۱
شنبهء گذشته، سازمان مجاهدین خلق، بمناسبت سالگشت ۳۰ خرداد، در پاریس جشنی داشت که در آن جان بولتون معاون پیشین وزارت خارجه آمریکا و سفیر پیشین این کشور در سازمان ملل، نیوت گینگریچ رئیس پیشین مجلس نمایندگان، رودی جولیانی شهردار سابق نیویورک، جوزف لیبرمن سناتور پیشین و رئیس کنونی «سازمان اتحاد علیه ایران هسته ای»، تد پو نمایندهء کنگرهء آمریکا، ترکی الفیصل رییس سابق سرویس اطلاعاتی عربستان سعودی، تعدادی از نمایندگان کنونی و پیشین پارلمان اروپا و هیاتی از اپوزیسیون سوریه از جمله شرکت کنندگان و سخنرانان اش بودند.
این گردهمآئی که با مخارج هنگفت و بصورتی چشمگیر برگزار شد حرف و سخن بسیاری را در مورد اینکه آیا سازمان های اپوزیسیونلِ ایستاده در برابر حکومت اسلامی مستقر بر ایران باید برای فروپاشاندن این حکومت و جانشین آن شدن به نیروهای غیر ایرانی و سازمان های نظامی – امنیتی آنها تکیه کنند یا باید در پی کسب پشتیبانی از ملت ایران باشند.
روشی که سازمان مجاهدین و برخی از گروه های سیاسی اپوزیسیون این روزها در پیش گرفته اند الگوبرداری از روندی است که اکنون در عالم اصطلاحات سیاسی به «روند چلبی سازی» مشهور است، با این تعریف که قدرت های غیرایرانی از یکسو در راستای فروپاشاندن رژیم مسلط بر ایران، یا تغییر آن، اقدام می کنند و از سوی دیگر جانشین این حکومت را هم خود تعیین کرده و به مأموریت ادارهء کشور می گمارند.
روشن است که «چلبی سازی» (اصطلاحی که با الهام از حملهء نظامی امریکا به عراق و ساقط کردن حکومت صدام حسین و تعیین احمد چلبی بعنوان حاکم کشور عراق ساخته شده) نوعی از «آلترناتیو سازی» می تواند باشد. یعنی آلترناتیو هر حکومت مورد نعرضی را یا مردم یک کشور تعیین می کنند و یا نیروهای خارجی؛ و آشکار است که مجاهدین این راه دوم را برگزیده و خواستار آن شده اند که بعنوان «چلبی های ایرانی» تنها آلترناتیو ممکن در برابر حکومت اسلامی شناخته شده و تقویت شوند.
روز پس از برگزاری همایش پاریس، آقای دکتر علیرضا نوری زاده، صاحب و مدیر شبکهء تلویزیونی «ایران فردا» که در لندن مستقر است و برنامه های خود را از طرق مختلف به داخل ایران و سراسر گیتی پخش می کند، مطلبی منتشر کردند با عنوان «ظهور نیم بند امام زمان در پاریس» در انتقاد از ورود مجاهدین به روند «چلبی سازی» (البته بی آنکه از این روند نام ببرند) و در پایان هم راه و روشِ دادن یک «بُعد ملی» به «جشن پاریس» را چنین روشن کردند:
«جشن پاریس زمانی بعد ملی داشت که به جای چند سیاستمدار زهوار در رفته پولکی آمریکائی و اروپائی، شاهزاده رضا پهلوی، کاک عبدالله مهتدی، کاک مصطفی هجری، مهندس حسن شریعتمداری، محسن سازگارا، شیرین عبادی، مهدی خانبابا تهرانی، دکتر هدایت الله متین دفتری، جواد خادم، نمایندگان فدائیان خلق، نمایندگان جنبش سبز، خانم انوشه انصاری، یاسین اهوازی، رمضان شریفی، رضا حسین بر، هوشنگ کردستانی، دکتر حسین لاجوردی، مهدی جلالی تهرانی، مهشید امیرشاهی، جمشید اسدی، احمد رأفت، نوشابه امیری، علیرضا میبدی و… نشسته بودند».
مطلب کنونی من در توضیح برخی ملاحظات موجود در این بند آخر نوشته ایشان تهیه شده است. با این توضیح که هم مطلب در صورت عمومی خود قابل توجه است و هم، بخاطر اینکه در چهار سال اخیر حدود صد برنامه را با آقای علیرضا میبدی در تلویزیون آقای نوری زاده داشته ام و در نتیجه بصورتی با ایشان پیوند دارم، بیان نکاتی را لازم می بینم.
