چند روز پیش، یکی از دوستان برایم شرح گفتگویی با یکی از مبارزان فعال را داد و سخنان وی را که سراپا خودباختگی و تسلیم پذیری بود، برایم نقل نمود. داستان، اول مایۀ شرم و سپس خشمم شد. حیران از اینکه چطور میتوان داعیۀ مبارزه و آزادیخواهی و استقلال طلبی را داشت و و حتی به مصدق هم ابراز ارادت کرد و اینچنین از هر عزت نفس سیاسی خالی و پذیرای هر خفت و خواری بود و آمادۀ قبول هر سرنوشتی که دست خارجی رقم بزند. دیدم حکایت خودباختگی در برابر سیاست آمریکا و لاقیدی در بارۀ ایران زیاده از آن حد رواج گرفته که بشود حاشیه ای شمردش یا بتوان به امید ترمیم خود بخودی اش نشست، پس باید صدایی بلند کرد.
مرزهای اختلاف
یک طرف سکۀ سیاست صلح است و طرف دیگرش جنگ. مرز سیاسی خطی است که طرفهای مختلف در پشت آن قرار میگیرند تا کار را به یکی از این دو ترتیب پیش ببرند. متأسفانه در ایران امروز، کار بیشتر بر مدار دعوا میگردد تا آشتی. از یک طرف در داخل و بر سر موضوعات مختلفی که چارچوب کلی و اصلی آن اختلاف بر سر نظام سیاسی است و مرز اصلیش مرز بین چهار خانوادۀ سیاسی ایران. از طرف دیگر، در خارج به دلیل تنشهای منطقه ای و نیز فشاری که از نظر بین المللی بر ایران متمرکز شده. مرز این یکی همان است که ایرانیان را از دیگر ملتها جدا میکند.
ولی گذشته از این دو، مرز دیگری هم هست که چندان مورد توجه قرار نمیگیرد، هرچند تصور میکنم به این ترتیب که اوضاع پیش میرود، ممکن است تبدیل به مهمترین مرز سیاسی دوران حیات ما بشود. اگر آن دو مرز قبلی داخلی بود و خارجی، این یکی هر دوست و در حقیقت آن دو را به هم میامیزد و از بین ایرانیانی از هر مشرب و مسلک، میگذرد که به تمامیت ارضی ایران دلبسته اند و استقلال آنرا خواهانند و آنهایی که در عین ایرانی بودن، به این دو بی اعتنا هستند.
پرداختن به این موضوع مایۀ تأسف، ولی لازم است. مایۀ تأسف است چون قاعدتاً همۀ ایرانیان باید یکسان به استقلال کشورشان دلبسته باشند؛ لازم است، چون در صورت بالا گرفتن فشار خارجی و با توجه به ضعف حکومت فعلی که با پیشرفت خط براندازی ضعیفتر هم خواهد شد، نمیتوان به یکدستی موضعگیری عموم فعالان سیاسی ایرانی، در راه حفظ استقلال و تمامیت ارضی، مطمئن بود.
قبول وجود و اهمیت چنین مرزی و عمل کردن بر اساس آن، هر دو، مشکل است. اول از بابت عاطفی و زخمی که به وطن دوستی ما میزند؛ سپس از این جهت که از بین خانواده های سیاسی ایران رد نمیشود، از میانۀ هر کدام میگذرد و کسانی را در کنار هم قرار میدهد که هیچگاه احساس سنخیتی با یکدیگر نکرده اند.
درست است که هر چهار خانوادۀ سیاسی ایران مدعی خواستاری استقلال کشور هستند و گاه حتی خود را تنها مدافع یا لااقل مدافع اصلی و واقعی آن میشمرند، ولی سه تای آنها با این مفهوم مشکل اساسی دارند، دوتایشان در نظر و عمل، یکی فقط در عمل. آخری هم که قرار است مشکلی نداشته باشد، بر خلاف انتظار گرفتار شده. از حکومتی که فعلاً بر سر کار است شروع میکنم تا برسم به باقی.
