آیا پدیده و مقوله دولت- ملت یک پارادایم ازلی و ابدی است یا یک مقوله تاریخی که مثل هرپدیده اجتماعی تولد و رشد و زوال خود را دارد و لاجرم محکوم به دگرگونی است؟.
زمانی بشر کره زمین را هم چون حقیقتی مطلق مرکزعالم می انگاشت که نشستن هرگونه غبارتردید برعارض آن، در حکم پشت کردن به حقیقت و بهم زدن نظم کائنات و در اصل به هم ریختن نظم مستقر و مقدسی بود که صاحبان قدرت و مکنت بربلندای آن تکیه زده بودند و بهمین دلیل این تردیدها با پاسخ های کوبنده ای مواجه می شد. با این همه و برغم همه این تلاش ها، دیدیم که لکوموتیوتاریخ و آگاهی بشر در ایستگاه مطلوب واپسگرایان توقف نکرد و با عبور از متن قرون وسطا، راه ها و افق های جدیدی به سوی مدرنیته و عصرروشنگری گشود و معلوم گشت که نمی توان مسیر پیشروی و تکوین قافله تمدن و مناسبات نوین را علیرغم جان سختی مناسبات و باورهای کهن مسدودساخت.
حال می توان پرسید آیا مقوله ای به نام هویت ملی و دولت-ملت نیز، هم چون زمین که زمانی مرکزکائنات تلقی می شد، مرکزتغییرناپذیرهستی اجتماعی و مبنای نظم لایتغیر و مناسبات فی مابین جوامع بشری است که گردی نتواند برچهره اش به نشیند؟. بدیهی است که چنین باورهای مثل هرباورماقبل تجربی و پیشینی، بیش از آن که از تحولات و دانش و تجربه نشأت بگیرد از باورها و مناسبات کهن و رسوب کرده جوامع بشری تغذیه می کند. چنین رویکردی بجای تطبیق با تغییر وتحولات پیشرو و احیانا زدن مهرابطال تاریخی به خود، برعکس با دانش و دست آوردهای علمی برخوردگزینشی کرده و آن ها را در خدمت ماندگارساختن باورهای پیشینی خود بکارمی گیرد. اما با همه این ها، عناصر و محتوای برسازنده ملت-دولت نیز، مثل هر پدیده اجتماعی دیگر در گذرزمان دستخوش تغییر و تحول شده و اشکال نوینی پیدا می کند.
گرچه نقداین نوشته به ُصلب اندیشی در موردکلیت مقوله دولت- مدت، به معنی نادیده گرفتن تلاش های درون سیستمی و معطوف به دموکراتیزه کردن مناسبات نظم مستقرنیست، اما اولا در این جا نقدریشه ای از این مقوله و معطوف به مناسبات بدیل مدنظراست و نه ایجادرفرم در سیستم. ثانیا رفرم هم تنها در صورتی مؤثر و ترقی خواهانه خواهند بود که در راستای تحولات ریشه ای و روندهای رو به آینده جوامع بشری باشند، و گرنه سرانجامی جز واپسگرائی و بازگشت به گذشته نخواهند داشت. از این رو، رویکردنوشته حاضر به مسأله ملیت و دولت-ملت ها هم چون هرپدیده اجتماعی دیگر به عنوان مقوله ای تاریخی و متحول بوده و براین باوراست همانطور که اندام و پاهای انسان بالغ را نمی توان در تن پوش و یا پای افزار یک کودک جای دارد، بهمان سان اندام انسان درحال رشد و بلوغ را نیز نمی توان با ظرف ها و مناسبات اجتماعی سپری شده و یا در حال سپری شدن قالب گیری کرد. چنین تلاشی فرجام خوشی نخواهد داشت و تاریخ سرشار از تراژدی های برخاسته از سودای بازتولیدگذشته و پی آمدهای چه بسا فاجعه آمیزآن است. دولت-ملت همان گونه که هم چون یک پدیده تاریخی تحت شرایط معینی به منصه ظهوررسید، بهمان سان با فرسایش مؤلفه های برپادارنده اش جای خود را به مناسبات نوین و در راستای جهانی انسانی تر و انسانی جهانی تر می دهد. مشکل اساسی این نگاه آن است که اساسا چنان مصالحی که با آن ها بتوان جهان آرمانی خود را ساخت وجودخارجی ندارد.