۲
من آقای علیرضا نوری زاده را از ۵۰ سال پیش می شناسم، زمانی که مسئول صفحات شعر مجلهء فردوسی چاپ تهران بودم و او در دانشکدهء حقوق درس می خواند. نخستین روزهائی هم که او، بعنوان یک شاعر جوان عربی دان و علاقمند به روزنامه نویسی به مجلهء فردوسی آمد را بخاطر دارم. همکاری ما در فردوسی به همکاری مان در فیلمسازی هم کشید و او در اولین فیلمی که می ساختم بعنوان کمک کارگردان بار زیادی را از دوش من بر داشت. سپس او برای تحصیل به انگلستان رفت و تنها یکبار او را در بازگشت به تهران دیدم. رفتارش با من همیشه آمیخته با احترام و دوستی بوده است. در بیست سالی که در لندن زندگی می کردم و او هم پس از انقلاب به لندن آمده بود هرگز تماسی با هم نداشتیم جز اینکه مدتی هر دو در نشریهء «رنگارنگ» بمدیریت محمود سرابی قلم می زدیم. اکنون بیست سالی هم هست که در امریکا زندگی می کنم و او را فقط چند سال پیش در شیکاگو دیده ام؛ در کنفرانس سالانهء بهائیان ایران که من و او هم جزو سخنرانان مدعو بودیم. در آن دیدار هم جز احترام و محبت از او ندیدم.
می خواهم بگویم که من هیچگونه مسئلهء شخصی با آدمی به نام دکتر علیرضا نوری زاده ندارم و حتی چهار سال است که به دعوت دوست دیگرم آقای علیرضا میبدی در برنامه »نگاه» ایشان که از تلویزیون «ایران فردا» پخش می شود شرکت داشته ام؛ اما مشکل من با آقای نوری زاده، لااقل اکنون حتماً، مشکلی سیاسی است که به باورهای یقینی من مربوط می شود.
۳
من یک سالی پس از انقلاب ۵۷ به این نتیجهء قطعی رسیدم که «جمهوری اسلامی» با همردیفان اش در شعار «استقلال و آزادی» نه تنها ارتباطی ندارد بلکه بر ضد هر دوی این ها عمل می کند. تا در تهران بودم کوشیدم این مسئله را با نوشتن مقالاتی در نشریهء «کانون نویسندگان ایران» که خود یکی از ۹ نفر پایه گزاران اش بودم توضیح دهم و از یک سال و نیم بعد از انقلاب هم، که ناگزیر به محل تحصیلم در لندن برگشتم، تا امروز به این پرسش اندیشیده ام که «آلترناتیو حکومت اسلامی مستقر در ایران چه می تواند باشد؟»
با کوشش بسیار پاسخم را در ترکیب «سکولار دموکراسی» یافته ام که سکولاریسم اش با حضور مذهب در حکومت مقابله می کند و دموکراسی اش پادزهر استبداد است.
در این راستا ده سال تمام هر جمعه مقاله ای نوشته ام، چندین کتاب را بچاپ سپرده ام، نشریهء اینترنتی «سکولاریسم نو» را منتشر کرده ام و، در راستای فعالیت های سازمانی هم، نخست «شبکهء سکولارهای سبز ایران» را بنیان نهاده و سپس با انتشار سندی با نام «پیمان نامهء عصر نو» به جریان پیدایش «جنبش سکولار دموکراسی ایران» پیوسته و در پنج سال اخیر هم بعنوان سخنگوی آن عمل کرده و وظیفهء سردبیری پایگاه رسمی و اینترنتی این جنبش را بر عهده داشته ام و نیز عضو کمیتهء برگزاری کنگرهء سالانهء سکولار دموکرات های ایران بوده ام و از یک سال پیش هم، در پی تأسیس «حزب سکولار دموکرات ایرانیان»، در سمت رئیس شورای مرکزی این حزب خدمت کرده ام.
این فعالیت ها جملگی موجب شده اند که من همه چیز، و از جمله نحوهء مبارزه با حکومت اسلامی و پیدایش جانشین استراتژیک، و به اصطلاح آلترناتیو آن، را با عینک «سکولار دموکراسی» نگاه کرده و حوادث سیاسی پیرامون خود در سپهر سیاسی اپوزیسیون را از ورای آن ببینم.
به اعتقاد من، که بصور مختلفی آن را در مقاله و مصاحبه و برنامهء رادیو و تلویزیونی مطرح کرده ام، حکومت اسلامی مسلط بر ایران هیچ آلترناتیوی جز یک حکومت سکولار دموکرات ندارد.
