*کتاب سیدضیاء،حدیث نسلی است که برای نجات ایران از«گرداب بلا»به قدرمُمکنات ومحدودیّت های خود کوشیده بود.
*سرنوشت سیدضیاء طباطبائی پیچیدگی های «سیاست ورزی»درایران معاصررانشان می دهد و به ما می آموزدکه زندگی وشخصیّت رجال تاریخ معاصر ایران،«تک خطی»ویا«سیاه وسفید»نیست،بلکه دارای لایه های مختلف وپیچیده ای است.
*سیدضیاء:«اگرمن متّکی به کسی بودم ومتّکی به انگلیس هابودم تمام طرفداران انگلیس ها رابه حبس نمی انداختم ،آنها رابه آن روزگارِفلاکت بار نمی انداختم.یکی ازشکایت هائی که ازمن کردنداین بودکه«شماقرارداد[۱۹۱۹]رامی خواستید الغا کنید…».
*جدال سیدضیا بادکترمصدّق درمجلس شورای ملّی.
سیدضیا
ما راویان قصّه های رفته ازیادیم
مافاتحان شهرهای رفته بربادیم
(م.امید)
راهیابی به خلوت سیاستمدارانی که دارای زندگی طوفانی،پُرآشوب وپُرابهامی بوده اند،کاربسیاردشواری است،ازآن جمله،گفتگوباسیدضیاالدین طباطبائی،دولتمردِ پُرآوازه وپُرجنجالی که ازسربازی(روزنامه نگاری)به سرداری(نخست وزیری)رسیدودرزندگی سیاسی خود،ازتوفان های بسیاری گذشته وهربار درعرصهء سیاست ایران تاثیرات آشکاری داشته است.انتشارروزنامه های«شرق»،«رعد»و«برق»بقول سیدضیا،«حدیث آتشی است که در دلِ وی بود».
سرنوشت سیّدضیاء طباطبائی پیچیدگی های «سیاست ورزی»درایران معاصررانشان می دهدوبه ما می آموزدکه برخلاف روایت های حزب توده- زندگی وشخصیّت رجال تاریخ معاصرایران،«تک خطی»ویا«سیاه وسفید»نیست،بلکه دارای لایه های مختلف وپیچیده ای است که باانصاف واعتدال بایدموردبررسی قرارگیرند.
بعدازگفتگوی مفصّل با استادپرویزناتل خانلری-بانام نقدبی غش – سیدضیا دومین کتاب دکترصدرالدین الهی است که من -مثل تشنه ای که درکویربه چشمهء زلالی رسیده باشد-آنرا-به جان-نوشیده ام ودربارهء آن با دکترالهی سخن ها گفته ام.
درجامعه ای که از«قدّیس بودن»تا«ابلیس بودن»راهی نیست،روبروشدن با سیاستمداری مانندسیّدضیاطباطبائی نوعی«خطرکردن» است چراکه:«خیلی مشکل است که سیدضیای مرموز،سیدضیای کودتاچی،سیدضیای رئیس الوزرای کابینهء سیاه،سیدضیاء فلسطینی،سیدضیای مرتجع،سیدضیائی که همه اورایک عامل سیاست خارجی می دانند،بی پرده درمقابل انسان قراربگیردوآدم مجبورشود درافکاروعقایدی که باآن بزرگ شده ومشرَب وسرچشمه ای که درآن غسل تعمیدفکری کرده،تجدیدنظرکند»(ص۱۳-۱۴).
بنابراین، باورهای رایج دربارهء سیّدضیاء وآن مشرب وسرچشمهء فکری که درآن«غسل تعمیدفکری کرده ایم»-چه بسا-به سان«شیشهء کبود»(مولانا)،راهِ نگاه دقیق وشفّاف را فروبندد:
-«…من دربارۀ او تصور خوبی نداشتم. نمیتوانستم با خوشبینی با آدمی که یک نقطۀ عطف در تاریخ معاصر ماست، روبهرو شوم، زیرا کسانی که تاریخ معاصر را نوشتهاند، کوشیدهاند این نقطۀ عطف را مثل کابینهای که او تشکیل داد، سیاه معرفی کنند».(سیدضیا،صص۱۲-۱۴).
امّا،دکترالهی،کوشیده تابااعتدال وانصافِ ستایش انگیزی برقضاوت های رایج فائق آیدوروایتی بی طرفانه وبی غرضانه ازیکی ازمهم ترین ودرعین حال،مبهم ترین شخصیّت های تاریخ معاصرایران ارائه کند.اودر پیِ «تحلیل»ماجراها نیست بلکه-به عنوان یک روزنامه نگار- بدنبال«تعریف»یاروایت رویدادها است تا خواننده-خود-به داوری وقضاوت بنشیند.
بی تردید،حُسن سلوک،رعایت«مبادی آداب» دربرخوردباشخصیّت نفرین شده ای مانندسیدضیا،تلطیف وایجاد صمیمیت خانوادگی درفضای گفتگو ودرنتیجه،جلب اعتمادسیّدضیاء(که همسردکترالهی،خانم عترت گودرزی-درآن نقش فراوان داشته)،به علاوهء هوشیاری روزنامه نگاربرجسته ای مانندصدرالدین الهی،مواردی هستندکه چنین کتاب ازشمندی را به ما-خصوصاً به نسل جوان ایران- ارمغان کرده است…وبه راستی:برای یک روزنامهنگار چه موفقیتّی بزرگ تر از به حرف درآوردن یک «سوژهٔ خاموش» واینکه«صیّادلحظه های تاریخی»باشد!.
کتاب سیدضیا-درواقع-حدیث نسلی است که برای نجات ایران از«گرداب بلا»(بقول ملک الشعرای بهار)،به قدرممکنات ومحدودیّت های خودکوشیده بود:یکی درسودای دیکتاتوری همانندموسولینی بود،دیگری بدنبال انقلاب لنینی وکسانی هم درصدد دوستی باانگلیس وآلمان.عاقبتِ این کِشَش هاو کوشش هابرای برخی ها،«بدنامی»وعقوبت سنگینی داشته وبرای برخی دیگرنیز«وجاهت ملّی»و«خوش نشینی»!،هم ازاین روست که دکترالهی درآغازگفتگو،بی پرده می پرسد:
– آقا راسته که میگن شما انگلیسی هستید؟
سیدضیا پاسخ می دهد:
-بله! این طور میگویند.
سیدضیا دراین باره توضیح می دهد:
-«تاریخ سیصد سالهٔ اخیر نشان داده و ثابت کرده که انسان در دوستی با انگلستان ضرر میکند. اما دشمنی با انگلستان موجب محو آدمی میشود. من به عنوان یک آدم عاقل در تمام مدت زندگیم، ضرر این دوستی را کشیدهام، اما حاضر نشدهام محو شوم». (صص۱۱و۱۵).
سیّد درتوضیح ماهیّت وابستگی خود به انگلیس می گوید
-«درد این جاست.درداین جاست.هیچ کس تصوّرنمی کردیک ایرانی بتواندقدمی برداردومتّکی به روس وانگلیس نباشد.همه،همه راقیاس به نفس می کردند…هیچ کس درایران تصوّرنمی کردکه کسی بتواندکاری بکندبدون اجازهء روس وانگلیس…این فکر،این عقیده سبب طغیان من شد؛گفتم بایدکای کرد..برای مرحلهء اوّل،بدون تکیه گاه.تنهاتکیه گاه من،ازخودگذشتگی خودم بود.فداکاری خودم بود،دُورِخودم راقلم کشیدم.برای خودم زندگانی وآتیه نخواستم.به یک کاری خواستم دست بزنم که درتاریخ ایران بی سابقه بودوشکّی نیست که اگرمن اتکائی به[انگلیس]داشتم،ممکن نبودحکومت من درمدّت سه ماه منقضی شود،زیرا انگلیس هاکسانی نیستند که هیچ وقت سیاستِ دوماهه یاسه ماهه تعقیب بکنند.اگرمن متّکی به کسی بودم ومتکی به انگلیس هابودم تمام طرفداران انگلیس ها رابه حبس نمی انداختم ،آنها رابه آن روزگارفلاکت بار نمی انداختم.یکی ازشکایت هائی که ازمن کردنداین بودکه«شماقرارداد[۱۹۱۹]رامی خواستید الغاء کنید…»(ص۲۰۸).
استدلال سیدضیاء،شاید با برخی اسنادموجود تعارض داشته باشد،ولی،بازاندیشی دراین باره را ضروری می سازد.
سیدضیاء و موسولینی!
سیدضیاء دربارهء گرایش خودبه موسولینی می گوید:
– «فاشیسم زائیده تحقیر ملّیِ ایتالیائیها بود. روزی که من کودتا کردم، ایران در تحقیرآمیزترین لحظات تاریخی خود به سر میبرد. رجال ما برای خوابیدن بغل زنهایشان از خارجی اجازه میگرفتند. اگر قیام علیه تحقیر خارجی فاشیزم است، بله من فاشیست بودم.»
چنین گرایشی مختص به سیدضیانبودبلکه دیگرانی نیزدرجستجوی«مردی مقتدر»و«مشت آهنین» بودندو همانندبهار درستایش موسولینی شعرهائی سروده بودند.
کودتای ۱۲۹۹علیه احمدشاه قاجاروسپس،قدرت گیری رضاخان سردارسپه(رضاشاه)درچنین متنی ازتوقع ملّی وانتظارعمومی شکل گرفته بودکه سیدضیا،نخست وزیرآن بود.
سیدضیادرتوضیح«دیکتاتور»وضرورت ظهور«یک مشت آهنین»می گوید:
-«اوّلاًاین متجدّدین اروپائی معنای دیکتاتوررا بدکرده اند.می دانیدکه در رُم ِ قدیم هروقت مملکت دچاربحران می شد،«کنسول»ها-که درحقیقت اداره کنندهء مملکت بودند-ازمیان قُضات برجسته یک نفررا به مدّت شش ماه یا یک سال –به عنون«دیکتاتور»انتخاب می کردندتااوبااقدامات فوق العاده وتدابیرخاص،اوضاع را روبراه کندوکاررادوباره تحویل«کنسول»بدهد.این سُنّت-یعنی انتخاب مردبحران-قریباً،هفت قرن در رُم قدیم سابقه داشت وبعدازقتل ژولیوس سردار ملغی شد،امّاسُنّتِِ وجودیک دیکتاتور،یعنی«مردبحران»همیشه وجودداشت مثلاً فکرمی کنیدناپلئون بناپارت کی بود؟…»(ص۳۰۳).
