گفتوگو با ماندانا زندیان دربارهی زندگینامهی احسان یارشاطر
«من، مانند لوئی پاستور، معتقدم شانش یا بخت در درازای عمر درِ خانهٔ بسیارانی، شاید همه را، میزند، مهم این است که ما در خانه باشیم و در را به رویش باز کنیم. شخصیتهای سیاسی یا فرهنگی برجسته، مانند امیر اسدالله عَلَم یا دکتر علی اصغر حکمت، در همان دوران در مسیر زندگی خیلیهای دیگر هم قرار داشتند، ولی بهنظر من این آشناییها با تمام اهمیت و وزنی که در عملی شدن ایدههای درخشانی مانند بنیادگذاردن بنگاه ترجمه و نشر کتاب داشتند، که تازه آن هم ایدهٔ خود یارشاطر بود، تنها دلیل کامیابیهای او نبودند. من سهم بزرگتر میان تمام عوامل همراه با دکتر یارشاطر و کارهایش را به دید درست، ارزیابی واقعبینانه، و همت بلند خود او میدهم.»
این بخشی از سخنان ماندانا زندیان، شاعر، روزنامهنگار و پزشک در گفتوگویمان دربارهی کتابیست که به همت و طرح پرسشهای او، دربارهی زندگی دکتر احسان یارشاطر منتشر شده است.
این کتاب را انتشارات شرکت کتاب لسآنجلس در۴۳۰ صفحه منتشر کرده و دربرگیرندهی پیشگفتاری از ماندانا زندیان، سالشمار زندگی احسان یارشاطر، روایت زندگی دکتر یارشاطر در هیأت یک گفتوگوی بلند (۲۳۰ صفحه)، متن کامل مقالههای دکتر یارشاطر که در متن گفتوگو از آنها یاد شده، متن سخنرانیهای ارائهشده در نکوداشت دکتر یارشاطر در جشن نود و پنجمین زادروزش در مرکز ایرانشناسی دانشگاه کلمبیا، تعداد زیادی عکس، نمونههای دستخط استاد و نمایهی نامهاست.
چه شد که احسان یارشاطر پیشنهاد داد که با همکاری شما کتابی درباره زندگی خود بنویسد؟ میدانید، وقتی آدم با شخصیتی مثل دکتر یارشاطر بیشتر آشنا میشود و میبیند چه نظم و انضباط و آیندهنگری دارد، این سئوال برایش به وجود میآید که چرا سالها قبل به فکر چنین کتابی نیفتاده بود. طبیعتا اینها سئوالاتیست که بهتر است خود آقای یارشاطر به آنها پاسخ بدهد، اما گمان میکنیم که پاسخشان را شما هم میدانید. اینطور نیست؟
ملاحظات پرسش شما را خوب میفهمم. این فکرها و پرسشها تا مدتها برای خود من هم مطرح بود.
مرداد ۱۳۹۲، حدود یکسال پیش از شکلگرفتن ایدهٔ این پروژه، من برای انجام یک مصاحبه با دکتر یارشاطر از سوی فصلنامهٔ رهاورد، به دفتر کارشان در دانشگاه کلمبیا رفتم. مصاحبهٔ مورد نظر بر موضوع روشنفکران ایرانی و زبان فارسی از مشروطیت تا کنون متمرکز بود. متن برکشیده از آن مصاحبهٔ شش ساعته، پس از بازخوانیها و ویرایشهای متعدد بهدست استاد و من، با عنوان «زبان آیینهٔ فرهنگ و طرز فکر جامعه است»، در رهاورد پاییز ۹۲ منتشر شد.
نزدیکیهای نوروز ۱۳۹۳، دکتر یارشاطر برای کاری به لسآنجلس آمدند و در دیداری مشترک با سردبیر رهاورد، خانم شعله شمس شهباز، خطاب به من گفتند که مدتهاست به فکر نوشتن زندگینامهشان بودهاند و درستتر میدانند که کار در هیأت پرسش و پاسخ تنظیم شود؛ و غافلگیرانه پرسیدند که آیا من میتوانم فرصت پرداختن به چنین طرحی را فراهم آورم. میتوانید حدس بزنید که پرسش، حتی اندیشیدن به همراهیِ من با آن فکر، پاسخ مثبتِ خود را در خود داشت؛ پاسخی با دستِ بالاتر در قدرشناسی و تعهد. با این وجود من تردید داشتم شایستهٔ انجام کاری به آن بزرگی باشم. بارها هم، صمیمانه، با استاد در اینباره صحبت کردم.
