با آغاز جنگ سرد، پس از جنگ جهانی دوم، جبهه سنّت گرایان در ایران بارِ دیگر از پشتوانه حکومتی برخوردار شد. چون دولت های غربی، اسلام را سپری در برابر نقوذ سوسیالیزم خزنده می پنداشتند، برای کشوری مانند ایران که با شوروی همسایه بود، گسترش اسلام و هواداری از آن را به شاه پیشنهاد کرده بودند. او نیز با بازگذاشتنِ دستِ ملاها و گشودن حوزه ها و رونق دادن مسجدها، امامزاده ها، حسینیه ها، هیئت های سینه زنی و زنجیرزنی، نه تنها بیشترینه دستاوردهای پدرش را در پیوند با کوتاه کردن دست ملاها از گستره همگانی، از میان برد، بلکه بی که بخواهد، اندک، اندک زمینه نابودی حکومت خود را نیز فراهم آورد. ۱
پیدایش جنگ سرد و شکل گیری حزب توده را باید دو رویداد بسیار ناخجسته در تاریخ ایران، بویژه در پیوند با پروژه نوسازی آن کشور دانست. جنگ سرد، بار ِدیگر دست ملاها را در مبارزه با اندیشه های دوران روشنگری باز گذاشت، تا با اباطیل کهن، ذهن مردم را از هراس از آتش دوزخ و فشارِ شب اول قبر و مار غاشیه و ارواح خبیثه و جان و جن پرکنند. حزب توده نیز سبب شد که بیشترینه انرژی ذهنی جوانان که می بایست در راه اندیشیدن و آموختن دانش های نوین بکار گرفته شود و آزادی و آبادی ایران و شادی مردمانش را سبب شود، برای چندین دهه، بیهوده هدر رود. چنان شد که نسل درس خوانده ایرانی، برای چندین دهه، جنگ با نادانی و خرافه و خامی را نهاد تا به جنگ فرمایشی و ذهنی با “امپریالست”، بپردازد. همسایگی ایران با روسیه، تاکنون سرچشمه بسیاری از گرفتاری های کشور ما بوده است و چنین می نماید که این روند در آینده نیز دنباله پیدا خواهد کرد. مباد.
در نیمه دوم ِسده بیستم میلادی که دانشگاه های غربی کانون های گرم پژوهش و بررسی های علمی بودند و به دستاوردهای بزرگی مانند؛ کشف دی ان ای، ساختن انتی بیوتیک، ژن شکافی، نقشه برداری و مهندسی ژنتیک، دست یافتن به انرژی هسته ای، پیوند قلب و کلیه، سفر به کره ماه، درمان افسردگی با سی بی تی، اختراع کامپیوتر و اینترنت، دست یافته بودند، دانشگاه های ایران مراکز گردهمایی برای سر دادنِ فریاد ِ “زنده باد” و “مرده باد” شده بود و گفتن و نوشتن درباره گفتمان های انقلابیِ جهان سومی مانند، تعهد، جنگ مسلحانه، مبارزه با امپریالیزم، شعر نو یا کهنه، جامعه بی طبقه توحیدی، اسلام انقلابی و پخش جزوه های ادبیات چریکی و پلی کپی دست نوشته های شبه اسلامی کسانی چون سید قطب و آل احمد و علی شریعتی بودند. این چگونگی، دانشگاه را که با دارالفنون در ایران شکل گرفته بود تا سنگری برای نوگرایان و نوخواهان در برابر سنّت گرایان قشری باشد، اندک، اندک به حوزه نزدیک کرده بود و ملاها را در دست انداختن بر این سنگر روشنگری، کامیاب کرده بود.
