عیسی پژمان، فرزند عبدالله و متولد ۱۳۰۳سنندج و سرلشکر بیگلری، پسر عمه مادرش بود. از دبیرستان نظام کرمانشاه، به دانشکده افسری رفت و در ۱۳۲۲ فارغ التحصیل شد اما با آغاز فعالیت کمونیستها، توجه پژمان جلب میشود و موضوع را به فرماندهاش – مصطفی امجدی – اطلاع میدهد و به دستور وی، مسکوت قضیه را تعقیب میکند. سپس به رکن ۲ نزد سرهنگ اخوی و سرلشکر ضرغام معرفی میشود و در شاخه دانشجویان دانشکده افسری نفوذ مییابد. بعد از فرار گروه کمونیستی از دانشکده به آذربایجان، پژمان به همراه افراد مزبور در کاروانسرا سنگی دستگیر میشود. یک ماه زندان انفرادی به دلیل ارتباط با حزب توده و سپس اخراج از دانشکده. با تشویق آریانا به تماس با اخوی و دیدار با رزمآرا موفق شد و به رزمآرا گفت: «به مملکتم خدمت کردهام و یک فرد کمونیست مصلحتی بودهام»، وقتی رزم آرا دید عامل نفوذی در این حزب – به نفع حکومت پهلوی – بوده، مجددا به خدمت فرا میخواند و میخواهد که به جای درجه افسری، با درجه استواری به جنوب اعزام و به نیروی سرتیپ هوشمند افشار بپیوندد تا ارتقا درجه یابد. با نامه حسن اخوی و آریانا به آباده میرود و در گردان توپخانه به فرماندهی یکی از دستههای آتشبار منصوب و بعد با درجه ستوان دومی به شیراز منتقل میشود. در ارتش و جنگ فارس، افسر توپخانه بود و با اخذ درجه و نشان، تشویق میشود. پنجسال در شیراز و پنج سال در کازرون – بهعنوان رییس دژبان، مدیر ورزش تیپ، منشی دادگاه نظامی، فرمانده دسته آتشبار–ماند.
با کمک اخوی- معاون ستاد ارتش- قبل از ۲۸مرداد۱۳۳۲ به تهران فراخوانده میشود و پس از کودتا، به درجه سروانی میرسد و نشان درجه۱ رستاخیر را دریافت میکند و پس از یک سال از کازرون به تهران منتقل و به فرماندهی آتشبار تیپ۱پادگان مرکز منصوب میشود. با تشکیل فرمانداری نظامی، اخوی وی را به مبصر معرفی و بازجوی رکن ۲ ستاد میشود.
در اسفند ماه ۱۳۳۵ توسط سرتیپ محمد انصاری به پاکروان معرفی میشود و جزو نخستین افسرانی است که با تاسیس ساواک به سرتیپ علویکیا معرفی میشود و در اداره خارجی ساواک نزد سرهنگ دکتر پاشایی وسپس در بخش کردستان فعالیت میکند و پس از مدتی به عنوان مسوول این بخش، منصوب شد. در ۱۳۳۶ پس از انتقال به ساواک تا ۱۳۴۸، مسوولیتهایی – نمایندگی ساواک در عراق، معاون اداره بررسی اطلاعات خارجی، معاون وابسته نظامی در عراق- داشته و مدتی هم به عنوان استاد ساواک تدریس کرد.
قبل از کودتای ۱۹۵۸ قاسم، با دستور بختیار به کردستان مسافرت کرد و با لباس غیرنظامی وارد عراق شد و هنگام کودتا، در عراق به سر میبرد. پس از مامور شدن به عراق، از شهرهای کردستان ترکیه، سوریه، عراق و فعالان سیاسی آنها دیدار کرد. با پیشنهاد او روزنامه کردستان در ایران منتشر و در رادیو و تلویزیون هم برنامهای به زبان کردی تاسیس و بعد در حزب دموکرات کردستان عراق، هم روزنامه و رادیو کردی تاسیس شد.
