اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم؟
گفتیم که ستیزِ کهنه و نو، کانونی ترین انگیزه رفتارها و کردارهای تاریخ ساز در جهان کنونی، بویژه در کشورهای پیرامونی ست. این ستیز برآیندی از نگرش مدرن به هستی ست که شیوه های کهن زیستی را در چشم نگرنده از سکه می اندازد و بی ارزش می کند. اگرچه این نگرش با هیچ فرهنگ و دین و آئین ویژه ای سرِ ستیز ندارد و هنجارهای اخلاقی آن همه باورها را ارج می نهد و آزادی آن ها را یکی از حقوق بشر می داند، اما فرهنگ ها و دین ها و آئین های کهن، بناگزیر در پرتو آن رنگ می بازند و خودبخود پس از چندی به موزه باورهای فولکلوریک سپرده می شوند. از اینرو، نگرش مدرن، بیشترین و بزرگترین دشمنانش را در خاستگاه خود، یعنی کشورهای مدرن جهان دارد.
گسترای نقدِ نگرش مدرن، از چنان بلندا و پهنا و ژرفایی برخودار است که تاکنون زمینه پیدایش صدها چشم انداز و گروهکِ نوگریز، صنعت ستیز و سنت آویز را پدید آورده است. نگرش های پُست مدرن، آنارشیست، نوستالژیک، کیاتیک، بومی گرایی و باستان گرایی، نمونه هایی از این چگونگی اند. این برجوشه های پیرامونی فرهنگ مدرن، بخشی از واکنش های مردم همان فرهنگ است. اما سردمدارانِ آئین ها و ایدئولوژی ها واپسگرا و هراسمند و بحرانی در کشورهای پیرامونی، آن ها را نمادهایی از ورشکستگی فرهنگ مدرن و ناسازگاری آن با زندگی انسان می دانند و با اشاره به آثار انتقادی فیلسوفان و نویسندگانِ آن نگرش ها، درپی خوارنمایی بنیاد اندیشه های مدرن هستند.
ستیز کهنه و نو، در روزگار ما آنچنان فراگیر و در- همه – جا – آشکار است که از گفتگوهای درون- ذهنی ما گرفته تا گُسل نسل ها و کشمکش های خانوادگی و خیزش های بزرگ فرهنگی و اجتماعی ایران در دو سده گذشته را می توان بازتابِ یکراست آن دانست. هربار که کسی، باوری، اندیشه ای و یا گمانه ای فرهنگی را در ذهن خود به پرسش می گیرد و آن را خام و خرافی می پندارد و یا از رفتار خود بناگهان شگفت زده و شرمنده می شود و آن را تکرار رفتار خرافی ِگذشتگان خود می داند و از کرده خود پشیمان می شود، ذهن او میدان ستیز ِ کهنه و نو شده است. هرجا که فرزندی از راه ها و رسم های کهن سرپیچی می کند و جُستاوردهای دانش و اندیشه و آموزه های آکادمیک خود را درست تر از پندهای پیران می داند، به میدان جنگ کهنه و نو، پاگذارده است. هرجا که مردمی به پاسدارانِ سنت هاِیی که آنان را از پیوستن به کاروان زندگی صنعتی باز می دارد و به درون گرایی و خویشتنداری و شکیبایی و چله نشینی برای “تزکیه نفس” و رستگاری می خواند، “نه”، می گویند و وجود آن کنُش ها را نازمانمند و زیان آور می پندارند، ستیز کهنه و نو در گستره همگانی آن مردم در کار است.۱
