شتابان نزد زاهدی بردیم و او امضا کرد و به ما بازگرداند و سپس آن ها را درمیان خبرنگاران خارجی، پاره ای از روزنامه های ایرانی که در دسترس بودند و تنی از افسران ارتش پخش کردیم. هنگامی که از این کار فارغ شدیم، دیگر برای چاپ آن ها در روزنامه های بامدادی دیربود [پنج خط و نیم فاش نشده اند]. این بیانیّه در بامداد دوشنبه [۲۶ مرداد] بیرون آمد.
[دراین جا پرسش و پاسخ های ویزنر و روزولت در چند خط هنوز محرمانه اند]روزولت: یک نشانه امیدوارکنندهی دیگر هم در شامگاه یکشنبه روی داد. توده ای ها آغاز به راه پیمایی کرده و شعار می دادنند «مرگ بر شاه». ارتشی ها بی آن که دستوری داشته باشند، بیرحمانه آن ها را زدند و چندین کامیون از توده ای های کتک خورده و خونین پرکردند و بردند.اگرچه دستوری برای این کار نداشتند، این کار خودجوش به ما امید فراوانی داد و از این رو شامگاه یکشنبه به سیاهی بامداد آن روز نبود. اینک چیزی که ما را نگران می کرد، امنیّت مأموران و همکاران ما در این کارزار بود. زاهدی را نمی توانستیم مأمور (agent) بخوانیم، اما او همکار [یا متّحد] به شمار می آمد و ما نسبت به او مسئولیّت داشتیم. ما بسیار بیمناک بودیم که هرآینه او دستگیر شود، همهی ماجرا به هم خواهد ریخت و از این رو، ما این ریسک را کردیم که آدم های اصلی را در خانه های آمریکاییان پنهان کنیم. ما چند تنی را در خانه هایی که در داخل سفارت داشتیم و خانهی یکی از کارکنان ما جادادیم، اگرچه بیشتر آن ها در خانه های بیرون از سفارت بودند. این کار به دو انگیزه بود: یکی این که به آن ها پناه بدهیم و دیگر این بتوانیم آن ها را ببینیم. زیرا اگر در خانه هایی می بودند در کوی هایی که آمریکایی ها هرگز به آن جا رفت و آمد نداشتند، دیدار با آن ها ناشدنی بود و برای به انجام رساندن این برنامه (= براندازی مصدّق) ما باید در تماس بی گسست با آن ها می بودیم.
ویزنر: آن «غار» معروفی که زاهدی درآن پنهان شده، کجا بود؟
روزولت: تا آن جا که من می دانم، این ماجرا افسانه ای است. زاهدی از بامداد دوشنبه در دست ما بود. او جایی برای خودش در یکشنبه شب یافت و او را بامداد دوشنبه نزد ما آوردند.»
از داستان «پنهان» بودن و در زیرزمین یا «غاری» زیستن زاهدی، چندین روایت است. خود او گفته که که یک شنبه شب ۲۵ مرداد را در خانه میراشرافی پنهان بوده و فرزندش در یادنامه اش می نویسد که پدرش را که چندی در پناه کاشانی، رئیس مجلس، در ساختمان مجلس بست نشسته بود، پس از آزاد شدن، «اوّل بردیم منزل عمّه ام… چندروزی هم در منزل جواد حمزوی… بعداً رفت به خانهی رضا کی نژاد و چند روز بعد اورا بردیم به منزل مصطفی مقدّم… گمان می کنم آیت الله کاشانی سفارش کرده بود… از آن پس [دهم مرداد] پدرم در باغ مصطفی مقدّم در سلطنت آباد شمیران منزل گزید».[٣٨] اردشیر زاهدی هرگز از «تحویل» گرفتن پدرش از سوی ستاد سیا در بامداد دوشنبه، ۲۶ مرداد، سخنی نمی گوید.