تا آنجا که من از مجموع پاسخها و استدلالهای استاد در اینباره دریافتم، دو دلیل مهمترشان برای این انتخاب یکی ارزیابی مراحل گوناگون شکلگیری و پیشرفتِ مصاحبهٔ نخستمان برای فصلنامهٔ رهاورد بود، که با آنچه استاد برای شیوهٔ کار در نظر داشتند هماهنگ مینمود؛ و شاید مهمتر از آن باورشان به این امر که پرسشگرِ متنِ زندگینامه بهتر است از همنسلان خودشان نباشد؛ روزنامهنگاری باشد از نسلهای جوانتر که پسزمینهٔ اجتماعی زندگیِ انسانِ نشسته در بستر متن را با فاصله و بدون داوریهای شکلگرفته بر اساس تجربههای شخصی ببیند.
از همان ابتدا هم، روشن و قاطع، گفتند که دربارهٔ کارهای گوناگونشان، بیش از همه ایرانیکا، بسیار صحبت کردهاند و در پی متنی هستند بیشتر شکلگرفته پیرامون زندگی شخصیشان، با فاصلههای بسیار از پرسشهای تکراریِ مصاحبههایی که داشته یا خواندهاند. واقعاً میخواستند با چشمهای باز با خویشتنِ خود روبهرو شوند، خود را ببینند، بخوانند، نقد کنند و منصفانه بنویسند؛ و میدانستند پرداختن به زندگی شخصی انسانی که احسان یارشاطر است، بدون وارد شدن به پسزمینههای اجتماعی ممکن نبود. میگفتند سالها به همهٔ این مسائل فکر کرده بودند، و درنهایت پس از مطالعهٔ کتاب «امید و آزادی» که چند سال پیش دربارهٔ زندگی ایراج گرگین کار کرده بودم، و کتاب «بازخوانی ده شب»، مجموعهای از مصاحبههای طولانی پیرامون شبهای شعر انستیتو گوته در سال ۱۳۵۶ در تهران، و برخی مصاحبههای دیگر من در فصلنامهٔ رهاورد به این نتیجه رسیده بودند که همکاری ما میتواند به متنی با آن ویژگیها برسد. مجموعهٔ این فکرها و ملاحظات بخت بلند این همکاری را از آنِ من کرد.
در مقدمه کتاب نوشتهاید که به پیشنهاد خود آقای یارشاطر، کتاب فرم گفتوگو را به خود گرفت. چرا گفتوگو؟ میشد کتاب را به شکل داستانی نوشت با راوی اول شخص که زندگی وی را مرور میکند، شبیه کاری که مثلا ژان کلود کریر برای بونوئل کرد. مثالها دراینباره زیاد است.
نظر استاد بر این بود که پرسشهای مصاحبهکننده، اگر درست و دقیق طرح شود، میتواند به بایگانی ذهنشان و نیز به مسیر روایت نظم دهد. از سوی دیگر باور داشتند که با انتخاب مصاحبهکننده از میان نسل جوانتر، متن برآمده، بیشتر، پرسشها، دلنگرانیها و اصولاً مسائل مورد توجه ایران امروز را پوشش خواهد داد. مسائلی که ممکن بود بهراحتی، یا بهتمامی، در چشمانداز نگاه خودشان در جایگاه یک راوی اول شخص قرار نگیرد. و در نهایت اینکه در هر گفتوگو، اگر پرسشگر، به معنی راستین واژه، وارد بحث شود، نتیجهای زندهتر و احتمالاً اثرگذارتر بهدست میآید.