آشکارترین ویژگی ذهنیت مدرن، پرسشگری آن است و نخستین پرسش های دارنده این ذهنیت، درباره کیستی خود و چیستی جهان. انسان پرسنده با گذار از گستره کودکی و پاگذاردن به وادی آگاهی، از بودن خود در جهان آگاه می شود و نخستین پرسش او از خود این خواهد بود که، “من کیستم؟ اینجا کجاست؟ پیوند من با این جهان چیست؟ من اینجا چه می کنم؟ برای چه به اینجا آمده ام؟ به کجا خواهم رفت؟ برای چه؟ چگونه و چرا؟ این ها اساسی ترین پرسش هایی هستند که انسان، از آغازِ برآیش ِ آگاهی تاکنون از خود کرده است و شیوه زندگی خود را بر پایه پاسخ هایی که گرفته است، شکل داده است. از اینرو، همه آئین ها، دین ها و ایدئولوژی ها می کوشند تا با پاسخ دادن به این پرسش ها، فرمان ذهن مردم را از اوانِ دورانِ کودکی آنان بدست آورند و آن ها را آرام و رام در راستای سود خود بکار گیرند. این کار با فراهم آوردن پاسخ های دروغین و فلج کردن مکانیزم پرسشگریِ ذهن، با کمک گفتمان هایی چون؛ هویت، ملیت، دین، اخلاق، حکومت و زبان آغاز می شود. آداب از میان بردنِ کالبد مردگان و مراسم سوگواری در فرهنگ های گوناگون، نمونه هایی از دروغ های شاخدارِ آئینی و ایدئولوژیک برای از کار انداختن ذهن پرسشگر انسان است. از آداب ِ آماده ساختنِ تنِ بی جان با ستشوی و پیرایش و ویرایش و آرایش آن گرفته تا رویارویی و سخن گفتن با آن و آرزوی رستگاری و کامیابی کردن و بدرود گفتن و فرستادن رسمی آن به آنچه، “جهانی دیگر” خوانده می شود. سپس سوگواری و نیایش برای کمک به وی برای یافتن جایگاهی بلند و خوشبوم و فردوسی. همه این ترفندها برای انکارِ مرگ و ردِ این حقیقت تلخ است که مرگ، نقطه پایان هستی ست. اما پذیرش این حقیقت می تواند بسیاری از دکان های “آینده فروشی” را ببندد و بهشت و دوزخ و رستگاری و تکامل و تعالی و هرآنچه انسان را درراستای سودِ دین و آئین و ایدولوژی بکار وامی دارد، نابود کند. اگر انسان بپذیرد که مرگ پایان کبوتر است و پس از آن دیگر نه تاک معنایی دارد و نه تاک نشان، آنگاه، معنای دینی و ایدئولوژیکِ زندگی از سکه می افتد و انسان را وادار به درافکندنِ طرحی نو می کند. چنین است که همه آئِین ها، دین ها و ایدئولوژی ها، دشمن فرد و انگیزه های زندگی خواه او هستند و او را مهُره ای در چرخ بزرگ جامعه می خواهند.
پس از آغاز دروان روشنگری، ستیز کهنه و نو در هر سرزمین شکل ویژه ای بخود گرفت. شیوه شکل گیری این ستیز در ایران را باید با چشمداشت به چگونگی رویارویی دو کشور بزرگ همسایه ایران، یعنی هندوستان و امپراتوری عثمانی در سده نوزدهم ترسایی، با این رویداد ِبزرگ تاریخی بررسید. نخستین برخوردهای ایرانیان با اندیشه های مدرن از راه رفت و آمد بازرگانان و دانشجویان به کلکته و بمبئی و اسلامبول و تفلیس و قاهره روی داد. در برخی از آن شهرها، نه تنها کتاب های فارسی برای نخستین بار چاپ شد، بلکه روزنامه های فارسی زبان نیز منتشر می شد.۲ اگرچه هند و امپراتوری عثمانی، دو سرگذشت ناهمگون در رویارویی با کشورهای غربی داشتند، اما پایاندادِ بسیاری از پژوهش ها نشان می دهد که تجربه آن ها آگاهی های ششگانه ای در پیوند با هویت، ملیت، دین، حکومت، حق و زبان پدید آورد.
یورشِ امپراتوری انگلیس به هندوستان و گرفتن آن کشور، گفتمان هایی چون؛ هویت، ملیت، دین، حکومت و زبان را به حوزه آگاهی مردم کشاند. این آگاهی، آشوب های دینی قومی چندین ساله ای را در پی داشت که بازتاب آن ها، تقسیم آن شبه قاره بزرگ، به سه کشور خودگردان شد. همچنین آگاهی زبانی در آن کشور، دولت را ناگزیر از پذیرش زبان انگلیسی، بعنوانِ زبان رسمی کشور کرد.