نگاهی به استدلال های آقای آ.ئلیار در نقدمقاله«در پاسخ به دوانتقاد…»*
در وهله نخست ایشان گزاره”امروز ما در دوره جهانی شدن مناسبات سرمایه داری قرار داریم” را به نقل از نوشته من “تزی” نادرست و تبلیغی، و تقلیدی از نویسندگان کم پایه (مایه؟) خارجی می نامد. البته امروزه این بقول ایشان تزتقلیدی و تبلیغی دیگر یک واقعیت و حقیقت عینی-علمی و مورداجماع مراکزآکادمیک و دانشگاه ها و دانشمندان و نظریه پردازان اقتصادی و جامعه شناسان بزرگ …است. همانگونه که دیری است آگاهی بشر به گردش زمین حول خورشید به بخش لاینفکی از دانش بشری تبدیل شده است. چرا که خودعینیت سرمایه جهان وطن به مصداق آفتاب آمد دلیل آفتاب، دلیل وجودی خود است. بدیهی است که مختصات و جوانب گوناگون فرایندجهانی شدن، حتی ماهیت و جهت گیری های مسلط برآن که بورژوازی جهانی مهرخود را برآن می کوبد؛ محل چالش و نقد و بحث است (از نظرمن بزرگترین چالش مسأله برانگیز زمانه ماست). اما صرفنظر از ضرورت تمایز بین دو رویکردعمده کشاکش بین جهانی که تحت سیطره و دست اندازی سرمایه جهانی است ( سرمایه جهانخوار) و جهانی هم چون خانه مشترک همه انسان ها، که خارج از موضوع بحث این نوشته است؛ هیچ نظریه پردازجدی، جامعه شناس و اقتصاددان معتبری منکرپدیده جهانی شدن سرمایه به عنوان فاز و تحولی نوین در مسیرحرکت آن نیست؛ حتی اگر مخالف آن باشد. آتش چون می سوزاند پس وجود دارد و می توان تجربه اش کرد. درست برهمین منوال سرمایه جهانخوار وجود دارد، چون جوانب مختلف زندگی بشر را تحت تأثیرقرار می دهد و از قضا می سوزاند. اساسا جهانی شدن امروزه واقعیتی است اثبات شده هم به لحاظ نظری و هم مهم تر از آن به لحاظ عینی. بطوری که پی آمدهایش همه کشورها و آحادجوامع بشری را درگیرخودکرده و صرفنظر از ارزش گذاری مثبت یا منفی، هرشهروندی هرروز و هرلحظه با گوشت و پوست خود اثرات حضور آن را بر زیست و زندگی خود (بویژه در طی دوسه دهه اخیر) تجربه می کند. از این رو نمی توان شانه بالاانداخت یا سر در برف فرو برد و منکرحضورنیرومند و تعیین کننده آن شد.
و چنین است که پارادایم جهانی شدن، زمان و مکان و نقشه و نظم تاکنونی مناسبات کهن را بهم می ریزد و مناطق مختلف جهان را در سطح نوین و تنگاتنگی به مثابه ظروف مرتبط به هم متصل می کند (به نحوی که در بسیاری از حوزه ها نفوذ و قوانین خودمدارظروف بسته را بی اعتبار می سازد) و به آن هم چون یک دهکده جهانی معنا می بخشد. دهکده ای که در آن سلطه سرمایه با هویت مندی دولت-ملت های خودمدار آبشان در یک جوی نمی رود. تحرک فراملی سرمایه و بازارجهانی و تسلط آن به بازارهای ملی و امحاء یا ادغام آن ها در خود، جابجائی نیروی کار و انسان ها ( ترددهای آزاد و یا گسترش دامنه مهاجرت ها)، شکل گیری شبکه های ارتباطی فراکشوری و جهان شمول و حرکت بی مرزفرهنگ ها و هنرها و…، شکل گیری اتحادیه های منطقه و قاره ای و فراقاره ای، وابستگی های متقابل و تنگاتنگ قطب های اقتصادی و سیاسی جهانی به یکدیگر هم چون اجزاء یک سیستم واحدسرمایه جهانی، والبته به موازات آن رقابت ها و ستیزه جوئی هائی که برای فرادستی و اعمال هژمونی صورت می گیرد؛ و بطورخلاصه درهم تنیدگی روزافزون زندگی با دست آوردهای تکنولوژیک و ارتباطی با محتوای جهانی و اقتدارنهادهای مالی بین المللی، هرلحظه حضور و مفهوم جهانی شدن را به تک تک ما خاطرنشان می کند. در این میان، کلیدواژه هائی چون سویفت، همان سویچی که بستن آن رژیم اسلامی را به زانو درآورد، یا اکنون کلیدواژه ف آ ت ف (گروه ویره اقدام مالی برای مبارزه با پولشوئی و کنترل منشأ سرمایه ها…) و الزام رژیم برای پیوستن به پیمان شبکه های مالی و بانکی جهان… و ده ها نمونه دیگر قاعدتا باید واقعیت و معنای جهانی شدن را برای ما ایرانیان- در دگرگون ساختن آن چه که تا دیروزدرونی محسوب می شد- حتی بیش از دیگران محسوس تر کرده باشد.