حکومتیان
مشکل اساسی اسلامگرایان با مقولۀ استقلال کشور این است که مرجع معنوی و موضوع دلبستگی شان، اصلاً با مفهوم استقلال سنخیتی ندارد. در دل ایدئولوژی آنها تناقضی هست که به ضرر استقلال عمل میکند. برای اینکه دفاع از استقلال این و آن دین معنا ندارد. دین در همه حال مستقل است و اگر هم گسترۀ خودش با تهدید پیشرفت ادیان دیگر روبرو باشد، استقلالش نیست. استقلال دین در همه حال از ایمان درونی پیروانش سرچشمه میگیرد. اگر ایمانی بود که استقلال هست، اگر هم نبود که هیچ، اصلاً دینی نیست. وجود و استقلال دین یکی است. استقلال مقوله ای سیاسی است و این واحد سیاسی است که میتواند در عین وجود، به درجات صاحب استقلال باشد. از دید مذهب، مرز اساسی بین اسلام و کفر قرار دارد یا تشیع و… واحد سیاسی که از بابت حیات روزمرۀ ما بیشترین اهمیت را واجد است، از دید مذهبی رسمیتی ندارد تا قرار باشد استقلال آن محور عمل بشود. دفاع از استقلال ایران و دفاع از حیثیت اسلام، اصولاً یکی نیست و یکی شدنی هم نیست.
صحبت از استقلال اسلام کردن یا اسلام را اسباب تحکیم استقلال کشور شمردن، فقط موقعی معنی پیدا میکند که اختلاطی بین دین و سیاست واقع شود و مثل دوران آریامهر، از دین به عنوان پشتوانۀ ایدئولوژیک دولت استفاده بشود یا مثل امروز، دولت دین بر دولت چنگ بیاندازد. اگر اسلامگرایان از لزوم استقلال دم میزنند، در درجۀ اول به دلیل همین اختلاط دین و سیاست است. البته نمیتوان منکر پیوند برخی از آنها به وطنشان شد، ولی باید این را مترادف ضعف بستگی شان به ایدئولوژی اسلامگرا گذاشت، نه تأثیر مثبت این ایدئولوژی.
با گذشت زمان، اسلامگرایان، به تناسب ایمان ایدئولوژیک، دو دسته شده اند. یک دسته همانهایی که ضد آمریکایی مانده اند و هنوز شعارهای ابتدای انقلاب را نشخوار میکنند و از بابت نظم فکری و عمل، گامی به جلو برنداشته اند. موضعگیری هایشان از بابت عملیاتی بی فایده و بی اثر نیست، ولی رایحۀ انقلابی که از آنان متصاعد میشود، دیگران را از نزدیکی بر حذر میدارد.
دستۀ دوم آنهایی هستند که با فروکش کردن تب و هذیانات انقلابی و بخصوص برخوردار شدن هر چه بیشتر از مزایای قدرت، از آرمانهای اسلامگرا فاصله گرفته اند. نه برای گزیدن آرمانی برتر، برای زندگی راخت تر. اینها طالب کنار آمدن با «آمریکای جهانخوار» شده اند تا بتوانند با آرامش زندگی کنند و از مواهب ترقی در این نظام بی در و پیکر که در آن هرکه هرچه بکند، کرده و پاسخگو نیست، بهره مند باشند ـ آنچه را برده اند، در آسایش بخورند. یاد ویلفردو پارِتوی ایتالیایی بخیر ـ در نهایت، داستان انقلاب حالت جایگزینی طبقۀ حاکمۀ قبلی را با طبقۀ تازه ای پیدا کرده که در برخورداری از رفاه، با خامدستی تقلید سلفش را میکند و هنوز بعد از نزدیک به چهل سال نتوانسته به اندازۀ آن دیگری که تازه برخی در همان دوران بی ریشه و تازه به دوران رسیده اش میخواندند، جا بیافتد و آداب درست استفاده از پولهایی را که به چنگ آورده، بیاموزد ـ سیراب شیردان در چینی سِور.