در سرزمین های عثمانی نیز، بازتاب آگاهی های پنجگانه، آنچنان دگرگون کننده بود که اهمیت هویت و ملیت، حکومت و زبان، زمینه ساز ناسیونالیزم تند آتاتورک شد. در پیوند با آگاهی دینی می توان گفت که اگرچه کمال آتاتورک، کوشید دین را از میدان زندگی و زیست ترکان به پیرامون براند و آن را بی پیوند با زندگی روزمره مردم کند، اما رویدادهای سیاسی ترکیه کنونی نشان می دهد که این سیاست چندان کامیاب نبوده است و اسلام در ترکیه همچنان زنده و میداندار و دست و پاگیراست.
رویارویی مردم هر سرزمین با نگرش مدرن، پیوند ی یکراست با چگونگی آن رویارویی دارد. هر جا که نگرش مدرن، بهمراه جنگ های جهانگیر و یورش های استعماری رفته است، واکنش همگانی به افزایش آگاهی هویت های ملی، دینی، زبانی و قومی راه برده است. اما آنجا که این نگرش از راه داد و ستد فرهنگی راه یافته است، به افزایش صنعت و تکنولوژی کشیده شده است. برای نمونه، این نگرش در آفریقا، خاورمیانه و شبه قاره هند، آگاهی های قومی، ملی، دینی و زبانی مردم آن سرزمین ها را پُرنما کرد و به پیدایش نهضت های ناسیونالیستی و قومی و دینی دامن زد. اما آشنایی مردم کشورهای اسکاندیناوی با فرهنگ مدرن، آن کشورها را با صنعت و تکنولوژی آشنا کرد.
اگر نگرش مدرن برای اروپائیان، شکوفانی دانش، صنعت، چیرگی بر ریستبوم، رهایی از چنبر ستم دین و کلافِ درهمِ خرافه و اوهام کهن را بهمراه آورد، اما برای سرزمین هایی که دستخوش دستبرد و یورش کشورهای امپریالیستی غربی شدند، دستاوردی جز بردگی و فروپاشی فرهنگ های بومی و ویرانی زیستبافت تاریخی و چپاول سرمایه های کانی و باستانی آنان نداشت. این چگونگی، اساس بازتاب دوگانه ی جهانیان به فرهنگ مدرن غربی ست.۳ از این رهگذر، رویارویی و آشنانی ایرانیان با نگرش روشنگری را باید با چشمداشت به جنگ های ایران و روس در دوران پادشاهی فتحعلی شاه قاجار و نیز همسایگی آن کشور با امپراتوری عثمانی و شبه قاره هندوستان بررسید. جنگ های ایران و روس و شکست های پیایندِ آن برای ایران، بازتاب های سیاسی و فرهنگی بزرگی داشت که یکی از آن ها، آگاهی ایرانیان از فرهنگ تازه ای در جهان بود که به هیچ یک از فرهنگ های همزمان و پیش از خود نمی مانست. این نکته در سخنان ِ دردمندانه عباس میرزا با ژوبر، فرستاده ناپلئون به ایران می توان دید؛
“نمیدانم این قدرتی که شما(اروپاییها) را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتح کردن و بکار بردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطهور و بندرت آتیه را در نظر میگیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما میتابد تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟ یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمیکنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم.” ۴
در این سخنان، عباس میرزا اروپائیان را توانمندتر و پیشترفته تر از ایرانیان می داند و آنان را در کاربرد نیروی خِرَد، ورزیده و کاردان می پندارد. اما ایرانیان را غوطه ور در نادانی و شّر و ناتوانی از آینده نگری. در پایان نیز از نماینده ناپلئون می خواهد که به او بگوید که چگونه باید ایرانیان را هشیار کند. شاید برای نخستین بار در تاریخ ایران بود که شاهزاده ای، از بیگانه ای – آن هم بیگانه ای کافر – رهنمود سیاسی می خواست. ایرانیان که تا پیش از شکست از ارتش روسیه، ایران را دلِ عالم و خانه خورشید می پنداشتند و تردیدی در برتری خود بر دیگر جهانیان نداشتند، ناگهان دریافتند که شیوه دیگری از اداره امور جهان در جاهایی دیگر شکل گرفته است که آنان اکنون در برابر آن زبون و زیان دیده اند. شاید این چگونگی، آغاز تردید در خویشتن خویش و باورهای دینی نخبگان سیاسی ایران بود.۵ این تردید را در این پرسش فتحعلی شاه از ملاها می توان دریافت که پرسید؛ “چرا ما از روس شکست خوردیم؟” معنای این پرسش این است که مگر قرار نبود که دراین جنگ که شماها بنام جنگ اسلام و کفر و حق و باطل، فتوایش را داده بودید وپیشاپیش بشارت پیروزی اش را به ما داده بودید، پیروزی از آن ما باشد؟ ملاها همه درماندند که چه باید بگویند که ملا محمد تقی برقانی در آمد که؛ “علت شکست شما فرزندتان (عباس میرزا) بود.”