اگر تغییرات بوجودآمده در طی یک نسل و حتی در خلال دودهه اخیر، از تغییرات صورت گرفته در طی چندین نسل پیشی می گیرد؛ پس ما با یک تکانه و رخدادعظیم و نه صرفا یک نظریه و یا تغییرات کمی مواجهیم که بدون آن قادر به درک معنای تحولات و از جمله بحران های عظیمی که بشرامروزی در حوزه های گوناگون اجتماعی و سیاسی و زیست محیطی با آن دست بگریبان است نخواهیم شد. باردیگر تأکید می کنم که تصدیق چنین واقعیتی به معنی تمکین و پذیرش بی چون و چرای روندهای حاکم بر آن که توسط سرمایه جهان خوار دیکته می شود نیست. چراکه، سرمایه جهان گستر نه فقط قادر به حل بحران ها و تبعیضات خود به وجودآورده نیست، بلکه آن را در اشکال نوین و با شدت بیشتری بازتولید می کند. همانگونه که در پارادایم قوام یافتن دولت-ملت ها، سرمایه از آن هم چون سکوی پرش و جهش به جلو بهره گرفت، امروزهم سرمایه دارای در مقیاس جهانی به استثمار و افزایش تضادها و تخاصم انسان ها دامن می زند.
هم چنین باید افزود که گزاره فوق هیچ ربطی به نژادپرستی ملت های غالب و امثال این گونه ادعاها ندارد. چرا که نقدی است علیه کلیت ناسیونالیسم اعم از غالب و مغلوب که از ماهیتی یکسان برخوردارند و باید به آن افزود که از قضا ناسیونالیسم غالب بیش از همه در تیررس چنین نقدی است. نکته اما آن است که تنها با درنگ بر تحولات ژرف زمانه و درک رخدادی که در جزیان است، و البته نقد ریشه ای آن می توان با آسیب هایش مقابله کرد و حتی آن چه را که از گذشته، مثبت و انسانی است حفظ و تقویت کرد و با کنشی آگاهانه و هدفمند با فجایع جهانی سازی سرمایه مقابله کرد و در شکل دادن به نظم نوین و انسانی که جامعه جهانی اکنون گرفتاردردزایمان آن است، مشارکت فعال داشت. و گرنه بدون درک مختصات پارادایم جدید*، زیربهمنی که ممکن است فرود آید دفن خواهیم شد. لازم به تأکیداست که مقولاتی چون نژاد و زبان و فرهنگ و حتی علاقه و تعلق خاطر به مکان تولد و زیست و… بخودی خوداموری طبیعی بوده و ذاتا پدیده هائی بی آزارند و از قضا از عناصرتشکیل دهنده جهانی انسانی و رنگارنگ هم چون خانه مشترک بشر. آن چه که به آن ها جنبه تفرقه افکنانه و تخاصم آمیز می دهد، همانا تبدیل شدن آن ها به دولت-ملت ها و کشاکش سرمایه و چالش های برخاسته از آن است. از همین رو سودای رجعت به گذشته و به نوستالژی پارادایم در حال زوال دولت-ملت ها، پارادایمی که بطوراجتناب ناپذیر از درون تهی و پژمرده می شود و خصلت جهانی می یابد، پاسخی بسنده به مصائت و چاش های واقعی و دردناکی که جهان با آن مواجهه است، نیست.
من در مطلبی دیگر به بحران های مهم پدیده جهانی شدن سرمایه، از جمله شکاف های طبقاتی و هولناک رو به گسترش، گرایش به سترون شدن کامل دموکراسی نیم بند بورژوائی، بحران زیست محیطی و بحران هویت دولت ملت ها و… پرداخته ام که در اینجا مجال پرداختن به آن ها نیست. اما امروزه هرکسی احساس می کند که سرمایه جهان وطن و مهاجم چگونه هویت های ملی و عناصربرسازنده آن ها یعنی زبان و قوم و نژاد و مرزها و فرهنگ ها و اقتصادیات و حتی آن دموکراسی محدود و بی یال و اشکم سابقا موجود و دریک کلام شرایط زیست بوم متعارف و سنتی بشر را درهم می ریزد، بدون آن که بتواند افق امیدبخش تری را ارائه دهد، و چگونه در برابراین دست اندازی های ویرانگر، مقاومت و کنش های متقابلی از منظر و جایگاه های متفاوت اجتماعی از واپسگرائی کامل تا رهائی بخش در برابرآن صورت می گیرد. عروج پدیده هائی چون چون داعش و اسلام سیاسی و یا کوبیدن برطبل ملی گرائی هم چون یک رهیافت از آن جمله است. از آن جا که جهانی سازی سرمایه حامل پاسخی واقعی به بحران سرمایه داری در فازدولت- ملت ها نیست، بلکه خودمولدبحران ها در ابعادنوین است [بازتولید شکاف های طبقاتی و انواع تبعیضات اجتماعی، بحران زیست محیطی، جنگ افروزی …) گرایش روبه رشدی به مثابه سنتز و بدیل کشاکش آن ها وجود دارد، که جهانی شدن عادلانه و انسانی و در عین حال چندگونه و رنگارنگ را در برابرجهانی شدن ناعادلانه، آمرانه و تبعیض آمیز قرارمی دهد.