نکته ای که سیدبه آن اشاه می کند، موضوعی است که کارل مارکس آنرا «بناپارتیسم»نامیده است.یعنی،ناتوانی احزاب و رهبران سیاسی حاکم وپیدایش شخصیّتی مقتدر وبدون وابستگی خاص طبقاتی درجامعه ای پُرهرج ومرج وآشوب وآشفتگی.چنانکه درمقالهءرضاشاه و«دست انگلیسی ها!» گفته ایم،رضاشاه محصول چنان شرایط نابسامانی بود.
…امّاکودتا
یکی ازبحث های مهم تاریخ معاصرایران ،کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹و ماجرای نخست وزیری سیدضیا،قدرت گیری رضاخان وانگلیسی دانستن این ماجرا است که هنوزهم درباور سیاسی بسیاری ازما،حضوری حاضردارد.درگفتگوبادکترالهی،سیدضیا به نحوی ازسخن گفتن دربارهء کودتا می گریزد ولی الهی می گوید:
-آقانشد.ماآمده ایم که دربارهء کودتا بپرسیم.دربارهء اینکه پول کودتا راکی داد؟رضاخان سردارسپه چرا راه افتاد؟
سیدضیا بامفهوم رایج «کودتا» مخالف است ودربرابرتوضیح گفتگوگردربارهء تعریف سنّتیِِ«کودتا»می گوید:
-«این تعریف کودتا،مال جامعه ای ست که حکومتش به دست آدم هاست.درآن روز [سوم اسفند]ماحکومت بی حمیّت وبی رگی که چیزی ازوطن نمی دانست طرف بودیم واگرمی پرسیدچرا توپ وتفنگی خالی نشد،برای این بودکه به قول تُرک ها«بیله دیگ،بله چغندر»بود. شاه وآن رئیس الوزرا،همان دیویوزن قزاقِ بقول شماگرسنه وپاپتی هم زیادی اش بود»(ص۲۶).
سیّدضمن اینکه شایعهء رابطهء رضاخان باانگلیسی هاوملاقات ژنرال آیرونسایدبا وی را«به کلّی بی اساس» می نامد، نقش خودرادرکودتا، کلیدی می داند.اوبادلایل متعدّدی،مدّعی است که رضاخان-اصلاً- نه درفکرکودتابود ونه به اشارهء انگلیس ها این کارراکرده.سیّدضیا حتّی مدعی است که اعلامیۀ معروف رضاخان،بنامِ «من حکم میکنم!» توسط اوتقریر شده و«رضاخان تنها امضاکنندۀ آن بوده است». (صص۴۷و۵۹).
درفرازِدیگری ازگفتگو،سید-باز-تاکیدمی کند:
-«…من،قصدعوض کردن همه چیزراداشتم.بارهابه شماعرض کرده ام که من می خواستم زمامدار مطلق العنان ایران بشوم.،چون آن خدابیامرز[احمدشاه]ساخته وپرداختهء دست ناصرالمُلک بود؛علاقه ای به ایران نداشت،خبرهای بورس پاریس برایش ازاخبارپُشت دروازهء تهران مهم تربود.تنهااونبود؛رجال آن روزایران دودسته بودند:یاآن ها که ایران را می خواستندتامثل برات پُستی به دست خارجیان بسپارندوحوالهء زندگی بهترِآخرعمررادرفرنگ بگیرند،ویاآنها که درایران علاقهء آب وخاک وملک وآباء واجدادی داشتندوحمایت خارجی را برای حفاظت خود لازم می دیدند.احمدشاه وسط اینها درمحاصره بودومن می خواستم یااوبه کلی عوض شود یا به کلّی ازبین برود »(صص۷۷-۷۸).
به نظرسیّد:«کودتا دونتیجهء بزرگ داشت:لغوقرارداد۱۹۱۹ایران وانگلیس وبه رسمیت شناختن دولت اتحادجماهیرشوروی سوسیالیستی»(ص۴۹)…«این را درنظربگیرد!ازاین کودتائی که شددرحقیقت انگلیس چه بهره ای بُرد؟اگربهره ای بوده،بهره راایران برده،انگلستان چه بهره برد؟زیرا پلیس جنوب رامن مذاکرهء انحلالش را کردم.پلیس جنوب که منحل شد،انگلیس نمی خواست که ما روسیه را[به رسمیّت]بشناسیم.انگلیس می آیدکودتاکندتابنده حکومت روسیه را [به رسمیّت]بشناسم؟…انگلیس مگراحمق بود؟بیایدکودتابکند[تا]قراردادش[۱۹۱۹] الغاء بشود؛روسیه[شوروی] را[بهرسمیّت] بشناسد،سفیرروسیه را به تهران بپذیرد…اوّلین دولتی که دردنیا حکومت شوروی را[به رسمیّت]شناخت،دولت سیدضیاء بود»(صص۲۱۲-۲۱۳).
سیّدضیاء وانقلاب لنین!
جالب اینکه سیّد«کودتای۱۲۹۹»را تحت تاثیرانقلاب بلشویکی لنین می دانست.او درسخنرانی های آتشین لنین حضورداشت و می گوید:
-«انقلاب روسیه درمن –که مستعدانقلاب بودم-اثری عمیق گذاشت.من ازنزدیک لنین را دیدم ودرسخنرانی های متعدّداو حاضربودم.درآن زمان من زبان روسی را به خوبی تکلّم می کردم وحرف های لنین راخوب می فهمیدم.به همین جهت است که من همواره درهمهء نوشته هاوگفته هایم درطول اینهمه سال دربارهء عظمت لنین چیزی فروگذارنکرده ام…شمانمی توانیدباورکنیدروزی که لنین دربالکن یکی ازبناهای کارگری شهرِ پتروگراد اعلامیهء انقلاب راخواندومن پائین پنجره ایستاده بودم،چگونه تحت تاثیر و زیرنفوذِکارِشگفت اوقرارگرفتم.می دانیددرآن روزعظیم لنین چه گفت؟اودراوّلین جملات نطق انقلابی خود،الغای قراردادتقسیم ایران بین روس وانگلیس(قرارداد۱۹۰۷)،چشم پوشی ازهمهء مزایاومطالبات مالی دولت تزاری درایران،والغای کاپیتولاسیون رااعلام کرد.کلمات لنین برای من که درآن پائین ایستاده بودم-درحکم بازشدنِ دریچه ای به سوی آزادی ونجات ملّت ایران بود…انقلاب روسیه درمن منشاء بزرگ ترین تحوّل فکری بود.من بادیدن لنین وبامشاهدء انقلاب روسیه احساس کردم که می توان یک تنه درهراجتماعی دست به کارِ یک تحوّل عظیم وبزرگ زد…آنچه من می توانم بگویم این است که کودتای۱۲۹۹ازنقطه نظرشخص من،الهامی ازانقلاب پتروگرادبود…انقلاب روسیه نشان دادکه دنیادر دست سرمایه داران است،درحالیکه مالکین واقعیِ دنیا،کارگران وزحمتکشان هستند».(صص۲۳و۲۵).
شایدباتاثیراز عقایدلنین بودکه سیّدضیاء ضمن تاکیدبرفقدان مشروعیت ووجاهت ملّی بسیاری ازنمایندگان مجلس،گفته بود:
-« این مجلس شورای مّلی،مجلس شورای ملّی نیست،مجلس یک عدهء معدودی است…درایران،جمعیتش نصف اش زن هست،چرا[زنان]درانتخابات شرکت نمی کنند؟…»(ص۱۷۸).
در درستی گفته های سیدّ ضیاء نمی توان تردیدکردچراکه درهمان زمان،بسیاری ازروشنفکران وشاعران ایران درستایش لنین شعرهاسروده بودند،ازجمله عارف قزوینی گفته بود:
ای لنین ! ای فرشتهء رحمت!
قدمی رنجه کن تو بیزحمت
تخم چشم من آشیانهء توست
بس کرَم کن که خانه،خانهء توست
آیاباالهام ازاقدامات لنین بودکه سیدضیاء درنخستین روز نخست وزیری خود،بسیاری از ثروتمندان،مالکین و زمینداران بزرگ ورجال وابسته به انگلیس را دستگیروزندانی کرده بود؟؛کسانی که برسردر خانه های شان پرچم انگلیس را افراشته بودندتا بدینوسیله اعلام کنندکه«تحت حمایت انگلیس»هستند.ازجملهء این دستگیرشدگان،عبدالحسین میرزافرمانفرما-شاهزادهء قاجار وپسرِ بزرگش،نصرت الدولهء فیروزبود.عبدالحسین فرمانفرما،اراضی و املاک متعدّدی از مردم آذربایجان وکرمان وکرمانشاه وکرج وکردستان وفارس را تصرف کرده بود.او که ابتداء مخالف انقلاب مشروطه بود،به محض آشکارشدن پیروزی مشروطه خواهان،لباس مشروطه خواهی به تن کردوپس ازانقلاب،«به مشروطهء خودرسید»وتانخست وزیری،وزیرامورخارجه و وزیر«عدلیّه»ارتقاء مقام یافته بود؛ارتقاء مقامی که سیدضیا-شدیداً-مخالف آن بود(ص۱۷۹).«نورمن»-ویرمختارانگلیس درتهران-از«غیرمردمی بودنِ شدید»و«غارت ودرنده خوئی شدیدفرمانفرما،آنچنان که حتّی برای یک شاهزادهء ایرانی غیرعادی است»یادمی کند(غنی،سیروس،ایران،برآمدن رضاخان،برافتادن قاجار…،ص۶۶.مقایسه کنیدبا:آدمیّت،ایدئولوژی نهضت مشروطیّت،تهران،۱۳۵۵،ص۴۷۹).