اساسا کار با شخصیتی مانند دکتر یارشاطر چطور پیش رفت؟ فکر کنم آدم وسواسی و دقیقی باشد. چقدر در انتخاب مسیر گفتوگو دست شما را بازمیگذاشت؟ و آماده کردن این کتاب چقدر زمان برد؟
دکتر یارشاطر انسانی بسیار منظم، دقیق، و کمالگراست، با یک انرژی باورنکردنی، که امکان چهار پنج ساعت ضبط یکنفس مصاحبه را، بدون آنکه حتی جرعهای آب بنوشد، فراهم میآورد. این ویژگیهای استثنایی، برنامهریزی را ساده، و پیشرفتِ کار را راحت میکرد. من برای هر بار مصاحبه باید از لسآنجلس به نیویورک سفر میکردم. اگر برنامهمان از پیش اینگونه بود که ۷ ساعت کار کنیم، بدون استثنا، حتی در شرایطی که استاد ناخوش بودند، ۷ ساعت کار میکردیم. امکان نداشت در برنامهریزی از پیش انجام شده دست ببرند.
از همان ابتدا، انتخاب مسیر گفتوگو و تنظیم نهایی متن را بهتمامی به من سپردند. دربارهٔ پرسشها هرگز هیچ نظری ندادند. حتی گفتند که لازم نمیدانند متنهای برآمده از هر بخش کار را، پیش از ویرایش آخر من، و تنظیم متن نهایی ببینند. بهاین ترتیب در درازای کار، دست من کاملاً باز بود. در نهایت، متن نهایی را با همراهی دستیارشان، خانم دکتر مهناز معظمی، خواندند و اصلاحات و یادآوریهای لازم را روی فایل دیجیتال برای من مشخص کردند که در کار منظور شد. یعنی این کتاب یک زندگینامهٔ مورد تأیید دکتر یارشاطر (Authorized Biography) است که دو سال و نیم روی آن کار کرده ایم. دو سال و نیمی که برای من، بیتعارف و فروتنی، مانند رفتن به کلاس درس بود و تجسد مفهوم «درک محضر یک استاد»، آنسان که در ادبیات کلاسیک ما آمده است.
دشواری یا سنگینی این کار برای من به احساس مسئولیتی برمیگشت که در ثبت تنها زندگینامهٔ کامل احسان یارشاطر و سپردنش به آینده حس میکردم، و مطالعه، دقت، و رعایت اصول انسانی و علمی چنین کاری که نهایت تلاشم را کردم به آن پایبند بمانم.
یکی از ویژگیهای آقای یارشاطر که در این گفتوگوی بلند به چشم میخورد، شخصیت متعادل اوست، نه دچار افراط میشود و نه تفریط. آدمیست که انگار خیلی چیزها را میتوانسته درباره خود پیشبینی کند و میدانسته که از کدام نقطه حرکت میکند و به کدام نقطه میخواهد برسد. شما آقای یارشاطر را چگونه دیدید؟
دقیقاً همین طور است که میگویید، و من خیلی خوشحالم که این متن توانسته چنین تصویری را به شما منتقل کند.
دکتر یارشاطر باور دارد و بارها هم در همین کتاب با قاطعیت تأکید کرده است که انصاف مهمترین ویژگی هر پژوهشگر است و مهمترین ویژگی که او آگاهانه در ورزیدن و پروراندنش در خود کوشیده است.
به نظر من، این ویژگی در کنار دو ویژگی مهم دیگر، یعنی واقعبینی و مسئولیتپذیری که احتمالاً به واقعبین بودن برمیگردد، باعث شده دکتر یارشاطر مسیر زندگیاش را چشم در چشم تواناییها و ناتوانیهایش پیش ببرد، و چنانکه شما بهدرستی میگویید بداند که «از کدام نقطه حرکت میکند و به کدام نقطه میخواهد برسد.» دکتر یارشاطر در همهٔ زمینهها خود را مسئول سرگذشت خود و جهان خود میداند. هرگز، در هیچ موردی، حضوری خارج از وجود خود را مسئولِ رخ ندادن یا نشدنی برنمیشناسد.
