پیشکش به دکتر اسماعیل نوری علا
گستره همگانی ما آلوده به خرافه است و نمایندگان قدرتمندانی که سود خود را در نگهداری وضع موجود می بینند، همه گوشه ها و سویه های آن گستره را گرفته اند و می کوشند که ذهن ما همچنان درگیر گفت و نوشت های بیهوده ای باشد که برگردان هرفرازی از آن به زبان های دیگر، ما را پیش دیگر جهانیان شرمنده می کند. انگار که گروهی آرزو دارند که ما را باز از راه فردا به دیروز بازگردانند.
گستره همگانی در شکل نهادینه آن، یکی از برآیندهای جهان مدرن است که از دهه های میانی سده هیجدهم میلادی در اروپا آغاز شد. این گستره میدانی برای بررسی گفتمان های همگانی و ورانداز کردن آشکار آن ها در راستای سود ملی، با شرکت همه مردم است. تا پیش از پیدایش این نهادِ مدرن، حکومت های اروپایی مردم را به پیروی از آئین عیسوی، رمه می پنداشتند و شاه، شبانی انگاشته می شد که به نمایندگی از خدا، مردم را با کمک کلیسا به راه راست هدایت می کرد.
گستره همگانی هنگامی پدید آمد که سرچشمه مشروعیت قدرتِ حکومت از آسمان به زمین آمد و از خدا به مردم سپرده شد. از اینرو، گستره همگانی را بازتابی از نگرش سکولار می توان دانست. پیدایش این گفتمان، ریشه در این اندیشه سکولار دارد که چون مردم صاحبان راستین قدرت در هر جامعه دموکراتیک هستند، آنان حق دارند و باید هماره شیوه کارکردِ دولت را در دیدرس خود داشته باشند و برنامه ها و قوانین تازه دولت را بررسی کنند و آزادانه و بی هراس از هرگونه پی آیند ناخوشایند، درباره آن سخن بگویند و یا بنویسند. یورگن هابرماس، جامعه شناس و فیلسوف نامدار آلمانی برآن است که دولت دموکراتیک هنگامی معنای راستین خود را می یابد که زمینه درگیری همگان را در اداره اموره کشور فراهم سازد و چشم انداز برنامه های خود را از خواست های مردم مایه ور کند.۱
اهمیت گستره همگانی در آن است که مردم می توانند با شرکت در آن قدرتِ دولت را کنترل کنند و از تبدیل آن به کلوب خودی ها جلوگیری کنند. قدرت، پدیده ای بسیار روان گردان، دیو ساز و خطرناک است و می تواند از مهربان ترین نازکدلان جهان، دیوانی خون آشام بسازد. دکتر ادوارد بلاخ، پزشک یهودی هیتلر درباره وی آورده است که هیتلر در جوانی، مردی مهربان و خوشرفتار و اهل آداب و ادب بود. گویا پزشک صدام نیز گفته است که صدام، شب ها که با تنها دوستِ یکرنگ خود، بطری ویسکی خلوت می کرد، شعرهای سوزناکی می خواند و اشک می ریخت. قدرت هر جانور را در طبیعت، نیروهای بازدارنده ای چون، زورِ جانوران شکارگر و کمبود خورا ک و نوشاک و گرما و سرما و روز و شب، محدود می کند. اما انسان می تواند با کمک دیگران به قدرت بی پایان نمایی دست یابد و هر چه می خواهد بکند. چنین است که چنگیز و هیتلر و صدام در هیچ جنگلی یافت نمی شوند.