بعدها اداره سوم ساواک، قصد داشت که در ارتباط با تیمور بختیار و حزب توده برنامههایی انجام دهد، از عراق فرا خوانده و مجبور به ترک پست و انتقال به اداره هفتم – کل بررسیهای اطلاعات – میشود تا برای شاه، بولتن خبری تهیه کند و در ۱۳۴۸ از ساواک منفک و به شهربانی منتقل شد و مدتی ریاست اطلاعات شهربانی را برعهده داشت و بنا به اختلافات نصیری و مبصر و آمدن تیمسار صدری برکنار شده و با بازگشت او به ساواک موافقت نمیشود.
او در ۱۳۵۱ با درجه سرهنگی بازنشسته میشود و خودش معتقد است نصیری و جناحاش مانع درجه تیمساری وی شدند. امام جمعه تهران موضوع را به شاه میگوید و به همکاری با حسن پاکروان – مشاور سیاسی شاه – دعوت میشود و به عنوان بازرس دولت در وزارت تعاون – ایام و لیان – و کارمند آستان قدس وابسته به دربار مشغول شد. (که پژمان معتقد است با پاکروان همکاری اطلاعاتی داشته و این نوعی پوشش بوده). بعد از بازنشستگی و خروج از ساواک، از ۱۳۵۱ همچنان با کردهای عراق –یدالله فیلی، احمد، طالبانی و طوایف جاف ارتباط داشت و به همین دلیل ساواک به وی اعلام میکند که برکنار شده و مخالف ارتباط وی با کردهاست و اخطار میکنند که حق دخالت ندارد اما وی همچنان به ارتباطات خود ادامه میدهد. در ۱۳۵۴ در اروپا با سران کرد –دکتر کمال فواد، ابراهیم احمد– دیدار میکند اما با ورود به کشور، توسط ساواک دستگیر میشود و در بازجویی میگوید از طرف شاه ماموریت محرمانه داشته است. در سالهای تصدی مسوولیت در عراق، ملاقاتهای تیمور بختیار با آیات عظام نجف و کربلا و خمینی را زیرنظر داشت. پس از انقلاب۱۳۵۷ مدتی با آریانا و شاهپور بختیار همکاری کرد و معتقد است که ایام جنگ و دوران بنی صدر یک بار به طور محرمانه به ایران وارد شده و حتی با فردوست دیدار کرده و بعدها به بختیار و اشرف پهلوی متذکر شده که هر اقدامی علیه ایران، بیفایده است و جامعه ایران راه خود را میرود و عقیدهای به نیروهای سیاسی خارج از کشور ندارد و به جای اپوزیسیون، قمپزیسیون نامید.
در سال ۱۳۸۶ عیسی پژمان در فرانسه لب به سخن گشود و حاصل گفتگوهایش با عرفان قانعی فرد در کتابی به نام تندباد حوادث منتشر شد و آرزو داشت به زودی به ایران سفر کند تا در آب و خاک خود و در دامنه کوه آبیدر در سنندج برای همیشه آرام گیرد.
سرانجام کتاب در زمستان ۱۳۹۰ در نشر علم تهران منتشر شد اما بنا به بیانیه حزبی و اعتراض رسمی حزب دمکرات کردستان عراق ، وزارت ارشاد اسلامی ادامه انتشار آن متوقف شد. برای نخستین بار هم در برنامه افق صدای امریکا شرکت کرد و از راز حمایت شاه و ساواک از حرکت مسلحانه کردهای عراق در سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵ که باقرارداد الجزایر تمام شد، پرده برداشت.
عیسی پژمان سال ۱۳۵۵ برای همیشه از ایران خارج شد و در اواخر تیر ماه ۱۳۹۵ پس از ۴۰ سال دوری از ایران به تهران بازگشت و بنا به کسالت ریوی در تهران درگذشت و در قطعه ۶۶۶ مقبره خانوادگی نخجوانی در بهشت زهرای تهران دفن شد.