اما نکته قابل توجه این کتاب نقدیست که آقای یارشاطر به خودش وارد میکند آنجا که درباره برخی رفتارهایش با همسرش لطیفه الویه صحبت میکند و حتی اعتراف میکند که حسادتهای بیموردی داشته. برای آقای یارشاطر صحبت دراین باره سخت نبود؟
من فکر میکنم این گونه دریادل و گشادهدست به نقد خویشتن برخاستن نیز به همان ویژگیهایی که گفتیم برمیگردد؛ تنها با واقعبینی، انصاف و مسئولیتپذیری است که میتوان کاستیهای خود را دید و با دلاوری دربارهشان نوشت.
دکتر یارشاطر گفتهاند که لطیفه خانم بسیار سازگار، بردبار و مهربان بود. مانند آب زلال بود، یک حضور باشکوه و یک رهایی دلپسند داشت، که شاید تا مدتی چندان آسان درک و دریافتش نکرده و هرگز آنگونه که میبایست قدرش نگذاشته بودند؛ و نتیجه گرفتهاند که در زندگی روزانه بهاندازهٔ زندگی حرفهای منصف نبودهاند. این بازنگریها برای استاد ساده نبود. ساعاتی که به صحبت کردن دربارهٔ لطیفه خانم میگذشت، حتی خطوط چهرهشان طرحی از اندوه داشت. بارها چشمهایشان تر شد، و چشمهای من هم.
همین نقد بیملاحظه را در موارد دیگری مانند قدرنگذاردن بعضی آموزگارانشان در دوران تحصیل نیز بر خود دارند. اینها، به نظر من، ویژگی انسان مدرن است.
عنصر شانس و اقبال را در زندگی آقای یارشاطر چقدر پررنگ میبینید؟ به هر حال آدمهای بسیار مهمی در مسیر زندگیاش قرار گرفتند که نزدیکی با هر کدام آنها میتوانست مسیر زندگی هر آدمی را تغییر دهد، مانند اسدالله علم که از چهرههای پرنفوذ سیاسی در ایران بود یا شخصیتی مثل علیاصغر حکمت.
من، مانند لوئی پاستور، معتقدم شانش یا بخت در درازای عمر درِ خانهٔ بسیارانی، شاید همه را، میزند، مهم این است که ما در خانه باشیم و در را به رویش بازکنیم. شخصیتهای سیاسی یا فرهنگی برجسته، مانند امیر اسدالله عَلَم یا دکتر علی اصغر حکمت، در همان دوران در مسیر زندگی خیلیهای دیگر هم قرار داشتند، ولی بهنظر من این آشناییها با تمام اهمیت و وزنی که در عملی شدن ایدههای درخشانی مانند بنیادگذاردن بنگاه ترجمه و نشر کتاب داشتند، که تازه آن هم ایدهٔ خود یارشاطر بود، تنها دلیل کامیابیهای او نبودند. من سهم بزرگتر میان تمام عوامل همراه با دکتر یارشاطر و کارهایش را به دید درست، ارزیابی واقعبینانه، و همت بلند خود او میدهم.
به عنوان نمونه، ایدهٔ انتشار یک دانشنامه دربارهٔ ایران به سالها پیش از شکلگرفتن پروژهٔ ایرانیکا، و انسانهای برجستهای مانند سعید نفیسی و حسن تقیزاده برمیگردد، که هر دو هم شخصیتهای مهم فرهنگی بودند و هم نزدیک به شخصیتهای مهم دیگر. با این وجود ایدهٔ آنها در حد چند نامهنگاری باقی ماند.
از سوی دیگر زمانی که پس از انقلاب، بودجهٔ دانشنامهٔ ایرانیکا قطع شد، دکتر یارشاطر میتوانست کار را پایانیافته بیانگارد، که احتمالاً قابل درک و پذیرش هم میبود؛ ولی دکتر یارشاطر برای بنیاد ملی علوم انسانی آمریکا (National Endowment for the Humanities) نامه نوشت، به دیدار مدیرانش رفت و آن قدر پیگیر شد تا مشکل مالی ایرانیکا مرتفع شود و کار ادامه یابد.