دلیلم به تعریف مورد سوء تفاهم واقع شدهء خود «آلترناتیو» بر می گردد. آلترناتیو را در فارسی به «بدیل» و «جانشین» (یکی شبه عربی و دیگری فارسی) ترجمه کرده اند؛ ترجمه ای که در برخی موارد درست است و در اغلب موارد غلط. مهمترین تفاوت به این نکته بر می گردد که اگرچه آلترناتیو می خواهد بدیل و جانشین چیزی شود اما هر جانشین و بدیلی لزوماً حکم «آلترناتیو» را ندارد. مثلاً در هر حکومتی، چه پادشاهی و چه جمهوری و چه هر شکل دیگر، بهر حال وقتی فرا می رسد که یکی می رود و یکی می آید تا جانشین آن رفته شود. ولیعهد را جانشین هم می خوانند. شاهی می میرد و ولیعهدش بجایش می نشیند؛ رئیس اداره ای را بر می دارند و کس دیگری را جانشین او می کنند. بطوری که می بینیم «روند جانشینی» لزوماً حکایت از «تغییری اساسی و بنیادی» نمی کند و بیشتر رسانای مفهوم «تداوم» و «استمرار» است. اما در مفهوم «آلترناتیو» اصل کار ضدیت و برعکس بودن است. آنکه جانشین کسی دیگر می شود یا قرار است بشود و یا باید بشود یا می خواهد بشود «لزوماً» باید ضد یا برعکسِ آن که کنار گذاشته می شود باشد؛ چیزی که در منطق به آن «وضعیت مانعه الجمع» می گویند. لذا یک حکومت اسلامی دیگر، نظیر جمهوری اسلامی دموکراتیکی که خانم مریم رجوی ادعای ریاست جمهوری آن را دارد، به لحاظ اینکه حکومتی مذهبی است، نمی تواند آلترناتیو حکومت اسلامی فعلی باشد، هرچند که می تواند جانشین آن بشود.
اعتقاد دیگر من آن است که اکثریت ملت ایران با پوست و گوشت و استخوان خود ضررهای وحشتناک استقرار یک حکومت اسلامی را از یکسو، و یک حکومت استبدادی را از سوی دیگر، تجربه کرده اند و چون حضور مذهب و استبداد را در حکومت نمی خواهند پس سکولار دموکرات اند، حتی اگر نه معنای سکولاریسم را بدانند و نه معنای دموکراسی را. لذا هرگونه کوشش برای جا انداختن «جانشین» های دیگری که حکم «آلترناتیو» این حکومت را ندارند خیانت به خواسته های ملتی است که چندین بار در راستای استقلال و آزادی خود قیام کرده و خون داده و هنوز هم به استقلال و آزادی یک ملت تاریخی دست نیافته است.
بدین ترتیب، من یقین دارم که تنها گفتمان آزادی بخش ملت ایران واجد خواستاری استقرار حکومتی سکولار دموکرات در ایران است. نیز یقین دارم که هیچ کوشندهء سیاسی و راستین و ملت دوست ایرانی جرأت آن را ندارد که بگوید ملت ایران سکولار دموکراسی را نمی خواهد یا برای آن آماده نیست و باید اول تربیت اش کرد و سپس امکان استقرار سکولار دموکراسی فراهم ساخت. هیچ تابندهء سیاسی راستگوئی نیست که بگوید دموکراسی یا سکولاریسم برای ملت ایران مفید نیست. در نتیجه، از نظر من، پذیرش یا نفی سکولار دموکراسی امروز تبدیل به معیاری اصلی برای تشخیص خادمان و خائنان به منافع ایران شده است.
۴
من می دانم که بسیاری از فعالان سیاسی، با این سلسله از عقاید من آشنا هستند اما می خواهم این نکته را روشن کنم که من نه خود را رهبر سکولار دموکرات ها می دانم و نه برای خود جایگاهی در قدرت سیاسی تصور می کنم. من عمرم را کرده و آردهایم را بیخته و الکم را آویخته ام و بالاتر از جائی که بر آن ایستاده ام نه در تصور دارم و نه می خواهم. لذا آنچه در پاراگراف آخر آقای دکتر نوری زاده مرا اذیت می کند آن است که وقتی از سازمان ها و جریانات سیاسی موجود در اپوزیسیون ایران نام برده می شود، و مثلاً آقای نوری زاده خواستار حضور «نمایندگان فدائیان خلق و نمایندگان جنبش سبز» می شود، نامی از سازمان های سکولاری چون حزب مشروطه ایران، یا جمهوریخواهان لائیک یا شورای ملی ایرانیان، یا حزب ایران آباد، و بخصوص نمایندگان جنبش سکولار دموکراسی ایران بمیان آورده نمی شود.