بازگردیم به گزارش نشست از زبان کرمیت روزولت:
«دوشنبه بیشتر زمان به پخش نسخه های فرمان گذشت، که بیش از اندازه کارساز بود، به ویژه در میان ارتشیان. کوشش دیگر [آن روز] پخش آگاهی های تازه از سوی زاهدی بود. بیانیّهی تازه ای فراهم شد که ما برای چاپ آن ها در روزنامه ها کوشش کردیم… کار شگفت آوری بود و من نمی دانم که چگونه چنین کردند، امّا همهی [روزنامه ها] فرمان را چاپ کردند و آن مصاحبهی ساختگی با زاهدی را هم چاپ کردند و یک روز پس از آن، مصاحبهی راستینی را با او چاپ کردند»
مصاحبهی ساختگی فضل الله زاهدی، به خامهی یکی از تواناترین روزنامه نگاران وابسته به سیا در ایران، علی جلالی بود. افزون براسنادی که در دست است، این را خود جلالی نزدیک به بیست و پنج سال پیش به من گفت و دوتن دیگر که یکی از آن ها هنوز زنده است، در این دیدار و گفت و گو شرکت داشتند.[٣۹] روزنامه های شاهد مظفّر بقایی و داد عمیدی نوری، این مصاحبهی ساختگی را چاپ کردند. اینک دنبالهی گزارش نشست:
«بازهم فرمان هارا عکس برداری و پخش کردند و [روزنامه ها] همچنان به مصدّق می تاختند. اگرچه تا امروز صورت حسابی برای ما نفرستاده اند. گفت و گوهای بیشتری میان مک کلور و ریاحی شد و مک کلور براین باور بود که بهترین راهکار این است که با ریاحی بسازیم و او مصدّق را براندازد… دوشنبه شب، برای من شبی کنجکاوانه بود. ما یک نشست بزرگ “شورای جنگی” (Council of War در متن گزارش) در یکی از خانه های درون سفارت داشتیم که زاهدی [نام های دیگر دراین جا فاش نشده اند] و من را دربرمی گرفت.
افزون بر زاهدی و روزولت، نام ایرانیان شرکت کننده در شورای جنگی که در این جا فاش نشده، چنین است: سرلشکر گیلانشاه، سه برادر رشیدیان و سرهنگ فرزانگان.
ما این آدم هارا در کف ماشین ها و جیپ های سربسته می آوردیم و می بردیم و شگفت این که یک بارهم ماشین هارا در هنگام رفتن از یا آمدن به سفارت بازرسی نکردند. بیافزایم که ترافیک [آمد و رفت از سفارت] سنگین بود، صدها ماشین می آمدند و می رفتند.
در حالی که شورای جنگی به کار خود می پرداخت، من باید گاه آن را ترک می کردم تا با سفیر هندرسُن [که پاسی پس نیمروز دوشنبه از بیروت بازگشته بود] دیدار کنم و یک بار ژنرال مک کلور در برابر دفتر سفیر نشسته و نگران از دیدار [سه شنبه شب] سفیر هندرسُن با مصدّق و دیدارها و گفت و گوهای پیشین خود با ریاحی بود. به من گفت: “ما باید به نخست وزیر اطمینان دهیم که کسی را در داخل سفارت پناه نداده ایم” و من پاسخ می دادم که “به ایشان اطمینان دهید”… هندرسُن نیک آگاه بود که چه می گذرد. او پس از ماجرا به من گفت “تو آن چه را بایسته بود انجام دادی، باید به آن ها می گفتی [که کسی در سفارت پناه نجسته] و سپس باید کارخودرا می کردی”. گمان نمی کنم مک کلور از کار ما آگاهی داشت.»
اینک به بخش پایانی برنامه ریزی قیام ملّی از شامگاه ۲۶ مرداد به این سوی می رسیم:
«روزولت: تصمیم نهایی سرانجام در آن شب [دوشنبه ۲۶ مرداد] گرفته شد. یک نمونهی گفت و گوی ایرانی بود! گفت و گو در پیرامون نقشه بیش از چهار ساعت به درازا کشید. به من احساس گناهی دست نمی داد که به این نشست بروم یا بیرون آیم. گاه و بیگاه نیز هندرسُن را در جریان می گذاردم و سرانجام آشکار بود کسی در این میانه باید تصمیم بگیرد و این است که تصمیم براین شد که ما دست خودرا در روز چهارشنبه [۲۸ مرداد]، آشکار خواهیم کرد. برآن شدیم که سه پیام بیرون از تهران بفرستیم و کارهای خودرا درتهران نیز زورآورتر کنیم. واین سه پیام چنین بودند [سه خط در این جا هم چنان محرمانه اند].»
برای فرستادن این پیام ها، سرهنگ فرزانگان همراه با جرالد تاون، افسر گارد ملّی که بخشی از تیم سیا بود برای دیدار با سرهنگ بختیار به کرمانشاه رفت و اردشیر زاهدی همراه با ناخدا کَرُل راهی اصفهان شدند. اردشیر زاهدی این سفر را ناشی از ابتکار خود می داند و می نویسد که پدرش هم از این کار آگاه نبوده است. روزولت نادرستی این سخن اردشیر زاهدی را در این گزارش آشکار می کند:
«سپس ما به یک پشتیبانی نظامی بیرون از تهران نیاز داشتیم و چنین می نمود که بهترین گزینهی ما یکی هنگ کرمانشاه زیر سرپرستی سرهنگ بختیار بود و دیگری لشکر اصفهان زیر سرپرستی سرلشکر محمود دولّو.»