پستی و بی اخلاقی مالی و سیاسی که حکومت اسلامی، به رغم تمامی تظاهرات اخلاقیش، در ایران رواج داده، بیسابقه است. افسارگسیختگی انقلابی که تحت عنوان مبارزه با بازماندگان نظام قبلی و نفوذ خارجی، بین همه ترویج گشت و پشتوانۀ هر نادرستی و بیشرفی شد، چنان اخلاق سیاسی و حتی اخلاق معمولی و روزمرۀ اسلامگرایان را فرسوده که با بی اعتبار شدن ایدئولوژی شان، فقط حرص پول برایشان میماند و سودای استفادۀ بی دغدغه از آن. آرمان همۀ اینها «بچه پولدار» شدن است، گیریم برخی پول را گرد آورده اند و برخی نه هنوز. در نظرشان کنار آمدن با آمریکا شرط اصلی بهره وری بی دردسر از پولهای باد آورده شده. این اسلامگرایان آمریکا دوست و بی اعتنا به ایران، سرپل اصلی فشاری هستند که آمریکا برای گرفتن اختیار کشور به کار گرفته است و بدون شک از آنها کمال استفاده را خواهد کرد.
مخالفان حکومت
حال بیاییم سر مخالفان و ببینیم که در بین آنها چه اندازه میتوان به خواستاری استقلال امید داشت.
چپگرایان هم به نوبۀ خود، با مقولۀ استقلال مشکل ایدئولوژیک دارند، زیرا این مقوله در دستگاه فکریشان نقش حاشیه ای دارد. ایدئولوژی شان سر تا به پا، بر نبرد طبقاتی استوار است و سیر تاریخ را در این چارچوب تفسیر میکند و مثل مورد اسلامگرایان، ملت و واحد سیاسی در آن نقش اساسی ندارد تا مورد توجه قرار بگیرد. علاوه بر این، آنهایی شان که طرفدار بلوک شرق بودند، استقلال را در قالب همبستگی سوسیالیستی تبیین میکردند که معنایش روشن بود و به استقلال ربطی نداشت. از این دو گذشته، به دنبالۀ سیاستی که میتوان به نوعی استالینیش خواند، لااقل به دلیل جزوه نگاری وی در باب ملت و ملیت که سرمشق شد و گویی هنوز هم به دلیل خلأ فکری، کمابیش سرمشق مانده، هوادار احقاق حق انواع و اقسام گروه هایی هستند که ملتشان میخوانند و صفت اصلیشان کوچک بودن است و نداشتن دولت و سابقۀ تاریخی. ظاهراً در مورد چپگرایان، اندازه است که تعیین میکند که ملت است و که نیست و از حقوق که باید دفاع کرد و از حقوق که نه. هر که کوچک بود، در امتحان قبول میشود و هر که نبود نه. ملتهای بزرگ تاریخی، در این جهانبینی اعتباری ندارند، اما آنهایی که از حالت ایلیاتی یا حداکثر قومی بیرون نیامده اند، به درجۀ ملت ارتقأ داده میشوند و صاحب حق میگردند! واقعاً که چه معجزه ای!
این پریشانفکری باعث شده تا چپگرایان، هر کجا که بحث از استقلال و تمامیت ارضی ایران به میان میاید، دچار لکنت زبان بشوند و گرفتار شرم و حیا، ولی تا مسئله در سطح روستاها مطرح شد، با تمام قوا به میدان بجهند که احقاق حق کنند!
متأسفانه در این میان، بخشی از آنها که پس از سقوط اعتبار مارکسیسم به کل از همه چیز دلزده شده اند، به همان راهی پا گذاشته اند که بخش عمده ای از سلطنت طلبان همیشه میرفتند، یعنی پیرو سیاست آمریکا شده اند. شاید این امر که بسیاری از چهره های نومحافظه کار، خود نیز در جوانی تروتسکیست یا یک چیزی از همین قبیل بوده اند، راه این نوکیشان را هموار کرده باشد. به هر صورت اینها هم به نوبۀ خود، یاور سیاستی شده اند که هدفش از هم پاشاندن ایران است.