من نقش روزگار را انکار نمیکنم، ولی سهم دکتر یارشاطر را در رسیدن به این کامیابیها بسیار بیش از روزگار میدانم.
اما نزدیکی به کانون قدرت هم دستمایه انتقاداتی علیه آقای یارشاطر بوده است. حالا پس از گذشت چند دهه از حکومت پهلوی، این انتقادات را چگونه ارزیابی میکنید؟
دکتر یارشاطر همانطور که در کتاب توضیح دادهاند به دلیل بزرگ شدن در یک خانوادهٔ بهایی، با ذهنیتی که داشتند و به احترام باورهای خویشاوندان نزدیکتر مانند مادربزرگ مادریشان، بهرغم امکانهای بسیار برای حضور در بهگفتهٔ شما کانون قدرت هرگز به طور مستقیم درگیر کار سیاسی نبودهاند. ولی همانطور که گفتید، مثلاً با عَلَم دوستی نزدیک داشتند.
باور خودشان، حتی دربارهٔ شخصیتهایی مانند دکتر پرویز ناتل خانلری، که برای دورانی سناتور شد و بعد هم وزیر فرهنگ کابینهٔ عَلَم، این است که چه بهتر که یک شخصیت فرهنگی آگاه، کاردان و اصلاحگر مانند دکتر خانلری وزیر فرهنگ یک کشور باشد تا یک فرد کمدان که چندان اهمیتی هم به فرهنگ و کار فرهنگی نمیدهد. حتی نویسندگانی را که به دلیل حضور دکتر خانلری در جایگاه وزارت، با مجلهٔ سخن کار نمیکردند یا اصلاً حاضر نبودند ارزشهای «سخن» را ببینند و بپذیرند، نقد میکنند.
تا آنجا که من میدانم، به جز چهرههایی مانند جلال احمد یا دیگرانی که دربارهٔ همهچیز یک پیش داوری قاطع داشتند، و آن هم براساس یک ایدئولوژی که آن را حقیقت محض میدانستند، شخصیتهای دیگر کارهای دکتر یارشاطر را از این چشمانداز زیر پرسش نبردهاند. دلیلش هم احتمالاً این است که دکتر یارشاطر هرگز از این آشناییها و پشتیبانیهای برآمده از آن، برای رسیدن به مقام، نام یا پول، بهره نبرده است. کمکی اگر بوده صرف پیشبرد کار فرهنگی میشده. حتی در همین دوران، پروژهٔ دانشگاه ایرانیکا پروژهٔ بازنشستگی استاد است. یعنی برای تمام ساعتهای کاری تمام سالهای پس از بازنشستگی، که هفت روز هفته، ساعت ۹ صبح تا حدود ۸ شب بوده، تنها همان حقوق بازنشستگی معمول را از دانشگاه دریافت کردهاند.
نظر شخصی من این است که انسان در هر شرایط میتواند و میباید بهترین ممکن، و شاید اندکی بیش از آن، را از امکانات موجود برکشد- تا آنجا که فکر، ملاحظه و رفتاری در تخالف با باورها و نظامهای ارزشیاش بهمیان نیاید. این که دکتر یارشاطر برای بنیادگذاردن نخستین مجلهٔ نقد کتاب در ایران، و راهاندازی کتابخانههای سیار برای رساندن کتاب به دانشآموزان روستاها، به طور رایگان، از سازمان برنامه و بودجه و شرکت نفت کمک مالی خواسته و گرفته، بهنظر من کار درستی بوده که نتیجهٔ خوبی هم داشته است.
چه رمز و رازی بود که احسان یارشاطر در همه سالهای دوری از ایران توانست همچنان ایدهها و آرزوهای خودش را دنبال کند؟ ایرانیکا چقدر جای خالی از دسترفتهها را برای او پر کرد؟
اجازه میخواهم این پرسش شما را با گفتاوردی از دکتر یارشاطر در پاسخ به پرسشی در کتاب در تعریف وطن جواب دهم: «وطن ما، به یک معنی، سرزمینی است پر از صحراهای فراخ و کوههای بلند و رودها و دریاچههایی که در درازای زمان بارها زیر پای مهاجمان مختلف کوفته شده و باز به پا خاسته، تا زخمهای زندگیِ غالباً دستخوشِ ستم و فسادِ حکمرانانش را درمان کند و تقریباً هر بار بر حسرتش افزوده شده است.