و اینک یکی از شاهبرگ های گزارش:
«بنا براین شد که در روز چهارشبنه یک گردهمایی بزرگ را برپایهی ارزش های مذهبی سازمان دهیم و از همهی افسران و سربازان وفادار و مردم ایران بخواهیم که پیرامون دین و تاج گرد آیند.»
نیک بنگرید که کسانی می گویند و می نویسند که رویدادهای روز ۲۸ مرداد، خودجوش و خود برانگیخته بوده و فرمانده آمریکایی کودتا، به نشست سیا گزارش می دهد که در شامگاه بیست و ششم مرداد، شورای جنگی به سفارش او، روز چهارشنبه یا ۲۸ مرداد را برای رزم آرایی نهایی با مصدّق برگزیده است.
«ناگفته پیدا است که سازماندهی های ماه های گذشته و به ویژه آن چه در این ستاد فراهم شده بود، مانند کاریکاتورها، نوشتارها و چیزهای دیگر، کارآیی انباشنده ای داشتند… به هر روی تا آن هنگام که ما با ناکامی ها و درنگ های زیادی در این کارزار روبه رو بودیم، به راستی چنین می نمود که این بار به پایان لعنتی کار بسیار نزدیک شده ایم. ما گفتیم: “خوب اگر ملّاها تا روز آدینه کاری نمی توانند بکنند، پس نمی توانند بکنند و این بسیار بد است، هرچند ما باید تظاهراتی در روز چهارشنبه داشته باشیم.ما نمی توانیم اجازه دهیم که این کار از نزد ما رانده شود که اگرشد، چه بسا برای همیشه رانده خواهد شد”.
[والر در این جا پرسشی می کند که در متن فاش نشده. از پاسخ روزولت می توان دریافت که پرسش او دربارهی آن سه پیامی است که از جمله برای هنگ کرمانشاه و لشکر اصفهان فرستاده شد]روزولت: آری آن ها [اردشیر زاهدی، سرهنگ فرزانگان و دو مأمور سیا] رفتند هرچند آن سپاهیان تا پس از این که کارها به انجام رسیده بود به تهران نیامدند امّا کارشان سودمند بود زیرا در یک جا که هواداری بسیار نیرومندی از مصدّق وجود می داشت، همدان بود و آن سربازان درست درهنگامی که حزب ایران و حزب توده در خیابان ها بودند به همدان رسیدند و آن ها را به شدت زدند و به سوراخ هایشان فراری دادند و سپس به تهران آمدند. ستاد ارتش دراین باره بسیار درشگفت بود و دولتیان درهمدان هم از این رویداد گیج شدند. برای آن ها روشن نبود که چرا افسری از کرمانشاه به آن جا آمده و به گرفتاری آن ها پایان داده است. این نخستین خبر خوش روز چهارشنبه بود.
سپس پیرامون ساعت ۹ بامداد، که من گمان می کنم برای تظاهرات خیلی زود باشد، چنین نیست؟
والر: بسیار زود است.
روزولت: خدارا شکر که خبر رسید که از حدود ساعت ۹ جمعیّتی در بازار گردآمده [وسپس] دفتر حزب ایران را تکه پاره کردند و سپس سراغ دفتر باخترامروز رفتند و من گمان می کنم این کار [نام فاش نشده، هرچند می دانیم رهبری این بخش از کارزار با علی جلالی بود].
ویلبر: من تعجّب می کنم زیرا یکی از گزارش هایی که ما دریافت کردیم این بود که غوغا به رهبری کسانی از زورخانه و [نام ها فاش نشده] آغازشده بود.