نصرت الدولهء فرمانفرما(پسربزرگ ومحبوب فرمانفرما) نیز درعقدقرارداد۱۹۱۹ نقشی اساسی داشت وبرای این کار،مبلغ ۲۸۰۰۰پوندازانگلستان رشوه گرفته بودکه-بعدها- رضاشاه وی وخانواه اش را مجبورکردتا مبلغ مذکوررابه خزانهء خالی دولت ایران مستردکنندودراین راه،حتّی برخی ازکاخ ها واملاک فرمانفرمای بزرگ را مصادره کرده بود.بقول سیدضیا:
-«…پول دارترهاازآن ها-یعنی فرمانفرما-راگرفتم.پیش ازکودتاخیلی هاخیال می کردندبه حریمِ حرمت جناب فرمانفرما نمی شودتجاوزکرد…درجریان تغییرسلطنت ازاحمدشاه(به علّت نداشتن فرزند)ریش سفیدان قجَر،روی انتقال حکومت به خاندان فرمانفرما سازش کرده بودند(صص۷۱و۷۶).
باتوجه به جایگاه عبدالحسین فرمانفرما-بعنوان بزرگِ خاندان فرمانفرما و دائیِ مقتدر و موردعلاقهء دکترمصدق-آیادستگیری و تحقیر فرمانفرما در موضعگیری های آیندهء مصدّق نسبت به سیدضیاء و رضاخان(سردارسپه)تاثیرداشت؟شایدبرخی اختلافات این سه شخصیّت مهم ازاین زاویه نیز قابل بررسی باشد.نقطهء اوج این اختلافات درجریان تصویب اعتبارنامهء سیدضیا-درمجلس چهاردهم بود.مصدّق درآن جلسه،اتهامات تندی علیه سیدضیا،مطرح کرده بود،وسیدنیزدرنطق طولانی وشدیدالحنی،به اتهامات مصدّق پاسخ داده بود.درکتاب دکترالهی در بارهء این «جدال» اشارهء گذرائی شده،گوئی که سیدضیاء علاقه ای به بازگوئی آن ماجرا نداشت.ولی آگاهی ازمحتوای این پاسخ برای شناخت بهترشخصیّت سیدضیاء،درک اوضاع اجتماعی-سیاسی انجام «کودتای ۱۲۹۹»وچگونگی قدرت گیری رضاخان (سردارسپه)بسیارمفیداست.گُزیده ای ازمتن این«جدال»درپایان این مقال آمده است.
از«اختلاف نظر»تا«دشمنی»!
این«جدال» آیابیانگرکینهء سیدضیانسبت به مصدّق بود؟.جدا ازلحن تند سیّدضیاء واتهامات مطروحه علیه مصدّق درمجلس،درسراسرگفتگوبا دکترالهی ازاین«کینه» خبری نیست بلکه سیدضیا بااحترام ازمصدّق یادمی کند.شایدگذشت ایام وفرونشستن غبارکدورت ها،ونیزنوعی سُنت اخلاقی درمیان دولتمردان آن دوران،باعث این احترام واعتدال بود؛سنّتی که اختلاف را تا حددشمنی بالا نمی بُردو به جایگاه رجال جامعه احترام می گذاشت.سید ضیادربارهء دکترمصدّق تاکیدمی کند:
-«دکترمصدّق تقوائی داردکه باآن زندگی کرده.من آن نوع تقوارابه حال اومفیدوبه حال ملّت ایران،مضرمی دانم،امّاهرگزنمی توانم بگویم که بایداوراازیادبُرد»(ص۷۶).
همین سنّت اخلاقی بودکه باوجودهمهء اختلافات گذشته،به محض آگاهی ازمرگ دکترمصدّق،سیدضیا-ناگهان-جلسهء گفتگورا ترک می کندو به کاخ سلطنتی می شتابدتا شاه را برای انجام تشریفات رسمی خاکسپاری مصدّق(به عنوان نخست وزیرسابق ایران)راضی کند،درخواستی که- متاسفانه-با بی میلی وبی توجهی محمدرضاشاه انجام نشد.
فرشفروشِ دورهگرد!
سیدضیاازشوکت ومنزلت صدارت چندماهه اش سودی نبرد،به همین جهت،پس ازترک نخست وزیری وعزیمت به آلمان،افسرده ازآرزوهای بربادرفته،به«کار ِگِل»پرداخت:«فرشفروشی ِ دورهگرد»!
-«وقتی به اروپارسیدم،یکسره رفتم برلن.چندماهی مثل آدم های گیج بودم.بعدتصمم گرفتم کاری کنم…من تمام شوروهیجان سیاسی خودراازدست داده بودم.می خواستم یک کاردیگربکنم.ای بودکه شدم فرش فروش ِ دوره گرد…چندتاقالیچه داشتم.یکی دوتاازآن ها را-به شیوهء ترکمن هائی که قالیچه به شهرمی آوند-انداختم روی دوشم وافتادم توی خیابان ها به فرش فروشی باهیات ایرانی کلاه پوستی.مردم جمع می شدندومن کنارپیاده رو فرش هاراپهن می کردم وبرای شان می گفتم که چه نقشی داردومی فروختم.آقاسیدضیاء طباطبائی مدیر«رعد»راخاک کردم وشدم آقاسیّدِ فرش فروش…» (ص۹۸).
سیدضیا وقتی تعجّب وناباوری الهی را می بیند،توضیح می دهد:
-«سرِخودتان جدّی عرض می کنم.خدانصیب تان نکندکه آوارگی وسرگردانی آدم را به همه کار وامی دارد…[تا]فراموش کنم که چه برسرآرزوهایم رفته.رفته بودم یک مملکت را نجات بدهم،چشمم را[که]بازکردم دید باسیل تهمت وافتراء،مثل خاشاکی روئیده شده ام.آنهم چه تهمت هائی واززبان چه کسانی!…همهء دوله ها وسلطنه هاوهمهء ملاذالانام(فقهاوشریعتمداران)وخادم الشریعه ها»(صص۹۸-۹۹).
سیدضیادریادآوری دوران صدارتش وتاثیرات وعکس العمل های آن درغربت می گوید:
-«عصبی بودم آقا.شبها به آپارتمانم که میرفتم،در هوای سرد برلن دوش آب سرد را با فشار، باز میکردم، زیر آن میایستادم و از شدت سرما دندانهایم کلید میشد و جیغ میزدم و زن صاحبخانه خیال میکرد که من از تیمارستان آمدهام»(ص۹۹).
***
کتاب سیدضیاسرشارازآگاهی های تاریخی ونکات تازه و ناگفته است،ازجمله: حضورسیدضیادرانقلاب مشروطیّت،گرایش اولیّهء سیدضیابه انقلاب روسیه وحضورنزدیک وی درسخنرانی های آتشین لنین،دوستی سیدودهخدا وفریدون توللی ،نخستین سخنرانی رضاخان میرپنج(سردارسپه)بانام«برای نجات وآزادی»،گُزیده ای ازبیانیه های حزب ارادهء ملّیِِ سیدضیا و…
ازبخش های درخشان این کتاب،یکی گفتگوی دکترالهی بامحمدساعدمراغه ای است؛سیاستمداربرجسته ای که درهیاهوی هوچی های سیاسی،خاموش وفراموش شده است.دیگری، مصاحبه با کلنل کاظمخان سیّاح(حاکم صبح کودتای۱۲۹۹و از همکاران سید ضیاء ورضاخان) است.
دکترالهی درتنها گفتگوی موجودبامحمدساعدمراغه ای،اورا«ازنسل سیاستمدارانی می داندکه« حفظ آب و خاک را-به هرقیمت-واجب می دانستند،حتّی اگربه آنها وصلهء خیانت بچسبانند…نسل ایران دوست ها،نسل مردان باتحمّل وپُرحوصله،نسل مؤمنین به قانون،نسل باورکنندگان عدالت وخیر،نسلی که تکرارآن شایدمیسّرنباشد» (ص۳۸۴).
سیدضیا کتابی است که باید-بارها-آنراخواندتا به شخصیّت واقعی یکی ازچهره های نفرین شدهء تاریخ معاصرایران پَی بُرد.روشن است که پاره ای ازمندرجات این گفتگوها-چنانکه دکترالهی نیزاشاره کرده- می تواندمحل اختلاف وگفتگوی پژوهشگران تاریخ معاصرایران باشد،اختلاف وگفتگوئی که ضرورت بازگوئی وبازنویسی تاریخ معاصرایران را دوچندان می کند.این گفتگوهاباحضور وهمکاری بانو عترت گودرزی(الهی) درچندین جلسه(درطول سال های ۱۳۴۳تا۱۳۴۷)ضبط،تقریروتدوین شده ونثرِفاخروشیوای دکترالهی(مانندنثرِپاورقی های درخشانش درمطبوعات آن سال ها)به کتاب،ارزشی مضاعف داده است.
کتاب سیدضیاء در۳۸۸صفحه ،باحروفی چشم نواز وبه بها۳۵دلار ازسوی شرکت کتاب(لوس آنجلس)،منتشرشده است.
۳۰بهمن ماه۱۳۹۰=۱۹فوریهء۲۰۱۲
نسخهء نهائی:۱۵ژوئن ۲۰۱۶
جدال سیدضیا بادکترمصدّق درمجلس!
به نقل ازمشروح مذاکرات مجلس شورای ملّی
(جلسهء ۳، سهشنبه ۱۶ اسفندماه ۱۳۲۲).