نگاهی به برخی از کتاب ها و سخنرانی های دو دهه پیش از انقلاب، نشان می دهد که بسیاری از ملاها در آن زمان، از فرصت تاریخی ای که حکومت در آن زمان در راستای سیاست های جنگ سرد، بدانان داده بود، آگاه بودند و آن را بهترین زمان برای سرکوب کردن اندیشه های مدرن می پنداشتند. نمونه این چگونگی، آخوند سرشناسی بنام؛ عبدالکریم هاشمی نژاد بود که نزدیک به پنجاه سال پیش، در کتابی بنام، “مناظره دکتر و پیر”، اشاره روشنی به نقشی که به گفته او، “علما در این زمان دارند”، اشاره کرده است. ۲
” پیامبر بزرگ اسلام که درود خداوند بر او و دودمان پاکش باد مبارزه با بدعت ها و قوانین ضد خدایی را وظیفه حتمی علماء قرار داده و از آنها خواسته تا مردم را آگاه کنند ، و ضد خدایی بودن بدعتها را برای امت آشکار سازند. …آن کس از علما که این مسئولیت الهی را انجام ندهد لعنت خداوند بر او باد.
…بیشتر طلبه ها که اکثر روحانیت را تشکیل می دهند از نظر مدرسه، خوابگاه، امکانات ورزشی، تفریحی، مطالعه و کتابخانه و گردشهای دسته جمعی سالم در شرایط نامطلوبی هستند ولی با این حال با فداکاری خاصی به کار درس و تحقیق و خودسازی مشغولند تا بتوانند در آینده مسئولیتهای سنگین خویش را (که بسیاری از آنها از اهمیت و حساس بودن آن بخوبی آگاهند) بر عهده بگیرند.”
اگرچه کتاب مناظره دکتر و پیر، از هرگونه ارزش دینی، دانشی وادبی تهی ست و با منطقی بسیارعامیانه و شفاهی و زمُخت نوشته شده است، اما این کتاب، نماد آشکار روزگاری ست که در آن سنگ را بسته و سگ را گشوده بودند. روزگاری که سانسور و سرکوب و هراس از درگیری ذهنی با گفتمان های سیاسی و فرهنگی، میدان را چنان خالی از دانشوران و اندیشمندان نوخواه کرده بود که آخوندی روستایی زهره آن یافته بود تا یک تنه خود پا به میدان ستیز تاریخی کهنه و نو بگذارد و با نوشتن سناریویی خیالی – بخیالِ خام خود – این ستیز را با آوردنِ “احادیث و روایات و ادلّه عدیده”، بسود اسلام و مسلمانان پایان دهد. تنها از این چشم انداز، این کتاب را سندی تاریخی می توان خواند و از همین روست که من در اینجا فشرده وار بدان پرداخته ام.
“مناظر دکتر و پیر”، گفتگویی نمادین میان سه کاراکترِ این کتاب است. دکتر بیضاوی نماینده ایرانیِ شهر نشین مدرن، آخوند ِپیر که نماینده سنت گرایان و کهنه پرستان است و، حسن آقا دانشجو که نماینده نسل جوانِ کشور است. این سه نفر در واگن ترنی با هم همسفر می شوند و بناگزیر با هم به گفتگو می نشینند. آخوندِ پیر، که حضور خود را درآن واگن از سوی آن دو مسافر، رویدادی ناگوار و ناخوشامد می پندارد، برآن می شود تا با آن ها درباره نیاز جامعه به آنچه او “روحانیون” می خواند، اندی داد سخن دهد. او نخست به این پرسش که، “روحانیون در جامعه چه نقشی دارند؟ می پردازد و آن ها را مانند؛ پزشکان، کشاورزان، وکیلان، نجاران وبنایان، ویژه کار می داند و بسود کارِ آنان می پردازد؛
“همانگونه که در همه قسمت ها رشته های تخصصی و به دنبال آن« گروههای متخصص» وجود دارند به همان نسبت بلکه در سطحی «لازم تر» در اسلام نیز آشنایی عمیق و تخصصی جمعی در مسائل اسلامی و ایدئولوژیکی لازم است. یعنی همان گروه که « روحانیون» و یا به تعبیر اسلامی آن « علماء» نامیده می شوند.
