فیلم «ماجرایِ نیمروز» که این روزها بر یوتیوپ اکران عام دارد، برشی از تاریخ خونبار پس از انقلاب ماست و نمایش فورانِ خشونت که کارگردان سر و تهاش را زده است و نیمنگاهی انداخته از خرداد سال شصت تا بهمن ماه همان سال که موسی خیابانی رهبر نظامی مجاهدین در خانه زعفرانیه کشته شد.
زوایه دید فیلم از نگاه ماموران اطلاعات سپاه است، جوانان شیفته خمینی که این سوی کارزار بودند و جوانان شیدای رجوی و سازمان مجاهدین را که عصیان کرده بودند، سرکوب میکردند.
فیلم از سی خرداد سال شصت آغاز میشود و راهپیمایی سی خرداد را یکسره نظامی جلوه میدهد. بنابر آنچه تا به حال از راویان آن روز شنیدهام، در سیام خرداد آن سال نحس، بیشترینهی میلیشیای مجاهدین که هزاران دختر و پسر جوان و نوجوانِ تب کرده از انقلاب بودند، بیهیچ اسلحه گرم و سردی به خیابان زده بودند.
در توصیههای سازمانی به هواداران گفته شده بود که روز ۳۰ خرداد، نمک و فلفل همراه داشته باشند، بلکه به چشم حزباللهیها بپاشند و بگریزنند. دستگیریهای گسترده و فروپاشی میلیشیا در یک روز، نشان داد که طرف مقابل بسیار آمادهتر بود و چنان ضربتی زد که فردای آن روز، مجاهدین یا زندان رفتند و یا به خانههای تیمی کوچ کردند.
ماجرای نیمروز، همانطور که از اسمش بر میآید، روایت نیمبند و نصفه و نیمهای است از فاجعهای که میتوانست پیش نیاید و یا آنچنان خونبار نشود.
در فیلم، اسدالله لاجوردی، خودی نشان میدهد و میرود و در همین یک دم حضور هم بوی خون میدهد و آنقدر تند مزاج که مامور اطلاعاتی سپاه اذعان دارد که لاجوردی در اسرع وقت زندانی را تبدیل به اعدامی میکند.
در پلانی آیتالله بهشتی را میبینیم که توصیه به مدارا با زندانیان میکند اما کجاست نیمه دیگر روز و اینکه همین جناب بهشتی، لاجوردی را با آن بیماریهای عفونی روحی که همان موقع هم به چشم میآمد، به دادستانی انقلاب گمارده بود. گذشته از اینکه دستگاه قضا که جناب بهشتی از اوان انقلاب صاحبش شد، یکباره به شاخه قضایی، حزبی سیاسی تنزل یافت و مگر بهشتی بنیانگذار حزب جمهوری نبود و در عین حزبی بودن و سیاستورزی، ریاست شورای عالی قضایی را بر عهده نداشت.
بازداشت شدگان روز سیام خرداد باورشان نمیشد، در نظامی که ادعای علوی بودن داشت و بر آمده از انقلابی ضد استبداد و شکنجه، شلاق و اعدام به این زودی رجعت کنند. از همان تیر ماه سال ۶۰ شکنجههای هولناک در اوین آغاز شد. حتی قبل از اینکه مجاهدینِ بیرون از زندان دست به ترور بزنند، لاجوردی و همکارانش دار و شلاق را بر پا کردند.
در این وهلهی بیعاطفگی، حتی دختران و پسران نوجوان بیگزند نماندند و به جرم همراه داشتن نمک و فلفل و اعلامیه، چنان شلاق میخوردند که تا پای مرگ میرفتند.
مجاهدین ایمانی داشتند و اتوپیایی در سر و جوانی در تن و رو در روی ایشان هم جوانانی بودند مومن به خدایی و اسلامی دیگر. آیتالله خمینی از پیش از انقلاب، مجاهدین را نمیپسندید و آنگاه که در نجف بود حاضر نشد که از مجاهدین زندانی شاه که در یک قدمی اعدام بودند، حمایتی کند. شاید که خمینی، مجاهدین را رقیبان روحانیان میدانست که از قضا مفسرینِ حجره نرفته و حوزه ندیده قرآن و حدیث بودند.
رجوی و خیابانی را انقلاب آزاد کرد و پس از هفت سال زندان پا به خیابانهای انقلابزده گذاشتند و از همان روز هم شروع به یارگیری کردند. اختلاف بین حواریون امام و هواداران رجوی از مراسم استقبال از خمینی آغاز شد که یاران خمینی، کسی از مجاهدین را به گعده محافظان امام راه ندادند و حتی نگذاشتند، مادر رضاییها – از شهدای مجاهدین – چند کلمهای حرف بزند.
مجاهدین از ۲۳ بهمن ۵۷ جریانی موازی بودند که هر چه میکردند راهی به حکومت پیدا نمیکردند، در فضایی که یک کرشمه خمینی میتوانست بنیصدر را رییسجمهور کند، رویگردانی امام از مجاهدین کاری کرد که حتی یک نفر از لیست اختصاصی مجاهدین در مجلس شورای ملی رای نیاورد و عملا سازمان نمایندهای در مجلس نداشت.
مجاهدین به قانون اساسی رای نداده بودند اما گفته بودند که به قانون ملتزماند با اینحال بارها میتینگ و جلساتشان برهم خورد و با آن قوه قضاییه که ذکر خیرش رفت، هیچگاه با برهم زنندگان برخوردی نشد. هر چند تمامی این محدودیتها را نمیتوان دلیلی بر حقانیت ورود مجاهدین به فاز نظامی دانست و نمیتوان از کیش شخصیت رجوی و غرور و خودخواهیاش صرف نظر کرد اما اگر رهبر انقلاب که همه قدرت به دست او بود، کسی مثل خمینی نبود و پروای خشونت و خونریزی میداشت، البته کار به آن فاجعه ختم نمیشد. در بیعدالتی که بر مجاهدین رفت همین بس که بسیاری از بازداشت شدگان روز سیام خرداد که نقشی در ترور و خشونتهای بعدی نداشتند، تا سال بعد زنده نماندند و اعدام شدند.
اما «ماجرایِ نیمروز» به ما اجازه نمیدهد که روزهای پیش و پسِ آن نیمروز خونین را ببینیم. قرار است تا یکباره بیفتیم میانه روزهای ملتهب سال شصت و خودمان را جای یکی از سپاهی بگذاریم و بعد از خودمان بپرسیم، در آن شرایط اگر من هم جای این جماعت حافظ امنیت بودم ، همین کار را میکردم . هنوز پس از ۳۵ سال، کارِ کارگردان ما این است که با ترفندی همه آن خونبازی را موجه جلوه دهد و گویا که هیچ گریزی از خون و خشونت نبوده است. اما هر داستانی مقدمهای دارد و پایانی، بهتر است هیچ روزی را از نیمه آغاز نکنیم .
منبع العربیه فارسی