سیدضیاطباطبائی:خدا را شکر که زنده ماندم تا در روزهای محنتِ وطن، ندای هموطنان را شنیده جان بی مقدار خود را در طبق اخلاص نهاده تقدیم نمایم. پس از بیست و سه سال غربت از ایران، پس از بیست و سه سال غزلت و انزوا و آوارگی امروز افتخار دارم در این محوطهای که خاطرههای شیرین و تلخ و فراموش نشدنی از آن دارم حضور پیدا کنم. امروز اگر تیرهای تهمت، بدنامی، افترا، ناسزا به من پرتاب میشود افسرده نیستم زیرا سی و هفت سال پیش با پدر همین اسعد (اشاره به رئیس مجلس) با برادر همین اسعد و با هزاران آزادیخواهان دیگر در همین محل از دهانههای توپ گلوله بر سر ما میبارید و ما تحمل کردیم و امید خود را از آتیه ایران سلب نکردیم بطوریکه آقایان میدانند بیست و سه سال بود از ایران دور بودم و خیال مراجعت را نداشتم پس از وقایع شهریور دوستانم از تهران وولایات بمن مراجعه کردند و تقاضا نمودند که به ایران برگردم خودداری کردم شش ماه یکسال دو سال گذشت بالاخره چون که همیشه جوانمرد بودم و جوانمردی را صفت خود و آباء و اجداد خود میدانستم دیدم سرزمینی که مرا تربیت کرده، بزرگ کرده، من به او قرض داشتم و در حداقل دعوت دوستانم را باید بپذیرم این بود که به ایران مراجعت کردم پس از مراجعت به ایران در خیال این نبودم که وکیل شوم یا وزیر شوم یا رئیس الوزراء شوم یا رئیس مجلس شوم هیچکدام از اینها نبود.در ۲۳ سال قبل- که رئیس الوزراء و فعّال مایشاء ایران بودم- اگر میخواستم، اگر مایل بودم این درجه فهم و ادراک در من بود که با این و آن بسازم و در همان مسند باقی باشم، ولی من نخواستم به قیمت خرابی ایران، به قیمت محو یک ملتی زمامدار شماها باشم. این بود که طالب نبودم و ترک کردم و رفتم. پس از ورود من به ایران در تهران شنیدم اهالی یزد مرا به سمت وکالت مجلس شورای ملی انتخاب کردهاند. تعجب کردم زیرا چنانچه عرض کردم قصد اشغال مقامی را نداشتم. گفتم بعد از ۲۳ سال میروم ایران مملکت محنت زدهء خود را به بینم ،اگر توانستم خدمتی میکنم، اگر نتوانستم خدمتی بکنم یا در ایران میمانم یا چنانچه ۲۳ سال از این مملکت دور بودم باز هم مراجعت میکنم، خبر وکالت بنده از یزد مرا تکان داد و نمیخواستم قبول کنم زیرا به کسی ننوشته بودم و از هیچیک از رفقا و دوستان خودم یا اهالی یزد تقاضا نکرده بودم. در همین حال دچار یک محظوری شدم و آن این بود که ۳۲ سال قبل اهالی یزد پدر مرا به سمت وکالت مجلس شورای ملی انتخاب کردند. ۲۴ سال پیش هم خود من وکیل شدم که وقایع کودتا پیش آمد. این مرتبهء سوم بود، اخلاقاً نمیتوانستم به اهالی یزد بگویم که من شانهء خود را از زیر بار مسئولیت خالی میکنم. اصرار اهالی یزد و تلگراف متوالی که به من مخابره کردند و اصرار دوستانم باعث شد که من وکالت را قبول کردم بعلاوه یک دلیل دیگری هم داشت؛ در ۲۴ سال پیش روزی که از خود گذشتم و وجود خودرا مؤثر در نجات و استقلال ایران قرار دادم ،روز خطر بود، امروز هم روز خطر بود چونکه خطر را دیدم آمدم اینجا بایستم برای اینکه اگر بتوانم به ملت خودم،به وطن خودم، به ایران عزیز خدمت بکنم و چنانچه عرض کردم مدعی هستم وجود من مؤثر در سیاست و استقلال ایران بود و عنقریب بفاصلهء چند دقیقه آقایان خواهند شنید (خطاب به آقای دکتر مصدق) اگر صدای بنده یک قدری بلند است برای اینکه حضرتعالی بشنوید!) از دو ماه به اینطرف شنیده شد که با اعتبارنامهء من مخالف هستند. دوستان من نگران بوده و من هم نگران بودم ولی نگرانی من از این بود که اعتبارنامهء من با سکوت و خاموشی بگذرد و مجبور شدم از یکی از دوستانم خواهش کنم با اعتبارنامه من موافقت کند زیرا اگر مخالف نمیشد یک حقایقی را نمیتوانستم بگویم. ممنونم. از صمیم قلب که این زحمت را حضرتعالی و بعضی از آقایان دیگر از من رفع فرمودید،چرا منتظر چنین روزی بودم ؟زیرا ۲۳ سال سکوت کردم هر دشنامی، هر ناسزائی، هر تهمتی، هر افترائی را قبول کردم و حاضر نشدم برای وجاهت خود، برای تبرئهء خود اسراری را فاش کنم که مصالح عالیهء ایران را بخطر اندازم. ۲۴ سال تحمل، ۲۴ سال صبر کافی بود. آقای دکتر مصدق السلطنه! بزرگترین فداکاری من در دورهء زندگانی من این بود که سکوت کردم و آنچه را میدانستم نگفتم و پرده حقایق را پاره نکردم و آقایان بعضی میگویند چرا در عرض مدت بیست سال که از ایران دور بودم سکوت کردم؟ در روزهائی که بدبختی های ایران را دیدم چرا صدای خود را در نیاوردم اکنون دلیلش را بجنابعالی و آقایان عرض میکنم تا چهار سال پنجسال بعد از کودتا تمام جراید، مجلس شورای ملی و جوانها، پیرها روشن فکرها ،تاریک فکرها همه از اوضاع راضی بودند شکایتی نبود.پیش آمد ِ کودتا سبب خوشبختی و اصلاحاتی که در مملکت شده بود مایهء امیدواری آتیه بود .من در مملکت خارجه بودم جز ایرانیانی که به اروپا برای تحصیل یا گردش میآمدند کسی را نمیدیدم همه اظهار مسّرت از پیش آمدها میکردند و بعضی هم یا راست یا دروغ اظهار تأسف میکردند که دست شما از بازیگری در بازیهای ایران کوتاه شد. این احساسات مردم و ملت بود.این ترتیب باقی بود تا زمان رژیم تغییر سلطنت تا آن تاریخ دلیل نداشت که من در ممالک خارجه بوده از وطن خودم و اوضاع خارجه حرفی بزنم. از ۳۰۵ تا ۳۱۰ باز آثار ظاهریه خوب بود و اگر[چه] در معنی و باطن بعضی ها ناراضی بودند لکن بطور کلی طبقات هیئت اجتماعیه راضی بودند و مخصوصاً سالی در حدود دویست نفر محصل و جوانها به اروپا میآمدند. آمدن این جوان ها نتیجهء ثمرهء نخلی بود که من کاشته بودم. میدیدم خیلی خوب هر سال جوان ها میآیند تحصیل میکنند هر سال چند صد نفر جوان میآیند چه میکنند!.پس دلیل نداشت تا سنهء ۱۰ شکایتی بشود اما از سنه ۱۰ به بعد که دیکتاتوری در ایران تشکیل شد وضع مملکت بجائی رسیده بود که اگر در پاریس یک روزنامه فرانسوی در سطر بر ضد شهریار ایران مینوشت فردا دولت مناسبات خود را با ملت فرانسه قطع میکرد سفارت ایران را از پاریس احضار میکرد و سفارت فرانسه را از ایران بیرون میکرد آن رُعبی که طهران را گرفته بود در نیتجه یک وضعیاتی که حالا نمیخواهم بگویم دیگران را هم فرا گرفته بود در یک همچو موقع من کجا میتوانستم چیزی بگویم یا صدای خود را در بیاورم یا بنویسم و وقتی که نوشتم به چه وسیلهای به ایران بفرستم و یا وقتی که فرستادم چند صد نفر که کاغذهای من میرسد به آنها به محبس نیفیند پس من اگر این کارها را نکردم خدمتی کردهام به ایران اما راجع به آقای دکتر مصدق و اظهاراتی که فرمودند من انتظار نداشتم که ایشان در ضمن صحبت از یک حدودی که محاورات رجال سیاسی آنها را قبول کردهاند خارج شوند و من منتظر نبودم که یک چیزهائی را به من بگویند که من یک چیزهائی را بر خلاف میل خودم عرض کنم و بجناب آقای رئیس مجلس اطمینان میدهم که آنچه را عرض میکنم به قصد اسائه ادب نیست و اگر یک حقایقی بخودی خود وقیح است تقصیر من نیست.
آقای دکتر[مصدّق] را بنده میدانم و سابقه هم دارم با من غرض شخصی داشتند جز غرض شخصی چیز دیگری نبود این غرض شخصی ایشان در جای خود باقی است ولی ایشان یک نکته را فراموش کردند فرمودند وقتیکه اینجا تشریف آوردند فرمودند که ۲۰ سال بود از ملت ایران دور بودند این هم صحیح است به این معنی خیال میکنند که هنوز مردم ایران را با عوام فریبی میشود اغفال کرد غافل بودند که در این مجلس شورای ملی عناصر مشخص و ممیزی هستند که اعمال فداکارانه را از اظهارات عوام فریبانه جدا میکنند این یک حقیقتی است آقای دکتر مصدق السلطنه یک اختلاف اساسی است و آن این است که من از بدو زندگی خودم عوام فریب نبودهام و عوام فریبی را بزرگترین خیانتی به هیئت اجتماعیّه میدانم. اگر آقای دکتر مصدق السلطنه و امثال ایشان عوام فریب نبودند و حقایق را بمردم میگفتند ایران سرنوشت دیگری پیدا میکرد در جنگ بین المللی در سنه ۱۹۱۴ که مخاطراتی متوجه ایران شد فقط سید ضیاءالدین بود که در روزنامهها اعلام کرد نباید ایران با روس و انگلیس جنگ بکند و از در ستیزه درآید. بی عدالتیهای آنها را تحمل کند و صبر کنند و منتظر روز بهتری شوند. شما و امثال شما ای آقای دکتر مصدق السلطنه! برای وجاهت خودتان، برای اموال خودتان، برای منفعت خودتان که از مستوفی گری و خرید خالصه و از کاغذ سازی و از چه و از چه جمع کردید و نتوانستید آنها را حفظ بکنید صدای تان را در نیاورید، حقیقت را به مردم نگفتید، مردم را گمراه کردید وایران را به آن جنگ به آن ویرانی و فلاکت و ادبار انداختید. روزهائی که جنگ تمام شد آقای مصدق السلطنه! ایرانِ ویران، ایرانِ سرگردان، ایرانِ گرسنه جز شما چند نفر وجهای نالایق چیز دیگری نداشت. بلی آقای مصدق السلطنه! در دورههای پیش هیچکس جز من از همه چیز نگذشت در مقابل هوچی ها و نادانان (ولی امروز دورهء عوام فریبی،دورهء اغفال،دورهء سکوت گذشتهاست) آنروز در نتیجه نتوانستند مرا یاری بکنند. البته هر کس آزاد است تمام اهالی مملکت تمام برادران من از دوست و دشمن همه آزاد کسانیکه بی غرض هستند کسانیکه مدعی هدایت افکارند قبل از اتخاذ تصمیم از من توضیح بخواهند از من علت و موجبات اصول را بپرسند پس از آنکه شنیدند اگر قانع شدند واضح میشد اگر قانع نشدند آنوقت حق دارند که فحش بدهند ناسزا بگویند هر نسبتی که میخواهند بدهند.