چگونه شد که شما در قسمت های دیگر نیازمندیهای اجتماع مانند پزشکی، اقتصادی، حقوقی، کشاورزی ،نجاری، بنایی «خیلی راحت» وجود گروههای مخصوص و متخصص، را می پذیرید و آن را یک ضرورت می دانید ولی به زمینه های اسلامی که می رسید می پرسید فلسفه پیدایش گروه خاصی بنام روحانیت چیست؟”…اینجاست که ضرورت پیدایش یک قشر خاص در جامعه که دارای تخصص های اسلامی می باشند به نام « روحانیت» و یا « علماء» آشکارا به دست می آید.در این جا یادآوری این نکته لازم است که آنجا که بحث از روحانیت مطرح است هدف اصلی «تخصص علمی گروهی» در مسائل اسلامی است نه تنها داشتن لباس زیرا هم قرآن و مد الک اسلامی ( آنجا که فرمان می دهد تا گروهی از بین جمع به « فراگیری عمیق مسائل عمیق اسلام» و «نفقه در دین » بپردازند) و هم منطق اجتماعی که بر اساس تقسیم بندی کارها و پدید آمدن گروه های مخصوص که دارای تخصص باشند استوار است همه و همه ضرورت داشتن « تخصص علمی» را برای قشری خاص به نام روحانیون و یا علماء ایجاب می کنند ولی در این بین مسئله «لباس» به طور حتم مطرح نیست.”
نویسنده سپس درباره “تخصص علمی روحانیون”، روضه پرآب و تابی می خواند و در پاسخ به پرسش آقای بیضاوی درباره نقشِ “روحانیت”، این چنین دادِ سخن می دهد؛
“..هدایت و رهبری جامعه به سوی خداوند و تکامل دادن به انسان ها و بسیج کردن آنها برای پیشرفت و پیاده کردن نظام توحیدی که در آن عدالت، مساوات، رشد فکری، علمی، فرهنگی و بهره برداری عادلانه از همه امکانات خدادادی و منابع طبیعی برای همه انسانها تضمین گردد و خلاصه به حرکت درآوردن اجتماع برای تکامل همه جانبه ی مادی و معنوی و علمی و انسانی است و طبیعی است ک چون در این راه روحانیت و همه آنها که با آنان در حرکت اند به دژهای نیرومندی می رسند که بر خلاف مسیر تکامل انسان ها حکومت خدایی قرار دارند یعنی همان حکومت های استبدادی و استثماری. … با این ترتیب کار اصلی روحانیت، از یک طریق آگاهی دادن و هدایت انسان ها برای به وجود آوردن نظام الهی و حکومت خدایی دانست تا در پرتو آن عدالت و قسط برای همه کس و در همه چیز تضمین شده و حداکثر استفاده از همه استعدادها و امکانات برای همگان میسر گردد.”
در کتاب مناظره دکتر و پیر، مناظره ای در کار نیست. بلکه نویسنده، روضه ی خسته کننده ای را – که ای بسا بارها بر منبر خوانده است- در این کتاب نوشته است تا خواننده را از اهمیت نقش ملاها در مبارزه با اندیشه های مدرن آگاه کند و به همپالکی های خود هشدار دهد که اکنون بهترین زمان برای برانگیختن مردم و برپایی آشوب در راستای بپاکردن حکومتی اسلامی ست. این نکته که چندین بار در کتاب تکرار شده است، بسیار چشمگیر و شگفت است که چگونه حکومتی که در جهان به سانسور و سرکوب شهره بود، انتشار چنین کتابی را آزاد گذاشته بود؟ بخوانید؛
” آیا می توان اجازه داد که این خیل عظیم از توده های محروم (با اختلافی که از نظر فکری با یکدیگر دارند) همچنان ناآگاه بمانند تا دستگاههای وسیع تبلیغاتی دشمن آنها را در معده جهنمی خود هضم کرده و از نظر فکری در مدار خویش درآورد؟! یا ان که با امکانات فراوانی که ما در روحانیت داریم و با استفاده از گرایشهای شدید مذهبی که در توده مسلمان کشور است و با بهره برداری از چهره توده ای و مردمی روحانیت سعی کنیم تا این نیروی عظیم را در خدمت اسلام و مبارزه در راه خدا و نابودی قدرت های استثماری به کار گیریم؟! مگر نه اینست که تا مبارزات صحیح اسلامی و بطور کلی انتقال فکری صحیح در بین قشر واقعی توده نفوذ پیدا نکند و آنها به حرکت در نیایند نمیتوان به پیروزی هیچ حرکت صحیح در بین قشر واقعی توده امید داشت؟!”
