هیچ به این فکر کرده اید که با این همه روز و ماه و سالی که سرداران و نظامیان رهبری در سوریه و درحوالی اسراییل حضور داشته و دارند، چرا تا کنون حتی یک فشنگ یک فشنگ یک فشنگ به سمت اسراییل شلیک نکرده اند؟ با همه ی درشتگویی ها و رَجَزهای سی و هشت ساله ی انقلابیون از آقای خمینی و خامنه ای گرفته تا سرداران و ملاها و آیت الله ها و کت شلواری هایِ حوالیِ بیت رهبری؟ که: ما می زنیم و تل آویو و حیفا را با خاک یکسان می کنیم؟ دلیلش را بگویم؟ دلیلش این است که در آن روزهای نخست، حضرات را گمانِ خماری بر این بود که این خودشان بوده اند که انقلاب را رهبری کردند و بساط شاه را بر چیدند و رقبایی چون نهضت آزادی و مجاهدین و توده ای ها و چریک ها و چهره های شاخصی چون چمران را روفتند و برچیدند. ماه عسل انقلاب که سپری شد، و کودکانی که ورجه کنان از هرکجا بالا رفته بودند از دیوار سفارتخانه ها به زیر آمدند، خیلی زود حالی شان شد که ای عجب، آب اگر می خورده اند در رصد اسراییل و روس و آمریکا بوده.اکنون در ادامه ی همان زمین خوردنِ ناگهانی جلوی چشم مردم دنیا، بقیه ی راه را سینه خیز می روند تا کسی گمان بر بی خردی شان نبرد. اما این تو بمیری دیگر آن تو بمیری نیست. اینجور که از سکوت مرموز منطقه می شود فهمید، در معادلات اسراییل و روس و آمریکا، تاریخ مصرف حضرات به پایان آمده و با وسط کشیدن پول عرب ها و دلالیِ ترکیه و هزارتوی بالاتری ها قرار است فتیله ی جماعت ولایی در ایران پایین کشیده شود. گرچه ته مانده گرمای آن هیاهوهای بی پشتوانه شاید شعار بدهد که: کِی بوده که ابرقدرت ها بفکر سرنگونی نظام نبوده باشند؟، می گویم: جاذبه ی شیعه گستری، رایحه ای بود که زیرک تر ها جلوی دماغ گنده های نظام گرفتند تا هم پول مردم را بالا بکشند و هم فرصت ها را دود کنند و هم اسم و نقش آشکار ایران را در امتداد جنایتکاران جنگی به ثبت جهانی برسانند و نشان همگان بدهند. این دو دلیل، یعنی بی بنیه گی و از هم دریدگیِ داخلی، و دور خیز بالاتری ها برای تصویب سند و مدرک جهانی دال بر مداخله گری و جنایتکار بودنِ نظام ولایی در افغانستان و بحرین و یمن و سوریه و لبنان و فلسطین و نوار غزه و حتی نیجریه، دو دلیلی است که سابق براین نبود. اکنون همه ی منطق ها و مدرک ها و فرصت ها برای یک جراحی اساسی در پیکره ی حضرات ولایی مهیا شده است. من رعشه را در بی قراری ها و سراسیمگی حضرات می بینم.
کاش در معادلات و حادثه هایی که یک به یک و در آینده ای نزدیک رو می شود، مردم ایران از جایگاه سیاهی لشگری و گوسفند گونگی و زائریِ امامزادها به جایگاه درست و تعیین کننده اشان فرا برده می شدند. این تنها راه رهایی کشور از هزار توی حادثه های در کمین است. شاید گنده های منطقه و جهان در گام نخست، و در نشست های بدون ایران شان، تصمیم بر این بگیرند که: ایران و سرداران و مدافعان حرمش هر چه زودتر و البته با خفت از سوریه و عراق بیرون روند. این خروج خفت بار، آغازی خواهد بود برای تنش های پشت بندش. بهمین خاطر، دست هایم را دور دهانم حلقه می کنم و رو به بیت رهبری داد می زنم: آهای، می دانم که صدای مرا می شنوید؟ پس می گویمتان: تنها راهی که در این عنقریبِ دریده شدن و فرو ریختن برای شما باقی مانده، و تنها داروی شفا بخش بیماریِ بیت رهبری و سردارانِ سپاه و ملاهای حکومتی، “مردم” اند. مردمی که از گودال سیاهی لشگری و زائری امامزاده ها و روالِ متداولِ چاکری، به جایگاه درست و شعوری شان کوچیده باشند و سر رشته های اراده ی کشور را در دست گرفته باشند. پتانسیل درونیِ من برای نگارشِ این متن، جز عبورِ سلامت گونِ سرزمین مان ایران و عبورِ بی آسیبِ ایرانیان از معبر وهزارتوی این حادثه های در کمین نیست. من دلم برای یکپارچگیِ سرزمین مان می تپد. اما آیا گلوی سیری ناپذیران را مجال و مهلتی هست برای پرهیز از ولعِ خام خواری؟ چه بسیار سیری ناپذیرانی که لقمه در گلو ریق رحمت را سر کشیدند و هیچ نیز به این نیندیشیدند که: کم بخور اما بمان!
محمد نوری زاد