آقای دکتر مصدق السلطنه! یکی از افتخارات من این بود که مقدماتی را فراهم آوردم که روزنامه نویس، رئیس الوزراء بشود و ایران را از دست شما سلطنهها و دولهها نجات پیدا کند، بلی آقای مصدق السلطنه! بلی قربان! این سید ضیاءالدین بود که شماها را بچنگ آورد. چند سال بود از استبداد نمیگویم در همین دورهء مشروطه، همین مردم بدبخت، اسیر چند تا سلطنهها و دولهها بودند. دیگر سایر مردم وزن نداشتند، کوچک، روزنامه نویس بودند این را من شکستم این خدمت را من به ایران کردم و شماها را لرزاندم که چطور یک روزنامه نویس رئیس الوزراء یا به عقیدهء شما صدر اعظم ایران میشود. ای خاک به سر اشخاصی که این فرصت را دادند و این بی قابلیتی خود را فراهم آوردند. اما راجع به محبوسین اولا کسی حبس نشد آقای مصدق السلطنه تحت نظر قرار گرفتن و حبس شدن دو مطلب است کسی حبس نشد تحت نظر قرار گرفت حالا فرض کنیم حبس شد (دکتر مصدق- استغفرالله) شما می فرمائید استغفرالله دعوا نداریم (یک نمکی هم در مجاورت باشد بد نیست) در مملکت ایران از قبل از مشروطه و پس از مشروطه حبس کردن مردم یکی از امور عادی بود در دوره سابق، حُکام ولایات یا وزراء در طهران مردم بیچاره را حبس میکردند. خود حبس کردن بخودی خود با آنکه بر خلاف قانون بود و غلط بود امری بی سابقه نبود چیزی که بی سابقه بود این بود که سلطنهها و دولهها و ملکها و ممالکها را بگیرند این را تصدیق میکنم (خنده حضار) پیدایش این سابقه با بندهاست وتمام مسئولیت آنرا هم به عهده میگیرم واگر چند صد نفر از من رنجیده شدند و افسرده شدند هزارها ایرانی بدبخت که قرون متوالیه در محبس این دولهها، ملهها. سلطنهها، ممالکها با هزار ذلت و بدبختی روزگار میگذرانیدند فهمیدند که میشود دولهها و ملکها و سلطنهها را هم گرفت. ملتفت شدید آقای دکتر مصدق السلطنه! و اما اینکه اینها چرا حبس شدند رئیس الوزرای وقت چنین تشخیص داد که برای مصالح عالیه مملکت و یک مقتضیاتی که بعد خواهد شنید یک عدهای بدون اینکه بجان آنها بحیات آنها به مال آنها تعرض شود در یک نقاطی تحت نظر قرار گیرند اگر جنابعالی میفرمائید بد و خوب را با هم گرفتند مقصود دشمنی و عداوت نبود نخواستم مال کسی را ببرم چنانچه نبردم جز یکعده از کسانیکه سیاست مملکت را فلج میکردند و کارها را اداره نمیکردند و جز منفی بافی و عوام فریبی کار دیگری نمینمودند آنها را دستگیر کردم در آنموقع دو موضوع مهم در پیش بود آقای مصدق السلطنه (بنده متأسفانه حافظهام خوب نیست از این جهت است شما را بهمان اسم سابق خطاب میکنم) دو موضوع مهم بود که برای حیات ایران و برای استقلال مملکت ایران تأثیر مهمی داشت: یکی مسئله ارتباط با ممالک متحده شوروی و یکی مسئله قرارداد ایران وانگلیس این دو موضوع، این دو مسئله، این دو نکته، آلت بازی دسائس رجال تهران از دوله و ملک و سلطنه شده بود سه سال بود نمایندگان مجلس شورای ملی متعاقب عقد قرارداد انتخاب شده بودند غالب شان هم در طهران بودند این وکلاء جرأت نداشتند مجلس شورای ملی را باز کنند. سیاسّیون تهران هم جرأت نداشتند حرف بزنند چرا؟ گفتند خوب اگر مجلس شورای ملی[باز]شد قرارداد را قبول کنیم یا رد کنیم؟ کو آن مردی که قبول کند؟ کو آن مردی که رد کند؟ پس بهتر این است که مجلس شورای ملی نباشد با دولت سویت شوروی که سه سال است بما پیشنهاد کردهاست که ما همسایه هستیم دوست هستیم عهدنامه ببندیم کو مردی که جرئت داشته باشد بگوید به بندیم و کو آن مردی که بگوید ما نمیبندیم. پس بهتر این است که هیچ نشنویم و صدامان در نیاید این آقایانی که توقیف شدند حبس نشدند و تحت نظر بودند بطوریکه میدانند قبل از ریاست وزرائی من بود ولی مسئولیت آن واقعه را من به عهده میگیرم.شانه خالی نمیکنم.چرا شانه خالی نمی کنم؟زیرا آنموقع بعد اعلیحضرت پهلوی شدند در کارها ما با هم مشاوره میکردیم و آنچه من میگفتم ایشان میکردند حالا که ایشان دور هستند من سزاوار اخلاقیم نیست که ایشان را مسئول بدانم نه! مسئولیت را خود من بعهده میگیرم وخودم را برای خاطر جنابعالی تبرئه نمیکنم حالا چرا؟ بعد صحبت میکنم واما اینکه میخواستم جنابعالی را بگیرم حبس کنم (دکتر مصدق- تحت نظر میخواستید بگذارید) نه جنابعالی را بواسطه خیانتی که کردید میبایستی حبس کنم برای اینکه شما مجرم هستید شما میخواستید تمام عشایر فارس را بشورانید و اشرار را به شورش تحریک کردید،شما خواستید اردو کشی بکنید، خواستید برادر کشی بکنید. شما مجرم بودید شما جانی بودید ولی چرا ترتیب اثر ندادم برای این که روحیه و قدرت فکری شما را میدانستم ،فکر شما فلج بود میدانستم با تمام فعالیت تان هیچ کاری نمیتوانید بکنید و یک چیز دیگر هم بود که نخواستم این افتخار را بشما بدهم که بواسطه حبس شما شخصیتی برای شما قائل شوم (دکتر مصدق- پس تلگرافات برای چه بود) تلگرافات را برای این کردم آقای دکتر مصدق السلطنه من فعال ما یشاء بودم. در آن موقع در ایران از شما بزرگترها- گردن کلفت ترها را گرفتم به حبس انداختم شما را نخواستم حبس بکنم شما را هم میتوانستم. (دکتر مصدق- نتوانستید) نه اشتباه میکنید بشما تلگراف کردم که من برای ایران کار میکنم. دست بدست هم بدهیم و این مملکت بدبخت را نجات بدهیم و منتظر بودم اول بجای اینکه شخصیت روزنامه رعد و کوچکی جسمی سیدضیاء را در نظر بیاورید، عرایض او را، تمنای او را ،التماس او را که بنام ایران است بشنوید و او را هدایت کنید! راهنمائی کنید! به این جهت آن تلگراف را کردم که اتفاقاً در عرض این ۲۲ سال این تلگراف برای جنابعالی یک سندی شد. شما میخواستید کسب وجاهت بکنید این است که تلگراف سید ضیاءالدین پس از ۲۰ سال در این مملکت نشان دادهاید (دکتر مصدق- تلگرافات دیگر هم هست) یکی اش را نشان بدهید(دکتر مصدق- بین خودمان باشد پس خلاصه پس از اینکه جنابعالی این تلگرافات را کردید آن اقدامات را کردید) چون من نمیخواستم برادرکشی بشود و این هم برای جنابعالی جای مسّرت است که تمام اهل ایران هیچ جا با من مخالفت نکردند جز سرکار. تمام اهل ایران هیچ جا مخالفت نکردند. سکنه این مملکت از ولایات دهات، ایلات، عشایر همه اقدام مرا و حکومت مرا تبریک گفتند. (دکتر رادمنش- بجز آذربایجان و گیلان) آنوقت گیلان در تحت تشکیلات مختلط اشغال شده بود آقای دکتر رادمنش! قسمت گیلان در اظهار فکر خودش آزاد نبود آقای دکتر رادمنش!
دکتر رادمنش:اینجا مجلس روضه خوانی نیست! (زنگ رئیس).ایشان حق ندارند به دکتر مصدق حمله بکنند.یعنی چه!
رئیس:اینجا صحبت بین الاثنین نکنید.،هر کسی حرفی دارد بعد حرف بزند.
سیدضیاء:اما مسئله کودتا.آقای دکتر مصدق السلطنه! قضایا را باید تفکیک کرد. یکی صورت ظاهر امر است، یکی صورت باطن امر است. صورت ظاهر امر این است که دستهای از قوای قزاق بتهران وارد شدند در شب دوشنبه شهر تهران را اشغال کردند و سه روز بعد من رئیس الوزرای ایران شدم یعنی اعلیحضرت مرحوم احمدشاه معین الملک را فرستاد بمنزل من و مرا دعوت کرد و من رفتم بقصر فرح آباد و پس از دو ساعت مذاکره دستخط ریاست وزراء را با اختیارات نامه بمن تفویض کرد راجع بقضایای تا ساعت ریاست وزرائی من شما فرصت داشتند در عرض این ۲۰ سال سئوال کنید توضیح بخواهید از مرحوم احمدشاه از فرماندهء قوای قزاق و از افراد صاحبمنصبان قزاق سئوال کنید و شما سئوال نکردید و در مجلس شورای ملی هم وکیل بودند.