می دانم که در پاسخ من این نکته هم می تواند گفته شود که عدم ذکر این نام ها از سر عجله و فراموشی بوده است. اما منی که سال ها است آقای نوری زاده و مهارت اش در بیاد آوردن نام ها و رابطه ها را می دانم هرگز قبول نمی کنم که این امر حاصل «جهل» بوده است و نه «تجاهل»، همانگونه که بگوئیم حاصل مرض بوده است و نه تمارض، به معنی خود را به مریضی زدن. نه. به اعتقاد من آقای نوری زاده اسم ها را بدقت انتخاب کرده و از یکسو به عده ای باج داده و از سوی دیگر در گرد و غباری که بر پا کرده، خواسته است جریان گسترده و وسیع سکولار دموکراسی را به حاشیه و فراموشی براند.
سکولار دموکراسی، بعنوان آلترناتیو حکومت اسلامی، خود بخود نافی جمهوری دموکراتیک اسلامی، جمهوری اصلاح طلبان اسلامی، جمهوری مورد علاقهء حامیان حکومت رحمانی اسلامی، و نظایر اینها نیز هست و در نتیجه آقای نوری زاده نمی تواند در بین نامبردگان اش از وجود برخی از آنها غافل باشد.
در عین حال، آقای نوری زاده (که در عدم علاقهء شخصی اش به مجاهدین کمتر می توان شک کرد) در همین پاراگراف شرط و شروطی تلویجی را برای تبدیل «جشن پاریس» به «جشنی ملی» می گذارد و اشاره به این دارد که بهتر است مجاهدین «بحای چند سیاستمدار زهوار در رفته پولکی آمریکائی و اروپائی» زمینه ای برای دعوت از نامبردگان ایشان را فراهم کنند. این سفارش، که نشان از چرخشی آرام دارد، در واقع، نافی همهء مطالبی است که آقای نوری زاده تا رسیدن به پاراگراف آخرشان دربارهء اقدام مجاهدین در پاریس نوشته اند. و این «گردش»، اگر واقعی باشد، از نظر من نمی تواند مشمول چشم پوشی شود.
آیا تمایلات همیشگی آقای نوری زاده به جریان اصلاح طلبی اکنون بصورت ظهور آشکار مخالفت و انکار جریان سکولار دموکراسی در آمده است؟ آیا تابستان داغی پیش روی ما است؟ آیا کسی پنجرهء خوابگاه رهبر را شبانه باز خواهد گذاشت تا «حضرت آقا» دچار سرما خوردگی شدید شده و دار فانی را ترک کند؟ آیا اعراب و اسرائیل و امریکا قصد حمله به ایران را دارند؟ آیا حکومت اسلامی فعلی فرو خواهد پاشید و یک حکومت اسلامی تر و تمیز بازرگان واره و ابراهیم یزدیانهء «ملی – مذهبی» جانشین اش خواهد شد؟ آیا مجاهدین و آقای رضا پهلوی در جائی به هم خواهند رسید؟ آیا کاک مهتدی و کاک هجری همچنان به فکر دموکراسی برای ایران و خودمختاری برای کردستان هستند یا خواست هاشان بنا بر شرایط زمانه عوض شده؟ و آیا اندیشهء سکولار دموکراسی که در انقلاب مشروطه متبلور شد و در نهضت ملی جان گرفت و در ۵۷ به سودای استقلال و آزادی همهء دست آوردهایش را به باد داد، این بار هم بازندهء اصلی بازی خواهد شد؟
و آیا درست نیست که این پرسش ها را مستقیماً با آدم مطلع و حاضر در همه جائی چون دکتر نوری زاده مطرح کنیم و از او بخواهیم که براستی اگر مجاهدین «بجای چند سیاستمدار زهوار در رفته پولکی آمریکائی و اروپائی» آدم های پیشنهادی ایشان را می نشاندند «مجمعی ملی» که در آن نامی از سکولار دموکراسی برده نمی شود تشکیل خواهد شد؟ آیا یک «مجمع ملی» بوسیلهء «شخصیت ها» ملی می شود یا بخاطر اهداف و خواست ها و آرزوهای اعلام شده اش؟
باری، تصمیم من چنین است که تا آقای نوری زاده در یک برنامهء زنده (و احتمالاً با حضور من) به این پرسش ها پاسخ ندهد و معلوم نشود که مخالفت ایشان با سکولار دموکراسی از سر چیست، از همکاری با تلویزیون ایران فردا خودداری کنم و این رسانه را پایگاهی برای مخالفان سکولار دموکراسی بدانم.
۱۴ تیر ۱۳۹۶ – دنور، کلرادو، امریکا