اندیشه پیدایش گستره همگانی ریشه در این پنداره ی پذیرفته شده دارد که هرحکومت بنام خدا، دین، میهن، حزب و یا مردم، تنها در راستای سود حکومتگران که بخش بسیار کوچکی از قدرتمندان بزرگ هستند، کار می کند. با آغاز انقلاب صنعتی اروپا و پیدایش توانایی تولید انبوه، برخی از دست اندرکارانِ اقتصادی و بازرگانانی دراروپا برآن شدند که با کمک یکدیگر گروه هایی برای فشار آوردن بر دولت با هدف آسان سازی قوانین تولید و توزیع و داد و ستد و نیز برداشتن بندهای بوروکراتیک و کوچک تر کردن دست دولت در اقتصاد بپا کنند. بنیانگذاران این گروه ها امیدوار بودند که برپایی چنان گروه هایی در دیدرس همگان و گفتگوها و نشست ها و نوشتارهای خِرد- مدار و منطقی آنان می تواند همراهی رای دهندگان را در پشتیبانی از کارآفرینان ببار آورد و دولت های محلی و مرکزی را وادار به بازنگری برنامه های اقتصادی خود کند. این ایده نه تنها در بسیاری از کشورهای اروپایی پاگرفت، بلکه پس از چندی به حوزه های سیاسی، فرهنگی وهنری نیز کشیده شد. در آغاز سده نوزدهم میلادی، قهوه خانه ها و میخانه ها و سالن های شهرهای انگلیس و فرانسه وآلمان، همه جای بحث و گفتگو درباره گفتمان های سیاسی، فرهنگی اجتماعی روز بود.
از سویی نیز، گسترش آموزش و پرورش و سواد آموزی همگانی و پیدایش صنعت چاپ انفجار بزرگ اطلاعاتی که در کشورهای صنعتی آغاز شده بود، خواندن و نوشتن درباره مسائل روز را بسیار آسان کرده بود و خرید روزنامه و کتاب را بسیار ارزان. این چگونگی گستره همگانی را از پاتوق های عمومی مردم به رسانه های نوشتاری نیز کشید و چنین شد که رسانه های نوشتاری مانند؛ روزنامه، مجله، گاهنامه، رساله و کتاب و سپس رسانه های شنیداری و دیداری چون رادیو، سینما، تلویزیون و اکنون رسانه های اجتماعی اینترنتی نیز، همه پایگاه هایی برای گسترش نقش گستره همگانی شدند. اکنون اهمیت گستره همگانی چنان است که نامزدهای پُست های بزرگ مانند ریاست جمهوری و نخست وزیری، دربسیاری از کشورها ناگزیز از مناظره ای رسانه ای در برابر مردم هستند. اکنون قدرت نهادینه شده گستره همگانی در کشورهای دموکراتیک از هر نهادِ دیگری برتر و بیشتر است. اکنون با بررسی گفتمان های روز در گستره همگانی هر کشور، می توان به سنجش بلوغ سیاسی و فرهنگی آن کشور پرداخت.
گستره همگانی، حوزه قدرت نمایی مردم در برابر دین و دولت است. از اینرو، این حوزه هماره دستخوش دستبُرد حاکمان و شریعتمدارن و قدرتمندان و ثروتمندان می تواند باشد. در گذشته، این گستره، جایی برای افسونگری ها و ترفندمندی های حاکمان و ملاها بود. آنان با نیرنگ های گوناگونِ ذهن رُبا، هماره در پی کوک کردن ذهن مردم در راستای سود خود بودند. شاهان، شاعران و نویسندگان را به دربار می خواندند و می نواختند و به شاهنامه نویسی وا می داشتند و نقالان و مداحان و تغزیه خوانان را نیز گهگاه برخوان رنگین خویش می نشاندند و ملایان با بافتن آسمان به ریسمان و ترساندن مردم از جان و جن و فشار قبر و مارِ غاشیه، آنان را آرام و رام و سربراه می کردند و به بیگاری وا می داشتند. . یکی از ترفندهای بزرگ رسانه ای در تاریخ ایران، داستان پیاده رفتن شاه عباس صفوی از اصفهان به مشهد در سال هزار و شش هجری ست. این کار، ترفندی رسانه ساز بود زیرا که زمان درازِ آن سفر و نیز گذر شاه از شهرها و روستاهای گوناگون سبب می شد که مردم او را شاه شیعیان و اسلام پناه بدانند و سایه راستین خدا برروی زمین و شیفته ی آلِ علی بپندارند. این سفرِهزار کیلومتری را که خود رسانه بسیار پربازتابی برای شاه عباس اول بود، می توان به زبان امروزی ” سونامی رسانه ای” در دوران صفوی خواند.