از اعلیحضرت پهلوی که سردار سپه و وزیر جنگ بودند و شما هم در این پارلمان بودید و به دفعات هم نطق فرمودید و نطقتان را من خواندم، میبایستی بپرسید،چرا نپرسیدید؟ آنچه من مطلعم این است، صورت ظاهرش این است که میفرمائید من مسبب این اوضاع هستم و من این اوضاع را فراهم کردهام و چنانچه اخیراً فرمودید یعنی در آخر مذاکرات خودتان فرمودید با تحریک و دست دیگران من این کار را کردم.برخلاف اظهار شما و بسیاری با آنکه چند ماه بعد از کودتا وقتی که آقای سردار سپه وزیر جنگ ما بودند، اعلامیه منتشر کردند و مسئولیت کودتا را بعهده خود گرفتند و چون در آنموقع شما آن اعلامیه را در تهران دیدید و خواندند نمیبایست دیگر از من سؤال بکنید ولی بعلت آن اظهاری که کردم ،آن مسئولیت را بعهده میگیرم برای اینکه بدانید چرا من مسئولیت را بعهده میگیرم وضعیات قبل از کودتا را باید درنظر بیاورید مملکت ایران در تحت اشغال قشون اجنبی بود در بعضی از ایالات ما یک تشکیلاتی بود که با حکومت مرکزی مشغول جنگ و ستیز بود و در همانموقع خزانه مملکت خالی بود در همانموقع عده افراد قشونی و ژاندارمری و امنیه و نظمیه در ایران چهل هزار نفر بود حقوق آنها هشت ماه و ده ماه عقب افتاده بود چندین صد نفر و چندین هزار نفر مهاجر از گیلان و مازندران آمده بودند که میبایست از خزانه دولت زندگانی کنند و چون در خزانهء دولت پولی نبود همه ماهه وزراء و رئیس الوزراهای ایران باید سفارت انگلیس ملتجی شده برای دویست هزار تومان ماهیانه باسم موراتوریم گدائی بکنند و این دویست هزار تومان را بین این و آن تقسیم کنند عدلیه و نظمیه و امنیه و ژاندارمری هشت ماه مواجبشان عقب افتاده بود تمام تشکیلات هیئت اجتماعیه مختل شده بود شاه مملکت تازه از اروپا برگشته بود بواسطه این وضعیات و بواسطه خبر رفتن قشون انگلیس از ایران هراسان بود و مرحوم احمدشاه میخواست ایران را ترک کند و مراجعت کند و وقتی گفته شد که چرا مراجعت میکنید گفت من در امان نیستم .اگر قشون انگلیس برود چگونه میتوانم در پایتخت خودم که قشون و پلیس و ژاندارم ده ماه مواجب نگرفته، زندگانی کنم و اگر متجاسرین به من هجوم کنند چه کنم؟ احمدشاه مرحوم به سفارت انگلیس ملتجی شد. از وزیر مختار انگلیس تقاضا کرد که برای اینکه او بتواند در ایران بماند قشون انگلیس حرکت خودش را از ایران به تعویق اندازد. مستر نرمان وزیر مختار انگلیس پس از مخابره با لندن بشهریار ایران جواب داد که چون مجلس مبعوثان انگلستان بودجه این قشون را تصویب نمیکند قشون نمیتواند در ایران بماند احمدشاه گفت حالا که قشون نمیتواند در ایران بماند احمدشاه گفت حالا که قشون نمیتواند بماند من میروم گفتند نباید بروی گفت حالا که نباید بروم پس در طهران گرسنه، طهران بیچاره، تهران خواب آلود، دولهها و ملکها و سلطنههای غفلت کار و سیاسیون نادان همه خواب بودند و سرنوشت ایران در اوقیانوس تلاطم و بدبختی واژگون بود آنوقت بود که سید ضیاءالدین، همان سیدضیاءالدینی که در بهار جوانی در ۱۸ سالگی خون خود را وقف ایران کرده بود و اکنون ۳۸ سال زیادی زندگانی میکند، آن سید ضیاءالدین آن روز بفکر شماها بود بفکر زن و بچه شماها، به فکر شهر طهران، به فکر مملکت، به فکر ایران افتاد. از خودگذشت. بالاخره رئیس الوزراء شد. تمام اسرار کودتا را نمیتوانم بشماها بگویم. ادراک آقای دکتر بزرگتر از آنست که حقایق دیگری را بفهمد. هر روز محکمهء علیی عدالت ملی تشکیل شد، اول کسی که برای محاکمه حاضر شود سیدضیاءالدین است آنچه میگویم مدرک دارم .خلاصه رئیس الوزراء شدم .اولین اقدام من تلگرافی بود به مرحوم مشاورالممالک سفیر کبیر ایران در مسکو که بدون تأمل عهدنامه شوروی را امضاء کند. اولین اقدام من این بود. (دکترمصدق: آه آه) دومین اقدام من الغای قرارداد ایران و انگلیس بود. می فرمائید این قرارداد ملغی بود. تصدیق میکنم. عملا ملغی بود ولی یک وضعیت بغرنجی ایجاد کرده بود که افراد را خسته و وضعیت را فلج کرده بود. ما ۶۰۰ هزار لیره پول داشتیم در بانک شاهنشاهی از بابت منافع عقب افتاده کمپانی نفت جنوب و این ششصد هزار لیره آنوقت شاید دو ملیون تومان میشد در هر حالیکه دولت ایران برای صد هزار تومان باید از سفارت انگلیس گدائی بکند.بانک شاهی این پول را نمیداد در خزانه هم پول نداشتیم از گمرک نیمتوانستیم چیزی بگیریم چونکه وسیلهء نبود تا هم دولت حرف میزد میگفتند آقا تکلیف قرارداد را معین کنید یا بگیرید یا بدهید قرارداد اگر عملی نشده بود ولی یک بغرنجی بود یک مانعی بود که اولا افکار عمومی را متزلزل داشت هیچکس نمیدانست قرارداد هست یا نه وکلاء نمیدانستند به مجلس شورای ملی که میروند آقا قرارداد را قبول کنند یا رد کنند من آمدم این را الغا کردم و اما اینکه فرمودید آیا از لرد کرزن مشاوره کردم و استیذان کردم این نکته بین خود ما است این نکته را دولهها و ملکها و سلطنهها نمیفهمند ،این نکته را یک مدیر روزنامه میفهمد بدون مشاوره با دولت انگلیس بدون استیشار با سفیر انگلیس و لرد کرزن من با مسئولیت خودم این قرارداد را الغا کردم .یعنی منِ مدیر روزنامه ملغی کردم که معلوم شود میشود- کرد بهمین جهت لرد کرزن از من رنجید تا هفت حَمَل[فروردین] یعنی یک ماه و سه روز حکومت مرا [به رسمیّت]نشناخت و خدا میداند چه اندازه همین رنجش لردکرزن تأثیری داشت در بودن و نبودن من در ایران. این را من نمیدانم، خدا میداند.اما اینکه این چه نوع کودتائی بود آقای دکتر!حکومت ملی یعنی چه؟ حکومت ملی مرکب است از قوهء مقننه و قوهء قضائیه و قوهء مجریه. قوهء مقننه وجود نداشت، پارلمانی نبود، سیاست مشروطیتی نبود.
دکتر مصدق السلطنه: مستشارمالیه که آوردید نفرمودید.