پیش از جنگ های ایران و روس، ایرانیان پنداره خوشایندی از اروپا و مردم آن داشتند. نوشته های جهانگردان و دبیران و بازرگانانی که به اروپا سفرکرده بودند، همه ستایشگر رفتارها و کردارهای نیکو و خِرد مدار و آرام اروپائیان و پاکیزگی و دلگشایی شهرهای آنان بود. جلال آل احمد در کتاب زبانزدِ خود “غربزدگی”، در این باره نوشته است:
” چنین که از تاریخ برمی آید ما همیشه به غرب نظر داشته ایم. حتی اطلاق “غربی” را ما عنوان کرده ایم. و پیش از آن که فرنگان ما را “شرقی” بخوانند. …شاید هم توجه ما به غرب از این ناشی می شده است که در این پهندشت خشک، ما همیشه چشم به راه ابراهای مدیترانه ای داشته ایم. درست است که نور از شرق برخاست؛ اما ابرهای باران زا برای ما ساکنان فلات ایران، همیشه از غرب می آمده اند. اگر بازهم دقیق تر باشیم ما از این توجه به غرب فراوان جای پا داریم. درست است که آب حیات در ظلمات شرق بود اما اسکندر که به جستجویش رفت غربی بود….جنَات عدن نیز غربی است و عنبر همیشه از دریاهای شمال غربی می آمده است. حتی عرفان با همه شرق زدگی اش (اگر بتوان این تعبیر را نیز بکار برد) شیخ صنعان بادیه نشین را در بند کنیزکی رومی، مُرتد می کند. …حتی نرگس خاتون، مادر مهدی موعود شیعیان نیز کنیزکی است در اصل رومی…” ۶
با آنهمه، در هنگام رویارویی ایراینان با فرهنگ روشنگری، همین که شاهان قاجار و ملاها دریافتند که در ساختار سیاسیِ نگرش مدرن، جایی برای آن ها نمی ماند، به مبارز سرسختانه با آن پرداختند. این چنین بود که پیشاهنگان و پیشگامان نوجویی و نوخواهی در دستگاه اداری کشور، پس از دروان عباس میرزا، هرگز نتوانستند پروژه نوسازی ایران را دنبال کنند. برخی چون ابوالقاسم قایم مقام، امیرکبیر، آقا خان کرمانی، میرزا یوسف مستشارالدوله، کسروی و بسیارانی دیگر، جان خود را بر سر آرمان های خود نهادند. گروهی مانند میرزا حسین سپهسالار، تقی زاده، دهخدا، ملکم و…. تکفیر شدند. چنین بود که هیچ سیاستمدارِ کاردانی را توان برنامه ریزی و پیشتبرد کاری سودمند نبود. این چگونگی، بسیاری از سرمایه های ملی را از زمان حکومت فتحعلی شاه تا پایان دوران سلسه قاجار به باد داد.
