هنگامی جمهوری اسلامی در مدار قدرت قرار گرفت هیچکپس بجز طیفهایی از سیاستمداران و فرماندهان نظامی نمیدانستند که بدرستی چه واقعه ای در ایران رخ داده است. خروج شاه از ایران در مرحله آغاز بحران سیاسی در سال ۵۷ نظام پادشاهی را از اریکه قدرت بزیر کشیده تا این سقوط زمینه بحران سازیهای منطقه ای و بین المللی را فراهم نماید.این سقوط اما با افسانه قدرت خمینی و یارانش در هم آمیخت آنچنان که توهم جدال افسانه ای فرشته با دیو خمینی را به عرش فرستاد تا در مقابل چشمان حیرت زده مردم انقلابی در ماه ظاهر شود. این اولین سناریوی درآزمون از ملتی بود که در تقدیس از خمینی سربلند بیرون آمد، این ارادت بنده وار نشان داد پایه های بحران و بحرانسازی هم در جامعه ایران و هم در جامعه سیاسی میتواند سامان یابد و به این ترتیب غرب بویژه اروپا توانست بار دیگر بر نا آگاهی و جهل توده های ایرانی سرمایه گزاری عظیمی کند.
مشکل اساسی دیگر این بود که حتی خود نیروها و جریانات سیاسی غیر مذهبی مشارکت کننده در انقلاب نمیدانستند به کدامین سوی تار یخ میروند. به این ترتیب بحرانی بنام انقلاب اسلامی شروع شد تا تمام اس و اساس فکر و فرهنگ و سرمایه و اعتبار یک ملت را بکار گیرد تا ایران نقطه آغاز یک بحران بزرگ باشد، این بحران در ایران آغاز شد تا تمام خاورمیانه، افغانستان و تا آسیای مرکزی با تمامی منابع نفتی در زیر سلطه نیروهای نظامی غرب قرار گیرد.
واقعیت این است آنجا که جنگ تمدنها نقشی اصلی ایفا میکند تولد و رشد خمینی ها و بن لادنها نیز بطور فزاینده ای تشویق و افزلایش میابد.در هر حال پس از جنگ سرد باید دلیلی بر ای بودن و ماندن غرب در منطقه خلق میشد و چه دلیلی توجیه پذیرتر و خطرناکتر از خمینی و بن لادن که اکنون پس از مرگشان جانشینان نبوت در سرزمین خود را بر تخت نشانده اند و یا منتظرالظهور نشسته اند تا رسالت بعدیشان تعیین شود .این رسالت تا به کجا میرود و چه اهداف دیگری را دنبال میکند مردم و کشور ایران چه سرنوشتی خواهند داشت؟، حد اقل این است که بحران پایدار در مسیر نفع بری اقتصادی از حوزه گسترش نظامی گری هنوز بپایان نرسیده است و تا زمانی که این فرآیند ادامه یابد هم سپاه ضد ملی و یا حتی جسد خامنه ای بر بستر بحران حکومت خواهند کرد.
بنا بر این دریافتیم جمهوری اسلامی اصل بحران است، بعبارت دقیقتر حاکمیت دین در ایران منشاء بحران ملی ( به زیان کشور و ملت) و به طرفیت منافع بین الملل است. اینکه هزینه معضل بحران سیاسی- دینی در سطح کشور یا تداوم آن در آینده که کشور و ملت ایران باید پرداخت نماید بسیار سنگین است بر کسی پوشیده نیست، موضوعی که این روزها محل بحث و جدلهایی در میان جریانات، طیفهای مختلف سیاسی اجتماعی و نظامی شده است این است که منشاء این بحران چگونه از اریکه قدرت بزیر کشیده خواهد شد، آیا حکومت خود سهمی در مسیر اضمحلال خود دارد؟!! سهم نیروهای اپوزوسیون و حتی پوزیسیون نظام چقدر است.؟ آیا نظامیان ( سپاه و ارتش ) نقشی در تغییر و تحولات آینده خواهند داشت؟ اینها موضوعات بحثهایی است که بطور مداوم در محافل مورد بررسی قرار میگیرد.