با تمام این احوال، دو مسئله است که باعث میشود تا بتوان در کشاکش فعلی دفاع از مملکت، به بخشی از چپگرایان امیدی داشت. اولی که ایدئولوژیک است، همان پسماندۀ مخالفت با «امپریالیسم آمریکا»ست که اگر هم در دوران جنگ سرد، خیلی به تصویری که کمونیست ها از آن ترسیم میکردند، شباهت نداشت، بعد از سقوط شوروی و یکه تازی هایی که با خالی فرض کردن میدان انجام داده است، نه فقط شبیه آن که صد بار زشت تر از آن شده است و طبعاً تبلیغات پیشین راجع به بدکاری خود را، پس از فوت مدعی، به تأیید تجربه رسانده است. عامل دوم البته همان علاقه به میهن است که در بسیاری از آنها میبینیم. این به نوبۀ خود مایۀ جدی امیدواری است.
در مورد سلطنت طلبان هم با مشکل مواجهیم. اینجا ریشۀ تناقض در ایدئولوژی نیست، بین کردار و گفتار پهلوی هاست: استقرار بر قدرت با پشتیبانی خارجی و پیروی از دولتهای خارجی، در عین عرضۀ گفتار استقلال طلبانه ای که با عمل سیاسی شان کاملاً در تضاد بود. این تضاد که به سلطنت طلبان ارث رسیده، حل شدنی نیست و هر شق آن سهم گروهی شده است.
دستۀ اول که اکثریتند، عموماً گرایش به سیاست آمریکا دارند و چنانکه در تولیدات رسانه ایشان میبینیم، مضامین سیاست خارجی آمریکا را ترویج و تبلیغ میکنند. حال چه بحث سوریه باشد، چه فلسطین و چه حکایت فدرال بازی که قدیم مخالف جدیش بودند و حالا میپسندند. به هر صورت هنوز چشم امید به ارباب قدیم دارند، به این خیال که باز هم ممکن است پشتیبانشان بشود و همانطور که یک بار برایشان کودتا کرد، این بار هم دستشان را به جایی بند بکند.
ولی گروه دومی هم هست. آنهایی که به رغم علاقه به نظام قبلی، مسئلۀ مملکت برایشان جدی است و پیروی از سیاستی را که میخواهد ایران را تجزیه کند، به هیچوجه نمی پذیرند. چند سال پیش که این حکایت پیروی بی قید و شرط از سیاست آمریکا، یا به عبارت دقیقتر از سیاست نومحافظه کاران، اولین واکنشها را در بین مشروطه خواهان ایجاد کرد، داریوش همایون برای یکسره کردن کار گفت که اگر تمامیت ارضی مملکت در مخاطره قرار بگیرد، ما در کنار جمهوری اسلامی از آن دفاع خواهیم کرد. فقط باید اضافه میکرد در کنار آن بخش از جمهوری اسلامی که به این مسئله اهمیت میدهد، وگرنه باقی که اول صف وطنفروشی قرار دارند…
آخر از همه نوبت میرسد به ملی گرایان. این گروه نمایندۀ اصلی استقلال طلبی ایرانی در قرن بیستم بوده است و نه ایدئولوژیش و نه سابقۀ سیاسیش، هیچ تناقضی با وطن خواهی و استقلال طلبی ندارد ـ همه یکدست است. به علاوۀ اینها، در طی حیاتش بزرگترین ضربۀ ممکن را از سیاست آمریکا خورده است. به این حساب باید ملیون را درست بخشی از فعالان سیاسی ایران شمرد که بیشترین دلبستگی را به استقلال و تمامیت ارضی ایران دارند، گرفتار تناقضهای نظری و عملی در این زمینه نیستند و باید آمادۀ بیشترین فعالیت در این راه باشند.