البته شاهان قاجار نیز از هر روند و رویدادی که می توانست به بیداری مردم کمک کند و یا کشیده شود، بیزار بودند و دل خوشی از زمرمه های اروپا رفتگان و منورالفکرانی که از حکومت قانون و مساوات و عدالت و مشارکت مردم سخن می گفتند،نداشتند. گهگاه نیز که پدیده تازه ای مانند بهداشت مدرن، تلگراف و یا برنامه ریزی را نیاز کشور می پنداشتند، با دشمنی ملاها روبرو می شدند. نیاز پادشاهان قاجار به ملاها برای نگهداری از حکومت های خود، سبب تقسیم قدرت سیاسی آنان با ملاها شده بود از سویی نیز، نفوذ حکومت های بیگانه مانند، روس و انگلیس، بُردارهای تازه ای در ساختار سیاسی کشور پدید آورده بود که یکی از بازتاب های آن، تقسیم قدرت سیاسی با بیگانگان بود که درباریان و ملایان را چون اهرم های سودمندِ سیاسی در راستای سیاست های خارجی خود بکار می گرفتند. این گونه بود که ایران در دوران حکومت فتحعلی شاه درگیر جنگ های خانمانسوزی و زیانمندی با روسیه شد. درگیری ملایان و حکومت های بیگانه در امور سیاسی ایران از دوران فتحعلی شاه تا پایان دوران سلسله قاجار سبب شد که دیگر هیچ سیاستمداری توان برنامه ریزی و پیشتبرد کاری سودمند نداشته باشد. البته درگیری امپراتوری های بیگانه در امور سیاسی ایران همچنان دنباله دارد.
دوران فتحعلی شاه قاجار، دوره ویژه ای در تاریخ ایران بود. در آن دوران ایران برای نخستین بار، به میدان بازی های سیاسی امپراتوری های بزرگ آن زمان؛ روس و انگلیس کشیده شد که یکی از بازتاب های آن راه یافتن آن دو دولت بیگانه به دایره قدرت سیاسی ایران بود. دیگر آن که رویارویی با دشمنی بزرگ و شکست در جنگ های پیاپی با آن، درباریان و ملاها را ناگزیر به پرسش گرفتن کیستی خویشتنِ خویش و بررسی و بازبینی پنداره های آنان درباره جایگاهشان در جهان و باورهایشان کرد. ویژگی دیگرِ آن دوران این بود که تا پیش از دروان فتحعلی شاه قاجار، قدرت در ایران هماره در دست شاهان، ملایان، آل ها و ایل ها بود. از آن پس، گذشته از دولت های روس و انگلیس، گروه دیگری نیز که “منورالفکر” نامیده می شدند، خواهان دسترسی به دایره قدرت برای دگرگونی کشور بودند. در رویارویی با این چگونگی، درباریان و ملاها زود دریافتند که کنار آمدن با قدرت های بیگانه، بسی آسانتر از درگیری با روشنفکران است. پس با افروختن آتش ِجنگی بی امان و با سلاح تحریم و تکفیر، به مبارزه با همه نمادهای فرهنگ مدرن پرداختند و تا توانستند، شاهان قاجار را به ستیز با نوجویان و نوخواهان شوراندند.
نمونه این چگونگی، نامه ملا علی کنی به ناصرالدین شاه درباره ملکم خان است. ملا علی کنی، یکی از ملاهای دشمن آزادی و آبادی ایران بود؛.
“ما دعاگویان بلکه عموم اهل ایمان عرض می کنیم که شخص ملکم خان را ما دشمن دین و دولت دانسته ایم و به هیچ وجه صلاحیت وکالت از دولت و سلطنت و انتظام ملک و مملکت ندارد که به خطاب و لقب نظام الملکی مخاطب و مقلب باشد و هر کس باعث این امر شده است، خیانت کلی به دین و دولت نموده است که چنین دشمن جانی را مداخله در کارهای بزرگ دولت داده است… اعلی حضرت شاهنشاهی را به باطن همان عنصری که محل و مظهر اقتدار و سلطنت ایشان می باشد، قسم می دهم که اهتمام بر حفظ دین و دولت و دفع هر خائن از مملکت و ملت بفرمایید؛ به خصوص همین شخصی را که قرار راه آهن داده و عهدنامه آن را بر وفق صلاح دشمن دین و دولت نوشته، بدون اینکه از عقلا و خیرخواهان دولت اجازت و مشورتی نماید.” ۷
دسترسی ملاها و دولت های بیگانه به دربار و دشمنی آنان با اندیشه های مدرن، نه تنها بازتابی بسیار زیانمند برشیوه رویارویی ایرانیان با اندیشه های مدرن داشت ، بلکه به همدستی درباریان و ملاها و دولت های بیگانه با روشنفکران و پیشگامان و پیشاهنگان اندیشه های مدرن کشیده شد. ستیزی که تا کنون دو انقلاب در پی داشته است. این ستیزِ فرصت سوز، سبب شد که اندیشه انتقادی که کانونی ترین ویزگی آموزش و پرورش مدرن است، هرگز در فرهنگ ایرانی شکل نگیرد.