سیدضیاء الدین:صبر کنید جوابش را عرض میکنم. مجلس شورای ملی وجود نداشت پس از تعطیل دورهء سوم وکلاء کرسی خودشانرا ول کردند و مملکت را به پیش آمد واگذار کردند تا آن روزی که من رئیس الوزرای ایران شدم. تمام رئیس الوزراءها و دولتهای شما را سفارت روس و انگلیس تصویب و تشکیل میداد تنها رئیس الوزراء و دولتی که بشهادت خدای متعال بدون مداخلهء سفارت اجنبی تشکیل شد دولت من بود بله دولهها و ملکها و سلطنهها نمیفهمند این نکته را یکنفر مدیر روزنامه میفهمد هر کسی را بهر کاری ساختند میل آن را بر سرش انداختند اعلیحضرت مرحوم احمدشاه مرا احضار فرمود و دستخط هم بمن داد و اختیارات تام هم بمن داد حالا داخل این بحث نمیشوم که این مقدمه را من چیده بودم یا دیگران چیده بودند. بعقیدهء حضرتعالی صحیح بود یا غلط نتیجه اش را به بینیم چه بود؟ (دکتر مصدق- قرار بود) شما فارس را بر ضد من شوراندید. قوم و خویشهای مرا فرار دادند. شما و امثال شما در طهران دسائس کردید. شما مسئولید در پیشگاه خدا، در پیشگاه تاریخ ،در پیشگاه ملت ایران. من جز اینکه جان بدهم چه میکردم .نتیجهء کودتا چه بود؟ چهل هزار نفر قشون پراکندهء ایران از ژاندارمری و قزاق و پلیس و امنیه در تحت ادارهء یک سرباز لایق که اسمش رضاخان میرپنج بود جمع شدند،اداره شدند، امنیّت در مملکت فراهم شد طهران از خطر گذشت،شاه راضی شد بماند خود شاه هم که مرعوب بود دید در طهران هم قوه هست در طهران هم کسانی هستند که جرأت دارند بگویند که ما زنده هستیم و میخواهیم زنده باشیم ما نمیخواهیم تسلیم شویم .با این ارادهء ما و از جان گذشتگی ما شاه ایران هم جرأت گرفت فقط وقتی که دستخط ریاست وزراء را بمن داد از من قول گرفت پس از اینکه امنیّت در مملکت مستقر شد،وسائل مسافرت او را به اروپا فراهم کنم،من هم وعده دادم و بعد نتوانستم و همانکه نتوانستم بین بنده و آن مرحوم بهم خورد.بیچاره مرحوم احمدشاه در نتیجهء بی قابلیتی و عدم لیاقت دولهها و ملکها و سلطنهها قبل از تشکیل کابینهء اینجانب و پس از آنکه از سفارت انگلیس مأیوس شد تلگرافی بدربار انگلستان و بمقامات عالیه مخابره نمود که اگر ممکن است احضار قشون انگلیس را از ایران به تعویق بیندازند،جوابی نیامد.کودتا بپا شد پس از آنکه امنیّت برطرف شده تجدید شد،پس از آنکه امضای عهدنامهء شوروی شد یک مسئلهء بغرنج و غامضی بین ما و همسایهء که مناسبات تاریخی سیاسی اجتماعی اقتصادی ما را بیکدیگر مربوط ساخته و سه هزار کیلومتر با هم هم سرحد هستیم حل شده و روابط حسنه ایجاد گردید در طهران و مملکت یک آسایش فکری برای همه ایجاد شد یک کار دیگری هم کردم که آنرا فراموش کرده بودم و حالا در نتیجه تذکر آقای دکتر یادم آمد و از تذکر آقای دکتر خیلی خوشحال شدم زیرا من آنرا فراموش کرده بودم و آن مسئله پلیس جنوب بود بطوریکه میدانید پلیس جنوب را چند سال قبل از من داده بودند و پس از آنکه من رئیس الوزراء شدم یکی از اقداماتم این بود که بوزیر مختار انگلیس اظهار کردم من نمیتوانم پلیس جنوب را در تحت ادارهء افسران انگلیسی قبول کنم و باید متحمل بشود و منضم ژاندارمری ایران گردد ژنرال فریزر را بطهران احضار کردم (آنوقت ماژور فریزر بود) و جلسهء در هیئت وزراء تشکیل دادیم و مذاکره کردیم و اصولی را با هم موافق شدیم که پلیس جنوب تسلیم ایران بشود و از بابت مخارج گذشته قبول کردند که دولت انگلستان از ایران فعلا ادعائی نکند ولی ژنرال فریزر گفتند کی این اردو را تحویل خواهد گرفت آیا افسرهای طهرانی شما که دیروز همدست آلمانها بودند؟ گفتم نه. من از دولت سوئد پنجاه نفر صاحبمنصب برای ایران احضار کردهام که تشکیلات ژاندارمری ایرانرا منظم کنند و به آقای علاء که در همانموقع در لندن بودند در این بابت تلگرافاً دستور دادیم که برود به استکهلم و با دولت سوئد داخل مذاکره بشود. گفت خوب حالا تا وقتی که صاحبمنصبها بیایند ما چه بکنیم بین بنده و ماژرفریزر موافقت حاصل شد عدهء صاحبمنصبان انگلیسی که دویست نفر بودند به چهل نفر تنزل یابد و تا مدت یکسال درخدمت دولت ایران باشند و مطیع او امر وزیر کشور باشند و بمجرد اینکه صاحبمنصبان سوئدی به ایران آمدند صاحبمنصبان انگلیسی لوازم خودشانرا بگیرند و بروند زیرا اگر هم خود ژنرال فریزر آن تکلیف را بمن نمیکرد من نمیدانستم ولی چون تشکیلات آنها طرز مخصوصی بود من نمیتوانستم ولی چون تشکیلات آنها طرز مخصوصی بود من نمیتوانستم یک قوهء که در آن موقع امنیت جنوب را عهده دار بود و اگر چه جنابعالی ملاقات رسمی با آنها نمیکردید ولی تشریف داشتن جنابعالی در فارس به تکیهء آنها بود، پس من پلیس جنوب را منحل کردم.
دکتر مصدق:احضار فرمودید
سیدضیاء الدین:منحل کردم و ثلث یا نصف آن را هم به اصفهان احضار کردم ودر اصفهان ماندند.
دکتر مصدق:به طهران احضار فرمودید؟
سیدضیاء:خیر! به اصفهان احضار کردم و چنانچه گفتم علاقهء من در انحلال پلیس جنوب چه بود؟ گذشته از اینکه باستقلال و سلامت مملکت ما لطمه وارد میاورد. در بدو امر که ما با دولت همجوار شوروی دارای مناسبات حسنه شده بودیم نمیخواستیم در ایران دولت یک تشکیلاتی را داشته باشد که در تحت ادارهء افسران یک مملکتی باشد که در آنموقع با دولت شوروی دارای مناسبات حسنه نبودند و همدیگر را نشاخته بودند.
دکتر مصدق السلطنه:پس چرا بطهران احضار کرده بودید؟
سیدضیاء- عرض کردم کی آمدند بطهران عرض میکنم تازه هم به طهران احضار کرده باشم از وظایف من است وقتی که شما رئیس الوزراء شدید احضار نکنید من بودم کردم بشما هم مجبور نیستم توضیح بدهم بشما هم اجازه نمیدهم که در شئون رئیس الوزرائی من داخل بحث شوید و از من استیضاح کنید که چرا آنرا خوردید؟ چرا آن کار را کردید؟ میلم بود بجنابعالی هم توضیح نمیدهم جنابعالی از اوامر شهریار ایران سرپیچی کردید من بشما چیزی نگفتم حکم دولت مرکزی را دور انداختید (دکتر مصدق- پاره کردم) من چیزی نگفتم خلاصه موفقیت حکومت من در انحلال پلیس جنوب موفقیت شایانی بود و از ماژور فریزر که در آن قضیه با من کمک و مساعدت کرد امتنان دارم و از دولت انگلیس و حکومت هندوستان که در انحلال پلیس جنوب با من مساعدت کردند و حتی وعده دادند از بابت مصارف گذشته چیزی در آنموقع مطالبه نکنند امتنان دارم اقدام دیگر من در آنموقع شروع باصلاحات داخلی و جلوگیری از دزدی و افراط مالیه برای من نهایت مسرت است که ایرانیها میتوانند بگویند که یک روزی یک دولتی داشتیم که دزد نبود و دزدی نکرد این افتخار مال شماها است مال ملت است زیرا من فرزند این مملکتم چونکه فرمودید دیگران مُحرّک من بودند باید این را بگویم.
روزی نمایندهء کمپانی نفت جنوب آمد پیش من و از من تقاضا کرد که امتیاز نفت شمال خشتاریا را باو بدهم گفتم من نمیتوانم گفت چرا؟ گفتم بدو دلیل دلیل اول اینکه مطابق عهدنامهء ایران با حکومت شوروی امتیازاتی را که حکومت شوروی بایران مسترد داشته ما حق نداریم بهیچ دولت اجنبی دیگری بدهیم دیگر اینکه دادن امتیاز از حقوق من نیست و از مختصات مجلس شورای ملی است صحبت هائی شد حرفهائی زد پس از آنکه دید نمیتواند مرا قانع کند زبانی گشود که بمذاق من خوش نیامد جواب دادم آقای مسترفلان من حاضر هستم برای مصالح عالیه ایران و انگلیس منافع کمپانیهای انگلیسی را فدا کنم و چنین هم کردم و اینجا هم خدا میداند تا چه اندازه این اظهار من در بودن و نبودن من در ایران تأثیر کرد امتیاز راه شوسه طهران به قم را که یک کمپانی انگلیسی سالها بود اشغال کرده بود الغاء کردم و ژنرالهای انگلیسی و کلنلهای انگلیسی که برای قرارداد بطهران آمده بودند از طهران بیرون کردم.
دکتر مصدق:شما انگلیسیها را عاجز کردید؟
سیدضیاء:اگر عاجز نکرده بودم آقای دکتر مصدق السلطنه! مستر نرمان شریفترین وزیر مختار انگلیس در ایران از خدمت وزارت خارجهء انگلیس خارج نمیشد.بله[عاجز] کردم .خلاصه تا بودهام خیلی کارها کردهام حالا که نمیخواهم تمام آنها را اینجا عرض کنم با اینکه هر چه عرض میکنم خارج از موضوع منست ولی هر چه تاکنون عرض کردهام بس است کوتاه کنیم من این کارها را کردم و تا بودم به آقای سردار سپه وزیر جنگ وقت با کمال وداد با هم کار میکردیم و من شخصاً از ایشان گلههای شخصی ندارم اگر اختلافاتی هست در نظریات سیاسی است من پس از آنکه از ایران حرکت کردم… یک مقتضیاتی پیش آمد که آنهم از اسرار کودتا است که من بودن خود را در ایران برای مصالح ایران مقتضی ندیدم با طیب خاطر ایران را ترک کردم کسی مرا بیرون نکرد اگر اطلاعی ندارید بشما میگویم روزی که من از طهران حرکت کردم شش هزار ژاندارم در تحت امر من بود در طهران قوهء قزاق نبود قزاقها را به قزوین و منجیل مراجعت داده بودیم در تحت امر سردارسپه هزار و هشتصد یا دو هزار نفر افراد مرکزی بودند در همان موقع من قادر بودم هر چه میخواستم بکنم کسی مرا بیرون نکرد و طرد نکرد و این هم یک اسراری است که من فقط میدانم و مجبور هم نیستم بشما توضیح بدهم من از ایران رفتم ولی اقدامات سه ماههء من روحی در ایران دمید که تا ده سال بعد از من ایران در عداد ملل زندهء دنیا بشمار آمد هر چه در ایران امروزه دیده میشود مولود کودتا است اگر در طرح اساسی کودتا من بانی بودم اما در وقایع ناگوار نه حاضر و نه شرکت داشتم، در انتخابات دورهء پنجم اهالی طهران مرا بوکالت انتخاب کردند رأی دادند پس از اینکه دیدند من وکیل میشوم همین آراء حومهء که امروز جنابعالی را باینجا آورد آوردند در آراء انتخابیه و نگذاشت من اکثریتی حاصل کنم پس جنابعالی آقای دکتر فعلا موضوع را بمیان آوردید موضوع سلطنت را بمیان آوردید. شما بعد از ۲۳ سال از مرحوم احمدشاه مدافعه میکنیددر صورتیکه شما همان کسی بودید که در همین تریبون آنچه فحش و ناسزا و بی احترامی بود به احمدشاه کردید در نطقتان کردید (دکتر مصدق- کی؟) دیشب در نطقتان دیدم و بعد اینجا آنچه توانستید مدح و تملق و چاپلوسی از والاحضرت پهلوی کردید (دکتر مصدق- کی؟) در صورتی که علاء و تقی زاده مخالفت خودشان را اظهار کردند بدون اینکه تملقی بگویند (پس از مجلس، شما رفتید چکمه پوشیدید و نتیجهء همین چکمه پوشی شما این بود که داماد شما، برادر زادهء شما که مجرم ترین رئیس الوزراءهای این مملکت بود (دکتر مصدق- بمن چه؟) شما میخواستید دختر خودتان را بفرستید بوسیلهء دخترتان بااو نصیحت کنید.بلی همان داماد شما که جوانهای این مملکت را به محبس کشید، قوهء قضائیهء این مملکت را محو کرد (دکتر مصدق- هوچی گیری نکنید) قوهء قضائیه را در اجرائیه مداخله داد. اینها یک حقایقی است که باید گفته شود اینها را کسی فراموش نمیکند باقی میماند. بگذارید باقی بماند شالودهء سعادت ایران ته ریزی شده بود ولی من سردار سپه را رئیس الوزراء نکردم من ریاست وزراء را به ایشان ندادم من ایشان را بپادشاهی برنگزیدم. تمام ملت، تمام مملکت خدمات او را تا پنجسال بعد از حرکت من تقدیر میکرد و امروز هم مقتضّیات مملکت را مناسب نمیدانم که یک قضیهء که چند سال پیش در غیبت من پیش آمده و امروز شما برای دشمنی من وعوام فریبی خودتان تجدید میکنید امروز ما در مملکت مواجه با یک بدبختیهائی هستیم، با یک بیچارگی هائی هستیم ،با یک مصائبی هستیم و فقط سزاوار است از قضایائی بحث کنیم که مجریّت مرا ثابت کند نه اینکه کی شاه بود؟ و چطور بود؟ و چطور رفت؟ اینکه مصائب بیست ساله را ذکر میکنید و مرا مسبب بدبختیهای ایران میدانید مثل این است که مسئول شهادت حسین ابن علی در صحرای کربلا حضرت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله باشد زیرا اگر پیغمبر اسلام را نیاورده بود، بنی امیه هم پیدا نمیشد، معاویه هم پیدا نمیشد. حسین ابن علی هم کشته نمیشد به همان اندازه که جد اکرمم پیغمبر مسئول فجایع کربلا است من هم مسئول فجایع بیست ساله هستم مطلبی را فرمودید ولی جرأت نداشتید و جرأت نکردید وقایع را روشن بگوئید و اشاره کردید ولی من جرأت دارم و با جرأت میگویم (دکتر مصدق- البته!).