نویسنده در چند جای کتاب، “علما” را به دو گروه بخش بندی می کند، یکی آنان که چون او رسالت اسلام را برپایی حکومت دینی می دانند و دیگر آنانی که نمی دانند. وی گروه نخست را می ستاید و می نویسد که؛
” آری تنها اینها هستند که عالم حقیقی و روحانی واقعی هستند و شایسته اند و حمایت من و همه بحث ها و مسائلی که در دفاع از روحانیت در این فصل دارم. درباره آنها و در محور این گروه است. اما آن اقلیتی که وظیفه اصلی خویش را فراموش کرده و دین را به دنیای خود فروختند، آنهایی که موضوع خدایی و مردمی خویش را از یاد برده و تمایلی به جباران از خود نشان دادند و یا با بی تفاوتی های آشکار خود عملاً را ه پیشرفت ستمگران و تجاوز آنها را به قوانین و حقوق خدا و خلق او هموار کردند، اینان نه عالم و روحانی هستند و نه شایسته تکریم و تجلیل، بلکه آنان همان ها هستند که بدعتها را دیدند و مسئولیت خویش را (آنگونه که پیامبر عزیز اسلام فرمان داده است) در برابر آن انجام ندادند و لذا پیغمبر فرمود: که مورد لعن خداوند قرار دارند.”
نویسندگان حوزوی همیشه هشدار می دهند که نباید سخنان آخوندهای منبری و دوره گرد و یا اندیشه های نواندیشان دینی را درباره اسلام، درست و بجا پنداشت و براساس آن ها به سنجش آن دین پرداخت. آنان هماره یادآور می شوند که تنها آنچه را “علمای بزرگ” گفته و یا نوشته اند، می توان بررسید. اگر سخنان عبدالکریم هاشمی نژاد را در این کتاب، با چشمداشت به نگرش واندیشه های خمینی بخوانیم، در می یابیم که او نیزمانند خمینی، اسلام را دین حکومت می دانسته است و وظیفه دست اندرکاران آن دین را بسیج توده ها برای برپایی حکومتی دینی می پنداشته است.
گسست سنت و نگرش مدرن، پدیده ای دینی نیست. نه مدرنیت، دین است که در پی جا باز کردن در میان آئین های دیگر باشد و نه هیچ دینی ذات دارد که با زمانه ناسازگار بماند. هراس کشیشان در غرب و ملایان و کاهنان و خداوارگان در شرق، گسست سنّت و مدرنیت را دستمایه ستیزی بی امان، میان دین و دنیا نموده است. هردینی برای ماندگاری خود، ناگزیر از نوسازی خود و همخوان شدن با فرهنگ زمانه است. پس ستیز کهنه و نو، در بنیاد ستیز دکان هایی ست که بنام دین باز شده اند و دکانداران آن ها، تابش آفتاب روشنگری را مایه آشکار شدنِ سیاهکاری های خود می دانند. آنچه در ایران اسلام را بدنام کرده است و مردم را از آن گریزان کرده است، اسلام نیست، بلکه دکانی بنام “شریعت” است که ایران و همه امکانات آن را بنام خدا و اسلام، در اختیار دکاندارانِ شریعت در آورده است. آنچه نیز در گذارِ تاریخ بنام دین رخ داده است، بازتاب جنگ های دکان های دین فروشی ست. شریعت وطریقت، دو نمونه ایرانی این دکان هاست.