ولی با تمام این احوال و بر خلاف آنچه که تجربۀ سیاسی اصلی این گروه، یعنی دوران حکومت مصدق، حکم میکند، در بین آنان نیز افرادی را میتوان یافت که خود را به دست حوادث سپرده اند. به آنهایی که فقط از نام و یاد مصدق سؤاستفاده میکنند تا به تبلیغ برای سیاست ویرانگر نومحافظه کاران بپردازند، کاری ندارم. دکانهای اینها را همه میشناسیم. مقصودم آنهایی هستند که از ملی گرایی فقط ابراز ارادت ادواری به مصدق را بلدند و بس، گامی جلوتر از این حاضر نیستند بردارند. در بین ملیون باید امید را به آنهایی بست که آگاهند بزرگداشت مصدق، یعنی رفتن به راه او که طالب آزادی و استقلال ایران بود و به خوبی میدانند که آزادی بدون استقلال ممکن نیست. خوشبختانه تعداد اینها هم کم نیست.
خوار سازی و نفاق افکنی
هر کس که به ایران علاقه دارد، از هزار و یک عیب و نقص که در احوال این کشور و رفتار مردمانش میبیند در رنج است و اگر خود را ناتوان از رفع این کاستی ها و عیبها ببیند، رنجش صد چندان میشود. همۀ این نقاط ضعف را باید با واقعبینی تمام سنجید و از دل و جان در راه بهتر کردن ایران و ایرانیان کوشید. ولی دیدن اینها و کوشش برای بهسازی فرق دارد با تبلیغاتی که برای خوار کردن ایران انجام میشود، تبلیغاتی که هدفشان کندن دل مردم ایران از کشور آبأ و اجدادی آنهاست. کوشش برای اینکه ایران از چشم ایرانیان بیافتد، کار کسانی است که چشم دیدن این ملت و مملکت را ندارند. آنچه میگویند و به هزار شکل و از هزار بلندگو هم میگویند، به نیت انگیزش مردم برای بهتر کردن و بهتر شدن، گفته نمیشود، به این قصد انجام میگردد که همه را از همه چیز دلسرد کند و به اینجا برساند که در برابر حملاتی که به کشورشان و در حقیقت خودشان انجام میپذیرد، لاقید و بی واکنش بشوند. این تبلیغاتی که از در و دیوار رسانه ها، بخصوص رسانه های اینترنتی میبارد، محض ایجاد بی حسی موضعی است، با خوار جلوه دادن کل مملکت و سست کردن بستگی ایرانیان به وطنشان، تا هنگام قطع عضو، دردی حس نکنند و وقتی که بی حسی رفع شد، فرصتی برای واکنش نداشته باشند.
انداختن مملکت از چشم مردمانش فقط یک بخش کار است، بخش دوم نفاق افکنی است بین همین مردم. میدانم این اصطلاح (مثل حکایت توطئۀ خارجی) از نظر سیاسی امّلی جلوه میکند. ولی وقتی میخواهیم از چیزی درست حرف بزنیم، اسم درستش را هم باید به کار ببریم.
مسئلۀ اختلاف سیاسی که عمیقترین و اساسی ترینش همین گزینش نظام سیاسی است و تحت عنوان کشمکش چهار خانواده به آن اشاره شد، مهمترین و بهترین دستاویز برای از بین بردن هر گونه وحدت است بین ایرانیان. چون تندترین اختلاف سیاسی است و دشمنی هایی که برمیانگیزد، میتواند کار را تا حد جنگ داخلی پیش ببرد. بخصوص که نظام حاکم که از دل انقلاب سر برآورده است، با رفتاری که از روز اول در حق همۀ مخالفان، یا به عبارت دقیقتر، همۀ آنهایی که به سوی مخالفت سوقشان داده، پیش گرفته است، خود بیشترین نفاق ممکن را در بین ایرانیان و دولتشان که قاعدتاً مسئول دفاع از کشور است، انداخته.