در یکسال و نیم گذشته با حذف عملی سران جنبش سبز موسوی و کروبی و ایجاد سرخوردگی در این بخش از حکومت و افزایش نگرانی غرب نسبت به تحولات آینده که میتواند به یک جنبش بزرک و رادیکال به حذف کل نظام جمهوری اسلامی بیانجامد، سناریوی دیگری کلید خورد که باز تاب آن در شکل اختلاف احمدی نژاد- خامنه ای ظاهر شد. اختلافات بین خامنه ای و احمدی نژاد- مشاعی ناشی از برداشتی است که باند احمدی نژاد از بی اعتباری ولایت فقیه و روحانیت در جنبش سبز مشاهده کرده است. این برداشت در سپاه نیز نفوذ بسیاری دارد خاصه اینکه سپاه اکنون در موقعیت اقتصادی بسیار بالایی قرار دارد و تمایلی ندارد که خامنه ای مورد تنفر مردم به عامل و بهانه ای برای حذف کلیت نظام توسط یک جنبش بزرگ مردمی تبدیل شود، بنا بر این چرخش سیاسی بسوی نوعی ناسیونالیسم کاذب و گفتمان متفاوت احمدی نژاد در مقابل خامنه ای را هم نمیتوان جدا از بخشهایی از سپاه دانست. تا کنون چنین مینماید که فرماندهان سپاه زیر سلطه ولایت فقیه قرار دارند اما اگر واقعیت موجود ایجاب کند که خامنه ای برای حفظ نظام صحنه قدرت را ترک کند این اقدام تنها از عهده جریان احمدی نژاد و سپاه بر می آید. پشت صحنه این سناریو را نمیتوان جدا از منافع غرب بویژه اتحادیه اروپا دانست. آن سیگنالی که از سوی انگلستان در شکل منشور کورش به دولت احمدی نژاد ارسال شد تنها نشان از این واقعیت دارد که غرب با نیمه این نظام هم موافق است منوط بر اینکه از هر جنبش بنیان کنی که به یک تغییر کلی و بر قراری یک حکومت ملی بیانجامد جلوگیری شود. به این ترتیب مشاهده میشود که حتی امکان تغییر در بخشی از حکومت و نظامی شدن قدرت کامل سیاسی توسط سپاه میتواند منافع غرب را همچنان تامین نماید .
اما برای مخالفان نظام جمهوری اسلامی و چشم انداز آینده باید به نقش نیروهای سیاسی اجتماعی و نظامی (ارتش ملی ) توجه خاص مبذول داشت. این دو بخش عامدانه زیر فشار و سرکوب شدید قرار گرفته اند تا جلوی هرگونه حرکتی که به یک حکومت ملی و دموکراتیک و مردمی بیانجامد گرفته شود. سرکوب اجتماعی- سیاسی توسط جمهوری اسلامی قطعا با باز تولید مخالفت توسط جامعه روبرو میشود چون جامعه زنده و پویا است و هر آینه میتواند خود را جدا از حاکمیت بسط و گسترش دهد اما ارتش ملی به دلیل اینکه زیر سلطه و ضربات مستقیم حکومت قرار دارد دارای شرایطی متفاوت است. از آنجاییکه ارتش ملی ایران دارای مضمون مردمی بودن است و بر خلاف سپاه پاسداران که حکومت را در مقابل مردم یاری می رساند، برای تغییر و تحول سیاسی باید خود را هر چه بیشتر به مردم، حفظ کشور و منافع ملی نزدیکتر نماید و با جنبش دموکراسی خواهانه سبز مردم ایران همگامی داشته باشد. شاخه های نظامی در خارج از کشور نیز باید خود را با حرکتهای سیاسی مدنی جنبش مردم ایران پیوند بزنند و این زمانی عملی خواهد شد که ستاد ارتش ملی نه خود محور که در اتحاد و همبستگی با جامعه سیاسی ایران خود را سازماندهی مردمی نماید و همراه با آنها از جنبش دموکراسی خواهی حمایت و در آن شرکت نماید.