اگرچه حکومت ها، دولت ها و نهادهای دینی می کوشند که میداندارِ گستره همگانی باشند و کارگزار و کارگردان آن باشند، اما اساسی ترین ویژگی این حوزه، رها بودن آن از فشارهای نهادینه حکومتی و دینی ست. بد بختانه ما در ایران گستره همگانی نداریم زیرا که نه تنها حق آزادی بیان که هیچ گونه آزادی نداریم. اما به دلایل سیاسی و فرهنگی چندی، گستره رسانه ای برونمرزی بزرگی داریم که اکنون بار ِ گستره همگانی ایرانیان را بردوش خود دارد. این گستره در برگیرنده رسانه های دیداری، شنیداری و نوشتاری گوناگونی ست که چندی از آن ها اُرگان های سیاسی – اطلاعاتی کشورهای غربی هستند. برخی نیز با سرمایه های مستقمیم و غیر مستقیم سرویس های اطلاعاتی کشورهای بیگانه پدید آمده اند. انگشت شماری از آن ها نیز از پشتیبانی حکومت اسلامی ایران برخورداند. اما در این میان چند سایت خبری و فرهنگی مستقل نیز داریم که می توانند و باید بازتاب دهنده نگره ها و اندیشه های زمانمند ِ و آگاهی دهنده باشند. اما شوربختانه نمی دانم چرا همین چند رسانه نیز میدان تاخت گفت و نوشت های بیهوده و بی مایه و بی پیوند با رویدادهای و روندهای امروزِ ایران و جهان است.. آخر در روزگاری که ایران برلبه خطرناکترین ترتگاه تاریخی خود ایستاده است و نزدیک ترین همسایگانش، بزرگ ترین دشمنان اش هستند و سال هاست که وارونه کاری های حکومت اش ، آن کشور را در صدر خبرهای جهان نشانده است ، گفتن و نوشتن درباره وجود خدا، عرفان، امر قدسی، نقش دین در زندگی انسان و این که آیا روشنفکر می تواند دینی باشد، و یا شیعی باشد یانه، چه دردی از دردهای بی درمان مردم آن کشور دوا می کند؟
گستره همگانی آزادِ ما که به چند رسانه برونمرزی محدود می شود، آلوده به خرافه است و از پرسش ها و گفتمان های زمانمند و سودمند و معنادار تهی ست. این گستره نیز، چون دیگر بخش های فرهنگ ایرانی، بحرانی ست و می تواند هر نگرنده بیگانه با ان فرهنگ را به این نتیجه برساند که این نویسندگان و فرهنگیان ایرانی هنوز خود را از کلاف دست و پاگیرِ ذهنیت افسانه ای قرون وسطایی رها نکرده اند و جغرافیای خیال آانان گستره باورها و آرزوها و آرمان های روزگاران باستان و نمادها و نمایه های آن است.