حکایت مدعا های قومی هم هست. ابراز چاکری نمایندگان خودخواندۀ این و آن قوم را نسبت به آمریکا و اسرائیل، هر روز شاهدیم. هر گروه قومی و ایلیاتی ترفیع درجه گرفته و ملت شده. شاهدیم که چه امکاناتی در اختیارشان قرار میدهند و چگونه همه نوع بلندگویی در اختیارشان میگذارند که برای خود تبلیغ کنند. این سیاست البته سابقۀ قدیم دارد ولی در سالهای اخیر با شدت و حدتی بسیار بیش از گذشته دنبال میشود. در این باب متأسفانه واکنشهای چپگرایان، به دلایلی که بالاتر ذکر شد، از همه ضعیف تر است.
در اهمیت اختلافات عمیقی که ایرانیان را از حکومتشان و گاه از یکدیگر جدا میکند، شکی نمیباید داشت، ولی نباید این را از قلم انداخت که هیچ مملکتی به حکومتش ختم نمیشود. حکومتها میایند و میروند و مملکت باقی میماند و باید هم بماند، چون همۀ اینها باید در نهایت در خدمت مملکت باشند و دوام آن است که اساسی است. رواج این گفتار یاوه که چون نظام سیاسی حاکم بر ایران اسلامگراست و استبدادی و توتالیتر است، پس باید بی محابا به ریشۀ مملکت زد، نادرست است و احمقانه و هیچ منطق تراشی هم قادر به پوشاندن عیوبش نیست. ایران تنها کشوری نیست که از بد حادثه، گرفتار نظامی توتالیتر شده است. دیگران هم قبل از ما گرفتار چنین بلیه ای بوده اند و برخی هنوز هم هستند، ولی این دلیل نشده که مردم کشور از وطن خودشان دل بکنند و محض خلاصی از استبداد، مملکت را به آتش بسوزانند. این داستان که باید نیرویی خارجی بر ایران چیره گردد تا مردمش را آزاد کند، قصه ایست که محض تضعیف وطنخواهی ایرانیان سر هم شده. هیچگاه نیرویی خارجی چنین خدمتی به ما نکرده که امروز بخواهد چنین کند. اگر مملکت را بدهیم برود، دیگر چیزی باقی نخواهد ماند تا بر سر انتخاب نظام سیاسیش یا هزار و یک چیز دیگرش بحث و دعوا کنیم ـ همین و بس.
رفع خطر قبل از دفع خطر
ما معمولاً به کار با برنامه ریزی عنایت چندانی نداریم و متأسفانه به همین دلیل گاه از توجه به برنامه ریزی های دیگران نیز باز میمانیم. برنامۀ تجزیۀ ایران مدتهاست در دستور کار قرار گرفته، محکوم بودن به شکست، مانع از پیگیریش نشده است و به همین دلیل باید به تحولاتش توجه داشت.
قدرتهای خارجی که طرح از هم پاشاندن ایران را در سر پرورده اند، به دلیل وجود اختلافات تندی که در بین ایرانیان میبینند، دچار این توهم هستند که طرحشان قابل اجراست و به مانعی بر نخواهد خورد. این را هم باید انصاف داد که ایرانیان، معمولاً در زندگی روزمره و بسا اوقات به دلیل ایمان تؤام با لاابالیگری که به جاودانگی کشورشان دارند، این تصور را در ذهن دیگران ایجاد مینمایند که اصولاً نسبت به کشور لاقیدند و هر چه پیش آید، با نوعی قدری مسلکی خواهند پذیرفت. در صورتی که این طور نیست. این سهل انگاری معمولاً تا آنجا برقرار است که خطری جدی نباشد، وقتی شد، ایستار مردم به کلی تغییر میکند و درست عکس آن میشود که بود، آنهم با شدتی حیرت انگیز. اگر غیر از این بود، این کشور که از نظر جغرافیای نظامی در یکی از نامناسب ترین نقاط کرۀ زمین قرار دارد، چند هزار سال دوام نمیکرد و هر بار هم که زمین خورد اینگونه برنمیخاست. شاید یکی از مشکلات تاریخی ما این باشد که بین لاقیدی معمول و جانفشانی هنگام خطر، حد وسطی نیست که همت همگان چرخ کشور را با پشتکار و در نوعی تعادل و نظم بگرداند و بدخواهان را از صرافت مزاحمت بیاندازد ـ ولی لابد این هم قسمت ماست.