روزولت: ما نمی دانیم. با گذشت زمان آگاه خواهیم شد هرچند هنگامی که از آماج های آن ها آگاه شدیم، دانستیم که کار [علی جلالی] است و آن ها سراغ باختر امروز که یکی اززهرآگین ترین روزنامه های سخت هوادار مصدّق و ضدّ آمریکایی بود رفتند، به راستی آن جا را ویران ساختند و پلیس به روی آن ها تیراندازی نمی کرد. پس کارها به جریان افتاد و گمان می کنم ساعت ۱۰ بود که گروهی از اوباش به سوی خانه مصدّق راهی شدند. آن جا بود که خونریزی آغاز شد زیرا سربازان درآن هنگام از چند و چون کار بی خبر بودند به ویژه گارد نگهبان مصدّق، و این است به روی شورشیان آتش گشودند. آن ها از دستور پیروی می کردند و ازاین رو آتش گشودند و گمان می کنم بیشتر کشته شدن ها درآن جا بود. در رادیو و در روزنامه ها دربارهی شمار کشته شدگان تا جایی که ما می دانیم گزافه گویی شده، همچنین دربارهی میزان درگیری پیرامون خانهی مصدّق… هرچند خانهی مصدّق غارت و ویران شد و اندکی دیرتر صدای خمپاره می آمد که گویا برخی از سربازان برای تفریح به خانهی مصدّق خمپاره باریدند…
از ساعت ۱۰ بامداد، ما به پیامد رویدادها بسیار امیدوار شدیم [۲۶ خط که دربرگیرندهی پاره ای نام ها است هنوز فاش نشده] و سپس او [سپهبد آینده هدایت الله گیلانشاه] را بردیم در جایی که زاهدی پنهان بود و به سفارت بسیار نزدیک، درخانهی یکی از آدم های ما [هاوارد “راکی” استون]. او در زیرزمین آن خانه بود و ما این دونفر را کنارهم نهادیم و گفتیم: “آقایان چنین می نماید که شما باید به زودی دست به کار شوید. با یک دیگر گفت و گو کنید و ببینید بهترین برنامهی کار چیست.” و این نزدیک به نیمروز بود و چیزی که ما را نگران می کرد این بود که این بارهم مانند دیگر تظاهرات ایرانی، [آن ها که درخیابان هستند] بروند برای ناهار و چُرت پس از نیمروز، زیرا این رسم شان بود!… ما هنوز خویشتن باوری نیرومندی نداشتیم تا خبر رسید که گروه گسترده ای به سوی رادیو تهران روان اند. راه را ارتشیان بسته بودند و به ماشین ها راه نمی دادند هرچند با جمعیّت همکاری می کردند… رادیو تهران تا ساعت دو پس نیمروز در گرماگرم این رویدادها دربارهی نرخ پنبه برنامه داشت و به یکباره از آن زمان موسیقی آغاز شد… و از ساعت دو نیم، رادیو خاموش شد و ما راهی برای رساندن خود به رادیو نداشتیم هرچند همه چیز امیدبخش می نمود… من به سفارت بازگشتم و نزدیک ساعت سه و نیم بود که رادیو دوباره با پشتیبانی سرمستانه از زاهدی زنده شد… اندکی پس ازآن من به خانه ای که زاهدی در زیرزمین آن پنهان بود رفتم و دیدم که زاهدی با زیرپیراهنی و شلوار خانگی همراه با [گیلانشاه] که او هم یک پیراهن کهنهی چرکین ورزشی و شلواری پاره در تن داشت، ناهار می خوردند.
زاهدی یونیفورمش را در کنارش داشت و من گفتم: “آقایان، زمان کار فرا رسیده، شما باید بیرون به خیابان بروید و رهبری را دست بگیرید. رادیو هم دردست ما است. شوربختانه باطری رادیویی که ما به آن داده بودیم تمام شده بود و آن ها نمی دانستند که رادیو تهران در دست ما است. آن ها گفتند: “چشم، ولی این کار را چگونه انجام دهیم؟”
من گفتم: “کاری که خواهیم کرد چنین است: [گیلانشاه] را با یکی از ماشین های نمره سفید غیر دیپلماتیک می فرستیم و ما می چرخیم تا یک تانک یا کامیونی از سربازان هوادار شاه را بیابیم و سپس [گیلانشاه] پیاده خواهد شد و آن تانک و اگر نبود آن کامیون سربازان را با خودهمراه کرده و با ژنرال زاهدی در نبش خیابانی در ساعت چهار و سی دقیقه دیدار خواهد کرد. ما زاهدی را در یک جبپ سربسته با نمرهی سفید به آن خیابان خواهیم رساند. از آن جا شما به رادیو خواهید رفت و ژنرال زاهدی پیام خود را از رادیو زنده با مردم درمیان خواهد نهاد. از آن پس همه چیز در دست شما است.” گفتند: “بسیار خوب”. بازهم بگو مگو درگرفت. [گیلانشاه] در این اندیشه بود که یک سر به ستاد ارتش بروند. من این پیشنهاد را وتو کردم.»
و چنین بود سرگذشت قیام ملّی بیست و هشت مرداد.
محمدامینی
هفدهم تیرماه ۱۳٩۶
نهم ژوییه
منبع :اخبار روز