گفتید کودتای انگلیسی بود و این کودتا را انگلیسها کردند. قضیه خیلی مضحک است. انگلستان برای اجرای قرارداد، کودتا نکرد برای الغای آن چرا کودتا میکند بشنوید مردم! تعجب کنید! سه سال قرارداد امضا شد آنچه من مطلعم، آنچه من اطلاع دارم در هیچ تاریخی، هیچ سفارت انگلیس بدولت ایران فشار نیاورد که این قرارداد را اجرا بکند میخواست اجرا بکند میخواست اجرا نکند وقتی که دولت انگلیس برای اجرای آن نمیخواهد کودتا کند برای الغایش چرا کودتا بکند؟ پس مطلب چیست؟ باید مدیر روزنامه بود تا این مسائل را فهمید.باید از مردم بود تا این حقایق را دانست. باید از طبقهء اشراف ملک و دوله و سلطنه نبود. باید کسی باشد که تمام دورهء زندگانی خودش فکرش صرف جمع مال از طرق غیر مشروعهء مستوفی گری و خالصه خوری نباشد تا بتواند بفهمد چگونه یک از جان گذشته میتواند به یک مملکت خدمت بکند و یک کاری بکند که عقول ناقصه، ادراکات ناقصه از قوهء درک آن عاجز است. خیر آقا! این کودتای انگلیسی نبود. انگلیسیها پیش بین هستند انگلیسها سیاست سه ماهه ندارند اگر انگلستان میخواست سیاست سه ماهه داشته باشد کار انگلستان چند قرن پیش مثل کار امروز ما شده بود نخیر این یک کودتای انگلیسی نبود (دکتر مصدق- پس چه بود؟) فداکاری سیدضیاءالدین بود حالا این اظهارات من شما را قانع نکرد حقایق دیگری هست که من نگفتم و نمیگویم اگر میخواهید بدانید محکمهء علیای عدالت ملی را تشکیل دهید من برای محاکمه حاضر هستم (دکتر مصدق- تعلیق بامر محال میفرمائید) من مسئولیت مسبّب بودن وقایع سوم حوت[اسفند] را بعهده میگیرم در مقابل خدا، در مقابل تاریخ ،در پیشگاه ملت ایران از این کودتا برای خودم بهرهء نبردم جز یک مزاج علیل. نه دزدی کردم، نه کسی را کشتم ،دستم بخون کسی آلوده نشد، مال کسی را نبردم، خانهء کسی را خراب نکردم فقط یک عده کسانیکه معتاد نبودند در تاریخ زندگانی خودشان حبس بشوند، تحت نظر گرفتم در آن روزهای تاریک تنها من و فقط من بودم که از خود گذشتم و ایران را ازخرابی و تجزیه نجات دادم.از این اظهارات قصدم تحریک آقایان نمایندگان نیست برای تصویب اعتبارنامهء من. علاقهء شخص من محرک بودن و نبودن در مجلس نیست و کسانیکه بمن محبت یا بی لطفی دارند فقط باید وجدان خود را حاکم عرایض من و وقایع تاریخی قرار بدهند. من طالب مقام نیستم ،طالب شهرت نیستم ،طالب راحتی و جمع مال نیستم. دو ماه پیش بمن تکلیف شد[که] سفارت امریکا و ریاست هیئت اعزامیه را به ممالک خارجه قبول کنم، من نکردم. اگر پول میخواستم به واشنگتن میرفتم. اگر شهرت، میخواستم،به واشنگتن میرفتم اگر مقام و عیش و راحتی و ذوق ملک و ملک و دوله و سلطنه داشتم به واشنگتن میرفتم من اینجا ماندم و اینجا هم میمانم برای ایران
خلاصه من چه باشم ،چه نباشم امیدوارم آقایان وکلای ملّت وضعیّات بدبخت مملکت خودمان را تشخیص بدهند، کوشش من در افتتاح مجلس برای من یک حقیقتی بود. فقط این بود که مجلس ناقص را از نبودنش بهتر میدانستم از لحظهء اول مصمم شدم اتحاد و اتفاق خودم را نشان بدهم با هیچ اعتبارنامهء مخالفت نکردم نه اینکه اعتبارنامهها و انتخابات تمام مراحل قانونی و حقیقی خود را طی کرده بود نه! برای این نبود! برای این بود که موقع مملکت را مناسب با تعویق افتتاح مجلس ندیدم. این دو روزه در روزنامه برداشتند به آقایان وکلای ملت حمله کردند که چرا اعتبار نامهها را اینطور تصویب کردید و یک نسبتهای ناسزائی به اکثریت دادند. خواهش میکنم از فحش روزنامهها افسرده نشوید. شما یک وظیفهء نمایندگی دارید.من چه در مجلس باشم چه در مجلس نباشم خواهان مجلس هستم و کوشش خواهم کرد شماها را در مقابل دشمنان مجلس مدافعه کنم. من عظمت و استقلال فکر مجلس را خواهان هستم زیرا تمام مظهر قدرت ملی با این مجلس است.
آقایان نمایندگان! این ایام بدترین ایام تاریخ ایران است. این ایام بهترین ایام تاریخ ایران است این دورهء ایمان است. این دوره دورهء بی ایمانی است. این عصر، عصر دانش و خردمندی است. این عصر، عصر نادانی و بی خردی است این فصل، فصل روشن است این فصل، فصل تاریکی است بهار امید در پیش است زمستان ناامیدی در برابر عفریت بدبختی دامن نیستی را گسترده و فرشتهء سعادت پرو بال خود را گشوده چرا؟ زیرا همه چیز داریم و هیچ نداریم. هیچ نداریم و همه چیز داریم. از آنچه گفتم و شنیدید و گوش هم دادهاید شاید تباین و تناقص تشخیص دهید بنظر من اگر تباینی باشد در عقول و افهام است. اگر تناقضی باشد در سنجش و ادراک است و اگر اختلافی باشد در تشخیصات است. همه میدانید جرا این ایام بدترین ایام تاریخی ایران است. اکنون به بینید چگونه این ایام بهترین ایام تاریخی ایران است. اگر ماها، اگر ایرانیان اگر کسانی که سرنوشت این مردم بدبخت را در دست گرفتهاند با فداکاریهای خود، با از خودگذشتگیهای خود، با خداشناسی و مردم دوستی خود و اخلاص و چشم پوشیهای خود،قدم هائی بردارند آنوقت است که ما میتوانیم بگوئیم این ایام بهترین ایام تاریخ ایران است .اگر مفهوم اضمحلال را بدانیم. اگر روزهای تاریکی که برای نسل آتیه در پیش است بنظر آوریم. نسلی که هنوز از کتم عدم بعرصهء وجود نیامده و جز ذلت و ادبار و فلاکت میراثی برای وی تهیه نشده با دیدهء عبرت بنگریم و با یک تکان، خود را از لعنت و سرزنش ابدی رهائی بدهیم اگر با اخلاص و ایمان به خدا قرض خود را بملتی که ما را پرورش داده ادا کنیم آنوقت است که با شیرین ترین وجهی روشنی و بهار سعادت ایران را در پیش خود دیده با جلوه ترین صفحات تاریخ ایران را بوجود آوردهایم. پس هر چه هست در ماست آقایان! اگر شماها فداکاری بکنید بجای چشمهای اشکبار در آتیهء نزدیکی با لبهای خندان، پیشانیهای گشوده، سیمای متبسّم ایرانیان را نگریسته، همدیگر را ،یکدیگر را شادباش خواهید گفت. آنوقت است که آثار اهتزازات فکر روشن ایرانی، شعشهء الهامات الهی، جلوهء تجلیات معرفت انسانی، شعلهء عشق خدا پرستی، یعنی مردم دوستی نتیجهء اخلاص خدمتگزاران با تقوای ملت و ارزش واقعی دوستان صمیمی ایران را ملاحظه و مشاهده خواهیم کرد آمین یا رب العالمین».
تارنمای علی میرفطروس