دنبــــاله دارد.
یادداشت ها:
۱. ببینید در همین چند هفته، چه هیاهویی درباره این که آیا روشنفکر باید شیعی باشد یا نه، در گویا بپا شد. این هیاهو، نمادِ روشنی از روشن بودنِ آتشِ ستیزِ کهنه و نو در گستره همگانی ما بود. نبرد ِ زبانی پرچمداران تاریک اندیشی و تباهی با نوخواهان فرهنگی و سیاسی.
۲. برای نمونه، درسال های پایانی سده نوزدهم، قاهره یکی از مراکز کانونی ایرانیان نوخواهان ایرانی بود و روزنامه های؛ فارس حکمت و ثریا و پرورش در آنجا میشد.
۳. برخی این دو رویداد تاریخی را جدای از هم می دانند و برآنند که کشورگشایی امپراتوری های اروپایی از سده پانزدهم میلادی به این سود را نباید به حساب فرهنگ مدرن گذاشت، زیرا که این فرهنگ، چشم اندازی جهانی دارد و اخلاقِ مدرن با انسان به معنای عام آن سروکار دارد.
۴. ژوبر، ب. آ.(۱۳۴۷) مسافرت به ارمنستان و ایران. ترجمه علیقلی اعتماد مقدم. تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
۵. البته آگاهی از حضورِ دیگران، در هر دوره ای شکل ویژه ای بخود می گیرد و پیوند نزدیکی با پنداره انسان از جایگاه خود در جان و هویتِ جمعی او دارد. ایرانیان تا پیش از رویارو شدن با فرهنگ مدرن و ناتوان دیدن خود در برابر بازتاب های جهانگیرِ آن، “دیگران” را در گستره خیال خود، نه بدانگونه که بودند، بلکه بدانگونه که می پنداشتند، باید باشند، می شناختند. این دیگری، نمادی از “ما”ی آنان بود و حقیقت بیرونی نداشت. اما شکست های زیانبارِ آنان از روسیه و ناتوانی از درک دلایل آن، بناگهان آنان را از وجود “دیگری ناشناخته و ترسناک” آگاه کرد.
۶. آل احمد. جلال، غرب زدگی. متن کامل و سانسور نشده. (۱۳۴۳)، ناشر ندارد.
۷. ملا علی کنی همان ملایی ست که حکم به کافر بودن سپهسالار داد. این گفتاورد او درباره آزادی، در تاریخ مشروطه زبانزد است: “«کلمه قبیحه آزادی…. به ظاهر خیلی خوش نماست و خوب، در باطن سراپا نقض است و عیوب. این مسئله برخلاف جمیع احکام و رسل و اوصیاء و جمیع سلاطین عظام و حکام والا مقام است. به این جهت… دولت را وداع تام و تمام باید نمود، به واسطه اینکه اصل شرایع و ادیان در هر زمان خود قید محکم سخت و شدیدی بوده و می باشد که ارتکاب مناهی و محرمات ننمایند، معترض اموال و ناموس مردم نشوند. و هکذا بر خلاف مقاصد و انتظام دولت و سلطنت است که هر کس هر چه بخواهد بگوید، و از طریق تقلب و فساد نهب اموال نماید و بگوید: آزادی است، و شخص اول مملکت همه را آزاد کرده است و در معنی به حالت وحوش برگردانیده. معلوم است نفوس بالطبع در طبیعت شیطانی، مایل به هوی و هوس و برآوردن متشبهات خودند. همین مایه بی نظمی و زیادی تاخت و تاز شده و هیچ کس نمی تواند چاره کند.
برای آگاهی بیشتر در این باره، نگاه کنید به؛ آدمیت، فریدون: اندیشه ترقی و حکومت قانون عصر سپهسالار، تهران، انتشارات خوارزمی، ۱۳۵۱.