اگرچه برای ما ایرانیان که اکنون کشورمان دکه ای از دکان شریعت شده است، اندیشیدن به اندیشه های دینی، بدون پیشداوری و درگیری عاطفی دشوار است، اما حقیقت این است که هردینی، چون بخشی از فرهنگ انسانی، دربر دارنده ی خوشه ای از الگوهای رفتاری و کرداری در زمان و مکانِ ویژه ای ست که در پاسخ به نیازهای زیستی انسان شکل می گیرند و همراه با دگرگون شدن آن نیازها، دگرگون می شوند. آنچه الگوهای دینی را از خمش پذیری و پاسخگویی به نیازهای زمانی باز می دارد، خواهش و کوشش ِکسانی ست که از آن دین، دکانی برای چنگ اندازی بر ثروت و قدرت در جامعه می سازند. اگر از چشم انداز رفتار شناسی به چرایی و چگونگی پدید آمدن و شکل گیری هنجارهای آئینی و بازتاب های آن ها بر رفتارها و کردارهای پیروان هر آئین بنگریم، آنگاه در خواهیم یافت که هیچ آئینی نمی تواند بخودی خود ناسازگار با نیازِ زیستی انسان به ماندگاری باشد. هر دینی، راه زندگی ست و اگر نیز نهادینه شدنش، آن راه را برای انسان زیانمند کند، آن دین پس از چندی از میان می رود. براین اساس، هیچ دینی بخودی خود، نه دشمن زیستن و اندیشیدن است و نه مایه سرگردانی و از ” از خود بیگانگی” انسان. . ۳
ستیز کهنه و نو در ایران، ستیز سه نهادِ سلطنت، شریعت و طریقت با نگرش مدرن و بازتابِ اندیشه های آن است که انسان و زیستبوم او را دگرگون می کند. چون این ستیز برسر گفتمان هایی ست که خودبخود زمینه های تاریخی نهادهای قدرت – یعنی سلطنت، شریعت و طریقت به پرسش می گیرد و با آن ها درگیر می شود، بناگزیر، به جنگی کشدار و پر نیز هزینه بدل شده است.
(دنبـــاله دارد)
یادداشت ها:
۱. ستیزِ کهنه و نو، جنگِ قدرت است. این ستیز، وسیله ای برای رسیدن به هدفی نهایی ست که همانا دسترسی به قدرت و چنگ انداختن بر ثروت کشور و جان و جهانِ مردم است. ملاها در سه دهه پیش از انقلاب، هیچ نیروی بازدارنده ای در برابر خود نمی دیدند و آرام و آسوده و استوار، دست اندرکارِ آماده کردنِ اذهان همگانی برای برپایی حکومتی اسلامی بودند. شاید این نکته را کسی در آن زمان در نمی یافت، زیرا که آنان نه برانداز پنداشته می شدند و نه کسی به گفته ها و نوشته های آنان بهایی می داد که به بررسی آن ها بپردازد. اکنون پس از چهاردهه پس از آن انقلابِ باژگونه، آشکار شده است که این تنها خمینی نبود که آهنگ برپایی خلافت اسلامی داشت، بلکه بیشتر آخوندهای روضه خوان نیز، راه را در رسیدن به حکومتی دینی می دانستند و درباره آن می گفتند و می نوشتند.
نبودِ پژوهش های میدانی در گستره آکادمیک کشور در دوران پیش از انقلاب سبب شده بود که کسی چیزی درباره نقش حوزه ها و مساجد و منابر شکل گیری بارورهای همگانی نداند و هیچ نشانی از سونامی بزرگ فرهنگی و سیاسی مهیب و ویرانگری که در راه بود و چرخنده و کلافنده بسوی آن سرزمین می شتافت، در چشم انداز آرام و فریبنده ی آن روزگار دیده نشود. البته می دانم که بسیارانی امروز برآنند که آن در آن زمان پیش بینی آن رویداد بزرگ را کرده بودند.
۲. هاشمی نژاد، عبدالکریم. (۱۳۸۶)، مناظره دکتر و پیر. نشر شاهد، تهران. وی از آخوندهای انقلابی مشهد بود و پس از انقلاب، دبیر حزب جمهوری اسلامی در آن شهر شد. هاشمی نژاد در سال ۱۳۶۰ در مشهد کشته شد.
۳. تجربه تلخ حکومت دینی در چند دهه گذشته سبب شده است که شهرنشینان ایرانی، همه شکست ها و ناکامی های فردی و اجتماعی و تاریخی خود را به اسلام نسبت دهند. یکی “دین خویی” را سدّ راه اندیشیدن ایرانیان دانسته است و دیگری آن را زمینه ساز “عقب افتادگی” خوانده است. این داوری های واکنشی و عاطفی، بنیاد خِرَد پذیری ندارند و تنها برآیندهای آزدگی گویندگان و نویسندگان آن ها از آنچه بر کشور ما رفته است، می باشد. ما تا زمانی که درگیر این حکومتِ انسان ستیز و ارزش گریز هستیم، نمی توانیم بررسی روشمند و درستی از سونامی ویرانگری که تاریخ را در کشور ما پس راند، داشته باشیم.