ولی ما وطن دیگری هم داریم که در ذهنمان جای دارد. وطنی که رودکی در آن چنگ مینواخت و فردوسی از خِرَد و دلاوریهای قهرمانها سخن می گفت، و خیام سرگردانی انسان را بازمینمایاند و ابوسعید و نظامی و سعدی و مولوی و حافظ، با استادیِ حیرت برانگیز، از ظرایف روان انسان-ـ بیش از همه از عشق ـ-سخن میگفتند. این وطن را میتوان از گزند حوادث در امان داشت. وطن من این وطن است.»
بدین معنی دکتر یارشاطر هرگز از ایران دور نبوده است.
دانشنامهٔ ایرانیکا، به گفتهٔ خود استاد، بزرگترین آرزوی زندگیشان بوده است. میگویند از بسیار کارها، حتی کارهای پژوهشی و نوشتاری خودشان، بهرغم عشق بسیار، گذشتند تا مدیریت این کار سازمانی درست و بینقص پیش برود، و از نتیجهاش هم راضیاند.
تا آنجا که من درک میکنم، نگاه بهغایت مثبت و امیدوار دکتر یارشاطر، که البته با خوشبینی غیر واقعبینانه کاملاً متفاوت است، و آرامشی که از مسئولیتپذیری و کنار آمدن با کاستیهای جهان برساختهاند، جایی برای دریغ و افسوس برای نشدنها و نبودنها نمیگذارد.
دکتر مهدی محسنیان راد، جامعهشناس و استاد علوم ارتباطات، در مصاحبهای گفتهاند که عشق کاملترین نوع ارتباط و رابطه است. بهنظر من دکتر یارشاطر یک انسان عاشق است؛ عاشق زندگی، عاشق زیبایی، عاشق دوستی، عاشق فرهنگ، و عاشق آموختن، حرکت کردن و پیشرفتن، و بیش از همه عاشق انسان. اینگونه ارتباط و رابطهٔ کامل با جهان و انسان، چنان از روانِ آدمی سر میرود که جایی برای خالیماندن نمیماند.
در پایان، ممنون میشوم دربارهی مشخصات این کتاب بیشتر برایمان بگویید، و اینکه چه اشخاص دیگری در این مسیر، شما را همراهی کردند.
کتاب را انتشارات شرکت کتاب لسآنجلس در۴۳۰ صفحه، دربرگیرندهٔ پیشگفتار من، سالشمار زندگی احسان یارشاطر، روایت زندگی دکتر یارشاطر در هیأت یک گفتوگوی بلند (۲۳۰ صفحه)، متن کامل مقالههای دکتر یارشاطر که در متن گفتوگو از آنها یاد شده، متن سخنرانیهای ارائهشده در نکوداشت دکتر یارشاطر در جشن نود و پنجمین زادروزش در مرکز ایرانشناسی دانشگاه کلمبیا، تعداد زیادی عکس، نمونههای دستخط استاد و نمایهٔ نامهاست.
نقاشی و طراحی جلد کار نقاش و مجسمهساز، حسام ابریشمی، و خوشنویسیهای جلد کار خوشنویس و شاعر، آرش نصرتاللهی است. صفحهآرایی کتاب را دوست خوبم ژیلا میرافشار انجام داده است. همراهی، راهنماییهای ارزنده، و پشتیبانی فکری و عاطفی آموزگاران ارجمندم، خانم حورا یاوری، دکتر احمد کریمی حکاک، و دکتر مهدی محسنیان راد، و دکتر علی بنوعزیزی بهمعنای دقیق کلمات، دلیل راه کتاب و من در سرتاسر این مسیر بود. سپاسگزار وقت، دانش، گشادهدستی و بردباری همگیشان هستم.
سپیده جدیری