تا پیش از دروان قاجار، قدرت در ایران هماره در دست شاهان، ملایان، آل ها و ایل ها بود. از آن پس، دو گروه دیگر نیز خواهان دسترسی به دایره قدرت در آن کشور شدند؛ یکی دولت های بیگانه و دیگر آنان که “منورالفکر” نامیده می شدند. این چگونگی نه تنها بازتابی بسیار زیانمند برشیوه رویارویی ایرانیان با اندیشه های مدرن داشت ، بلکه به ستیزی بی امان میان درباریان و ملاها با روشنفکران و پیشگامان و پیشاهنگان اندیشه های مدرن کشیده شد. ستیزی که تا کنون دو انقلاب در پی داشته است. این ستیزِ فرصت سوز، سبب شد که اندیشه انتقادی که کانونی ترین ویزگی آموزش و پرورش مدرن است، هرگز در سّنت آکادمیک ایران شکل نگیرد . ستیز کهنه و نو، ستیز دانشگاه و حوزه بود که اکنون با پیروزی حوزه بر دانشگاه ، فرهنگ حوزوی را به دانشگاه کشانده است. دشمنی حاکمان کنونی ایران با فرهنگ مدرن برای آن است که آنان نیک آگاه اند که در جامعه دموکراتیک مدرن، جایی برای آنان در دایره قدرت نخواهد داشت. از اینرو آنان پروژه روشنگری و روشنفکری را، جنگ با خدا می دانند و روشنفکران را سزاوار ِ چماقِ تکفیر و تحقییر می دانند. چنین است که با چشمداشت به این پیشینه تاریخی می توان گفت که شاید دینداری و روشنفکری بتوانند در کنار هم برروی دو خط موازی پیش روند و یکدیگر را تاب بیاورند، اما این دو خط هماره موازی خواهند ماند.
روشنفکری پژوهش و پالایش و پرسش و جستجو از چشم انداز فرهنگ مدرن است. فرهنگی که ویرانگر هر گونه دین و باور به نیروهای ماورایی ست و تنها آنچه را در دسترس دریافت های حسی انسان است می پذیرد. فرهنگی که هیچ چیز را مقدس نمی داند و همه پدیدارهای هستی را سوژه بررسی و پژوهش می داند. فرهنگی که دستاوردهای دانشی ِآن، جهان را ناهدفمند و خود خاسته و بی برنامه می پندارد و انسان را جانداری از میان بی شمار جاندارن جهان بی هیچ ارج و برتری می داند.
اما دینداری، پایداری در باور به پنداره های خِرد ستیز و پیوندهای ماورای طبیعی ست. آدم دیندار، دلِ خوشی از فرهنگ مدرن و بازتاب های آن که ویرانگر دین و ایمان اوست، نمی تواند داشته باشد. دین، حوزه دلسپاری به افسانه های ِبی زمان و بی مکان است؛ افسانه هایی که در آن ها قوانین طبیعت رعایت نمی شوند. در افسانه های مردی که با جانوران سخن می گوید و آنی که زمستان را بهار می کند و عصایی که ماری آدمخوار می شود، کسی که بر روی آب راه می رود و یا با اشاره انگشتی کوهی را کاهی می کند و یا مرده ای را زنده می کند، قوانین فیزیک و شیمی و ریاضی و همه اصول دانشی و منطقی شکسته می شوند. این همه، از چشم انداز روشنفکری که پِیرو خِرَدمداری مدرن است، باید رویدادهای بی اساس و دروغ پنداشته شوند. دیندار گستره همگانی را جایی برای امر به معروف و نهی از منکر می خواهد و هرگز نمی تواند ویژگی های اساسی این گستره را که به نوشته هابرماس، سودِ همگانی و جادادن به همه گروه های اجتماعی، بی توجه به جایگاه و پایگاه اجتماعی و دینی و فرهنگی جنسیت آن هاست، بپذیرد. شیخ فضل الله نوری این نکته را در زمان مشروطه بسیار آشکار نوشته است:
” حضرات جالسین بدانید مملکت اسلامیه، مشروطه نخواهد شد. زیرا که محال است با اسلام حکم مساوات. حال ای برادر دینی تأمّل کن به احکام اسلامی که چه مقدار تفاوت گذاشت بین موضوعات مکلفین در عبادات و معاملات و تجارات و سیاسات از بالغ و غیر بالغ، ممیّز و غیر ممیّز، عاقل و مجنون، صحیح و مریض، مختار و مضطر، راضی و مکره، اصل و وکیل و ولی، بنده و آزاد، پدر و پسر، زن و شوهر، غنی و فقیر، عالم و جاهل، شاک و متیقن، مقلد و مجتهد، سیّد و عامی، موسرو معسر، کافر ذمی و حربی، و کافر اصلی و مرتد، مرتد ملی و فطری و غیرها مما لا یخفی علی الفقیه الماهر.”۴
این که گستره همگانی ما بحرانی و آلوده به خرافه است، دریافت شگفت انگیزی نیست. در حقیقت واروی این چگونگی می توانست شگفت باشد. در روزگاری که چندی از دولت های غربی با راه انداختن پایگاه های چند رسانه ای (رادیو، تلویزیون، سایت خبری، فیس بوک و تویتر) با هدف گرفتن بهترین جایگاه در گستره همگانی ایراینان و دیگر فارسی زبانان، کوشش هایی شبانروزی در گیج کردن مردم، بویژه جوانان دارند و هر روز ایران شناسان و روشنفکران و متخصصان و کارشناسان امور این و آن می سازند و به خانه های مردم می فرستند. شناسایی گیرهای اساسی فرهنگی و اجتماعی و جدا کردن آن ها از گیرنماهای ساخته و پرداخته این رسانه ها کار بسیار دشواری ست. دولت های بیگانه این رسانه ها را برای گاهی بخشی ما راه نیانداخته اند. هدفِ هر یک از آنان این است که نگرشی در راستای سیاست های خارجی در ذهن ما پدید آورد، تا ما فهرست گفتمان هایی که آن ها برای گستره همگانی ما تدارک دیده اند، بپذیریم و آن ها را مسائل روز خود بدانیم. این سیاست، مردم ایران را آگاه از کیستی و تاریخ خود نمی خواهد و پشتیبان باورهای دینی و خرافی کهن در آنان است.
از سویی نیز، چهل سال حکومت اسلامی بر ایران بازتاب های خواسته و ناخواسته ای داشته است که یکی از آن ها لشکری از ملاهای مکلا ست که بسیاری از آنان فرزندان دست اندرکان کنونی و پیشین حکومت اند. برخی از افراد ِ این لشکر، اکنون به نهادهای اکادمیک کشورهای صنعتی نیز سرریز شده اند و به اقتضای طبیعت خود، به “سنّت حسنه” ی امر به معروف و نهی از منکر دست زده اند. اینان خود را سربازانِ جنگی دینی می دانند و در پی ریشه کن کردن جوانه ها ی نگرش های نو و اندیشه های سکولار هستند. این جماعت علیرغم ریخت امروزی و آرامش ساختگی شان، فرزندان ذهنی شیخ فضل الله نوری هستند که آزادی و برابری را دشمن دین می دانست. نه، چه می گویم؟ این ها آزادی و برابری را دینی می خواهند.
از برکت این ملاهای مکلّاست که ما سالی صدها برنامه و میزگرد و نشست و گفتگو درباره گفتمان هایی مانند؛ روشنفکری دینی، نگرش قدسی در اینجا و آنجا، عرفان فلان و بهمان، درس هایی از مکتب مولانا و ..، در دانشگاه ها و کانون های اندیشه و پژوهش در کشورهای غربی داریم که هیچ یک، نه پیوند خِردمداری با زندگی امروز ما دارند و نه بهره ای برای کسی. بسیاری از این کسان، بردگان سنّت های خانوادگی خویش اند و چون خدا و خرما را با هم می خواهند، می کوشند تا گرفتاری فردی خود را که آشتی دادن دین و دنیای مدرن است، شکلی اجتماعی دهند.
چنین است که به گمان من، روشنفکر دینی کسی ست که هم از عقل می لافد و هم طامات می بافد.۴
…………………………….
ا. برای آگاهی بیشتر در این باره، نگاه کنید به این مقاله
۲. Giblen, James (2002), The Life and Death of Adult Hitler, Clarion Books; New title edition (Dec 2002)
۳. نوری، شیخ فضل الله،، رساله در حرمت مشروطه
۴. یکی از عقل می لافد، یکی طامات می بافد. (حافظ)