وقتی از بحران دولتح ملت ها صحبت می کنیم، این بحران ها صرفنظر از اشکال و شدت خود، مختص جهان سوم و یا مناطق غیرپیشرفته نیست بلکه سرمایه داری پیشرفته هم اکنون با عبور از مخلوق خودساخته- پاردایم دولت ملت ها- و با ورود به پارادایم جهانی شدن، به تعارضات و بحران های درونی اقتصادی- سیاسی-اجتماعی دامن می زند که ظهورکسانی چون لوپن ها و ترامپ ها و یا شکل دادن به حاشیه نشینی در متن خودجوامع سرمایه داری پیشرفته از جمله آن هاست. وعده اعاده عظمت واقتدارگذشته آمریکا، بازخوانی غول رهاشده سرمایه های از بندوطن رسته، به درون بطری ، برافراشتن دیوارها و سیم های خاردار و امثال آن ها، بیانگربحرانی است که در فرایندجهانی شدن و یکه تازی سرمایه های مالی و بانکی و وال استریت هم چون نمادآن ها صورت می گیرد. هشداراخیربانک جهانی که حمایت گرائی ملی را خطربزرگی برای رشداقتصادی جهان عنوان کرده است … همه و همه بیانگرپدیده ای بنام بحران دولت- ملت هاست.
انتقال سرمایه از پارادایم دولت-ملت ها و نظم جهانی برخاسته از آن، به پارادایم جهانی شدن سرمایه (حرکت از مرحله نخست به مرحله سرمایه داری تعمیم یافته)، آن گونه که سرمایه داری جهان وطن دیکته می کند، گذری دردناک، خونین و چالش برانگیز است. در حقیقت ما با یک دوره انتقالی پیچیده و غیرخطی مواجهیم که در پی دست آوردها و وقوع انقلابات نوین فنی و ارتباطی، و به تبعیت از آن، سرمایه داری پوست اندازی کرده و واردفازجدیدی شده است. این نکته مهم را هم باید در نظرداشت که برخوردبا پارادایم پیشین، بیش از آن که از طریق براندازی و الغاء حقوقی صورت بگیرد، عمدتا از طریق تغییر و تهی و پژمرده کردن محتوای دولت ملت ها و سلب اقتدار و اختیارات آن بسودسرمایه جهانی از یک سو و حفظ و بهره گیری از جنبه هائی که بدردسرمایه داری در مرحله نوین می خورد، و در یک کلام خصلت جهانی دادن به نهادهای گوناگون اقتصادی و سیاسی … صورت می گیرد.
با توجه به نکات برشمرده شده، در حالی که ناسیونالیسم وملیت گرائی مثل هرپدیده دیگراجتماعی یک مقوله تاریخی و دارای شناسنامه و از تولد و رشد و تا زوال است، و با توجه به این که، آنچه که به مقولاتی طبیعی و ذاتا بی ضرر، چون نژاد و زبان و فرهنگ و… جنبه تخاصم آمیز می دهد، همانا تبدیل شدن آن ها به دولت- ملت است، می توان نتیجه گرفت که نگاه منتقدگرامی به مسأله ملی یک نگاه غیرتاریخی و ایستاست. درب بطری باز شده و غول سرمایه از مأوای گذشته خود به بیرون جسته و هیچ نقطه ای از جهان از تاخت و تاز آن، که بدنبال سود و نیروی کارارزان و تصاحب بازار و نصب کارگزاران برگزیده براریکه قدرت است، درامان نیست. البته معضل فقط نگاه غیرتاریخی نیست بلکه نوشته و ادعاهای ایشان مملو از آشتفگی و تناقضاتی است که لازم است نگاهی هم به آن ها داشته باشیم: ناتمام