در این اوضاع که تهدید موجودیت ایران بر همه روشن است و منشأ تهدید نیز به همچنین، باید در پی رفع خطر بود، به این امید که مؤثر افتادن تدابیر امروز، از پیش آمدن خطری که دفعش مستلزم زحمت بسیار و دادن قربانی خواهد بود، جلوگیری کند. مؤثرترین کوشش امروز، روشن کردن یک نکته است برای بدخواهان، اینکه در صورت بروز خطری که موجودیت ایران را تهدید بکند، همۀ مردم، نه در کنار حکومتی که فاسد و مردودش میشمرند، بل در کنار یکدیگر، به دفاع برخواهند خاست؛ اینکه از بابت بستگی به ایران و کوشش برای حفظ آن، بین مردمش تفاوتی نیست و همتشان به یکسان عمل خواهد کرد.
بسیاری جنگها از سؤتفاهم بر سر توان حریف و بخصوص اراده اش برای دفاع سرچشمه میگیرد و تا این سؤتفاهم در جریان نبردهای خونین رفع شود، مدت زمانی گاه دراز به طول میانجامد ـ نمونه ها در طول تاریخ بسیار است. برای پیشگیری از جنگ، نشان دادن مشت کافی نیست، نشان دادن اراده هم لازم است. امروز، نشان دادن ارادۀ دفاع از ایران، کاملاً در ید قدرت ایرانیان مخالف حکومت فعلی هست، بدون اینکه لازم باشد تا برای این کار ابراز نزدیکی به نظامی بکنند که با آن در نبردند. باید به بدخواهان فهماند که نبردی که ما سالهاست درگیر آن هستیم و آنها با تظاهر به یاری به ما میخواهند به راه تحقق آمال خود بیاندازندش، حد و حسابی دارد و قرار نیست به قیمت از دست دادن ایران انجام بپذیرد. در حال حاضر، این مؤثرترین گامی است که میتوانیم در راه حفظ وطن برداریم و البته به برداشتن آن موظفیم.
«رامین کامران» در گفتگوی اختصاصی با روشنفکر: لائیسیته بیان عملی جدایی دین و سیاست است
روشنفکر/ « رامین کامران» یکی از روشنفکران برجسته و نویسندگان ایرانی است که در چند دهه اخیر، بیش از پیش در«ترویج لیبرالیسم» و «لائیسیته» کوشیده است. بسیاری از ایرانیان به واسطه کتابهای ارزشمند، مقالات و گفتگوهای تصویری متنوع، با اندیشههایش آشنا هستند. قلم و بیان صریح و در عینحال مستدل، همراه با نگاه انتقادی به پدیدههای سیاسی- اجتماعی، سبب شده که از او به عنوان متفکری بیتعارف و صریح اللهجه یاد شود. همکاری و هم اندیشی با زندهیاد «شاپور بختیار» یکی دیگر از زوایای زندگی سیاسی وی میباشد. رامین کامران با درجه دکترای جامعه شناسی، سالهاست که در دانشگاه پاریس مشغول به تدریس می باشد. همچنین به عنوان محقق در مرکز «سیستم های فکری مدرن» فعالیت می کند.
از اینرو تارنمای روشنفکر، یک گفتگوی صمیمانه با ایشان ترتیب داد که نوشتار پیش رو حاصل این گفتگو است.
……
….